«همه حق دارند اگر چه حق نباشند»
محمد محمدی گرگانی
مقدمه
«هر که بر این درگه وارد شد از ایمانش مپرسید و نانش دهید، زیرا آنکس که او را لایق جان دانسته است من چگونه لایق نانش ندانم».
ابوالحسن خرقانی
حقوق بشر چون آرمانی بشری برای برقراری جامعهای به دور از «ترس» و «فقر» است؛ جامعهای که نه فردیت انسان قربانی بهاصطلاح «آرمانهای اجتماعی» و یا «مدینه فاضله» شود و نه به نام آزادی، جامعه به اسارت «فردیت»، یا «فقر» دچار شود. با وجود همه اختلافنظرهایی که درباره حقوق بشر وجود دارد، درنهایت این اعلامیه، هنوز میتواند نقطه وحدت همه تعارضها، اختلافهای دینی و فکری و نژادی باشد.
حقوق بشر پاسخی به این نیاز اساسی جامعه بشری است که آیا میتوان با همه اختلافها در مسائل اعتقادی، سیاسی، قومیتی و جنسیتی در کنار هم با صلح و امنیت و برابری زندگی کرد؟ آیا میتوان ارزشهایی معرفی کرد که در سایه آن بشریت بتواند غریبه را آشنا، دیندار را صاحب حق، بیدین را انسان، سیاه را عزیز، زن را جانشین خدا در زمین، بشناسد؟ آیا میتوان گفتوگو را برترین ارزش، مدارا را سودمندترین روش و عشق و محبت حتی نسبت به مخالف و دشمن را زیباترین و عملیترین راه همزیستی بدانیم؟ آیا میتوان به تعبیر اعلامیه جهانی حقوق بشر، رشد و نمو شخصیت انسان را اساس توسعه دانست؟ و به قول نیچه، توسعه را با اخلاق همراه نمود و «عنصر اساسی پیشرفت» را برقراری برابری، حفظ کرامت ذاتی انسان و حفظ محیط زیست در نظر گرفت؟ آیا میتوان در آموزش و پرورش، حتی در مهدکودک، حُسن تفاهم، گذشت و احترام عقاید مخالف و دوستی میان تمام ملل را ترویج کرد؟
آرمان حقوق بشر این است که فقط با برقراری برابری و حفظ کرامت انسانی میتوان امنیت و آرامش را در جامعه برقرار نمود. امنیت نهفقط محصول نیروهای نظامی و امنیتی قدرتمند که حاصل رعایت حقوق و آزادیهای انسانی است. این تحقیر و نادیده گرفتن حقوق انسانهاست که عامل شورش و ناامنی و بحران اجتماعی است، تا فقر و ترس در جامعه بشری وجود دارد، تا تحقیر و سرکوب شخصیت و هویت انسانها به هر نام و مرام و مکتبی هست، جامعه بشری روی امنیت و آرامش را نخواهد دید؛ این ادعای اساسی اعلامیه جهانی حقوق بشر است.
این حق تعیین سرنوشت انسانها به دست خودشان است که آنان را در سرنوشت اجتماعیشان مسئول و مختار میکند و تا زمانی جامعه بشری نپذیرد که هیچ سیمرغ رهاییبخشی وجود ندارد و تکتک انسانها هستند که جمعشان سیمرغ آزادیبخش آنان خواهد شد، انسانها آزاد و رها نخواهند شد.
حقوق بشر آخرین دستاورد خرد جمعی روز بشر است. اگرچه هنوز تا تحقق همه آرمانهای آن، راه درازی در پیش داریم، اما میتوان آن را آرمانی مشترک برای همه بشریت دانست.
در اینجا ضروری است به نکتهای مهم اشاره شود. ممکن است به نام حقوق بشر بر ضد حقوق بشر عمل شود، ممکن است به نام آزادی، آزادی قربانی شود، این مسئله منحصر به حقوق بشر نیست. در همه تاریخ، از ارزشهای انسانی و اخلاقی سوءاستفاده شده است، به نام دین بر ضد دین عمل شده، به نام امنیت، امنیت و آزادی و کرامت انسانی لگدمال شده است، به قول دکتر شریعتی: «سراسر تاریخ، جنگ مذهب علیه مذهب است، نه جنگ بیدینان علیه دینداران».
