احمد کتابی
#بخش_چهارم
۹ ـ مهرورزی و دوریگزینی از کینهتوزی
از محبت مرده زنده میکنند
وز محبت شاه بنده میکنند
(دفتر دوم: ۱۵۳۱)
سراسر آثار مولانا آکنده از ارزشهای والای انسانی و توصیههای بشردوستانه است که از آن میان، ستایش مهرورزی و نکوهشِ کینهورزی و انتقامجویی، از جایگاه ویژهای برخوردار است. در تأیید این مدعا، شواهد متعددی ارائه میشود که از مثنوی معنوی و دیگر آثار مولانا استخراج شده است.
۹ ـ ۱ ـ معجزات مهر و محبت
در دفتر دوم مثنوی، ذیل عنوان «ظاهرشدن فضل و زیرکیِ لقمان پیشِ امتحانکنندگان» ابیات چندی وجود دارد که ضمنِ آنها، اندیشههای انسانی و اخلاقیِ مولانا به نیکوترین و شیواترین گونه انعکاس یافته است. این بیتها، چه از نظر مضمون و محتوا و چه از جهت قالب و نحوه بیان، از جمله شاهکارهای مسلم نظم فارسی محسوب میشود تا آنجا که شاید بتوان آنها را همترازِ ابیات معروف و جاودانیِ شیخ اجل سعدی دانست که با مصراعِ «بنیآدم اعضای یکدیگرند»۱ آغاز میشود. موضوع این ابیات که تقریباً در همه مصراعها تکرار شده «محبت» و آثار معجزهآسای آن است. به این نغمههای پرمهر و عطوفت و زمزمههای آکنده از انسانیت و شفقتِ مولانا گوش جان بسپارید. باشد که برای لحظاتی هم که شده ذهن شما از آنچه پیرامونتان میگذرد و از جهانی که در لهیب ستمگریها، کینهتوزیها و نامردمیها و خودکامگیها به جهنمی واقعی تبدیل شده است منصرف شود.
از «محبت» تلخها شیرین شود از «محبت» مِسِّها زرین شود
از «محبت» دُردها۲ صافی شود از «محبت» دَردها شافی۳ شود
از «محبت» مرده زنده میکنند از «محبت» شاه بنده میکـنند
(دفتر دوم: ۱۵۳۰ ـ ۱۵۲۹)
از «محبــــت» خارها گل میشـود وز «محبت» سرکهها مُل۴ میشود*
از «محـبـت» نار نوری میشــود وز «محبت» دیو حوری میشود*
از «محبت» سُقم۵ صحّت میشود وز «محـبت» قهر رحمت میشود۶
۹ ـ ۲ ـ شواهدی بر مهرورزی و غیردوستی مولانا
ابراز ملاطفت و رأفت نسبت به جمله آدمیان، از خرد و کلان، وضیع و شریف و مسلمان و غیرمسلمان و حتی درباره حیوانات، از ویژگیهای برجسته شخصیت مولاناست. در اثبات این ادعا روایات عدیدهای از مریدان و شیفتگان مولانا (مخصوصاً از شمسالدین افلاکی صاحب کتاب معروف مناقبالعارفین) در دست است که نقل موارد شاخص آنها بیمناسبت نیست:
۹ ـ ۲ ـ ۱ ـ مولانا هیچگاه خود را تافته جدابافته و برتر از عامه مردم نمیشمرد:
«یکی از اخلاق حمیده و اِشفاق۷ پسندیده آن حضرت [مولانا] آن بوده۸ که با جماعت اصحاب به آب گرم تشریف برده بودند. به حمام رسیدند. مگر۹ حضرت چلبی، امیر عالم، پیشترک دوانید.۱۰ تمامت مردم را از آب بیرون آورد و بیرون کرد تا حضرت مولانا خلوت با اصحاب خود صحبت کند و فرمود که سیبهای سپید و سرخ آورده حوض را پر کردند.
همانا حضرت مولانا در آمد. دید که در مسلخ۱۱ حمام مردم به استعجال۱۲ تمام جامهها میپوشیدند و از شرمساری میشتافتند و دید که حوض را از سیبها مالامال کردهاند فرمود که: امیر عالم! جانهای مردم یعنی کم از این سیبهاست که ایشان را بیرون کرده سیبها را پر کردی؟ چه هر یک از ایشان را سیبها است چه جای سیبهاست. نه که مجموع عالم و مافیها برای آدمی است؟…
اگر مرا دوست میداری بگو تا همهشان به آب گرم درآیند و هیچکسی بیرون نماند تا من نیز به طفیلِ ایشان توانم درآمدن و لحظهای آسودن. چلبی شرمسار گشته سر نهاد و همه را اشارت کرد تا در آن حوض خوض۱۳ کنند؛ آنگاه حضرت مولانا قدم مبارک در آب نهاد».
(افلاکی، ۱۹۶: ۸۲ ـ ۴۸۱).
۹ ـ ۳ ـ رعایت منزلت و احترام همراهان
«روزی حضرت مولانا را [معینالدین] پروانه به سماع دعوت کرده بود. چون به درِ سرای رسید، توقف بسیار فرموده گفت: تا همه یاران در آیند. چون مجموع اصحاب درآمدند، پس آنگاه مولانا در آمد… فرمود: اگر ما اول در میآمدیم بودی که حَشَم نواب بعضی اصحاب را منع کردی».۱۴
(همان، ۱۵۴)
۹ ـ ۴ ـ سرزنشکردنِ مولانا ملکه خاتون را به خاطر رنجانیدن کنیزش
روزی …ملکه خاتون [دختر مولانا] مملوکه۱۵ خود را رنجانیده بود. از ناگاه حضرت مولانا از در درآمده بانگی بر وی زد که چراش می زنی و چراش میرنجانی؟ چه اگر او خاتون و تو کنیزک بودی چه خواستی کردن؟ میخواهی که فتوی دهم که در کل علم غلام و کنیزک نیست الا حق را؟ و فیالحقیقه همه برادران و خواهران مانند که مَا خَلْقُکُمْ وَلَا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ وَاحِدَهٍ۱۶ (لقمان: ۲۸).
(همان، ۴۰۶)
۹ ـ ۵ ـ شفقت و رأفت مولانا نسبت به کودکان
«… منقول است روزی از محلهای میگذشت و طفلکان خرد بازی میکردند چون از دور مولانا را دیدند به یک بار دوانه۱۷ شده سر نهادند. خداوندگار نیز سر نهاد. مگر۱۸ از دور کودکی بانگ زد که تا من نیز بیایم. تا کودک فراغت حاصل کردن و آمدن توقف کرده بود».
(همان، ۱۵۴ ـ ۱۵۳)
۹ ـ ۶ ـ مهرورزی نسبت به حیوانات
«مگر یار ربانی شهابالدین گوینده… بر بهیمه۱۹ سوا شده بود؛ از ناگاه خر او بانگی بر کشید. [شخص] مذکور از سَرِ غضب چند بار خر را بر سر زد. حضرت مولانا فرمود که حیوان بیچاره را چراش میزنی؟ برای اینکه بارت میکشد؟ شکری نکنی که تو راکبی و او مرکوب تو است؟ و نعوذبالله۲۰ اگر برعکس بودی چه خواستی کردن.
(همان، ۴۰۶)
۹ ـ ۷ ـ فتوت و رأفت در حقِّ خلافکاران و مطرودان جامعه
مولانا، مجرمان و خطاکاران را نه موجوداتی بالفطره شرور که بالطبع مستحق تنبیه و مجازاتاند، بلکه افرادی که بر اثر شرایط و عوامل خاص، بهویژه نادانی و کمخردی و یا اضطرار، به ورطه جرم و معصیت کشانیده شدهاند، تلقی میکند. دیدگاه مولانا در این خصوص تا حدود زیادی شبیه به نظر شیخ اجل سعدی است که در جایی از گلستان از زبان گناهکاری میگوید:
این دو چیزم بر گناه انگیختند بختِ نافرجام و عقلِ ناتمام
گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتفام
(باب پنجم)
و نیز در غزلی، بَدان را از آن جهت که اسیرِ دست و پا بسته خُلق و خوی ناشایست خویشاند، مستحق ترحم میداند:
دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان به دست خوی بد خویشتن گرفتارند
(کلیات)
و در جای دیگر، دادِ انساندوستی و سخنوری را توأماً داده است:
«درویشی به مناجات دمی گفت: یا رب! بر بدان رحمت کن که بر نیکان خود رحمت کردهای که ایشان را نیک آفریدهای»
(گلستان، باب هشتم)
شواهد زیر مؤید رویکردِ انساندوستانه و مهرورزانه مولانا نسبت به طردشدگان از جامعه و افرادی میداند که مردم عموماً با دیده تحقیر و تنفر بدانها مینگرند و آنان را مستحق مجازات میدانند:
۹ ـ ۳ ـ ۱ ـ رفتار رأفتآمیز و بزرگوارانه با زنی روسبی
«… منقول است که در خانِ۲۱ صاحب اصفهانی فاحشهزنی بود به غایت جمیله و او را کنیزکان بسیار در کار بودند. همانا که روزی حضرت مولانا از آنجا میگذشت. آن عورت۲۲ پیش دویده سر نهاد و در پای خداوندگار افتاده تضرع و شکستگی مینمود. فرمود که: رابعه! رابعه! رابعه! کنیزکان او را خبر شد به یکبارگی بیرون آمده سر در قدم او نهادند. فرمود که زهی پهلوانان! زهی پهلوانان! زهی پهلوانان! که اگر بارکشیِ شما نبودی چندین نفوس لوامه اماره را که منکوب کردی و عفت عفیفه زنان کجا پیدا شدی؟
(همان، ۵۵۵)
این اظهار ملاطفت بیدریغ مولانا نسبت به زنی روسبی به مذاق یکی از همراهان متشخص وی خوش نمیآید و آن را منافی با منزلت و شأن او تلقی میکند و زبان به اعتراض میگشاید:
«همانا که از بزرگانِ زمان یکی گفته باشد که این چنین بزرگی با قِحابِ۲۳ خرابات چندین پرداختن و ایشان را به انواع نواختن وجهی ندارد».
(همان)
و مولانا با لحنی بس تند و گزنده بدو چنین پاسخ میدهد:
«… حالیا او در یک رنگی میرود و خود را چنانکِ هست بیزَرق۲۴ مینماید. اگر مردی تو نیز چنان شو و از دورنگی بیرون آی تا ظاهر تو همرنگ باطن شود».
(همان)
۹ ـ ۳ ـ ۲ ـ معذور داشتن و نواختن دزد قالیچه
«… منقول است که روزی حضرت مولانا در خلوت خود مستغرق نماز شده بود. یکی در آمد که بینوایم و چیزی ندارم. چون او را در آن استغراق بدید، قالیچه را از زیر پای مبارکش بر کشید و روانه شد… خواجه مجدالدین مراغی آن حال را دریافته… بیرون آمد و او را در تیز۲۵ بازار بدید که قالی را میفروخت. به زجر۲۶ آن مسکین مشغول شده به حضرت مولانا آورد. فرمود که از غایتِ احتیاج کرده است، عیب نیست! معذور دار! از او باید خریدن. زهی کمالِ علم و جمالِ حلم و دریایِ سِلم».۲۷
(همان، ۳۷۶)
۱۰ ـ نکوهش کینهتوزی
مولانا ضمن یکی از حکایات مثنوی، مؤکداً آدمیان را از کینهتوزی برحذر میدارد و آن را به مثابه دوزخ و دشمن دینداری تلقی میکند:
کین مدار آنها که از کین گمرهند گورشان پهلوی کینداران نهند
اصلِ کینه دوزخ است و کین تو جزو آن کل است و خصمِ دینِ تو
(دفتر دوم، ۲۷۴ ـ ۲۷۳)
پینوشت:
-
در بعضی نسخهها به جای «یکدیگرند»، «یک پیکرند» ضبط شده که از نظر معنا، منطقیترست.
-
تهنشین شراب در شیشه.
- شفادهنده.
- شراب.
- بیماری.
- سه بیت اخیر که با علامت * مشخص شده در نسخه نیکلسون ضبط نشده، ولی در نسخه مصحح مرحوم محمد رمضانی (صفحه ۱۰۲، سطرهای ۲۷ و ۲۸) و نیز در خلاصه مثنوی ملخض محمدصادق رازی (ص ۵۷، سطرهای ۲، ۳ و ۴) ذکر شدهاند.
- ابراز شفقت و محبت.
- در نثر متداول در زمان افلاکی، اغلب، بهجای «دال» از «ذال» استفاده میشد.
- ازقضا،اتفاقاً.
- پیش از ورود مولانا به عجله خود را بدانجا رسانید.
- . رختکن، سربینه.
- باعجله و شتاب.
- فرو روند، داخل شوند.
- ممکن بود مأموران و اطرافیان پروانه، بعضی از همراهان ما را راه ندهند.
- کنیز.
- خلقت شما و برانگیختن شما (در آخرت) جز به صورت نفس واحدی نیست.
- روانه.
- لقبی که بعضی پیروان مولانا بدو داده بودند.
- چهارپا.
- پناه برخدا.
- خانه،محله.
- زن.
- جمع قحبه به معنای زن زناکار.
- ریا.
- محل پررفتوآمد.
- ضرب و شتم.
- صلح و مسالمت.