مهدی غنی
خاطرات محمد محمدی گرگانی در آستانه چهلمین سال انقلاب در سال ۱۳۹۶ منتشر شد. اولین و مهمترین انتقادی که به ایشان و اغلب همنسلان ایشان مطرح است، دیرکرد و اهمالی است که در نگاشتن و انتشار خاطرات و تجربیات خود داشتهاند. هدف از نگاشتن خاطرات آیا جز این است که تجربیات نسلی به نسل بعد منتقل شده و اشتباهات گذشته تکرار نشود و از ابتکارات و خلاقیتهای آنان بهره برده و راهی عالمانهتر و عاقلانهتر برای آینده خود در پیش گیرند؟
اگر چنین است، تأخیر چهل ساله در چنین امر حیاتی چه توجیهی دارد؟ اگر این جمله کلیدی را که گذشته چراغ راه آینده است درست نمیدانیم، اساساً نگاشتن خاطرات ارزش ملی و اجتماعی چندانی نخواهد داشت و جنبه شخصی پیدا میکند؛ اما اگر به پیوستگی امروز با دیروز و نه الزاماً دنبالهروی باور داریم، چرا این بزرگان همان سالهای اول انقلاب تجربیات خود را مدون نکردند تا کنشگران جوانتر با کولهباری از آگاهیهای تاریخی سرنوشت خود را رقم زنند؟
جای تأسف است هنوز هم بزرگانی از آن نسل هستند که در نگاشتن و انتشار تجربیات و خاطرات خود تردید دارند. آنها به کارهای مفید دیگری مشغولاند که کم و بیش از عهده دیگران نیز برمیآید، اما شاید توجه یا باور ندارند که انتقال تجربه آنها به نسل پس از خود از عهده هیچکس دیگر ساخته نیست.
ناگفته نماند محمدی بر نکته یادشده خود توجه و تأکید داشته است، چنانکه بیش از دو دهه پیش این مهم را آغاز کرده است، اما کش آمدن زمان، نشانگر این است که این مسئله در اولویت نبوده و پیشرفت کار بهکندی صورت گرفته است. چنانچه در مقدمه کتاب ذکرشده، ایشان همواره نگران این مسئله هم بوده است که گفتن خاطرات حدیث نفس و آلوده به خودستایی نشود و انگیزه خالصانهای بر آن حاکم باشد و این تردید در کندی کار بیتأثیر نبوده است، اما این نکته آخرین که از منش و شخصیت ایشان برمیآید در محتوای کتاب هم رسوخ یافته است. گرچه کتاب خاطرات یک فعال سیاسی و چریک رزمنده است، اما بیش از آنکه به وقایع سیاسی و تجارب مبارزاتی تأکید کند رنگ و بوی اخلاقی، ارزشی و گاه عرفانی در آن بارز است.
دکتر محمدی از ۳۱ فروردین ۱۳۵۱ تا دیماه ۵۷ در زندان بوده است، لذا بخش مهمی از خاطرات ایشان به وقایع زندان و بهویژه گفتوگوهای اختصاصی و اختلافات او با مسعود رجوی و سایر اعضای سازمان مجاهدین در زندان مربوط است.
رجوی مبارز
از آنجا که پدیده رجوی و سازمان او از معضلات جامعه ماست و اکنون با سرانجام اسفناکی روبهرو شده است، مطالب کتاب، در شناسایی و ریشهیابی این جریان میتواند مفید باشد.
خیلی از ما عملکرد مسعود رجوی را محکوم میکنیم. خانوادههای زیادی داغدار شدهاند. همکاری او با صدام متجاوز به خاک میهن، همچنین همراهی او با ابرقدرتها و مواضع متناقض دیروز و امروز او قابل توجیه نیست. او برای بقای خودش به هر وضعیتی تن داد. شاید هم مسعود که مدتهاست رسانهای نشده از میان رفته باشد؛ اما اینهمه داستان نیست. مسعود رجوی یک شخص نبود که با مرگش به پایان برسد. او یک تفکر، یک شیوه و سبک زندگی، یک منش و روش بود، مسعود سمبل یک سیستم و رویکرد بود. سیستمی که میتواند در اشکال جدید، شبیهسازی و بازتولید شود. با این نگاه رجوی زنده و با تکتک ما قرین و همراه است. اگر او را درست نشناسیم، چهبسا علیرغم تنفر از او رجویها داشته باشیم.
رجوی در ۲۷ بهمن سال ۱۳۵۰ که در دادگاه نظامی شاه محاکمه میشد، یک انقلابی رادیکال بود. او مواضع ضد امپریالیستیاش را بهعنوان دفاعیات چنین توضیح داد: ۱
«عامل بدبختی من و شما، بدبختی همه خلق، امپریالیسم بینالمللی است. عروسکهایش در اینور و آنور دنیا سرکارند که اگر به خودشان بودند یکلحظه روی پایشان بند نبودند. کائوکی، ملک حسین، ملک فیصل…
ما به جرم خود افتخار میکنیم. ما به اینکه دست در دست چریکها برای نابود کردن امپریالیسم و صهیونیسم مبارزه میکنیم افتخار میکنیم. به غیر از نبرد یا تسلیم راه دیگری وجود ندارد…»
او حتی به مصدق انتقاد میکند که ماهیت امپریالیسم امریکا را درست نشناخته بود:
«در پایان جنگ (جهانی دوم) امپریالیسم ناجوانمرد دیگری بروز کرد و قدم در راه انگلیس گذاشت. این کشور استعمارطلب، ایالاتمتحده امریکا بود که اکنون در ویتنام برای کائوکی سینه میزند و در ممالک دیگر پشتیبان ارتجاع است. …اشتباه دولت وقت (مصدق) عدم توجه به ماهیت امپریالیسم امریکا بود. امریکا تمام سهم نفت عربستان سعودی را به خودش اختصاص داده بود و در مورد ایران هم نقشه مشابهی داشت. این بود که مسائل به آن روز کشید که نباید بکشد.»
چگونه مردی با این مواضع رادیکال و انقلابی که عامل بدبختی همه خلقها را امپریالیسم میداند، بهجایی میرسد که همه سرنوشت خود و جریانش را به همان امپریالیسم و عروسکهایش! پیوند زده و بهصورت عاملی در اختیار آنان قرار میگیرد؟ افتخار میکند که مقامات امریکایی در همایشهای آنها شرکت کرده و با آنان همنوا شوند. آیا امپریالیسم تغییر ماهیت داده و به خلقها پیوسته است؟ آیا چریکها که برای نابودی امپریالیسم و صهیونیسم میجنگیدند دچار خطای اساسی بودند؟ این سرنوشت تلخ تأملبرانگیز و تکاندهنده است. باید آن را بهدرستی بشناسیم و عوامل و ریشههای آن را دریابیم تا از تکرار آن مصون مانیم.
- خودمحوری
یکی از ویژگیهای رجوی که بعد تبدیل به ویژگی تشکیلاتش شد، خودمحوری و خودستایی بود. گویی محور همه تحولات و عامل همه حرکتها در شخص رجوی و تشکیلات او ریشه دارد. او گمان میکرد بالاترین فهم از اسلام از وضعیت جامعه و جهان به او اختصاص دارد.
آقای محمدی این ویژگی مسعود را چنین توضیح میدهد: «روزی در بند ۲ زندان اوین نشسته بودیم. مسعود داشت یادداشت مینوشت. یکی از بچهها گفت امام زمان بیاید همه این اعتقادات ما را میریزد دور، ما میفهمیم که اسلاممان بیخود بوده است. مسعود گفت: نخیر. من الآن حاضرم بنویسم که امام زمان هم بیاید چه میگوید. الآن حاضرم بنویسم که اسلامی که امام زمان میآورد چیست.
این عین جملات او بود و من شگفتزده بودم، باور نمیکردم. با نگرانی و تعجب گفتم: مسعود واقعاً فکر میکنی که دیگر بعد از تو، ذهن بشر تکامل و تعالی پیدا نخواهد کرد؟ تو آخرین کلام را درباره اسلام میگویی؟ … این دگم نیست؟ این زندانی شدن و بسته شدن و فاجعه نیست؟ … خاطرم آمد که حنیف و احمدرضایی بارها گفته بودند که ما قدم اول را برداشتهایم.۲»
کسی که خود را برتر از دیگران دانست و تصور کرد بالاترین فهم و دانش را دارد، طبیعی است که هیچ انتقاد و نقطهضعفی را برنتابد. هر انتقادی باید سرکوب شود. هر مخالفی باید از میان برداشته شود.
شهید رجایی به خاطر ارتباط با سازمان مجاهدین دستگیر و شکنجه شد. علیرغم شکنجههای زیاد اطلاعات زیادی از سازمان را حفظ کرد. ایشان که پس از انقلاب هم ارادت خود به بنیانگذاران مجاهدین را کتمان نکرد، در زندان به خاطر طرح برخی انتقادات به رفتار و برخوردهای مسعود و همراهانش از طرف آنها بایکوت شد و مورد طرد و لعن قرار گرفت. آقای محمدی گوشهای از این ماجرا را توضیح میدهد: «در یک جلسه عصر جمعه، که اکثر زندانیها جمع میشدند و سرود و آواز میخواندند و خوشوبش میکردند، رجایی گفت که ما باید اسلامی برخورد کنیم. در جلسه سهنفری با مسعود و موسی، رجوی حرفهای تندی علیه رجایی زد. فریاد میزد که او، یعنی رجایی، تیغ به دست ساواک میدهد تا سر ما را ببرد. میگفت که بر اساس حرف رجایی، یعنی ما اسلامی برخورد نمیکنیم… از من خواست که با او برخورد کنم تا ادب شود و توبه کند و گفت که باید بیاید و از خودش به دلیل این حرف انتقاد کند. مسعود گفت: او ما را که اسلام واقعی هستیم زیر سؤال برده، حرفهای تو ذهنی است، امروز هرکس علیه ما باشد، علیه اسلام، علیه علی، و علیه قرآن است. امروز ساواک و امپریالیسم در برابر ما است ۳.»
اینکه ما خودمان را مساوی یک دین فرض کنیم و مخالف خودمان را مخالف دین بنامیم، از چه منطقی برمیخیزد؟ این در حالی است که حتی علیع از مردم میخواست با او مثل جباران برخورد نکنند و اگر سخنی و نصیحتی دارند به ایشان بگویند. پیامبر هم برای خودش چنین جایگاهی قائل نبود که هیچکس حق اظهارنظر در برابر ایشان نداشته باشد. نمونه روشن آن آیات اول سوره مجادله است که زنی در مقابل حکم پیامبر موضعی متفاوت اتخاذ میکند و سرانجام خداوند موضع زن را تأیید میکند؛ اما رجوی خود را مظهر تمام و کامل اسلام دانسته و هیچ نقطهضعف و نقصی برای خود و سازمان تحت امرش قائل نیست.
«در تمام شعارها و سرودهای سازمان، یک عضو سازمان دائم به خودش درود میفرستد. سلام بر خودم، زندهباد خودم. من برترینم، من سکان تکاملم. بهطور مکرر از این مسئله اظهار نگرانی میکردم که این غرور و کبر تشکیلاتی آفت بیطرفی و عدالتطلبی ماست… او میگفت: تبلور اسلام در هر مقطع تاریخی در یک شخص و یک جریان است، بنابراین سازمان مجاهدین امروز شیعه علوی و شیعه دوران علیع است. همانگونه که در دوران علیع باید علیع و شیعه علیع را مطرح کرد، حالا هم باید مجاهد را مطرح کرد ۴.»
«این تفکر قبل از انقلاب بود که بین خدا و خلق حاجب و پردهداری به نام روحانیت وجود داشت. عین این تفکر را سازمان مجاهدین دارد که مطرح میکرد و میگفت: ما اصیلترین اسلام هستیم. ضربه به ما، ضربه به اسلام است. …به همین دلیل رهبران سازمان هرگونه تجدیدنظر در اصول سازمان مجاهدین را خیانت به اسلام و خلق میدانند. این همان شرک است. از نظر من سازمان گوساله سامری و آلوده به شرک شده بود. ۵»
قدرت و اقتدار
آقای محمدی توضیح میدهد که سازمان با چیدن یک معادله به این ترتیب که دشمن اصلی امریکاست و اصلیترین و بزرگترین مانع امریکا هم سازمان مجاهدین است، به سازمان تقدس و جایگاهی خاص میبخشید. با این گزاره وقتی میپرسیدند چه کسی خواهان نابودی و تضعیف سازمان است؟ پاسخ این بود: ساواک و امریکا؛ بنابراین هرکس به شکلی سازمان را تضعیف میکرد در خط ساواک و امریکا قرار میگرفت (ص ۴۰۸). به این ترتیب هرگونه انتقاد به سازمان، بهنوعی آب به آسیاب امریکا ریختن تلقی میشد. این معادله در فضای آن روز که مجاهدین در زندان یا بیرون با نظام وابسته به امریکا درگیر بودند، برای خیلیها منطقی جلوه میکرد. از این معادله دوقطبی یک نتیجه دیگری هم گرفته میشد. برای مقابله با امریکا و ساواک که خواهان نابودی سازمان بودند، باید قدرت و اقتدار سازمان را افزایش داد. هر چیزی که به اقتدار سازمان کمک کند، ضد امریکا و ساواک شمرده میشد. از اینجا یک تکلیف دیگری برای اعضا پدید میآمد و آن حفظ اقتدار و قدرت سازمان بود. قدرت و اقتدار تبدیل به یک ارزش شد.
مسعود به قدرت تشکیلاتی و سازمانی تأکید داشت. بعد از مارکسیستشدن عدهای از اعضای سازمان در سال ۱۳۵۴ که میبایست به این توجه میشد که چه ضعف و نقصی در آموزشهای سازمان بود که اعضایش جذب یک تفکر دیگرشدند، مسعود بهعنوان راه چاره بر تشکیلات آهنین و تقویت حصارهای تشکیلاتی اصرار داشت. قبل از آن بر انسجام فکری و کادرهای آموزشدیده و توانمند بهلحاظ فکری، اخلاقی و تجربی تکیه میشد، اعضای آگاه و اندیشمند با کرامت و اعتماد به نفس و صاحب اختیار و اراده بودند که آینده را تضمین میکردند، اما مسعود تفسیر دیگری از قدرت سازمانی را حاکم کرد.
- خودی و غیرخودی
اطاعت از مافوق و تقویت رهبری رمز اقتدار سازمان شد. شایستهترین فرد مطیعترین فرد بود و خودی و درونی بهحساب میآمد و هر گونه استقلال فکری و انتقاد داشتن، نشانه ضعف ایمان و ناخالصی فرد بهشمار میرفت و بهعنوان عنصر غیرخودی شناخته میشد. با این تفسیر بود که هر ندای متفاوت و هر اندیشه نو و مستقل از رهبری باید نابود میشد:
«کسی از زندان قصر میآمد که به لطفالله میثمی سمپاتی پیدا کرده بود. تا خبر میآمد که علی میخواهد بیاید، همه سمپاتها، کادرها و عضوها میگفتند: مثلاً علی میخواهد بیاید، تحلیل چیه؟ علی رفته طرفدار بچههای میثمی شده، باید برخورد قاطع باهاش بکنیم. این میآمد توی بند، میدید هیچکس احوالپرسی و سلام نمیکند. دوست چندسالهاش هم با او دیگر سلام و علیک نمیکند. میرفت یکگوشه کز میکرد و مینشست… یکی میرفت به او میگفت اینجا آمدی، سر جای خودت بنشین. اینجا قصر نیست…»(ص ۴۰۹)
رجوی که هنوز خود در زندان و محدودیت بود و امکاناتی نداشت، با قدرت تشکیلاتی و اعضای گوش به فرمان، برای فرد منتقد زندانی در زندان میساخت تا با فشار روانی روزافزون، طی ماهها مقاومت وی درهمشکسته و توبه کند.
آقای محمدی وضعیت سازمان را با این رویکرد، با توجه به تجربه چین و شوروی چنین توصیف میکند: «باور امثال رجوی این بود که بچههای سازمان باید ایمان پرشور به سازمان داشته باشند، اگر ایمان نداشته باشند، نمیتوانند کار کنند. از خواب و مال و جانشان بگذرند؛ بنابراین برخورد سازمان با اعضا تا موقعی که در خط سازمان بودند دقیقاً برخورد حمایتی بود. ولی بهمحض اینکه کوچکترین مسئلهای پیدا میشد، رابطهها یکباره عوض میشد. یکباره همه به هم میگفتند مثلاً اکبر مسئله دارد…»۶
ذوب در رهبری و سازمان
این فرهنگ بود که مفهوم ذوب در تشکیلات را پدید آورد. فرد تمامی هویت، شخصیت و اعتبارش را در بودنش با سازمان و تشکیلات و رهبری آن میدید. به خودش حق نمیداد مستقل فکر کند. فکر از آن رهبری بود و اطاعت از آن او. بهتدریج افراد چنان از خود بیگانه و تهی میشدند که خود را در جایگاهی نمیدیدند که بتوانند مستقل از رهبری فکر کنند. باور میکردند که اساساً آنها توان فهم و نقادی و تجزیه تحلیل مسائل کلان و مبانی فکری و اعتقادی را ندارند. این مسائل در حیطه و صلاحیت رهبری است و آنها صرفاً باید بیاموزند و یا تقلید و اطاعت کنند.
دکتر محمدی تحت عنوان ذوب در تشکیلات یا انحلال تشکیلاتی این پدیده را توصیف کرده است: «یعنی فرد تمام وجودش، باورهایش و دوستی و دشمنیاش و مال و منالش در تشکیلات منحل شود. عشق و روح و وجودش تشکیلات باشد. انحلال در سازمان یعنی مانند فناء فیالله، فرد فناء فی سازمان باشد و همهچیزش بشود سازمان…»(ص ۴۷۸)
«تشکیلات برای کسب قدرت بود. درست برخلاف هدف اولیه که آگاهی و تحول مردم هدف بود و این مردم بودند که قرار بود در درازمدت خود قدرت را به دست گیرند؛ اما اکنون کسب قدرت سیاسی هدف شده است. به قول میلوان جیلاس در کتاب طبقه جدید گروهی تازه تشکیل میشود و یا قدرت را به دست میگیرند برای رهایی زحمت کشان و مردم، اما پس از مدتی خود این گروه و بقای آن هدف میشود»(ص ۴۷۹
وقتی اندیشه و تعقل و حق انتخاب افراد نفی شد، وقتی یک نفر بهجای همه تصمیم گرفت و سازمان و قدرت اصل شد، دیگر توان برخورد با خطاها، انحرافات و کژیهای درونی از بین میرود، جریان از درون تهی میشود، رفتن به قهقرا سرنوشت محتوم چنین جریانی است.
متأسفانه برخی گمان میکنند این رویه و تفکر ذوب در دیگری ریشه در تفکرات اسلامی و شیعی دارد. درحالیکه هم در قرآن و هم در سنت موارد زیادی داریم که این رویه را مردود شمرده است. اساساً یکی از چالشهای انبیا مقابله با همین منطق پیروی بدون چون و چرا و چشمبسته مردمان زمانشان از گذشتگانشان بوده که بارها در قرآن نقد شده است، اما این رویه و فرهنگ جاری در جاهلیت که تقلید کورکورانه از دیگران بوده، همچنان پس از ظهور اسلام در بخشهایی از جامعه باقیمانده و چهبسا بازسازی و بازتولید شده است. کما اینکه نقل میکنند معاویه از اینکه پیروانی داشته که فرق شتر نر و ماده یا چهارشنبه و جمعه را تشخیص نمیدهند و تابع محض او هستند افتخار میکرده است.
عبارت منقول از امام علی (ع): لاطاعه لمخلوق فی معصیه الخالق (نهجالبلاغه حکمت ۱۶۵)، که اطاعت از هیچ مخلوقی که لازمهاش تخطی از فرامین الهی باشد جایز نیست، یکی از صدها مورد در این زمینه است.
شاهد بسیار ساده و آشکار این حکایت، رسالههای عملیه مراجع تقلید است که در ابتدای آن موضوع تقلید و اجتهاد آمده است در اصول اعتقادات تقلید جایز نیست. شخص باید خود تحقیق کند و به قطعیت برسد و انتخاب کند؛ بنابراین فرد صلاحیت تشخیص اصول درست یا غلط را دارد.
یادی از شاهد
در پایان جا دارد در مقابل منش و روش مسعود رجوی، یادی از شهید شاهد کاظم ذوالانوارکنیم تا تصور نشود لازمه مبارزه سیاسی ناگزیر پیگیری الگویی چون رجوی است. مرحوم کاظم به اعتراف همه کسانی که او را دیدهاند، با هرکس نشستوبرخاست داشت، از چنان تواضع و کرامت نفسی برخوردار بود که طرف را مجذوب و متحول میکرد. ازجمله برخوردش با انتقادات دیگران کمنظیر بود. در برابر انتقاداتی که از او میشد، حتی انتقادات نابهجا، نهتنها موضع خصمانه نمیگرفت، بلکه در صدد پاسخگویی و دفاع هم برنمیآمد. از گوینده انتقاد توضیح میخواست، در گفته او تأمل میکرد، در مورد انتقادات نابهجا میگفت گرچه مورد گفته شده واقعیت نداشته، اما چهبسا مورد دیگری مشابه آن خطا از من سرزده که موجب این برداشت وی شده است. او اکنون آن مورد را در خاطر ندارد، من باید رفتار گذشته خود را مرور کنم. رعایت ادب و احترام نسبت به دیگری مرام او بود. زندانیان برای بازجوهایی که برای بازدید از سلول میآمدند از جا بلند میشدند، اما برای نگهبانها و سربازها چنین نمیکردند؛ اما او برای هرکس درسلول را باز میکرد چنین میکرد و مقام و موقعیت افراد را معیار قرار نمیداد. مقاومت او در برابر شکنجه نیز باورکردنی نبود. در زمان دستگیری که مجروح بود، برای اعتراف گرفتن از او بازجوها با انبردست گوشت کف پایش را میپیچاندند و تکهتکه میکندند و…
تا او زنده بود، مسعود رجوی طرفدار چندانی نداشت، بعد از شهادت او و دیگر اعضای قدیمی بود که جا برای مسعود باز شد.■
پینوشت:
۱-اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق ایران (مدافعات)، تکثیر سازمان دانشجویان مسلمان ایرانی، ۱۳۵۶، صص ۳۳-۳۴
۲- محمدی گرگانی محمد، خاطرات و تأملات در زندان شاه، نشر نی، ۱۳۹۶ چاپ اول، ص ۳۵۱
۳- همان،. ص ۳۱۹
۴- همان، ص ۴۱۲
۵- همان، ص ۴۰۹
۶- همان،۴۷۸