لطف الله میثمی
در پایان شهریور ۱۴۰۱، در پی حادثه دلخراش مرگ مهسا امینی، مردم ایران بهویژه زنان، جوانان و نوجوانان وارد مرحله جدیدی شدند. در این نوشته بر آنم تا بر اساس تجربه میدانی خود به روندهایی که به این واقعه منجر شد، اشارهای داشته باشم که طبعاً نفیکننده تجربه و دیدگاه دیگر عزیزان نیست.
نخست: نظام تصمیمگیری
زندهیاد مهندس علی اژئیان، از فارغالتحصیلان پیش از انقلاب دانشگاه آریامهر (شریف) بود که همراه با دوستانش مانند مهندس الویری ساماندهی صوتی بهشت زهرا را برای ورود مرحوم امام با وجود مشکلات بسیاری آماده کرد. وی پس از پیروزی انقلاب نیز مسئولیتهای بسیاری در صنعت و مدیریت برق استان هرمزگان، سیستان و بلوچستان، رشت و صنعت آلومینیوم را بر عهده داشت. وی در این مسئولیتها با مشکلات بسیاری ازجمله کارشکنیهای محمدرضا رحیمی، رئیس دیوان محاسبات مجلس شورای اسلامی، روبهرو بود. رحیمی برای مدیران پروندهسازی میکرد، هرچند بیشتر این مدیران در این پروندهسازیها تبرئه میشدند. در این راستا، جمعبندی مهندس اژئیان این بود که از این پس تصمیمگیری مدیران دچار فلج ساختاری شده است و هر مدیری اجرای قانونی هر کاری را به زیردست خود میسپارد و مدیر بعدی هم به همینگونه است و نتیجه آن بیتصمیمی میشود. نمونه آشکار آن عملکرد گشت ارشاد بود که در دولتهای مختلف، مشکلات بسیاری را به وجود آورد و اعتراضهای بسیاری را در پی داشت.
چند هفته پیش از کشته شدن مهسا امینی، روحانی مسئول امر به معروف و نهی از منکر اصفهان، اعتراف کرد که تاکنون دستگیری ۲۰۰۰ نفر از زنان و دختران نشان میدهد این روش جواب نمیدهد. همچنین آیتالله جوادی آملی چند بار تأکید کردند که مسئله حجاب جنبه سیاسی و مخالفت با نظام به خود گرفته است. دولت یازدهم و دوازدهم تا حدی بر این مشکلات فائق آمد، ولی در دولت سیزدهم گشت ارشاد کار خود را دوباره شروع کرد. به نظرم، این روند فلج شدن تصمیمگیری و تصمیمسازی در سطوح مختلف نهتنها به حادثه اندوهناک ۲۵ شهریور منجر شد، بلکه ادامهدار نیز خواهد بود و به زیانهای بیشتری هم منجر میشود. در این مورد اگر به نظر دلسوزان عمل میشد، شاهد کشته شدن مهسا امینی و چالشهای گشت ارشاد با مردم نمیشدیم. دیدیم که پس از این حادثه، گشت ارشاد منحل شد و با شلحجابی دیگر برخوردی صورت نمیگیرد. این در حالی است که یکی از فقهای مطرح که سمتهایی در نظام داشته معتقد است قانون حجابی که در قانون مجازاتهای اسلامی آمده است، نه عقلانی و نه اسلامی است و اگر بخواهد اجرایی شود، باید بگیر و ببند و زندان ادامه داشته باشد.
دوم: تعدد نهادهای قانونگذاری
روند دیگری که در حوادث شهریور سال گذشته نقش داشت به تعدد نهادهای قانونگذاری برمیگردد. در قانون اساسی مصوب سال ۱۳۵۸، تنها نهاد قانونگذاری، مجلس شورای ملی و نظارت شورای نگهبان بود. در قانون اساسی مصوب سال ۱۳۶۸، علاوه بر نظارت شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نیز اضافه شد. در این میان شورای انقلاب فرهنگی نیز در عمل قانونگذاری میکرد و گشت ارشاد حاصل مصوبه این نهاد بود.
پس از حوادث شهریور، یک مقام قضایی اعلام کرد همان نهادی که گشت ارشاد را تصویب کرده بود، لغو آن را اعلام کرد. من به همراه دوستانم حتی به قانونگذاری مجمع در سال ۱۳۶۸ هم انتقاد داشتیم، چه برسد به تعدد قانونگذاریها. متأسفانه سران قوا نیز قانونگذاری میکنند و مشخص نیست نتیجه این تعدد قانونگذاری مملکت را به کدام سمت میکشاند. به نظرم این تعددها، تصمیمگیری را دچار اشکال میکند و موجب تداخل و بیتصمیمی میشود.
سوم: اجرای اجباری احکام
آزادگی ملت ایران خود را در بستر تاریخ نشان داده است؛ ملت موحد و آزاده ما پیام رهاییبخش اسلام را دریافت کرد، ولی به حاکمیت نژادی عرب تن نداد و موفق بود. همچنین نظام موروثی شاهنشاهی را ساقط کرد، ولی به حاکمیت صنفی روحانیت نیز تن نداد و تجربه نشان میدهد بیشتر مشکلات، نارساییها و ناکارآمدیها از همین حاکمیت صنفی نشئت میگیرد و این در حالی است که یازده پست کلیدی در قانون اساسی بر عهده مجتهدین است. مرحوم امام در همان ابتدای انقلاب گفتند اجتهاد مصطلح کافی نیست و با آرای شورای نگهبان نیز چندین بار برخورد داشتند و حتی یک بار گفتند اگر دوسوم نمایندگان مجلس با طرح یا لایحهای موافقت کردند، شورای نگهبان موظف است آن را تأیید کند. تجربه نشان داده بسیاری از این ناکارآمدیها ناشی از همان ناکافی بودن اجتهاد مصطلح همزمان با حاکمیت فقهاست. به نظر من، آنچه جوانان و نوجوانان را به اعتراضات خیابانی کشاند، همین تنگنظریهای ناشی از این امر بود که به توضیح آن میپردازم.
ملت آزاده ما پیام سرور آزادگان، امام حسین(ع) را با جان و دل و خرد خود پذیرفته است؛ اصلیترین پیام امام حسین(ع) برای آزادگان جهان بهویژه ملت ایران، بیعت نکردن اجباری با یزید بود؛ یزید امام حسین(ع) را بین بیعت اجباری یا کشته شدن قرار داد، اما امام حسین(ع) بر آن بود که اساس حکمرانی در اسلام آزادی، اختیار و آگاهی است و در این مکتب بیعت با زور و اجبار جایگاهی ندارد. امام حسین بر قرارداد یا قانون اساسی زمان خود یعنی صلح امام حسن(ع) تکیه میکرد، درحالیکه یزید این قانون را دور زد و پایمال کرد. با توجه به اهمیت آگاهانه بودن بیعت در حکمرانی مشخص نیست چرا در بستر زمان این امر فراموش شده است و در آموزشهای جاری، اجرای احکام ریز و درشت با اجبار صورت میگیرد. برای نمونه شاهد بودیم اقامه نماز پرشور در مدارس و حجاب اجباری به چه صورت درآمد. مرحوم آیتالله ابوالقاسم خزعلی در یکی از سالگردهای هفتم تیر به این مضمون گفتند نخست اینکه، در احکام خدا شکی نیست؛ دوم اینکه، این احکام باید اجرا شود؛ و سوم، اگر در برابر اجرای آن مقاومتی شد، باید با زور و حتی اسلحه مانع را برطرف کرد. یکی از وزرای آموزش و پرورش در ابتدای انقلاب عنوان کرد به دانشآموزان آنقدر باید تکلیف داد که وقتی برای فکر کردن نداشته باشند که مبادا منحرف شوند. توجه کنیم نیوتون فکر کرد و به قانون جاذبه و دافعه رسید که چقدر برای بشریت مفید بود. چرا باید به یک انسان چنین دیدی داشته باشیم؟
آیا نباید اندیشید که این روند اجرای احکام در آموزش و پرورش چه فشاری به جوان و نوجوان ما وارد کرد، آیا فکر نمیکنیم که فریادهای آنها در کف خیابان، مخالفت با چنین عملکردی است، عملکردی که به ساختاری تبدیل شده و به جوانان فشار وارد میکند.
چهارم: زن، زندگی، آزادی
همزمان با کشته شدن مهسا امینی، شعار «زن، زندگی، آزادی» بر سر زبانها افتاد که پیش از آن نیز این شعار را کردهای کوبانی سوریه در درگیری با ترکیه سر میدادند. در پی آن بود که روسریها برداشته شد. من معتقدم درباره منزلت زنان ما که نیروی ارزنده جامعه هستند نباید فقط به روسری و آزادی پوشش بسنده کرد. اصل برابری انسانها و حق شهروندی یک اصل توحیدی است که ناشی از مخلوق بودن همه ما در برابر خدای خالق است و برای اجرای آن همه باید بکوشیم.
پنجم: تفکیک دو حرکت
با فاصله کمی از حرکت «زن، زندگی، آزادی» حرکت دیگری عمدتاً توسط جوانان معترض دهه ۸۰ و ۹۰ با شعارهای ساختارشکن رخ داد، با این مضمون که جمهوری اسلامی و رهبری آن را نمیخواهیم؛ شکل گرفت. پس از انقلاب مشروطیت در دومین مجلس شورای ملی، مشارکت زنان در انتخابات مطرح شد، ولی مرحوم آیتالله مدرس به نمایندگی مراجع با آن مخالفت کرد. همچنین در دوران نهضت ملی، دکتر مصدق میخواست در راستای اصلاح قانون انتخابات به رأی زنان توجه کند که با مخالفتهایی روبهرو شد.
خوشبختانه در دهههای ۴۰ و ۵۰ زنان نقش زیادی در مبارزه با رژیم شاهنشاهی داشتند. حماسههای مقاومت و شهادت در زیر شکنجه جایگاه آنها را بسیار ارتقا داد. در جریان انقلاب ۵۷ به دنبال راهپیماییهای زنان و مردان و سقوط نظام شاهنشاهی، برابری رأی زنان و مردان در انتخاباتهای مختلف، جایگاهی در قانون اساسی جمهوری اسلامی پیدا کرد. تا آنجا که دکتر یزدی در گفتوگو با چشمانداز ایران بدینمضمون این انقلاب را انقلاب زنان میدانست. پس از پیروزی انقلاب با وجود اینکه آیتالله طالقانی در ابتدای انقلاب از آزادی پوشش زنان دفاع کردند، ولی بهتدریج زنان در امر پوشش محدود شدند و قانون مجازات اسلامی تصویب شد. از آن پس مخالفتهای بسیاری با اجباری بودن آن شکل گرفت. حرکت زن، زندگی، آزادی در پایان شهریور را شکوفایی طبقه متوسط نام نهادم و جمعبندی من این بود که طرح اقتصادی آقای رئیسی، عمدتاً در راستای تضعیف این طبقه است، ولی طبقات دیگر تا حدی بهویژه دولت بهرهمند میشدند. اگر حرکت ساختارشکن در پی این حرکت شکل نمیگرفت، میتوانست با تکیه به «شعار محدود، مقاومت نامحدود» رشد و گسترش بیشتری داشته باشد و گامهای عمیقتری برای منزلت زنان برداشته شود. من در شهرک اکباتان زندگی میکنم. در مدت بیش از چهار ماه که به شعارهای جوانان گوش میدادم، این شعارها ضمن ساختارشکنی ربطی به معیشت مردم، شعار «زن، زندگی، آزادی»، خاندان پهلوی و مجاهدین نداشت. فقط یک بار شعار «زن، زندگی، آزادی» را شنیدم، ولی کسی پاسخی به آن نداد. بودند کسانی که با تکیه به جنبش «زن، زندگی، آزادی» میخواستند از شعارهای ساختارشکن دفاع کنند، ولی با واقعیت هماهنگی نداشت که به نظر من به تضعیف جنبش زنان انجامید. در پی چالشها و درگیریهایی که کنشگران جوان با نیروی انتظامی با هم داشتند متأسفانه قریب به ۶۰۰ نفر از دو طرف کشته شدند و حدود ۲۲ هزار نفر دستگیر شدند.
معترضان جوان بههیچوجه به خارج از کشور، خاندان پهلوی، مجاهدین یا یکی از احزاب مطرح داخل ایران وابسته نبودند و عموماً تجربه سیاسی هم نداشتند. دستگاه امنیتی کشور هم به همین نتیجه رسیده بود. طی ریشهیابیهایی که از دستگاه امنیتی درز میکرد شنیدیم که اعتراضات کف خیابان واکنشی به درگیریهای آبان سال ۱۳۹۸ بوده که نتیجهاش پشت کردن مردم به نظام بوده است و همچنین مهندسی انتخابات سال ۱۴۰۰ که مردم نقش چندانی در آن نداشتند و گویا نتیجهاش عزل فرمانده اطلاعات سپاه بوده است. شنیده شده برخی، این جوانان را نسل بیتاریخی میدانند که علاقهای به استقلال و تمامیت ارضی ایران ندارند، این در حالی است که افرادی که از زندان آزاد میشدند میگفتند در طول بازجویی رسمی فشار و شکنجهای برای اعتراف نبوده و علت آن این بوده که در بازجوییها هرچه از اینها میپرسیدند صادقانه جواب میدادند و نیازی به فشار نبوده است. فقدان درک متقابل نتیجهای بوده که از بازجوییها بهدست آمده، وقتیکه جوانان صادقانه مسائل خود را مطرح میکردند و ابایی از مواضع خود نداشتند. مگر صداقت از ارکان دین نیست، چگونه میشود قضاوتهای نادرست درباره آنها داشت. باید ریشهیابی کرد که چرا به جایی رسیدهایم که جوانانی که در نظام جمهوری اسلامی متولد شدهاند و در نظام آموزش و پرورش ما رشد یافتهاند، به چنین شعارهایی رسیدهاند؟
جمهوری اسلامی طی دو بخشنامه این زندانیان را آزاد کرد، بهطوریکه سابقهای در پرونده آنها نباشد. بخشی از آزادشدهها دچار انفعال شده بودند که قابل پیشبینی بود. آنها فکر میکردند طی دو ماه، نظام ساقط میشود. اگر از شبکههای بیبیسی، صدای امریکا، اینترنشنال، سلطنتطلبان و مجاهدین که خط تغییر رژیم را دارند، بگذریم، متأسفانه بعضی از افراد دلسوز و ایراندوست نیز این جوانان را تشویق میکردند که نظام خسته شده و کارش تمام است.
ششم: گفتوگو
جمعی که نشان میداد با هم از دوره دبیرستان آشنا بودند به دفتر چشمانداز ایران آمدند که البته در آنجا به روی همه باز است. پس از ذکر خاطرات گذشته، یکی از آنها درباره اعتراضات با من صحبت کرد. به من گفت اگر از حرکت ما پیروی نکنی هژمونی خود را از دست میدهی و منزوی خواهی شد. گفتم در این ۶۲ سالی که به نحوی مبارزه کردهام، انگیزهام بههیچوجه هژمونی نبوده است و چندین بار رهبری افراد جوانتر و کمتجربهتر از خودم را پذیرفتهام، مانند بهرام آرام و مسعود رجوی و اگر کار بر اساس هژمونیطلبی باشد به نتیجه خوبی نخواهد رسید. گفت شما در گذشته با رژیم شاه مبارزه مسلحانه کردید، چرا این رویه را برای ما تأیید نمیکنید؟ گفتم نخست اینکه در سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ تمامیت ارضی ما را قدرتها و ابرقدرتها تأیید میکردند. با تمامیت ارضی ما نهتنها مخالفت، بلکه موافق بودند و ما از این بابت نگرانی نداشتیم. دوم اینکه رهبران نهضت آزادی همچون آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی که در مبارزه قانونیشان با شاه، مورد حمایت مردم و مراجع دینی یا رهبران ملی بودند، از ما حمایت و این خطمشی را توصیه میکردند و همچنین بود سایر نیروها. سوم اینکه بنیانگذاران مجاهدین از تجربه و درایت کافی و شناختهشدگی برخوردار بودند، درحالیکه نخست در شرایط فعلی ابرقدرت امریکا و سایر قدرتها به تغییر رژیم فکر میکنند و تمامیت ارضی ما لرزان است؛ دوم اینکه این اعتراضات رهبری شناختهشده و مشخصی ندارد. سوم اینکه شبکههای تبلیغاتی معلومالحال که منافع خودشان را دنبال میکنند سعی دارند اعتراضات را در جهت براندازی رژیم بکشانند. وی گفت در فضای مجازی همه ما بهطور مساوی در رهبری این اعتراضات مشارکت کردیم و کاری هم به این شبکههای ماهوارهای نداریم، ارتباطات ما از طریق اینترنت سازماندهی میشود. گفتم شهریار آهی که خودش مدعی است با هشت نفر از رؤسایجمهور امریکا رابطه مستقیم داشته و مشاور نزدیک محمدرضا شاه بوده و از این اعتراضات نیز حمایت میکند معتقد است دوام رهبری در فضای مجازی بیشتر است، برای نمونه میگفت تاکنون ۱۵ هزار نفر را دستگیر کردهاند، ولی همزمان اعتراضات ادامه دارد، درصورتیکه رهبری اگر مشخص باشد، دستگاه امنیتی ایران آنها را بازداشت کرده و مبارزه را فلج میکند. گفتم مصدق را محاکمه و تبعید کردند و دکتر فاطمی را اعدام کردند و نسلی که مملکت را در اوج تحریم نفتی بهخوبی اداره کرد از چرخه مشارکت حذف نمودند، ولی هر روز که میگذرد درخشش مصدق از پس ابرهای سیاه بیشتر نمایان میشود. مبارزات سال ۱۳۸۸ و جنبش سبز با دستگیری سران آن متوقف نشد. مگر اعدام بنیانگذاران مجاهدین و دهها هزار بازداشتی مبارزه را متوقف کرد؟ او گفت نتیجه انقلاب ۱۳۵۷ این شد که میبینیم با چه بحرانهایی روبهروست. گفتم آن انقلابی که با آن رهبری مشخص و تودههای میلیونی بینظیر انجام شد با چنین بحرانهایی ازجمله بیاعتمادی روبهروست. وقتیکه رهبری شناختهشده و مشخص نباشد، معلوم نیست به کدام سو کشیده میشود. گفتم بیشتر معترضان نمیدانند با چه نظامی طرف هستند؛ در سال ۱۳۵۹ برای من مسلم بود مجاهدین به رهبری رجوی انقلاب را حق خود میدانستند، معتقد بودند که رژیم جمهوری اسلامی آن را مصادره کرده است، سعی داشتند مقابلهای با آن داشته باشند، بااینکه در حق ما ظلم آشکاری داشتند، به آنها پیام دادم به فرض که اگر شما حق و رژیم آیتالله خمینی باطل باشد، این مقابله نه به نفع شماست و نه به نفع مملکت، چراکه هر دو طرف آدمهای پا به کار دارید که حاضرند جان خود را فدا کنند. رجوی در جواب گفته بود من از نیروی جوان کمتر از بیست سال آگاه نیستم. آیتالله خمینی هم نیروهای جوان کمتر از بیست سال داشت، به هر حال شد آنچه میتوانست نشود. در آغاز این اعتراضات هم موضع من همین بود. میدانم شما جوانان آدمهای ازجانگذشتهای هستید که شعارهای ساختارشکن میدهید، ولی جمهوری اسلامی هم آدمهای ازجانگذشته و دستگاه امنیتی قویای دارد. پیشبینی من این است که هر دو طرف تضعیف میشود و در کل مملکت نیز تضعیف و از نیروی جوان محروم خواهد شد. شما اینگونه که معلوم است به تجربه کسانی که از قبل و بعد از انقلاب مبارزاتی داشتهاند بهای لازم را ندادهاید و با آنها گفتوگو نمیکنید. به قول طالقانی که خطاب به مسعود رجوی گفته بود، غوره نشده میخواهید مویز شوید. تکامل مراحلی دارد و بزرگترین اشتباه در مبارزه مرحلهسوزی است. در پایان این گفتوگو کتابهای خاطرات مرا خریدند و خداحافظی کردند.
من اصلیترین بحران جمهوری اسلامی ایران را این میدانم که هم نظام به مردم و هم مردم به نظام بیاعتماد شدهاند و بهترین راه برای برونرفت از این حالت، بازگشت به قانون اساسی و صفر کردن نظارت استصوابی شورای نگهبان و برقراری انتخابات آزاد و بدون غربالگری است. مملکت ما فرهیختگان بسیاری دارد که نه به دخالت خارجی معتقدند، نه به جنگ داخلی و مسلحانه و نه به خشونت؛ بنابراین عقلانیت ایجاب میکند تا دیر نشده یک مصالحه ملی به وجود آید تا شاهد چنین اعتراضاتی نباشیم.