بدون دیدگاه

از خود گذشتگی آگاهانه

 

علیرضا قره‌باغی*

 

گفته می‌شود ابوبکر البغدادی در گریز از سگ‌ها در انتهای تونل در آخرین لحظه با کمربند انفجاری خود و دو فرزندش را کشت. گذشته از اینکه راست و ناراست در این داستان چیست از نظر معیارهای اخلاقی یک پرسش مطرح می‌شود که آیا این کار ارزشمند است؟ نشانه ایمان است؟ فداکاری به‌شمار می‌آید؟ و از همه مهم‌تر: آیا او حق داشت درباره زندگی یا مرگ فرزندان خود هم تصمیم بگیرد؟

اگر از داعش که نماد شرارت است بگذریم، این تصمیم‌گیری درباره پایان بخشیدن به جان اعضای خانواده را در موردهای دیگر هم می‌بینیم. رویدادهای دردناک و دلخراشی را شنیده‌ایم که برای نمونه پدر خانواده، از سر فلاکت یا برای حفظ آبرو، نخست فرزندان و همسرش را سر بریده و سپس خودکشی کرده است. آیا چنین فاجعه‌ای که بی‌گمان غیراخلاقی بودن جامعه را نشان می‌دهد، از دید اخلاق فردی می‌تواند پسندیده باشد؟

بی آنکه بخواهیم آن خبیث تروریست را با رزمندگان آزادیخواه در یک ردیف بگذاریم، از آنجا که در مثل مناقشه نیست، می‌توان دید که چگونه چریک‌های مبارز سال‌های ۴۰ و ۵۰ ایران بر کشته نشدن بی‌گناهان تأکید داشتند. آن‌ها سیانور را تنها برای پیشگیری از لو رفتن اطلاعات تشکیلاتی در زیر شکنجه و فقط برای پایان بخشیدن به زندگی خود در لحظه دستگیری زیر دندان داشتند، حتی خودِ برگزیدن ابزار مرگ ناگزیر، می‌تواند تفاوت میان توحش و تروریسم کور با راهی حتی شاید نادرست ولی انسان‌دوستانه و میهن‌پرستانه و باورمدارانه را نشان دهد. کسی که به‌جای سیانور، کمربند انفجاری به خود بسته است از همان آغاز برایش مرگ دیگران بی‌اهمیت است؛ زیرا نمی‌داند در لحظه ناگزیر در میان چه کسانی خواهد بود و با انفجار مرگ، جان چه کسانی را خواهد گرفت. برای او تفاوتی ندارد که پس از نیستی خودش، دنیا را هم آب ببرد!

تاریخ گهگاه چنین کشته‌شدن‌هایی را بیان کرده است. چه‌بسا گروه‌هایی از مردم، محصولات خود را به آتش کشیده‌اند، دستاوردهای خود را نابود کرده‌اند، پل‌ها را خراب کرده‌اند، آب آشامیدنی را زهرآلود کرده‌اند و خود نیز اگر نتوانسته‌اند بگریزند، به مرگ ارادی دسته‌جمعی تن داده‌اند. آن‌ها از خود گذشته‌اند تا یک «خود» بزرگ‌تر را حفظ کنند. بی‌گمان این از خود گذشتگی‌ها ستودنی است و به‌راستی قهرمانی نام گرفته است. یکی از لحظه‌هایی که بر شنوندگان روایت‌های حماسه حسینی بسیار اثر می‌گذارد، زمانی است که راوی می‌گوید در شب پیش از درگیری، چراغ‌ها را خاموش کردند تا هر کس می‌خواهد، گروه همراهان حضرت را ترک کند؛ یعنی آنان که می‌مانند، خود، آگاهانه سرنوشت را برگزیده‌اند؛ زیرا انسان مختار آفریده شده است و کسی را نمی‌توان به‌زور به بهشت برد. عمل اخلاقی، عملی است که آگاهانه و با پذیرش قلبی انجام بگیرد. برای همین هر ستایش و عبادتی، حتی اگر تکلیف باشد، بدون مقدمه نیت و خواست و اراده شخصیِ آگاهانه، بی‌ثمر است.

در تاریخ، اسطوره، فرهنگ، و ارزش‌های اخلاقی ملت ما، مرز میان جان‌فشانی و جنایت کجاست؟ اگر کسی تصمیم بگیرد کودکان و زنان را بدون اراده و خواست آنان در رود غرق کند تا به دست دشمن نیفتند، و سپس خودش بگریزد تا سپاهی فراهم کند، آیا می‌توان گفت کاری قهرمانانه کرده است؟ دیدگاه همگان در این زمینه یکسان نیست. دیدگاه‌های گوناگون درباره رویداد تاریخی «گذر کردن جلال‌الدین خوارزمشاه از رود سند»، می‌تواند پاسخ را آشکار، و دیدگاه‌های گوناگون را به هم نزدیک کند. بهتر است نخست با خوارزمشاهیان، جلال‌الدین، و زمینه‌های داستان بیشتر آشنا شویم. پیش‌تر بگویم که حتی با تصرف در متن نقل‌قول از منابع، تاریخ‌های میلادی یا قمری، با احتمال یک سال پس و پیش، به شمسی تبدیل شده است تا زمان‌ها برای خواننده ملموس‌تر باشد.

 

خوارزمشاهیان چه کسانی بودند؟

«خوارزمشاه، لقب باستانی حکمرانان خوارزم بود که به‌طور منظم تا هجوم مغولان به کار می‌رفت. بیرونی، دانشمند برجسته خوارزم، اسامی و شجره‌نامه نخستین شعبه خوارزمشاه، خاندان افریغ را ارائه می‌دهد و می‌گوید که تاریخ این خاندان در ۳۱۶ سال پیش از هجرت شروع می‌شود و تا سال ۳۷۴ که به دست آل‌مأمون برافتاد ادامه می‌یابد. این افریغی‌ها از بازماندگان سیاوش، قهرمان افسانه‌ای ایران و اعقاب کیخسرو هستند» (بازورث، ۱۳۹۸: ۱۰۹) ، ولی سقوط نخستین خاندان خوارزمشاهی، به‌منزله پایان کار آنان نبود. در سرگذشت خوارزم، پس از مدتی نوبت به غزنویان رسید و سپس آن سرزمین جزو قلمرو سلجوقیان شد و سلطان سنجر، قطب‌الدین محمد را با لقب خوارزمشاه به حکومت خوارزم گماشت. «نصب قطب‌الدین، چهارمین و درخشان‌ترین سلسله خوارزمشاهی (۶۱۰ – ۴۷۶) را پدید آورد» (همان: ۱۱۵)، پس می‌توان گفت خوارزمشاهیان به‌صورت ناپیوسته از ۳۱۶ سال پیش از هجرت تا سال ۶۱۰ شمسی؛ یعنی نزدیک به هزار سال بر خوارزم حکومت می‌کردند و آنچه را ما معمولاً به‌عنوان خوارزمشاهیان می‌شناسیم، درواقع چهارمین سلسله آنان است که دودمانی ایرانی و ترک نژاد دارند و بر پایه آنچه در تاریخ جهانگشا آمده است، نیای آنان «انوشتکین غرجه» از غلامان ترک سلجوقیان بود که نوه او آتسز، با سلطان سنجر درافتاد و در خوارزم، حکومتی مستقل برپا کرد. گفتنی است که از همان زمان، حکومت‌های ترک‌زبان  با فارسی میانه خوبی داشتند، تا جایی که جوینی می‌نویسد: «آتسز به فضل و دانش معروف و مشهور است و او را اشعار و رباعیات پارسی بسیار است» (جوینی، ج ۲، ۱۳۹۲: ۲) . این سلسله در جنگ و سازشِ پیاپی با سلجوقیان، غوریان، قپچاق‌ها، قراختائیان و قراخانیان و البته بنی‌عباس، کمابیش استقلال خود را حفظ کردند و حکومت ترکان خوارزمشاهی که به دو زبان ترکی و فارسی سخن می‌گفتند، با حاکمانی از آتسز، ایل ارسلان، تکش، تا سلطان محمد و سرانجام سلطان جلال‌الدین، سرزمین خود را در وسعتی نزدیک به دو برابر ایران کنونی گسترش دادند.

 

برآمدن مغول‌ها

از سوی دیگر در همان سال‌ها، چنگیز خان روزبه‌روز قدرت بیشتری می‌گرفت. «او همواره در بین قوم مغول تکرار می‌کرد که: «تنها یک خورشید در آسمان و تنها یک رهبر بر روی زمین». هنگامی‌که چنگیزخان قدرت ملی مغولان را یکپارچه کرد و تمامی آن‌ها را با انضباطی که هنوز ناشناخته مانده، مطیع ساخت، خود را نماینده خدا یافت و افکار عمومی مغولان هم او را در این خواسته‌اش همراهی کرد» (اشپولر، ۱۳۹۸: ۱۴۶).

یک نکته درخور توجه برای نفوذ مغولان به ایران آن بود که گرچه نژاد آنان ترک نبود، ولی چنگیز، هوشمندانه خود را هم‌نژاد ترکان وانمود می‌کرد تا بتواند نیروهای ترک ایرانی را که در حکومت غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، و ایل‌هایی چون اویغور، قبچاق، قراخانی و ترکمن بالیده بودند و توانمند شده بودند به‌سوی خود بکشد یا دست‌کم در صفوف ایرانیان جدایی بیندازد. «چنگیزخان گذشته از زبان مادری‌اش که مغولی بود، به زبان ترکی نیز سخن می‌گفت» (اشپولر، ۱۳۹۷: ۴۴۸) .

«دسته‌هایی که تحت فرماندهی چنگیز خان، کشور خوارزمشاه را تصرف کردند و همچنین سپاه‌های بعدی مغول، یک واحد قومی و زبانی را تشکیل نمی‌دادند. دو قوم به‌وضوح قابل تمییز از یکدیگر بودند: مغولان، که نقش رهبری به عهده آنان بود و توده‌های عظیم سپاه را تشکیل می‌دادند، و ترکان»  (همان: ۴۴۷).

این، شاید بزرگ‌ترین دلیل گریختن‌های پیاپی سلطان محمد خوارزمشاه، پدر جلال‌الدین، از رویارویی با مغول‌ها بود. «هرچه مغولان به‌سوی غرب نفوذ می‌کردند، بر تعداد ترکانی که داوطلبانه و ناگزیرانه بدان‌ها می‌پیوستند، افزوده می‌شد. نیروهای چنگیز خان در زمان حمله به خراسان بیشتر مرکب از ترکان بود. چنگیز خان ترکان جبهه دشمن را ترغیب و تشویق به ترک خدمت و پیوستن به او به‌جای «برادرکشی احمقانه» می‌کرد» (اشپولر، ۱۳۹۸: ۱۵۲ – ۱۵۱). «و سپاهیان ترک خوارزمشاه نیز اغلب به لشکریان خان مغول، که هم‌نژادشان بودند می‌پیوستند و به این ترتیب روحیه مقاومت را در دیگر سپاهیان نیز متزلزل می‌ساختند» (اشپولر، ۱۳۹۷: ۳۰). «مغولان، ساکنان دشت قبچاق را با این حیله فریب دادند که «ما هر دو از یک نژادیم» و درنتیجه آنان هم‌پیمانان خود را تَرک گفتند. مهاجمان در این موقع توانستند به‌آسانی یک‌یک قبایل آن سامان را منکوب کنند»(همان: ۳۴ – ۳۳).

