لزوم طراحی برنامه جامع توسعه در گفتوگو با کمال اطهاری
احمد هاشمی: رشد قیمتها و تورم افسارگسیخته فشار تحملناپذیری را به مردم وارد کرده است. از طرفی آمارهای اقتصادی در دو سال اخیر، شیب نزولی اقتصاد ایران را گزارش میکند و برخی پیشبینیها از رشد منفی ۱۰ درصد در سال آینده خبر میدهد. مسئله مهم این است که چرا باید تلنگر تحریمها اقتصاد ایران را در چنین شرایطی قرار دهد؟ در این گفتوگو در پی پاسخ به این پرسش هستیم که چه بخشی از مشکلات اقتصادی کشور ناشی از تبعات تحریم است و چه مقدار از آن ناشی از نبود برنامهریزی و کارکرد اشتباه نهادهای اقتصادی.
برخی برآوردها نشان میدهد اگر تحریمها در میانمدت به همین شکل ادامه پیدا کند، دولت حتی در پرداخت حقوق کارمندان خود نیز دچار مضیقه خواهد شد و رقمی ناچیز برای بودجههای عمرانی باقی خواهد ماند. پرسش مهم این است که چرا این شوک اقتصاد ایران را تا این حد تحت تأثیر قرار داده است و نتوانستیم با نگاه به داخل شرایط را بهبود بخشیم. همچنین شرایط جدید افزون بر تهدید، فرصتهایی را در اختیار ما گذاشته است، ازجمله اینکه وقتی نرخ ارز رشد میکند، مزیت صادراتی خواهیم داشت؛ البته صادرات برخی محصولات در یک سال اخیر رشد چشمگیری داشته، اما چرا نتوانستیم با وجود بازارهای مستعد در کشورهای همسایه از این فرصت به نحو احسن استفاده کنیم؟
بیتردید شدت تأثیر تحریم ناشی از آن است که دولتهای ایران پس از جنگ تحمیلی فاقد الگو و مدل جامع توسعه و نقشه راه و مشارکت جامعه مدنی برای اجرای آن بودهاند. همین باعث شده بهرغم افزایش پیوسته «موجودی سرمایه» وابستگی به تکمحصول نفت باقی مانده، میزان تورم و بیکاری و فقر بالا و رشد اقتصادی پایین و گاه منفی باشد؛ یعنی صرف بودجه عمرانی اثری معکوس بر رشد و توسعه کشور داشته است. همچنین باید بگویم گمان نمیکنم بودجه عمرانی کنونی ایران در مقایسه با حتی کشورهای پیشرفته ناچیز باشد؛ یعنی با وجود تحریمها به جایی رسیده باشیم که فقط بتوانیم خرج جاری بوروکراسی را بپردازیم. برای انواع خدمات و فعالیتهای عمرانی و زیرساختی، دستگاهها سازمانهای مختلفی جدا از هم ایجاد شده و بهصورت گستردهای دیوانسالاری رشد کرده است تا پول نفت را در کارهای عمرانی توزیع کند که جاده و بندر بسازد، آموزش دهد یا بافتهای فرسوده را ترمیم کند. حال چندین سال است که این دولت میگوید درآمدی کافی برای توزیع ندارم و پیش از تحریم هم خیلی وقت بود که به تجاریسازی و به بازارسپاری جامعه روی آورده بود، اما واقعیت این نیست و برای ادامه فعالیتهای عمرانی هنوز پول هست، اما از یکسو نبود الگو و برنامه توسعه و از سوی دیگر فساد باعث شده جامعه از آن بیبهره و رانتخواران بهرهمند باشند. این همان خصلت دولتهای رانتیر است که به آنها دولت موزّع یا توزیعکننده رانت میگویند.
حالا هم فعالیت عمرانی در جریان است؟
بله هست، ولی مردم از آن بیبهرهاند. درحالیکه اگر سازوکار مشارکتی بهوجود میآمد و نهادهای مشارکت جامعه مدنی، بهصورت شرکتهای اجتماعی و نیز بخش خصوصی برای توسعه تشکیل شده بود، فعالیتهای عمرانی بهطور کامل با همین بودجه میتوانست ادامه پیدا کند. این سازوکارها ایجاد نشده و نهادهای مشارکتی در سطوح مختلف (ملی، منطقهای و محلی) ساخته نشده است. از آن طرف دستگاههای بوروکراسی هریک به میل و تشخیص و برای بقای خود پروژه تعریف و خرج کردهاند و نتوانستهاند عامل و اهرمی برای انگیزش فعالیتهای توسعهای جامعه شوند. بهعلاوه حتی در درون هم در چارچوب یک الگو و برنامه جامع توسعه، هماهنگ و همافزا نبودهاند. درنتیجه بودجه عمرانی به توسعه درونزا و درآمدزا برای جدایی از تکمحصول نفت منجر نشده و با اندکی تحریم نیز محدود و متوقف شده است؛ به عبارت دیگر این دولت که بنا بود با انقلاب به دولت توسعهبخش تبدیل شود کاملاً رانتیر شد. این فرآیند را در ایران در اساس نولیبرالیزم مبتذل راهبری کرده است. بگذارید مثالی بزنم. در آلمان پس از جنگ لودویگ ارهارد، وزیر اقتصاد میشود. او پس از آدنائر صدراعظم آلمان هم میشود. او الگویی را با عنوان بازار اجتماعی (social market) معرفی میکند. یک روزنامه که دنیا را میخواهد به اقتصاد بسپارد، این موضوع روشن را بهصورت قلبشده مطرح کرده و عنوان میکند که ما باید به پیروی از آلمان پس از جنگ، هماکنون قیمتگذاری را به بازار بسپاریم و قیمتها را بهاصطلاح آزاد کنیم. خارج از اینکه ما اکنون در شرایط جنگی هستیم نه شرایط پس از جنگ، ارهارد با بازار اجتماعی اعلام میکند که نه میخواهد جامعه را به بازار بسپارد و نه به سوسیالیسم با برنامهریزی متمرکز، بلکه در این مدل دولت تضمین میکند عملکرد بازار در خدمت جامعه باشد. تقریباً همه اروپای کنونی هم در همین چارچوب بازار اجتماعی هستند.
هم میتواند تدبیر کرد و هم میتوان در آن دخالت کرد؟
درواقع تنظیمگری است. دولت بهجای نقش مداخلهگر در سوسیالیسم دولتی، نقش تنظیمکننده دارد. بگذارید مثالی بزنم: بعد از جنگ دوم جهانی در بحث مسکن اجتماعی، دولتهای انگلیس و فرانسه مسکنهای ارزان اجاره دولتی میساختند، ولی در آلمان این پروژه محدود بود. در آلمان دولت اعلام میکند که تأمین مسکن ارزان اجاره حق هر شهروند است و به کسانی که خانهشان در دوره جنگ خراب شده بود وامهای ارزان برای بازسازی و نوسازی دادند و با آنها قرارداد میبستند که بهازای آن باید خانهها را بدون اینکه سود بگیرند اجاره دهند، درواقع در ازای بخشایش سود بانکی مردم موظف میشدند تا خانههایشان را به قیمت تمامشده برای مدتزمان بازپرداخت اجاره دهند و این همان بازار اجتماعی شده است. خود دولت مسکن دولتی نمیسازد و اجاره را هم به بازار نمیسپارد، بلکه با این تمهید، شخص مالکیت خودش را دارد هرچند که تا مدتی خانهاش را به قیمت ارزان اجاره دهد. در قانون اساسی آلمان آمده است مسکن مناسب و ارزان حق مردم است همانطور که در قانون اساسی ما آمده است دولت باید زمینه تأمین مسکن مناسب را برای همه بهخصوص کمدرآمدها فراهم آورد. حال در آلمان با بازار اجتماعیشده این حق برآورده شده، اما در ایران با به بازارسپاری جامعه با تراکمفروشی یا قانونفروشی که به جهشهای ۱۰۰ درصدی در قیمت مسکن منجر شده، این حق از مردم گرفته شده است.
مهندس کتیرایی میگفت که قیمت زمین صفر باشد و فقط قیمت ساختمان محاسبه شود.
این موضوع بهنوعی ملهم از همین سیاستهای بازار اجتماعی بود، چون آقای کتیرایی در سازمان مسکن کار میکردند شخصیت مردمدوستی داشتند و به نکات ظریفی هم توجه کردهاند، اما الآن نئولیبرالیسم مبتذل در ایران جز شعار سطحی آزاد کردن قیمتها و قلب واقعیات علم اقتصاد حرف دیگری نمیزند. در همان مقاله روزنامه مذکور خواندم که نوشته بود «ارهاردِ آزادسازِ قیمتها، طرفدار مکتب فرایبورگ و اردولیبرالیسم بود». این درست، اما اسمی نمیآورد که واژه اردولیبرالیسم (لیبرالیسم قاعدهمند) که در دهه ۱۹۵۰ به کار گرفته شد در مخالفت با واژه نئولیبرالیسمی است که اولین بار در سال ۱۹۳۸ بهکار گرفته شده بود.
اگر نگاهی به کره جنوبی و چین هم بیندازیم، دولت مداخلهگرشان به دولت تنظیمگر تبدیل شده است و مداخله کمتری به نسبت یک کشور جهان سوم با دولت رانتیر دارند. در جهان سوم دولت باید مداخله داشته باشد برای ایجاد زیرساختهای سخت و نرم؛ یعنی برای امور زیربنایی، برای ایجاد نهاد بازار رقابتی، برای ساماندهی آمایش سرزمین در آماده کردن مناطق برای جذب دانش. برای این کار دولت باید برای توسعه الگو داشته باشد و مشارکت را در سطوح مختلف تعریف کند. متمرکزترین اقتصاد جهانی در چین است اما الگوی آنها الگوی سوسیالیسم بازار (social market) است که «آلک نوو»[۱] آن را مطرح میکند. قبل از آن «اسکار لانگه»[۲] برای اولین بار سوسیالیسم بازار مطرح کرده بود که در یوگسلاوی و دیگر کشورهای اروپای شرقی به کار رفت ولی درنهایت به شکست منجر شد؛ اما در انگلستان آلک نوو نوع جدیدی از سوسیالیسم بازار را مطرح میکند که در آن دولت تنها تخصیص منابع را در سطوح کلان توسعه تنظیم میکند، خصوصاً بانکها و صنایع زیربنایی بزرگ و آمایش سرزمین را، نه بهطور مستقیم قیمتگذاری را؛ و نیز مالکیت خصوصی را میپذیرد و چین این را الگوی توسعه قرار میدهد. نوو استاد شناختهشدهای در زمینه تنظیمگری اقتصاد بهوسیله دولت و عضو هیئت اقتصاد جنگی انگلیس در زمان جنگ بوده است. الآن برخیها در ایران میگویند اصلاً اقتصاد جنگی وجود ندارد، این هم باز تقلب نئولیبرالیسم مبتذل است. واژه مبتذل را با قاطعیت به کار میبرم.
در بحث کلان اقتصاد کشور آیا شما معتقدید ما برنامه مدونی داریم که حالا یا اشتباه است یا برداشت مبتذلی از نئولیبرالیسم است؟ یا آنقدر فضا به هم ریخته است و مراکز تصمیمگیری زیاد است که اصلاً به تدوین برنامه نمیرسیم.
نکته دوم کاملاً درست است. به دو دلیل، یکی اینکه پس از انقلاب ما دارای الگو توسعه کاملی نیستیم. نه الگوی کامل توسعه داریم و نه آن الگویی که بهطور شکستهبسته در ذهن بهعنوان یک سرمشق یا پارادایم وجود دارد مناسب زمانه ماست. همانگونه که شما گفتید تعدد مراکز تصمیمگیری هم اجازه نمیدهد که یک حداقل عقلانیتی در تخصیص منابع حضور داشته باشد.
مثلاً جایگزین واردات یا توسعه صادرات نمیتواند بهعنوان استراتژی به کار گرفته شود.
نکتهای که به آن اشاره میکنید بسیار درست است، اما ابتدا پیرو موضوع تعدد مراکز تصمیمگیری باید بگویم ما دچار بنبست قانونگذاری و برنامهریزی بهصورت «logrolling« هستیم که واژهای معمول در حوزه سیاست و به معنی تاخت زدن یا گروکشی است. بدین صورت که جریانهای مختلف از هم باج میگیرند. مثلاً به دولت سرکار میگویند استیضاح نمیشوی اگر پروژه فلان بیمارستان در فلان جا را به من بدهی یا فلان سد را در حوزه انتخابی من بزنی، یعنی بهجای برنامه پروژه تعریف میشود. این گروکشی و تاخت زدن در کشورهایی که احزاب در آنجا وجود دارد در سطح دولت معمولاً شکل نمیگیرد و در سطح شورای شهر شکل میگیرد، اما در ایران این مسئله در سطح دولت شکل گرفته است. از همان ابتدا هم جریانانهای مختلف در طیف اصولگرا بودند که اخباری بودند تا عقلگراها که ضد برنامه بودند و بهتدریج با طیفی از اصلاحطلبها که دچار نئولیبرال مبتذل بودند در ضدیت با برنامهریزی به توافق عملی رسیدند. به هر صورت اینها هیچکدام دارای الگوی توسعه نبودند و ما یک نوع انقلابیگری خردهبورژوایی داشتیم. این خردهبورژوازی میگوید «این» برود، اما نمیگوید چه چیزی باید جای آن بیاید؛ یعنی ایجابی حرف نمیزند. دراینباره مارکس در مانیفست میگوید سوسیالیسم خردهبورژوایی سوسیالیسم سلبی است؛ اما معمولاً هیچکس مانیفست را خوب نمیخواند. مارکس میگوید اینها دچار احساساتِ رقیقاند و وقتی میخواهند ایجابی حرف بزنند فقط حرفهای آرمانشهری میزنند. در مانیفست، پنج نوع سوسیالیسم منحرف را برمیشمرد که سه نوع آن خردهبورژوایی است، یک نوع فئودالی و یک نوع بورژوایی است. خصائص اینها را توضیح میدهد. سوسیالیسم خردهبورژوایی وجه غالب اندیشهگری ما بوده و آنقدر هم پخته نشده که به آن الگوی توسعه بگوییم. یک شکل بارز این انقلابیگری خردهبورژوایی، نابودی کشاورزی و محیط زیست ایران با خردهمالکسازی است. این را جایی دیگر به تفصیل گفتهام که این الگو چه بلایی به سر کشاورزی و آب آورده است. شما وقتی خردهمالکسازی میکنید هرکسی یک چاهی میزند یا مراتع دچار بیشچرایی میشود یا از مشاعات بیشبهرهبرداری میکنند و تراژدی مشاعات شکل میگیرد، یا زمین مشاع را برای ویلاسازی مفروز میکنند. درصورتیکه تا پیش از آن در طول تاریخ چند هزار ساله تمام تلاش روستاییان ایران در یک دِه این بوده که مشاعات را نگه دارند و استقلال ده را حفظ کنند و بهقول مارکس حتی برای همین تن به استبداد میدادند.
این فرآیند با نئولیبرالیسم مبتذلی شروع شد که با دولت سازندگی سر بلند کرد. همهجا گفتهام که بهلحاظ سیاسی وجود آقای هاشمی برای دولت ایران مغتنم، ولی ازلحاظ اقتصادی برای کشور مخرب بود. درواقع او قبلاً حتی مخالف لیبرالیسم بود، اما این ماجرای پیروی از نئولیبرالیسم مبتذل با تراکمفروشی و به بازارسپاری همهچیز از آن دولت شروع شد، نهادها را کژکارکرد کرد و جای توسعه را فساد سیستماتیک گرفته است.
در برنامهریزی، نهادسازی بر تعریف پروژه مقدم است. پروژه هرچه میخواهد باشد نهادسازی مقدم است؛ یعنی شما میبایست زیرساختهای نرم را همان موقع ایجاد کنید که زیرساختهای سخت را ایجاد میکنید. نهادسازی واژهای است که در توسعه و برنامهریزی بهکار میرود. آمادگی زیرساخت نرم یا نهادسازی همانقدر مهم است که زیرساخت سخت و حتی مهمتر. این تعجیل خردهبورژوایی، نهادسازی و برنامهریزی را به مصوبات قانونی برای تعریف پروژه و آن هم قوانین دولت ساخت (نه با توافق جامعه مدنی) تقلیل میدهد که با تاختزنی و گروکشی هم تصویب میشود. قانونسازی یا جعل قانون هم یعنی تخصیص یا همان توزیع بودجه از نفت به دستگاه یا حوزه انتخابی مورد نظر این یا آن جناح، بدون اینکه از الگوی توسعه تبعیت کرده و جامعه درباره تخصیص توافق داشته باشد، اما نهاد یعنی توافق اجتماعی در جامعه مدنی، نه قانون برآمده از حوزه سیاسی. اگر در مورد قانون برنامه توافق اجتماعی صورت گرفته باشد، آن موقع به برنامه توسعه تبدیل میشود، چون نهادینه است نه فرمان دولت. به دولت نفتی رانتیر دولت موزّع هم میگویند. حالا کسی مانند من که فکر میکنم انقلابی هستم میروم بدون الگوی توسعه و مشارکت، قانونی را به اسم مردم جعل میکنم، نه با مردم که مثلاً فقرزدایی کنم، ولی در عمل آنها را فقیرتر میکنم و جیب خود را پُرتر.
ممکن است در یک تحریمی شرایط سختی تحمیل شود و آن نهادها طرحی بدهند و مقابله شود و درواقع آن تحریم تبدیل به فرصت شود؛ اما الآن ظاهراً منظور شما این است که در شرایط حاضر وقتی پیشزمینهها نیست، توافق جمعی نیست، برنامه نیست و نهادسازی انجام نشده هر اتفاقی هم که بیفتد ما به سمت ویرانی بیشتر میرویم.
درست میگویید تا زمان آقای خاتمی دولت ایران بخشی از خصائص دولت توسعهبخش را حمل میکرد و هنوز میخواست که توسعهای باشد. مثلاً دولت آقای موسوی بهشدت میخواست ر دولت توسعهبخش باشد، ولی نمیگذاشتند. بهعلاوه، هرچند ر من به پارادایم حاکم بر آن زمان نقد دارم، ولی بهاجبار یک دولت جنگی بود. این دولت چون پارادایم دولت توسعه را داشت به نظر من میتوانست بعداً بر کاستیهای خود فائق آید. مثالهای آن هست. مثلاً دولت ایشان موجب تشکیل شرکتهای مشاور شد، یا همینطور صنایع کوچک و متوسط و تعاونیهای مسکن؛ اما وقتیکه شتابزدگی و سراسیمگی دولت سازندگی در پیروی از نولیبرالیزم مبتذل در عرصه اقتصاد رخ داد، دولت رانتیر شروع به بالا آمدن با نهادهای ناقص کرد، با نام آزادسازی علیه اقتصاد کوپنی! مثلاً همان نهادهای ناقص مراکز تهیه و توزیع کالا، موجب رانتخوری شدید در آهن شد و آنها بعداً شروع کردند به پشتیبانی از رانتجویی در بخش مسکن و شعار مسخره «بخش مسکن لوکوموتیو توسعه»، ولی دولت خاتمی سعی خودش را کرد تا بخش مولد را تقویت کند و تا حدودی موفق بود. برنامه چهارم نیز برنامه نسبتاً جامعی برای یک دولت توسعهبخش محسوب میشد، ولی باز هم نگذاشتند. همانطور که ترامپ آمد و گفت هرکاری اوباما کرده خیانت بوده اینها هم اولین کاری که کردند گفتند برنامه چهارم خیانت بوده است. درواقع این صحبت کسانی بود که میخواستند بهطور انحصاری از رانت استفاده کنند، همان کسانی که سازمان برنامه را هم منحل کردند بهجایی رسیدند که میگفتند «من خودم موزّع پول نفت هستم و به سازمان برنامه هم نیاز ندارم!» این امر نشان میدهد که این دولت کاملاً رانتی و انحصاری شده است و دیگر آن نقش موزّع پول نفت بین جناحها را هم نمیخواهد داشته باشد؛ یا همان پوپولیسم و توتالیتاریسم. از آن موقع دولت نئوفئودال در ایران تثبیت شد. وقتی سازمان برنامه منحل شد دولت نئوفئودال بهجای دولت توسعه آمد. دهه ۷۰ بینابینی بود، ولی در دهه ۸۰ دولت و اقتصاد کاملاً نئوفئودال شد.
مشخصات دولت نئوفئودال چیست؟
نئوفئودال واژهای که حتی برای اقتصاد مالی راهبرِ امریکا هم به کار برده میشود. چراکه اقتصاد امریکا درواقع با رانت انحصاری مالی که از جهان میگیرد، میچرخد. پیش از این هم لنین واژگان دولت رانتیر را برای دولتهای امپریالیستی به دلیل تفوق سرمایه مالی به کار برده بود (در ترجمه معادل دولت تنزیلبگیر را گذاشته بودند)؛ اما اول بگذارید مثال فرهنگی بزنیم. در سرمایهداری نوآوری تحسین میشود و پاداش میگیرد و در حرکت انقلابی فداکاری و ایثار؛ اما اکنون کسانی که «سفره انقلاب» را مال خود میدانند میگویند ژن من برتر است. این انحصارطلبی و رانتجویی همان فئودالیسم است، اما بهجای فره ایزدی و قبیله برتر، واژه نوی «ژن» آمده است؛ اما در عرصه اقتصاد چطور؟ مارکس در ایدئولوژی آلمانی و مانیفست هشدار میدهد تا موقعی که سرمایهداری بتواند نیروهای مولد را رشد دهد سرنگونی آن ممکن نیست. بعد قاطعانه میگوید سوسیالیسم در یک کشور ممکن نیست. حالا چطور میشود که شوروی این مسیر را میرود. به نظر من یک تراژدی بود و شاید هم ناچار بود یا ناچار شد. وی میگوید اصرار به برپایی این نوع سوسیالیسم در یک کشور، یک نوع کمونیسم محلی ایجاد میکنند که درنهایت به صور پلشتتری از سرمایهداری میانجامد. این را بهصورتی دیگر والرشتاین در نظریه نظامهای جهانی خود میگوید. وی واژه نئوفئودال را در مورد مناطقی به کار میبرد که خواهان Autarky یعنی خودکفایی انزواطلبانه هستند. باید دقت داشت که اقتصاد نئوفئودال نه یک شیوه تولید، بلکه شکلبندی اقتصادی- اجتماعی (socio-economic formation) است مبتنی بر رانت (نفت و مستغلات) و انحصارگری است که در ایران به دلیل همان انقلابیگری خردهبورژوایی و انزواطلبی بهتدریج شکل گرفته است. این اشتباه ما را ویتنام نمیکند، ولی کره شمالی انجام میدهد. ویتنام جنگندهای خستگیناپذیر که توانست هم فرانسه وهم امریکا را به زانو آورد، پس از پایان جنگ با انجام اصلاحات اقتصادی با الگویی چون چین، بهسرعت وارد عرصه جهانی میشود و خودش را منزوی نمیکند. ولی کره شمالی دچار همان کمونیسم محلی است و میکوشد از آن با بمب اتمی دفاع کند. شما میبینید که الآن ویتنام ۱۵۰ میلیارد دلار صادرات دارد و این عدد را با صادرات غیرنفتی ایران مقایسه کنید که تقریباً یکسوم آن است. تازه پتروشیمی ایران جز صادرات غیرنفتی محسوب میشود.
آیا این حاصل سرمایهگذاریهای خارجی و بازگشت سرمایه به غرب نیست؟
به هر صورت این مسیر ناچار توسعه آنهاست. یکی از الگوهای خردهبورژوایی که ما به آن اعتقاد داشتیم، نسخه اولیه نظریه وابستگی به تفسیر کسانی چون آندره گوندر فرانک [۳] در دهه ۱۹۶۰ بود که هرگونه رابطه با امپریالیسم ما را به سمت توسعهنیافتگی میبرد. همه ما گمان میکردیم که باید خودکفایی انزواطلبانه داشته باشیم. با چه راهبردی؟ با راهبرد جایگزینی واردات. ما این الگو را گرفتیم اما وقتی فرانک در دهه ۱۹۸۰ کاملاً آن را کنار گذاشت، ما همچنان به آن وفادار بودیم. فرانک از این زمان گفت باید با ترکیبی از راهبرد توسعه صادرات و جایگزینی واردات پیش رفت؛ البته جایگزینی واردات از لحاظ زمانی مقدم است، برای اینکه شما میخواهید نهادسازی کنید فنّاوری تولید و نیروها را ارتقا دهید، ولی بعد باید بهسرعت آن را تبدیل به توسعه صادرات کرد. این جایگزینی واردات در دوره شاه صورت گرفت ما هم در آستانه توسعه صادرات قرار گرفته بودیم مانند کفش ملی و پیشرفت صنایع غذایی، اما برگشتیم. پارادایم ذهنی ما این بود که باید خودکفایی انزواطلبانه داشته باشیم. شوروی هم از این سیاستها خوشش میآمد. بریدن از دشمن امپریالیستی درنهایت به معنای پیوستن به او بود.
نقد من به دهه اول انقلاب، بیشتر این مسئله است که بهجای اینکه جایگزینی برای سیستم گذشته تعریف کنیم، منفعل بودیم. چپ حاکمیت منفعل بود، چپ بیرونِ از حاکمیت بعد از فروپاشی شوروی سردرگم بود و الگویی نداشت. درصورتیکه ویتنام و چین این سردرگمی را نداشتند و ما کاسه داغتر از آش بودیم و میگفتیم کارگرهای ویتنامی استثمار میشوند. درواقع آنها را آدمهایی میدیدیم که گول خوردهاند و ما آگاه به امور هستیم. این نوع استفاده از واژه استثمار، مخصوص سوسیالیسم خردهبورژوایی است. مارکس در مانیفست اشاره میکند که سوسیالیسم خردهبورژوایی فقط به درد و رنج کارگر میپردازد که هرچند درست است، اما این نوع سوسیالیسم خردهبورژوازی مترسک مطلوب استبداد است؛ چون خطر بورژوازی را بیش از استبداد نشان میدهد. بهعلاوه ایجابی نیست و الگو ندارد. باید دانست استثمار تا رسیدن به کمونیسم ادامه دارد و نمیتوانید آن را حذف کنید. ازخودبیگانگی هم ادامه دارد. مارکس میگوید که عدالت توزیعی در مرحله سوسیالیستی، یک عدالت بورژوایی است. عدالت واقعی عدالتی است که بهاندازه نیاز هرکسی به او برسد. اگر شما بخواهید به هرکسی بهاندازه استعدادش بدهید، این همان عدالت بورژوایی است اما تا رسیدن به کمونیسم ناچار است. حال اگر شما تنها بهصورت سلبی بگویید که استثمار نباید باشد و برای محو آن الگو و برنامه نداشته باشید فریاد برمیآورید که چین به کارگرانش خیانت کرده، ویتنام خیانت کرده، کره جنوبی هم که خائن فی ذاته است و مترسک مطلوب استبداد و جادهصافکن نوفئودالیسم میشوید!
وقتی از ابتدای انقلاب یک الگوی عقلانی برای توسعه در دستور کار قرار نمیگیرد، این نقص کمکم بزرگ میشود. البته به نظر من این نقص بزرگ میتوانست از طرف یک دولت توسعهای مانند دولت آقای موسوی یا دولت خاتمی برطرف شود یا حداقل به این میزان وحشتناک نشود؛ اما دولت و اقتصاد نئوفئودال در دوره احمدینژاد تثبیت شد.
آیا شما دولت روحانی را ادامه همان دولت نئوفئودالی احمدینژاد میدانید؟
بله. در عمل نماینده اقتصاد نئوفئودالی است اما نماینده مستقیم آن نیست. وقتی میگوید که میخواهیم تفنگ را از اقتصاد بیرون کنیم این یعنی حداقل نئوفئودالیزم نظامی را برنمیتابد، اما او نمیبیند همچنان پیرو نولیبرالیزم مبتذل است و درواقع از جانب نئوفئودالیزم دولتی این حرف را میزند که تمایل دارد نوفئودالیزم نظامی را کنار بگذارد. نگاه کنید چطور شرکتهای پتروشیمی حتی دلار یا ارز را برنمیگردانند و بانکها به صنعت وام نمیدهند. برای اینها موضوع ملی مطرح نیست، مگر آنکه از نفت و نیروی کار ارزان آن بهره بگیرند و البته برای حفظ دارایی و رانت آنها برای کشور جان دهند. نئولیبرالیزم مبتذل میگوید اگر اینجا منفعت سرمایه تأمین نشود مجاز است جاهای دیگر برود. اگر فرهنگ را ملاک بگیریم چنین حرفی را حتی در امریکا نمیشنوید. در امریکا ترامپ با شعار معکوسِ این توانست سر کار بیاید. در ایران بیشتر سَرپلهای تخصیص منابع در دست نئولیبرالهای مبتذل است.
از سال ۱۳۶۸ در سازمان برنامه و وزارت مسکن همین نئولیبرالیسم مبتذل در حال شکلگیری بود و هرکسی را که در دسترس بود از مدیر گرفته تا کارشناس تصفیه میکردند که دکتر حسین عظیمی نماد آن بود. ائتلافهای زیادی را با جناح دیگر رانتجو یا بخش اخباریِ طیف اصولگرا و حتی نظامی ایجاد کردند. مقابلههایشان سخت و بسیار بازدارنده است. آنها نهتنها اجازه تولید برنامههای جایگزین را در مؤسسات پژوهشی آزاد نمیدهند، بلکه نهادگراها را هم برنمیتابند، اما دم از حقوق شهروندی میزنند. مداوم از شمول قانون کار میکاهند، مسائل مردم و عدالت را دنبال نمیکند. نه بخش خصوصی را به مشارکت میگیرد، نه حتی یک قانون جامعی در مورد داراییهای فکری وضع میکند. این همه شعار اقتصاد دانشبنیان در قالب شرکت دانشبنیان میدهد که محلی دیگری برای رانتجویی شده. شما میدانید که هنوز قانون جامع داراییهای فکری در ایران تصویب نشده است. قانون شکستهبستهای در این مورد وجود دارد. قانون جدید ثبت اختراعات مصوب سال ۸۶ در ماده ۱ میگوید که این قانون شامل ابداعاتی مثل فرمولهای ریاضی، روشهای نو در مدیریت و مانند اینها نمیشود، یعنی اگر شما فنّاوری کالایی را اختراع نکرده باشید، ولی دانش جدیدی را آورده باشید، قدرت ثبت ندارید.
شما وضعیت فعلی و موجود جامعه را میدانید. وضعیت مطلوب و آرمانی را هم میدانید. وضعیت ممکن و اپتیمال چی هست که بتواند این تهدیدها را به فرصت تبدیل کند. مثلاً عدهای میگویند قیمت ارزاق افزایش است و دوباره مهاجرت معکوس به روستا در حال پدید است یا فرصتی که از افزایش صادرات برخی کالاها به وجود آمده.
اینها حرفهای پراکندهای است که سالیان سال است زده میشود بدون اینکه به پژوهشهای انجامگرفته نگاهی بکنند. آنها برای کار به شهر آمدهاند نه برای ارزانی که به دنبال گرانی شهر برگردند. از سوی دیگر بسیاری از روستاهای کوچک ایران در حال تخلیه بهصورت مهاجرت جمعی است، چون کار در خور جوانان نیست و کشاورزی هم اشتغالافزا نیست. این هم یکی از دلایل کاهش رشد در عین افزایش موجودی سرمایه است. این نابودی روستاهای کوچک برای این است که آن ایدئولوژی خردهبورژوایی خردهمالکسازی، پیوند درونی و بیرونی روستاها را برای توسعه روستایی تعریف نکرده و تنها به رشد کشاورزی پرداخته است. آن بُنه و صحرا و صور دیگر همکاری گروهی در روستا که در نواحی مختلف نامهای متفاوتی دارد، باید به شرکتهای تعاونی تولید روستایی (نه کشاورزی) تبدیل میشد تا توسعه روستایی رخ دهد.
در دولت آقای هاشمی برنامهای برای تجمیع زمینها تهیه شد.
سعی کردند ولی بعد از این تجاریسازیهای مبتذل گفتند که شما باید خودکفا شوید و بعد یکمرتبه از آن پشتیبانیهای لازم محروم شدند. مسائل حقوقیشان هم که در دستور کار تحقیقات و بحث و گفتمان قرار نگرفت تا حل شود؛ البته بعضی از آنها در مناطقی موفق از آب درآمدند ولی الگوی بقیه نشدند.
بارها گفتهام که بهجای حرفهای سلبی باید حرفهای ایجابی بزنیم. کار آسانی است که ما بگوییم این دولت بد است، بدی دولت مشخص است و البته دیگر چیزی از دل این دولت بیرون نمیآید. نولیبرالیسم مبتذل و آن بدنه رانتخوار نئوفئودالش مانع از تحقیقات مؤثر است. اراده سیاسی وجود ندارد و فقط دنبال این است جلو این و آن را بگیرد که با خارج جنگ نشود. فقط در همین حد میتواند عمل کند. تمام تلاش مثبتش در حوزه محدود سیاست خارجی است. اصلاً هم نمیتواند برنامه توسعه بدهد. رئیس کنونی سازمان برنامه اهل دادن برنامه نیست. اهل نهادسازی نیست. به همین دلایلی که گفتم. معاونت فنّاوری او هم اهل نهادسازی نیست. وگرنه در عرض هشت سال میتوانستند که مفقودههای بزرگ قانونی را درست کنند که مبنای نهادی برای شرکتهای دانشبنیان است. میگویند فلان تعداد شرکتهای دانشبنیان تأسیس کردهایم، اما همه در زهدان وزارت علوماند. میبینم که مجتمع ارج ورشکست شد، ارجی که سال ۱۳۳۸ تأسیس شده است، آن موقعی که شرکتهایی مانند سامسونگ و الجی نبودند. پس معلوم میشود شرایط در اقتصاد واقعی برای تولید دانشبنیان فراهم نیست. بسیاری از شرکت دانشبنیانی در زهدان وزارت علوم پرورش مییابد تا پا به دنیای بیرون بگذارند میمیرند و معدودی هم وقتی بزرگ شدند مانند ارج ورشکست میشوند. پیشرفت فنّاوری را اگر به کالای قابلعرضه در بازار جهانی تبدیل نکنید ارزشی ندارد، مانند شوروی که سفینهاش را در ماه نشاند و بعد فروپاشید. پیشرفتهای تکهتکه فنّاوری را پیشرفت در اقتصاد دانشبنیان بهحساب نمیآورند.
در درجه اول ما به الگوی توسعه نیاز داریم. نهادسازی اقتصاد دانشبنیان هم بدون مدل ممکن نیست. این اصل است. شما باید در ابتدا یک مدل جامع برای توسعه تدوین کنید و بر اساس آن نهادسازی و بعد قانونگذاری کنید.
مدلهای توسعه در دنیای امروز کدام است؟
سه مدل اصلی توسعه در جهان وجود دارد که راست مبتذل در ایران تنها مدل اول را الگو قرار داده است، یعنی نظام مالی راهبر، آن هم بهصورت کاریکاتوری آن، یعنی همانکه سرمایهداری امریکا را ورشکسته اقتصادی و سیاسی کرده است. مدل بعدی همگرایی نو است که تقریباً همان مدل بازار اجتماعی در اروپا است و مدل دیگر دولت تنظیمگر یا نودولتگرایی است که بهجای دولت مداخلهگر دولت تنظیمگر است و ایوانز به آن دولت توسعهبخش میگوید مانند چین و کره جنوبی. شما باید مدلتان را بر این اساس بومیسازی کنید.
ما باید تکلیف پنج نهاد اصلی را مشخص کنیم: رابطه اقتصادی با جهان؛ نحوه رقابت بازار؛ نحوه حضور یا مداخله دولت؛ نحوه تنظیم پول؛ و رابطه مزد با مازاد اقتصادی. معمولاً این پنج تا را بهعنوان اصل اساسی یک مدل توسعه عنوان میکنند. نهادسازی مثل اجزای یک هواپیماست که اول باید مدل هواپیما مشخص شود. هواپیماسازی یکسری اصول دارد، ولی این هواپیمایی که میخواهید بسازید تا پرواز کند و توسعه را به ارمغان آورد حتماً باید مدلش را تعیین کنید، حتی با اقتباس مدل از جایی دیگر.
خوب است مثالی بزنم. در دولت دیکتاتوری پارک در کره جنوبی بعد از اصلاحات ارضی از سال ۱۹۷۱ بهسرعت تعاونیهای تولید روستایی را در کره جنوبی ایجاد کرد. بعضی از دوستان میگویند امپریالیسم و سرمایهداری جهانی و شاه میخواستند کشاورزی ایران را نابود کنند. نه اصلاً اینطور نیست. چرا امپریالیسم امریکا این کار را در کره جنوبی نکرد؟ این هم درست نیست بگوییم سرمایهداری جهانی بهجای خردهمالکسازی تعاونیهای تولید را ایجاد کرد. چون به قول پیتر ایوانز (Peter Evans) آن دولت توسعهبخش کره جنوبی بود که الگو داشت و میدانست چه میکند. به بچهها در مدرسه تعاونی نوین را بر پایه الگوی کهن آموزش داد؛ یعنی نهادسازی کرد. این تعاونیهای روستایی در کره اگر جنگلکاری کنند بخشایش مالیاتی دارند و روستاییان صاحب درآمد بیشتر میشوند، اما در ایران اگر جنگلتراشی کنند! چه زمانی این کار را شروع کردند؟ در اول دهه ۷۰، امریکا گفت کمکهای غذایی به کره جنوبی را قطع میکنم. اینها تعاونیهای تولیدی روستایی را برپا کردند. این یک روش است. یک روش هم این است که شما خودتان را انقلابی تلقی کنید و شرکتهای سهامی زراعی را منحل کنید. ۱۹۷۱ میلادی برابر ۱۳۵۰- ۱۳۵۱ در ایران است و زمانی است که شرکتهای سهامی زراعی در ایران هم تشکیل شده است، اما اینطور نبوده که در مدرسه هم تعاونی را آموزش بدهند و دانشآموزان به تعاونی عشق بورزند. بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۸ به کشاورزان بدون دادن هیچ آموزشی و الگویی اعلام میکنند انتخاب کنید که این شرکتها و تعاونیها را منحل کنیم یا نکنیم. تقریباً همه شرکتهای سهامی زراعی منحل شد و تعداد اندکی از شرکتهای تعاونی تولید باقی ماندند. الآن نتیجه را در هر دو کشور میبینیم.
پیشنهاد شما برای برونرفت از وضعیت کنونی چیست؟
اولین کار این است که بهجای این همه پول که برای پروژههای پراکنده هزینه میشود، در خود دولت جمعی سنجیده را انتخاب کنند تا الگوی توسعه تدوین کنند. دولت هم کارشناسان شاغل و بهخصوص بازنشسته زبده زیادی دارد که میتوانند به شیوه برنامه چهارم برنامهریزی کنند. البته نه مثل سازمان برنامه کنونی که فقط سازمان توزیع بودجه شده و برنامهای در کار نیست، ریاست آن در چارچوب نولیبرالیزم مبتذل، نقش میرزابنویسهای بودجه پروژهها را برای این یا آن دستگاه و جناح به کارشناسان بدهد. از سوی دیگر از آنجا که خروجی دولت و نهادهای رسمی پژوهشی و آکادمیک ما این بوده که میبینیم؛ اجازه بدهند و بودجه بدهند تا روشنفکران و کارشناسان غیررسمی هم بهطور مستقل الگوی توسعه بدهند و بین کارشناسان رسمی و غیررسمی گفتمانی صریح و مستدل برقرار شود. به گفته بسیاری از مدیران و کارشناسان دولتی، ما آخرین نسلی هستیم که چنین گفتمانی را بلدیم. نه اینکه ما روشنفکران غیررسمی و کنار گذاشته شده میل داشته باشیم وارد این دیوانسالاری فاسد و کژکارکرد بشویم، بلکه اجازه داشته باشیم بهصورت مستقل الگویی تدوین کنیم تا خرد جمعی به کار نجات توسعه از دست رفته ایران بیاید. اگر هم دولت این عقلانیت را به خرج ندهد که این راه توسعه را پردرد و پررنجتر میکند، وظیفه روشنفکر رادیکال تدوین الگوی توسعه و بردن آن بین مردم است. گرامشی میگوید روشنفکر ارگانیک کسی است که به آنتیهژمونی (مانند افشای فساد و نفی برنامه موجود) بسنده نکرده، کانتر هژمونی را عرضه میکند؛ یعنی برنامه جایگزین میدهد. ایوانز میگوید دیکتاتورها خود ابلهاند و درنهایت مخالفانشان را هم ابله میکنند. بدین معنا که روشنفکر رادیکال به نفی دولت بد تنزل و عادت میکند و نمیتواند الگوی توسعه جایگزین معرفی کند. پس ما باید به دنبال تدوین الگوی توسعه برویم، هرچند دولت با ما همراهی نکند و کار سخت و طولانی شود. اگر بتوانیم چارچوب چنین الگویی را بدهیم، جامعه مدنی آنقدر توانمند هست که دوباره انسجام خودش را به دست بیاورد. این در تجربه تاریخی ایران توسط مردم و روشنفکران مشروطه، در انقلاب مشروطه و پس از آن به اثبات رسیده است.
[۱] Alec Nove
[۲] Oskar R. Lange
[۳] Andre Gunder Frank