نویسنده: نائومی کلاین
ترجمه: مینا محمدی خراسانی
مقدمه مترجم
- تغییر اقلیم مسئلهای بینانسلی است و فرزندان ما نیز در معرض خطرهای ناشی از آناند. مباحث مربوط به اقلیم معمولاً در فضاهای آکادمیک یا سیاسی، با ادبیاتی آماری و منطقی محدود شده و خانه برای اغلب ما فقط حوزهای عاطفی است که مراقبیم با ابراز صریح و سرد ترسها و سوگواریهایمان امنیت احساسیاش را خدشهدار نکنیم؛ البته که ضرورت دیدگاه علمی و عقلانی به این موضوع انکارناپذیر است، اما حذف عواطف و تأکید بر واقعبینی صرف احتمالاً این پیام را منتقل میکند که اضطراری واقعی وجود ندارد. مهم است که جنبههایی از بحران تغییر اقلیم را که در قالب مباحث سیاسی و علمی انتقالپذیر نیست به روشهای غریزی منتقل کنیم. هیچ شکی نیست که قویترین احساسات ما درباره تغییر اقلیم بهخاطر فرزندانمان و فرزندان آنهاست. نهتنها نگرانی از بابت هوای آلودهای که آنها را در آن حبس کردهایم، بلکه غفلت معصومانهشان از این معضل و اینکه درواقع چیزی از آن نمیدانند نیز برای والدین وحشتآور است.
کودکان ما در جهانی رشد میکنند که اَشکال زیادی از حیات در آن منقرض شده است. گویا مقدر است هر نسل از فرزندان ما در این جهان تنهاتر از نسل قبل باشد؛ البته سن کودکان برای درک این مفاهیم کم است و شاید فقط کافی باشد بدانند پیش از این گونههای دیگری از حیات هم وجود داشته، اما پدران و مادران، علاوه بر عشق به زیبایی آنچه هنوز در دنیای پیرامون ما زنده است، بابت هر آنچه از دست رفته هم دلشکستگی و غم دارند. برای تغییری که لازم است هرچه سریعتر ایجاد کنیم باید از خونسردی منطق صرف فاصله بگیریم؛ باید آن بخش وجودمان را که چنین خطری حس میکند دریابیم.
یکی از وجوه بسیار ناخوشایند تغییرات اقلیمی چیزی است که اکولوژیستها تحت عنوان «ناهماهنگی» یا «اختلال زمانی» یاد میکنند و منظورشان فرآیندی است که در آن گرمایش باعث میشود گونههای حیوانی، درنتیجه بحران منابع غذایی، از پا بیفتند. نیافتن غذای کافی بهویژه در زمان جفتگیری ممکن است موجب کاهش سریع جمعیت شود.
بهعنوان مثال، الگوی مهاجرت بسیاری از گونههای پرندگان آوازخوان طی یک هزاره شکل گرفته و در چنین الگویی تخمها دقیقاً زمانی میشکنند که منابع غذایی نظیر کرم، بیش از همیشه در دسترس والدین است تا جوجههای گرسنه را تغذیه کنند؛ اما حالا چون بهار زود از راه میرسد کرمها هم زودتر به دنیا میآیند و این بدان معناست که در برخی نواحی زمانی که جوجهها سر از تخم درمیآورند تعداد کرمها کمتر است و درنتیجه برای سلامتی و باروری پرندگان خطرناک است. در مورد مشابه دیگری گوزنهای کانادایی وستگرینلند زمانی به زمینهای محل زایمان خود میرسند که در تطابق با الگوی رشد علوفههایی که هزاران سال به آن متکی بودهاند نیست. این گیاهان امروزه به دلیل افزایش دما زودتر رشد میکنند و درنتیجه گوزن ماده انرژی کمتری برای شیردهی، تولیدمثل و تغذیه بچههایش دارد: نمونهای از ناهماهنگی که موجب کاهش شدید تولد و نرخ زنده ماندن این حیوانات است.
دانشمندان بر روی دهها گونه موجود از پرستوی دریایی شمالگان گرفته تا مرغ مگسخوار ابلق، مشغول مطالعه اختلال زمانی وابسته به اقلیماند، اما یک گونه بسیار مهم از قلم افتاده است: ما، انسان هوشمند. ما نیز از معضل وحشتناک اختلال زمانی وابسته به تغییر اقلیم رنج میبریم، اگرچه بیشتر در زمینهای فرهنگی-تاریخی تا بیولوژیکی. مشکل ما آن است که بحران تغییر اقلیم درست در برههای از تاریخ برایمان پدیدار شد که شرایط سیاسی و اجتماعی به شکل بینظیری در تناقض و ضدیت با مسئله طبیعت بود و آن برهه پایان دوره پویای دهه ۸۰ میلادی و نقطه عزیمت نهضت گسترش سرمایهداری در سراسر جهان بود. تغییر اقلیم مسئلهای جمعی است و مواجهه با آن نیز نیازمند حرکت جمعی؛ کاری که بشر تاکنون بهواقع انجام نداده، درحالیکه این امر در میانه جنگی ایدئولوژیک که بر بستر همان ایده فضای جمعی به راه افتاد وارد جریان اصلی آگاهی شد.
این اختلال زمانیِ تأسفبرانگیز موانع مختلفی در برابر توان ما برای مقابله مؤثر با این بحران ایجاد کرده است. قدرت شرکتها درست هنگامی افزایش یافت که کنترل بیسابقه رفتار آنها بهمنظور حفاظت از کره زمین لازم بود؛ بدین معنا که دقیقاً زمانی که بیشترین نیاز را به قدرت قوانین داشتیم، کلمه «مقررات» معنای ناپسندی به خود گرفت. معنای این اختلال زمانی این بوده که ما تحت سیطره طبقهای از سیاستمداران بودهایم که فقط بلد بودند مؤسسات عمومی را قحطیزده و بیخاصیت کنند، آن هم درست زمانی که این مؤسسات به استحکام و بازسازی اندیشه نیاز داشتند. معنایش هم این بوده که ابزار «تجارت آزاد» ما را مقید کرده، درست هنگامیکه سیاستگذاران بیشترین میزان انعطافپذیری را برای تحولی عظیم در حوزه انرژی نیاز داشتند.
مواجهه با این موانع ساختاری تا دستیابی به اقتصاد بعدی وظیفه مهم هر جنبش اقلیمی جدیای است، اما این تنها کار لازم نیست. علاوه بر آن لازم است با موانعی مواجه شویم که ناهماهنگی بین تغییر اقلیم و سیطره بازار در درون خود ما ایجاد کرده و به این جدیترین بحران انسانی با چیزی بیش از نگاه وحشتزده پنهانی توجه کنیم؛ زیرا اینگونه که زندگی روزمره ما تحت تأثیر بازار و غلبه فنّاوری تغییر یافته، اکنون بسیاری از ابزارهای ضروری مشاهده را از دست دادهایم تا بتوانیم خودمان را متقاعد کنیم که تغییر اقلیم واقعی است و باور کنیم سبک زندگی دیگری هم امکانپذیر است.
شگفت آنکه درست زمانی که لازم بود گرد هم آییم، فضای جمعی ما از هم پاشید؛ درست زمانی که باید کمتر مصرف میکردیم مصرفگرایی تقریباً همه ابعاد زندگیمان را دربر گرفت؛ درست زمانی که کاهش سرعت و افزایش توجه لازم بود، فقط سرعتمان افزایش یافت و درست زمانی که به چشماندازی گستردهتر نیاز داشتیم، فقط توانستیم لحظه حال را ببینیم. این ناهماهنگی انسانی ناشی از تغییر اقلیم است و نهتنها بر گونه خودمان که احتمالاً بر همه انواع دیگر روی این سیاره نیز تأثیرگذار خواهد بود و اما خبر خوب اینکه برخلاف گوزنهای شمالی و پرندگان آوازخوان، ما انسانها از موهبت منطق پیشرفته و درنتیجه توانایی سازگاری خودخواسته بیشتری برخورداریم تا بتوانیم الگوهای رفتاری قدیمی را با سرعتی قابلتوجه تغییر دهیم. اگر ایدههای حاکم بر فرهنگمان مانعی در برابر نجات است، پس تغییر آن ایدهها نیز در ید قدرت خود ماست، اما پیش از آنکه چنین چیزی ممکن شود لازم است طبیعتِ ناهماهنگی اقلیمی شخصیمان را بشناسیم.
