حمید نوحی
در حال ترجمه آخرین کتاب امین معلوف، نویسنده مشهور و بزرگ لبنانی فرانسوی، هستم. از معلوف که مقیم فرانسه است و به این زبان قلم میزند تاکنون چند کتاب ازجمله سمرقند، روشنایی، صخرههای تانیوس و … به فارسی ترجمه و منتشر شده است. وی همچنین برنده جایزه ادبی و عضو افتخاری آکادمی فرانسه است.[۱]
در این کتاب به بهانه خاطرات دوران کودکی و روایات پیشینیان، با نثری روان و شیرین دغدغه خود از بحران کنونی که تمام تمدنهای زیستکره را دربرگرفته و دلایل آن را در لحظاتی سرنوشتساز طی یکصد سال گذشته جستوجو کرده بیان کرده است. نام کتاب غرق شدن تمدنها [۲] است. که در آن فاجعه نهایی سراسری را دور از انتظار نمیدانند. از خود میپرسد. چگونه چنین شد؟ مصر و لبنان و سایر کشورهای مرفه منطقه تاریخی موسوم به «سرزمین روشنایی»[۳] چرا دچار این وضعیت ترحمبرانگیز شدند؟ آن مردم مهربان، با آن طبیعت حاصلخیز، میوهها و روییدنیهای مطبوع و معطر، زندگی مسالمتآمیزِ اقوام و ادیان در کنار یکدیگر. چه شد که اینهمه ویران شد؟ چرا؟ چرا؟ و افسوس!! او به جد باور دارد که اگر این منطقه دستخوش توطئه و آشوب نمیشد. بشریت اکنون وضع بهتری داشت. این یک نظریه مهم تاریخی است که نمیشود در این مختصر، به آن پرداخت.
اکنون که روزهایم را در لابهلای سطور این کتاب به شب میرسانم، به شهادت زندگی و آثار قلمیام دغدغهها و پیوندها و غم غربتی مشابه دارم و همانگونه که در مقالات سال گذشتهام[۴] مشاهده میشود، بهشدت نگران آینده ایران و منطقه هستم. اکنون میخواهم پیش از انتشار ترجمه کتاب که با این روند کنونی مجوز و نشر معلوم نیست چند سال طول بکشد و عاقبت نوشداروی بعد از مرگ سهراب هم نباشد، مختصری از رویدادهای تاریخی سرنوشتساز را که امین معلوف در این کتاب مهم به آن اشاره کرده و ممکن است در وضعیت حاضر به کمک سیاستمداران و روشنفکران ایران بیابد در اینجا بازگو کنم؛ ازجمله:
«… احساس خشم خلقهای مستعمره در برابر استعمارگران قابل درک است، حتی احساس بدبینی و دشمنی نسبت به همپیمانان استعمارگران یا آنها که تحت حمایت استعمارگران بودهاند، نیز عادی است. با این حال تاریخ سالیان اخیر به ما میآموزد، که بلافاصله پس از پایان نبرد آزادیبخش، بهسرعت زمان تلاش برای توسعه و نوسازی فرامیرسد. در این مرحله جدید، حضور نیروهای متخصصی که رابطه بلافصلی با جوامع صنعتی داشته باشند یک فرصت جایگزینناپذیر است، رابطهای را که میتوان از آن بهعنوان محور اتصال ملت جوانِ پساانقلابی با قلب دنیای توسعهیافته تعبیر نمود. قطع این رابطه غیرعقلانی، بیمعنی، خودزنی و نوعی خودکشی است، بهطوریکه کشورهای زیادی هرگز پس از آن دوباره زنده نشدهاند:
ادامه خصومت و بدبینی در پایان یک جنگ تشنجآفرین قابل درک است. با این حال یک رهبر بزرگ باید روشنبین و در عین حال عملگرا باشد؛ او باید بتواند خود را بالاتر از احساس خشم عمومی شایع قرار دهد، تا بتواند برای همرزمان و تمام هموطنانش توضیح دهد که اولویتها تغییر کرده و بعضی دشمنان سرسخت دیروز، اکنون به دلیل نزدیکی با مراکز اقتصادی و روشنفکری زیستکره و همچنین به دلیل کارآمدی و مهارتهای غیرقابل انتقالی که از برکت موفقیت ممتاز خود از آن برخوردار بودهاند، در لحظه پیروزی تبدیل به شرکای ارزشمندی شده یا میشوند. ماندلا حتی توانست ارتش و پلیس را که ابزار سرکوب و در خدمت دستگاه تبعیض نژادی بود، متحول نموده و به خدمت «ملت رنگارنگ» درآورد.
ناصر (در مصر. م) هیچیک از این کارها را نتوانست انجام دهد. با این حال در محکوم کردن او تردید دارم. او چهل سال پیش از ماندلا به قدرت رسید: حتی بدون در نظر داشتن تفاوت شخصیت این دو نفر، تردیدی ندارم که در این فاصله دنیا تغییر کرده بود. در بسیاری از عرصهها، رئیس (ناصر. م) زندانی آفاق معنایی حاکم بر زمانه خود بود. استعمار هنوز فصلی پایانیافته در تاریخ انسان نبود. آیا سرنگونی مصدق، حاکی از آن نبود که غربیهای از میدان به در رفته میتوانند بار دیگر بهزور کنترل اوضاع را به دست گیرند؟ از منظر اقتصادی نیز، رئیس به فایدهای که مهارتهای استثنایی جامعه مهاجران ساکن مصر، میتوانست برای کشورش داشته باشد، آگاه نبود. در سالهای دهه ۵۰ و ۶۰، سوسیالیسم هدایتشده مبتنی بر ملی کردن نهادها و مدیریت دولتیِ شرکتها، هنوز یک شاهراه اقتصادی امیدوارکننده به حساب میآمد.
به این «دید محدود» موانع و محدودیتهای دیگری که نه با تاریخ وقایع نه با توهمهای زمانه قابل فهم است، اضافه میشود. من بهطور خاص به منش بسیار ویژه زندگی سیاسی اعراب میاندیشم، که در طول تاریخ اخیر، معرف یک آسیب جدی است. من آن را همچون وسوسه تندروی میبینم. ناصر همواره احساس میکرد که باید خود را ملیگراتر از اخوانالمسلمین و بنیادگراتر از سایر رهبران ملیگرا نشان دهد. با اینکه رهبر بلامنازع مصر و بُت مورد پرستش تودههای عرب بود، از فکر اینکه کسی بتواند بهتر و «بیشتر از ناصر» جلوه کند دچار وحشت میشد.
تا بالاخره یک روز از ترس متهم شدن به نرمش بهسوی جنگی ناخواسته کشیده شد که برای او و ملتی که تا سرحد پرستش او را دوست داشت، شوم از آب درآمد…»
«… من هجدهساله بودم که جنگ درگرفت. از چند هفته پیش، همه میدانستند که جنگ قریبالوقوع است، و درباره سرانجام احتمالی آن حدس و گمانهای بسیاری زده میشد. هیجانزدهترین آدمها در دنیای عرب مطمئن بودند که نیروهای مصریِ بهشدت تجهیزشده توسط شورویها، ارتش اسرائیل را لقمه چپ خود خواهند کرد؛ و برای اثبات درستی پیشبینیهایشان، بیانیههای اضطراب آلود دولت یهود را شاهد میگرفتند، که گویی آن کشور در آستانه مرگ قرار دارد. واقعبینترین آدمها معتقد به یک جنگ درازمدت بودند، که به نظر آنها بدون تردید در درازمدت، اعراب، اگرنه به هیچ دلیل دیگر، دستکم به پشتوانه تعداد زیاد نفراتشان، برتری مییافتند.
هیچکس، جز تعداد اندکی از افسران فرماندهی ارتش اسرائیل، از سناریویی که واقعاً در حال تکوین بود، تصور درستی نداشت: یک حمله هوایی گسترده و برقآسا، که در عرض چند ساعت نیروی هوایی مصر، سوریه و اردن را زمینگیر کرده، و ضد حمله نیروهای عرب را غیرممکن سازد؛ سرانجام فردای روز حمله تصمیم مشکوک فرماندهی مصر، که دستور عقبنشینی نیروهای زمینی مصر از صحرای سینا را صادر کرد، شکست را تسریع کرد.
در زمانی کمتر از یک هفته جنگ تمام شد. اسرائیلیها و غربیها فوراً این نبرد را «جنگ ششروزه» نامگذاری کردند. نامی که همواره اعراب آن را تحقیرآمیز میدانستند؛ آنها نام «جنگ ژوئن» یا «سال شصتوهفت»، یا حتی «نقصه» را ترجیح میدادند. که ناصر مشخصاً فردای روز شکست، برای کماهمیت جلوه دادن شکست به کار برد؛ یعنی «عقبنشینی» یا «شکست موقت» که معمولاً در مورد یک بیماری جسمی که گمان میرود مرتفع میشود به کار میرود.
آن «بیمار» دیگر از جا برنخاست. اعراب هرگز نتوانستند انتقام بگیرند، هرگز ضربه روحی آن شکست جبران نشد؛ و ناصر نیز دیگر آن جایگاه بینالمللی از دست رفته را بازنیافت. سرانجام سه سال بعد در سن پنجاهودوسالگی جان به جانآفرین تسلیم کرد. جانشینان بعدی او که در رأس حکومت مصر قرار گرفتند، سادات، مبارک و دیگران نه از آن سر پرشور بهره داشتند، نه از آن جهانبینی، نه از آن حال و هوا، نه از احساسات موافق تودهها. و آنها که میخواستند جایگزین او در نقش قهرمان دنیای عرب شوند، همچون صدام حسین یا معمر قذافی، همگی بهعنوان یک فریبکار تلقی شدند…»
بله، داستان، داستان تکرار و شباهت است، رویدادها و کنشها و واکنشهای مشابه در سرزمینهای مسلمان منطقه. آنجا که روزی مصر، روزی لبنان، روزی سوریه و روزی عراق در محور تنشهای آن بود و اکنون وطن ما ایران تبدیل به محور اصلی تنش با غرب شده.
شباهت وضعیت و درنتیجه شاید سرنوشت مشترک کشورهای منطقه چیز عجیب و غریبی نیست؛ بهخصوص امروزهروز با گسترش ارتباطات واقعی و مجازی و یککاسه شدن (بخوانید جهانی شدن) بسیاری چیزها، و عطف توجه به ریشههای تاریخی، اقتصادی و فرهنگی مشترک مردم منطقه. کوتاه میکنم سخنم را تا جا برای هشدارهای امین معلوف باز شود. در دو بخش انتهایی کتاب که درواقع عصاره مطالب آن است چنین مینویسد:
«به این دلیل سطور زیادی را به آثار جرج اوروِل اختصاص دادم که در آنها آینده دموکراسی و مجموعه ارزشهای واجد معنا برای تحقق تجربیات انسانی در معرض تهدید دیده میشود. با این حال، این تهدید هرچند غمانگیز و نگرانکننده، تنها بحرانی نیست که در افق پیداست. در جهانی از هم پاشیده که خودمقدسپنداری قبیلهای، فردی و قومی در آن غالب است، فرصتها و موقعیتها به حدی با هم گره خورده و درهم تنیده میشود که امکان مدیریت و رهایی از گره کور و تباه آنها وجود ندارد.
یک نمونه در میان بسیاری دیگر و نه کمخطرتر از بقیه، معضل آشوبهای جوی است. دههاسال است که دانشمندان افزایش گرمایش زمین را ارزیابی و خطرات مهیب آن را پیشبینی و یادآوری میکنند: سرزمینهای سیل گرفته، و سرزمینهای خشکیزده که موجب مهاجرتهای انبوه میشود؛ حتی شاید جهش ناگهانی و غیرقابل توقف حرارت که باعث غیرقابلسکونت شدن زمین میشود.
بهطور پیدرپی و خستگیناپذیر اعلام کردهاند که تمهیدات اتخاذشده بهمنظور جلوگیری از فاجعه کافی نیست، شاخصهای علمی غیرقابلانکار و نشانههای خطر تشدید و هشدارهای طبیعی تکرار شده است: در قطب، اندازه کوههای یخی سریعتر و بیشتر از رَوَند پیشبینیشده کوچکشده. دوره هواشناختی پدیدههای دریایی دچار هرج و مرج، و طغیانهای جوی شدید با یک روند پرشتاب بیسابقه اتفاق میافتد. ضرباهنگ طغیانهای هواشناختی بیسابقه، تندشده، و در پایان هر سال متوجه میشویم که آن سال گرمتر از سالهای پیش بوده است…».
میدانیم بدبینانی وجود دارند که خطر را انکار میکنند، و لازم است گفتوگو ادامه یابد. با این حال، وقتی دانشمندانِ مورد احترام و اعتماد در تمام جهان، اینهمه نگراناند، دستکم باید احتمال داد که هشدارها میتواند درست باشد.
بهراستی امیدوارم اینهمه اشتباه باشد، زیرا اگر از بخت بد فرضیات آنها درست از آب درآید و من از آن بیمناکم، مصیبت، با توجه به فضای جنونآمیزی که در حال حاضر در جهان حاکم است، از راه خواهد رسید. یک رهبر سیاسی میگوید، اخطارهای دانشمندان چیزی جز نالههایی با انگیزههای ناشی از دیدگاههای مرامی جهانوطنیگرایی نیست و همچنان باید اهداف اقتصادی در اولویت مطلق باشند؛ دیگری میگوید کشورش تاکنون بهاندازه کافی در این زمینه تلاش کرده، و حالا نوبت کشورهای صنعتی و آنهایی است که بیشترین سهم را در آلودگی دارند. اینان باید مسئولیت خود را بهجا آورند. به همین ترتیب سیاستمدار دیگری با صدور بیانیههای پرطمطراق بدون آنکه در فکر اقدامات مؤثر واقعی باشد، فرصتهای تبلیغاتی را از دست نمیدهد.
دلایل انفعال و دست روی دست گذاشتن و دست بالا اتخاذ تصمیمات حداقلی، هرچه باشد، روشن است که دنیای امروز که ویژگی آن بدبینی رو به رشد نسبت به نهادهای بینالمللی و رضایت هرکس از خودش است، مطلقاً از ایجاد جنبش همبستگی لازم برای رویارویی با یک چنین فاجعه بزرگی عاجز است…
روزی با حسرت و اندوه به یاد خواهد آمد که چگونه در آن روز شنبه سیاه، در دسامبر ۲۰۱۸ در خیابانهای پاریس، رئیسجمهور آمریکا در انظار عموم مردم به خود میبالید که شورشهای اعتراضی نسبت به وضعیت بد اقتصادی در همان شهری رخ داده که توافق بینالمللی مبارزه با گرمایش زمین در آن امضا شده است.
مسابقه تسلیحاتی تهدید دیگری که تشدیدکننده است؛ بعد از آرامش موقت ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اکنون مسابقه تسلیحاتی گسترده و شدیدی میان کشورهایی که رؤیای تبدیل شدن به ابرقدرت جهانی را در سر میپرورند، و ایالاتمتحده که برای سدکردن راه آنها عزم خود را جزم کرده است، در جریان است.
ملت بزرگی چون چین که در دهههای اخیر بهسرعت سرسامآوری در مدار توسعه قرار گرفته، طبعاً به دنبال ایفای نقش درجه اول در عرصه جهانی است. برای وصول به این هدف منابع انسانی، ابزارهای مالی و ظرفیتهای صنعتی لازم را در اختیار دارد، و در حال برداشتن قدمهای بزرگی برای جبران ضعفهای خود در صنایع نظامی پیشرفته است. این کشور از نظام سیاسی نیرومندی برای برنامهریزی درازمدت برخوردار است؛ امتیازی که در جهان کنونی بسیار نادرست است.
رقابت بین پکن و واشنگتن که پیشدرآمدهای آن از هماکنون آغاز شده و لزوماً بسیار سخت خواهد بود، غالباً به شکل جنگ اقتصادی، رسانهای، دیپلماتیک یا سایبری بروز میکند که از هماکنون با مسابقه تسلیحاتی لجامگسیخته در زمین و هوا همراه شده است.
از طرف دیگر روسیه میخواهد نقش مهمتری در جهان داشته باشد. این کشور از جنگ سرد با وضعیت اسفبار و تضعیف و تحقیرشده بیرون آمده، و حالا برای فتح عرصههای از دست رفته سیاسی همچون سوریه، و عرصههای جغرافیایی همچون جمهوری کریمه دست به کار شده است. برای مسکو نیز زورآزمایی با واشنگتن –همچون سایر کشورهای غربی- در عرصههای گوناگون آغاز شده.
به این قدرتهای بزرگ، قدرتهای دیگری که خواهان ایفای نقش منطقهای یا جهانی مهمتری هستند و سهمی نیز در مسابقه تسلیحاتی دارند، اضافه میشود. منظورم هند، یا پاکستان، ترکیه و ایران و اسرائیل است. بدون نادیدهگرفتن فرانسه، آلمان، دو کره شمالی و جنوبی و ژاپن.
چنین غوغایی در تاریخ بیسابقه نیست. در هر قرن کشورهایی بودهاند که به طمع کسب سهم بیشتر وارد عمل شده، و دیگران آنها را بهجای خود نشانده، پیروز شده یا برعکس عقب نشسته و نهایتاً سقوط کردهاند.
آنچه عصر ما را در وضعیت خطرناکتری قرار داده، به این دلیل است که پیشرفتهای علمی و فناوریهای نابودسازی در تمام زیستکره گسترش یافته، و هر لحظه ابزاری جدید برای مرگی جدید ابداع میشود. دولتهای زیادی این ابزار را در اختیار دارند یا همچون جنبشهای افراطی و حتی سازمانهای مافیایی، در جستوجوی آن هستند.
از این قرار، مهار وقایع بسیار مشکلتر شده، و پیامدهای آن میتواند بسیار سهمگینتر باشد. چگونه میشود در اندیشه «بمبهای کثیفِ» غمانگیزی که میتوانند در اطراف خود مواد پرتوزای سمی منتشر کرده و برای مدتزمان طولانی مناطق وسیعی را بهطور کامل مسموم، آلوده و غیرقابل زندگی کنند نبود؛ یا حتی بدتر از این، بطریها یا محفظههایی که میتوانند تمام جمعیت یک شهر را نابود کنند؟
بازیگران زیادی در دنیا در رؤیای این هستند که برای همیشه به حیات دشمن قسمخورده خود پایان دهند، و در شرایط خاص میتوانند وارد عمل شوند. فقط باید امیدوار بود و دست به دعا برداشت که هرگز چنین فرصتی پیدا نکنند.
تناقض نمای دردناک زمانه که قابل آزمون در عرصههای متنوع است، این است که انسان دارای بهترین تواناییها و امکاناتی است که میتواند با بدترین آنها از نوع خود، مورد تهدید واقع شود. بشارتی که میتواند تهدید باشد.
حتی نویدبخشترین و مفیدترین پیشرفتها و نوآوریهای پزشکی برای آینده نوع بشر ممکن است در شرایط آینده جهان، که اینچنین بهسوی آشفتگی پیش میرود، سرانجام خطرناک و بدفرجام از آب درآمد.