 

دشواری‌های جلال‌الدین در رویارویی با مغولان

جلال‌الدین خوارزمشاه، فرزند دلاور سلطان محمد خوارزمشاه بود که سیاست‌گریز پدر را برنمی‌تابید. از همین‌رو زمانی که جانشین او شد، دلاورانه به ایستادگی در برابر مغولان پرداخت. هرچند در این راه با دشواری‌های فراوانی روبه‌رو بود. گذشته از نقطه‌ضعف‌های شخصی، نداشتن هوشمندی سیاسی و اختلاف‌های خانوادگی با مادربزرگ و برادرانش، بدون آن‌که خود تشخیص دهد، درگیر دو تناقض بزرگ تاریخی شده بود، ولی رفتار ناخودآگاه او، پاسخ درستی به یکی از این تضادها بود.

نخستین تضاد آن بود که قوم و نژاد و زبان برتر است یا ملیّت؟ گرچه در آن زمان ملیّت مفهوم امروزین را نداشت، ولی برخلاف چنگیز که می‌کوشید امپراتوری جهانی خود را بر پایه قوم و قبیله، و همچنان که دیدیم با فریب ترک‌ها به بهانه دروغین هم‌زبانی بر پا کند، جلال‌الدین در همه جای ایران آن روزگار، از خوارزم و خراسان و مازندران تا اصفهان و کرمان و نقاط دیگر حضور داشت تا با مهاجمان بستیزد. چنگیز خان با آنکه ترک نبود، گاه در بهره‌گیری از سیاستی که امروزه می‌توانیم آن را پان‌ترکیسم بنامیم، موفق بود. به‌ویژه اویغورها در سال ۵۸۶ داوطلبانه تسلیم چنگیزخان شدند. (اشپولر، ۱۳۹۸: ۱۵۳) ولی جلال‌الدین که خود ترک بود در برابر این سیاست، کمابیش آگاهانه عمل می‌کرد. ازجمله می‌دانیم که مغولان «در عرض چند سال تا آذربایجان نفوذ کردند و در آنجا با مقاومت مردم روبه‌رو شدند. در اینجا جلال‌الدین… که فردی شجاع و متهور بود، چند سال در مقابل مغولان ایستادگی کرد»(همانجا).

تناقض دوم، میان امپراتوری دینی خلیفه عباسی با ملیّت بود که جلال‌الدین برخلاف پدر خود، از درک آن ناتوان ماند. گرچه در مقطعی تا نزدیکی بغداد لشکر کشید و می‌توانست بساط خلافت را جمع کند و در اتحاد با نیروهای شیعی مانند خواجه نصیر و رهبر علویان، و نیز در ائتلاف با مسیحیان سوریه، فلسطین و آسیای صغیر، راه را بر تاتارها و مغولان ببندد، ولی جلال‌الدین چنین سیاستمداری نبود. او بهتر دانست که با فرستادن هدیه برای خلیفه عباسی، بپذیرد که در خطبه‌ها نام خلیفه دوباره ذکر شود و او را امیرالمؤمنین خطاب کنند، درحالی‌که خلیفه عباسی، با سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن»، خوارزمشاهیان را نیز مانند دیگر ایل‌ها و حکومت‌ها درگیر جنگ‌های بی‌پایان با یکدیگر کرده بود، حتی بالاتر از آن، خلیفه پنهانی می‌کوشید پای مغولان را به ایران باز کند تا به یاری آنان، نیروهایی چون خوارزمشاهیان مهار شوند. سلطان محمد پدر جلال‌الدین خوارزمشاه در این هنگام در مرزهای شرقی کشورش با شاهان قراختای و غور سرگرم نبرد بود؛ اما در آن روزگار کسی در بغداد نمی‌دانست که این جنگ‌ها چه مدت دوام خواهد یافت؛ و نیز احتمال می‌رفت که خوارزمشاه پس از پایان این جنگ‌ها با تمام نیرو به خلیفه عباسی الناصر حمله برد، در این موقع یعنی سال ۵۹۵ به دربار خلیفه گزارشی رسید که در آسیای مرکزی، تموچین نامی که مغولان وی را به ریاست برگزیده و به او لقب چنگیز خان داده بودند، توانسته است سرزمین‌های قبایل گوناگون را تحت فرماندهی خود، با یکدیگر متحد کند و به این ترتیب نیرویی عظیم به‌وجود آورد. «میرخواند» مورخ ایرانی که با وقایعی که می‌نگاشت تا حدی فاصله زمانی داشت، نقل می‌کند که خلیفه از روی ناچاری به این فرمانروا روی آورد تا خطری را که از جانب همسایگان متوجه قلمرو خلافت بود، دفع نماید. (اشپولر،‌۱۳۹۷: ۲۴). بعضی از منابع بعدی شرقی حاکی از آن است که خلیفه مقتدر عباسی، الناصر لدین‌الله (۶۰۴ – ۵۵۹) که با خوارزمشاه مشکل پیدا کرده بود، در مکاتبه‌ای با چنگیز خان، او را تشویق به حمله به خوارزمشاه از عقب جبهه شرقی کرده بود. این گزارش می‌رساند که خود خلیفه با همه این‌که هنوز رهبر عالی‌مقام اسلام بود و نمی‌خواست چشم‌زخمی بدان برسد، در هموار کردن راه برای ورود چنگیز خان و مصیبت عظمایی که بر تاریخ اسلام وارد شد، دخالت داشته است. (اشپولر، ۱۳۹۸: ۱۵۱ – ۱۵۰)

گرچه آتش این سیاست‌بازی و فریب خیانتکارانه، سرانجام دامان خلیفه وقت را هم گرفت و «مغولان در سال ۶۳۷ حمله کردند و زیستگاه خلیفه را گرفتند و به شخص او دست یافتند و او را وادار ساختند تا خزانه مخفیانه خود را تحویل آن‌ها دهد و سپس وی را به قتل رساندند؛ یعنی در قالی پیچاندند و سپس نمدمالی‌اش کردند. این کار برای مغولان یکی از آیین‌های خرافی قدیمی بود که شاهان و برجستگان اسیر را بدین گونه به قتل می‌رساندند». (اشپولر، ۱۳۹۸: ۱۶۷) و به این ترتیب با نمدمال شدن مستعصم بالله، طومار خلافت بغداد نیز در هم پیچیده شد.

 

از خود گذشتگی در حماسه سند

اکنون‌که از زمینه‌ها، چگونگی وضعیت نیروها، تناقض‌ها و تضادها، مشکلات و نقطه‌ضعف‌های جلال‌الدین خوارزمشاه سخن رفت، می‌توان دیدگاه‌های گوناگون درباره گذر دلاورانه از رود سند را با یکدیگر سنجید. شوربختانه از این حماسه میهنی در ساختن تندیس، فیلم، سریال، موسیقی و دیگر کارهای هنری بهره نبرده‌ایم و برخلاف ملت‌های دیگر، این بن‌مایه‌های پرتوان را برای استوارتر کردن پیوندهای ملی به کار نمی‌گیریم. جلال‌الدین هر نقطه‌ضعفی هم داشت نمی‌توان فراموش کرد که در برابر دشمن خونریزی چون مغول، تا پای جان ایستاد، همه‌چیز خود را فدا کرد، فریب هم‌زبانی و هم‌نژادی را نخورد و وطن را به بیگانگان وانگذاشت. شرم‌آور است که کسانی در روزگار ما دست به قلم می‌برند و زندگی چنین دلاوری را زیر عنوان پرطمطراق «سلسله خوارزمشاهیان»، در پنجاه خط خلاصه می‌کنند و با بازگویی بخش ناچیزی از کتاب عباس اقبال آشتیانی (اقبال آشتیانی، ۱۳۸۹: ۱۸۰ – ۱۲۷) می‌نویسند: «جلال‌الدین … چون لشگر [اشتباه از متن به‌اصطلاح کتاب است] نداشت، به هرات رفت … و به آذربایجان منهزم شد و لشگریان [باز هم] خود را به استراحت به دشت موغان فرستاد و خود به عیاشی در آنجا پرداخت … در بی‌رحمی و خون‌خواری و بی‌تدبیری از پدر خود پائی کم نداشت و از همه بدتر عیاشی و شراب‌خوارگی چنان او را فریفته کرده بود که با وجود آن از هیچ دشمنی نمی‌اندیشید و همین‌که بین او و دشمن مختصر فاصله‌ای می‌شد، دوباره از خود بی‌خود می‌شد و دست‌به‌کار می‌گساری می‌زد و دنیا و مافی‌ها را فراموش می‌کرد … غالب این جماعت، حکومت وحشی و خون‌خوار مغول را بر استیلای جلال‌الدین ترجیح می‌دادند و به میل، لشگریان [باز هم] چنگیز را برای نجات از تعدیات اتباع جلال‌الدین به سمت خود می‌خواندند. (هادی پور، ۱۳۸۹: ۵۳ – ۵۰)

درباره حماسه سند، دستِ‌کم سه دیدگاه شعاری نابخردانه، تاریخ‌نگارانه، و داستان‌پردازانه آموزنده در دست است که یکایک نوشته می‌شود.

 

۱– شعاری نابخردانه

سروده زیر را مهدی حمیدی شیرازی که از منتقدان سرسخت نیما بود، به‌عنوان سروده‌ای ملی و حماسی، با واژه‌هایی بس لطیف و تعبیرهایی بسیار پراحساس سروده است. با این‌همه می‌توان گفت نشان داده است که حماسه را نیز همچون شعر نیمایی، درک نمی‌کرده است:

پس آنگه کودکان را یک به یک خواست

نگاهی خشم‌آگین در هوا کرد

به آب دیده اول دادشان غسل

سپس در دامن دریا رها کرد!

 

بگیر ای موج سنگین کف آلود

ز هم وا کن دهان خشم، وا کن

بخور ای اژدهای زندگی خوار

دوا کن درد بی‌درمان، دوا کن!

 

زنان چون کودکان در آب دیدند

چو موی خویشتن در تاب رفتند

وز آن درد گران، بی گفته شاه

چو ماهی در دهان آب رفتند

این تصویر را آن شاعر معاصر، در سال ۱۳۳۰ از حماسه جلال‌الدین خوارزمشاه ساخته است. در این دیدگاه، زنان بر پایه غریزه و عاطفه مادری، آنگاه که می‌بینند فرزندانشان در رود پر آب سند غوطه می‌خورند، خود را در آب می‌اندازند و غرق می‌شوند. زن در اینجا موجودی بی‌اراده و خوار به شمار آمده است. در این دیدگاه، چه جلال‌الدین خوارزمشاه و چه خود چنگیزخان مغول، کودکان را به آب می‌انداختند، برای زنان فرقی نمی‌کرد و نیازی به گفته شاه هم نبود تا خود را در آب اندازند؛ زیرا آن‌ها نه به خاطر دفاع از سرزمین، نه بر پایه اراده و خواست خود، بلکه تنها به‌حکم غریزه و با جبری ناخواسته تن به کشتن می‌دهند. زمانی که شاعر رویدادی را از این زاویه به تصویر بکشد، کار خوارزمشاه نیز بی‌ارزش و حتی ضد ارزش خواهد بود و نه حماسه، بلکه یک جنایت فریبکارانه بر پایه نگرشی مردسالار است که کسی کودکان را طعمه قرار می‌دهد تا مادران چو ماهی در دهان آب بروند و کشته شوند تا شاه، سبک‌بار شود و خاطرش آسوده شود که مغولان به حرمسرای او دسترسی پیدا نمی‌کنند و خودش می‌تواند بگریزد و در شرایط مساعدی به تدارک نیرو بپردازد و مبارزه را پی بگیرد. دیدگاه نادرست شاعر به ظاهر «ایران» را می‌ستاید. ولی فاشیست‌ها، پان ایرانیست‌ها، نژادپرستان و مانند آنان نیز از «ایران» می‌گویند. همچنان که طالبان، القاعده، داعش، بوکوحرام، و دیگر جزم‌اندیشان هم از «اسلام» می‌گویند. شاعر از یک حماسه، یک جنایت وحشیانه داعشی آفریده است که بازگو کردن آن نزد هیچ ملتی، برای ایرانیان غرور نمی‌آفریند. خوارزمشاه او با البغدادی تفاوتی ندارد! و زن در شعر او با یک عروسک خیمه‌شب‌بازی، یا یک حیوان غریزی یکسان است. درصورتی‌که جلال‌الدین خوارزمشاه و خانواده و یارانش، یک حماسه میهنی آفریدند. سزاوار نیست که از آن حماسه، چنین زبونانه و سطحی برداشت شود.

 

۲- تاریخنگارانه

در کتاب‌های تاریخ، این رویداد به‌گونه‌ای دیگر آمده است. اشپولر بسیار کلّی به آن اشاره کرده و می‌نویسد: جلال‌الدین «بعد از آنکه در چند جنگ کوچک بر سپاهیان فرعی مغول فائق آمد، با چنگیزخان در کنار رود سند روبه‌رو شد و از وی شکست خورد. ولی توانست شناکنان از رود سند بگذرد و جان سالم به در برد. این تهور سبب تحسین و شگفتی خان گردید»(اشپولر، ۱۳۹۷: ۳۵ – ۳۴) و یا در کتابی دیگر چنین چکیده‌ای می‌آورد: «او از طریق ایران به قفقاز و سپس به سند رفت و از جلو مغولان به سند زد و سپس در عراق و گرجستان حضور یافت و همواره در جنگ و گریز با مغولان بود تا این‌که سرانجام در سال ۶۱۰ به دست یکی از راهزنان کرد به قتل رسید». (اشپولر، ۱۳۹۸: ۱۵۳)

ولی تاریخ جهانگشا رویارویی جلال‌الدین خوارزمشاه با سپاه بزرگ مغول به فرماندهی خود چنگیزخان را شرح می‌دهد و می‌نویسد که چگونه با هفتصد تن یارانش در قلب لشکر از بامداد تا نیم‌روز در برابر دشمنی که هر ساعت بر شمار آنان افزوده می‌گشت ایستادگی کرد، ولی سرانجام شکست را پذیرفت، و با جگرگوشگان خود بدرود کرد: «اولاد و اکباد را به دلی بریان و چشمی گریان وداع کرد و … فرمود تا جنیبت در کشیدند. چون بر آن سوار شد، کرٌتی دیگر در دریای حرب نهنگ آسا جولانی کرد و چون لشکر را باز پس نشاند و عنان برتافت، جوشن از پشت بازانداخت و اسب را تازیانه زد و از کنار آب تا رودخانه ده گز بود یا زیادت، که اسب در آب انداخت»(جوینی، ج ۲، ۱۳۹۲: ۱۰۱ – ۱۰۰). در اینجا جوینی دو بیت عربی از قصیده تأبط شرا می‌آورد که بسیار زیباست. جلال‌الدین را به عسلی در حالت ریختن از کندو مانند می‌کند و از زبان رودخانه می‌گوید: «سینه ستبر و فراخ خود را برای آن عسل گشودم که از روی سنگ سخت، به روی سینه‌ام لغزید. پس با زمین هموار درآمیخت و به پاکی آن آسیب نرسید. درحالی‌که مرگ با حالت زار به او می‌نگریست»؛ یعنی جلال‌الدین به‌سوی دیگر رود سند رسید و بر مرگ چیره شد. این تعبیر که مرگ با زبونی به او می‌نگریست، هم نشان می‌دهد که چگونه جلال‌الدین مرگ را شکست داده است و هم ایهامی دارد که می‌تواند به چنگیزِ مرگ‌آفرین و خون‌خوار اشاره داشته باشد؛ زیرا همچنان که جوینی پس از آن می‌افزاید: «چنگیز خان چون حالت عبور او مشاهده کرد به کنار آب دوانید. مغولان نیز خواستند خود را در آب اندازند، چنگیز خان ایشان را منع کرد و دست به تیر بگشادند. جماعتی که معاینه کرده بودند حکایت گفتند که از بس کشتگان که در آب بکشتند، از رودخانه آن مقدار که تیر می‌رسید از خون سرخ گشته بود. سلطان با یک شمشیر و نیزه و سپری از آب بگذشت» (همان: ۱۰۱). در نسخه کتابخانه مینوی، این توضیح افزوده شده است که: «چون با کناره افتاد، در شیب همچنان کنار آب بیامد تا مقابل لشکرگاه خود، و مشاهده کرد که خانه و خزانه و متعلّقان او را غارت می‌کردند و چنگیز خان همچنان بر کنار آب ایستاده. سلطان از اسب فرود آمد و زین بازگرفت و نمد زین و قبا و تیرها با آفتاب انداخت و خشک می‌کرد و چتر را بر سر نیزه کرد. تنها بود تا نماز دیگر، قُرب هفت کس که از آب با کنار افتاده بودند با او پیوستند و تا آفتاب زرد همی بود و چون آفتاب زرد شد، چنگیز خان بدو نگاه می‌کرد و او با آن هفت کس روان شد» (همانجا: پاورقی). جوینی با آوردن بیت‌هایی از شاهنامه ادامه می‌دهد: «و گردون در تعجب مانده می‌گفت:

به گیتی کسی مرد از این سان ندید

نه از نامداران پیشین شنید

چنگیز خان و تمامت مغولان از شگفت دست بر دهان نهادند و چنگیز خان چون آن حال مشاهدت کرد، روی به پسران آورد و گفت “از پدر، پسر مثل او باید. چون از دو غرقابِ آب و آتش به ساحل خلاص رسید، از او کارهای بسیار و فتنه‌های بی‌شمار تولد کند. از کارِ او مردِ عاقل، غافل چگونه تواند بود؟”

به گیتی ندارد کسی را همال

مگر پرهنر، نامور، پور زال

به مردی همی ز آسمان بگذرد

همی خویشتن، کهتری نشمرد» (همانجا)

بر پایه آنچه جوینی از شاهدان و به معاینه نقل کرده است، نه‌تنها جلال‌الدین زن و فرزند را به آب نینداخت، بلکه در این دلاوری تنها نبود و دستِ‌کم هفت تن از هم‌رزمانش نیز توانستند از آب بگذرند. گرچه بسیاری از آنان با تیر سپاهیان مغول، آب را به خون پاک خود شرف بخشیدند و رنگین کردند. زنان و فرزندان اسیر شدند و آنان را به اسیران پیشین افزودند. جوینی از سرنوشت تلخ آنان چنین می‌گوید که مادربزرگ خون‌ریز جلال‌الدین در اسارت و تبعید در قراقروم مرد، کودکان خرد را کشتند، و دختران را میان جغتای فرزند چنگیز، و امیران مغول تقسیم کردند و «یک دختر را جغتای به سرّیتی مخصوص کرد» (همان: ۱۴۲) که منظور هم‌خوابگی با کنیزان است. از میان حرم جلال‌الدین خوارزمشاه، گویا تنها یک دختر دوساله که «ترکان» نام داشت، عاقبت به‌خیر شد و پس از بزرگ شدن با او «بر سنت شریعت عقد نکاح بستند و بر رسم و ترتیب مغولان، آلات جهاز دادند»  (همان: ۱۴۳ – ۱۴۲)، حتی بعدها، هلاکو، خان مغول و بنیان‌گذار سلسله ایلخانیان در ایران، حکومت کرمان را به او واگذار کرد.

اینکه «ترکان خاتون» به چنین جایگاهی رسید، چندان شگفت‌آور نیست، زیرا در یاسای چنگیزی «زنان از استقلال و احترام بالایی برخوردار بودند و این در تقابل شدید با موقعیت زنان در جوامع اسلامی بود. زنان حتی می‌توانستند توانایی خود را در لشکرکشی‌های نظامی به ثبوت برسانند… این مقام والای زنان بود که موجب شد در هنر شرقی دوران مغولان، چهره زنان جلوه و حضور زیادی پیدا کند» (اشپولر، ۱۳۹۸: ۱۴۸).  «موقعیت ممتازی که زنان نزد مغولان داشتند و در قانون‌گذاری آنان انعکاس یافته بود، در ایران بی‌تأثیر نماند. نقشی را که زنی چون ترکان خاتون در فارس به عهده گرفت، و این واقعیت را که زنی حتی به اتابکی فارس رسید، یادآور می‌شویم … به هر حال این دگرگونی تا آن درجه بود که فخرالدین کرت فرمانروای هرات در حدود سال ۶۷۹ خود را ناگزیر دید که با صدور قوانینی لزوم حجاب زنان را، که می‌رفت نقصان یابد، بار دیگر تأکید کند» (اشپولر، ۱۳۹۷: ۳۹۶).

دکتر روحانی با در نظر گرفتن ملاحظات معمول، در این باره می‌نویسد: «قوم مغول، نفوذ و اهمیت زن را برای ملل تحت حکومت خود به ارمغان آورد. ازجمله این ملت‌ها، ایران بود. مخصوصاً این‌که بر ایران قبل از مغول، ترک‌ها حکومت می‌کردند و زمینه برای نفوذ و دخالت و اهمیت زن، آماده شده بود و به‌نوعی ایران آمادگی لازم را برای اهمیت دادن به زن داشت. البته این دین اسلام بود که با مطرح کردن حقوق زن و ارزش قائل شدن برای آنان و مسئله برابری زن و مرد، که چند صد سال قبل از مغول به ارمغان آورده بود و حدود دویست و پنجاه سال هم ترکان در ایران به آن توجه داشتند، زمینه را کاملاً آماده کرده بود تا یاسای چنگیز هم درباره اهمیت زن در جامعه با توجه به این اندیشه‌های متعالی اسلامی رایج در ایران صادر شود. … زن، که تا قبل از مغولان، نقش خود را از درون حرمسراها و به‌طور غیرمستقیم ایفا می‌کرد، در این دوره، بدون ترس و با قدرت و مستقیماً وارد عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی می‌شود و می‌بینیم که در امور حکومتی، بسیار توانا و باتدبیر است. قدرت زن فزونی پیدا می‌کند و حتی زنانی به حکومت هم می‌رسند. (روحانی، ۱۳۹۴: ۱۰۷)

 

۳- داستان‌پردازانه‌ آموزنده

زنده‌یاد اقبال آشتیانی که با آقای تقی‌زاده و مرحوم پیرنیا تصمیم گرفته بودند همه تاریخ ایران را با دیدگاه علمی بنویسند، در شرح این رویداد نشان می‌دهد که جلال‌الدین تصمیم گرفته بود با ساختن کشتی نیروهای خود را از برابر آتش و آب یعنی هجوم تاتار و رود خروشان سند، به ساحل نجات برساند. ولی نزدیک شدن مغولان چنان پرشتاب بود که به‌ناچار تنها به یک کشتی برای رهایی زنان و کودکان بسنده کرد که آن هم به نتیجه نرسید: «جلال‌الدین در صدد تهیه کشتی برای عبور از سند بود که قشون چنگیزی رسیدند … فقط یک کشتی فراهم شد و آن را سلطان جهت عبور دادن مادر و زنان حرم خود اختصاص داد ولی آن هم بر اثر تلاطم امواج شکست و عبور از شط ممکن نگردید. چنگیزیان در کنار سند نزدیک معبر نیلاب به اتباع جلال‌الدین رسیدند، سلطان جلادت و رشادت بسیار به خرج داد و قلب سپاه چنگیز را شکست ولی جماعتی از سرداران او جناح راست لشکریان سلطان را که تحت سرکردگی امین ملک بود از پای درآوردند و پسر خردسال جلال‌الدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به امر چنگیز کشتند. مادر و زوجه و جماعتی از زنان حرم سلطان به شیون تمام از جلال‌الدین خواستند تا ایشان را برای آن‌که به دست چنگیز نیفتند به قتل برساند. سلطان هم امر داد آن بیچارگان را در سند غرق کردند. امین ملک هم فرار اختیار نموده به طرف پیشاور رفت و در آن حدود به دست عده‌ای از مغولان هلاک شد. جلال‌الدین با ۷۰۰ نفر از یاران خود مدت‌ها می‌جنگید و چون دید دیگر توانایی پایداری در او و کسانش نمانده، با اسب بر لشکریان مقدّم اردوی چنگیز تاخت و همین که اندکی ایشان را عقب راند، خود را به آب سند زد و سلامت به خاک هند رسید و او از این تاریخ، اسبی را که باعث نجات او شده بود بسیار عزیز می‌داشت و او را تا سال فتح تفلیس همراه داشت و از سواری معاف کرده بود. چنگیز خان از بقیه لشکریان جلال‌الدین هر کس را یافت کشت و از خاندان سلطان، اطفال و ذکور را از دم تیغ گذراند و بر طفل شیرخوار نیز رحم نکرد و بقیه حرم جلال‌الدین را اسیر نموده به مغولستان فرستاد»  (اقبال آشتیانی، ۱۳۸۹: ۷۷).

چنین دیدگاهی حماسی و خردمندانه است. جلال‌الدین همه تلاش خود را برای نجات جان زنان و کودکان می‌کند، ولی آنگاه که سپاهیان مغول سر می‌رسند و نوجوان او را هم سر می‌برند، مادران در یک تصمیم قهرمانانه جمعی به نزد جلال‌الدین می‌روند و به او می‌گویند ما توانایی رویارویی با این دشمن سنگدل را نداریم. تو هم در شرایطی نیستی که ما را همراه ببری تا در مبارزه یاورت باشیم. اگر هم برای پشتیبانی از ما، اینجا پایبند شوی، نادرست است زیرا میهن به تو نیاز دارد. پس خواهش می‌کنیم ما همه را بکش  و خود به آب بزن، شاید جان به سلامت به در بری و بتوانی در آن‌سوی آب‌ها  نیرویی فراهم آوری و دوباره با دشمنان نبرد کنی.

چنین دیدگاهی زیبا و برازنده است. در این روایت، بانوان «انسان» هستند، تصمیم می‌گیرند، پهلوان و قهرمان‌اند، نه بازیچه تصمیم مردسالارانه و وحشیانه‌ای که در دیدگاه نادرست نخست نهفته است. آن‌ها با آگاهی و اراده می‌گویند جان همه ما فدای ایران!

تنها از خود گذشتگی آگاهانه است که یک رویداد تراژیک را به حماسه تبدیل می‌کند و از آن برای نسل‌های آینده غرور و عظمت می‌آفریند. بیهوده نیست که کسانی چون جوینی در آن سال‌ها و دیگرانی چون فرخی و اخوان در این سال‌ها، آنگاه که می‌خواهند حماسه را بپرورانند  از شاهنامه، این اثر بزرگ ملی، یاری می‌جویند. ما می‌خواهیم ایران را خردمندانه دوست داشته باشیم. همچنان که فردوسی بزرگ می‌خواست. در شاهنامه اوج فداکاری انسانی برای رویارویی با ستم، و دفاع از هر وجب خاک میهن موج می‌زند.

 

از خود گذشتگی آگاهانه در داستان فرود

چه نیکوست که برای پاسداشت شاهنامه، این نوشته با تراژدی فرود به پایان برسد؛ زیرا در آنجا جریره و همه زنان قهرمان‌اند، فداکارند و تصمیم‌گیرنده‌اند. چکیده داستان این است که سیاوش دو پسر از خود به یادگار می‌گذارد: کیخسرو، فرزند فرنگیس، که به شاهی ایران رسیده است و می‌خواهد سپاهی به جنگ افراسیاب تورانی بفرستد؛ و فرود فرزند جریره، که او نیز با افراسیاب مخالف است، ولی در توران زندگی می‌کند. کیخسرو به توس سپهبد سفارش می‌کند که مبادا از راه کلات به توران بروید، زیرا برادر ناتنی من با مادرش در آنجاست و ممکن است ناخواسته جنگی با آنان درگیرد. توس می‌پذیرد، ولی در عمل، رویدادها به‌گونه‌ای دیگر پیش می‌رود و فرودِ سیاوش به دست پهلوانان ایرانی زخم برمی‌دارد، خود را به درون دژ می‌کشد و در برابر دیدگان مادر و همسر و یارانش جان می‌دهد. دژنشینان می‌دانند که به‌زودی به دست ایرانیان گرفتار خواهند شد. برای فردوسی تفاوت نمی‌کند که کدام‌سو ایرانی و کدام طرف تورانی یا ترک است. آن هنرمند بر این می‌نالد که جنگ بیداد است و باید تا جایی که می‌توان از آن پیشگیری کرد؛ زیرا در نگاهی ژرف، این جنگ هم میان دو برادر است، هرچند ناتنی باشند. دانای توس نشان می‌دهد که لشکریانِ خودسر، آنگاه که به سفارش کیخسرو برای پیشگیری از درگیری گوش ندادند، چگونه فاجعه آفریدند و به وحشی‌گری روی آوردند. زمانی که ایرانیان به‌قصد غارت درِ دژ را می‌شکنند، با صحنه‌ای بس غم‌انگیز روبه‌رو می‌شوند.

درِ دز بکندند ایرانیان؛

به غارت ببستند، یکسر، میان.

چو بهرام نزدیکِ آن باره شد،

از اندوه یکسر دلش پاره شد. (کزازی، ج ۴، ۱۳۹۲: ۴۶)

اگر هنرمندی بتواند آنچه را بهرام دید، روی تابلو نقاشی نشان دهد، شاید یکی از دردناک‌ترین و نیز حماسی‌ترین تابلوهای جهان باشد؛ زیرا پیش از آنکه ایرانیان به درون دژ راه یابند:

پرستندگان بر سرِ دز شدند؛

همه خویشتن بر زمین برزدند.

جَریره یکی آتشی برفروخت؛

همه گنج‌ها را، به آتش، بسوخت.

یکی تیغ بگرفت، زآن پس، به دست؛

درِ خانه تازی اسپان ببست.

شکمْشان بدرّید و بُبْرید پی؛

همی‌ریخت، از رویِ او، خون و خوَی.

بیامد به بالینِ فرّخ فرود؛

برِ جامه او، یکی دشنه بود.

دو رخ را به رویِ پسر بر نِهاد؛

شکم بردرید؛ از برش، جان بداد. (همانجا)

حماسی است؛ زیرا از همه چیز و از جان خود آگاهانه درگذشته‌اند و هیچ‌چیز برای مهاجمان برجای نگذاشته‌اند. حتی شکم و رگ اسب‌ها را بریده‌اند، و گنج‌ها را به آتش کشیده‌اند. دردناک است؛ زیرا خدمتکاران یا پرستندگان و بانوان، خود را بر زمین انداخته و کشته شده‌اند، و مادری فرزند دلبند خود را در آغوش کشیده، شکم خود را دریده، و چهره بر چهره او، برای همیشه خوابیده است.

 

* شاهنامه‍‌پژوه و سردبیر پادکست پوشان

 

کتاب‌نامه:

  • اشپولر، برتولد، (۱۳۹۷)، تاریخ مغول در ایران. ترجمه محمود میرآفتاب، تهران: علمی و فرهنگی.
  • اشپولر، برتولد؛ بازورث، کلیفورد ادموند، (۱۳۹۸)، ترکان در ایران. ترجمه یعقوب آژند، تهران: مولی.
  • اقبال آشتیانی، عباس، (۱۳۸۹)، تاریخ مغول. تهران: نگاه.
  • جوینی، محمد، (۱۳۹۲)، تاریخ جهانگشا (دوره ۳ جلدی). تصحیح عباسی- مهرکی، تهران: زوّار.
  • روحانی، مسعود؛ علی‌پور، محمد، (۱۳۹۴)، «سیمای زنان در تاریخ جهانگشای جوینی». زبان و ادب فارسی، شماره ۲۳۲، از ص ۸۳ تا ص ۱۰۸.
  • کزازی، میرجلال‌الدین، (۱۳۹۲)، نامه باستان (دوره ۹ جلدی). تهران: سمت.
  • هادی‌پور برزگر، فریده، (۱۳۸۹)، سلسله خوارزمشاهیان. تهران: پل.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط