گفتوگو با پیرمحمد ملازهی در مورد آینده افغانستان
عدهای معتقدند طالبان، امریکا را شکست داده و برخی هم بهعکس، میگویند امریکا طالبان را به قدرت رسانده تا از این طریق منافع خود را به سمت آسیای میانه گسترش دهد و تأمین کند؛ بنابراین این عده معتقدند پیروزی طالبان به دلیل حمایت امریکا از این جریان بوده است. ممکن است در این باره توضیحاتی بدهید؟
حقیقت این است که هر دو برداشت که طالبان امریکا را شکست داده و اینکه امریکا طالبان را روی کار آورده رگههایی از واقعیت وجود دارد، ولی تمامی واقعیت اتفاق نیفتاده است. برداشت شخصی من این است که معاملهای چندجانبه برای بازگرداندن طالب به قدرت در دوحه انجام شد. یک طرف این معامله امریکاست تا از شکست قطعی نظامی طبق الگوی تجربهشده در جغرافیای پشتون جلوگیری کند و نمونه انگلیس در قرن نوزدهم و اتحاد شوروی در قرن بیستم را تکرار نکند؛ بنابراین در محاسبه دقیقتری که تنها در ارتباط با طالبان و افغانستان نیست وارد معامله شد. طرفهای دیگر بخشی از حاکمیت پشتون در کابل، طالبان، پاکستان، عربستان سعودی و قطر بهصورت مستقیم، ایران و ترکیه بهصورت غیرمستقیم بودهاند. برای چین و روسیه باید نقش بعد از توافق در نظر گرفت که تلاش دارند از شرایط پیشآمده به سود خود بهرهبرداری کنند و احتمالاً سطح ضربهپذیری خود را کاهش دهند.
در نگاهی دیگر اما امریکا در سطوح دیگری فراتر از شکست نظامی، ضربه خورد. امریکا برای جلوگیری از شکست نظامی مجبور شد از جریان لیبرالدموکراسی در افغانستان عبور کند. امریکا متوجه شد دموکراسی کالایی نیست که آن را در کولهپشتی سربازان بگذارد و به سایر کشورها صادر کند. این یک شکست جدی است که در معادلات آتی قدرت در سطح جهانی ممکن پیامدهای مهمی داشته باشد. شاید واقعاً یک اتفاق باشد، ولی در جغرافیای پشتون دو قدرت جهانی پس از شکست از قبایل پشتون، در مسیر فروپاشی و کاهش قدرت قرار گرفتند: انگلیس و شوروی. این احتمال که جغرافیای پشتون این بار هم افول قدرت امریکا را کلید زده باشد خیلی دور از ذهن نیست؛ چراکه همه نشانهها حکایت از صعود قدرت چین و افول قدرت امریکا در تمامی شاخصها دارند. منتها امریکا هنوز آمادگی پذیرش تحول جهانی قدرت به سود چین را ندارد و مشکل دقیقاً در همینجاست. امریکا با معامله با طالب و عبور از لیبرالدموکراسی که ادعای آن را داشت با جریان رادیکال خلافتگرای اسلامی کنار آمد تا پروژه یک کمربند-یک جاده و زیرمجموعههای آن، سی پک و سند راهبری ۲۵ ساله ایران و چین را در جغرافیای پشتون و بلوچ خنثی کند. جریان لیبرال نه توان بسیج مردمی داشت و نه انگیزهای قوی همچون جهادیهای مذهبی خلافتگرا. گذشته از این جریان لیبرال غربگرا برآمده از مذاکرات «بن اول» در درون خود درگیر اختلافات لاینحل شد و ناکارآمد و درگیر فساد مالی و جمعآوری ثروت شد و خود را در معرض معامله قرار داد، اما با این حال بخشی از جریان پشتون لیبرال بهموقع متوجه شد. این طیف را محب رهبری کرد و اشرف غنی را هم با خود همراه کرد و خود بخشی از معامله شد. اینکه ارتش به دستور محب در مقام ریاست شورای امنیت افغانستان مقاومت نکرد و تمامی سلاح را دستنخورده برای طالبان به جا گذاشت خارج از معامله قابلفهم نیست. خلاصه کنم طالب با معامله کابل را گرفت. جنگ و مقاومتی وجود نداشت. فقط پنجشیر است که خارج از معامله است و باید منتظر ماند که چه سرنوشتی پیدا میکند.
برخی از تحلیلگران منطقه معتقدند علت پیروزی طالبان اتکای آنها به بیشتر مردم افغانستان نه همه آنهاست، در این باره نظر شما چیست؟
در این باره که طالبان در بخش مهمی از قبایل پشتون در هر سه بخش جغرافیای تجزیهشده پشتون در دو سوی خط مرزی دیوارند پشتیبانان جدی دارند نباید تردید کرد. ذهنیت قبایل پشتون در سه بخش جغرافیای پشتون، هفت منطقه قبایل آزاد، ایالت خیبر پختونخواه و ایالت بلوچستان پاکستان و پشتونهای افغانستان بسیار با تفکر ترکیبی ایدئولوژیک مذهبی برگرفته از دو مکتب سلفی دیوبندی شبهقاره هندی، سلفیت خاورمیانهای و سنتها و ارزشهای قومی پشتون به نام پشتون والی همخوان است. اینکه در صف طالبان پشتونها از هر چهار منطقه قومی پشتون در کنار طالبان جنگیدند موضوع پنهانی نیست، اما بخش دیگری از جامعه پشتون با جریان لیبرال، چپ و ناسیونالیسم با طالبان مشکل دارد. بخش کوچکی از این جریان در معامله قطر بود و دیگران همینها هستند که واقعه فرودگاه کابل برای خروج از افغانستان را آفریدند و تا خودکشی و چسبیدن به بال هواپیمای در حال پرواز پیش رفتند و مرگ را دادند تا در امارت اسلامی طالبان نباشند؛ بنابراین باید تفکیک کرد. جمعیت روستایی عشایری سنتگرا با طالب همراه است و طالبان تحصیلکرده نظام آموزشی جدید با طالب همراه نیست. گذشته از این جمعیت افغانستان از ۵۴ قوم تشکیل شده که تاجیک، هزاره و ازبک بخش مهمی است که غیر از معدود از علمای دینی از قومیتهای غیرپشتون اکثریتشان با طالب همراه نیستند؛ بنابراین، این تصور که طالب از حمایت اکثریت جمعیت و مردم افغانستان برخوردار است و مردم از طالب استقبال کردند قدری به دور از واقعیت است. آنجا که طالب با استقبال روبهرو شد، مصلحتاندیشی سران طوایف بود برای اینکه مردم طایفهشان بیخودی قربانی نشوند و لابیگریهای مولویهای وابسته به طالبان که مردم را تشویق به پذیرش طالبان میکردند؛ البته دلارهای اهدایی قطر مؤثر بود و همینطور تبلیغات پاکستان را نباید دستکم گرفت که طالب با حمایت مردم روبهرو شده است.
عدهای معتقدند طی این بیست سال تقریباً تمامی مردم افغانستان از اشغال نظامی کشورشان توسط امریکا و غرب ناراحت بودند؛ بنابراین چون طالبان بیشترین مبارزه نظامی سیاسی را با امریکا و متحدان او داشتند بیشتر مردم از طالبان حمایت میکنند؛ البته این امر بدین معنا نیست که اعمال و رفتار یا آیین طالبان را تأیید کنند. آیا این عامل هم میتواند دلیلی برای پیروزی طالبان باشد؟
در اینکه رفتار نظامیان امریکایی در افغانستان باعث نارضایتی مردم شد شکی وجود ندارد. نظامیان امریکا و ناتو شناختی از فرهنگ دینی و سنتهای افغانی نداشتند. ورود با پوتین در مساجد و اماکن مذهبی برای جستوجوی طالبان، ورود به خانه مردم بدون اجازه و نیمهشب، بمباران روستاها به دلیل مشکوک بودن به حضور طالبان که قربانیان آن معمولاً زنان و کودکان بیپناه بودند، بدون شک خشم و نارضایتی مردم را در پی داشت. طالبان از این وضعیت به نیکوترین وجه ممکن بهرهبرداری کردند و به عضوگیری و حمایت از خانوادههای آسیبدیده پرداختند. امریکاییها تصوری از همبستگی قبایل نداشتند. وقتی فردی از قبیلهای را میکشتند یا بهصورت غیرقانونی بازداشت و به زندان بگرام منتقل میکردند کل یک قبیله را با خود دشمن و با طالبان همراه میکردند. این پیچیدگی مناسبات قبیلهای برای امریکاییها قابلفهم نبود و تلاشی جدی برای اصلاح آن صورت نگرفت و اساساً ضرورت آن حس نشد؛ بنابراین طالب سود برد، ولی این را نباید صرفاً به حساب طالب گذاشت. خود طالبان در جایی که مشکوک میشدند که مثلاً فردی با دولتیها و امریکاییها همکاری میکند رحم نمیکردند و بلافاصله در ملأعام اعدام میکردند. شاید بهصورت نسبی در برخی مناطق روستایی و عشایری بتوان چنین برداشتی کرد که رفتار نظامیان امریکایی باعث نفوذ بیشتر طالبان میشده و آنها خود را مبارزانی ضد اشغالگر خارجی و نزدیک به ذهنیت تاریخی ضد خارجی قبایل افغان نشان داده و سود بردهاند، ولی این برداشت بهطور مطلق با واقعیت میدانی افغانستان همخوانی ندارد و برداشتی خدشهپذیر است.
بر اساس نظرسنجیهای علمی که در امریکا شده و در چشمانداز ایران هم منعکس شده است بیشتر مردم امریکا از این جنگهای بیپایان خسته شدهاند و کلاً جنگهایی چون حمله به افغانستان، عراق و لیبی را جنگهای غیروطنپرستانه میدانند. به باور ژنرال دمپسی، ۸۰ درصد نظامیان امریکا جنگ را قبول ندارند و همچنین پال کروگر، اقتصاددان برنده جایزه نوبل، معتقد است اقتصاد امریکا نمیتواند از جنگ جدیدی پشتیبانی کند. بایدن، رئیسجمهور امریکا، نیز هیچکدام از این جنگها را قبول نداشته است. آیا این نیز میتواند دلیل پیروزی طالبان باشد؟
در اینکه مردم امریکا از جنگهای بیپایان خسته شدهاند و خواهان پایان جنگ و بازگردان سربازان خود هستند جای بحث وجود ندارد. در میان خود سیاستمدارها هم نسبت به اینگونه دخالتهای نظامی امریکا تردید به وجود آمده بود. در اواخر دوره ریاستجمهوری باراک اوباما، گزارشهایی از دستگاههای اطلاعاتی و نیز از طرف فرماندهان نظامی به مطبوعات درز کرد که خطر شکست در جنگ گوشزد میشد. با توجه به همین ارزیابیهای اطلاعاتی بود که اوباما استراتژی جدیدی در پیش گرفت، ولی به دلیل پایان دوره ریاستجمهوریاش، ادامه آن استراتژی به ترامپ رسید. ترامپ با طرح شعار اول امریکا، مذاکره با طالبان را در دوحه قطر کلید زد. انتخابات دور دوم به شکست ترامپ منتهی شد و بایدن که از ابتدا مخالف جنگ در افغانستان بود به ریاستجمهوری رسید و بهصورت جدی وارد معامله با طالبان شد. عاقلانهترین حرکت بود، ولی به نحو فاجعهباری بد عملیاتی شد و فاجعه فرودگاه کابل را به بار آورد. با توجه به اینگونه واقعیتها و این واقعیت که امریکا طی بیست سال نزدیک به ۲ هزار میلیارد دلار در چاه ویل افغانستان ریخت و جز کشتار و حمایت از حکومتی فاسد دستاوردی نداشت، طبعاً اقتصاد امریکا هم ادامه اینگونه مخارج را برنمیتابید. مجموعه شرایط داخلی امریکا بدون شک به بایدن کمک کرد که با طالبان وارد معامله شود و افغانستان را با خروج غیرمسئولانه خود و در بدترین شرایط ممکن به طالبان تحویل دهد. از اینرو واقعبینانهتر این است که بگوییم افغانستان بدون جنگ و کوچکترین مقاومتی از طرف ارتش ۳۵۰ هزار نفری که ناتو آموزش داده بود و مسلح کرده بود به طالبان تحویل داده شد. این ارتش نیز قربانی معامله دوحه بین خلیلزاد و ملا برادر شد و ۸۵ میلیارد دلار هزینه آن به باد فنا رفت. به باور من امریکا در معامله با طالب خود را از شکست نظامی مطابق نمونه ویتنام نجات داد، ولی شکست ایدئولوژیک را با عبور از لیبرالدموکراسی ادعاییاش متحمل شد، ولو آنکه حاضر به اعتراف صریح آن نباشد. جالبتوجه است بدانیم دو قدرت قبلی اشغالگر افغانستان؛ یعنی انگلیس و شوروی هم تقریباً تجربه مشابهی داشتهاند و به لحاظ ایدئولوژیک پیش از شکست نظامی مجبور به عبور ایدئولوژیک شدهاند. انگلیس ایدئولوژی استعماری قابل ادامهای نیافت. هرچند چنین روندی طول کشید، ولی اساس سیاست استعماری و تمدنسازی مورد ادعای آنان زیر سؤال رفت. در مورد شوروی هم شکست نظامی و شکست ایدئولوژیک تقریباً همزمان روی داد و فاصله زیاد نبود. عبور امریکا از استراتژی لیبرالدموکراسی مدعیاش و معامله با طالبان بر سر لیبرالدموکراسی افغانستان چهبسا که مقدمهای باشد بر افول قدرت جهانی امریکا. حداقلش این است در معقول بودن تحمیل نظام لیبرالدموکرات به کشورهای دیگر در داخل امریکا تردیدهای جدی به وجود آمده است. این تردیدها احتمالاً باعث تغییر در نگاه امریکا خواهد شد و از اشغال سایر کشورها و تحمیل لیبرالدموکراسی دست برمیدارد. هرچند نباید انتظار داشت چنین تحولی خیلی سریع و فوری به وقوع بپیوندد. این پرسش اکنون جدیتر مطرح است که آیا معامله امریکا و طالبان آغازی بر روندی اجتنابناپذیر از افول قدرت امریکا و واگذاری قدرت به چین خواهد بود؟ خیلیها چنین باوری دارند. کلام آخر اینکه آنچه در افغانستان روی داد، پیروزی نظامی طالبان نیست؛ معامله با طالب است.
شنیده شده است پیروزی طالبان نقطه عطف بزرگی در کل جهان است، چراکه یک جریان پراکنده و غیرسازمانیافته توانسته است بر بزرگترین ارتش دنیا؛ یعنی امریکا و متحدان آن پیروز شود. این بیان تا چه حد به واقعیت نزدیک است، بهویژه که متحدان اروپایی و در رأس آن انگلیس هم به این عقبنشینی اعتراض دارند؟
بحث پیروزی طالبان بر بزرگترین ارتش جهان و متحدانش در ناتو واقعاً موضوع جالبی است، اما در این تصور که طالبان یک گروه نامنظم بودند و بزرگترین قدرت جهانی را شکست دادند باید قدری احتیاط کرد. طالبان یک تفکر و ایدئولوژی جهادی است و بخشی از جریان جهادی جهانی است و از حمایتهای پشت پرده ارتش پاکستان برخوردار است. گذشته از این فرهنگ و سنتهای تاریخی قومیت پشتون در مقاومت در مقابل اشغال خارجی را که طالب بخشی از آن است نباید دستکم گرفت. طالب از یک پشتوانه قوی پشتون در هر دو سوی مرز دیوارند برخوردار شد. جمعیتی که هرچند آمار دقیقی از آن وجود ندارد، ولی جمعیت پشتون را بین ۵۵ تا ۶۰ میلیون نفر برآورد کردهاند که از سازمان قبایلی مستحکمی برخوردارند. این جمعیت اکثریت روستایی و عشایری منهای اقلیتی از تحصیلکردگان دانشگاهی حس همدردی با طالب داشتند و در کنارشان قرار گرفتند؛ بنابراین این برداشت که طالبان یک گروه نامنظم و کوچکی است جای شک دارد. حمایت جریانهای قومی جهادی از طالبان وابسته به القاعده و داعش هم بهرغم تضادهایشان بر سر مناطق نفوذ را نباید نادیده گرفت. حمایت خارجی هم وجود داشت. از اینرو باید احتیاط کرد و نباید طالب را تنها یک گروه نامنظم دانست که بر بزرگترین ارتش جهان پیروز شده است، ظرفیتهای دیگر طالب را نباید نادیده گرفت. با این حال این برداشت که تسلط مجدد طالبان بر افغانستان را چه پیروزی و چه معامله بدانیم در اینکه نقطه عطفی مهم در معادلات قدرت جهانی میتواند باشد تا حدی درست به نظر میرسد. جابهجایی قدرت جهانی از اقیانوس اطلس به بخش آسیایی اقیانوس آرام محتمل است. طالب زمان این جابهجایی قدرت جهانی را به جلو انداخته است و این شاید پیامدی باشد که رهبران امریکا حتی تصور آن را به ذهن خود راه نمیدادهاند. راز و رمز حمایت چین از طالبان را باید در همین واقعیت سراغ گرفت. طالبان با قدرت گرفتن مجدد بر کابل، شرایط نوینی در سطح منطقهای و بینالمللی را میتوانند رقم بزنند. طالب از این ظرفیت برخوردار است که رقابتهای منطقهای بین هند و پاکستان را تشدید کند؛ رقابتهایی که پیامدهای آن را در کشمیر در آیندهای نهچندان دور احتمالاً شاهد خواهیم بود. نیروهای کشمیری نظیر لشکر طیبه که در کنار طالبان جنگیدند، اکنون به شکل طبیعی انتظار دارند پایگاههای آموزشی و عملیاتی خود را بازسازی کنند. در این هدف از حمایت ارتش پاکستان نیز برخوردارند و این موضوعی نیست که هند از آن غافل باشد. هند هرچند تلاش کرد از طریق قطر با طالبان نزدیک شود، ولی از نفوذ پاکستان بر طالبان آگاه است و احتمالاً به گفتههای طالبان اطمینان نخواهد کرد و اگر مقاومتی جدی در افغانستان شکل بگیرد، بهاحتمال زیاد هند از آن برای تضعیف نقش برتر پاکستان بهره خواهد گرفت و با رقیب سنتیاش وارد نوعی جنگ نیابتی خواهد شد. رقابتهای ایدئولوژیک ایران و عربستان را هم در افغانستان نباید کماهمیت دید. این هم بخشی از تحولات آتی را رقم خواهد زد. حضور ترکیه و قطر نیز بخشی از رقابتهای منطقهای در افغانستان است که احتمالاً بهتدریج پررنگتر خواهد شد.
اما مهمتر از همه رقابتهای منطقهای، رقابت چین، امریکا و روسیه است که با اهداف متفاوتتری در افغانستان تحت تسلط طالبان انتظار تشدید آن میرود. احتمالاً افغانستان با تسلط طالبان وارد فاز جدیدی از رقابت قدرتهای مدعی جهانی میشود که میتوان از آن به نام بازی بزرگ جدید یاد کرد. این احتمال اکنون از هر زمان دیگری قویتر است که قطببندی جدید قدرت جهانی یک بار دیگر به طرف نوع جدیدی از دوقطبی قدرت جهانی جهتگیری کند و در قالب قطب شرقی قدرت با محوریت چین و روسیه و قطب غربی قدرت با محوریت ایالاتمتحده و اتحادیه اروپا امکان بروز بیابد. علت آن است که ادعای تکقطبی بودن قدرت جهانی پس از فروپاشی شوروی که امریکا مدعی آن شد مورد قبول دیگران قرار نگرفت و از قضا در افغانستان زمینگیر شد و جهان چندقطبی که سایر کشورهای مدعی مطرح کردند از طرف امریکا پذیرفته نشد و نظام جایگزین جنگ سرد هنوز شکل واقعی خود را نیافته است. ناکامی امریکا در افغانستان و عراق در تحمیل دموکراسی آمرانه و از طریق تهاجم نظامی، اکنون شرایط را در داخل امریکا برای درک واقعیتها مساعد و پذیرش جهانی دوقطبی را محتملتر کرده است؛ بنابراین این احتمال وجود دارد که رقابتها بر سر نفوذ بین شرق و غرب تشدید شود و هرکدام از کشورهای منطقه که برای خود منافعی در افغانستان تعریف کردهاند به یکی از این دو قطب قدرت نزدیک شوند. درواقع تصور میشود یارگیری قدرتها بهتدریج سایر کشورها در سطح جهانی را با موقعیتی از انتخاب اتحاد با قطب شرقی یا غربی قدرت قرار دهد. اینکه افغانستان در عمل و در اتحاد با کدام جناح قدرت قرار گیرد و به وضعیت تثبیتشدهای برسد چندان روشن نیست و تا آن زمان احتمالاً دوران بیثباتی را تجربه خواهد کرد. انحصارطلبی ایدئولوژیک و قومی-پشتونی طالبان این ظرفیت را دارد که جامعه متکثر قومی و مذهبی افغانستان را وارد مرحلهای جدید از تنشهای قومی سازد و از ثبات مورد نظر طالب و پاکستان اصلیترین حامی آن جلوگیری کند. گمان میرود کلید این تحول در دره پنجشیر زده شده است. قطعنظر از اینکه جبهه مقاومت ملی شکلگرفته با چه سرنوشتی روبهرو شود، شکست بخورد یا به مصالحهای برسد یک واقعیت مهم را نباید دستکم گرفت؛ مقاومت پنجشیر رقابت بین دو جهانبینی مدرن و سنتی در افغانستان است که از زمان حبیبالله خان شروع شد و در دوره امانالله خان به اوج خود رسید و با تبانی استعمار انگلیس و بخش سنتی جامعه شکست خورد. بیعت گرفتن با زور به جای بیعت داوطلبی، تفاوت طالبان و پنجشیر است. اکنون نیز بخش سنتی در اتحاد با قدرت خارجی، بخش مدرن جامعه را شکست داده است، اما به نظر میرسد این بار شرایط به همان سادگی یک قرن پیش نباشد. نیروی تحولخواه نمیتواند عقبنشینی را برای همیشه بپذیرد و احتمالاً دست به مقاومت در اشکال متنوعتری ازجمله جامعه مدنی و نپذیرفتن رفتار طالبان در بلندمدتتر بزند. اکنون بهروشنی بیشتری میتوان دید که در افغانستان جهانبینی مدرن و سنتی هرچند نامتوازن رویاروی هم ایستادهاند. دو نیرو با دو جهانبینی که محصول دو نظام آموزشی متفاوت که ظاهراً در افغانستان سر سازگاری با هم ندارند و به تحولات این کشور جهت میدهند؛ تحولاتی که بیثباتی و جابهجایی هر از چندگاهی قدرت محصول اجتنابناپذیر آن است. افغانها تقریباً همه ساختارهای شناختهشده از رژیمهای سیاسی را در مدتزمانی کوتاه ۴۳ ساله تجربه کردهاند و در همه آنها شکست خوردهاند. امارت طالبانی برای دومین بار در تبانی منطقهای و بینالمللی به تجربه گذاشته میشود و معلوم نیست چه سرنوشتی روبهرو خواهد شد، اما قدر مسلّم این است که تضاد اصلی همچنان بین سنتگرایی ریشهدار جامعهای سنتی است که تن به اصلاح و تغییر نمیدهد و قشر نازکی از جامعهای که نمیداند چگونه خود و جامعهاش را با جهان مدرن سازگار کند و هر بار که کوشیده است راهی بیابد قربانی معاملات پشت پرده سنت و قدرت خارجی شده و شکست خورده است، ولی بهطور کلی از بین نرفته است و توان بازسازی در نسلهای متفاوت را پیدا کرده است. تحولات امروز افغانستان بخشی از واقعیتهاست که بر بستر تاریخی بیش از قرن اخیر امکان تداوم یافته است؛ بنابراین محتملترین گزینه برای پیشبینی آینده افغانستان تداوم بیثباتی، حتی در قالب جنگ داخلی پس از یک دوره کوتاه دیگری از سرخوردگی از نظام امارت طالبان خواهد بود؛ هرچند ناگوارتر از آن هم خواهد بود.
برخی معتقدند طالبان دقیقاً جریان ساخته و پرداخته امریکاست که آنها را وارد افغانستان کردهاند. چنانکه ملاعبدالغنی برادر را امریکا از زندان پاکستان درآورد و مذاکرات دوحه را با رهبران طالبان سامان داد و بعد هم ملا برادر را با یک هواپیمای امریکایی از دوحه به قندهار آوردند و به دستور سیا ژنرال محب، رئیس شورای امنیت افغانستان، به همه استانداران و فرماندهها ارتش گفت در برابر طالبان مقاومت نکنند و همچنین عده نسبتاً زیادی از افسران افغانستان در قالب کامیونهای تجاری مخفیانه به قندهار آمدند و آنجا را تصرف کردند و اینکه اشرف غنی نگذاشت ژنرال دوستم و عدهای از فرماندهان مقاومت را سامان دهند و درنهایت فرار غنی هم به این امر کمک کرد. در کنار این نظریه عدهای از تحلیلگران منطقه معتقدند طالبان بیرون از افغانستان نبوده که به درون بیایند، بلکه در اکثر شهرها و روستاها حضور داشتند و پس از شکستی که در سال ۲۰۰۱ خوردند بخش زیادی از آنها به روستاها رفتند و بخشی از رهبران به پاکستان پناهنده شدند و مراقب اوضاع بودند؛ البته عملکرد امریکا مثبت نبود و ادعای امنیت، صلح و کاهش مواد مخدر عملی نشد، بلکه مفسدهانگیز هم شد و کشتار نظامی و غیرنظامی زیادی را سبب شد؛ بنابراین طالبان سر بلند کردند و با امریکا به ستیز پرداختند که حاصل آن کشته شدن ۲۵۰۰ نظامی امریکا، ۴ هزار مقاطعهکار امریکایی، ۶۹ هزار نفر نظامیان افغانستانی و ۴۷ هزار نفر غیرنظامی افغانستانی بوده است. در این باره توضیح دهید؟
به گمان من در هر دو برداشت مورد اشاره شما، رگههایی از واقعیت وجود دارد. بدین معنی که طالب یک نیروی بیرون از جامعه افغان نیست و در متن جامعه و در قومیت پشتون حضور داشته است. طالب یک گروه چریکی نیست، یک فرهنگ و یک تفکر ریشهدار در جمعیت قومی پشتون است که از ظرفیت نفوذ در بخشهای دیگر جمعیت غیرپشتون هم برخوردار است. بهعبارتی میتوان گفت قبایل پشتون سازمانیافتهترین قبایل باقیمانده در سطح جهانی هستند که توانستهاند تا به امروز ساختار سنتی خود را حفظ کنند. این ساختار بخشی از روند تکاملی جامعه بشری بوده است. در همه جوامع در دورهای شیوه زیست متکی به دامداری تجربه شده و از آن عبور شده است، اما پشتون این شیوه زیست را رها نکرده و در مقابل از دست دادن آن بهشدت مقاومت میکند. طالب به این سنت قومی لباس دین پوشانده و قدرت مقاومت آن را دوچندان کرده است. از قضا قدرت استعماری جدید، این قدرت را در افغانستان با شکست خود کشف کرده و با آن وارد معامله شده است؛ بنابراین واقعبینانه نیست که طالب را کاملاً در نگاهی سیاه و سفید دید و آن را دستپخت امریکا دانست. طالب واقعیتی از جامعه سنتی پشتون است. همانطور که امریکا یا هر قدرت منطقهای و بینالمللی دیگری در افغانستان بازی خود را میکند، طالب هم یک بازیگر مهم است که بازی خود را میکند. اینکه امریکا چه منافعی دارد و چگونه به طالب نگاه میکند به گمان من چندان اهمیتی برای طالب ندارد. طالب از ظرفیت همزمان جنگیدن با امریکا و مصالحه با امریکا برخوردار است و از هر دو ظرفیتش در نگاه ایدئولوژیک به فراخور زمان و شرایط بهره میگیرد. اینکه در مقطعی طالب از حمایت امریکا برخوردار بوده یا در آینده برخوردار بشود یا نشود برای طالب اهمیت خاصی ندارد. جریان جهادی نگاه خود را دارد و از اینکه با یک جریان متحد و علیه جریان دیگری عمل کند و در مقطع دیگری با دشمن دیروز متحد شود و علیه دوست امروز وارد عمل شود ابایی ندارد. برای هر دو عمل خود توجیه شرعی دارد. بر این اساس طالب را بدون حب و بغض و آنطور که هست باید شناخت و دستخوش قضاوتهای سطحی نشد. طالب واقعیت ایدئولوژیک ترکیبی مکتبی و مذهبی و سنتها و ارزشهای پشتون است. دستساز هیچ قدرتی نیست. اینکه قدرتهای دیگر تلاش میکنند از این نیرو در جهت منافع راهبردی خویش در منطقه بهرهگیری کنند تغییری در اصل واقعیت طالب نمیدهد. طالب یک بازیگر در افغانستان در کنار بازیگران دیگر و با ظرفیتهای متفاوتتر است که در سازش با امریکا و کشورهای متحد یا نزدیک با امریکا پس از بیست سال جنگ دوباره به قدرت برگشته و وارد بازی شده است، اما این بازی در افغانستان به این زودیها تمامبشو نیست. بازی بزرگ جدید تازه در حال شروع شدن است.
در این بیست سال حضور نظامیان امریکایی، در فقدان نیروهای مدنی و مترقی، مردم افغانستان در یک دوراهی انتخاب و گزینش قرار گرفتند: یکی اینکه در کنار سربازان اشغالگر امریکا و حکومت فساد اشرف غنی بمانند؛ و دیگر اینکه مجبور باشند در سایه ترس و وحشت و توطئه به طالبان تن دهند و بین بد و بدتر یکی را انتخاب کردند. ممکن است در این باره توضیحی ارائه فرمایید.
در این باره که قشر ترقیخواه جامعه افغان مجبور به انتخاب بین بد (حکومت فاسد و ناکارآمد اشرف غنی و عبدالله عبدالله) و بدتر شد (حکومت طالبان شد) تقریباً روشن است، ولی تمامی آنچه را روی داده توضیح نمیدهد. چند واقعیت را باید در نظر گرفت تا به قضاوتی منصفانهتر و نزدیک به واقعیت رسید ازجمله:
- قشر ترقیخواه یک قشر بسیار نازک از کل جامعه چند قومی افغانستان است که از طریق دسترسی به آموزش مدرن امکان مطرح شدن یافته است. میتوان این قشر را در چارچوب فکری ترقیخواه و تحولخواه در نظر گرفت که طی بیست سال حضور نظامی امریکا و اروپا رشد کمّی کرد، ولی بهموازات آن از رشد کیفی برخوردار نشد، درک درستی از جامعه سنتگرای خود به دست نیاورد و به همین دلیل قدرت تأثیرگذاری در بدنه جامعه سنتی را پیدا نکرد. دولتهای غربی هم بهرغم هزینههای مادی که کردند در تأثیرگذاری بر بافت سنتی جامعه توفیق چندانی نداشتند.
- قشر تحولخواه نتوانست از ذهنیت سنتی خود عبور کند و درگیر ساخت نامناسب قدرتطلبی قبیلهای شد و از تأثیرگذاری مثبت در جهتدهی به یک جامعه مدرن فارغ از نگاه قومی بازماند.
- قشر تحولخواه افغان به لحاظ ذهنی دموکراسی غربی در ساخت قدرت را که در سایه حضور نظامی خارجی به دست آورده بود هضم نکرد و به مرحله استقلال عمل نرسید و وابستگی شدید با قدرت خارجی او را در معرض معامله قرار داد.
- عمده نیروی تحولخواه در عمل محدود به قشر روشنفکری افغان باقی ماند و در متن جامعه رسوخ نکرد.
- نیروی اصلی تحولخواه در شهرهای بزرگ و در میان طبقه متوسط شهری امکان طرح یافت و در مراکز دانشگاهی فعال شد که با بدنه جامعه سنتی نتوانست وارد تعامل سازنده بشود.
- قشر تحولخواه در شرایط سخت سقوط دولت مورد حمایتش قدرت تصمیمگیری نداشت و با سرگردانی باورناپذیری به جای درک درست شرایط و سازماندهی معقول مقاومت مدنی به فرودگاه برای خروج از کشور هجوم برد و بین مرگ و طالبان، مرگ را ولو با آویزان شدن به هواپیما، انتخاب کرد.
- بدنه اصلی تحولخواه و مترقی مطالبهگر عمدتاً در میان قومیتهای اقلیت غیرپشتون شهرنشین امکان طرح یافت، ولی جامعه اصلی سنتگرای پشتون را نتوانست با خود همراه کند. این موضوع به سقوط قدرت مورد حمایتش کمک کرد.
بعضی میگویند برخلاف دوره حکومت طالبان که نتوانستند به منطقه وسیع پنجشیر دست یابند، این بار طالبان برای دستیابی به حکومت مجدد سعی کردند بخشی از تاجیکها و ازبکها را جذب کنند و بعد از تصرف جنوب بهسرعت به سمت شمال رفتند تا مقاومتی در پنجشیر شکل نگیرد. تا چه حد این مسئله به واقعیت نزدیک است؟
این درست است که طالبان از دوره قبل این درس را آموخته بودند که احتمال مقاومت در مناطق قومی غیرپشتون در شمال ازبکنشین، تاجیکنشین و غرب و هرات فارسزبان و منطقه هزارهجات وجود دارد؛ بنابراین استراتژی حسابشدهای طراحی کردند و همانطور که بهدرستی اشاره کردید بهسرعت خود را به شمال رساندند و از هرگونه خیزش مردمی جلوگیری کردند. سرعت عمل آنها بازگشت ژنرال دوستم و مراجعه عطا محمد نور به بدخشان و محقق به هزارهجات و اسماعیل خان به هرات را برای سازماندهی مقاومت که خود دیرهنگام هم بود خنثی کرد و به آنها فرصت نداد. منتها باید توجه داشت بخشی از حاکمیت پشتون کابل وارد معامله پنهانی با طالب شده بود و اجازه نداد پیوندی بهموقع بین نیروی مردمی در شمال و غرب و مرکز هزارهجات با نیروهای ارتش شکل بگیرد و سلاحهای پیشرفته در اختیار نیرویی که میتوانست مقاومت کند قرار نگرفت و بعداً بهصورت آکبند به دست طالب افتاد. با این حال دره پنجشیر از این معامله به دور ماند و مقاومت واقعی شکل گرفت. آن هم در سختترین شرایط که طالبان بر سرتاسر کشور بدون جنگ تسلط پیدا کرده بودند؛ بنابراین آسیبپذیری مقاومت در پنجشیر را نباید نادیده گرفت با این حال مقاومت برای تعدیل قدرت انحصاری ترکیبی مکتبی و قومی طالبان در پنجشیر کلید خورده و این مقاومت بین دو نیروی سنتگرای قومی و تحولخواه قومیتهای غیرپشتون و با ظرفیت جذب پشتونهای تحولخواه است. اتفاقی که در جناح طالب از قبل افتاده بود و تعدادی از علمای دینی تاجیک و ازبک جذب امارت طالبانی شده بودند و همینها هستند که طالبان میتوانند امارت اسلامی خود را تا حدی فراقومی وانمود سازند.
واقعیت مهم دیگر در استراتژی جنگی طالبان و خنثی کردن هرگونه مقاومت در شمال را نباید نادیده گرفت و آن طراحی فرماندهان باتجربه ارتش پاکستان است. بهویژه، سازمان اطلاعات نظامی پاکستان نقش مهمی در طراحی جنگ افغانستان داشت. همین که فرمانده سازمان اطلاعات نظامی پاکستان همراه با هیئتی اولین مقام رسمی بود که به کابل سفر کرد و این سفر درست پس از شکلگیری مقاومت در دره پنجشیر صورت گرفت، بهقدر کافی گویاست. پاکستان نگران سرایت مقاومت از دره پنجشیر به خارج از دره است که ممکن است همه رشتهها را پنبه کند؛ بنابراین ارتش پاکستان از دو طریق به کمک طالبان آمد: اول: بررسی دقیق سرکوب نظامی سریع مقاومت پنجشیر تا پیش از آنکه به بیرون از دره سرایت کند؛ و دوم: نوعی سازش میان طالبان و رهبری مقاومت به دست احمد مسعود، پسر احمدشاه مسعود که اعتبار بالای خانوادگی دارد، بررسی شده. ارتش پاکستان به هر نحو ممکن میخواهد از گسترش مقاومت پیش از اعلام امارت طالبان جلوگیری کند. بهویژه آنکه خطر جلب حمایت خارجی ازجمله هند از مقاومت پنجشیر منتفی نیست و هند در تاجیکستان حضور دارد.
بر اساس آنچه تا این لحظه اتفاق افتاده است طالبان و ارتش پاکستان هرچند در مرحله اول، استراتژی موفقی در شمال پیش بردند، ولی از شکلگیری مقاومت در دره پنجشیر نتوانستند جلوگیری کنند. قطعنظر از سرنوشت پنجشیر، طالبان با اولین مقاومت جدی روبهرو شدند که حتی اگر به شکست نظامی آن موفق بشوند در آینده منبع الهام دیگران خواهد شد و طالبان و نفوذ پاکستان را که بهزور دنبال بیعت گرفتن هستند با چالش روبهرو خواهد کرد.
برخی از برادران افغان که در ایران اقامت دارند میگویند در شرایطی که ناامنی در افغانستان حاکم است یا حکومت فعلی نمیتواند امنیتبخش باشد طالبان امنیت میآورند و جلو دزدی و تجاوز را میگیرند، علاوه بر آن دولت اشرف غنی مالیاتهای زیادی از مردم میگرفت، درحالیکه طالبان هر جا بروند مالیات نمیگیرند یا به مقدار کم مالیات میگیرند و این امر در پیروزی آنها مؤثر بوده است.
در این باره که دولت اشرف غنی از توان حفظ امنیت بهخصوص در جادههای بینشهری برخوردار نبود حق به جانب برادران افغانی مقیم ایران است، اما این بخشی از واقعیت است. بخش دیگر آن نقش خود طالبان در راهبندانها و کشتار مسافران به شکل گزینشی بود؛ البته دلهدزدیهایی هم وجود داشت و این هم انکارناپذیر است. در این باره که با تسلط طالبان امنیت برقرار است و نه دلهدزدی جرئت زورگویی دارد و نه آدمهای شرور هیچ شکی وجود ندارد، اما در گرفتن مالیات متأسفانه با برادران افغان همنظر نیستم. دولت در شرایطی نبود که از کسی مالیات بگیرد. ۹۰ در صد مردم چیزی نداشتند که بشود از آنها مالیاتی گرفت. یک اقلیت تاجر مالیات مختصری در گمرکات میدادند که رقم قابلتوجهی نبود و دولت کاملاً به کمکهای خارجی متکی بود و این خود یکی از ضعفهای جدی دولت بود. ناکارآمدی و فساد دولت و اختلافات درونی بین دو تیم اشرف غنی و عبدالله عبدالله بر سر قدرت مجالی برای حفظ امنیت نمیداد و قطعاً باعث نارضایتی مردم شده بود و به همین دلیل هم شکست خورد و طالب توانست بدون جنگ جدی کابل را تصرف کند.
در این اواخر هر جا را که طالبان فتح میکردند از یکسو شیوخ منطقه مردم را به عدم خونریزی دعوت میکردند و همزمان از سوی دیگر ژنرال محب و اشرف غنی، استانداران و فرماندهان را به عدم مقاومت دعوت میکردند. این امر تا چه حد به واقعیت نزدیک یا چه حد در پیروزی طالبان مؤثر بوده است؟
قبلاً اشاره کردم که در افغانستان بر سر بازگرداندن طالبان به قدرت در دوحه قطر معامله شد. بخشی از این معامله در درون دولت از طریق غنی و محب عملیاتی شد. استراتژی موسوم به عقبنشینی تاکتیکی که محب طراحی کرد در واگذاری بدون جنگ بخشهای مهمی از کشور مؤثر بود. در ولایات هم مولویهای هوادار و همفکر با طالبان در تشویق مردم به عدم مقاومت تأثیر قطعی داشتند. سران طوایف و ریشسفیدان هم یا پول گرفتند و مردم را به عدم مقاومت تشویق کردند یا مصلحت قوم خود را در پذیرش طالبان تشخیص دادند و در تشویق مردم به مقاومت نکردن نقش مهمی داشتند. طالب هم از این نیروها برای گرفتن بدون جنگ شهرهای بزرگ و کوچک استفاده کرد. واقعیت به همین سادگی است. ظاهراً همه شرایط برای قدرت گرفتن طالبان مهیا شده بود و نقش افراد بانفوذ محلی، بخش کوچکی از این روند بود، ولی درهرحال در قدرت گرفتن سریعتر طالبان مؤثر بوده است.
فرهیختگانی در افغانستان معتقدند پس از سکوت ظاهرشاه در زمان داوود ترکی، حفیظالله امین و ببرک کارمل (زمان اشغال شوروی) تندرویها و چپرویهایی شکل گرفته است. برای نمونه اینکه بخواهند سوسیالیسم را در یک جامعه دهقانی پیش از سرمایهداری زمانی دو تا پنج سال به زور مستقر کنند یا به مدرنیتهای مانند پوشیدن لباس به سبک زنان غربی واکنشهایی در مردم افغانستان به وجود آورد که بهطور نسبی زمینهای برای طالبان به وجود آورد. این امر تا چه حد مؤثر بوده است.
واقعیت جنگ داخلی و خارجی افغانستان در ۴۳ سال گذشته پس از کودتای ناسیونالیستی سردار داوود خان و برکناری ظاهرشاه در اوایل دهه ۵۰ شمسی هنوز بهدرستی واکاوی نشده است. نقش جریان چپ مارکسیستی، نقش ناسیونالیسم چپگرای داود، نقش جهادیها و نقش قدرتهای رقیب بینالمللی و منطقهای هنوز بهدرستی روشن نشده است. فقط یک چیز روشن است: افغانستان دوران ظاهرشاه نقش بیطرف داشت و با همه کشورها مناسبات متوازن برقرار کرده بود. کودتای داوود خان این موقعیت افغانستان را نقض کرد و یک دوره طولانی جنگ داخلی ناشی از رقابت کشورهای منطقه و جنگ و اشغال خارجی ناشی از رقابت قدرتهای خارجی را به افغانستان تحمیل کرد. بدتر از این، بروز جنگ ایدئولوژیک قدرت بین مکاتب فکری ناسیونالیسم، کمونیسم نوع روسی و چین و اسلام اخوانی و طالبان سلفی بود که هنوز ادامه دارد. چالش ایدئولوژیک قدرت هنوز به سرانجامی نرسیده است؛ البته این تنها چپ مارکسیستی-لنینیستی نبود که با متن جامعه سنتی افغان بیگانه بود، نیروهای ملیگرا و لیبرال غربگرا هم از درک متن فرهنگ جامعه عاجز بودند. یک نمونه واضح آن همان است که شما در ارتباط با جریان چپ بهدرستی اشاره کردید. مارکسیستها مهمترین کاری که کردند اصلاحات ارضی و واگذاری زمین به کشاورزان بود، ولی بعداً خود به اشتباه خود پی بردند. کشاورزان سهم مالک را با تقبل هزینه اضافی برای خوانین و سرداران فراری به پاکستان به آنها میرساندند. شکستی بزرگتر از این وجود ندارد. چپ از درک واقعیت جامعه سنتی عاجز بود. گروههای دیگر هم از درک آنچه در متن جامعه سنتی میگذشت ناتوان بودند. یکی از علل شکست ترقیخواهان در هر باور ایدئولوژیک در همین واقعیت نهفته است. تفکر مذهبی در قالب طالب برنده اصلی لااقل تا این جای کار بوده است، ولی چالش ایدئولوژیک قدرت در افغانستان همچنان ادامه دارد و گمان نمیرود به این زودیها به سرانجامی مطلوب همگانی برسد.
گفته میشود بلافاصله پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ حکومت عربستان خود را از طالبان و القاعده جدا کرد و در طول این فاصله و در خلأ عربستان، سپاه پاسداران ایران خود را به جناحهایی از طالبان نزدیک کرد. ایران هم مدعی است با طالبان ارتباط دارد و این ارتباط به معنی تأیید یا تکذیب طالبان نیست. پمپئو، وزیر امور خارجه سابق امریکا، در دوازده شرط خود برای مذاکره با ایران از ایران خواسته بود رابطه خود را با طالبان قطع کنند. روسیه هم مدعی است با طالبان ارتباط دارد، ولی هنوز به موضع تأیید یا تکذیب نرسیده و معتقد است باید به عملکرد آینده طالبان توجه کرد. چین گفته است اگر طالبان حاکم شود، آنها را تأیید میکند. به نظر شما ایران باید چه کار کند؟
این درست است که عربستان پس از حادثه ۱۱ سپتامبر حساب خود را در ظاهر با القاعده جدا کرد تا از عواقب منفی آن خود را کنار بکشد، اما نقش عربستان در آن واقعه هنوز دامن عربستان را رها نکرده است. شانزده نفر از نوزده نفری که عملیات ۱۱ سپتامبر را در امریکا راه انداختند اهل عربستان بودند و سفارت این کشور در واشنگتن مظنون اصلی است. اخیراً بایدن انتشار بخشی از اسناد محرمانه را صادر کرده است که ممکن است گوشههایی از نقش عربستان هم افشا شود. منتها اینکه عربستان از افغانستان تحت تأثیر ۱۱ سپتامبر بیرون رفته باشد و سپاه ایران این خلأ را پر کرده باشد جای بحث وجود دارد. نزدیکی ایران با طالبان مقوله دیگری است و در ارتباط با نگرانی حضور امریکا در افغانستان و تأسیس پایگاه نظامی بود که امنیت ملی ایران را مخدوش میکرد؛ لذا ایران و طالبان در اخراج امریکا از افغانستان منافع مشترک پیدا و همکاری کردند. این موضوع را خود مقامات ایرانی در سطح محدود و نه در سطح ادعاشده همکاری نظامی پذیرفتهاند، اما اینکه این سیاست تا چه اندازه با منافع تاکتیکی و استراتژیکی ایران هماهنگی دارد واقعیت این است که اطلاعات موثق منتشر نشده تا بتوان تحلیل درستی از آن ارائه داد. در ظاهر اینطور به نظر میرسد به لحاظ تاکتیکی منافعی موقتی داشته، ولی به لحاظ استراتژیک الزاماً اینطور نیست. دو نکته مهم را باید در نظر گرفت:
- ایران بهطور سنتی از جمعیت شیعه هزاره و فارسیزبان افغانستان حمایت میکرده است. این جمعیت نسبت به نزدیکی ایران با طالبان در بخشهای مهمی توجیه نشده و دچار تردید است.
- نیروی قومی شمالیها و هرات در غرب افغانستان بهطور سنتی در حوزه فرهنگی موسوم به نوروز قرار دارند و نسبت به نزدیکی ایران و طالبان مسئلهدار شدهاند، اگر اصلاحی صورت نگیرد و طالبان بهطرف انحصار قومی و مذهبی قدرت در کابل روی بیاورند، استراتژی نزدیکی با طالبان ایران را در موقعیت دشوار تصمیمگیری حمایت از یکی از طرفها طالب یا حوزه فرهنگی و مذهبی قرار خواهد داد. ایران به هر طرفی که گرایش بیابد، طرف دیگر را از خود ناامید خواهد کرد. در شرایط کنونی مناسبترین سیاست برای ایران کمک به شکلگیری قدرت متوازن قومی و مذهبی در افغانستان تحت کنترل طالبان است. موضوعی که با شانس چندانی از طرف طالبان برای تحقق روبهرو نیست. در عین حال، نحوه رفتار طالبان و ادامه همکاری ایران و طالبان اکنون زیر ذرهبین است و کوچکترین خطای محاسباتی ممکن است با عواقب پیشبینینشدهای روبهرو شود.
وضعیت چین و روسیه و برخوردشان با طالبان تابع محاسبات و منافع آنها در رابطه با رقابت با امریکا در افغانستان است که در حال تشدید شدن است. اکنون همه قدرتها در فکر استفاده از جریان رادیکال جهادی تمرکزیافته در افغانستان هستند که از این جریان علیه رقبای خود بهره گیرند. در این راستا، احتمالاً چین به کمک پاکستان اولین کشوری خواهد بود که سفارت خود را در کابل بازگشایی کند. چین میخواهد افغانستان را به بستن قرارداد استخراج معادن، تنها دارایی در دسترس افغانستان وادار کند و در چارچوب کریدور اقتصادی چین و پاکستان و سند همکاری ۲۵ ساله ایران و چین بگنجاند و از نیاز مالیاش به غرب رها سازد، اما این امر بهاحتمال زیاد با توافق دوحه همخوان نیست و بهسادگی محقق نمیشود. افغانستان و آسیای مرکزی محل دعوای قدرتهای بزرگ جهانی برای نفوذ هستند. چین، روسیه، امریکا و اروپا بازیگران اصلی تأثیرگذار خواهند بود. ایران ظاهراً در کمپ روسیه و چین قرار گرفته و احتمالاً سیاستی هماهنگ با این دو کشور در افغانستان طالبانی در پیش خواهد گرفت، اما لازمه چنین هماهنگی عبور از برخی مواضع خواهد بود که در داخل وحدت نظری پیرامون آنها بهسختی قابل حصول خواهد بود. گره زدن سیاست ایران با چین و روسیه محل پرسش است. علیالقاعده ایران باید سیاست مستقل خود را در افغانستان پیگیری کند. در چنین نگاهی در همان حال که طالب را بهعنوان واقعیت در همسایگی خود میپذیرد و مناسبات معقولی را برقرار میکند، در همان حال بتواند از منافع نیروهای نزدیک به خود که خارج از طالب قرار دارند دفاع کند. طالب ایدئولوژیک به هر حال با عربستان و جهان عرب احساس قرابت بیشتری از ایران شیعی خواهد داشت.■