البته بسیار خوب است که در آینده علم به مرحله مهار فرایند پیریِ سلولی، و همچنین امکان جایگزینی و تعویض و نوسازی اعضا، و درنتیجه افزایش قابلتوجه طول عمر برسد. با این حال آیا وحشتناک نیست که به خاطر گرانی بسیار زیاد، این فناوریها دستکم برای دو یا سه نسل فقط در دسترس قشر بسیار کوچکی از انسانها باشد و در جریان عمل تودههای وسیع انسانها از آن محروم شوند. چیزی که این اقلیتِ برخوردار را از تودههای همعصر خود جدا کرده و منجر به تکوین نوعی انسانِ بسیار متفاوت، با طول عمر و تواناییهای بسیار بیشتر از همنوعان ضعیف و مرگپذیر خود شود؟ این اختلاف فاحش، بهمثابه نقطه اوج تمامی نابرابریها، چگونه تجربه خواهد شد؟ آیا محرومشدگان از زندگی طولانی، تسلیم مرگ و بیماری شده سرنوشت شوم خود را خواهند پذیرفت؟ میتوان فرض کرد که اینان برعکس، دچار خشم بیشتری شده و انتقام وحشتناکی را تدارک ببیند. و اما طبقات برخوردار چه خواهند کرد؟ آیا تلاش نخواهند کرد در پشت حصارهای بلند سنگر گرفته، و همه کسانی را که آنها را تهدید میکنند نابود سازند؟
این چشمانداز میتواند دور به نظر برسد، اما چیزهای دیگری هم از همین جنس در راه است که قریبالوقوع و حتی در حال وقوع است. منظورم پیشرفتهای شگرف هوش مصنوعی، ساخت رباتها (انسان مصنوعی) و مینیاتوری کردن (کوچکسازی مخلوقات) است که نتیجه آن واگذاری فعالیتهای متعدد به ماشینهای پیشرفته است که تا به حال فقط انسان بهشخصه قادر با انجام آنها بود.
ریشههای این تحولات بسیار قدیمی است و به اوایل قرن صنعت بازمیگردد. با وجود آنکه در آن زمان از ماشینی کردن انتقاد و حتی گاهی اوقات اهریمنی تلقی شد، درنهایت مفید واقع شد، زیرا در عین کاهشِ هزینهها و افزایش تولید، کارگران را از کارهای نامطبوع و طاقتفرسا معاف کرد. با این حال اکنون تحولاتی از جنس دیگر در راه است. موضوع نهفقط واگذاری کارهای جاری بدنی معمولی و روزمره، بلکه (تقلید) دستکاری و بازتولید ذهن انسان با تمامی پیچیدگیهای باورنکردنی آن است.
همانگونه که همه میدانند، امروزه برترین قهرمان بازی شطرنج جهان همچون بازی گو (go) یک رایانه است. و این چیزی جز نوک قابلرؤیت کوه یخ نیست که بیشتر آن زیر آب است.
جایگزینی انسان بهوسیله ماشین روزبهروز و بیش از بیش در تمام بخشهای فعالیت ازجمله حملونقل، تجارت، کشاورزی، پزشکی و البته تولید صنعتی گسترش مییابد. هماکنون ربات راننده، ربات تحویل کالا، ربات پذیرش در بیمارستان و هتل، ربات صندوقدار و ربات مترجم، ربات جراح و ربات مرزبان وجود دارد. فهرست خدماتی که آدمهای مصنوعی انجام میدهند بیپایان است، و یا پیشرفت پژوهشها بهنظر نمیرسد از گسترش بازماند. همه شواهد حاکی از این است که این «عموزادگان ماشینی» ما در آینده در همهجا؛ در خانهها، جادهها، دفاتر، فروشگاهها و کارخانههایمان حضور خواهند داشت.
استفاده از واژه ربات برای همه دستگاههای پیشرفته کاملاً درست نیست، زیرا ماشینهایی که از درجات مختلف هوش و قابلیت برخوردارند، همواره ظاهر آدمیزادی ندارند، و اگر بعضی از آنها دارای بازو، ساق پا و صدا هستند، تعداد بیشتری بهطور خیلی پیشپاافتاده دارای شکل و شمایل، درخشندگی فلز و صدای زنگدار و تلقتلق ماشین هستند. با این حال این واژه که به همین شکل از زبان اسلاوی وارد زبانهای گوناگون شده، همچنان مفهوم اسطورهای خود در زبان اسلاوِ مردم چک را حفظ کرده که عبارت از کاری است که انسان انجام آن را به علت دشواری، نامطبوع بودن، یا امکانناپذیر بودن به دلایل جسمانی، به مخلوقی که به شکل خودساخته واگذار میکند.
فردا که قرار است انسان وارد کره مریخ، ژوپیتر و سارتون، یا حتی کرات دورتر، خارج از منظومه شمسی شود، غیر از ربات کدام فضانورد را میتوان به آنجا فرستاد؟ فقط آن موجودات میتوانند مأموریتهای سیساله یا هشتادساله، تحت شرایط جوی غیرقابلتحمل برای ما را انجام دهند. فقط آنها هستند که میتوانند پایگاه دائمی روی کره ماه بدون نگرانی از کمبود اکسیژن ایجاد کنند.
