بدون دیدگاه

یادی از مرتضی صمدیه لباف

 

 به بهانه اکران فیلم سیانور

لطف‌الله میثمی

در نقاط عطف تاریخ رجالی هستند که برگ زرینی از تاریخ را ورق زده، عصرسازی می‌کنند و ماندگار می‌شوند. ماندگاری و عصرسازی آن‌ها هم به‌گونه‌ای است که حتی دشمنان آن‌ها عذر تقصیر به پیشگاه آن‌ها می‌آورند. این افراد نه اینکه درس اخلاق را موعظه کرده و در عمل راه دیگری را انتخاب کنند، بلکه آن‌ها اخلاق را در عمل و با اخلاص کامل انجام می‌دهند.

یکی از این رجال تاریخ معاصر ما زنده‌یاد مرتضی صمدیه لباف است. او وقتی احساس می‌کند قانون اساسی انقلاب مشروطیت که هویت ملی و دینی مملکت ما را تشکیل می‌دهد زیر پا گذاشته و مورد تجاوز واقع می‌شود؛ مستشاران امریکایی، انگلیسی و اسراییلی سرنوشت ما را رقم می‌زنند؛ شاه و مردانش کاپیتولاسیون را می‌پذیرند و شاه برخلاف قانون اساسی، حق انحلال مجلسین شورا و سنا را به‌دست خود می‌گیرد؛ همچنین حق عزل و نصب نخست‌وزیر و وزرا را نیز به خود اختصاص می‌دهد؛ و با وجود قیام ملی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ که با ۳۰ شهید همراه بود دوباره برخلاف قانون اساسی، فرماندهی کل قوای مسلح را اشغال می‌کند؛ نه‌تنها به غصب این مواضع می‌پردازد، بلکه تمامی پرونده‌های سیاسی را که قانوناً باید به‌دست قضات دادگستری داده شود در اختیار دادگاه‌های نظامی قرار داد؛ دادگاه‌هایی که قضات آن افسرانی هستند که فرماندهی نظامی شاه را قبول دارند و نمی‌توانند مستقل باشند، وقتی مرتضی این وضعیت را در مملکت مشاهده می‌کند عمل صالح زمان را این‌گونه تشخص می‌دهد که به ندای مجاهدینی پاسخ مثبت دهد که سعی دارند با موانع آزادی و استقلال یعنی با دربار شاه، ساواک، ضداطلاعات ارتش و استیلای خارجی مبارزه کنند.

مرتضی که وفادار به اسلام و میهن بود وقتی ملاحظه کرد که بزرگانی چون آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان، مهندس سحابی و دیگر شخصیت‌های ملی و مذهبی مبارزات مجاهدین را تأیید می‌کنند، ایمانش به راهی که انتخاب کرده بود افزوده شد. او امکانات و حتی جان خود را در طبق اخلاص گذاشت. وی با اینکه دانشجوی مهندسی بود ضمن علنی‌بودن، به روابط مخفی مجاهدین پیوست و زندگی اخروی و جان‌برکف خود را آغاز کرد.

او در شرایط هولناکی به سازمان پیوست که بیش از سی نفر از بنیانگذاران و کادرهای سازمان از شهریور ۵۰ به بعد دستگیر شده بودند و مبارزه، مرد میدان می‌طلبید. صمدیه از طریق یار وفادارش مجید شریف‌واقفی به عضویت سازمان درآمده بود و تا اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۴، ساواک از فعالیت‌های او خبر نداشت و تا این زمان از امکانات علنی برخوردار بود با اینکه با سازمان‌دهی تیمی و مخفی در ارتباط بود.

آشنایی من با مرتضی از آذرماه ۵۲  شروع شد و نخستین ملاقات با او در کوچه سرپولک چهارراه سیروس بود. او را فردی مصمم یافتم، به‌ویژه که مقاومت شهدای هم‌رزمش در زیر شکنجه تا مرز شهادت و درگیری‌های خیابانی و اعدام‌ها او را مصمم‌تر ساخته بود. از خاطراتش می‌گفت که تا آن زمان ۱۱ خانه عوض کرده بود که خانه‌به‌دوشی چریک را نشان می‌داد. در مدت هفت ‌ماهی که افتخار هم‌رزمی با او را داشتم چهارخانه دیگر را هم عوض کردیم. توانایی رزمی او در حدی بود که پشت موتور در حال حرکت می‌ایستاد و تیراندازی می‌کرد؛ در این مورد در سازمان کسی مانند او نبود. بهرام آرام درباره مرتضی (با اسم مستعار محمدتقی) می‌گفت من حاضرم روی قرآن قسم بخورم که اگر دستگیر شد نام هیچ‌کس را نخواهد گفت. از بهرام پرسیدم اگر طی مبارزات بخواهیم بفهمیم عملی خطرناک است یا نه چه باید کرد؟ او گفت برای نمونه مرتضی از آنجا که شجاعت بی‌نظیر دارد و هیچ‌گونه شائبه محافظه‌کاری به او نمی‌چسبد اگر عملی را خطرناک تلقی کند، خطرناک است؛ یعنی، تا این حد مرتضی را می‌ستود که معیار حقیقت بود. آدم نمی‌داند چگونه بعضی انسان‌ها را تحلیل کند. همین بهرام آرام زیر فرماندهی تقی شهرام در بیانیه تغییر ایدئولوژی نوشت که مرتضی صمدیه به‌عنوان خائن شماره ۲ در حال لودادن اسامی مجاهدین است. بعدها که آب‌ها از آسیاب افتاد و همه‌چیز تا حدی آشکار شد دشمنانش برای فرار از انزوا در بین اعضای سازمان و مردم مجبور شدند در مهرماه ۱۳۵۷ از کرده خود اظهار پشیمانی کرده و او را شهید بنامند؛ آن هم پس از سه سال.

در فروردین ۹۴ نیز نامه‌ای از سوی تراب حق‌شناس نوشته شد و در سایت‌ها به‌عنوان «عذر تقصیر به پیشگاه مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف» آمد که البته نامی از ترور محمد یقینی در آن نامه نبود. به یاد دارم در عملیاتی که قرار بود در شب ۲۸ مرداد ۵۳ من، سیمین صالحی، ناصر جوهری و دو نفر دیگر انجام دهیم گرچه صمدیه در شناسایی‌ها شرکت داشت، ولی به من گفت این عملیات خطرناک است و شب‌هنگام، منطقه پلیسی و میلیتاریزه خواهد شد و امکان نصب بمب‌های صوتی کم است، ولی به دلیل آنچه در خاطراتم آمده حرف او را نشنیده گرفتیم. البته بمب دستی صوتی در خانه منفجر شد و به نصب در میدان مخبرالدوله نرسید. مرتضی وقتی از یک عملیات نظامی برگشت برای ما به سلامتی زحمتکشان مقداری توت خرید که خوردیم و این امر روحیه او را می‌رساند. برای خرید مواد غذایی آن‌قدر چانه می‌زد که وقتی به او می‌گفتیم چرا؟ او می‌گفت پول مردم است و ما باید صرفه‌جویی کنیم. من هم می‌گفتم وقت مردم را هم باید به‌حساب آوریم، وقتی قیمت کالایی مشخص است نباید زیاد چانه زد.

پیش از اینکه با او همکاری داشته باشم با دکتر کریم رستگار همخانه بود و پس از دستگیری کریم او تلاش کرده بود مواد منفجره‌ای که در خانه بوده را بیرون آورد که جرم دکتر رستگار کمتر شود. به همین منظور با ناصر انتظارمهدی طرحی ریختند، ولی از آنجا که خانه در محاصره ساواک بود محاصره را با تیراندازی شکست و ساواکی‌ها پا به فرار گذاشتند. مرتضی و دوستش انتظارمهدی جان سالم به در بردند و پس از آن بود که همکاری من با او و انتظارمهدی شروع شد. این حادثه وفاداری او به یاران رزمنده‌اش را نشان می‌داد که حتی جان خود را هم به خطر انداخت.

