گذری بر حیاتِ علمی و شهادتِ محمد داراشکوه، فرزند شاهجهان
امین یاری
نوشته پیشرو شاهکارهای قلمی و شهادت داراشکوه را بر سبیلِ اجمال بیان میکند و نشان میدهد داراشکوه که بود و چه کارنامه درخشانی داشت. قدرتِ قلمی او انسان را متحیّر میسازد که با آن سن و سال نسبتاً اندک چه معجزاتی آفرید. آن شاهزاده اندیشمند با درخشش خویش در دیار هند، که به موزه ادیان و مذاهب شهرت دارد، ذهن و زبان اهل قلم را به خود معطوف مینماید. داراشکوه، معمار بزرگ آشتیِ اسلام با دین هندو بود، میخواست با ترکیب و تلفیق این دو آیین که در ظاهر ناسازگار به نظر میرسند کاخِ وحدتِ دینی را برافرازد و به منازعاتِ مذهبی در قلمروِ هند پایان ببخشد. با این اشاره نکات کلیدی و فصول مهم زندگیِ آن فیلسوفِ عارف، به شیوه ایجاز و اختصار به عزیزان فرزانه و ارباب نظر عرضه میشود.
۱- تولد و تعلّقاتِ داراشکوه
داراشکوه در ۲۹ صفرِ سال ۱۰۲۴ ه.ق در یک خانواده مسلمان حنفیمذهب، در هندوستان تولد یافت. او فرزندِ ارشدِ شاهجهان و نیز ولیعهد شاهجهان، امپراتوری گورکانی هند بود و طبق رسوم معمول دربارِ پادشاهان تیموریِ هند تربیت شد. به مادرش «ممتاز محل»، علاقه خاصی داشت، بدین دلیل درگذشتِ مادرش، وی را بسیار متألم و متأثر ساخت. وقتی به مرحله ازدواج رسید با دخترعموی خود «نادرهبیگم» بر سرِ سفره عقد نشست. پس از یک سال ازدواج، صاحب دختری شد که دایه اجل او را به حضانت برداشت.
به سبک بودا سلوک عرفانی را بر جاه و جلال درباری ترجیح داد. علوم اسلامی و طریقِ ارشاد را از اساتید برجسته مسلمان و هندو یاد گرفت. هنر خطاطی و خوشنویسی را از ملاعبدالرشید خوشنویس آموخت و جزو نقاشان زمان خود شد. تاریخ و شعر و ادب را به خاطر سپرد. در اسبسواری و تیراندازی و هر آنچه در شأن یک شاهزاده بود مهارت یافت. مدارج نظامی را بهسرعت پیمود، اما در اردوکشیهای نظامی مردِ موفقی نبود. درواقع، منازعات نظامی و اقتدارگرایی با روحیه حقیقتبین و نگاهِ عرفانیِ داراشکوه نسبت و سنخیتِ چندانی نداشت. تعلقات عاطفی که بین او و پدرش بود باعث میشد اغلب اوقات در کنار پدر بماند و درنتیجه در قضایای نظامی و امور سیاسی تجارب زیادی به دست نیاورد. شاهجهان، او را بدون اینکه عملاً در کوره جنگ پخته شود به مناصب عالیه نظامی برمیگزید که همین امر باعث میشد طعم تلخ شکستهای پیدرپی را بچشد. در مدت فرمانرواییاش به هر کجا میرسید به سراغ علما و حکما میرفت و با آنها به مباحثه مینشست. با بسیاری از مشایخ زمانش مراوده و مکاتبه داشت. هرچند به اشراق و عرفان، علاقه روشنی نشان میداد و عملاً در طریق عرفان گام مینهاد، اما مانند بودا و مهاویرا و ابراهیم ادهم نمیتوانست بهطور کلی از تاج و تخت روی بگرداند.
به چندین زبان، ازجمله زبان سانسکریت، تسلط ماهرانهای داشت. برحسب همین تسلط، پنجاه اوپانیشاد را از زبان سانسکریت به زبان فارسی ترجمه کرد که از منظر اندیشمندان، کتاب مذکور یکی از منابع بسیار موثق در محافل علمی به شمار میرود. محضر فرزانگان و بزرگان علم و عرفان را غنیمت میشمرد. در عرصه تألیف و در قلمرو ترجمه زبردست و ماهر بود؛ به همین دلیل، یکی از مؤلفان و مترجمان سده یازدهم هجری به شمار میرود. به ملاشاه میانجیو که یکی از مربیان عرفان او بود با دید ارادت مینگریست. در تصوف و عرفان آرای خاص و نظریات شاذی داشت. داراشکوه این نظر مشهور را که کمال را نهایت نیست مردود میدانست. در نامهای به ملاشاه مینویسد: «مراتب صوفی را کمال و نهایت هست و از ترقی میماند بعد از کمال. بلکه نزد این [فقیر شکسته]، از ترقی ماندن ترقی است. چه در هر مرتبه کمالی است و کمال مرتبه ترقی، عدم ترقی است».۱ داراشکوه همین نامه را با این عبارت زیبا به پایان میبرد: «و الله بس و ما سِوَی الله هوس».۲
ملاعبدالطیف سلطانپوری، معلم خصوصی وی، گرایش به مباحث الهی را در وی برانگیخت. به تحقیق مبتنی بر تطبیق، علاقه خاصی داشت. تورات و انجیل و قرآن و کتب هندوان را با دقت و تعمق مطالعه میکرد. به عرفان و تصوف عموماً و به طریقه قادریه، خصوصاً، تعلقخاطر میورزید. از جویندگان پرشور حقیقت شمرده میشد. مطالعه عمیق متون مقدس هندوان، نگاه متفاوت با نگاه متشرعان و متعصبان دینی در او به وجود میآورد. در طریق تحقیق به این نتیجه رسید که توحید ناب در متون دینی هندوان موج میزند. بر این باور بود که اختلاف میان دو مکتب هندو و اسلام در سطح عرفانی فقط جنبه لفظی دارد. میکوشید با استعداد نبوغآمیز خویش، در جامعه متکثر هند، دو آیین بزرگ هندو و اسلام را به همدیگر پیوند زند و موجب وحدت مسلمانان و هندوان شود، لیکن با تعصب و تصلب فکری آن دوران مواجه گردید و شد آنچه باید نمیشد؛ البته مانند هر انسان دیگری گاهی به اموری بسیار سطحی و خرافهآمیز همچون سحر و استخاره، اقبال و عنایت نشان میداد. هرچند چنین اَعمالِ عامیانه در قیاس با کارنامه علمی و مقام عرفانیاش، بهمنزله پانویس جزئی در برابر یک متن پربرگ و مهم به شمار میرود.
۲- عقاید و تألیفات داراشکوه
داراشکوه که مسلمانی حنفیمذهب بود، صاحب آثار سودمندی است که در ادامه این نوشتار به آنها اشاره خواهد شد. او با عبور از تعصبات مذهبی و دینی به مطالعات تطبیقی اهمیت میداد و عملاً تکثرگرایی دینی را مشروعیت میبخشید. چون در جستوجوی حقیقت بود در مطالعات خویش هیچ حد و مرزی نمیشناخت. به عرفان و تصوف عشق میورزید و سلسله قادری را بر مبنای یک الهام غیبی بهترین سلسله اهل راز میدانست که میتوان در رساله حق نما و کتاب سکینه الاولیاء به این موضوع پی برد. داراشکوه تألیفات ارزشمند و آثار برجستهای دارد که میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: ۱. آثار وابسته به فرهنگ اسلام؛ ۲. آثار مربوط به فرهنگ هندو. رسالههای اسلامیِ او مقدم بر آثار هندو است. با لحاظ تاریخ کتابت به تبیین آثار وی پرداخته میشود:
الف: «سفینه الاولیاء»
نخستین و معروفترین تألیف از دسته اول آثار داراشکوه است که در ماه رمضان سال ۱۰۴۹ق.ه در بیستوپنجسالگی به پایان رسانید. در این اثر زندگانی ۴۱۱ تن از مشایخ صوفیه نوشته شده است. سفینه الاولیاء را میتوان کتاب مستندی برای مطالعه تراجم احوال مشایخ صوفیه دانست. اثر مذکور، یکی از تذکرههای مهم و معروف عرفانی است که داراشکوه آن را در هندوستان تألیف نمود. از منظر دکتر جلالی نائینی: «این گنجینه عرفانی مشتمل بر حالات بسیاری از مشایخ و محدثین بزرگ از صدر اسلام تا پایان نیمه اول سده یازدهم میباشد».۳
ب: «سکینه الاولیاء»
دومین اثری است که در بیستوهشتسالگی در سال ۱۰۵۲ ه.ق آن را فراهم آورد و به شرح زندگانی عرفا و اهل تصوف سلسله قادری که همعصر خود بودند پرداخت. داراشکوه در این کتاب، ارادت و دلبستگی خاص خود را به مشایخ قادریه نشان میدهد و ایشان را مصون از آفت میداند. این اثر در راستای بیان حالات شخصی داراشکوه و روابط او با سلسله قادریه منبع معتبری به شمار میرود.
ج: «رساله حقنما»
سومین اثر داراشکوه است که در سال ۱۰۵۶ ه.ق پایان یافت. در رابطه با موضوعاتی همچون عالم ناسوت، عالم ملکوت، عالم جبروت، عالم لاهوت، هویت ربالارباب و وحدت وجود بحث میکند. در این رساله، داراشکوه رسماً خود را کسی میداند که مرحله عالی عرفان را تجربه کرده است. داراشکوه در مقدمه آن ادعا میکند از طریق مکاشفه به او نمایان شده است که بهترین سلسله اهل راز، سلسله قادریه است. وی با تصریح به اینکه فتوحات مکیه، فصوص الحکم ابن عربی، سوانح غزالی، لوایح و لوامع جامی و لمعات عراقی را خلاصه کرده است به مقام عرفانی و توان علمی خویش اشارات روشنی دارد. داراشکوه این کتاب را چکیده کتابهای یادشده میداند: «هر که به شرف کامل صحبت مکمل نرسیده باشد و او را شناخت کامل نبود، این رساله را بخواند و به نظر تفکر و تأمل بنگرد و از ابتدا تا انتها یکبهیک را در عمل آرد؛ امید است که پی به مطلب برده از مشرب صافی توحید که منتهای کمال انسانی عرفان است بهرهمند گردد و مطلبی که به آن، اوراق کتب خلف و سلف پر است و مردم آن را درک نمیتوانند کرد دریابد، و خلاصه فتوحات و فصوص و سوانح و لوایح و لمعات و لوامع و جمیع کتب متصوفه را بفهمد».۴
د: «حسنات العارفین» (شطحیات)
یکی دیگر از تألیفات باارزش و برجسته داراشکوه به شمار میرود که نگارش آن در سال ۱۰۶۲ ه.ق آغاز شد. حسنات العارفین را شطحیات نیز مینامند. این کتاب جُنگی است از سخنان برگزیده یا کلمات قصار و شطحیات عارفان سلسلههای مختلف راز. کتاب یادشده از باب مقابله با نفاقِ متشرعانِ کجاندیش و در راستای تحسین سالکان میباشد، چنانکه دکتر شایگان مینویسد: «دارا همچنین به ریاکاریها و تزویرگریهای متشرعان که بسیار متمایل به سختگیری و اَشکال ظاهری بودند حملهور شده و تأکید میکند که این شطحیات را بهمنظور ارائه حجتی قطعی به نفع سالکان راه خدا و بستن زبان ناهیان سطحی، گرد آورده است».۵
البته داراشکوه مبتکر جمعآوری شطحیات نیست. «اولین صور شطحیات را در میان صوفیان بزرگ سده دوم هجری امثال ابراهیم ادهم بلخی و رابعه عدویه میتوان یافت. بایزید نخستین عارفی است که شطحیات را جلوه داده و شوریدگی درونی خود را بهطور وضوح بیان کرده است. پس از او حسین بن منصور حلاج بهتفصیل در این موضوع سخن گفته است. بیشتر شطحیات صوفیه بر پایه وحدت وجود و همه خدایی قرار گرفته و بیشک چنین افکاری با فلسفه «براهمانیسم» و ادب «ودانتا» بیارتباط نمیتواند باشد. داراشکوه که پایبند به این افکار و تحت تأثیر متصوفه اسلام و فقرای هندو قرار گرفته بود در صدد برآمد کتابی مشتمل بر شطحیات مشایخ گذشته و معاصر خود درآورد و بدین منظور حسنات العارفین را ترتیب داد. این تألیف را بعد از ملاقات با بابا لعل انجام داد».۶ داراشکوه در این کتاب از قول بابا لعل می نویسد: «در هر قومی، عارف کامل میباشد که حق سبحانه و تعالی به برکت او [آن قوم] را نجات میدهد».۷
ه: مجمعالبحرین
داراشکوه در سال ۱۰۶۵ ه.ق با اطلاعات عمیقی که از عرفان اسلامی و هندو داشت به تألیف مجمعالبحرین پرداخت. تصریح میکند «اختلاف میان متصوفه اسلامی و صوفیان هندو، لفظی و سطحی است».۸ این کتاب یکی از جالبترین آثار اوست که اصالت و عمق اندیشه خویش را در آن به اثبات میرساند. مجمعالبحرین و اوپانیشاد، زمینه بدفهمی متشرعان و قشریون را مهیا ساخت و پایان حیاتش را رقم زد.
داراشکوه به اشتراکات دین هندو و اسلام تأکید میورزید و در راستای تبیین وجوه مشترک آن دو آیین، تمام توان خویش را به کار میبست. ایجاد وحدت دینی و انسجام ملی بین هندو و مسلمان، بزرگترین خدمتی بود که «به دست این شاهزاده روشنفکر و وسیعالمشرب به حد زیادی نیرو گرفت».۹ داراشکوه بر این باور بود که «تمام ادیان، یک حقیقت واحد را تعلیم میدهند».۱۰ همین نکته را مولانا جلالالدین محمد بلخی تعبیر دیگری مطرح کرده است:
حق، شب قدر است در شبها نهان
تا کنــــد جان، هر شبی را امتحـان
نه همهشبها بود قدر، ای جوان
نه همهشبها بود خالی از آن۱۱
یعنی حق و حقیقت در اختیار و انحصار یک مذهب و دین خاصی نیست، بلکه هر کس و هر مسلک، از حقیقت مطلق بهرهای متناسب با قابلیت و فهم خویش دارد. حق، چون شب قدری است که در شبها نهان میباشد. اگر چنین دریافتی، در جوامع دینی خصوصاً و در میان ملل مختلف عموماً تحقق مییافت، با یک «جامعه بدون حذف» و بدون منازعات مذهبی مواجه میشدیم و حقوق هر انسانی را از آن باب که انسان است ارج مینهادیم. متأسفانه همین بسترسازیهایی که در راستای اینهمه انسجام صورت پذیرفته بود توسط اشخاصی چون محمدعلی جناح، زایل گشت و درنهایت به تجزیه هند و پاکستان منجر شد.
داراشکوه متون مقدس هندوان را آسمانی و وحیانی میدانست که بر بنیاد توحید استوار گشته است. مجمعالبحرین که مصداق روشنی بر آمیختگی دو فرهنگ اسلام و هندو است با این بیت به ظاهر متناقضنما و پارادوکسیکال آغاز میشود:
به نام آنکـــــــه او نامی ندارد
به هر نامی که خوانی، سر برآرد
داراشکوه در عبارتی شطحآمیز مینویسد: «حمد موفور یگانهای را که دو زلف اسلام و کفر را که نقطه مقابل هماند بر چهره زیبای بیمثل و نظیر خویش ظاهر گردانید و هیچیک از آنها را حجاب رخ نیکویی خود نساخته:
کفر و اسلام در رهش پویان
وحــده لا شریک له گویان»۱۲
داراشکوه پس از آنکه به اسرار و دقائق تصوف اسلامی تسلط مییابد به تحقیق در مشرب موحدان هند میپردازد. با بعضی از کاملان و عارفان هند مصاحبت پیدا میکند و با تطبیق آرای فریقین-هندو و اسلام- به این نتیجه میرسد که جز اختلاف جزئی و لفظی، اختلاف دیگری وجود ندارد. داراشکوه میداند که این کتاب بر مذاق قشریون و خشکاندیشان، خوش نخواهد آمد و اعتراضات جدی را به وجود خواهد آورد؛ لذا تصریح میکند این رساله برای کسانی است که مثل من میاندیشند و قلمرو فکری مشترکی داریم. با لحاظ این قضایا مینویسد مجمعالبحرین را «موافق کشف و ذوق خود برای اهلبیت خود نوشتهام و مرا به عوام هر دو، کاری نیست».۱۳
و: سرّ اکبر (سرّالاَسرار، اوپانیشاد)
دو سال پس از نگارش مجمعالبحرین به ترجمه پنجاه اوپانیشاد اهتمام ورزید «و کاری را انجام داد که در سده نوزدهم بسیاری از هندشناسان از راهنمایی این شاهزاده برخوردار شدند و در ترجمه اوپانیشادها، از دانش و سلیقه و فهم او استفاده کردند».۱۴ اروپا در شناختن فلسفه اوپانیشاد، مدیون ترجمه فارسی است که با قلم داراشکوه نگارش یافت. این ترجمه بعداً به زبانهای دیگر مرسوم اروپا درآمد. وقتی ترجمه لاتین اوپانیشا به دست آرتور شوپنهاور، فیلسوف مشهور آلمانی، رسید و آن را مطالعه کرد به مضامین و مفاهیم عالی آن پی برد و از آن بهعنوان بزرگترین مزیت قرن نوزدهم یاد کرد. شوپنهاور اظهار داشت در جهان مطالعه، «هیچچیز بهاندازه تحقیق در متن اصلی اوپانیشاد، سودمند و موجب ارتقای روحی نمیباشد و این کتاب تسلای زندگانی من است و در مرگ نیز موجب تسلای من خواهد بود».۱۵ به باور بعضی از اساتیدِ برجسته ادیان و عرفان هیچ ترجمهای مزیت و اهمیت ترجمه داراشکوه را ندارد؛ زیرا منشأ و منبع همه ترجمهها به هر زبانی که باشد همانا ترجمه داراشکوه از زبان سانسکریت به زبان فارسی است. بنا بر تصریحِ دانشمند شهیر هندی دکتر تاراچند، داراشکوه در تهیه متن فارسی اوپانیشادها از مساعدت عالمترین پاندیتهای (معلمان مذهب هندو) زمان خویش برخوردار بود. او توانست لغات غامض و اصطلاحات سخت اوپانیشادها را بهروشنی و با حفظ امانت ترجمه کند. داراشکوه ترجمه اوپانیشادها را نه از روی صرفاً کنجکاوی علمی، بلکه برحسب ذوق عرفانی و ذائقه حقیقتطلبی انجام داد. او «چون در طلب حقیقت بوده در اثر مطالعه و تحقیق کامل و مصاحبت و تماس با هندوان باایمان و اهل علم به این نتیجه رسید که اوپانیشادها منبع اصلی و ذخایر علم اعلی میباشد».۱۶
کتاب سرّ اکبر یا سرّالاسرار، ترجمه پنجاه اوپانیشاد است از متن سانسکریت که داراشکوه در سنه ۱۰۶ه.ق یعنی دو سال پیش از مرگش در شهر دهلی در مدت شش ماه به فارسی نقل کرد. سرّ اکبر در میان آثار دسته دوم او که مربوط به کتب مقدس هندوان میشود، مهمترین اثر محسوب میشود که به تعبیر دکتر جلالی نائینی «در بین آثار داراشکوه، هیچیک شهرت «سرّ اکبر» را به دست نیاورده است». داراشکوه در پی مطالعات تطبیقی خود به این نتیجه رسید که وداها جزو کتب مقدس هندوان به شمار میرود و دارای ریشه وحیانی و آسمانی است؛ یعنی «بر انبیای پیشین در زمانهای بسیار قدیم نازل شده».۱۷ به نظر داراشکوه، اوپانیشاد «کتاب سماوی و سرچشمه تحقیق و بحر توحید است و مواق قرآن مجید، بلکه تفسیر آن است».۱۸ داراشکوه در مقدمه سرّ اکبر، تورات و انجیل و قرآن را کتابهایی میداند با مفاهیم و مضامین مجمل و مرموز که «امروز، داننده آن رمزها کمیاب است».۱۹ او در بیان این مجملات و رموز، به اوپانیشادها روی آورد تا «از آن تفصیل آن اجمال دانسته شود».۲۰ داراشکوه، چهار کتابِ: رگ بید، ججر بید، سام بید و اتهربن بید را آسمانی میداند که «بر انبیای آنوقت که بزرگترین آنها برهما که آدم صفی الله است با جمیع احکام نازل شده و این معنی از همین کتاب، ظاهر است»۲۱ با تصریح تمام مینویسد: «جمیع اسرار سلوک و اشغال توحید صرف»۲۲ در آن چهار کتاب مندرج میباشد. داراشکوه تصمیم گرفت خلاصه چهار کتاب مذکور را «بیکموزیاد و بیغرض نفسانی به عبارت راست به راست لفظ به لفظ ترجمه نموده بفهمد که این جماعت که آن را از اهل اسلام اینقدر پوشیده و پنهان میدارند، در آن چه سرّ است».۲۳ او خلاصه چهار کتاب یادشده یا اوپانیشاد را که سرّ اکبر و یا سرّالاسرار، از عناوین دیگر آن میباشد «خلاصه توحید» و «منتهای مطلب جمیع اولیا» مینامد و به این نکته تصریح میکند که اوپانیشادها، «بیشکوشبهه اولین کتاب سماوی و سرچشمه تحقیق و بحر توحید است و موافق قرآن مجید، بلکه تفسیر آن است».۲۴ داراشکوه در راستای اثبات مدعای خود، مبنی بر اینکه اوپانیشاد، کتاب آسمانی و وحیانی است به آیات ۷۷، ۷۸، ۷۹ و ۸۰ سوره واقعه استناد میجوید: «اِنّهُ لَقُرآنٌ کریمٌ. فی کِتابٍ مَکنُونٍ. لایَمَسُّهُ اِلاّ المُطَهَرونَ. تَنریلٌ مِن رَبِّ العالَمینَ». آنگاه در مقام تفسیر برمیآید و مینویسد: «اینکه در قرآن آمده است اِنّه لَقُرآنٌ کریمٌ. فی کِتابٍ مَکنونٍ؛ یعنی قرآن کریم در کتابی است که آن کتاب پنهان است. پس به تحقیق که «کتاب مکنون»، این کتاب ِ قدیم [اوپانیشاد] باشد».۲۵ او با تمام اخلاص و با کمال اطمینان به ترجمه اوپانیشادها همت گماشت و خوانندگان آن را کسانی دانست که به ابدیت راه خواهند یافت: «این ترجمه را که به سرّ اکبر موسوم است ترجمه کلام الهی دانسته، ترک تعصب نموده است تا طالبان حقیقت با خواندن آن، بی زوال و بی خوف و بی اندوه و رستگار به ابدیت راه بیابند».۲۶
داراشکوه، اسلام و هندو را بهمنزله دو قرائت از یک حقیقت میدانست. به باور او این دو قرائت، نباید به تقابلِ مسلمانان و هندوان بینجامد. داراشکوه بر این عقیده بود که «حقیقت، ملک طلق و منحصر به یک مذهب خاصی نیست، بلکه کتب مقدسه جمیع ادیان اگر چنانکه باید مطالعه شوند همه یک حقیقت واحد اساسی را تعلیم میدهند. اساس عقیده به توحید خدای متعال از اوپانیشادها ظاهر میشود».۲۷ وی که یک شاهزاده صوفیمشرب از دودمان تیمور لنگ به شمار میرفت به این نتیجه رسید که اصل وحدت ذات در دل اوپانیشادها موج میزند.
ترجمه ابتکاریِ اوپانیشادها، خدمت بزرگی به فلسفه و ادب هند محسوب میشود: «یکی از خدمات گرانبهای داراشکوه به فلسفه هندو، همانا جمعآوری متن سانسکریت اوپانیشادها و نقل و ترجمه آنها به زبان فارسی است. ظاهراً پیش از داراشکوه کتابی که جامع پنجاه اوپانیشاد باشد موجود نبوده».۲۸ تا آن زمان چنین ترجمهای با این سبک و سیاق وجود نداشته است. اوپانیشادها، متن مهمی است که کمال اندیشه پیروان آن رانشان میدهد. بنا بر تحقیق دکتر شایگان «اوپانیشادها قسمت آخر وداها هستند و به همین علت آنها را «ودانتا» یا «پایان ودا» خواندهاند، چه اوپانیشادها درواقع مغز و هسته تعلیماتِ وداعی به شمار میآیند».۲۹ به باور دکتر شایگان «این اثر چه از نظر درک ارزشگذاری ِ داراشکوه بر مفاهیم فلسفی هندی و چه از نظر به دست آوردن ملاک و معیار درک فلسفیِ او کمک مهمی برای خواننده شمرده میشود. بین آثار داراشکوه، هیچیک شهرت سرّ اکبر را به دست نیاورده است».۳۰ دکتر شریعتی با لحن و ادبیات خاص خود و بسیار شیوا و دلنشین به عظمت و غیبی بودن اوپانیشادها اشاره میکند: «در بعضی از پاراگرافها یا نوشتهها و سرودهای اوپانیشادها چنان روحی متعالی و اندیشهای بسیار بزرگ عرفانی موج میزند که به هیچ وجه نمیتوانم بیارتباط بودن اینها را با غیب باور کنم. حالا از چه طریق، به چه وسیله و چه کسانی، نه من میدانم و نه تاریخ».۳۱
ترجمه اوپانیشادها با ذوق و ذائقه ظاهربینان و مفتیانِ متشرع سازگار نیامد و به همراهِ علل دیگر، مقدمه قتل داراشکوه را فراهم آورد. این کتاب دستاویز مناسبی برای کسانی همچون اورنگ زیب شد تا خلق را علیه او بشوراند و وی را بهعنوان یک شخصِ مرتد و واجبالقتل بداند. به باور دکتر جلالی نائینی «دارا، تحت تأثیر افکار اوپانیشادی، از آن رو که در متون اوپانیشادها نظریه وحدت وجود و همه خدایی و عدم دوگانگی و وحدت ذات نمایان است و این افکار با معتقدات بعضی از صوفیه بهویژه صوفیان مسلمان هند نزدیکی دارد، قرار گرفته است. او با بررسی ادبیات مذهبی هندو چنین فهمیده و استنباط کرده که بیدها ازجمله کتب سماوی انبیای سلف و اوپانیشادها شرح و تفسیر آنهاست».۳۲
ز: دیوان داراشکوه
از دیوان داراشکوه بهعنوان «اکسیر اعظم» نیز یاد شده است. با توجه به تحقیقات دکتر جلالی نائینی، دیوان داراشکوه از تصورات عالیه و عمق چندانی برخوردار نیست و یک شاعر متوسط هندی محسوب میشود. معالوصف، روح تصوف و اشراق با لحاظ مشایخ صوفیه قادری در اشعار وی کاملاً هویداست: «از آنچه از اشعار داراشکوه باقیمانده چنین روشن میشود که در اشعار او، روح تصوف بنا بر طریقه قادریه، بر اساس وحدت وجود رسوخ یافته است. احساسات شاعری وی غالباً و بر پایه منطق و تفکر عالی نیست، بلکه بیشتر جنبه اشراق دارد».۳۳ دارا به سبب وابستگی به سلسله قادری، تخلص «قادری» را برای خود برگزیده بود. ابیاتی چند از دیوان داراشکوه که شطحآلود و تصوفآمیز و انتقادی میباشد:
هم محمـــــد تویی و هم الله
این عنــایت، تو راست ارزانی
***
بهشت آنجـــــا که ملایی نباشد
ز ملا، شور و غوغــــایی نباشد
در آن شهـری که ملا خانه دارد
در آنجـــــــا هیچ دانایی نباشد
***
هر که می در جام وحدت درگرفت
زاهدان شهر را چون خـــــر گرفت
***
خواهی که شوی داخل ارباب نظر
آن قال به حال بایدت کرد گذر
از گفتن توحیــــد موحد نشوی
شیرین نشود دهانت از نام شکــر
ح: نامههای عرفانی
نامههای عرفانی یکی دیگر از آثار داراشکوه به شمار میرود. داراشکوه نامهای را که به محمد دلربا -از استادان خویش- مینویسد با این بیت شروع میکند:
به نام آنکه نامش عین ذات است
وجود او منــــــزه از صفات است
علاوه بر نامههای عرفانی که به زبان فارسی نوشته است مکتوبی هم به زبان سانسکریت دارد که از اطلاعات وسیع وی در ادب سانسکریت حکایت میکند.
ط: طریقه الحقیقه (رساله معارف)
این کتاب که منسوب به داراشکوه میباشد نیمی به نثر و نیمی به نظم با سبکِ مزیّن و با استخدام صنایع ادبی نگارش شده است.
ی: مکالمه داراشکوه و بابا لعل
شامل گفتوگوهایی میان داراشکوه و مرتاضِ هندو – بابا لعل – است. دکتر جلالی نائینی در راستای این مناظرات زیبا مینویسد: «داراشکوه در این گفتوگوها، شیفته اخلاق و آداب وی گردید و همین شیفتگی، او را بر آن داشت تا در برخی از کتابهای خود، مانند مجمعالبحرین و حسناتالعارفین، بابا لعل را جزو عارفان و کاملان به شمار آورد».۳۴
۳- منازعات نظامی و شهادت داراشکوه
داراشکوه از دو سو مورد حمله قرار گرفت: سیاست و دیانت. به خاطر نگاهِ متساهل و باور به تکثر دینی، با تعصب مذهبیِ متشرعان مواجه شد. از سوی دیگر، ولیعهد بودن و جانشینی او برای برادرش، اورنگ زیب، قابل تحمل نبود. اورنگ زیب با بهانه قرار دادن گرایش داراشکوه به آیین هندوان، او را به ارتداد متهم کرد، اما هدف نهایی اورنگ زیب، غلبه سیاسی بر داراشکوه و حذف وی از عرصه قدرت بود. اورنگ زیب برخلاف آرای پدرش، عمل کرد؛ زیرا پدر عملاً و علناً از داراشکوه حمایت میکرد و او را جانشین مشروع خویش میدانست. در این نزاع خانوادگی، مراد بخش که برادر دیگر داراشکوه بود با اورنگ زیب به همکاری پرداخت، هرچند بعداً خود نیز در دام اورنگ زیب گرفتار آمد.
پس از مکالمات و مقدمات صلح که به نتیجه نرسید در نبرد سختی که بین اورنگ زیب و داراشکوه درگرفت، داراشکوه شکست سنگینی را متحمل شد. بنا بر تحقیق دکتر جلالی نائینی «در نهم رمضان سال ۱۰۶۸، برابر بیستم خرداد در جنگی که در سموگر۳۵ در نزدیکی اگره، واقع شد محمد داراشکوه شکست خورد».۳۶ اورنگ زیب، پس از آنکه داراشکوه را به زانو درآورد مراد بخش را دستگیر و روانه زندان کرد و برادر دیگرش، شجاع، را با شکست سختی مواجه ساخت و پدرش را در حصر خانگی نگه داشت تا بدون هیچ مزاحمت بر مسند قدرت دست بیابد.
داراشکوه پس از تلاشهایی که انجام داد درنهایت در پنجه تقدیر گرفتار آمد. میخواست به ایران پناه آورد تا با حمایت حکومت ایران قدرت ازدسترفته خود را بازبیابد که توفیق رفیق راهش نشد. از روی ناچاری به ملک جیون افغانی پناهنده شد که او نیز با پشت پا زدن به اصول انسانی و قواعد اخلاقی، داراشکوه را به اورنگ زیب تسلیم داشت. دکتر جلالی نائینی مینویسد: «تحقیق این واقعه این است که روز چهارشنبه ۲۱ ذیالحجه سنه ۱۰۶۹، آخرین روز حیات داراشکوه بوده است. چون این روز سپری شد و شبهنگام فرارسید، در سیاهی شب، دژخیمان سنگدل به زندگی او پایان دادند. جسد داراشکوه را به نام اینکه خارج از دین اسلام است غسل ندادند، ولی ظاهراً علت واقعی این بوده که کشتن او با طرز فجیعی صورت گرفته است و نمیخواستهاند خبر این جریان ناهنجار دور از عدل و داد در خارج منعکس شود. خاصه اینکه سعی داشتند چگونگی سرنوشت داراشکوه را از دسترس اطلاع پدر سالخوردهاش دور نگاه دارند، ولی شاهجهان در بدترین احوال از مرگ فرزندِ برومند خویش آگاهی یافت و غم بر غمش افزود. داراشکوه به اتهام خروج از دین اسلام به فتوای دینفروشان بدون آنکه واقعاً محاکمهای به عمل آید و پرسشی از او بشود غیاباً محکوم گردید، لیکن در قبرستان مسلمانان، آن هم در کنار جد خود همایون همچون شهدای راه حق و حقیقت با لباسی که در تن داشت دفن شد؛ و این امر بهترین دلیل است که مخالفان در اقامه اتهام بیدینی صادق نبودند وگرنه اجازه نمیدادند جسد او در گورستان مسلمانان دفن شود».۳۷
اورنگ زیب دو پسرِ داراشکوه، سلیمانشکوه و سپهرشکوه را به اسارت گرفت و در زندان، دفتر حیاتشان بسته شد. بالاخره سیاستِ سیّئه اورنگ زیب بر فضای معنوی و جوِ آشتیجویانه هندوستان سایه گسترد. خنجر شریعت بر قلبِ طریقت فرورفت. در چنین جوّ جنونآمیز، خورشید داراشکوه در پشت حجاب تعصب پنهان گشت، اما مرگِ او نتوانست درخشش علمی و اندیشه روشن داراشکوه را از دیده دانایان و اهلِ راز پنهان کند.
به باور بعضی از محققان اگر شمع عمر داراشکوه به اتهام واهی ارتداد خاموش نمیشد، هند به دو بخش پاکستان و هندوستان تقسیم و تجزیه نمیگردید. داریوش شایگان نقل میکند: «به یاد دارم که در گفتوگویی که با راجارائو، دانشمند بزرگ هند و استاد دانشگاه تگزاس در ژاپن داشتم، هنگامی که سخن از داراشکوه به میان آمد راجارائو با دریغ بسیار گفت: «افسوس، افسوس، مرگ داراشکوه فاجعه بزرگ شبهقاره هند است. قتل او به دست برادر قشریاش اورنگ زیب، در عصر ما به جدایی هند از پاکستان منجر شد».۳۸ از منظر دکتر تاراچند، داراشکوه که از شوقِ عشقِ الهی سرشار گشته و به حد اعلای وحدت رسیده و به عالم انکشاف دست یافته بود «در راه ایمان خویش شهید گشت و مظلوم تعصبات سیاسی و مذهبی شد».۳۹
با نهایت افسوس، او که تشنه شراب وحدت بود در آغاز به پایان رسید. به بهانه بیبهای ارتداد و به اتهام گرایش به آیین هندو، توسط برادرش، اورنگ زیب، در چهلوچهارسالگی، تیغ تکفیر بر حلقومش نهادند و به زندگیاش خاتمه دادند. ارتداد، این لکه ننگین و نقطه سیاه در قلمرو تاریخ، تنها حربه مهیبی است در حذف فرزانگان و نوادر روزگار که نمیخواهند چون عامه مردم بیندیشند و اهل تمکین در برابر متولیانِ احول و مفتیانِ خشکاندیش باشند. چنانکه اشاره شد، قتل او سبغه سیاسی نیز داشت تا سیادت سیاسی و جانشینیاش تحقق نیابد. استبداد سیاسی با استحمار دینی درهم آمیخت و به قتل داراشکوه انجامید. پشتوانه شرعی که همان صدور فتوای اعدام از طرف ملاعبدالقوی و همفکرانش بود سیاست توسعهطلبانه اورنگ زیب را تسهیل و توجیه کرد.
آری! داراشکوه همیشه با بینش و دانش خویش میدرخشد و میشکوفد. او زنده است، چون زندگان بر سرِ سفره علم و معرفت وی حضور دارند. داراشکوه هرچند به شکل فجیعی به خون خویش درغلتید، اما پس از آن تولد دیگری یافت و نامش بهعنوان شاهزاده فیلسوف و عارفِ شهید در کتاب تاریخ به ثبت رسید. بنا بر قضاوتِ زمان، اورنگ زیب و حامیانش جزو نیرنگبازان و بازندگانی هستند که تاریخ از نام و یادشان شرم میکند. داراشکوه با جاری ساختنِ خون سرخِ خویش در اندام تاریخ، جاودانه شد و حیات ابدی یافت. غالباً بزرگان علم و اهالیِ راز بهتنهایی پناه میبرند و در پناه تنهایی آثار بس سودمند و سترگی از خود به یادگار میگذارند. گویا دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، بیت زیر را در توصیف این دسته از نوادر روزگار سروده است:
باید بچشد عذاب تنهــــــایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد۴۰■
پینوشت:
- اوپانیشاد، مقدمه، ص ۱۶۰.
- همان، ص ۱۶۱.
- اوپانیشاد، ج ۱، ص ۲۰۲.
- اوپانیشاد، ج ۱، ص ۲۱۳.
- در آیین هندو و عرفان اسلامی، ص ۱۷، ابونصر سراج شطح را چنین معنی کرده است: «شطح نوعی شیوه بیان است با ظاهری غریب، غیرعادی و عجیب بهمنظور توصیف وضع و حال خلسه و جذبهای که یک قدرت غلیانی و جوشنده صوفی را مسخر و از خود لبریز میکند». هانری کربن، شطحیات را به پارادوکسهای الهامی ترجمه کرده است. (همان، ص ۱۶)
- همان، ص ۲۱۶.
- همان، ص ۲۱۶.
- اوپانیشاد، مقدمه، ص ۱۶۳.
- اوپانیشاد، قسمت مقدمه دکتر تاراچند، ص ۳۱۳.
- اوپانیشاد، قسمت مقدمه دکتر تاراچند، ص ۳۱۴.
- مثنویمعنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۵-۲۵۳۶.
- همان، ص ۲۱۷.
- همان، ص ۲۱۹.
- اوپانیشاد، قسمت مقدمه، ص ۱۶۴.
- اوپانیشاد، قسمت مقدمه دکتر تاراچند، ص ۳۰۸.
- اوپانیشاد، قسمت مقدمه دکتر تاراچند، ص ۳۰۹.
- همان، ص ۲۲۰.
- اوپانیشاد، ص ۱۹.
- همان، ص ۳.
- همان، ص ۴.
- همان.
- همان، ص ۵.
- همان.
- همان.
- همان.
- همان.
- اوپانیشاد، قسمت مقدمه دکتر تاراچند، ص ۳۰۹.
- اوپانیشاد، ص ۲۲۸.
- داریوش شایگان، ادیان و مکتبهای فلسفی هند، تهران، انتشارات امیرکبیر، ج ۱، ص ۸۸.
- داریوش شایگان، آیین هندو و عرفان اسلامی، ترجمه: جمشید ارجمند، تهران، نشر فرزان، ۱۳۸۲، صص ۱۹-۲۰.
- علی شریعتی، تاریخ و شناخت ادیان، تهران، شرکت سهامی انتشار، ج ۱، ص ۲۲۹.
- همان، ص ۱۶۸.
- اوپانیشاد، ص ۲۴۰.
- اوپانیشاد، ص ۲۴.
- Samugarh
- همان، ص ۱۷۴.
- همان، صص ۱۹۰ و ۱۹۲، با تلخیص.
- داریوش شایگان، آیین هند و عرفان اسلامی، ترجمه: جمشید ارجمند، تهران، نشر فرزان، ۱۳۸۲، ص ۳.
- اوپانیشاد، مقدمه دکتر تاراچند، ص ۳۱۱.
- محمدرضا شفیعی کدکنی، گزینه اشعار، چاپ هشتم، تهران: انتشارات مروارید.