– تغییر اقلیم نیازمند کاهش مصرف است، اما مصرفکننده بودن تنها چیزی است که بلدیم. تغییر اقلیم مشکلی نیست که بهراحتی و با تغییر آنچه میخریم حل شود -مثلاً بهجای ماشین شاسیبلند خودرو هیبریدی بخریم یا وقتی سوار هواپیما میشویم مالیات کربن آن را بپردازیم. تغییر اقلیم در اصل بحرانی است که درنتیجه مصرف بیش از حد قشر نسبتاً برخوردار ایجاد شده؛ بدین معنا که افراطیترین مصرفکنندگان باید به سمت مصرف کمتر حرکت کنند.
مشکل، برخلاف آنچه اغلب گفته میشود، «طبیعت انسانی» نیست. ما برای اینهمه خرید کردن متولد نشدهایم و در گذشتهای نهچندان دور با مصرف کمتر نیز تا همین حد (و اغلب بیشتر) خوشحال بودیم. مشکل در نقش مبالغهآمیزی است که مصرف در این عصر بهخصوص ایفا میکند.
سرمایهداری متأخر به ما میآموزد که خودمان را از خلال انتخابهای مصرفیمان خلق کنیم: از راه خرید کردن هویتمان را شکل میدهیم، اجتماعمان را مییابیم و خودمان را بیان میکنیم. درنتیجه از بیان اینکه «مردم نمیتوانند آنقدر که میخواهند خرید کنند، چون بار زیادی بر سیستمهای پشتیبانی زمین تحمیل میکند» شاید چنین برداشت شود که به مردم حمله میکنیم و منظورمان این است مردم دیگر نمیتوانند خود واقعیشان باشند. احتمالاً به همین دلیل است که از سه R اصلی Reduce، Reuse و Recycle (کاهش، استفاده مجدد و بازیافت) تنها به سومی تا حدی توجه شده، چون به ما اجازه میدهد همچنان به خرید کردن ادامه دهیم و فقط پسماندها را در سطلهای تفکیکشده بریزیم. دو R دیگر که از ما میخواهند کمتر مصرف کنیم، تقریباً از همان ابتدای راه مرده بودند.
– تغییرات اقلیمی آهسته است و ما سریعایم. وقتی سوار بر قطاری تندرو از مقابل منظرهای روستایی میگذرید، بهنظر میرسد هر آنچه میبینید ساکن و متوقف است: آدمها، تراکتورها یا ماشینها در جادههای روستایی؛ اما مسلماً اینطور نیست؛ آنها در حال حرکتاند، اما با سرعتی کمتر که در مقایسه با سرعت قطار، ساکن بهنظر میرسند.
تغییرات اقلیمی نیز همینطورند. فرهنگ ما، که با استفاده از سوختهای فسیلی قدرت گرفته، مشابه همان قطار تندروست که تا رسیدن به مقاطعی مشخص، مثل زمان ارائه گزارش فصلی، انتخابات بعدی یا تغییر جهت کوچک بعدی، با سرعتی بیحد به جلو میراند. تغییرات اقلیم اما شبیه چشماندازی است که از پنجره تماشا میکنیم و از منظر سرعت بالاتر ما ایستا بهنظر میرسد، اما آن هم در حال حرکت است و روند آهسته تغییرش در کاهش صفحات یخ، بالا آمدن سطح آبها و افزایش تدریجی دما محاسبه میشود و اگر این تغییرات آهسته را به حال خود رها کنیم، قطعاً چنان سرعت میگیرد که توجهمان را به خود معطوف کند – مثلاً به شکل جزیرهای مسکونی که در آب فرورفته یا طوفان عظیمی که شهرها را درنوردیده؛ اما آن هنگام دیگر برای اقدام در جهت ایجاد تغییر دیر است، چراکه احتمالاً دیگر دوران اوج بحران فرارسیده.
– تغییر اقلیم بومی و وابسته به جغرافیاست و ما در آن واحد همهجا هستیم. سرعت بالای حرکت ما تنها مشکل نیست. مشکل دیگر این است که جغرافیایی که تغییرات در آن رخ میدهد بسیار بومی است: شکفتن زودهنگام گلی خاص، نازکی غیرعادی ضخامت یخ روی دریاچه یا دیر رسیدن مرغی مهاجر. درک و توجه به چنین تغییرات ظریفی نیازمند پیوند بسیار نزدیک با اکوسیستمی خاص است. این نوع پیوند تنها در صورتی ممکن است که آن مکان را عمیقاً بشناسیم و نهتنها بهعنوان منظره، بلکه به دید منبع پشتیبانی نگاهش کنیم و شناخت بومی با حسی از اعتماد مقدس از نسلی به نسل دیگر منتقل شود.
اما چنین چیزی در دنیای شهری و صنعتیشده مدام کمیابتر میشود. ما کمکم داریم خانههایمان را برای شغل جدید، مدرسه جدید یا عشق جدید رها میکنیم و با این کار از محلی که به هر حال تا پیش از آن شناخته بودیم بریده میشویم و همچنین از دانشی که پیشینیان ما برایمان فراهم آورده بودند.
حتی شاید حضور و زندگی روزانه کسانی که قادرند باقی بمانند از جغرافیای فیزیکی مکانی که در آن زندگی میکنند جدا شود. همانطور که درون ماشین، محل کار و خانه کنترلشدهای زندگی میکنیم که ما را از عناصر اقلیمی دور میکنند، تغییراتی که در طبیعت روی میدهد بهراحتی از ما عبور میکند. ممکن است درباره نابودی محصولات کشاورزی مزارع اطراف خانههای شهریمان بر اثر خشکسالی هیچ ندانیم، چون سوپرمارکتها هنوز هم پُرند از انبوه محصولات وارداتی که هر روز هم مقادیر بیشتری از آنها با کامیون از راه میرسد. برای جلبتوجه ما چیزی عظیم -مثل طوفانی بزرگ یا سیلی که هزاران خانه را ویران کند- لازم است تا بفهمیم واقعاً یک جای کار میلنگد، حتی در آن صورت هم زمان زیادی برای شناختش نداریم، چون پیش از آنکه شناخت واقعیات جدید مجالی برای درونی شدن بیابند بحران بعدی از راه میرسد.
در همین حال تغییرات اقلیمی نیز بهسرعت این آوارگی مردم را افزایش میدهد؛ بدین ترتیب که بلایای طبیعی، محصولات کشاورزی از دست رفته، احشام گرسنه و قحطیزده و تنشهای قومی متأثر از اقلیم نیز افراد بیشتری را مجبور میکند خانه آبا و اجدادی خودشان را ترک کنند. با مهاجرت هر انسان پیوندهای حیاتی با نواحی خاصی قطع میشود و درنتیجه افراد کمتری برای توجه نزدیک و شنیدن صدای آن سرزمین باقی میمانند.
– آلایندههای آبوهوا نامرئیاند و ما باور به چیزهای نادیدنی را از دست دادهایم. در سال ۲۰۱۰ وقتی چاه نفتی ماکوندو، متعلق به شرکت بریتیش پترولیوم، کاملاً تخریب شد و سیل مواد نفتی به درون خلیج مکزیک روانه شد، یکی از چیزهایی که از مدیرعامل شرکت (تونی هیوارد) شنیدیم این بود: «خلیج مکزیک اقیانوس بسیار وسیعی است. حجم مواد نفتیای که ما در آن میریزیم نسبت به کل حجم آب بسیار کم است.» آن زمان این سخن، بهدرستی، با تمسخر عده زیادی مواجه شد، اما هیوارد صرفاً یکی از باورهای ارزشمند فرهنگی ما را بیان کرده بود: آنچه به چشم دیده نمیشود، نمیتواند به ما آسیب برساند و حتی وجودش مورد تشکیک جدی است.
اقتصاد ما تا حد بسیار زیادی بر این فرض استوار است که همواره یک «دور» وجود دارد که میتوانیم ضایعات را آنجا بریزیم. مکانی دور هست که آشغالهای ما، وقتی از کنار پیادهرو جمع میشود، آنجا برده شود؛ جایی دور هست که وقتی سیفون میکشیم، فاضلاب آنجا میرود. برای پسماند استخراج مواد معدنی و فلزاتی که کالاهایمان را میسازند و مواد اولیهای که به محصول نهایی تبدیل میشوند هم جایی دور هست؛ اما درس لکه نفتی بریتیش پترولیوم به بیان تیموتی مورتون (نظریهپرداز زیستمحیطی) این است: در جهان ما هیچ «دوری» وجود ندارد.
وقتی در سال ۱۹۹۹ کتاب بدون لوگو را منتشر کردم، خوانندگان از دانستن اینکه پوشاک و ابزارهای مصرفیشان تحت چه شرایط نامطلوب و آزاردهندهای تولید میشود شوکه شدند. باوجوداین آموختهایم که با آن زندگی کنیم- نه اینکه ببخشیم، اما در حالتی از فراموشی پیوسته نسبت به این واقعیت زندگی کنیم. آنچه داریم اقتصاد ارواح و کوریِ عامدانه است.
هوا نادیدنیترین چیز است و گازهای گلخانهای، که آن را گرم میکنند، برای ما ارواحی مرموزند. دیوید آبرام، فیلسوف، معتقد است در بخش عمدهای از تاریخ بشری دقیقاً همین کیفیت نادیدنی هوا بوده که به آن قدرت و احترام بخشیده. «اینوئیتها آن را سیلا نامیدند: خِرد بادهای جهان؛ مردم ناواهو آن را نیلچی یا باد مقدس و عبریان باستان رواک یا روح خیزان نامیدند.» اتمسفر «یکی از اسرارآمیزترین و ترسناکترین ابعاد زندگی» بود؛ اما در این زمانه «گاهی اتمسفر را چیزی میشناسیم که بین دو نفر در جریان است». آبرام مینویسد که ما با فراموش کردن هوا آن را به فاضلاب خودمان تبدیل کردهایم، «بهترین مکان برای محصولات جانبی ناخواسته در صنایع… حتی تیرهترین و بدبوترین دودهایی که از لولهها بیرون میآید نیز سرانجام پراکنده و ناپدید میشود و درنهایت در اتمسفر نامرئی محو میشود و بعد دیگر رفته: خارج از دید، خارج از ذهن».
بخش دیگری از آنچه فهم تغییر اقلیم را برایمان دشوار میکند فرهنگ حال پیوسته ماست که عامدانه خودش را از گذشتهای جدا میکند که ما را خلق کرده و نیز از آیندهای که با اعمالمان به آن شکل میدهیم. معنای تغییر اقلیم این است که هرچه از نسلها قبل انجام دادهایم، بهگونهای اجتنابناپذیر، نهتنها حال حاضر بلکه نسلهای آینده را نیز تحت تأثیر قرار میدهد؛ اما این قالبهای زمانی به زبانی تعلق دارند که امروزه برای اغلب ما بیگانه شده است.
صحبت از بیان قضاوت شخصی یا سرزنش خود بابت سطحی بودن یا بیریشگی و غربتمان نیست، بلکه مسئله رسیدن به این تشخیص است که ما محصول پروژهای صنعتی هستیم که در طول تاریخ بهشدت به سوختهای فسیلی وابسته بوده.
و ما باز هم میتوانیم تغییر کنیم، همانگونه که پیش از این کردهایم. روزی پس از شنیدن سخنرانی وندل بری، کشاورز شاعر، درباره اینکه هرکداممان بیش از هر کس دیگری موظفیم به موطن خود عشق بورزیم از او پرسیدم که برای افراد غربتزده و بیریشهای مثل من و دوستانم، که درون کامپیوترمان زندگی میکنیم و همیشه برای خانهمان مشغول خریدیم، چه توصیهای دارد. پاسخش این بود: «جایی متوقف شوید و فرایند هزارساله شناخت آنجا را آغاز کنید.»■
منتشرشده در The Nation