در خاطرات جلد ۲ با نام «آن‌ها که رفتند» برخوردهای بیشتری با صمدیه و انتظارمهدی را آورده‌ام، ولی آنچه در این مختصر گفتنی است این است که پیش از انتشار بیانیه تغییر ایدئولوژی؛ مرتضی صمدیه‌لباف، مجید شریف‌واقفی، سعید شاهسوندی، ناصر انتظارمهدی و تعداد دیگری از بچه‌های سازمان انشعاب کردند و آن‌ها تصمیم گرفتند مجید و مرتضی را ترور کنند. مجید را روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ ناجوانمردانه ترور کردند و بدن او را سوزاندند و در بیابان‌های مسگرآباد به خاک سپردند، ولی صمدیه هم که بنا بود ترور شود بر سر قرار مقاومت کرد و جان خود و هم‌رزمانش را نجات داد. انتظار مهدی که دید پلیسی خوبی داشت به مرتضی می‌گوید این قراری که سر آن می‌روی قرار خطرناکی است، اما او می‌گوید اگر من در مورد هم‌رزم خودم چنین تصوری داشته باشم که او مرا در سر قرار خواهد کشت؛ بنابراین، باید او را به ساواک معرفی کنم و من نمی‌توانم چنین تصوری را به خود راه دهم. او با همین تصور روابط صادقانه بر سر قرار می‌رود و محاسبه می‌کند که مگر ممکن است هم‌رزمان سابقش در پروسه یک مبارزه ضد امپریالیستی او را ترور کنند، کاری که نه با اسلام سازگار بود نه با مشی مجاهدین و نه حتی گروه‌های مارکسیستی. به‌هرحال وقتی مرتضی سر قرار می‌رود هوشیاری انقلابی و نظامی او ایجاب می‌کند که وقتی آن‌ها به او تیراندازی می‌کنند بلافاصله تیر هوایی می‌زند و جان سالم به درمی‌برد.

مرتضی تمام آموخته‌های مکتبی، انقلابی و سیاسی خود را در لحظه عمل تهاجمی دوستانش و دفاع متقابل خود نشان می‌دهد. عظمت صمدیه در اینجاست و جا دارد که رمان‌ها و فیلم‌ها درباره این مقطع نوشته شود. در فیلم سیانور رئیس و بازجوهای کمیته دائماً متحیر بودند که چرا مرتضی که رزمنده ماهری بود ضاربان خود را نکشت و او گفت ما یاد گرفته‌ایم چه کسانی را نکشیم. رسولی یکی از سربازجوهای ساواک به سعید شاهسوندی گفته بود صمدیه مانند اولیس است. او تا وقتی‌که وحید افراخته دستگیر نشده بود و پس از مقاومت با ساواک همکاری نکرده بود صمدیه و انتظارمهدی نام هیچ‌کس را نگفته بودند و پس از او بود که مقاومت صمدیه در زیر شکنجه بر سر زبان افتاد.

 

باید از آقای بهروز شعیبی تشکر کرد که تا حدی ویژگی‌های صمدیه را در فیلم سیانور به تصویر کشیده‌اند. درباره این فیلم دو نوع قضاوت می‌توان داشت. یکی درباره آن مواردی است که در فیلم آمده و دیگر درباره مواردی است که نیامده است. فیلم سیانور مجاهدین را در مقطعی نشان می‌دهد که با هم درگیری مسلحانه پیداکرده و به برادرکشی می‌پرداختند، به زن، زندگی و فرزند علاقه ندارند.

من هفت ماه با بهرام و سیمین صالحی در یک خانه تیمی زندگی می‌کردم این دو با هم ازدواج سازمانی کرده بودند ولی من اطلاع نداشتم. سیمین سند ازدواجشان را جایی در خانه پدرش جاسازی کرده بود. او هفت‌ماهه بود که دستگیر شد و فرزندش سپیده سحر در زندان به دنیا آمد. تعریفی که ما برای زندگی داشتیم طبیعی است که با بعضی تعریف‌ها نمی‌خواند من هم منتظر بودم که همسرم پس از معالجه به ایران بیاید و به‌اتفاق او و فاطمه امینی یک تیم جدید تشکیل بدهیم. شاید کسی نداند که لیلا زمردیان و امثال او از خانواده‌های مرفهی بودند و در ظاهر می‌توانستند در جامعه آن روز آینده خوبی داشته باشند اما چه شد که آن‌همه رفاه را رها کرده و غم بی‌نوایان رخشان را زرد کرد و با تغییر طبقه به یک سازمان رزمنده پیوستند؟

در فیلم به لیلا زمردیان ظلم شده است چراکه او را خبرچین نشان می‌دهند که این خبرچینی موجب قتل مجید می‌شود. ولی در واقعیت این‌طور نبوده و مجید و صمدیه خودشان به او گفته بودند که خبر انشعاب را به سازمان اطلاع دهد وسعید شاهسوندی نیز روی این مطلب تأکید دارد.

در فیلم آمده بود که همه در خانه شهرام جمع شده بودند و او به آن‌ها دستور می‌دهد که بهرام و سیمین به خانه آقا شیخ هادی بروند این در حالی است که خانه آقا شیخ هادی در شب ۲۸ مرداد ۵۳ در اثر انفجار بمب و … از گردونه خانه‌های سازمانی خارج‌شده بود و سیمین صالحی هم در همان شب دستگیر شده بود و در آن مقطع یعنی سال ۵۴ نمی‌توانست در خانه شهرام حضورداشته باشد.

در فیلم آمده بود که وحید افراخته پس از دستگیری قرص سیانور را در دهان می‌گذارد در حالی که بچه‌های سازمان در تمامی رفت‌وآمدهایشان در خیابان و کوچه‌ها قرص سیانور را در دهان خود نگه ‌می‌داشتند و حتی شهرام به یک قرص هم اکتفا نمی‌کرد و چهار قرص در دهان می‌گذاشت. وحید افراخته هم در عمل قرص خود را جویده بود ولی بنا به قول سعید شاهسوندی که شاهد آوردن او به کمیته بوده سعی می‌کنند اثر قرص را از بین ببرند و چندساعتی او را شکنجه می‌کنند در حالی که در فیلم طوری وانمود می‌شود که او همه‌چیز را در یک لحظه لو داده و سربازجوی ساواک به نام منوچهری (بهمنش در فیلم) به او می‌گوید تو چروکی یا چریک؟ در فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه نشان داده می‌شود که مسلمان‌ها مقاومت می‌کردند و مارکسیست‌ها بریدند درحالی که مارکسیست‌ها و مسلمانان زیادی مقاومت کردند و برخی از مارکسیست‌ها و مذهبی‌ها هم مقاومت نکردند. به‌هرحال فیلم چنین قطب‌بندی را منعکس می‌کند.

در فیلم نسبت به منیژه اشرف زاده مطالبی آمده که با واقعیت هماهنگ نیست، تا پایان مرداد سال ۱۳۵۳ که من دستگیر نشده بودم هر وقت که از منیژه صحبت می‌شد او را زن داداش می‌نامیدیم یعنی همسرش برادر ما بود. داستان از این قرار بود که او علاقه زیادی به فداکاری‌های مبارزان مسلحانه داشت ولی همسرش این شکل مبارزه را قبول نداشت. منیژه تا آن موقع و بدون آنکه عضو تیمی باشد با همسرش زندگی می‌کرد ولی در ارتباط با سازمان‌دهی تیمی بود و بارها با به دوش کشیدن فرزندش بر سر قرارهایی می‌رفت که بچه‌ها از طریق بی‌سیم مطلع شده بودند که لو رفته است و او سعی می‌کرد که فردی که به سر قرار می‌رود را نجات دهد؛ یک موردی که یادم می‌آید- به نقل از بهرام آرام_ این بود که با بچه‌اش بر سر قرار لو رفته شهید کاظم ذوالانوار می‌رود تا او را از شکنجه و مرگ نجات دهد.