امروز مسئله جدایی دین از دولت یا جدایی قدرت دینی از قدرت سیاسی (سکولاریسم)، در رسانههای داخلی و خارجی به فور تکرار میشود و بهعنوان یک مسئله یا پیشبینی و حتی آرمان برای فردای ایران و کشورهای اسلامی از آن سخن میرود. از سوی دیگر، تجربه بشر از جدایی دین از سیاست، به نقطهنظر تازهای رسیده است که به آرمانهای اعلامیه جهانی حقوق بشر نزدیکتر است.
اهمیت بحث در این است که در ایران با دوران تازهای مواجه شدهایم. دورانی که نیازمند احترام متقابل به همه جهانبینیها و تفاوتها و فراهم شدن فضای گفتوگو همراه با فروتنی و حسن تفاهم هستیم. هابرماس، فیلسوف مشهور آلمانی،۱ از این دوران تاریخی سخن میگوید. هابرماس همراه با تواناییهای قدرتمند فلسفی خود، جامعه بشری را به روشهای تازهای دعوت میکند که مبانی آن قبلاً در اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ آمده است، او مثلاً میگوید: «همه جهانبینیها محترم هستند» او حتی از غیردینداران میخواهد «آمادگی پذیرش حقیقت احتمالی مضامین و محتویات شناختی عقاید مذهبی را داشته باشند». ۲
از طرفی همانند اعلامیه جهانی حقوق بشر از همه میخواهد که به همه جهانبینیها احترام بگذارند و نظریه خود را تحت عنوان «پساسکولاریسم» مطرح میکند.
در این مقاله کوشش شده نظریه «پساسکولاریسم» مختصر و ساده توضیح داده شود و تجربه جدید دنیای غرب از دیدگاه یک فیلسوف شناختهشده و بزرگ جهان تشریح شود.
سؤال این است که آیا ایران باید دوره، «جدایی دین از سیاست» و یا «جدایی قدرت دینی از قدرت سیاسی» را طی کند، بعد به تجربه امروز جامعه بشری برسد؟ یا با استفاده از آخرین تجربه و دانایی بشر خودآگاهانه به دوران جدید وارد شود و تجربه تاریخی شکستخورده کشورهای غربی را تکرار نکند؟ آیا قانون اساسی ایران این ظرفیت را دارد که فضای جامعه «پساسکولاریسم» را بپذیرد؟
پرسشهای مهمی که امیدواریم مورد بررسی و توجه اندیشمندان ما قرار گیرد و در صورت امکان، به یاری خدا در آینده، هرچند دورتر، نویسنده این مقاله نیز از دیدگاه قانون اساسی به این مسئله خواهد پرداخت.
نظریه اصلی بحث: جامعه و حکومت
به نظر میرسد از نظر اعلامیه جهانی حقوق بشر و بخشی از متفکران امروز جامعه بشری، حکومت و جامعه آرمانی، حکومت و جامعهای است که از حق همه انسانها فارغ از باورها، نژاد و فرهنگ دفاع کند؛ در غیر این صورت محروم کردن بخشی از جامعه از حق تعیین سرنوشت خود، برخلاف اصول و ارزشهای عدالتطلبانه و همچنین برخلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر است.
تعریف مفاهیم
اول: سکولاریسم۳
«جدایی دین از سیاست» یا «جدایی قدرت دینی از قدرت سیاسی» در کشورهای مسیحی با مذهب پروتستان، سکولاریسم نامیده میشود.
به نظر نویسنده این مقاله، همانگونه که در مقاله قبل گفته شد، سکولاریسم جدایی قدرت دینی از قدرت سیاسی است. گفتنی است کاتولیکها سکولاریسم را غیردینی دانسته و بعضی پروتستانها آن را خلاف دین نمیدانند. مثلاً آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، یا باراک اوباما رئیسجمهور سابق امریکا، خود را مسیحی و سکولار میدانند، به این معنی که برنامههای و دیدگاههای خود را به نام مسیح نمیگویند و آن را مقدس نمیکنند.
دوم: پساسکولاریسم
بازگشت دین به عرصه عمومی۴
بر این اساس همه انسانها با هرگونه باور دینی و تنوع نژادی و قومی و زبانی حق دارند در سرنوشت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خود مشارکت داشته باشند.
در این مقاله، از کتاب پساسکولاریسم استفاده زیادی شده است.۵
ساموئل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی امریکا،۶ در کتاب برخورد تمدنها (۱۹۹۳ چاپ شد) پیشبینی کرده بود پس از دوران جنگ سرد میان غرب و شرق، درگیریها و اختلافات فرهنگی عمده خواهد شد، از طرفی، باورهای دینی برخلاف پیشبینیها در بسیاری از نقاط جهان رشدی بیسابقه پیدا کرد.
از طرفی، سؤال بسیار جدی مطرح شد که آیا سکولاریسم به معنای «جدایی قدرت دینی از قدرت سیاسی» روش درستی بر حل مناقشات درون جامعه بوده است یا نه؟
پیتر برگر (۱۹۲۹-۲۰۱۷)،۷ جامعهشناس مشهور که خود از مروجان بزرگ سکولاریسم بود، صریحاً اعلام کرد نظریه سکولاریسم شکست خورده است. هابرماس نیز نظریه جدیدی به نام «پساسکولاریسم» را مطرح کرد. در اینجا سه محور اصلی نظریه هابرماس تشریح میشود تا شاید راهنمای نظری تازهای برای شرایط پیچیده و حساس جامعه ما باشد، هرچند محتوای اصلی نظریه، مورد قبول بسیاری از متفکران بزرگ این سرزمین بوده است.
مبانی نظری هابرماس در نظریه «پساسکولاریسم»
هابرماس سه مبنا یا محور برای نظریه خود مطرح کرده است: اول، مبنای فلسفی مسئله؛ دوم، در حوزه جامعهشناختی؛ و سوم، از نظر سیاسی.
اول: از جایگاه فلسفی
هابرماس میگوید: در حکومتی که دین از سیاست جداست (سکولاریسم) دینداران حق ندارند به نام دین در حوزه سیاست وارد شوند و ناگزیرند از دین در زندگی شخصی خود عمل نمایند. از نظر هابرماس این مسئله، برخلاف اساس دیدگاه فلسفی جامعه آزاد (لیبرال) است؛ زیرا اگر کسانی که به خودفرمانی (یعنی غیردینداران)۸ اعتقاد دارند، چگونه حق دارند برای کسانی تعیین تکلیف کنند که به خدافرمانی (دیندار هستند) باور دارند؟ آیا این خود در ماهیت با اصل فلسفی خودفرمانی (جامعه لیبرال یا آزاد) در تناقض نیست؟
به عبارتی دیگر غیر دینداران (خودفرمایان)، به دینداران (خداباوران) نقد میکنند که در زمان حاکمیت دینداران، غیردینداران از مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی خود محروم هستند، اما خود همان رفتار را میکنند.
هابرماس با استناد به همین مسئله میگوید: اگر در حکومت غیردینداران، به نام «سکولاریسم» یا «جدایی دین از دولت»، به دینداران اجازه داده نشود که در سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود مشارکت کنند، چه فرقی بین حاکمیت دینداران و غیردینداران وجود دارد؟ از نظر او این، یک تناقض فلسفی در جامعهای است که اصل «خودفرمانی» را بهعنوان مبنای انتخابگری انسان پذیرفته است.
از نظر هابرماس، مبنای منطقی و فلسفی یک جامعه آزاد، دینداران نیز باید حق مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی خود را داشته باشند.
«دولت لیبرال که از تمام اشکال زندگی مذهبی بهگونهای برابر حمایت میکند باید شهروندان مذهبی را از این بار مسئولیت رها سازد که در عرصه عمومی استدلالهای دینی را از استدلالهای سکولار جدا کنند. آنها این کار را حمله به هویت شخصیشان میپندارند».۹
او همچنین از برابری و آزادی همه شهروندان حمایت میکند:
«شهروندان -صرفنظر از اختلافنظرهای همیشگی خود درباره مسائل مربوط به جهانبینی و
دکترینهای مذهبی- باید به یکدیگر بهعنوان اعضای برابر و آزاد جامعه سیاسی احترام بگذارند».۱۰
هابرماس در اینجا نیز عنوان ارزشمندی را انتخاب کرده است که اتفاقاً برای روزگار ما، بهویژه در ایران بسیار راهگشاست؛ احترام به همه باورها و پذیرفتن واقعی این مسئله که هیچ دین و یا جهانبینی، حق برتری بر دیگران ندارد.
«هیچگونه جهانبینی (دین) واحدی را بر دیگران برتری نمیبخشد».۱۱
همه جهانبینیها محترم هستند؛ لذا او بر اساس این نظریه پیشنهاد جامعه «پساسکولاریسم» را مطرح میکند.
واقعاً این احترام و ادب فیلسوف آلمانی چقدر جذاب است که میگوید ما وقتی به دینداران همچون گونههای طبیعی در حال انقراض نگاه میکنیم، دیگر چه جایی برای گفتوگو میماند:
«تا زمانی که شهروندان سکولار، سنتهای دینی را سنتهایی منسوخ و مربوط به جوامع پیشامدرن در نظر میگیرند که به حیات خود در عصر حاضر ادامه دادهاند، ممکن است طعمه آنچه من، دیدگاه «سکولاریستی» مینامم قرار بگیرند؛ سکولاری است از آن جهت که آزادی مذهبی را تنها به معنای محافظت از گونههای منقرض میدانند، از دیدگاه آنان دین فاقد هرگونه توجیه ذاتی برای ادامه حیات است…».
از طرفی چه منطقی و مستدل میگوید که سکولارها (غیردینداران) بپذیرند که ممکن است در منطق دینداران نکات قابلتأمل و قابلاستفادهای وجود داشته باشد و الا در تعصب جایگاه سکولاریستی خود باقی میمانند:
«هابرماس از غیرمؤمنان درخواست میکند که آمادگی پذیرش حقیقت احتمالی مضامین و محتویات شناختی عقاید مذهبی را داشته باشند». ۱۲
دوم: از جایگاه جامعهشناختی
به لحاظ جامعهشناختی هم نقد جدی بر نظری جدایی دین از دولت، (سکولاریسم) وارد شد، به این معنا که تا کنون نظر عدهای از متفکران این بود که باور دینی ریشه در جهل و ناتوانی انسان از تبیین پدیدههای حیات دارد. مثلاً در مواردی مانند سیل، زلزله، خشکسالی و بیماری چون ناتوان از تحلیل علمی مسئله بود لاجرم با پناه بردن به یک مرجع غیبی، برای خود احساس امنیت و آرامش کاذب میساخت.
با این دیدگاه، هرچه دانایی بشر بیشتر شود، باورهای مذهبیاش ضعیف خواهد شد. این نکتهای بود که فراوان در گذشته مطرح میشد، اما پیتر برگر جام میگوید چرا با وجود افزایش دانایی بشر، باورهای دینی کمتر نشده است؟ اگرچه نوع باورهای دینی متفاوت شده است و این نکتهای است که هابرماس به صورتی دیگر مطرح میکند:
«پیشرفتهای مشابه در دانش علمی و قدرت تکنولوژیکی که در بالا به آنها اشاره شد، همچنین «امنیت وجودی» بیشتری را به ارمغان میآورند که نیاز مردم به وعدههای آرامکننده ایمان مذهبی را کاهش میدهند».۱۳
یعنی نوع باورهای مردم متفاوت میشود، اما باورهای اساسی آنان باقی میماند، پس دیگر بهعنوان مثال برای درمان بیماری و رهایی از زلزله و بحران اجتماعی خود، به خدا پناه نمیبرد، با برنامهریزیهای علمی و مثلاً پزشکی قادر است به این نگرانیهای خود پایان دهد، اما باز باورهای دینی خود را هرچند به شکل متفاوت، حفظ نموده است
خاطرم هست وقتی در انگلیس بودم، گاه در روزهای یکشنبه به کلیسا میرفتم و همراه بقیه حضار نیایش میکردم کشیش کلیسا بعد از مدتی پیش من آمد و محترمانه گفت برای ما بسیار جالب است که شما مسلمان هستید و به کلیسا میآیید. ممکن است بفرمایید چه چیزی برای شما جالب است که در مراسم ما شرکت میکنید؟ گفتم: نیایشهای شما همانند قرآن است، مثلاً شما میگویید خدایا هر کس به من بدی کرد، توانایم کن به او خوبی کنم و این عین آیه قرآن است یا دعا میکنید که خدایا همسایهام را دوست داشته باشم؛ و بعد ادامه دادم البته ما نیایشهایی داریم که شما ندارید. گفت: مثلاً چه؟ گفتم: مردم ما فراوان دعا میکنند خدایا ما را سر پیری محتاج و دست نگه کن دیگران نکن، اما شما بیمه بازنشستگی دارید، پس این دعا را نمیکنید یا ما کشوری نیمهخشک هستیم و بسیاری از کشاورزان ما چشمشان به آسمان است که کی باران میآید، لاجرم فراوان خدا خدا میکنند و برای آمدن باران نیایش مینمایند، اما شما آنقدر باران دارید که حتی چمن پارکهایتان را آب نمیدهید و یا فراوان نیایشهای مردم در مورد درمان بیماریهایشان است. شما در بسیاری از موارد این بیماریها را از طریق پزشکی درمان میکنید، پس این نوع نیایشها را هم ندارید؛ لذا میتوان در این مورد با هابرماس همراهی نمود که هرچه سطح دانایی و رفاه مردم بیشتر شود در برداشتشان از دین تأثیر میگذارد، بهقول مولوی:
آن گدا گوید خدا از بهر نان/متقی گوید خدا از عین جان
گر بدانستی گدا از گفت خویش/پیش چشم او نه کم ماندی نه پیش
سالها گوید خدا آن نان خواه همچو خر/ مصحف کشیده از بهر کاه
پیتر برگر در مصاحبهای در سال ۱۹۷۷ میگوید:۱۴ فکر میکنم آنچه من و اکثر جامعهشناسان دیگر در دهه ۱۹۶۰ درباره سکیولاریزاسیون نوشتهایم، اشتباه بوده است. استدلال اساسی و زیربنایی ما این بود که سکولاریزاسیون و مدرنیته دست در دست هم حرکت میکنند. مدرنیزاسیون بیشتر سکولاریزاسیون بیشتر را به همراه دارد. این یک نظریه شوریده و آشفته نبود. برخی شواهد و مدارک برای آن وجود داشت، اما من فکر میکنم این نظریه از اساس اشتباه بود. اکثر جهان، امروز سکولار نیست، بلکه بسیار مذهبی است.۱۵
بیشتر از یک سده پیش گونههای مختلف نظریه سکولاریزاسیون پیشبینی کردند که در طول زمان جهان هرچه بیشتر مدرنیزه و نوسازی شود به همان اندازه نیز از درجه مذهبی بودن آن کاسته میشود، اما با این وجود، برخلاف آن فرضیهها، به نظر میرسد مذهب علیرغم مدرنیزاسیون (و یا شاید حتی به خاطر آن) دستخوش تجدید حیات شده است.
برگر مینویسد: جهان امروز دیوانهوار مذهبی است، همچنان که همیشه بوده است و در برخی نقاط حتی بیشتر از آنچه تاکنون بوده است.۱۶
وضعیتی که در آن مذهب نفوذ و مناسبت عمومی خود را حفظ میکند، درحالیکه این یقین سکولاریستی که مذهب در فرآیند مدرنیزاسیون در سرتاسر جهان ناپدید خواهد شد، بنیادش را از دست میدهد.
برای نمونه در امریکا که بهعنوان جامعه فراصنعتی شناخته میشود، لزوماً باورهای مذهبی تضعیف نشده است، بلکه میتوان گفت تقویت هم شده است؛ لذا اساس آن نظریه که حتی امثال فروید مطرح کردند مورد تردید جدی قرار گرفت. به همین دلیل وجه جامعهشناختی «جدایی دین از دولت»، نیز رد شد.
نگرانی هابرماس این است که اگر دینداران احساس جدایی بیگانگی از جامعه دموکراتیک نمایند، موجب تهدید جامعه دموکراتیک خواهد بود:
«هابرماس بر این باور است که جهان معاصر یک تجدید حیات دینی را سپری میکند و به همین دلیل دامنه گروههای محافظهکار مذهبی بیشتر از گروههای لیبرال گسترش یافته است. اگر این گروههای بزرگ و درحالتوسعه به احساس جدایی و بیگانگی با لیبرالیسم ادامه دهند، میتوانند برخی از توافقات عمومی مشترک دموکراتیک را با تهدید مواجه سازند».۱۷
سوم: از منظر سیاسی
سؤال این است که آیا جامعه سکولار عملاً توانست دینداران را وارد فرهنگ و باورهای دموکراتیک خود کند یا نه؟
هابرماس میگوید در عمل دینداران مخفیانه برای خود سازمانها و محافل زیرزمینی ساختند و خود را سازمان دادند و بدون آنکه در جامعه آزاد (لیبرال) هضم شوند، عملاً موجب شدند فرهنگ و ساختارهای سیاسی جامعه ما از درون تهدید شود و شاهد بودیم که جامعه سکولار با دوپارگی و دوگانگی در عمل مواجه شد.
لذا از منظر سیاسی و عملی نیز، سکولاریسم با شکست مواجه شد. ضمن آنکه جامعه آزاد ما را با تهدید خود مواجه ساخت.
نتیجهگیری
- برخلاف پیشبینیها، با رشد جامعه صنعتی و آگاهی بیشتر انسان گرایش به دین کمتر نشده است، بلکه بیشتر هم شده است، اگرچه شکل دینداری انسان متفاوت شده است.
- هیچگونه جهانبینی (دین) واحدی بر دیگری برتر نیست.
- جدایی «دین از دولت» (سکولاریسم)، عملاً شکست خورده است.
- در حکومت مطلوب باید همه، اعم از دیندار و غیر دیندار، حق مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی خود را داشته باشند.
- غیردینداران نیز همانند دینداران این احتمال را بدهند که ممکن است در باور غیر آنان نیز بخشی از حقیقت وجود داشته باشد.
- همه شهروندان، فارغ از (دین و مذهب و نژاد) از آزادی و برابری برخوردارند.▪
پینوشت:
- یورگن هابرماس (۱۹۲۹) از فیلسوفان و نظریهپردازان اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت است.
- زارعی، پساسکولاریسم، ص ۱۲۹.
- برای مطالعه بیشتر به کتاب زیر مراجعه شو شیدان وثیق، لائیسته چیست؟ نشر اختران، ۱۳۸۴
- زارعی، پساسکولاریسم، ص ۲۷۷.
- فصلی از رساله دکترای جناب آقایدکتر آرمان زارعی درباره «زمینههای نهادی پست سکولاریسم در اروپا» است که در تابستان ۱۳۹۲ در گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران دفاع شده است و اکنون با عنوان پساسکولاریسم چاپ شده است.
- استاد دانشگاه هاروارد (۱۹۲۷ – ۲۰۰۸) و نویسنده کتاب برخورد تمدنها.
- استاد جامعهشناس دین در دانشگاه بوستون امریکا، نویسنده کتاب درآمدی بر جامعهشناسی دین.
- یعنی کسانی که معتقدند خود انسان حق دارد در مورد تمام مسائل زندگی خود تصمیم بگیرد و نیازی به اطاعت از خدا ندارد.
- زارعی، پساسکولاریسم، ص ۱۱۹.
- همان، ص ۱۱۱.
- همان، ص ۱۳۰.
- همان، ص ۱۲۹.
- همان، ص ۱۰۱.
- همان، ص ۱۰۲.
- همان، ص ۱۰۳.
- همان، ص ۱۰۵.
- همان، ص ۱۱۸.