از عصر انسان فضانورد، در آن زمان چیزی جز خاطره قهرمانی سالهای گذشته در اولین تمرینهای ابتدایی، باقی نخواهد ماند.
احتمال دارد، امکان مشابهی در عرصه نظامی، دستکم برای کشورهای ثروتمندتر ایجاد شود. به چه دلیلی، آنها سربازان خود را به کام مرگ بفرستند، درحالیکه آن مأموریتها میتواند توسط رباتهای سرنشین پهباد انجام شود؟ گویی در حال ریختن آب به آسیاب ادبیات تخیلیام، درحالیکه چنین نیست، هماکنون این پرسش را بعضی دولتها مطرح کردهاند، و هرروزه پژوهشگران در حال پردازش آن هستند.
مسلم است که وظایفی وجود دارد که یک انسان میتواند بهمراتب بهتر از یک ماشین انجام بدهد، اما معکوس این هم البته بسیار واقعی است. یک ربات میتواند برای دویدن با سرعت یکصد کیلومتر در ساعت برنامهریزی شود درحالیکه قد و اندازه یک سنجاب یا فیل یا یک موش را داشته باشد. در عین حال این برتری مسلم را هم دارد که در صورت مرگ در جبهه هیچگونه سر و صدای مخالفی در داخل کشور به پا نمیکند. نه کفنی، نه تابوتی با پرچم ملی، نه خانواده عزاداری، نه کهنه سربازان خشمگین، نه تظاهراتی برای درخواست بازگردانیدنِ «فرزندان مردم» به وطن. با این روشها معلوم است که سیاست قربانی گرفتن از دشمن در اردوی مقابل، ادامه مییابد، اما این مشکل طرفِ مقابل است، که رهبران هیچگونه دردسری برای ادامه و مدیریت سیاسی و رسانهای آن ندارند.
ما گاهی در پی آنیم که با کسب اطمینان از اینکه در پشت تمام این رباتها، هرچند بسیار پیشرفته باشند، همواره دست و ذهن انسان در کار است. آرامش خود را بازیابیم. البته، این درست است. ولی پرسش اساساً این نیست. موضوع دانستن این نکته نیست که آیا وجود انسان بما هُوَ انسان ضروری باقی خواهد ماند یا نه؟ پرسش دانستن این نکته است که چند نفر نیروی انسانی برای بیست یا چهل سال دیگر مورد نیاز است. چنانچه روند کنونی تولید ربات و ماشینی کردن امور همچنان ادامه یابد صدها میلیون شغل از دست خواهد رفت، و طی چند دهه فقط بخش کوچکی از همنوعان ما در عرصه تولید ثروت باقی خواهند ماند.
بهراستی بر سر دیگران، میلیاردها انسان دیگر، چه خواهد آمد؟ آنها که از صحنه کار و اشتغال حذف، و به حاشیه رانده شده، و به معنای واقعی «پاکسازی» شدهاند. اینان چگونه زندگی را به سر خواهند آورد؟ آیا آن اقلیت «به درد خور» یا مفید، با شعار همبستگی انسانی از آنها حمایت و نگهداری خواهند کرد؟ یا برعکس آنها به اینان بیشتر بهعنوان، سربار، مزاحم، انگلی، و بالقوه قابلنابودی نگاه نخواهند کرد؟
بهراستی در این حال حتی خود مفهوم انسانیت، تکاملیافته طی میلیونها سال تاریخ بشریت، از درون، ارزش و معنای خود را از دست نخواهد داد.
چندی پیش به چند پرتگاه خطرناک که در قرن حاضر در سر راه بشریت قرار دارد و ما با آن روبرو هستیم یا روبرو خواهیم شد، نگاهی انداختم، بسیاری دیگر نیز وجود دارند!
بعضی از آنها لزوماً روزی بر سر راه ما ظاهر خواهند شد، زیرا بهطور مستقیم ناشی از پیشرفتهای علمی ما هستند؛ بعضی دیگر بهطور عمده ناشی از خطاهای ما در دهههای اخیرند.
روشن است در هر حال، که وارد دورهای طوفانی، غیرقابلپیشبینی و دستخوش تصادف شدهایم که به نظر میآید ادامه داشته باشد. اغلب معاصرین ما دیگر امیدی به پیشرفت و آرامش ندارند. هر جا که هستند، شوریدهحال، عصبانی، اوقاتتلخ و فاقد جهتگیریاند. نسبت به دنیای واقعی و در حال جوش و خروشِ اطراف، بدبین، و متمایل به گوش سپردن به داستانسراییهای غیرواقعیاند.
پس از این، همه گونه انحراف ممکنالوقوع است، و هیچ جامعه، هیچ نهاد، هیچ نظام ارزشی، و هیچ تمدنی، به نظر نمیآید قادر به عبور از طوفان و جان سالم به در بردن باشد.
هنگام شروع بازنگری و تأمل درباره دوران عجیب و پرآشوبی که در آن زندگی کردم با خود عهد کرده بودم درباره خودم جز در مواردی که شخصاً بهطور مستقیم، یا بهواسطه نزدیکانم شاهد وقایع بودهام سخنی نگویم؛ آن هم فقط در آن هنگام که شهادتم بهعنوان اولشخص، تأثیری در روشن کردن حوادث داشته باشد. بهویژه مایل نبودم از نقش تماشاگر بیرون آمده و برای مشاهداتم اهمیتی بیش از حد قائل شوم.
حتی بارها بین دو بندِ نوشتار مکث کردم تا مطمئن شوم که قربانی «خطای دید» نشده و آنچه میبینم واقعاً جهان در حال غرق شدن است. نهفقط دنیای خودم– مصرِ مادرم، لبنانِ پدرم، تمدنِ عربم، وطنِ انتخابیام اروپا، همچنان که آرمانهای جسورانه جهانیام، ولی هر بار که سعی کردم تا بهتر ببینم. مطمئن شدم که متأسفانه خطای دید ندارم.
نه، این حسرت نسبت به گذشته نیست که از درون من سخن میگوید، نگرانیهای من از وضعیت آینده است، دلشوره مشروعم از مشاهده کابوس زندگی فرزندانم، نوههایم و همنسلهای آنها؛ و البته ترس از مشاهده نابودی همه چیزهایی که به تجربیات انسانی معنی میدهد.
هنگامی که در اولین بند کتاب موضوع تمدن در حال احتضاری را که در آغوش آن به دنیا آمده بودم مطرح کردم، فقط در اندیشه سرزمین آبا و اجدادی خودم، سرزمین روشنایی نبودم. بدون تردید آنجا کمی بیش از جاهای دیگر در آغوش مرگ دست و پا میزند؛ آنجا همواره آسیبپذیر، در حال کورسو زدن و احتضار بوده و در حال حاضر ویران شده است. با این حال آنجا تنها سرزمینی نیست که مرا پرورش داده و نهتنها سرزمین در حال غرق شدن که من نگران آن هستم.
لازم است اضافه کنم اگر محو شدن آن تمدن لزوماً برای آنها که در دامن آن پرورش یافتهاند فاجعه است، برای سایر نقاط جهان کمتر فاجعه نیست. درواقع اکنون متقاعد شدهام که چنانچه این سرزمین تاریخی توانسته بود به حیات خود ادامه داده و شکوفا شود، امکان داشت تمامی انسانیت با تمام تنوع تمدنیاش از معرکه خطرناکی که اکنون شاهد آن است نجات مییافت.
اهریمن از موطن من شروع به پیشروی در تمام دنیا کرد.
چند سال پیش از این جرئت بیان این حقیقت تلخ را نداشتم؛ زیرا احساس میکردم افراط در تکیه بر تجربیات شخصی درست نیست، درحالیکه اکنون تردیدی برایم باقی نمانده که تشنجهایی که امروز کره زمین را تکان میدهد بهطور مستقیم بازخورد و انعکاس تنشهایی است که در دهههای اخیر دنیای عرب را متشنج کرد و به لرزه درآورد.
تا اینجا پیش نمیروم که بگویم شعلههای آتشی که در ژانویه سال ۱۹۵۲ مرکز قاهره را سوزاند، و آن انفجاری که نیمقرن بعد از آن برجهای دوقلوی نیویورک را بر زمین انداخت، از یک جنساند.
طی هفتاد سال زندگی، از دور و نزدیک شاهد رخدادهای پیدرپی پایانناپذیری بودهام. اکنون همه آنها را یکجا در برابر خود میبینم؛ خطوط محوری، تداخل رنگها، مناطق تیره و تضاریس همه در یک تابلو تجسم یافته و احساس میکنم بهتر از پیش میتوانم از جهانی که احاطهام کرده رمزگشایی کنم.
انکار نمیکنم که گاهی با کمی بیپروایی، رخدادهای پیچیده را به یک تاریخ دقیق نسبت دادهام؛ بهطور نمونه این جمله که ناامیدی اعراب در پنجم ژوئن ۱۹۶۷ متولد شد، یا اینکه چرخش بزرگ دنیا در تابستان ۱۹۷۹ رخ داد، درحالیکه میتوانستم به بیان نسبی و تقریبی که کمتر قابل خدشه باشد اکتفا کنم، اما با آن تاریخهای دقیق بهخصوص میخواستم، اضطراری بودن وضعیت، اثرگذاری و اهمیت داستان را بالا ببرم. من به دریافت شهودی خود از وقایع نزدیکی که با دقت و توجه شاهد آن بودم اعتماد داشتم، به این امید که بذرهای حقایقِ نهفته در تأکیدهای جسورانهام برای آنها که واقعاً طالب داشتن چشماندازی از آینده تلخی هستند که در افق پیداست مفید فایده واقع شود.
با ترسیم صحنه غرق شدن قریبالوقوع، آیا به استقبال خطر مأیوس کردن خوانندگان خود نشتافتهام؟
بدون تردید هدفم پراکندن تخم یأس و ناامیدی نیست، با این حال، در شرایط بسیار خطیر قرن حاضر، وظیفه همگان است که روشنبین، صادق و قابلاعتماد باشند. درحالیکه اگر برای آرام کردن ترس و وحشت مردم، راه انکار واقعیتهای تلخ و کمبها دادن به توحش حاکم بر جهان را در پیش بگیریم، باید بپذیریم که ممکن است. واقعیات خیلی زودتر از آنچه تصور میرود محکوممان کنند.
اگر، بهراستی راه آینده آکنده از پرتگاههای خطرناک است، بدترین روش این است که با چشمهای بسته درحالیکه زیر لب زمزمه میکنیم همهچیز رو به راه خواهد شد، پیش رویم.
از طرف دیگر، امیدوارم که جهش برای جبران مافات روی دهد. برایم سخت است باور کنم بشر سر به زیر انداخته و تسلیم نابودی تمام دستاوردهایش شود. تمامی جوامع انسانی و تمامی تمدنها، تا وقتی از برابر سرنوشت میگریزند بازندهاند و برعکس زمانی که جهت خود را اصلاح کنند برنده خواهند شد. روزی که انحراف را بشناسیم، روشها بهطور بنیادی اصلاح خواهد شد، کژراههها محو و پویش مسالمتآمیز به جریان خواهد افتاد. بنابراین توضیح، تشویق و مقاومت خستگیناپذیر و مستمر و بدون ایجاد یأس و ناامیدی و بهویژه بدون خشونت با حفظ ایقان راسخ و پایدار نسبت به این حقیقت که فجایعی که تا امروز رخ داده و ادامه دارد، ناشی از اصطکاکهایی است که در کنترل هیچکس نیست، و همه ما، فقیر و غنی، ناتوان و نیرومند، فرمانده و فرمانبر، خواسته یا ناخواسته، با هر نوع وابستگی، پیشینه و عقیده، با آن درگیر و در آن سهیم هستیم.
قطعنظر از هرگونه حوادث غیرمنتظره و امور اضطراریِ روزمره، قطعنظر از هیاهوی قرن حاضر و پرحرفیهای گوشخراش، دغدغهای بنیادی وجود دارد که باید همواره راهنمای رفتارها و عکسالعملهایمان باشد:
چگونه مردم را قانع کنیم که با باقی ماندن درون حصارهای تنگ قومی، هویتی، ملی، مذهبی، و با اصرار بر ادامه نخوت آلود کیش خود مقدس پنداری کاذب، فاجعه نابودی جهان را برای فرزندان خود رقم میزنند؟
در دنیایی که جمعیتهایی (با فرهنگهای متفاوت و متنوع) اینچنین نزدیک به یکدیگر به سر میبرند، و اینهمه سلاح مخرب در دسترس است، نمیتوان به هیجانات و هوسهای فردی میدان داد. این باور که به نحوی از انحاء و به یمن «غریزه بقای نوع» خطرها خود به خود برطرف خواهد شد، نهتنها حاکی از خوشبینی و ایمان به آینده نیست، بلکه حاکی از انکار، نابینایی و عدم احساس مسئولیت است.
از هریک از خطراتی که در این کتاب از آن سخن گفتم، جلوههای هشداردهنده و حتی بعضی مواردِ غمانگیز، بهعنوان پیشدرآمد آنچه بعدها ممکن است، چنانچه جلوی انحراف گرفته نشود رخ دهد، در سالیان اخیر دیده شد. آیا، قادر به درسآموزی از این پیشدرآمدها پیش از وقوع حادثه با تمام قوت و شدت آن خواهیم شد؟ آیا از نیروی حیاتی لازم برای بازسازی و به دست گرفتن عنان اختیار خود، پیش از آنکه خیلی دیر شود، برخورداریم؟
میخواهم هنوز امیدوار باشم؛ زیرا بسیار دردناک است که سفینه حامل انسانها و انسانیت، بدون آگاهی از خطر پیشرو با خیال راحت و با تصور غیرقابل غرق شدن، آهستهآهسته به فرورفتن در آب ادامه داده، و سرانجام به قعر اقیانوس فرو رود. همچنان آنکه پیش از این برای سفینه ظاهراً آسیبناپذیر تایتانیک پس از برخورد با آن کوه یخ شوم پیش آمد، درحالیکه جامهای شراب بهسلامتی همگان بالا میرفت و گروه موسیقی، آهنگِ بیش از همیشه با توایم ای خدای ما را مینواخت.
وقوع بدترین حالت هرگز قطعی نیست.
عنوان نمایشنامهای از پدرو کالدرون دو لَبارکا (۱۶۸۱-۱۶۰۰)
Pedra Caldeŕon de la barca
[۱]. Collège de France.
[۲]. Le Nαufrage des civilisations.
[۳].Levant.
[۴]. به مقاله «برزخ» در شماره ۱۱۴ اسفند ۹۷ مجله چشمانداز ایران رجوع کنید.