من تا زمانی که بیرون بودم تصور خوبی نسبت به این بانوی فداکار داشتم؛ هرچند که او را ندیده بودم. همسرش هم در سال‌های ۵۵ به بعد در زندان قصر بود و کسی را هم لو نداده بود در جریان انقلاب از زندان آزاد شد. البته بماند که در پی تسویه‌های خونین سازمانی و تغییر ایدئولوژی از امثال منیژه اشرف‌زاده چه استفاده‌های ابزاری که نشد.

در فیلم نشان داده می‌شود که در نهایت هما یعنی منیژه اشرف‌زاده با این جمع‌بندی که تقی شهرام همه را به جان هم انداخته و به لیلا هم خیلی ظلم شده قصد ترور شهرام را می‌کند که دستگیر می‌شود. در واقعیت چنین اتفاقی نیفتاده است، ولی به نظر من می‌تواند سرنخی باشد برای وقایع پس از دستگیری وحید افراخته و انتشار بیانیه تغییر ایدئولوژی در زمستان ۵۴. به‌طوری‌که پس از دستگیری وحید افراخته بعضی از هم‌رزمانش سعی داشتند با ساواک همکاری کنند و در همین رابطه بود که بهرام آرام و تعداد دیگر به تور ساواک افتادند. متأسفانه باید گفت برخی از مذهبی‌ها هم در ضدیت با برادرکشی که شهرام و بهرام انجام می‌دادند و در انتقام از آن‌ها به همکاری با ساواک گرایش پیداکرده بودند و چون تعداد بازداشتی‌ها زیاد بود ساواک فرصت کافی برای کار روی آن‌ها نداشت.

در فیلم از دانشجویی در دانشکده پلیس به نام امیرفخرا نام‌برده شده بود که به‌طور خصوصی به استاد خود تیمسار رئیس کمیته مشترک می‌گوید در واقع عملکرد رژیم شاهنشاهی است که اپوزیسیون مبارزه مسلحانه را به وجود آورده است و تیمسار در پاسخ او می‌گوید این حرف خطرناک است. به هر حال این گفته می‌تواند سرنخی باشد که ما را تا حدی به واقعیت رهنمود سازد؛ یعنی جناحی در ساواک بود که چنین تفکری داشت. در چند نوبت مجاهدین زیر شکنجه به شهادت رسیدند و ما شاهد بودیم که پس از چنین وقایعی تا یک ماه یا بیشتر شکنجه متوقف می‌شد و این نقش مقاومت را در جناح‌بندی ساواک نشان می‌داد. ما شاهد بودیم که در سال ۱۳۵۵ که ضربات زیادی به مجاهدین و فداییان وارد آمده بود در بین ساواکی‌ها یک تفکری به وجود آمد که چریک‌ها و مجاهدین در تمامی دانشگاه‌های ما توده‌ای شده‌اند و در حال پیوند به ده میلیون دانش‌آموز هم هستند؛ بنابراین ما تا کی باید دانشجویان را دستگیر و شکنجه کنیم تا در زندان کادرسازی شده و چریک جدید تربیت شود؟ با اینکه ساواک ضربات سختی به گروه‌های چریکی وارد کرده بود، ولی خود ساواک چه انگیزه‌ای برای جذب جوانان دانشجو و دانش‌آموز داشت؟ اینجا بود که نقطه عطفی در ساواک به‌عنوان ارگان استبداد وابسته به امپریالیسم به وجود آمد و رویه خود را تغییر دادند تا آنجا که عضدی، یکی از سربازجوهای ساواک، به زندان‌ها آمد و گفت خواندن کتاب هیچ جرمی ندارد حتی کتاب تضاد مائو؛ فقط اسلحه نباشد. این در حالی بود که هر فردی که حتی کتاب مادر ماکسیم گورکی را می‌خواند سه تا ده سال زندان می‌گرفت و هیچ محفل کوچکی امکان رشد نداشت و مشمول قانون «مقدمین علیه سلطنت و امنیت» می‌شد.

در سال ۱۳۵۱ ساواک مهندس بازرگان و دکتر سحابی را احضار کرده بود و به آن دو گفته بود که چرا شما مبارزه مسلحانه مجاهدین را محکوم نمی‌کنید؟ آن دو گفته بودند اگر شما به اجرای قانون اساسی بپردازید مبارزه مسلحانه خودبه‌خود کمرنگ و بی‌رنگ می‌شود. به نظر می‌آید این تحول در ساواک و آزادی‌های نسبی ناشی از مقاومت‌های نسل جوان در زیر شکنجه و در جاهای دیگر بود.

رژیم سعی کرده بود دانشگاه آریامهر، علم و صنعت و پلی‌تکنیک را در برابر دانشکده فنی دانشگاه تهران به وجود بیاورد و فرهنگ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ قلب تپنده جنبش دانشجویی را از بین ببرد، ولی در گذر زمان هرکدام از این دانشگاه‌ها دانشکده فنی جدیدی شدند و مبارزان و شهدای زیادی را تربیت کردند. تا آنجا که رژیم سلطنتی دید حتی به تحصیلکرده‌های پس از کودتا نیز نمی‌تواند تکیه کند.

در فیلم سیانور آمده بود که صمدیه در گفت‌وگوی آخر خود با افراخته از مبارزه مسلحانه مأیوس شده است و بنا بر نقل‌قولی نتیجه این نوع مبارزه هلاکت است؛ در حالی که این نکته با واقعیت هماهنگ نیست و صمدیه تا لحظه شهادت (۴ بهمن ۵۴) بر مبارزه مکتبی مسلحانه تصمیم راسخی داشته است و چنین نقل‌قولی را هم نمی‌دانست. در سال ۱۳۵۴ آقای هاشمی رفسنجانی به دیدن مرحوم امام در نجف می‌روند و امام به ایشان می‌گوید می‌خواهم مجاهدین را تأیید کنم، آقای رفسنجانی که از مسائل درونی سازمان خبر داشتند به مرحوم امام می‌گویند که بهتر است در همان حالت نه تأیید و نه تکذیب بمانید.

اما آنچه در فیلم نیامده بود مهم‌تر است و آن محتوای حرکت مجاهدین بود که از سال ۳۹ در انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها با دو مؤلفه قرآن‌مداری و احکام اجتماعی قرآن شکل گرفت؛ دو مؤلفه‌ای که در حوزه‌های علمیه در آن زمان وجود نداشت و وجه امتیاز انجمن‌ها بود. بعداً این جریان خود را در قالب نهضت آزادی ایران نشان داد. پس از آن بنیانگذاران مجاهدین این حرکت را ادامه دادند و دستاوردهایی چون کار روی قرآن، نهج‌البلاغه، امام حسین (ع)، کتاب شناخت، کتاب تکامل، کتاب اقتصاد و تحقیقات روستایی، دانش تشکیلاتی و دانش راهبردی داشتند. پیش از عملیات مسلحانه مبارزه مکتبی درازمدت را دنبال می‌کردند و کار مسلحانه درصد کمی نسبت به دستاوردهای فرهنگی عظیم آن‌ها داشت. دیگر اینکه تمام شخصیت‌هایی که حامی مجاهدین بودند همان شخصیت‌هایی بودند که در پیروزی انقلاب هم نقش داشتند و نظام جمهوری اسلامی را شکل دادند و به لحاظ مردمی نمی‌توان آن‌ها را سازمانی جدا از مردم دانست. برای نمونه من عضوی از سرشاخه بودم و به‌نوبه خود با صمدیه و انتظار مهدی و دو نفر دیگر به نام‌های عبدالله و … در ارتباط تیمی بودم. همچنین با افراد علنی دیگری چون شهید رجایی، مهندس توسلی، مهندس غرضی، مهندس جلالی و آقای درخشان در ارتباط بودم. آقای رجایی به‌نوبه خود با آقایان طالقانی، بهشتی، رفسنجانی، بازرگان، دکتر سحابی، مدیران مدرسه رفاه و مدرسه کمال و همچنین با پنج نفر از اعضای علنی سازمان در ارتباط بود. به‌طوری که بهرام آرام می‌گفت اگر آقای رجایی اسم یک نفر از این پنج نفر را بگوید می‌توانند با تعقیب و مراقبت به سازمان برسند. آقای مهندس توسلی هم خود با مهندس بازرگان، شهید بهشتی و شرکت‌های راه‌سازی و انجمن اسلامی مهندسین و بچه‌های کنفدراسیون خارج از کشور در ارتباط بود و قرار ملاقات من با آقای بهشتی را ایشان ترتیب داد. مهندس غرضی هم ارتباطات زیادی با جامعه مهندسین داشت. آقای مهندس جلالی با دکتر عنایت و شهید مطهری و سید حسین نصر و غلامعلی حداد عادل ارتباط داشت. آقای درخشان در بازار بود و بعداً مسئول مالی حزب جمهوری اسلامی شد که در انفجار ۷ تیر به شهادت رسید. صمدیه و انتظار مهدی ارتباطات زیادی در تهران، اصفهان و شیراز داشتند.

در آن زمان دکتر اقبال در یک عروسی گفته بود مجاهدین با بدنه دانشجویان دانشگاه‌ها پیوند خورده‌اند و اگر به ده میلیون دانش‌آموز هم پیوند بخورند دیگر نمی‌توان جلوی آن‌ها را گرفت. آیت‌الله شریعتمداری در نامه‌ای به شاه نوشته بودند که بنیانگذاران را اعدام نکنند و سایر مراجع و روحانیون به سهم خود مجاهدین را حمایت می‌کردند.

بنابراین کسانی که مجاهدین را متهم می‌کنند که یک گروه چریکی جدای از مردم بودند باید حداقل این شهامت را داشته باشند که بگویند در دهه ۴۰ و ۵۰ ملتی اشتباه کرد و این در حالی بود که حامیان سازمان در بهمن ۵۷ به پیروزی رسیدند. این افراد باید حداقل مانند عزت‌شاهی (مطهری) – که عملاً ریاست کمیته‌های انقلاب را داشت و با جریان مسلحانه مجاهدین درگیر بود- این شهامت را داشته باشند که اعترافی واقع‌بینانه کنند و اینکه ایشان در گفت‌وگویی که با چشم‌انداز ایران شماره ۳۸، ص ۸۱ داشتند بدین مضمون گفتند گرچه سازمان مجاهدین به رهبری مسعود رجوی برخوردهای نابخردانه‌ای با دیگر زندانیان سیاسی داشتند و ریشه‌یابی درستی از ضربه ۵۴ ارائه نداد، مع‌هذا به دلیل مذهبی بودن و اثربخشی شهدای مجاهدین در میان مردم توانستند به‌سرعت خود را ترمیم کنند و اگر پس از انقلاب مشی مسلحانه را اتخاذ نکرده بودند به‌طور طبیعی به حکومت می‌رسیدند.

فیلم نیاز به یک مقدمه توضیحی نیز داشت تا کسانی که در آن مقطع متولد نشده بودند یا نوجوان بودند اطلاع مختصری از مجاهدین پیدا کنند. امیدواریم که این فیلم فتح بابی باشد و در فیلم‌های بعدی به این موضوعاتی که نیامده هم اشاره شود و کسانی که با دیدگاه امروزی به تحلیل وقایع گذشته می‌پردازند به توصیه حضرت علی (ع) در نهج‌البلاغه توجه کنند که تاریخ را باید طوری مطالعه کرد که گویا در کوچه‌های اقوام گذشته در حال راه رفتن و مشاهده باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط