بدون دیدگاه

مقاومت پیروز

 

در حاشیه مقاله سیمورهرش

آنچه می‌خوانید نکاتی تحلیلی ـ تفصیلی است در حاشیه مقاله سیمور. ام. هرش  باعنوان “توجه به لبنان، منافع واشنگتن در جنگ اسراییل؟” که در تاریخ ۱۴ اوت ۲۰۰۶ برابر با ۲۳ مرداد ۱۳۸۵ به چاپ رسیده. برگردان این مقاله در چشم‌انداز ایران، شماره ۳۹ (شهریور و مهر ۸۵) درج شده است.

انفعال بوش و خانم رایس

همان‌طور که سیمورهرش می‌نویسد؛ بوش در تمامی مراحل بعد از جنگ لبنان یعنی پس از عبور رزمندگان حزب‌الله از مرز اسراییل و لبنان و گروگان‌گیری دو سرباز و کشتن هشت سرباز دیگر، منفعل باقی ماند؛ وی در تاریخ ۱۲ ژوئیه (۲۱ تیر۱۳۸۵) در کنفرانس هشت کشور صنعتی در پترزبورگ روسیه با آتش‌بس مخالفت نمود و با فرافکنی اعلام کرد که علت اصلی جنگ، تحریکات ایران و سوریه است و به نحوی منظورش این بود که؛ تا قضیه خاورمیانه به‌طور بنیادی حل نشود آتش‌بس امکان‌پذیر نخواهد بود.

همان‌طور‌که در مقاله هم آمده است این انفعال بوش به خانم رایس، وزیر امورخارجه امریکا نیز سرایت کرد و چهار روز بعد از شروع جنگ یعنی در ۱۶ ژوئیه گفت: آتش‌بس باید “تا زمانی که شرایط مساعد گردد” به تعویق افتد. این درحالی بود که دولت‌های مختلف از امریکا می‌خواستند سررشته مذاکرات برای آتش‌بس را به دست بگیرد، همچنین رایس پس از ده‌روز از شروع جنگ (۲۲ژوئیه ۲۰۰۶، ۳۱تیرماه ۱۳۸۵) از خاورمیانه جدید صحبت به میان آورد، بدین‌معنا که آتش‌بس غیرممکن است. اما وی در سفر خود به لبنان و دیدن واقعیت از نزدیک، از آتش‌بس دفاع کرد. عجیب است که پس از رفتن به اسراییل و شرکت در کنفرانس رم (۲۶ ژوئیه ۲۰۰۶، ۴ مرداد  ۱۳۸۵) باز با آتش‌بس مخالفت کرد. مشاهده شد آقای الیوت آبرایمز  ـ که به محافظه‌کار جدید دو آتشه معروف است ـ در کنفرانس رم کنار خانم رایس نشسته بود و از آنجا که وی عضو اصلی شورای امنیت ملی امریکا و از طرفداران سرسخت اسراییل است، بنابراین گفته می‌شود موضع رایس در آن کنفرانس، الهام گرفته از الیوت آبرایمز است.

خانم رایس پیش از شرکت در کنفرانس رم طی ملاقاتی در تل‌آویو ـ که از شبکه تلویزیونی اسراییل پخش شد ـ به آقای اولمرت، نخست‌وزیر اسراییل گفت:

ـ اسراییل با بمباران لبنان سبب شد بسیاری از هواداران امریکا در لبنان و منطقه تغییر موضع بدهند. این مطلب، که در مطبوعات امریکا منعکس شد، را برژینسکی در تحلیل خود به خوبی نشان داد چه‌طور در پی بمباران لبنان، آقای سینیوره نخست‌وزیر لبنان، که مورد حمایت امریکا بود، به موضعی رسید که به خانم رایس وزیرامورخارجه امریکا بگوید اگر مخالف آتش‌بس هستید، بهتر است به لبنان سفر نکنید و همین گفته، به قول برژینسکی، سبب سرشکستگی رایس در مطبوعات امریکا شد.

ـ اسراییل با بمباران جاده‌ها و پل‌ها به آوارگان جنگ لبنان اجازه نداد که به طرف شمال لبنان و جاهای امن‌تر بروند و این امر به نسل‌کشی شباهت دارد تا چیز دیگر.

ـ ارتش امریکا در جریان بمباران عراق، هروقت دست به عملیاتی رسواآمیز می‌زد ما عملیات را متوقف می‌کردیم تا ریشه‌یابی شود و تحقیقاتی به عمل آید، ولی ارتش اسراییل به‌دنبال رسوایی قانا و کشتار بی‌رحمانه غیرنظامی‌ها عملیات را متوقف نکرد و تحقیقاتی هم انجام نداد، همچنان به بمباران ادامه داد و موضع اسراییل و امریکا را در لبنان و منطقه، تضعیف کرد.

تعجب اینجاست که ابرقدرتی چون امریکا با آن بودجه‌های کلان نظامی و امنیتی این‌گونه دچار نوسان و انفعال می‌شود. آقای برژینسکی در این‌باره گفت: نئوکان‌های امریکا با مواضع خود، هم امریکا  و هم اسراییل را نابود خواهند کرد و سبب شده‌اند مردم خاورمیانه علیه امریکا و اسراییل موضع‌ گرفته و از آنها متنفر(۱) شوند.

یکی از دستاوردهای حمله به افغانستان و عراق، اختلافاتی است که در بین گروه محافظه‌کاران جدید در امریکا به‌وجود آمده است. آقای ولفوویتز رئیس بانک جهانی شد. آقای پرل کنار گذاشته شد. بین ویلیام کریستول و… در برخورد با ایران اختلاف پیش آمد. لوئیس لِبی و کارل رو، کارشان به دادگاه کشید و این‌بار مشاهده می‌کنیم رامسفلد که یکی از ارکان نئوکان‌ها بود در طرح حمله به لبنان سکوت اختیار کرد. آقای هرش از قول یک مشاور دولت امریکا در مقاله خود آورده است که: “ایده نیروی هوایی و استفاده از تعداد اندکی نیروی ویژه در افغانستان جواب داد و رامسفلد تلاش کرد آن را در عراق هم به کار ببندد. ایده یکسان بود، ولی این‌بار به موفقیت نرسید.” رامسفلد درباره لبنان: “بر این تصور است که حزب‌الله تأسیسات خود را به‌خوبی در زمین مدفون کرده و طرح حملات اسراییل موفقیت‌آمیز نخواهد بود.”

در مقاله دیگری به‌نام “چگونه واشنگتن اسراییل را به‌سوی درگیری سوق داد” نوشته “استفن زونس (Stephen Zunes)، ‌آمده است: “به‌ظاهر رامسفلد معتقد بوده که اسراییل باید تلاش خود را بیشتر روی عملیات زمینی و کمتر روی بمباران‌ها متمرکز کند، اگرچه این روش به میزان چشمگیری تلفات اسراییلی‌ها را افزایش دهد.”

به نظر می‌رسد چون اسراییل نسبت به تلفات نیروی انسانی حساس است از انتخاب این راه خودداری کرد. علاوه بر این، مشاور دولت امریکا به آقای هرش گفته است که رامسفلد نگران فشار بیشتر طرفداران ایران بر نیروهای امریکایی مستقر در عراق است.

به نوشته هرش: “در یکی از جلسات رسیدگی کمیته نیروهای مسلح سنا در سوم اوت؛ رامفسلد در پاسخ به این پرسش که آیا دولت نسبت به آثار جنگ برای عراق، توجه نشان می‌دهد شهادت داد که در ملاقات‌هایش با بوش و کاندولیزا رایس، این حساسیت مشاهده می‌شود که کشور ما با منافع ما و یا نیروهای ما نباید درنتیجه آنچه بین حزب‌الله و اسراییل می‌گذرد متحمل خطر بیشتری شود.” وی در همین جلسه، به خطرات زیاد منطقه اشاره کرده است.

ملاحظه می‌شود تردید در بالاترین سطوح حتی بین محافظه‌کاران جدید نیز وجود داشته است و این می‌تواند یک علت ناکامی اسراییل و امریکا در حمله به لبنان باشد. درباره تردید رایس نیز در مقاله هرش اشاره‌هایی شده است. حمایت اولیه رایس از بمبارا‌ن‌ها بعدها تعدیل شد. به نقل از هرش در اوایل ماه اوت، تایمز گزارش می‌دهد که: “رایس به یکی از مقامات سفارت امریکا در دمشق دستور داده با وزیر خارجه سوریه ملاقات کند، اگرچه ظاهراً این ملاقات هیچ ثمری نداشته است. تایمز همچنین گزارش داد که رایس سعی دارد در دولت امریکا نقش خود را نه‌فقط به‌عنوان یک حافظ صلح در خارج بلکه به‌عنوان یک میانجی نزد دو طرف درگیری جلوه دهد. مقاله مزبور به اختلاف میان دیپلمات‌های حرفه‌ای در وزارت خارجه و محافظه‌کاران جدید عضو دولت، مانند چنی و آبرایمز اشاره می‌کند که طرفدار حمایت قدرتمندانه امریکا از اسراییل هستند.” دیپلمات مزبور می‌افزاید نقش رایس نسبت به آبرایمز در مورد ایران کمرنگ شده است و “رایس مایل به انجام سفر اخیر دیپلماتیک خود به خاورمیانه نبود. او فقط در صورتی می‌خواست به آنجا برود که به تصور وی شانس قابل‌توجهی برای رسیدن به آتش‌بس وجود می‌داشت.” ملاحظه می‌کنیم که مواضع وزیر خارجه ابرقدرتی چون امریکا تا چه اندازه دچار نوسان و تردید است. به نظر من دلیل مهم این تردیدها می‌تواند وابستگی ایالات‌متحده امریکا به انرژی باشد. (این مسئله در سرمقاله شماره ۳۹ چشم‌انداز ایران، ” گفت‌وگوی لطف‌الله میثمی و محمد عطایی” و نیز مقاله “نفت، امنیت و خروج اسراییل از غزه”، شماره۳۵ چشم‌انداز ایران تا حدی بررسی شده است.)

درجه هماهنگی امریکا و اسراییل

سیمورهرش براساس اطلاعاتی که از دست‌اندرکاران امریکایی و اسراییلی به دست آورده بر این باور است که بین اسراییل و امریکا هماهنگی راهبردی کاملی برای بمباران “پایگاه‌های به دقت حفاظت‌شده موشکی و مراکز فرماندهی حزب‌الله در لبنان” وجود داشته است تا از دغدغه‌های امنیتی اسراییل کاسته شود. نکته اینجاست که گرچه این هماهنگی راهبردی وجود داشته و هر دو به‌طور موازی برای نابودی مقاومت حزب‌الله تلاش می‌کرده‌اند، ولی دغدغه‌های اسراییل برای این کار بیشتر از امریکا بوده است و می‌توان گفت اسراییل برای این عملیات شتاب بیشتری داشته تا امریکا، چرا که خطر، برای اسراییل جدی‌تر، ملموس‌تر و عینی‌تر بوده است. البته نئوکان‌های امریکا و حاکمان اسراییل یک خط را دنبال می‌کردند و شتاب داشتند، ولی امریکا به‌معنای عرفی آن از “سرعت” و نه “شتاب” برخوردار بود.

براساس نوشته هرش، امریکا و اسراییل هر دو در این امر که سرکوب مقاومت لبنان آزمایش کوچکی است برای حمله وسیع به ایران، متفق‌ بودند. ولی امریکا نیز در خاورمیانه دغدغه‌هایی دارد که برای اسراییل ملموس نیست ازجمله بحران انرژی و وابستگی امریکا به تولیدکنندگان نفت در خاورمیانه و…

در این راستا رئیس سابق موساد به سیمورهرش گفته است: “ما در جهت منافع ملی اسراییل کاری را انجام می‌دهیم که ممکن است به نفع امریکا نیز باشد.” بنابراین زمان برای اسراییل مهم‌تر بوده است تا امریکا. چرا که به قول رئیس سابق موساد: “اسراییل در کنار زرادخانه‌ای قرار دارد که توسط ایران و سوریه حمایت می‌شود” علاوه بر این، حسن نصرالله نیز گفته است: “به موجودیت اسراییل به‌عنوان یک کشور قانونی اعتقاد ندارد.” ارزیابی اسراییل از سلاح‌های حزب‌الله تا حدی به واقعیت نزدیک بوده است. درحالی‌که آقای محتشمی در مصاحبه خود به دوازده موشک زلزال با برد دویست کیلومتر اشاره کرد. اسراییلی‌ها معتقد بودند که حزب‌الله دارای چند ده موشک زلزال است. اما ارزیابی‌شان از تعداد موشک‌های با برد متوسط اشتباه بوده است. به هر حال اسراییل به دلیل وجود این زرادخانه نگرانی بسیار داشته و این، به نظر من عمق انگیزه را برای انجام عملیات نشان می‌دهد.

یوزی آراد به سیمورهرش گفته است در تاریخ عملیات جنگی اسراییل این جنگ ویژگی خاصی داشت و آن این بوده است که زمان تصمیم‌گیری برای جنگ بسیار سریع بوده و از مراحل کارشناسی خود عبور نکرده است. بنابراین به نظر می‌رسد یک عامل خارجی نقش موثری داشته است که من فکر می‌کنم موتور محرک آن، نئوکان‌هایی هستند که در اسراییل حاکم بوده و در امریکا قدرت تعیین‌کننده دارند.

در این راستا، گفتنی است کارشناسی که به امور امریکا و اسراییل آشنایی کامل دارد به آقای هرش گفته است: “این احساس وجود داشت اسراییلی‌ها دیر یا زود حمله را آغاز خواهند کرد.” اما اهداف امریکا براساس نوشته هرش این بوده است: نخست؛ قدرت موشکی حزب‌الله نابود گردد و دوم؛ با تقویت دولت مرکزی لبنان، اعمال سلطه بر حزب‌الله عملی شود. سوم؛ با شوراندن مسیحی‌ها و اهل سنتِ لبنان از طریق یک الگوی به گمان آنها دموکراتیک، حزب‌الله محو گردد و چهارم؛ در صورت حمله امریکا به ایران، ایران از قدرت و بال خود یعنی حزب‌الله علیه اسراییل، محروم شود.

این‌که یکی از سخنگویان شورای امنیت ملی امریکا اظهار داشته: “پیش از حمله حزب‌الله به اسراییل، دولت اسراییل هیچ نشانه‌ای مبنی بر این‌که مشغول برنامه‌ریزی برای حمله است در اختیار مقامات واشنگتن قرار نداد حتی پس از حملات ۱۲ ژوئیه، ما نمی‌دانستیم که برنامه‌های اسراییل چیست؟” شاید به این دلایل باشد: نخست؛ نئوکان‌های امریکا که در یک رابطه ارگانیک با اسراییل هستند، اطلاع داشتند و دوم؛ اسراییلی‌ها ممکن است تاکتیک و زمان‌بندی حمله را به مقامات رسمی امریکا نگفته باشند تا امریکا در برابر یک عمل انجام شده قرار بگیرد و از آن به بعد اسراییل با یک تاکتیک پیروزمندانه، محور بودن هویت اسراییل را در منطقه خاورمیانه به رسمیت بشناساند.

باید گفت قبل از شروع جنگ، درجه هماهنگی استراتژیک امریکا و اسراییل بیش از اینها بوده است. به‌طوری‌که امریکا و اسراییل برای حمله هوایی به لبنان و ایران، شریک اطلاعاتی بوده‌اند. بدین معنا که در بهار ۲۰۰۶ امریکا اطلاعات خود را از ایران و اسراییل اطلاعات خود را از لبنان در اختیار همدیگر گذاشته‌اند. طراح این حملات هوایی در اسراییل، آقای هالوتز رئیس ستاد مشترک اسراییل بوده است. (آقای هالوتز پس از شنیدن خبر کشته‌شدن هشت‌ سرباز اسراییل و گروگان‌گیری دو سرباز توسط حزب‌الله بلافاصله ۲۷ هزار دلار سهام خود از بانک را برداشت کرده و پس از به فروش ‌رساندن به محل کارش می‌رود. این مسئله در طول جنگ افشا شد و موجب گشت سربازان اسراییل ناراضی و علیه او تظاهرات کنند.)

اسراییلی‌ها به امریکایی‌ها گفته بودند: “این جنگ، یک جنگ ارزان‌قیمت با منافع فراوان است. چرا با آن مخالفت می‌کنید؟ ما می‌توانیم [از راه هوایی] به‌دنبال موشک‌ها، تونل‌ها و مخازن حزب‌الله بگردیم و آنها را بمباران کنیم. طبیعی است که این کار، یک نمایش قدرت برای ایران نیز خواهد بود.”

این گزاره نشان می‌دهد: نخست؛ پیروزی برای اسراییل خیلی ساده به نظر می‌آمده و گویا لبنان را در چنگ خود تصور می‌کرده است. دوم؛ آن را مقدمه و تسهیل‌کننده حمله به ایران می‌دانسته و سوم؛ دغدغه اسراییل برای حمله به لبنان بیشتر بوده است. به همین دلیل یکی از نئوکان‌ها در امریکا گفته بود وقتی جنگی به این ارزانی ممکن است، چرا با آن مخالف باشیم؟ ما که ضرری نمی‌کنیم.

دیوید سیگل سخنگوی سفارت اسراییل در واشنگتن به‌دنبال دلیل برای حمله به حزب‌الله نمی‌گشت. سیگل در این خصوص گفت: “ما برای این عملیات برنامه‌ریزی نکرده بودیم. این تصمیم به ما تحمیل شد. هشدارهای متعددی به ما می‌رسید مبنی بر آن‌که حزب‌الله در حال تدارک برای حمله است. حزب‌الله هر دو یا سه ماه یک‌بار حمله می‌کند، ولی اسیر گرفتن دو سرباز، حساسیت را به بیشترین حد ممکن افزایش داد.”

آیا می‌توان غرور اسراییل را علت این حمله سریع دانست یا  یک عامل خارجی دیگر در کار بوده که حمله به این سرعت انجام گرفته است؟

در این نوشته بنا به گفته یک مقام رسمی اسراییلی آمده است که ارتش اسراییل وقتی تصمیم به حمله گرفت که مکالمات تلفنی حسن نصرالله و خالد مشعل و مقامات سیاسی ـ نظامی حماس را مبنی بر این‌که حزب‌الله باید جبهه شمال اسراییل را گرم نگه‌دارد شنود کرده بودند و نصرالله در آن مکالمه معتقد بوده است چون نخست‌وزیر اولمرت و عمیر پرتز وزیر دفاع، تجربه نظامی ندارند، بعید است  واکنش آنها جنگ تمام عیار باشد،  بلکه یک واکنش محدود و منطقه‌ای خواهد بود.

مشاور دولت امریکا که روابط نزدیکی با اسراییل دارد به سیمورهرش گفته است: “که از دیدگاه اسراییل، تصمیم به انجام یک اقدام جدی از چندین هفته قبل اجتناب‌ناپذیر شده بود.” و این تصمیم بعد از شنود و مکالمه مذکور گرفته شد. مقامات حماس در شنود کشف رمز شده اظهار می‌دارند که کاهش عملیات نظامی به مدت یک‌سال پیش از انتخابات فلسطین، موجب کم‌شدن محبوبیت آنها شده بنابراین باید کاری انجام بدهند؛ که به نقب‌زدن و گروگان‌گیری یک سرباز اسراییلی می‌انجامد.

همان مشاور امریکایی اضافه می‌کند که در اوایل تابستان امسال و مدتی پیش از کشته‌شدن هشت سرباز و گروگان‌گیری دو سرباز توسط حزب‌الله: “چندتن از مقامات اسراییلی به صورت جداگانه به واشنگتن سفر کردند تا “چراغ سبزی را برای عملیات بمباران دریافت نمایند و همچنین میزان تحمل ایالات‌متحده را در این خصوص بسنجند.”

مشاور مزبور افزود: “اسراییل کار را از چنی آغاز کرد. آنها می‌خواستند مطمئن شوند که از حمایت وی و دفتر وی و همچنین میز خاورمیانه در شورای امنیت ملی برخوردار خواهند بود.”

به نظر هرش، اگر اسراییلی‌ها در این کار موفق می‌شدند “قانع‌کردن بوش کار دشواری نبود و کاندولیزارایس نیز خود با این موضوع همراهی داشت.”

در این گزاره از مقاله سیمورهرش، به مقوله راهبردی مهمی اشاره شده و آن این است که نخست؛ لابی اسراییل در امریکا بسیار پرنفوذ و با قدرت عمل می‌کند. دوم؛ مکانیزم این لابی اسراییل در امریکا و کانال آن مشخص شده است. بدین‌معنا که نخست باید چنی و دوم دفتر چنی را قانع کرد. سوم؛ میز خاورمیانه در شورای عالی امنیت ملی را، چهارم؛ در این راستا بوش مهره‌ای بیش نیست و موضع رایس هم با کمی تفاوت و تغییر همان موضع بوش خواهد بود. این پروسه نشان می‌دهد که اسراییلی‌ها از کانال نئوکان‌ها و به عبارتی اطلاعات موازی کار می‌کنند. یعنی همان عناصر ایدئولوژیک و لباس شخصی‌ها که هم CIA (اطلاعات مرکزی امریکا) را دور می‌زنند و هم DIA (اطلاعات نظامی) را. اینها دفتر ویژه یاO.S.P هستند. کانال مزبور اصلی‌ترین کانال اسراییل برای نفوذ در امریکا به شمار می‌رود و این بدان معنا نیست که به دیگر کانال‌ها، یعنی کنگرهCIA وDIA و دیگر نهادها، مطبوعات و… توجهی نداشته باشند.(۲)

با توجه به این لابی‌ها و بنا به گفته کارشناس خاورمیانه‌ای مطلع از تفکرات اسراییل و امریکا، “طرح اولیه” اسراییل برای پاسخ‌دادن به تحریکات حزب‌الله، این بوده که “در برگیرنده عملیات گسترده بمباران در پاسخ به تحریکات حزب‌الله” باشد.

ازسویی دیگر مقام ارشد اطلاعاتی سابق اسراییل اعتقاد داشت: “با هدف قراردادن زیرساخت‌های لبنان و ازجمله بزرگراه‌ها، مخازن سوخت و حتی راه‌های نجات مخصوص افراد غیرنظامی در فرودگاه اصلی بیروت، می‌تواند جمعیت قابل توجه مسیحیان و اهل سنت لبنان را متقاعد سازد که به مخالفت با حزب‌الله برخیزند.”

دیوید سیگل گفت: “مقصود از بمباران پل‌‌ها و جاد‌ه‌ها، ممانعت از حمل تسلیحات بوده است.” به گفته مقام ارشد اطلاعاتی سابق، نقشه اسراییل عبارت بود از: “ارائه تصویری از آنچه که ایالات‌متحده برای حمله احتمالی به ایران در ذهن داشت.”

به گفته هرش: “مقامات رسمی کنونی و پیشین، پیشنهادهای اولیه نیروی هوایی ایالات‌متحده برای انجام حملات هوایی جهت تخریب توان هسته‌ای ایران” را رد کردند. علت آن را حضور نیروی زمینی در ایران ذکر کردند که عملی نیست.

به نظر من اسراییل از وقتی شتابش در حمله به لبنان فزونی گرفت که متوجه شد مقامات نظامی امریکا حمله به ایران را غیرعملی می‌دانند. از آنجا که زمان و فضا و روند جریان‌های منطقه به ضرر اسراییل بود و زمزمه مذاکرات ایران و امریکا هم به گوش می‌رسید. بنابراین اسراییلی‌ها هر روز که می‌گذشت تردیدشان در حمله به لبنان کمتر(۳) می‌شد.

سیمور هرش می‌گوید؛ بنا به اظهارات “یوزی آراد” که مدت بیش از دو دهه در خدمت موساد بوده است: “تماس‌های میان دولت‌های ایالات‌متحده و اسراییل به صورت مرتب و روزمره برقرار می‌شد و در تمام ملاقات‌ها و مکالمات من با مقامات رسمی دولتی، هرگز نشنیدم که کسی به هماهنگی پیشین با ایالات‌متحده اشاره کند.”

هرش به ناراحتی یوزی آراد از “سرعت” واردشدن دولت اولمرت به جنگ اشاره ‌کرده و از آراد نقل می‌کند: “در تمام عمرم ندیده بودم که کسی با این سرعت تصمیم به آغاز جنگ بگیرد، معمولاً پیش از اتخاذ چنین تصمیمی، تجزیه‌وتحلیل‌های طولانی صورت می‌گیرد.”

در اینجا باید به یک نکته مهم راهبردی اشاره کرد و آن این پرسش است که چرا اسراییل به این سرعت وارد جنگ شد؟ به نظر می‌رسد دو علت را می‌توان ذکر کرد:

علت اول؛ این‌که یک عامل قوی و تعیین‌کننده خارج از روابط معمول در اسراییل اثرگذار بوده و ارتش اسراییل را وارد یک جنگ تمام‌عیار می‌کند که این عامل می‌تواند نئوکان‌هایی باشند که در اسراییل حاکم و در امریکا پرقدرت‌اند و همچنین می‌تواند نقش کشورهایی چون مصر، عربستان و اردن باشد که به اسراییل برای نابودی حزب‌الله چراغ سبز نشان داده‌اند و چنین فرصتی، کمتر برای اسراییل میسر می‌شد. علت دیگر ممکن است این باشد، از آنجا که اسراییل در محاسبات خود نابودی حزب‌الله را ساده تصور می‌کرده، می‌خواسته بدون انجام مراحل کارشناسی در ارتش به سرعت وارد جنگ ‌شود تا عناصر اطلاعاتی امریکا از تاکتیک اسراییل مطلع نشده و اسراییل بتواند با پیروزی زودرس، مرکز ثقل سیاسی خاورمیانه شده، امریکا را در برابر عمل انجام شده قرار داده و دنباله‌رو خود گرداند.

به هر حال پرسش یوزی آراد، پرسشی جدی و تأمل برانگیز است که پاسخ به آن، مشارکت صاحب‌نظران نظامی ـ راهبردی را می‌طلبد.

بنا به گفته متخصص امور خاورمیانه به هرش، الگوی اسراییل برای بمباران لبنان الهام گرفته از الگوی ناتو به رهبری ژنرال وسلی کلارک در بمباران کوزوو بوده است که هشت‌ روز بعد از خاتمه بمباران هفتادوهشت روزه کوزوو، صرب‌ها مجبور به خروج از کوزوو شدند. اسراییلی‌ها می‌خواستند مانند کوزوو علاوه بر بمباران مراکز نظامی با زدن پل‌ها، جاده‌ها و مخازن سوخت و… جنگ لبنان را سی‌وپنج روزه تمام کنند. اولمرت در برابر اتهام اتحادیه اروپا دایر بر کشتار غیرنظامیان برای اولین‌بار افشا کرد که ناتو به رهبری امریکا در کوزوو ده‌هزار نفر غیرنظامی را کشت. اولمرت این مطلب را برای کاستن از فشار جهانیان اظهار کرد.

وسلی کلارک در مخالفت با اولمرت توضیح داده است که جنگ مدرن در کوزوو دو مولفه داشت: نخست این‌که؛ هدف از بمباران نسل کشی نبود دوم، “عملیات هوایی در نهایت باید به وسیله اراده و توان پایان‌دادن به کار روی زمین تکمیل شود.” وسلی کلارک معتقد است که اسراییل براساس الگوی کوزوو عمل نکرد و تهاجم زمینی همزمان با عملیات هوایی نبود. به نظر می‌رسد بعد از این‌که اسراییل در حملات هوایی ناموفق بود و افکارعمومی جهانیان را علیه خود برانگیخت با بسیج ۴۰هزار نظامی به فکر پایان‌دادن جنگ روی زمین بود که آن هم با مقاومت حزب‌الله روبه‌رو شد و موفق نبود.

هرش به نقل از چندنفر از مقامات کنونی و پیشین امریکا می‌نویسد: “دفتر چنی و همچنین الیوت آبرایمز معاون شورای امنیت ملی، طرح اسراییل را مورد حمایت قرار دادند” و این در حالی است که یکی از سخنگویان شورای امنیت ملی، حمایت آبرایمز را از این موضوع تکذیب کرد.” این گزاره نشان می‌دهد  تحلیل برژینسکی واقعیت و عینیت دارد. او معتقد است نئوکان‌ها بالاخره هم امریکا و هم اسراییل را  نابود می‌کنند.

بنا به نوشته هرش، یکی از مقامات پیشین اطلاعاتی به او گفته است: “ما به اسراییل گفتیم نگاه کنید؛ اگر شما قصد حمله دارید ما تمام راه، پشت شما خواهیم بود، ولی به نظر ما هر چه زودتر این اقدام صورت گیرد بهتر است. هر چه بیشتر صبر کنید ما از زمان کمتری برای ارزیابی طرح حمله به ایران تا پیش از پایان ریاست‌جمهوری بوش برخوردار خواهیم بود.” این امر نشان می‌دهد با وجود این‌که نظامیان امریکا، طرح حمله به ایران را غیرعملی می‌دانند ولی نئوکان‌ها و اسراییل دائماً در تعامل با یکدیگر درصدد عملی‌کردن طرح حمله به ایران بوده‌اند. (به بیان فوق توجه شود که یک بیان غیردستوری و غیرآمرانه است چرا که می‌گوید اگر قصد حمله دارید…)

یکی از شگردهای نئوکان‌ها راهکار اطلاعاتی آنها می‌باشد که مصداق آن، چنی و دفتر اوست که او موفق شده است با میان‌برکردن مسیر اطلاعات، پروسه علمی ـ کارشناسی اطلاعات را در امریکا مخدوش کند. علت آن این است که کارشناسان اطلاعاتی از آنجا که کارشناس بوده و با تجربه‌اند، اجازه نمی‌دهند در پروسه اطلاعات مصالح گروهی یا مطامع ایدئولوژیک دخالت کند. از آنجا که تشکیلات اطلاعات موازی در امریکا متکی به نئوکان‌های ایدئولوژیک و لباس شخصی است سعی دارند مسیر اطلاعات را طوری تعبیر و تفسیر کنند که بر آرمان‌های ایدئولوژیک منطبق گردد. نظیر آنچه قبل از حمله به عراق اتفاق افتاد.(۴)

برای روشن‌شدن این مطلب به فرازی از مقاله هرش که از مشاور پنتاگون نقل می‌کند اشاره می‌کنیم:

“در حال حاضر، بزرگ‌ترین عامل نارضایتی در جامعه اطلاعاتی، آن است که قسمت اعظم اطلاعات مهم، مستقیماً برای مقامات بالا فرستاده می‌شود ـ بنا به اصرار کاخ سفید ـ و پیش از آن اصلاً مورد تحلیل قرار نمی‌گیرد یا به ندرت تحلیل  می‌شود، این سیاست بسیار غلط است و با دستورالعمل‌های شورای امنیت ملی مغایرت دارد و اگر نسبت به این موضوع شکایت کنید کارتان تمام است. چنی شدیداً در اتخاذ این سیاست دست داشته است.”

بنا به نوشته سیمورهرش: “چندین محقق، روزنامه‌نگار و افسرنظامی و اطلاعاتی بازنشسته اسراییلی نظرات مشابهی را در این زمینه اظهار نمودند؛ آنها بر این باورند که رهبری اسراییل و نه واشنگتن، تصمیم به جنگ با حزب‌الله گرفته بود. نظرسنجی‌ها نشان می‌داد که طیف گسترده‌ای از اسراییلی‌ها از این گزینه حمایت می‌کنند” و این نشان می‌دهد شتاب اسراییل برای جنگ بیشتر بوده است تا امریکا.

می‌توان برای نشان‌دادن شدت نیاز اسراییل به حمله، به گفته یوسی ملمان در نوشته هرش استناد کرد وی که روزنامه‌نگار نشریه هاآرتض است می‌گوید: “گرچه محافظه‌کاران جدید در واشنگتن ممکن است خوشحال باشند، ولی اسراییل نیازی به هل‌دادن نداشت، زیرا خود قصد داشت که از شر حزب‌الله خلاص شود. حزب‌الله نیز با گروگان‌گیری، فرصت این کار را ایجاد کرد.”

تغییر معادلات

به گفته سیمورهرش عملیات اسراییل در لبنان با “موانع غیرمنتظره” و “انتقادات گسترده” روبه‌رو شد و این هشداری است برای کاخ سفید در مورد حمله به ایران.

ریچارد آرمیتاژ معاون سابق وزارت خارجه بوش در ارزیابی حمله به لبنان بر این باور است که:

“چنانچه قوی‌ترین نیروی نظامی در منطقه، یعنی ارتش اسراییل نتواند در کشوری مثل لبنان آرامش ایجاد کند، برای پیاده‌کردن همین الگو در مورد ایران، با عمق استراتژیک زیاد و جمعیت هفتاد میلیون نفری باید دقت زیادی به خرج داد. تنها نتیجه‌ای که این بمباران‌ها تاکنون به‌وجود آورده، متحدساختن جمعیت لبنان علیه اسراییل بوده است.”

مشاور پنتاگون نزدیک به اسراییل بدین مضمون می‌گوید؛ پیش از شروع جنگ، درگیری‌های مرزی بین لبنان و اسراییل زیاد وجود داشته و به جنگ نمی‌انجامیده. بنابراین معلوم نیست چرا اسراییل یک جنگ تمام عیار را آغاز کرد؟!

حسن نصرالله نیز بیان مشابهی را اظهار نمود و گفت در تاریخ جنگ‌ها ما ندیده‌ایم که یک درگیری مرزی به جنگی تمام عیار و نابودی لبنان تبدیل شود و دنیا نیز هم‌آوا با حسن نصرالله چه به لحاظ سیاسی، چه نظامی واکنش اسراییل را مناسب ندانست و جنگ تمام عیار تخریبی را تنبیه مناسبی برای درگیری مرزی تلقی نکرد. تمامی شواهد دیگر و همچنین شواهد مندرج در این مقاله نشان می‌دهد که اسراییل خود را برای یک جنگ آماده کرده است. شاید حسن نصرالله با عبور از مرز و گروگان‌گیری قصد داشته که حالت جنگی اسراییل به مذاکره بر سر گروگان‌‌ها تبدیل شود و نه‌تنها از حمله به لبنان جلوگیری شود، بلکه حمایتی هم از فلسطینی‌ها به عمل آید و اسرا آزاد شوند و اصلاحی نیز در راهبرد منطقه صورت گیرد، یعنی شیعه و سنی با اتحاد همدیگر، علیه تجاوزهای اسراییل عمل کنند. حال باید دید علت یک جنگ تمام عیار چه بوده است؟ بنابراین می‌توان صحبت نصرالله را یک بیان نظامی دانست و نه آن‌گونه که اسراییل وانمود کرد نصرالله پشیمان شده است.

درحالی‌که امریکا به لحاظ راهبردی در حمله به عراق با شیعیان متحد بود، ولی ملاحظه می‌کنیم در لبنان عکس این قضیه اتفاق افتاده است در این راستا هرش می‌نویسد:

“هدف بلند مدت دولت امریکا عبارت بود از کمک به تأسیس یک ائتلاف میان کشورهای عرب سنی ـ شامل کشورهایی مانند عربستان سعودی، اردن و مصرـ که برای فشار آوردن به حکومت روحانیون شیعه در ایران به امریکا ملحق شوند.” در ادامه هرش از مشاور دارای ارتباط نزدیک با اسراییل نقل می‌کند:

“لکن پشت این طرح این فکر قرار داشت که اسراییل، حزب‌الله را شکست می‌دهد نه این‌که از آن شکست بخورد.” در صحت گزاره یادشده باید به موضوع سعودالفیصل وزیرخارجه عربستان اشاره کرد که عمل حزب‌الله را ماجراجویی دانست. مواضع اولیه مصر و اردن هم چنین است. علاوه بر آن، رادیو اسراییل اعلام کرد که تاکنون اسراییل در جنگی شرکت نکرده که کشورهای عمده عرب مانند مصر، عربستان و اردن، متحد طبیعی اسراییل باشند. خبرهایی نیز دایر بر ملاقات اولمرت و ملک عبدالله، پادشاه عربستان شنیده شده است. البته راهبرد مکمل در این طراحی، شکست حزب‌الله بوده است.

با وجود استراتژی درازمدت امریکا برای دوقطبی کردن کاذب منطقه، یعنی شوراندن کشورهای عرب سنی علیه شیعه و حزب‌الله می‌بینیم که در جریان حملات نظامی اسراییل، دیگ ناسیونالیسم عرب و حمیت اسلامی به جوش آمد و توده‌های منطقه به سران کشور خود فشار وارد آوردند و دامنه این فشارها به نوبت خود، چنان زیاد بود که در اواخر ماه ژوئیه سعودالفیصل وزیر خارجه عربستان سعودی به واشنگتن آمد و در ملاقات با بوش از او خواست که فوراً برای خاتمه‌دادن به جنگ مداخله نماید، کاخ سفید کاملاً از این موضوع ناامید شد. روزنامه واشنگتن پست گزارش داد: “امریکا امیدوار بود دولت‌های میانه‌روی عرب برای فشارآوردن به سوریه و ایران جهت خودداری از تمسک به حزب‌الله، به امریکا ملحق شوند. ولی اقدام عربستان به ظاهر این موضع‌گیری را با ابهام روبه‌رو ساخت.” ملاحظه می‌کنیم ابرقدرتی چون امریکا در اعتراف به شکست راهبردی تردیدی به خود راه نمی‌دهد. علت این شکست راهبردی را باید در کج‌دلی‌ها و طمع‌ورزی‌ها نسبت به منابع طبیعی منطقه و دیگر منافع استراتژیک دانست که نقش مردم منطقه را در معادلات خود وارد نمی‌کند و با وجود پانصدمیلیارد دلار بودجه نظامی و پنجاه‌میلیارددلار بودجه امنیتی شکست نظامی ـ اطلاعاتی بخورد و این چیزی جز “کوری در بصیرت نیست” در سایه همین کوری است که “خاورمیانه مردم” بر “خاورمیانه بوش” پیروز می‌شود.

شکست راهبردی دوم امریکا، شکست گروهی است در کاخ سفید که معتقد به حمله به ایران بودند، هرش به نقل از کارشناس خاورمیانه می‌نویسد: “قدرت شگفت‌آور مقاومت حزب‌الله و توانایی مستمر آن برای پرتاب موشک به شمال اسراییل با وجود بمباران مداوم اسراییلی‌ها، ناامیدی بزرگ برای آن دسته از افراد در کاخ‌سفید به شمار می‌آید که مایل به تحت فشار قراردادن ایران هستند و آنها هم که معتقدند بمباران موجب پیدایش ناآرامی داخلی و شورش در ایران می‌شود، نیز ناامید شده‌اند.”

در جریان حمله به لبنان، یکی از نگرانی‌های حمله به اسراییل این بوده که مبادا حزب‌الله با موشک‌های خود، تل‌آویو را هدف بگیرد. چرا که نصرالله هر چه اعلام می‌کرد با فاصله یک یا دو روز عملی می‌شد. اما گفته او دایر بر حمله به  تل‌آویو انجام نشد. علت آن چه بود؟ رادیو اسراییل بدین مضمون بیان کرد؛ آقای سینیوره از نصرالله خواهش کرده دست به حمله به تل‌آویو نزند چرا که اسراییل تهدید کرده بود اگر به تل‌آویو حمله شود، تمامی لبنان با خاک یکسان خواهد شد. بدین معنا که اسراییل هنوز از برگ برنده خود در تخریب استفاده نکرده است و این تهدید اسراییل می‌رساند آتش‌بس یک معادله بود و پیامی بود به کشورهای عرب که اسراییل می‌تواند با تخریب آن کشورها، توسعه آن کشورها را بیست‌سال به عقب بازگرداند.

شکست دیگر اسراییل که به تغییر معادلات در خاورمیانه و دنیا می‌انجامد این است که بنا به نوشته هرش: نخست؛ اسراییلی‌ها تمام پیروزی‌های خود را در پرتو زورمداری و ایجاد ترس و هیپنوتیزم به دست آوردند. اما پس از حمله به لبنان به این نتیجه رسیدند که زورمداری، دیگر کارگر نیست و دوم این‌که؛ اسراییل با ملت و تشکلی رو به‌رو شد که شهادت‌طلب بوده و از مرگ نمی‌ترسیدند. سوم؛ اسراییل عمیقاً دریافت که حزب‌الله یک گروه چریکی جدا از مردم نیست. نه‌تنها بین شیعیان بلکه در جامعه اسلامی عرب ریشه دارد. حزب‌الله به واسطه کارهای اجتماعی و خیریه‌ای حتی در مناطق مسیحی‌نشین نیز پایگاه‌هایی به دست آورده است. میشل عون از رهبران معروف مسیحی با حزب‌الله اتحاد استراتژیک برقرار کرد. از سوی دیگر احزاب چپ بویژه دکتر جورج حبش رهبر جبهه خلق برای آزادی فلسطین، حمایت تمام عیاری از مقاومت لبنان و حزب‌الله نموده است و نامه پرمعنایی در تأیید مقاومت به حسن نصرالله نوشته است. چندسال پیش وی در پاسخ به این پرسش که پس از فروپاشی شوروی: “عینیت چپ در کجاست؟” گفته بود: در یک میلیارد مسلمان!

چهارم؛ خط‌مشی اسراییل دایر بر حمله به ایران و یا تحریم نفتی ایران، مدت‌ها به تعویق خواهد افتاد. در این راستاست که شاهد تنزل قیمت هر بشکه نفت‌خام بوده‌ایم. این نیروی مصرف‌کنندگان نفت است که در اینجا ظاهر شده و با صدای بلند می‌گوید ما حاضر نیستیم قیمت هر بشکه نفت به صد دلار برسد و این مطلبی است که یکی از برنامه‌ریزان رده بالای امریکایی به هرش گفته است.

پنجم؛ وقتی توانایی‌های حزب‌الله در زیر زمین و در تونل‌های پیچ در پیچ پنهان شده، نیروی هوایی اسراییل با تمام عظمت خود برای مقابله با آن، کارگر نیست و به لحاظ استراتژیک و راهبردی کارایی آن زیر سوال رفته است.

ششم؛ اسراییل با پدیده بسیار تهدیدکننده‌ای در همسایگی خود روبه‌رو شده است و از زرادخانه‌ اتمی خود نیز نمی‌تواند استفاده‌ای ببرد.

به نظر می‌رسد دستاورد دیگر مقاومت این است که امریکا سعی خواهد کرد نیروهای خود را از منطقه فراخواند و خلأ ناشی از این فراخوانی را با قطب‌بندی کاذب جایگزین کند. بدین معنا که جنگ شیعه علیه سنی و سنی علیه شیعه را دامن زند و حتی از بنیادگرایی یهود علیه بنیادگرایی اسلامی و از بنیادگرایی اسلامی علیه بنیادگرایی یهود استفاده ببرد.

امریکا به‌دنبال منافع حیاتی و استراتژیک خود است. در یک کشور، شیعه را علیه اهل سنت و در یک کشور دیگر اهل سنت را علیه شیعه، بسیج می‌نماید تا جنگ فرقه‌ای تا آنجا ادامه پیدا کند که خط سکولار خود را در منطقه حاکم کند که این سکولاریزم هشت ویژگی دارد:

عاری از سلاح‌های اتمی، شیمیایی و بیولوژیک باشد، از روسیه اسلحه نخرد، ـ سکولار ناسوتی باشد نه لاهوتی، اسراییل را به رسمیت شناخته و با آن رابطه حسنه داشته باشد، سلاح‌های متعارف معتنابه نداشته باشد حتی اگر ملتی سکولار شوند و اراده آن ملت بر داشتن انرژی و تکنولوژی اتمی باشد آن را هم قبول ندارد.

در پایان لازم می‌دانم به یک نکته مهم اشاره کنم و آن این‌که پیروزی مقاومت لبنان، نباید ما را از پیام واقعی این پیروزی غافل کند. اسراییل به اعتراف خود، از مواضع اعلام‌شده‌اش که می‌خواست دو گروگان خود را آزاد نماید؛ پایگاه‌ها و عناصر حزب‌الله را نابود کند و با بمباران هوایی، اهل سنت و مسیحیان لبنان را علیه حزب‌الله بشوراند، شکست خورد.

امروزه نیروهای مبارز مترقی، جایگاه واقعی خود را در فاز دفاع و مقاومت می‌دانند و معتقدند در چنین مرحله یا فازی است که مقاومت پیروز خواهد شد. در عین پافشاری بر مقاومت نباید فضایی به‌وجود آوریم تا در اثر آن، تخریب‌ها و خسارت‌ها ما را به عقب برگردانند. آری لبنان پیروز شده است، اما با یک جنگ تمام‌عیار، ۱۲۰۰ شهید و تعداد زیادی مجروح. برآورد می‌شود که نزدیک به ۵ میلیارد دلار برای سازندگی و جبران خسارت‌های جنگی لبنان لازم است. رادیو اسراییل هم با توجه به این که رقم کشتار و مجروحان خود را غیرواقعی نشان داد، خسارت‌های جنگی خود را شش میلیارد دلار اعلام کرد.

برخی با ردیف‌کردن مشکلات واقعی امریکا در لبنان و افغانستان و به گِل نشستنش در عراق و مشکلاتش در ارتباط با بحران انرژی به این باور رسیده‌اند که اگر امریکا به ایران حمله کند، پیروز می‌شویم. آری مقاومت ما پیروز خواهد شد. امریکا هم نمی‌تواند در کشور ما تثبیت شود، اما اگر این اتفاق بیفتد زیرساخت‌های ما نابود می‌شود و با یک جنگ تمام‌عیار چه‌بسا که سال‌ها توسعه کشور، به عقب برگردد. هرچند خسارت‌های زیادی هم به طرف مقابل وارد می‌شود.

هنر اصلی این است که همه دست به  دست هم بدهیم و در عین مقاومت و پافشاری بر راه و آرمان‌هایمان و با الهام از پیروزی مقاومت لبنان، ابرقدرت متجاوز و سلطه‌گر امریکا را بدون جنگ و تحمل خسارت، تبدیل به یک ابرقدرت علمی و تکنولوژیک کنیم تا در سایه آن، موانع توسعه بشریت از سر راه برداشته شود. این را هم باید دانست که دفاع در چنین شرایطی در ذات خود نوعی تهاجم به‌شمار می‌رود (دفاع تهاجمی)، اما تهاجم در ذات خود، جنگ تمام‌عیار و سپس انفعال را به‌دنبال خواهد داشت.

لطف‌الله میثمی

 

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ چشم‌انداز ایران، شماره ۳۹، شهریور و مهر ۸۵، ایران در آینه مطبوعات جهان، ص ۱۴۵.

۲ـ ر. ک. به: سلسله مقالات باعنوان لابی اسراییل و ایالات‌متحده امریکا، ترجمه لطف‌الله میثمی. (روزنامه ‌آفتاب یزد، از ۴ شهریور ۱۳۸۵ به بعد.)

۳ـ سرمقاله؛ گفت‌وگوی لطف‌الله میثمی و محمد عطایی، چشم‌انداز ایران، شماره ۳۹ (شهریور و مهر۸۵، ص ۱۱ـ۲)

۴ـ ر. ک. به: سخنرانی ال‌گور “احیای حاکمیت قانون”، چشم‌انداز ایران، شماره ۳۷، (اردیبهشت و خرداد ۸۵)، ص ۵.

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط