۱ دیدگاه

آزمونی برای مخالفان استبداد


مهدی غنی/ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

در سه نوشتار به بررسی رفتار محمدعلی شاه، رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی از منظر استبداد پرداختیم. اکنون به مقطعی میرسیم که مخالفان استبداد سکان کشور را به دست میگیرند. قابل تأمل و بررسی است که رفتار آنها نسبت به عملکرد مشروطه‌خواهان پس از انقلاب مشروطه تا چه سان تکامل و تعالی یافته است.
به هر ترتیب بود ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ رژیم سلطنتی ساقط شد. ارتش اعلام بیطرفی کرد و از درگیری با مردم باز ایستاد. مردم کلانتریها را تصرف و خلع سلاح کردند. یک هفته قبل، مهندس بازرگان بهعنوان نخستوزیر معرفی شد و قرار بود دولت تشکیل دهد، اما با سقوط دولت بختیار و فروپاشی ارتش هیچ نظم مستقری وجود نداشت. هر کس اسلحهای به دست آورده بود و در خیابانها جولان میداد. همه خوشحال و شاد و امیدوار بودند که مستبدی سرنگون شده و مردم آزادند برای کشورشان تصمیم بگیرند. کسانی هم بودند که نگران آینده بودند، ولی در آن فضا که همه زندانیان آزاد شدند و ساواک و شهربانی تعطیل شده بود، اعلام نگرانی صورت خوشی نداشت. در خاطره فعالان سیاسی، کودتای ۱۳۳۲ زنده بود که بعد از شکست کودتای ۲۵ مرداد، در عرض سه روز با کودتای ۲۸ مرداد بساط حکومت دکتر مصدق را برچیدند و همه امیدهای ایجادشده را بر باد دادند. با آن تجربه تلخ تاریخی، این نگرانی وجود داشت که نکند عوامل بیگانه با همراهی طرفداران شاه از فقدان نیروی نظامی و امنیتی مستقر استفاده کند و اوضاع را به گذشته برگرداند. بعد از انتشار خاطرات سولیوان معلوم شد این نگرانی واهی و غیرواقعی نبوده است.

امریکا و استبداد
۲۲ بهمن که مردم به پایگاهها و مراکز نظامی حمله کرده و آنها را تصرف میکردند، عدهای به ستاد مشترک ارتش در چهارراه قصر حمله میکنند. در اینجا ۲۶ نفر از مستشاران امریکایی و فرماندهان ارتش حضور داشتند. آنها در محاصره نیروهای مردمی قرار میگیرند و به زیرزمین آنجا که پناهگاه بوده پناه میبرند. سپس با سفارت تماس میگیرند تا امکان رهایی آنها را از محاصره نیروهای مردمی فراهم کنند. سولیوان، سفیر امریکا، با تماسهای پیدرپی با مقامات دولت موقت از آنها میخواهد برای نجات جان امریکاییها کمک کنند. در همین لحظات که سولیوان در پی نجات جان مستشاران امریکایی است، نیوسام معاون وزارت خارجه امریکا، با او تماس میگیرد و گزارش اوضاع را درخواست میکند. یک ربع بعد نیوسام و کریستوفر، معاون ارشد وزارت خارجه، دوباره زنگ میزنند. سولیوان نتیجه این مکالمات را چنین توصیف کرده است: «نهایت خشم و عصبانیت من در این مکالمه موقعی بود که گفته شد برژینسکی درباره امکان ترتیب دادن یک کودتا برای استقرار یک رژیم نظامی به جای حکومت در حال سقوط بختیار از من نظر میخواهد. این فکر و این سؤال در آن شرایط بهقدری سخیف و نامعقول بود که بیاختیار مرا به ادای یک کلمه زشت درباره برژینسکی وادار ساخت. بار دیگر تلفن واشنگتن خطوط ارتباطی دیگر مرا قطع کرد و این بار دوباره نیوسام روی خط بود. نیوسام این بار با لحنی جدی و آمرانه گفت به وی دستور داده شده است از من بخواهد که با رئیس هیئت مستشاری نظامی امریکا در ایران تماس برقرار کنم و نظر او را درباره امکان دست زدن به یک کودتای نظامی سؤال کرده به واشنگتن گزارش بدهم».
سولیوان برحسب دستور مافوق با رئیس هیئت مستشاری که در پناهگاه ستاد مشترک گیر افتاده تماس میگیرد و سؤال برژینسکی را از وی میپرسد.
سولیوان: «او گفت در شرایط فعلی شانس موفقیت یک کودتای نظامی فقط پنج درصد است و من به یکی از همکارانم گفتم که نظر ژنرال را به واشنگتن مخابره کند».۱
برنامهریزی برای انجام کودتا از سوی برژینسکی و وزارت خارجه امریکا در دورهای صورت گرفته که یک ماه قبل از آن در دیماه ۱۳۵۷ که سقوط شاه حتمی شده بود، دولت امریکا به امام خمینی در پاریس پیشنهاد مذاکره محرمانه داده بود. سران چهار کشور امریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان هفته اول ژانویه در جزیره گوادلوپ گرد آمدند تا در مورد سیاست خارجیشان تصمیمات مشترکی اتخاذ کنند. آنها در این نشست به این نتیجه رسیدند که دست از حمایت شاه بردارند و با رهبران انقلاب ایران وارد مذاکره و معامله شوند.
بعد از این نشست، ۱۸ دیماه کارتر برای انجام مذاکره محرمانه با امام خمینی پیشقدم شد و به دنبال آن مذاکرات برای انتقال مسالمتآمیز قدرت در ایران ادامه یافت. در این مذاکرات که پنج جلسه ادامه داشت، امریکا از رهبر انقلاب میخواهد که بعد از پیروزی اجازه ندهند گروههای چپ و مجاهدین حکومت را در دست گیرند. همچنین ارتش حفظ شود و صادرات نفت هم ادامه یابد. رهبر انقلاب هم آنها را از حمایت بختیار و کودتای ارتش بر حذر میدارد.۲
با وجود این مشاهده میکنیم یک ماه بعد در برابر انقلاب مردمی که خودشان خواستار معامله با آن شدهاند به فکر کودتا میافتند. اینکه این اقدام با کدام منطق اخلاقی، دموکراسی و حقوق بشر مطابق است اهمیتی نداشت.

مذهب و استبداد
تصویر روزنامههای ایران روز ۲۲ بهمن ۵۷ تا حدی بیانگر وضعیت جامعه بود. تیتر یک روزنامه اطلاعات این بود: ایران صحنه جنگ خونین مسلحانه؛ تیتر دو: شبهکودتای گروهی نظامی را مردم و پرسنل نیروی هوایی درهم شکستند.
تصاویر درگیری مردم و سنگربندی در خیابانها هم درصفحات مختلف روزنامه به چشم میخورد، اما در صفحه هفت این روزنامه خبر کوچکی با عنوان «فتوای امام خمینی» میخوانیم که صورت استفتا از ایشان و پاسخ آن چنین است: «مسلماً خاطر مبارک از این سنت معموله مستحضر است که همه افراد ارتش در موقع اخذ سردوشی یا اخذ درجه در مورد حفظ تاج و تخت و رژیم سلطنتی به خداوند و قرآن کریم قسم یاد میکنند. مستدعی است نظر و فتوای خودتان را در مسئله عدول از این قسم و به پیوستن به نهضت عظیم اسلامی بیان فرمایید. از طرف جمعی افراد نیروهای مسلح». پاسخ آن هم چنین است: «قسم برای حفظ قدرت قانونی صحیح نیست و مخالفت با آن واجب است و کسانی که این نحو قسم خوردهاند، باید به خلاف آن عمل کنند».
در آن فضای جنگ داخلی و التهاب، گرچه این خبر دیده نشد، اما اهمیت آن کمتر از وقایع دیگر نبود. خبر نشان میداد در کشور ما مذهبی وجود دارد که پایبند به احکام شرعی است، اما با استبداد و دیکتاتوری نهتنها تضادی ندارد، بلکه سالها همزیستی و همکاری با مستبد را خلاف شرع نمیداند. این جریان هرچند در وضعیت جدید تغییر موضع داد، اما نگرش و جهانبینیاش بهسادگی تغییر نمییافت.

نگرانی از درون، من به جای ملت
چند ماه پیش از پیروزی انقلاب که نگارنده در زندان بودم با معدودی از دوستان همبند وقایع بیرون را رصد و تحلیل میکردیم. زمانی که شعار «آزادی زندانیان سیاسی» مطرح شد و بر سر زبانها افتاد، دلواپسی هم به جان دوستان افتاد. اختلافات و کشمکشهای نیروها را در درون زندان دیده بودیم. هر طرف خود را حق و بیعیب و دیگری را یکسره بر خطا میدانست. دغدغه هرکدام نفی و طرد دیگری بود. به این نتیجه رسیدیم که این شعار را تئوریسینهای ساواک بر سر زبانها انداختهاند تا با آزادی زندانیان سیاسی، اختلافات به درون جامعه کشیده شود و حرکت یکپارچه مردم دچار پراکندگی و تنشهای درونی شود. بنا شد از طریق خانوادهها که به ملاقات میآیند این پیام را به بیرون منتقل کنیم. من نیز چنین کردم و از مادرم که با بعضی مرتبطین نهضت آزادی آشنایی داشت، خواستم که توصیه کند از این شعار صرفنظر کنند. بعد شنیدم این توصیه نتیجه عکس داشته است و آنها گفته بودند این زندانیان عجب تواضعی دارند! اما بعد از پیروزی این دلواپسی به عینیت تبدیل شد.
سرنوشت مردم را من تعیین میکنم
از همان روزهای اول، نیروهای سیاسی هرکدام با حق دانستن خود به میدان آمدند و صحنهگردان آشوبها و تنشها شدند. هنوز سه روز بیشتر از سرنگونی سلطنت نگذشته بود، روز ۲۵ بهمن ساعت ۱۰:۳۰ صبح، گروهی از انقلابیون مسلح (حدود ۷۵ نفر) که گرایش مارکسیستی داشتند از ساختمانهای مشرف به سفارت امریکا شروع به تیراندازی به سمت ساختمان سفارت کردند، دقایقی بعد هم از دیوار سفارت بالا رفتند و با تیراندازی به ساختمان سفارت، کارمندان و مأموران حفاظت و ویلیام سولیوان سفیر امریکا را گروگان گرفتند. تنها ده روز از انتخاب مهندس بازرگان به نخستوزیری نگذشته بود و هنوز کابینه دولت مستقر نشده بود. خبر اشغال سفارت به دولت رسید و دکتر ابراهیم یزدی همراه یک روحانی و افرادی مسلح خود را به سفارت رسانده و پس از گفتوگو با مهاجمان، آنها را از سفارت بیرون کرده و کارکنان سفارت را آزاد میکنند. ایشان برای حفاظت از سفارت، دو گروه مسلح یکی از نیروی هوایی و دیگری کمیته انقلاب به فرماندهی ماشاءالله قصاب را مأمور کردند که نگهبان سفارت امریکا باشند. دکتر یزدی بعد از این واقعه اعلام کرد این اشغال سفارت امریکا خط ساواک بوده که میخواسته میان دولت ایران و امریکا تنش ایجاد کند.
واقعیت این بود که رابطه با امریکا یا هر دولت دیگری امری مربوط به سرنوشت کلی کشور بود و به منافع همه مردم ارتباط داشت. چگونه یک فعال سیاسی یا یک گروه انقلابی به خود حق میدهد بدون اطلاع و کسب رضایت مردم، سرنوشت آنها را رقم بزند؟ مگر ایراد شاه مستبد این نبود که به جای ملت برای آنها تصمیم میگرفت؟ اکنون که ملت قیام کرده و او را سرنگون کرده است، چطور یک گروه خودمختار یا به قول امروزیها آتش به اختیار کاری میکند که زندگی و آینده آحاد ملت را تحت تأثیر قرار میدهد؟!
این پدیده را سه روز پس از سرنگونی شاه مشاهده میکنیم، اما متأسفانه این رویه در طول تاریخ بعد از انقلاب با رنگ و بوهای مختلف همچنان استمرار دارد. تسخیر سفارت امریکا توسط دانشجویان، حمله به سفارت انگلیس و عربستان، قتل زهرا کاظمی شهروند کانادایی که روابط ایران و کانادا را برهم زد و… در این سالهای اخیر از نمونههای بعدی این پدیده است.
یکی دوماه بعد از سرنگونی شاه دولت شوروی با یکی از اعضای مجاهدین خلق ارتباط برقرار میکند و از آنها میخواهد از میان اسناد به جامانده از رژیم سابق، پرونده مربوط به سرلشکر مقربی را که به جرم جاسوسی برای شوروی دستگیر و اعدام شده بود به آنها بدهند. کاگب در جستوجو بود که چگونگی لو رفتن این جاسوس خودشان را پیدا کند. محمدرضا سعادتی، عضو برجسته سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی رابط این مبادله بود. این در حالی بود که سازمان مجاهدین خلق رهبری امام خمینی را پذیرفته بودند و چندین بار اعلام حمایت و همکاری با ایشان کرده بود.
منطقی این بود که این خواسته دولت شوروی را به دولت مهندس بازرگان یا شخص رهبری که منتخب مردم بودند اطلاع داده و از آنها برای چگونگی برخورد و ادامه ارتباط با این دولت خارجی، کسب تکلیف کنند، اما آنها این ارتباط را مخفی کردند و دور از چشم حاکمیت ادامه دادند. در این میان یکی از مأموران ساواک که در اداره هشتم و نفوذی در سفارت شوروی بوده، ماجرای این ارتباط را به آقای امیرانتظام، معاون نخستوزیر، اطلاع میدهد و مهندس بازرگان دستور ادامه مراقبت و پیگیری میدهد. این ماجرا سرانجام به دستگیری سعادتی منجر میشود و این دستگیری موجب تشدید اختلاف و کشمکش نظام جدید با مجاهدین می‎شود.

گلوله به جای گفتوگو
دو ماه و نیم از سرنگونی رژیم قبلی گذشته و دولت جدید هنوز بر اوضاع مسلط نشده بود و سیستم امنیتی و انتظامی منسجمی وجود نداشت. مردم و نیروهای سیاسی همچنان نگران این بودند که عوامل رژیم سابق خود را بازسازی کرده و با یک کودتا مثل سال ۱۳۳۲ حاکمیت سلطنتی را بازگردانند. دوم اردیبهشت ۱۳۵۸ خبر رسید تیمسار قرنی که ۲۳ بهمن از سوی رهبری و دولت موقت به فرماندهی ستاد مشترک ارتش منصوب شده بود ترور شده است. او چندی قبل استعفا کرده بود و در زمان کشته شدن مسئولیتی نداشت. گروهی به نام فرقان که خود را مدافع دکتر شریعتی و مخالف سرسخت روحانیت میشمرد، میخواست از طریق ترور شخصیتهای مؤثر نظام حکومت جدید را سرنگون سازد. ده روز بعد، استاد مطهری را درحالیکه از منزل دکتر یدالله سحابی بیرون میآمد در خیابان خورشید به قتل رساندند. این ترورها تا سال ۶۰ ادامه داشت.
تا این زمان اگر اختلافی میان معتقدین به اندیشه دکتر شریعتی و دیگران بود، جنبه فکری و نظری داشت، اما با ظهور گروه فرقان، این اختلاف فکری و ایدئولوژیک به خصومتی مسلحانه و خونبار تبدیل شد. ترور استاد مطهری، تنها توجیهش تفکر ایشان بود که در مواردی به نقد آثار دکتر شریعتی پرداخته بود. این رویه ناروا که افراد را به خاطر افکارشان مجازات کنند، بعد از انقلاب توسط این جریان باب شد و بسیاری دیگر به تقلید از آنان این رویه را ادامه دادند.

خودسری و بیقانونی
فروردینماه ۱۳۵۸ دو تن از فرزندان آیتالله طالقانی که برای رساندن پیام ایشان به سفارت فلسطین رفته بودند، ناگهان توسط یک گروه مسلح محاصره و ربوده شدند. مراکز رسمی ابتدا دستگیری ایشان را تکذیب کردند، اما پس از جستوجوی فراوان معلوم شد فرماندهان سپاه مستقر در سلطنت‎آباد ایشان را دستگیرکردهاند. درحالیکه هیچ حکم قضایی و قانونی برای این کار نداشتند. سرانجام فرزندان آزاد شدند، اما آیتالله که از این بیقانونی و خودسری سخت ناراحت بود و با این گلایه که وقتی با فرزندان من چنین میکنند با دیگر مردمان چه خواهندکرد، تهران را بدون اطلاع به کسی ترک کرد و به باغی در شمال رفت. از دسترس خارج شدن طالقانی، خیلیها را نگران و سراسیمه کرد. سرانجام رهبر انقلاب سید احمد آقای خمینی را نزد ایشان فرستاد تا از او دلجویی کند. آیتالله طالقانی مستقیم به قم نزد آیتالله خمینی رفت و با ایشان از وضعیت ناگوار و خطرات آینده سخن گفت. نتیجه گفتوگوها این شد که اداره امور شهری در اختیار شوراهای مردمی قرار گیرد و ایشان طرح شوراها را تهیه کند. طالقانی از بازتولید استبداد بیم داشت و تنها راه چاره را سپردن کار مردم به دست مردم میدانست.
این خودسری منحصر به یک گروه و یک جریان نبود. اغلب گروههای سیاسی به چنین رویهای خو گرفته بودند. آنها با حق دانستن خود و منحرف دانستن دیگری، هر امر و اقدامی که با نظریات و اهدافشان منطبق بود، خود را مجاز به انجام آن میدانستند. بسیاری از گروههای چپ در کردستان، گنبد، نقده، بلوچستان بهعنوان دفاع از خلق محروم آن منطقه فعال شده و به تشدید انگیزههای قومی و برانگیختن آنان مشغول شده بودند، اما در همان مسیر هم باز هرکدام ساز خود را میزدند و با دیگری هماهنگ و همآواز نمیشدند. از اینرو شاهد انشعابات مکرر این گروهها بعد از انقلاب هستیم.
حمزه فراهتی از فعالان قدیمی چپ، آن وضعیت را چنین توصیف میکند: «رهبری کومله، حزب دموکرات کردستان را با این ادعا که حزبی بورژوایی است، مورد انتقاد قرار میداد و از همان آغاز خود را آلترناتیو حزب و نماینده واقعی و برحق خلق کرد معرفی میکرد. فدائیان نیز هم با کومله و هم با حزب دموکرات کردستان خط و مرز روشن و مشخص داشتند».۳
این گروهها بعد از انقلاب به نوعی سردرگمی دچار شدند. رژیم سلطنتی سقوط کرده بود، اما اوضاع مطابق آنچه آنها بر اساس ایدئولوژی خود پیشبینی کرده بودند، پیش نرفت. جریانی اداره کشور را در دست گرفته بود که با افکار آنها همراه نبود، اما پشتیبانی اکثریت مردم را داشت. اکنون تصمیمگیری برای این گروههای سیاسی دشوار شده بود. همراه شدن یا مقابله یا هر مسیر دیگر باید انتخاب میکردند. در این میان حفظ خود نیز از مهمترین شاخصهای این جریان‎ها شده بود.
فراهتی میگوید: «تمرکز روی حفظ سازمان تا بدان جا قوی بود که حتی وقتی میلیونها نفر در خیابانها راهپیمایی میکردند، رهبری سازمان روی فرستادن اعضای خود به خیابان تردید داشت و برخی از آنها، نظیر هادی، بخشی از وقایع انقلاب را صحنهسازی برای کشف و از بین بردن هستههای باقی‎مانده سازمان تلقی میکردند. هادی، حتی بعد از پیروزی انقلاب، نفربر زرهپوشی را که مقابل ستاد سازمان بود و در جریان انقلاب از «ارتش شاهنشاهی» به غنیمت گرفته شده بود نمیخواست از دست بدهد، زیرا «هر لحظه ممکن است وارد نبرد شویم» و تیربار ضد هوایی روی پشتبام ستاد نصب کرده بود تا «اگر خواستند از بالا ما را بزنند، قادر به دفاع از خود باشیم». اسکندر، از ورزیدهترین کادرهای نظامی سازمان، هرگز سلاح از کمر باز نکرد، زیرا که از نظر او غیرمسلح بودن مترادف با بیعملی بود. سازمان، بهطور طبیعی نمیتوانست فعالیت خود را متوقف کند و پس از آن در پی چارهاندیشی باشد، پس سعی کرد راه خود را کورکورانه پیدا کند. عکسالعملها در مقابل وضعیت تازه متفاوت بودند. برخی توانستند جدید بودن شرایط را درک کنند و بهعنوان اولین اقدام راهگشا، نهفقط مبارزه چریکی، بلکه مبارزه مسلحانه را زیر سؤال ببرند. آنهایی که قادر به هضم وقایع نبودند، آسانترین راه را انتخاب کردند؛ به جای انطباق خود با شرایط جدید، سعی کردند تغییرات را نفی کنند.۴

توتالیتاریسم و تمامیتخواهی
وقتی آیتالله طالقانی به دلیل اعتراض به حرکت خودسرانه پاسداران انقلاب به شمال رفته بودند، مجاهدین خلق اطلاعیهای در حمایت از ایشان صادر کردند و بهعنوان راهحل که مانع اینگونه حرکتهای خودسرانه شود، عنوان کردند که نیروهای مسلح کلیه سازمانها و گروههای پاسدار انقلاب تحت نظر و فرماندهی مستقیم آیتالله طالقانی قرار گیرند. در این اعلامیه میخوانیم: «به اعتقاد مجاهدین خلق ایران اکثریت قریب به اتفاق رزمندگان پاسدار، جوانانی مؤمن، پاک و شریفاند که روز و شب سینه خود را سپر انواع بلاها ساخته و لذا میتوانند تحت نظر حضرت آیتاللهالعظمی طالقانی به بهترین صورت، قوا و استعدادات عالیه خود را در خدمت مردم محروم و امحاء استبداد و استعمار بارز نمایند».۵
آنها به جای قانونمند کردن این نیروها و تعیین ضوابط و مقررات برای عملکرد آنها، فرماندهی متمرکز و آن هم فردی را راهحل میدیدند. درحالیکه آقای طالقانی خود بر سپردن کار مردم به مردم و تشکیل شوراها تأکید داشت.
این تفکر تمرکزگرا و اقتدارگرا بار دیگر در موضعگیری مجاهدین در انتخابات ریاست‎جمهوری مشاهده میشود. آنها در روز ۲۶ آذر ۵۸ طی اطلاعیهای اعلام میکنند «شخص رهبری انقلاب امام خمینی را شایستهترین انتخاب برای تصدی مقام ریاست‎جمهوری دانسته و آراء خود را در رأیگیری آینده به شخص ایشان خواهد داد».
«به نظر ما با تقبل این مسئولیت از جانب امام و جمع شدن مسئولیتهای رهبری و ریاستجمهوری در شخص ایشان، یکی از نقایص قانون اساسی مبنی بر دوئیت مراکز تصمیمگیری و عملکرد احتمالاً متفاوت مسئولیتهای فوقالذکر خنثی شده و عواقب بازدارنده آن منتفی خواهد گردید».
با این تفکر، اصل تفکیک قوا هم منتفی شده و همه قدرت در یک شخص جمع میشود. این درحالی بود که در قانون اساسی ریاستجمهوری و رهبری هرکدام وظایف تعیینشده و محدودی داشتند و اصل تفکیک قوا تا حدی رعایت شده بود، حتی برای نظارت بر رهبری، مجلس خبرگان منتخب مردم پیشبینی شده بود که میتوانست در صورت تخلف یا ناتوانی رهبری از انجام وظایفش به عزل او رأی دهد، اما مجاهدین خلق این تفکیک قوا و تکثر در قانون اساسی را بهعنوان نقص تلقی کرده و خواستار تجمیع قدرت در شخص رهبری بودند. الگویی که مسعود رجوی خود دنبال کرد و سازمان مجاهدین را به یک فرقه تمامیتخواه و مستبد تبدیل کرد.

دومین حمله به سفارت امریکا
مهندس بازرگان پس از پذیرفتن مسئولیت نخستوزیری و سقوط رژیم شاهنشاهی اعلام کرد اکنون زمان سازندگی کشور است و همه باید تلاش کنیم خرابیها را بسازیم و اداره کشور را سامان دهیم. این سخن اما به مذاق گروههای سیاسی خوش نیامد. آنها همچنان بر طبل مبارزه میکوبیدند. شعارهای «بعد از شاه نوبت امریکاست» یا «امروز ایران، فردا فلسطین» سرلوحه کار آنها بود. رهبر انقلاب هم بر مبارزه با باقیماندههای رژیم شاه و مجازات جنایتکاران تأکید کرد. اکثر گروهها بر اعدام عناصر وابسته به رژیم سابق پافشاری میکردند. در چنین فضایی شعار سازندگی مهندس بازرگان، بهمثابه مخالفت با تداوم مبارزه و به نوعی سازش با امپریالیسم تلقی شد. درادامه راه هم لبه تیز تبلیغات این گروهها بر نقد عملکرد دولت موقت و اثبات سازشکاری و غربزدگی متمرکز بود.
در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ عدهای دانشجو که خود را پیرو خط امام میدانستند بدون کسب اجازه از ایشان ضمن راهپیمایی در اعتراض به پذیرش شاه در خاک امریکا به سفارت امریکا حمله کردند و کارمندان سفارت را به گروگان میگیرند؛ اما این بار حرکت آنان از سوی امام خمینی مورد استقبال واقع شده و ایشان در تأیید این حرکت سخنرانی میکنند.
روز قبل از این تیتر یک روزنامه اطلاعات این بود: «عراق سیاست خود را نسبت به انقلاب ایران خصمانه کرد». در توضیح این خبر آمده بود دولت عراق از لزوم تجدیدنظر در قرارداد الجزایر و تخلیه سه جزیره در خلیج فارس توسط ایران سخن رانده است. این مواضع و حملات مرزی مکرر عراق نشان از بحران جدی در روابط دو کشور داشت، اما کمتر کسی در داخل ایران این مسئله را جدی میگرفت.
اما پدیده خودمختاری و حرکتهای خودسرانه همچنان مشکلآفرینی میکند. روز ۱۲ آبان در خرمشهر گروهی از جوانها به کنسولگری عراق حمله کرده و با شکستن شیشههای آنجا، پرچم عراق را پایین کشیده و آتش میزنند و عکس بزرگ صدام حسین را نیز پاره کرده و به جای آن عکس امام موسی صدر را نصب میکنند. سرانجام با رسیدن پاسداران با این وضع، گشوده شدن جبهه خصمانه با امریکا از روز ۱۳ آبان کلید خورد و بلافاصله گروههای سیاسی مارکسیستی و مذهبی وارد میدان شدند و از این حرکت تمامقد حمایت کردند. فضا چنان انقلابی و رادیکال شد که کسی جرئت مخالفت با این روند را نداشت. دم به دم بر تند کردن این مسیر دمیده میشد. هواداران گروههای سیاسی سفارت امریکا را پاتوق خود قرار دادند و در تمام ساعات شبانهروز در آنجا حضور داشتند. در چنین شرایطی دولت موقت مهندس بازرگان که میکوشید با سیاست مسالمتآمیز و اصلاحطلبانه مشکلات داخلی و تنشهای خارجی را حل کند، محلی از اعتبار نداشت. خیلی زود مدافعان اشغال سفارت، حمله به دولت موقت را در راستای مبارزه با امریکا قلمداد کردند.
مسعود رجوی، کار دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر سفارت امریکا را حرکتی میدانست که با برکناری دولت بازرگان (اصلاحطلبها) انقلاب را از مسیر انحرافی به مسیر اصلی انقلاب برگردانده است: «توطئههای مداوم امپریالیستها در میهنمان نیاز به توضیح و تشریح بیشتر ندارد. آنها میخواستند با تثبیت موقعیت اصلاحطلبها، انقلابیون واقعی را از دور خارج کنند و با تقویت پایگاههای ارتجاعی و سازشکار، مقدمات بازگشت مجدد اوضاع قبلی را فراهم کنند. به این جهت بود که طی ماههای گذشته انقلاب ما دچار یک‎سری نوسانات نزولی و قهقرایی و تفرقهانگیز شد، ولی خوشبختانه با الهام از نقطهنظرهای ضد امپریالیستی امام خمینی، دانشجویان قهرمان پیرو خط امام شور ضد امپریالیستی جدیدی را برانگیختند و دو مرتبه انقلاب ما را در روال واقعی خودش قراردادند».۶
رجوی در این مصاحبه، وفاداری خود را به خط امام چنین ابراز میکند: «صراحتاً اعلام میکنیم که ما در خطوط ضد امپریالیستی، سربازان یکدل و یکپارچه امام خمینی هستیم و در همین رابطه خواستار ایمنی و سلامت هرچه بیشتر امام خمینی میباشیم».
گروههای مختلف مثل حزب توده، مجاهدین خلق، مجاهدین انقلاب اسلامی، جامعه زنان انقلاب اسلامی، جنبش مسلمانان مبارز، جاما، اعضا سازمان مجاهدین مستقل از جنبش ملی (گروه میثمی)، حزب جمهوری اسلامی، حزب خلق مسلمان، نهضت آزادی و سندیکای نویسندگان از تصرف سفارت امریکا حمایت کردند و هرکدام دانشجویان را به برخورد تندتری نسبت به امریکا تشویق میکردند. ازجمله قطع رابطه کامل با امریکا، لغو هر گونه قرارداد با امریکا، محاکمه گروگانها، افشای اسناد به دست آمده و تبدیل سفارت به موزه جنایات امریکا. هر گروهی سعی میکرد مطالبات تندتر و رادیکالتری علیه امریکا ارائه دهد تا انقلابیتر باشد. این حرکت به ابهت امریکا در ذهن ملتها لطمه شدیدی زد، اما برای کشور خودمان هم هزینههای هنگفتی به ارمغان آورد.
حدود ده ماه بعد درحالیکه هنوز گروگانهای امریکایی را در اختیار داشتیم، با تهاجم گسترده عراق به مرزهای جنوبی و غربی مواجه شدیم. جنگی خانمانسوز درگرفت که طی هشت سال کشور را به خاک و خون کشید. درحالیکه اغلب دولتهای اروپایی و امریکا از صدام حمایت میکردند و به نوعی مقابل ایران بودند. این جنگ موجب از دست رفتن شمار زیادی از انسانهای فداکار و پاکنهاد و نیز تخریب بخش عمدهای از کشور شد. گروگانها ۴۴۴ روز در اسارت ماندند و سپس به کشور خود بازگشتند.
یازده سال بعد از پیروزی انقلاب، سال ۱۳۶۸ که جنگ پایان یافت و آیتالله هاشمی رفسنجانی به ریاست‎جمهوری انتخاب شد، بار دیگر شعار سازندگی بر سر زبانها افتاد. درحالیکه هنوز یاد نگرفته بودیم که برای ساختن کشور نیازمند عزم ملی، سعه صدر و بهکارگیری همه نیروها و استعدادها هستیم.

پینوشتها
1. سولیوان ویلیام، مأموریت در ایران، ترجمه محمودم شرقی، ص ۱۷۷-۱۷۸.
2. یزدی ابراهیم، شصت سال صبوری و شکوری، جلد سوم، ص ۲۷۴-۲۸۸.
3. فراهتی حمزه، آن سالها و سالهای دیگر، برلین- اکتبر ۲۰۰۶، ص ۳۱۴.
4. همان، ص ۳۰۶.
5. مجموعه اعلامیههای سیاسی، جلد اول، ص ۱۱۹.
6. جزوه مصاحبه مطبوعاتی مجاهدین خلق ایران در رابطه با انتخابات ریاست‎جمهوری، انتشارات سازمان مجاهدین، ص ۱۲ و ۱۳.

۱ دیدگاه. Leave new

  • سلام فکرمیکنم در عبارت:
    “””گروههای مختلف مثل حزب توده، مجاهدین خلق، مجاهدین انقلاب اسلامی، جامعه زنان انقلاب اسلامی، جنبش مسلمانان مبارز، جاما، اعضا سازمان مجاهدین مستقل از جنبش ملی (گروه میثمی)، حزب جمهوری اسلامی، حزب خلق مسلمان، *نهضت آزادی* و سندیکای نویسندگان از تصرف سفارت امریکا حمایت کردند””” نام نهضت آزادی به اشتباه در این عبارت امده است چرا مرحوم بعزرگان و اعضاء دولت موقت انقلاب عمدتا بخاطر اشغال سفارت امریکا استئفا کردند.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط