مهدی غنی
آقا رضا پهلوی، اینکه من بخواهم جای شما باشم، ازجمله محالات روزگار است؛ نه از موضع دست ما کوتاه و خرما بر نخیل، که مقام شما خیلی بالا باشد و به قد و قواره من نخورد، از این جهت محال است که مقام و موقعیت شما نه انتصابی است که از طریق رابطه بتوان به آن دست یافت، نه انتخابی است که با جلب آرا دستیافتنی باشد، حتی به انتخاب خود شما هم نبوده است. شما شاهزاده به دنیا آمدید و تنها شما میتوانید شاهزاده باشید و لاغیر. به همین دلیل شاهزاده بودن دلیل بر شایستگی خاصی نیست.
سال ۱۳۳۹ که شما به دنیا آمدید من هشتساله بودم. به یاد دارم چه جشن و سروری در شهرها برپا شد. خانواده ما هم از اینکه سلسله پادشاهی ابتر نماند احساس خوبی داشتند. در عالم کودکی، با همسنوسالانم درباره زندگی یک شاهزاده چه داستانها که نمیبافتیم. زندگی یک شاهزاده برای مردم ما همیشه سوژهای جذاب و اسرارآمیز بود و همواره پیرامونش شایعهسازی میکردند. یادم هست سالهای بعد شایع شد ولیعهد لال است و نمیتواند صحبت کند، چون در انظار عمومی کسی ندیده بود شما سخن بگویید. چند سال بعد که کتابخوان شدم، کتاب شاهزاده و گدای مارک تواین از اولین و جذابترین کتابهایی بود که خواندم. در آنجا ادوارد شاهزاده جای خود را با تام گدازاده عوض کرد و چه حوادث طنزآمیز و شگفتی رقم خورد. مارک تواین با این ترفند به انتقاد از وضعیت دربار انگلیس و زندگی فلاکتبار آن زمان مردم پرداخته بود.
حالا جناب شاهزاده! فرض کنید من تام باشم و شما ادواردشاه. بیایید لحظاتی جایمان را با هم عوض کنیم. همینجا اعلام کنم گرچه من را مأموران پدر شما ماهها شکنجه کردند، اما نسبت به شما کینه و دشمنی خاصی ندارم و شما را در آنچه بر من و دیگران رفت مقصر و مسئول نمیدانم.
سال ۱۳۵۲، ۲۱ سال داشتم که ساواک مرا بازداشت کرد و شما سیزدهساله بودید. تا پنج سال بعد هم که رژیم پدرتان سقوط کرد، در هیچ پست و مقام اثرگذاری نبودید و در حال آموزش خلبانی جنگندهها بودید، حتی بعید نمیدانم تحتتأثیر مادرتان برخی از رفتارهای پدر و حکومتش را قبول نداشتید، هرچند جرئت بیانش را هم نداشتید. برای رفع سوءتفاهم باید بگویم اینکه خودمان را جای دیگری بگذاریم بهمعنی قضاوت عادلانه و رعایت انصاف است و اینکه مسائل را از زاویه دیگری هم ببینیم و در منظر خودمان دگم و مطلقنگر نشویم، پیش از اینکه روزگار به ما بیاموزد، از فکر دیگری استفاده کنیم و بهخاطر تکرار اشتباهات هزینه ندهیم. حالا با این رویکرد جایمان را عوض میکنیم:
- شاهزادگی، آقازادگی
آقارضا! اگر جای شما بودم، اولین کاری که میکردم این بود که تکلیف خودم را مشخص میکردم. آیا من شخصیت مستقلی دارم و تواناییها و شایستگیهایی دارم که ملت ایران به آنها نیاز دارد یا اینکه مهمترین ویژگی و امتیاز من شاهزاده بودن و وابستگی ژنتیکی من است. از طرفدارانم با این پرسش نظرخواهی میکردم که علاوه بر شاهزاده بودن چه برجستگی و شایستگیهایی در من میبینند؟ من نسبت به سایر رهبران چه امتیاز و توانایی دارم؟ به آنها که بر شاهزاده بودن من تکیه میکنند میگفتم درست است که افراد مرا شاهزاده میشناسند و پدرم ۳۷ سال و پدربزرگم ۲۰ سال بر این کشور حکومت کردهاند، اما این شاهزادگی، بهقول این گفته حکیمانه گیرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل، الزاماً برای من شایستگی و ارزشی به ارمغان نمیآورد. بسیار شاهزادگان نادان و نابکاری بودهاند که به این ملک و ملت خیانت کردند و آشپززادگانی همچون امیرکبیر هم بودهاند که خدماتشان همواره در زمین ایران و ضمیر مردم مانده است؛ بنابراین شاهزاده بودن نه امتیاز و اعتبار است و نه عامل شایستگی و برتری من بر دیگران. همانطور که از خانواده فقیر و تهیدست بودن، مایه شرم و حقارت نیست.
به حامیانم میگفتم: شاهزادگی همان آقازادگی است. وقتی مردم ما آقازاده بودن و ژن خوب داشتن را چنین به تمسخر میگیرند، وقتی برخی آقازادهها با استفاده از رانت پدرانشان پستهایی را اشغال میکنند یا منسوبان آقایان از امکانات ویژه برخوردار میشوند و نمیگذارند شایستگان جایشان بنشینند و بر نابهسامانی اوضاع میافزایند، مردم از این پدیده منزجرند، شما چقدر عقبافتادهاید که میخواهید مرا با عنوان شاهزادگی بر آنها حاکم کنید!
میدیدم مردم ما از پدیده آقازادگی سخت آزردهاند و یکی از علل عقبماندگی و توسعهنیافتگی جامعه ما همین است که برخی صاحبمنصبان، تنها کسانی را شایسته میدانند که با آنها بستگی و نزدیکی داشته باشند. به این ترتیب افراد شایسته و کاردانی که با آنها همساز و دمخور نیستند طرد شدهاند و از چرخه اداره کشور بیرون گذاشتهاند. من هم برای اینکه با این طرز فکر مبارزه کرده باشم اعلام میکردم سلطنت موروثی را قبول ندارم، حتی اگر برحسب اتفاق شاهی یا رهبری شایستهترین فرد جامعه باشد، هیچ تضمینی نیست که فرزند یا برادر یا خواهر وی از دیگران لایقتر باشند، حتی اگر لایق هم باشند، یا باید مردم او را انتخاب کنند یا در یک رقابت سالم موقعیتهای ویژه را کسب کنند، نه اینکه یک خاندان خواهر و برادر، نسل به نسل، سرنوشت ملتی را به دست گیرند بدون اینکه نظر و خواست آنها را دخالت بدهند. با این موضعگیری به مردم رنجدیده کشورم نزدیک میشدم و با آنها همفکر و همدرد میشدم.
برای همراهی با آنها صراحتاً اعلام میکردم: مردم! من بدون انتخاب و تصمیم خود، در یک خانواده سلطنتی به دنیا آمدم و شاهزاده نام گرفتم، همانطور که همزمان کودکانی در یک خانواده کارگر یا دهقان به دنیا آمدند. نه شاهزادگی برای من حقی و برتری نسبت به دیگران ایجاد میکند و نه دهقانزادگی از شخصیت و ارزش ذاتی آن افراد میکاهد.
به خودم میقبولاندم که من شخصیتی مستقل از پدر و مادرم هستم. علاوه بر این اگر پدرم یا پدربزرگم به مردم ستم کرده باشند، باز کسی حق ندارد مرا سرزنش کند. به این ترتیب اعتماد به نفس پیدا میکردم تا شخصیت خودم را مستقل از نسب خانوادگی و نژادی پیدا کنم و به آن احترام بگذارم. شایستگی من به صداقت، شجاعت، کرامت نفس و آگاهی و دانش و عقلانیت و خردورزی من است، نه اینکه از چه کسی زاده شدهام یا زادگاه من کجاست.
به این مسئله فکر میکردم چطور درحالیکه مردم از پدیده آقازادگی وخانوادهسالاری سخت آزردهخاطر و دردمندند، کسانی از طرفداران و حامیان من اصرار دارند مرا شاهزاده بنامند. از همینجا درمییافتم آنها دلسوز و مشاور واقعی من نیستند، چهبسا میخواهند بساطی راه اندازند که از آن میان سهمی ببرند، حداقل اینکه از جامعه ایران خیلی عقباند.
آقا رضا! میدانم رها شدن از پیشینه، کار بسیار دشواری است. من خود تا حدی با این تجربه آشنایم. اولین شبی که بازداشت شدم، عریان به تخت فلزی صلیبوار بسته شده بودم، پاهایم همچون بالشی متورم شده بود ولی بازجوها دستبردار نبودند. دقایقی پیرمردی کنارم ایستاد که بعد فهمیدم تیمسار رضا زندیپور است. اولین سؤالش این بود که با دکتر قاسم غنی چه نسبتی داری. وقتی گفتم برادرزادهاش هستم، آهی کشید و با تأسف و تعجب گفت تو دیگر چرا؟! بعد هم کلی وعده و وعید داد که حرفهایت را بزن، من کمکت میکنم، اما من تصمیم گرفته بودم از رانت خانوادگی بگذرم و خودم باشم و به آنچه باور دارم عمل کنم. هزینه هنگفتی نیز بابت این انتخاب پرداختم. دو سال بازجویی در کمیته مشترک پدرتان یکی از آن هزینهها بود؛ اما پشیمان نیستم. این را گفتم که اگر شما هم بخواهید جای من باشید، بدانید با چه آدمی جایتان را عوض میکنید؛ اما خانواده شما بهجز یکی دو نفر همه از رانت شاهزادگی بهره بردند. بهیاد دارید عموها و عمههای شما هرکدام چه پستها و امکانات و چه آزادی عملی داشتند!
آقا رضا! آقازادگی و خانوادهسالاری زیرمجموعه و دنباله همان تفکر شاهزادگی است و با همان منطق و نگاه رایج شده است. با نقد شاهزادگی از جانب شما این پدیده که نظام تصمیمگیری کشور را ضعیف کرده است بیریشه میشود. از آنسو با این کار، شما در قلب مردم و حتی نخبگان جامعه جا باز میکنید. نشان میدهید فرصتطلبانه دنبال کسب قدرت نیستید، بلکه خواهان تحولات عمیق و اصلاحات واقعی بوده و با مشکلات جاری آشنایید.
- برخورد با تخلفات، شفافیت در سیاست
اگر با این پیشنهاد من موافق نیستید و همچنان گمان میکنید ژن برتر دارید، بقیه حرفهایم به دردتان نمیخورد، اما اگر صرفاً شاهزادگی مطرح نیست و میخواهید گرهی از کار این ملت باز کنید، سناریو را ادامه میدهیم حالا با این فرض که نمیخواهید میراثخوار پدر باشید و بر شاهزادگی تکیه کنید، میپرسم چه دلیلی دارد مسئولیت کارهای او را گردن بگیرید. اگر من جای شما بودم، صریحاً اعلام میکردم هیچ نقشی در بد و خوب آنچه در رژیم سابق انجام شده نداشتم، چرا باید آن سابقه را دنبال خود بکشم؟ تنها نقش من در آن سیستم شاه آینده بود که آن هم ابتر ماند. هر آنچه در آن دوران شده، از مثبت و منفی، بر عهده کنشگران و کارگزاران آن زمان نظام شاهنشاهی بوده و هست. جالب است که آنها که آن زمان پست و مقامی داشتند، مسئولیت کارهای خودشان را به گردن نمیگیرند. میگویند مأمور بودیم و معذور!
این یک رویه است که هرکس خلافی میکند خود را پشت یک مقام سیاسی-مذهبی پنهان میکند تا از پاسخگویی بگریزد. یکی از مشکلات جامعه امروز ما هم همین است که اغلب خلافکاران خود را مدافع یک نهاد یا ارزش یا مقام معرفی میکنند تا مصونیت یافته و منتقدان خود را بهعنوان مخالف آن مقام یا نهاد یا ارزش طرد و منزوی کنند. اتفاقاً اینان هیچ اعتقادی به آنچه میگویند ندارند، بلکه آن را برای منافع شخصیشان هزینه میکنند. امروز یکی از مشکلات اساسی جامعه ما که مردم را سخت آزردهخاطر کرده نحوه برخورد با تخلفات و فسادهای مالی است. مردم نیاز دارند که برخورد با تخلفات خودی و غیرخودی یکسان باشد.
از اینرو میگویم اگر جای شما بودم با اعلام برائت از گذشته، هم خودم را از زیر بار آنچه نکرده بودم خلاص میکردم هم ثابت میکردم که اهل برخورد با تخلفات و فساد هستم. سعی نمیکردم همه آنچه گذشته مثبت و عالی و همه آنچه امروز هست منفی و پلید نشان دهم. این رویه با مرام کسانی که همهچیز قبل از انقلاب را منفی و پس از آن را صد درصد مثبت معرفی میکنند تفاوتی ندارد. جامعه ما از این رویهها خسته شده و به انصاف و واقعبینی نیاز دارد. مردم ما بسیار دیدهاند کسانی را که خبطها و خطاهای خود را موجه جلوه میدهند و خطاهای رقیب را صدچندان بزرگ میکنند. آنها همواره دشمنی میجویند که کاستیها و سوءتدبیرهای خود را به گردن او بیندازند؛ بنابراین اگر شما میخواهید در آینده نقشی مفید در جامعه ایران ایفا کنید، راهش این است که با خطاهای گذشته پدر و پدربزرگتان برخوردی صادقانه کنید. در این صورت متفاوت خواهید بود وگرنه هیچ مزیتی بر اینها که هستند ندارید. شهامت کنید و برای مردم فاش بگویید عمهها و عموهای شما چه سوءاستفادههایی از قدرت پدرتان کردند. پنهان کردن مسائلی که تاریخی شده است چه سودی دارد؟ وقتی آقای عیسی پژمان، که زمانی مدیر اداره هفتم ساواک و رئیس اداره اطلاعات شهربانی کل کشور و نماینده ویژه شاه در کردستان عراق بود، درباره عمه اشرف میگوید: شخصیت اشرف کثیفترین نوع ممکن بود. کثافت مالی، جنسی، فکری، شخصیتی و همهچیز را داشت، یک امالفساد بود. «اشرف یک دزد پدرسوخته بود.»۱
آقارضا! آنچه نیاز جامعه امروز ما و مشکلگشای مسائل است صداقت در امر سیاست است. مردم زیاد دروغ شنیدهاند و دیگر بهراحتی به کسی اعتماد نمیکنند و این بسیار تحول مثبتی در تاریخ سیاسی ایران است. وعده و شعار هم زیاد به گوششان خورده، اما خلاف وعده هم کم ندیدهاند. شما اگر میخواهید در این جامعه نقشی ایفا کنید، از شعار و وعده و حواله به آینده بگذرید. بهجز سادهلوحان کسی دنبال بزک نمیر بهار میاد راه نمیافتد. یک تام گدازاده اما باصداقت و باانصاف از صد ادوارد شاهزادهصفت برای ملت ارزشمندتر است. کسی میتواند ادعای نجات مردم کند مردم در او صداقت و شفافیت را ببینند. از همین رو اگر جای شما بودم، آشکارا آنچه را واقعیت بوده در میان میگذاشتم. میگفتم در رژیم شاهنشاهی اگر کار مثبتی شده، مربوط به کارگزاران آن زمان است و باید از آنها تقدیر کرد و اگر تخلفات و رفتارهای ظالمانهای هم شده باز مسئولش همان کارگزاران مربوطه هستند و نباید از آن اشتباهات دفاع کرد و یا آنها را توجیه کرد. من هم نه در خوب و نه بد آنها نقشی نداشتم و نظارهگر بودم. از چند تن از فرهیختگان و دلسوزان آگاه دعوت میکردم، به آسیبشناسی نظام شاهنشاهی بهویژه دوره پهلوی بپردازند و دلایل سقوط و اضمحلال آن را به شیوهای علمی بررسی کنند. چه شد که عموم مردم علیه آن سیستم بهپا خاستند. این آسیبشناسی برای همه کنشگران سیاسی و کارگزاران حکومتی مفید است که راه درستی برگزینند و اشتباهات گذشته را تکرار نکنند.
امنیت و قانون
حالا بیایید مانند دو هموطن بیطرف، مروری برگذشته داشته باشیم تا با نگاهی فراتر به امروزمان بنگریم. نزدیک ۱۵۰ سال پیش مرحوم یوسف خان تبریزی، ملقب به مستشارالدوله، کتاب یک کلمه را نوشت و اهمیت و ضرورت قانون را برای مردم ایران تشریح کرد. او رمز نجات کشور را در یک کلمه، قانونمند شدن حکومت و جامعه، دانست. سرانجام او را به زندان افکندند و بازجویش آنقدر کتاب را بر سر یوسف خان کوبید تا چشمانش آب آورد. چند سال بعد انقلاب مشروطیت برای استقرار همان یک کلمه یعنی قانون پا گرفت. ایران اولین کشور در منطقه بود که برای برقراری قانون و پارلمان برخاست و صاحب قانون اساسی شد. اکنون بیش از ۱۱۲ سال از انقلاب مشروطیت ما میگذرد. انقلابی که دغدغه بانیانش حکومت قانون بود. هدف این بود که شاه خودکامه را در چارچوب قانون مهار کنند و رفتار حکومتگران و مردم قانونمند شود. برای قانونگذاری هم نخبگان ملت گردهمآیند و با مشورت و تبادل فکری بهترین قانون را مشخص کنند. هدفی که هنوز پابرجاست. چرا؟
مردم پس از مشروطیت شاهد بودند قانون فقط علیه مردم اجرا میشود. باز مأموران حکومت آن را برسرمردم میکوبیدند. حکومت ملزم به رعایت قانون نبود. بیدلیل نیست هنوز هم این تلقی قوی در جامعه ما وجود دارد که مسیر قانونی به زیان اشخاص است.
مشکل اساسی جامعه ما همین است. قانون برسرمردم کوفته میشود نه اینکه برای ایفای حقوق آنان به اجرا درآید. امنیت نزد برخی دستاندرکاران بهمنزله امنیت حکمرانان است و نه عامه مردم. امنیت برای منتقدان و دگراندیشان و رقبا نقض غرض شمرده میشود. این دو مقوله از پدربزرگ و پدر شما به میراث مانده است.
چرا هنوز مشکل جامعه ما قانونگریزی است؟ چرا هنوز مطالبه مردم از حکومت اجرای تمامی اصول قانون اساسی است؟ چرا قانون همیشه به نفع خودیها عمل میشود؟ چرا منتقدان و دگراندیشان سریعاً به مجازات میرسند، اما با خلافکاران خودی مدارا و تسامح پیشه میکنیم؟ چون نگذاشتند انقلاب مشروطیت به بار نشیند. ما قرنها عادت کرده بودیم بیقانون زندگی کنیم. با استبداد شاهان و خودکامگی خو گرفته بودیم، مناسبات استبدادی در فرهنگ، ادبیات، سبک زندگی و خانواده و حتی تفکر دینی رسوخ یافته و نهادینه شده بود. آن را که در رأس قدرت بود سایه خدا میپنداشتیم. چگونه با یک فرمان و دستور همه افکار و رفتارمان دگرگون میشد؟ فرهنگ قانونگرایی و دموکراسی را باید با تمرین و تدریج میآموختیم. باید به خودمان فرصت و آموزش میدادیم.
روس و انگلیس هم ما را رها نمیکردند تا مشکلاتمان را چاره کنیم. پس از مشروطه کشور ما در اشغال این دو قدرت بیگانه بود. جنوب در دست انگلیس و شمال در چنگ روسیه تزاری. هنوز تازه از زیر بار استبداد محمدعلیشاهی خلاص شده بودیم که ابرقدرتهای جهان به جان هم افتادند و علیرغم اعلام بیطرفی احمدشاه، ما را بینصیب نگذاشتند. قشون روسیه تا نزدیکی پایتخت پیش آمد. در چنین اوضاعی چگونه ملتی که قرنها زیر سلطه پادشاهان خودکامه یا اشغالگران بیگانه بود، میتوانست تمرین دموکراسی و قانونگرایی کند؟
با این وجود شاهدیم مجموعه نیروهای مشروطهخواه آن زمان چگونه خردورزی کرده و با توافق شاه چهل تن از نمایندگان مجلس از هردو جناح مهاجرت کردند و در غرب کشور دولت موقتی تشکیل دادند تا با استفاده از تضاد قدرتهای بزرگ زمان کیان کشور را حفظ کنند. بعد از تندرویهای اولیه سالهای نخستین انقلاب، در این دولت موقت دو جناح رقیب با هم ائتلاف و همکاری کردند. شاید این اولین تجربه مدارا و رواداری و همزیستی نیروها بود که دیری نپایید.
جنبش جنگل، خیابانی و پسیان هم نشان داد که انقلاب مشروطیت پتانسیل عظیمی از نیروها را آزاد کرده که همه به فکر نجات وطن هستند. همین پتانسیل بود که به مخالفت همهجانبه با قرارداد انگلیسی ۱۹۱۹ وثوقالدوله برخاست و آن را غیرقابل اجرا کرد. روال طبیعی این تلاشها میتوانست به یک ائتلاف ملی و دموکراتیک بینجامد و مردم و حکومت بعد از تلاطمها به تعادل برسد و معنی امنیت مردمی و قانون عادلانه را درک و لمس کند و آرمانهای مشروطیت را دنبال کنند؛ اما کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی و پدربزرگ شما تیر خلاصی شد بر همه این تلاشها و فرصتها.
پدربزرگ شما اگر بهجای سرکوب همه نیروها و شخصیتهای مشروطهخواه، فضایی ایجاد میکرد که گفتوگو و تبادل افکار در جامعه تسهیل شود، ما امروز وضعیتی دیگر داشتیم. ایشان تصور میکرد ایجاد امنیت یعنی همه صداها به نفع یک صدا خاموش شوند. یک نفر بهجای همه تصمیم بگیرد. طبیعی بود از قزاقخانهای که افسران تزار روس ادارهاش میکردند و مجلس شورای ملی را به فرمان محمدعلیشاه به توپ بستند امنیتی جز این انتظار نمیرفت. برای او تفاوتی میان یاغیان و آزادیخواهان وجود نداشت. هنوز هم برخی امنیت را در تکصدایی میبینند. انتقاد و دگراندیشی و نظرمخالفداشتن را نافی امنیت جامعه تلقی میکنند. امنیت نزد رضاشاه؛ یعنی امنیت شخص شاه و تثبیت قدرت او. هرکس منتقد وی بود ضد امنیتی تلقی شده و باید نابود میشد. همین رویکرد بود که نزدیکترین کسان و مشاورانش چون تیمورتاش و ابراهیم داور و نصرتالدوله را هم قربانی کرد.
اگر پدربزرگ شما بهجای زیر پا گذاشتن قانون نوپای مشروطه، همت خود را در اجرای قانون اساسی به کار میبست تا مردم مزیت قانونمداری و قانونگرایی را لمس میکردند، ما چنین وضعیتی نداشتیم. ایشان همه صداها را خاموش کرد و سپس به غارت املاک مردم همت گذاشت. او که وقتی به تهران آمد خانه اجارهای کوچکی در محله سنگلج داشت، وقتی از ایران رفت بزرگترین فئودال کشور، بلکه طول تاریخ ایران بود. ۲
پارلمان و قانون
اکنون شما از دموکراسی و حق انتخاب مردم سخن میگویید، اما از سوی دیگر خود را میراثبر سلطنت مشروطه میدانید. درحالیکه نه پدربزرگ و نه پدر شما برای انتخاب مردم و قانون اساسی مشروطه ارزشی قائل نبودند. پدربزرگ شما به مجلس طویله میگفت و در دوره سلطنتش همیشه نمایندگان مجلس شورای ملی از سوی دربار تعیین میشدند. چنین مجلسی بود که برای دورزدن اصل ۳۷ قانون اساسی که میگوید ملکه ایران باید ایرانیالاصل باشد، تصویب میکند فوزیه خانم که مصریالاصل بودند، از این به بعد ایرانیالاصل هستند! آش آنقدر شور بود که آشپز هم صدایش درآمد. پدر شما در کتاب مأموریت برای وطنم هم اعتراف میکند: «از زمان تاجگذاری خود به اینطرف پدرم مجلس شورای ملی را دائماً تحت سلطه خویش قرار داده بود».۳
از این گذشته مطابق قانون اساسی مشروطیت، اصل ۴۳ تا ۴۹ تشکیل مجلس سنا هم پیشبینیشده بود؛ اما تا سال ۱۳۲۸ هیچ مجلس سنایی تشکیل نشد، درحالیکه اصل ۲۷ متمم قانون اساسی تصریح میکند که پس از تصویب مجلسین شورای ملی و سنا و توشیح شاه قانون مستقر میشود؛ یعنی تمام قوانین این سالها که بدون مجلس سنا بوده مخدوش است.
پس از رفتن ایشان هم، باز خبری از حکومت قانون و پارلمان مردمی نبود. این را هم از قول پدرتان میگویم که در کتاب انقلاب سفید صریحاً میگوید تا بیست سال حکومت من (تا سال ۱۳۴۰) مجلس در دست قدرتهای بیگانه روس و انگلیس بوده و آنها لیست انتخاباتی میآوردند و انتخابات همواره با تقلب برگزار شده است. ۴
از موارد آشکار غیرقانونی بودن حکومت پدرتان همین مقطع سال ۴۰ است که مجلس بیستم را منحل میکند. مجوز انحلال مجلسین نیز در قانون اساسی مشروطه نبود و شاه با تشکیل مجلس مؤسسان در ۱۳۲۸ با تغییر اصل ۴۸ قانون اساسی چنین اختیاری برای خود گرفت، اما در همان اصل تصریح شده بود که در فرمان انحلال باید تاریخ انتخابات بعدی تا یک ماه بعد مشخص شده و حداکثر سه ماه بعد مجلسین جدید تشکیل شوند، اما شاه تا دو سال و نیم کشور را بدون داشتن پارلمان نگهداشت؛ یعنی بازگشت به دوران قبل از انقلاب مشروطیت. در همین دوران فقدان پارلمان هم انقلاب سفید خود را اعلام کرد و کشور را به سمت خودکامگی مطلق سوق داد.
شما چطور همه این مسائل را فراموش کردهاید و دم از سلطنت مشروطه میزنید؟ پدربزرگ و پدر شما هر کاری برای این کشور کرده باشند، اما در اینکه انقلاب مشروطیت و قانون اساسی را پایمال کردند تردیدی نیست. کاری کردند که خودشان هم قادر به جمعکردنش نبودند. حتی به مادر شما هم اجازه نمیدادند خرابکاریها را ترمیم کند.
وقتی سال ۵۵ مادر شما اعلام میکند میخواهم سرزده از زندان اوین بازدید کنم و با زندانیان به گفتوگو بپردازم- تیمسار نصیری که سال بعد شاه مجبور شد او را بازداشت کند و بعد تحویل انقلابیون بدهد- به دستوپا میافتد تا ایشان را از این کار بازدارد. حتی وقتی ایشان میگوید مسئولیتش را میپذیرم و به بازدید از آنجا میروم باز به شاه متوسل میشوند تا ایشان همسرش را از این کار بازدارد. ۵. واقعاً فکر میکنید مردم در سال ۵۷ احمق بودند که علیه یک حکومت قانونگرای دموکراتیک بپا خیزند؟ پدر شما سالها قبل حکومت مشروطه را ساقط کرده بود.۶
پینوشت:
- قانعیفرد عرفان، تندباد حوادث، گفتوگو با عیسی پژمان، نشر علم، ۱۳۸۹، ص ۴۷۱-۴۷۲
- چشمانداز ایران، «یکی برای همه»، شماره ۱۱۱، شهریور ۱۳۹۷.
- پهلوی محمدرضا، مأموریت برای وطنم، ۱۳۵۰، ص ۵۳
- پهلوی محمدرضا، انقلاب سفید، کتابخانه سلطنتی، ۱۳۴۵، ص ۱۰۷-۱۰۸
- نهاوندی هوشنگ، محمدرضا پهلوی آخرین شاهنشاه، ترجمه دادمهر، شرکت کتاب، ۱۳۹۲، ص ۳۷۲.
- پیام ابراهیم، «شاه مشروطه را ساقط کرد»، آذر ۱۳۹۷.