نقدی بر پرونده رضا شاه در شماره پیشین
حمید عریضی
استاد تمام دانشگاه اصفهان
نشریات چشمانداز ایران (شماره ۱۰۸) و نسیم بیداری (شماره ۸۰ و ۸۱) هر دو شماره نوروز ۱۳۹۷ خود را به بررسی رضاشاه اختصاص دادهاند. گویی پس از صد سال میتوان نگاهی دقیق به عملکرد رضاشاه داشت. این نگاه جدید باید منصفانه باشد نه آنطور که در زمان پهلوی، دوره قاجاریه را غیرمنصفانه میکوبیدند و نکات مثبت آن را نادیده میگرفتند. برای نمونه یکی از این نکات مثبت قاجاریه این بود که بعد از اینکه بیسمارک کنفرانس برلین را در سال ۱۸۸۵ برگزار کرد، مصر و هند دو قدرت بزرگ، به استعمار اروپا درآمدند، اما آنطور که حسین امانت نشان داده است ناصرالدینشاه با تیزبینی از آن دام جست.
نیما یوشیج گفته است: آنکه ترازو دارد از عقب کاروان میآید. مجله چشمانداز ایران همواره در قضاوت تاریخی انصاف در داشته است و به همین دلیل راقم این سطور با علاقه فراوان همه شمارههای آن را مطالعه کرده است. صاحبامتیاز و مدیرمسئول آن، لطفالله میثمی، این انصاف را با تمام وجود انتشار داده است. به ذکر دو مثال بسنده میکنم: اولی دفاعی است که از منیژه اشرفزاده کرمانی و لیلا زمردیان کرده است و دومی چاپ نقدی از سعید شاهسوندی بر قضاوت خودش در مورد مسعود رجوی است. بیژن جزنی، چهره نامدار جنبش چپ، همواره بر قضاوتهای منصفانه تاریخی پای میفشرد و قربانی فریب قضاوتهای نامنصفانه را قبل از هر چیز خود تاریخنویس میدانست. او با آنکه قیام سیاهکل را یارانش انجام دادند اما تصور خود از اصلاحات ارضی را به یارانش منتقل کرده بود که مردم روستا اصلاحات ارضی را مثبت ارزیابی کردهاند و بنابراین روستاییان را (برخلاف جنبش کاسترو) در هنگامه قیام سیاهکل مقابل یاران خود ترسیم میکرد که عیناً هم بهوقوع پیوست. هرچند برخی از یارانش متوهمانه تصور میکردند روستاییان با اصلاحات ارضی مخالفاند، چون از ناحیه شاه است. مقاله حسین آبادیان را به دلیل آنکه کودتا را طراحی انگلیس قلمداد کرده است و اصولاً به قدرت رسیدن رضاشاه را به کودتا نسبت داده است (ص ۸۵) قابل انتقاد میدانم. این موضوعی است که ملکالشعرا و مکی ترویج دادند و موافقان و مخالفان متعددی دارد و ممکن است درست یا نادرست باشد. دلایل آبادیان، همانطور که اشاره کردهام، ضعیف است. رضاشاه طبق گفته رحمانیان، نخستین شاه در ایران است که بدون پشتوانه یک ایل به قدرت رسید و این احتمال وجود دارد که او خواسته یک قدرت خارجی را عامدانه پشتیبان خود نشان دهد.
آبادیان، طراحی انقلاب مشروطه را که محمود محمود مدعی شده است کار انگلیس بوده است قابل انتقاد میداند (ص ۸۳). آبادیان اما بسیار منصفانه به برخی اقدامات رضاشاه نیز اشاره کرده است. در مورد داریوش رحمانیان نیز این قضاوت که نوسازی رضاشاهی گریبان مردم را گرفت و آثار وخیمی در ایران برجا گذاشت (ص ۹۴) قابل انتقاد است. او که از کلیگویی در مورد تاریخ زنهار میدهد خود در مقالهاش، هم درباره رضاشاه و هم ناپلئون دچار کلیگویی است. مهدی غنی که برای مقاله خود، عنوان «نگاهی به خدمات و لطمات دوران رضاشاه» را برگزیده، گرفتار نوعی پیشداوری است که خودش (ص ۹۵) دیگران را نسبت به آن هشدار داده است. در این مقاله تمام سعی او آن است که کارهایی را که به رضاشاه منسوب است، اگر مثبت است به دیگران نسبت دهد و اگر منفی است، مربوط به خود او بداند. مثلاً همه میدانند که دارالفنون قبل از رضاشاه وجود داشته است، اما در این هم تردیدی نیست که شروع دانشگاه با رضاشاه است.
سعید مدنی (ص ۱۰۰) در یک جمله فقط به فاصله سالهای ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۹ اشاره میکند که مهمترین سالهای مربوط به قدرت رسیدن رضاشاه است؛ هرچند او قضاوت منصفانهای درباره رضاشاه دارد و مینویسد: رضاشاه به دلیل تواناییهای نظامی و شخصیاش در مقایسه با دیگر رقبا، فرد مناسبتری برای پاسخ به نیازها و خواستههای اجتماعی در سال ۱۲۹۹ بود. سعید مدنی اشارههای مفصلی به سالهای ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ دارد، اما دوره مهم نهساله پس از آن را به سکوت و فقط در یک جمله برگزار میکند که از اتفاق، مهمترین دلایل به قدرت رسیدن رضاشاه مربوط به این پنج سال است.
قضاوت او درباره رضاشاه بسیار منفی است بهگونهای که ظهور او را مترادف با وارونه شدن مسیر مشروطه (ص ۹۹، آغاز مقاله) و فاتحهخواندن برای مشروطه (ص ۹۹) میداند، که من البته آن را قابل نقد میدانم. اما نخست به نکات مثبت در این مقالهها اشاره میکنم و در بخش دوم نکات قابل انتقاد آنها را مرور میکنم.
- خواست بناپارتیسم
آبادیان به گفته بهار در تاریخ احزاب سیاسی اشاره میکند که نوشته بود: ما بهدنبال یک موسولینی بودیم (ص ۸۶) آبادیان به خواست چهرههای سیاسی و ازجمله سید حسن تقیزاده برای ظهور یک دیکتاتور نگاهی دقیق میاندازد (ص ۸۶) درواقع قبل از پدیدار شدن رضاشاه، تقاضا برای حل مشکلات از طریق یک دیکتاتور در برخی از چهرههای سیاسی و ازجمله تقیزاده و جود داشت (ص ۸۳). رحمانیان نیز به تغییر گفتمان مشروطه اشاره میکند و البته نکته بسیار درستی است؛ یعنی بهجای گفتمان مبتنی بر آزادی، قانون و مشروطه جدید، گفتمان دولت مرکزی مقتدر که بتوانند آشوب را بهسامان بیاورد و بعد عمران و آبادی ایجاد کند جای آن گفتمان را گرفت (ص ۹۱ و ۹۲). ابراهیم فیاض (۱۳۹۳ ص ۶۴) اما الگوی رضاشاه را امیرکبیر میداند. آیتالله میرزایی نائینی که کتاب التنبیه الامه را نوشته بود، و اکبر ثبوت جریان نوشتن آن و عرضه به آخوند خراسانی را روایت کرده است، بهگفته عبدالهادی حائری آنچنان از تبعات دهساله بعد از مشروطیت آزرده شده بود که کتاب را به رود دجله انداخت. سعید مدنی این تغییر گفتمان را به قضاوت دوتوکویل در ۱۸۳۵ درباره انقلاب فرانسه ربط میدهد که بناپارتیسم از دل آن سر بیرون آورد (ص ۹۹). از نظر او بینظمیها و بیثباتیهای پس از انقلاب مشروطه، میل شدید به رهبری قدرتمند و پایان دادن به هرجومرج و بازگرداندن آرامش به جامعه را بهشدت فراهم کرد. استقبال عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ملکالشعرای بهار و حتی شاهزاده قاجاری، ایرج میرزا، از ظهور رضاشاه بخشی از این خواست بناپارتیسم است که مارکس در برآمدن لوئی ناپلئون از دل حکومت لوئی فیلیپ در ۱۸۳۱ به آن اشاره کرده است. سید ضیاء در گفتوگو با صدرالدین الهی به مفهومی از دیکتاتوری اشاره میکند که گزنفون در کتابی که درباره کوروش کبیر نوشته در اشاره به کورش کبیر آن را «دیکتاتور خوب» میداند که کنسولهای رومی آن واژه را در حکومت دوره جمهوری روم در اشاره به فردی بهکار میبردند که با توانمندیهایش میتوانست جامعه را از بحران خارج کند. بنابراین در آن زمان این واژه معنی منفی نداشت همانطور که رحمانیان اشاره کرده است (ص ۹۲) سید ضیاء از احمدشاه خواست لقب دیکتاتور را به او بدهند. رحمانیان البته خواست جامعه را حکومت مقتدر و نه دیکتاتور میداند (ص ۹۲) اما اینکه رجل سیاسی آن دوران و مردم تفاوتی بین این حکومت قائل بودند، محل ابهام است.
غلامرضا کاشی[۱] (۱۳۹۳ ص ۵۳) چندان با خواست بناپارتیسم موافق نیست. از نظر او رضاشاه از سه ویژگی آزادی، رفاه و کرامت انسانی در سیاست مدرن، فقط رفاه را انجام داد و در شانزده سال تمام بعد از آن، نیازهای رفاهی آنها (حداقل بنای اولیه آن) را برآورده کرد، اما دو ویژگی دیگر را فروگذاشت. از نظر او همین گرفتن آزادی از مردم، سبب خشنودی مردم از رفتن او بود. او به اریک فروم اشاره میکند، اما فراموش میکند که اریک فروم اتفاقاً نام کتاب خود را گریز از آزادی (و نه خواست آزادی) نام گذارده بود و در کتاب خود نشان میدهد که هنگامیکه امنیت نباشد مردم بهراحتی از آزادی خویش میگذرند. به این ترتیب کاشی تصور میکند سه خواست اساسی وجود داشت که رضاشاه یکی را برآورده ساخت. پیمان (۱۳۹۳، ص ۶۸) از طرف دیگر خواست بناپارتیسم را مانند رحمانیان «آدم مقتدر» میداند که مدرس و روشنفکران آن زمان به دنبالش بودند، ولی دلیل آن را تکمیل پروژه نیمهتمام مشروطه میداند که دولت-ملتسازی بود. به نظر نویسنده این سطور آنها نه بهدنبال خواستههای جدیدی از قبیل دولت ملتسازی که خواستههای تقلیلیافتهای از مشروطه بهخصوص کوتاهآمدن از آزادی بودند. که بهگفته پیمان (ص ۶۸) سبب شد حتی نائینی کتابش را جمع کند. دلیل آن ناامیدی حاکم بر آن دوران بود. جامعه ناامید خواستههایش را نه افزایش که کاهش میدهد و بنا بر این قضاوت رحمانیان نسبت به خواستههای آن دوران از پیمان قویتر است. نقیبزاده (ص ۳۹، سال ۱۳۹۳) اما مهمترین کاریزما در بین ایرانیان از زمانهای باستان را آدم قدرتمند میداند. نقیبزاده به این دلیل رضاشاه را ستایش میکند که در مقایسه با آدمهای قدرتمند دیگر امثال نادرشاه و تیمور لنگ، که جنگگریز بودند و دوران رضاشاه صلحآمدترین دورهها در تاریخ ایران است و به همین دلیل فرصت یافت آن حجم از اصلاحات را انجام دهد. بناپارتیسم او صرف متحدکردن ایران، در مقابل گردنکشان داخلی بود. امروزه اگر دید مثبتی نسبت به پسیان، لاهوتی یا سردار جنگل وجود دارد، در آن زمان چنین دیدگاهی وجود نداشت، هرچند جدیداً به جمهوری سردار جنگل نقدهای جدی وارد است.
رضاشاه در سال،۱۳۰۰ پسیان (اکتبر ۱۹۲۱)، لاهوتی (فوریه ۱۹۲۱)، سردار جنگل (نوامبر ۱۹۲۱) و اسماعیلخان سمیتقو را در ۱۹۲۳ سرکوب کرد و در هر چهار مورد مجلس از او حمایت کرد.
۲-۱- ماهیت انقلاب مشروطه و قرارداد ۱۹۱۹ و کودتای رضاشاه
محمود محمود با انتقاد شدید از انقلاب مشروطه تصور میکرد که این آش در سفارت انگلستان پخته شده است. آبادیان (ص ۸۳) و رحمانیان (ص ۹۰) هر دو با ملّی بودن انقلاب مشروطه موافق بودهاند. از نظر رحمانیان هدف قرارداد ۱۹۰۷ جلوگیری از نفوذ و رشد نهضت ملی در منطقه، یعنی انقلاب مشروطه بود که منافع هر دو کشور را به خطر انداخته بود. راست است که مشروطهطلبان در سفارت انگلیس جمع شدند، اما هم در آن دوره و هم چهارده سال بعد در کودتای رضاشاه بین سفارت انگلیس و وزارت خارجه انگلستان همراهی وجود نداشت (دوره اول وزیر خارجه، گری و در دوره دوم، کرزن بود). ما معمولاً تصور میکنیم که دولت انگلیس (یا امریکا) بهصورت یکپارچه عمل میکند.
سر پرسی لورین نمونه بسیار مهمی از این تفاوت دیدگاهها بین سفارتخانه و وزارت خارجه است. او که در دسامبر ۱۹۲۱ بهعنوان وزیرمختار وارد تهران شده بود، ایران را کشوری میدانست که در هرجومرج فرورفته است.
زیرینسکی (۱۹۹۴) تصور میکند این تضادها به دلیل گزارشهای ضدونقیض ادارات انگلیس بود که از کنسولگریها، دولت هند، بانک شاهنشاهی ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس میآمد؛ بنابراین رضاشاه را از اول بهعنوان از بین برنده این هرجومرج میدید و همواره سعی کرد وزارت خارجه را در پشتیبانی از رضاشاه همراه سازد. حمایت انگلیس از رضاشاه، درواقع حمایت سر پرسی لورن از رضاشاه است. بهرسمیت شناختن سلطنت رضاشاه در ۲ نوامبر ۱۹۲۵ به اصرار لورین بود. و این بهرسمیت شناختن هم مشروط بود.
واقعاً باید به آبادیان بهدلیل تحلیل دقیق از قرارداد ۱۹۱۹ دستمریزاد گفت (ص ۸۴) او مینویسد: برخی تصور میکنند مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ در ایران شروع شده است. درحالیکه این مخالفتها در انگلستان شروع شد و مطبوعات انگلستان نوشتند که شما از مالیات مردم انگلستان میخواهید کشوری دیگر را آباد کنید. او در ادامه، دفاع سید ضیاء از قرارداد ۱۹۱۹ را هم از موضع ملی میداند. آبادیان همچنین ملکالشعرا را مدافع این قرارداد میداند و از نظر مصدق مبنی بر رشوه به وثوقالدوله را رد میکند. بهطورکلی دیدگاه آبادیان نسبت به سید ضیاء انطباق زیادی با واقعیت دارد.
با این حال مدرس در مخالفت با کاشانی، در دفاع از قوام در مقابل مستوفیالممالک (کاشانی خیلی جوان بوده است) از همان تمثیل «آدم توانمند» و مقایسه شمشیر بزم و رزم استفاده میکند. حمایت اولیه از رضاشاه و تجلیل از وثوق، علیرغم قرارداد ۱۹۱۹ را نیز به همین دلیل قدرتمند بودن او میداند. میتوان گفت که مفهوم دیکتاتور در ذهن سید ضیاء در گفتوگو با صدرالدین الهی و «آدم قدرتمند» در ذهن مدرس به یکدیگر نزدیک بودهاند و مدرس بعداً متوجه میشود که «آدم قدرتمند» مجانب با دیکتاتور میشود. رضاشاه قرارداد ۱۹۱۹ را لغو کرد. هرچند رحمانیان (ص ۹۲) آن را امتیازی برای رضاشاه نمیشمارد و از قبل آن را قراردادی مرده مینامد. ابراهیم فیاض (۱۳۹۳) اما دیکتاتوری رضاشاه را قبول ندارد. (۱۳۹۳، ص ۶۴) و اشاره میکند که حتی در اعلامیه کشف حجاب، دلیل آن را ضرورت ظهور اجتماعی زنان در مسائل اقتصادی و نه رأی ملوکانه میداند.
هم آبادیان (ص ۸۴) و هم مدنی (۹۹) به تخریبهایی اشاره میکنند که قبل از رضاشاه فضای پس از مشروطه را دربرگرفته بود. هرچند که این کار با نیات گاه خیر انجام میشد. مثلاً درحالیکه مشروطه سه مجلس اول را پشت سر گذارده بود. مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ اجازه نمیدانند مجلس چهارم تشکیل شود، زیرا با وجود اکثریت نمایندگان طرفدار وثوقالدوله نگران تصویب قرارداد ۱۹۱۹ بودند، فضای ترور ازجمله امینالسلطان، بمبگذاری علیه محمدعلی شاه و حمله به حتی خود رهبران مشروطه ازجمله بهبهانی و ستارخان ازجمله اینها بودند. این عوامل فضا را برای بناپارتیسم آماده کرده بود و به همین دلیل ظهور رضاشاه با استقبال جامعه روشنفکری ایران روبهرو شد (رحمانیان، ص ۹۲ البته این را منکر شده و کلیگویی میداند). زیرینسکی (۱۹۹۴) تصریح میکند که در ابتدای به قدرت رسیدن رضاشاه، روابط کرملین و بریگاد قزاق آنچنان گرم بود که افسران انگلیس رضاشاه را عامل شوروی میدانستند و به همین دلیل روشنفکران طرفدار کمونیسم دید مثبتی به رضاشاه داشتند. میدانیم که هرچند بسیاری از روشنفکران خود کمونیست نبودند، اما جو عمومی جامعه در آن دوران از کمونیسم طرفداری میکرد.
همینطور روحانیت کاملاً از رضاشاه حمایت میکند، بهشرط اینکه از جمهوری منصرف شده و پادشاه شود (آبادیان به نقل از عبدالهادی حائری و محمدحسین منظورالاجداد، ص ۸۶ و مدنی، ۹۹).
رحمانیان سه روایت را تفکیک میکند: ۱. روایت حسین مکی که آن را طراحی دولت انگلستان میداند؛ ۲. روایت سیروس غنی، هوشنگ صباحی و محمدعلی کاتوزیان که آن را طراحی آیرونساید و نورمن میدانند که آبادیان همانطور که دربند ۱۲ اشاره شد به همین دیدگاه باور دارد. حمید احمدی (۱۳۹۳، ص ۴۲) هم همین دیدگاه را پذیرفته است. زیرینسکی (۱۹۹۴) در این مورد نوشته است:
… شایعات از یک طرف نورمن را میآزرد که او طراح کودتاست و او نگرانی خود در این مورد را با ساموئل جردن رئیس کالج امریکایی تهران (بعداً دانشگاه امیرکبیر) مطرح کرد از طرف دیگر گزارشنکردن زندانی شدن بسیاری از رجال انگلوفیل توسط سید ضیاء با توبیخ کرزن روبهرو شد (۲۸ فوریه ۱۹۲۱) جورج چرچیل (با وینستون چرچیل فرق دارد) که معاون کرزن بود درخواست نورمن برای پشتیبانی از اوضاع را نپذیرفت، از نظر او اوضاع بیثبات و رهبران کودتا، مشکوک بهنظر میرسند (فوریه ۱۹۲۱). احتمالاً امضای توافقنامه با شوروی و دستگیری رجال طرفدار انگلیس و لغو قراردادی که کرزن آنهمه بدان امید بسته بود دلیل برخوردهای وزارت امور خارجه با سفارتخانه انگلیس بود. لندن بهخصوص به انگلوفیل فیروز میرزا که سید ضیاء زندانی کرده بود دل بسته بود. رضاشاه او را از زندان آزاد، ولی بعد از تثبیت قدرت خود او را کشت. درواقع، معتمد اصلی لرد کرزن بعداً سر پرسی لورن بود که همه اقدامات بعدی رضاشاه ازجمله خلع قدرت شیخ انگلوفیل محمره علیرغم مخالفان جدی در وزارت خارجه انگلیس (کاکس، چرچیل، والتر اسمارت)، همچنین مخالفت آرنولد ویلسون، رئیس شرکت نفت ایران، با حمایت سر پرسی لورن بیاثر شده و داستان حمایت انگلیس از رضاشاه به یک پیشگویی خودکامرواساز[۲] تبدیل شد. جانشین بعدی سر پرسی لورن، هارولد نیکلسون، رضاشاه را قهرمانسازی لورن میدانست. قهرمانسازی لورن، انگلستان را نسبت به رضاشاه خوشبین و مردم ایران را برای همیشه بدبین کرد و وظیفه تاریخنگاران است که از پس این غبار، چهره واقعی (خاکستری) رضاشاه را منصفانه نشان دهند.
حمید احمدی، اما تصریح میکند هیچچیزی دال بر طراحی کودتا (۱۳۹۳، ص ۴۳) غیر از اشاره آیرونساید در خاطراتش، که تصریح میکند رضاشاه را در قزوین دیده است، نمیتوان در مورد طراحی کودتا از بیرون ایران یافت و طراحی کاملاً داخلی است. آبادیان ضمن پذیرش این نکته به قرائن اشاره کرده است، اما در این مورد به دلایل ضعیفی توسل جسته است (ص ۸۵): پسرعمو بودن میرزا کریمخان رشتی با سپهدار رشتی و مقاومت نکردن فرد اخیر در مقابل قوای رضاشاه چگونه موضوع بسیار پیچیدهای مانند کودتا را ثابت میکند. آبادیان تعجب میکند چرا از دیدگاه بعضی کودتایی در کار نبوده است؟ بهنظر میرسد که این تاریخدانان ما هستند که باید طراحی خارجی آن را (و نه از روی قرائن بسیار ضعیف) ثابت کنند. آبادیان از طرف دیگر برای توجیه اینکه کودتای انگلیسی را تأیید کند ناگزیر باید رابطه با آلمان توسط رضاشاه را بیرنگ کند، به همین دلیل بدون ارائه مدرک مدعی میشود که انگلیس با آلمان تعارض جدی نداشته و در چارچوب منافع خود، تجارت رضاشاه با آلمان را میدان میداده است (ص ۸۸).
از این دلیل ضعیفتر، استدلال حداد عادل در برنامه تلویزیونی زاویه در مقابل دکتر لطفالله آجودانی (با ماشاءالله آجودانی، نویسنده مشروطه ایرانی، متفاوت است) است که در مقابل استدلال او که گفت اگر رضاشاه انگلیسی بود، چرا در برکناری او اینهمه تلاش کردند حداد عادل با این استدلال چوبین (تعبیر مولوی) پاسخ داد انگلیسیها کسی را که خود آوردهاند میتوانند ببرند، پس لابد همه حکومتهای مستقلی که با استعمار انگلیس مبارزه کردند، اما موفق نشدهاند انگلیسی بودهاند.
نورمن، وزیرمختار انگلیس که جانشین کاکس شده بود، سپهدار گیلانی را در نوامبر ۱۹۲۰، اندکی پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه به نخستوزیری رسانیده بود و اعضای کابینه را بهدلخواه خود انتخاب میکرد (صباحی، ۱۹۶۴). در این شرایط آیا تغییر دادن او عقلانی بود؟
صباحی (۱۹۶۴) اشاره میکند رضاخان شدیداً مخالف جایگزینکردن افسران انگلیسی بهجای فرماندهان سابق سوئدی و روسی بود و آن پس از تلاشهای دیکسون، بازرس کل قوای انگلیسی، برای تشکیل ارتش متحد ایران بود.
دولت مشیرالدوله مذاکراتی را میان ایران و شوروی انجام داد، اما قرارداد آن را سید ضیاء در ۲۶ فوریه ۱۹۲۱ در آخرین روزهای قدرتش امضا کرد (روحالله رمضانی، ۱۹۶۶، نصرالله سیفپور فاطمی، ۱۹۵۲). آبادیان و رحمانیان هر دو سوسیالیست بودن سید ضیاء را نمایشی دانستهاند، سید حسن مدرس از مخالفان این قرارداد بود و این را بیشتر تاریخنگاران (کدی، کاتوزیان و قدس) تأیید کردهاند. با توجه به شواهد بالا آیا میتوان تأیید کرد که انگلیسیها به ضرر خودشان رضاشاه را به قدرت آوردهاند؟
درواقع سر پرسی لورمن در ۱۹۲۲، به سفارت خود نوشت: اگر القائات من در ذهن رضاشاه مؤثر افتد، او در برخورد با مشکلات زیادی که دارد از ما استمداد خواهد جُست. لورین در مورد میلسپو نوشت: او پیش از اینکه به تهران بیاید کتاب خفقان در ایران مورگان شوستر را خوانده و تحتتأثیر آن دیدگاهی منفی به انگلستان داشت، اما لورین در گزارشهایی که بعداً به سفارت خود داد از میلسپو و اقدامات او تجلیل کرد. کرزن گفته بود، گزارشهای لورین همه را و همهچیز را خوب نشان میدهد. درواقع لورین همواره بیش از حد خوشبین بود و این خوشبینی او تصویر خیلی مثبتی از رضاشاه ترسیم میکرد این تصویر که به ما رسیده است سبب شده ما به او بیش از حد بدبین شویم، زیرا این تصویر را در اسناد بیگانه مییابیم.
ابراهیم فیاض (۱۳۹۳ ص ۶۰) بهدرستی اشاره میکند: «ما خواستیم همهچیز را مصادره به مطلوب کنیم و هر شکل که دوست داریم، تاریخ را روایت کنیم، برای همین هیچگاه تاریخ واقعی پهلوی را نگفتیم. فیاض، رضاشاه را فرزند مشروطه میداند و تصریح میکند که مشروطه بهتدریج قدرت را از قاجاریه خارج و به پهلوی منتقل میکند. پهلوی نه با کودتا بر سر کار آمده است و نه با جنگ» (همان ص ۶۰). هیچیک از سه دانشمند علوم سیاسی عضو دانشگاه تهران که طرف مصاحبه نسیم بیداری بودهاند (زیباکلام، نقیبزاده و احمدی) کودتای انگلیسی را قبول ندارند. احمدی و فیاض هر دو بیان میکنند اجماعی از نخبگان، خواستار مداخله رضاشاه شدند و دلیل آن در مرحله نخست، نجات تهران در برابر خطر احتمالی سقوط به دست ارتش سرخ و بلشویکها بود و این عملیات توافقی بین نخبگان سیاسی و دربار احمدشاه بود. در خاطرات کحالزاده آمده رضاشاه مذاکرات گستردهای با نخبگان سیاسی داشت و چون نظر بدبینانهای نسبت به انگلیس داشت، فقط از سفارت آلمان تقاضای کمک کرد. آیرونساید بلافاصله قبل ازکودتا بهگفته احمدی (ص ۴۳) فقط دو شرط برای رضاشاه میگذارد: اول اینکه احمدشاه را سرنگون نکنند؛ و دوم اینکه زمانی که نیروهای انگلیس به همدان و سپس به بغداد میروند مورد هجوم رضاشاه قرار نگیرند. احمدی تصریح میکند آیرونساید برای انجام کودتا نیامده بود، بلکه مأموریت داشت نیروی نظامی انگلیسی مستقر در ایران را به بغداد ببرد و دیدار او با رضاشاه دیدار خیلی کوتاهی بود. از نظر زیباکلام کودتای رضاشاه را سریالهای تلویزیونی در ایران بهتدریج ساختند.
این تأکیدات درست فیاض و احمدی، دال بر عدم وجود کودتا، با اظهارات سید ضیاء، آیرونساید و رضاشاه در تناقض است که هریک خود را مبتکر کودتا خواندهاند، اما بهنظر میرسد گزارش نورمن در اول آوریل ۱۹۲۱ از همه دقیقتر باشد که سید ضیاء مبتکر همه رویدادهای رخ داده است.
دخالت انگلستان همانطور که رحمانیان اشاره کرد، اگر وجود داشته باشد، از سطح نورمن و آیرونساید فراتر نمیرود. بهاحتمال زیاد انگلستان هم غافلگیر شده باشد.
ملک الشعراء بها ر و حسین مکی، در جا انداختن این نکته که رضاشاه را انگلستان به قدرت رسانده است (اولی در تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران و دومی در تاریخ بیستساله ایران) بیش از همه نقش داشتهاند. البته سر پرسی لورن که بعد از کرزن در دورههای بعدی وزارت خارجه؛ یعنی مکدونالد و چمبرلین (از حزب کارگر و محافظهکار) همچنان وزیرمختار ماند هم در القای این تصور در اروپا و امریکا نقش داشت. هرچند هما کاتوزیان (۱۹۹۰) تصور میکند که پذیرش این داستان، نقش مهم ناسیونالیستها و عاملیت خود رضاشاه را زیر سؤال میبرد.
- نقد رضاشاه به دلیل کشف حجاب
آبادیان بهخوبی به مسئله کشف حجاب پرداخته است و نتایج منفی آن را نشان داده است که پیش از هر چیز سبب کاهش عاملیت زنان ایرانی موافق حجاب و ترک مدرسه دختران شد. او بهدرستی به واژه بیحجابی اجباری در دوره رضاشاه اشاره میکند که کاملاً واژه درستی است (استفاده صدیقی در نمازجمعه تهران برعکس از این کلمه در دوره فعلی، مضحک است). او بهدرستی اشاره میکند که فعالان حقوق بانوان به همین دلیل با بیحجابی اجباری زمان رضاشاه مخالف بودند که سبب شد کل جامعه زنان از بسیاری از حقوق اجتماعی خود محروم شوند. انتقاد او بسیار عالمانه است.
با این حال کوشکی (۱۳۹۳، ص ۴۵) اشاره میکند رضاشاه بهتدریج به کشف حجاب گرایش یافت. خاطرهای از اشرف، سه سال قبل از کشف حجاب، نقل میکند که رضاشاه او را به دلیل پوشیدن آستینکوتاه شماتت میکند.
رهین (۱۳۸۶) اشاره میکند در سفر امانالله خان به ایران، دربار پهلوی به دلیل بیحجابی ملکه ثریا او را بدرقه مناسبی نکرد. مکی (جلد دوم، ۱۳۵۸) نیز به همین موضوع تصریح میکند. رضاشاه به اشرف درباره الگوبرداری از ثریا همسر امانالله خان زنهار میدهد (رهین، ۱۳۸۶). بنابراین هرچند یکی از نقاط تاریک حکومت رضاشاه که در مخالفت مردم با او بسیار مؤثر بود، بیحجابی اجباری است، اما باید توجه داشت که این دیدگاهگیری[۳] امری تدریجی و نه دفعی و ناگهانی بوده است. هرچند رضاشاه در ترویج فرهنگ غرب از طریق کشف حجاب تلاش کرد، اما نباید با گزینش دلبخواهی، گرایش به غرب را در موارد دیگر بدون دلیل به او نسبت داد. مثلاً عباس سلیمی نمین (۱۳۹۳ ص ۱۸ و ۱۹) سعی میکند نشان دهد رضاشاه موسیقی ایرانی را از بین برده است و سندی که در معرض قضاوت همگان قرار میدهد ابلاغیه به سروان مینباشیان توسط اسماعیل مرآت (ص ۴) است که کتابهای موسیقی طبق اصول و آیین موسیقی جدید و متداول نمودن قطعات و کتابها و روشهای موسیقی ادبی، علمی و موسیقی غربی (منظور نت است که قبلاً مرسوم نبود) انتشار یابد. سلیمی نمین (ص ۱۹) نتیجهگیری میکند (از همین یک جمله): «همانگونه که از این سند برمیآید رضاخان بهصراحت دستور ترویج موسیقی غربی و برخورد با کسانی را میدهد که بر تقویت موسیقی ملی پای میفشردند». آدمی بهیاد جمله خسن و خسین هر سه دختران مغاویه بودند میافتد که اولاً خسن و خسین و مغاویه نیست که حسن و حسین و معاویه است. دختر نه که پسر و سه پسر نه که دو پسر و معاویه نه که علی (ع) بوده است. رضاخان نه، که اسماعیل مرآت، موسیقی غربی هم نه که نت موسیقی درست است و در آن نامه دستور برخورد با کسانی که بر تقویت موسیقی ملی پای میفشردند هم نیست. همه بزرگان موسیقی از ترویج نت در آموزش استقبال کردند، هرچند توانمندی مثلاً ویولننوازی رضا محجوبی که بدون نُت میتوانست ساز خود را به صدا درآورد همواره تحسین شده است. برعکس انتقاد نقیبزاده از نادیدهگرفتن یا غفلت از توسعه فرهنگی در دوره رضاشاه کاملاً منصفانه است. او با اشاره به شهردار رضاشاه که دروازه دولت را تخریب کرد تأکید میکند که در توسعه شهر توجهی به بافت باستانی نمیشد. آبادیان اما به ساختن شهر تهران تا حدی نگاه مثبت دارد، اما ساختن تهران را متعلق به سید ضیاء در وهله اول (درهمان حکومت صدروزه) میداند که هفت مشاور داشته که یکی سوسیالدمکرات ارمنی معروف، تیگران درویش، بوده که درزمان مشروطه مستقیماً با کوئوتسکی و برنشتاین رابطه داشته است. آبادیان تصور میکند که در انجام اصلاحات، استبداد آمرانه رضاشاه گاهی لازم بوده است (ص ۸۸) ازجمله اینکه مردم حاضر نمیشدند شناسنامه بگیرند و دستور رضاشاه است که اگر نگیرند باید تا سه ماه حبس بروند. از نظر آبادیان برای رواج اخلاق مدنی این فرامین و دستورها لازم بود. آبادیان از واژه جامعهپذیری برای این دستورات نام میبرد و بهدرستی میگوید بعد از شهریور ۲۰ مردم به همان جامعهگریزی قبل بازگشتند. از نظر الیوت ارونسون (۱۹۹۶ ترجمه شکرکن) جامعهپذیری یا مبتنی بر پذیرش منطق طرف مقابل یا همانندسازی[۴] منطبق با دوست داشتن طرف مقابل و یا متابعت و اجبار است. برای ایجاد رفتار متابعت بهکار میآید، اما برای تداوم آن نیاز به دو راهبرد اول است که در دوره رضاشاه برای آنها نیز تمهیداتی اندیشیده شده بود. مثلاً برای راهبرد اول، سازمان پرورش افکار طراحی شد که در آن علیاکبر سیاسی، بدیعالزمان فروزانفر و رجال مشهور دیگر آن عصر به سخنرانی برای مردم میپرداختند.
- نقد رضاشاه به دلیل قلعوقمع مشاوران
مهدی غنی که هیچچیز مثبتی (برخلاف آبادیان و رحمانی) در رضاشاه ندیده و چیزهای مثبتی را که به او نسبت داده شده (مثل تأسیس دانشگاه تهران که آن را تا دارالفنون عقب میبرد، انگار کسی مدعی تأسیس دارالفنون توسط رضاشاه شده است) ادامه مسیرهای قبلی میداند. ازجمله قلعوقمع مشاورانی که به او کمک کردهاند. هرچند هیچ مورخی این نوع خشونت در رضاشاه را برنتابیده است، اما باید توجه داشت که او و روابط نزدیکی با ژانوف، دستیار استالین داشت و سالها بعد فرار آقا بیکوف به غرب و اعترافاتش نشان داد تیمورتاش واقعاً جاسوس شوروی بود. نمیتوان به تقیزاده و خاطراتش (ص ۲۳۲) که در اوج انتقاد از رضاشاه نوشته شده و اینکه مرگ تیمورتاش را به دلیل نگرانی رضاشاه از جانشین شدن او دانسته است، اعتماد کرد. او مسئول تغییر مفاد قرارداد دارسی بود، اما آن را سهلانگارانه دنبال میکرد. هنگامیکه برای مذاکره پیرامون تجدید قرارداد نفت با کادس به لندن میرفت، در عین حال به مجالس تئاتر و رقص میرفت، کارهای روزمره خود را انجام میداد، و حتی کادس روایت میکند که در یکی از این حضورهای لندن تیمورتاش در دو روز به عروسی دخترش رفت که در لندن برگزار شد و به این ترتیب مذاکرات چهار سال طول کشید و به هیچ نتیجهای هم منجر نشد.
در مورد داور اما موضوع فرق دارد (آبادیان و رحمانی هر دو مهمترین یاران رضاشاه را تیمورتاش و داور دانستهاند). داور پس از اینکه رضاشاه به او گفت که بمیرد از شدت یأس خودکشی کرد. اما باید بدانیم که این پس از شکست سیاستهای اقتصادی او بود. داور نخست عدلیه را تأسیس کرد که رؤیاساز آن کتاب مشهور یک کلمه بود و بسیاری از دوستان خود (ازجمله کسروی) را به آنجا برد و خود او فارغالتحصیل حقوق در لوزان سوئیس بود. او بعداً به وزارت دارایی رفت و در همین دوره خودکشی او رخ داد. (۲۱ بهمن ۱۳۱۵). دو گزارش کلارک، کاردار فرانسه در تهران، (به ترتیب در ۴ /۱۲/ ۱۳۱۵ و ۱۳ /۲/ ۱۳۱۶) که بلافاصله بعد از مرگ داور است در این مورد رهگشاست. گفته شده که داور در لوزان شاگرد پارتو بود.
اما بالاترین حد مداخله دولت در اقتصاد در زمان او انجام شد، درصورتیکه رویکرد رضاشاه گسترش بخش خصوصی بود. هزینههای دولت بسیار افزایش یافته بود و داور قدرت کاهش آن را به دلیل شخصیت کاریزمایی رضاشاه نداشت و ناگزیر به خرید تسلیحات و ماشینآلات و استخدام کارشناسان اروپایی بود. به همین دلیل در مقابل پوند ارزش ۸۰ ریال را محاسبه کرد که برای وزیر دارایی (داور) فرصتی فراهم کرد تا توازن عایدات و هزینههای دولت را برقرار سازد. اما تأثیر منفی بر صادرات کشور داشت. تنها راه باقیمانده رابطه تهاتری بود که وزیر بازرگانی آلمان، شاخت، آن را پذیرفت. در مقابل کالاهای سرمایهای (عمدتاً ماشینآلات) قرار شد آلمان از ایران گندم وارد کند که سبب کمبود گندم در سیستان و اغتشاشاتی در آنجا شد. در آن سالها آبیاری، سدسازی و شهرسازی همه تحت نظر وزارت دارایی بود و داور توسعه کشت پنبه و گندم را دستور کار خود قرارداد. اینکه داور شاگرد پارتو بوده است احتمالاً نادرست است؛ زیرا پارتو از ۱۸۹۰ تا ۱۸۹۷ در لوزان، اقتصاد تدریس کرده که داور در آن زمان نوجوانی بیش نبوده است (مشابهت فراوانی با تحصیل شریعتی نزد لوئی ماسینیون در زمانی است که او در سالهای آخر عمر و بازنشسته کولژ دو فرانس بوده است). داور اما شاید در خاتمه خدمت دادن به ۳۱ نفر از مستخدمین بلژیکی در دارایی، اشتباه بزرگتری مرتکب شد؛ زیرا منابع انسانی قوی را با سطح پایینتر از دانش و مهارت جایگزین کرد (این مشابه جایگزینکردن تیم ژاپن در احداث چاه شماره ۳ کوهرنگ و جایگزینکردن تیم توتال در پروژههای توسعه فازهای عسلویه با قرارگاه خاتم در دوره احمدینژاد است). کلارک تصور میکند که جایگزینکردن افراد خبره خارجی در منابع انسانی و شتاب شاه (گزارش دوم، ص ۱۲) از دلایل عمده ناامیدی داور بود. او که با شرکت مرکزی و انحصاری خود با شکایت تجار روبهرو شده بود بعد از شکست برنامههای کلیرنیگ (تهاتری) کاملاً شکست خورده بود (کلارک، گزارش دوم، ص ۱۴). در مورد فروغی اما قضیه جور دیگری است، او به این شعر علاقه وافری داشت (به نقل از سیروس غنی در یادداشتهای دکتر قاسم غنی) «در کف شیر نر خونخوارهای جز به تسلیم و رضا کو چارهای» پس از جستوجوی خانه اسدی در قضایای مسجد گوهرشاد مشهد نامهای از فروغی به دست آمد که تصور شد در مورد رضاشاه نوشته شده است. این موجب خانهنشینی فروغی شد. ادعاشده فروغی در ۱۲۹۰ به فراماسونری پیوسته و با فیلمهای فراوان در جمهوری اسلامی (ازجمله در سال ۱۳۹۳ در فیلمهای معمای شاه و ستارخان) که با کارشناسی استاد تاریخ خاصی همراه است این ادعا تبلیغ رسانهای شده است. اما همانطور که مهدی غنی در مقاله خود در مجله بخارا (بهمن و اسفند ۱۳۸۸) بهدرستی نشان داده است. این ادعا با مقالات فروغی (جلد ۱) ناهماهنگ است… «چیزی که از تلگرافات تهران استنباط کردهایم این است که انگلیسها اوضاع تهران را نامساعد و مغتنم شمردهاند که ترتیباتی داده شود که مملکت ایران از حیث امور سیاسی و اقتصادی زیردست خودشان باشد…» فروغی درواقع به قرارداد ۱۹۱۹ اشاره میکند که سخت با آن مخالف بود و او هم بهدنبال فردی برای مقابله با این قرارداد بود که اراده بالایی داشته باشد و گمشده خود را در رضاشاه یافت.
- توهم رسالت الهی قائل شدن برای خود
رحمانیان (ص ۹۴) به این اشاره میکند که باید تاریخ توهم در ایران را بسیار جدی گرفت. این توهم در رضاشاه به نظر رحمانیان نوعی بیماری فکری، اعتقادی و روحی است که روان فرد صاحب قدرت را آلوده میکند. رسالت الهی خودبهخود نیت خیر را به ذهن متبادر میکند و اشکال آن در نتایج منفی است که توهم آن (غیرواقعی بودن آن) پیش میآورد. این همان تمثیل گرفته در مفیستوفلس، شیطان نمایشنامه فاوست، است که نیت خیر دارد. اما بد عمل میکند. این گزاره وقتی درست است که رحمانیان نشان دهد رضاشاه بد عمل کرده است. این توهم البته در پهلوی دوم و جود دارد و این کشف رحمانیان نیست، بلکه این ماروین زونیس، استاد دانشگاه شیکاگو است که هم ایرانشناس و هم روانشناس سیاسی بود.
از نظر او این افراد دچار نوعی خودشیفتگی هستند که از مرحله آینهای در نظریه هاینس کوهات نشأت میگیرد و بر دوره کودکی آنها بنا میشود که نمیتوانند دو مؤلفه self +object را از هم تفکیک کنند. از نظر زوئیس محیط زنانه کودکی محمدرضا شاه زمینه را برای توهم این رسالت الهی آماده کرد، اما نجات معجزهآسای او از دو ترور خوب طراحیشده (ناصر میرفخرایی و رضا شمسآبادی) این توهم را کامل کرد که خدا از او پشتیبانی میکند… توهمی که البته بعد از دریافت خبر بیمارشدن به سرطان شکست. در مورد رضاشاه که در یک محیط بسیار سخت و با اراده بسیار سرسختانه تلاش میکرد و در این راه اشتباهاتی (که کم هم نبودند) مرتکب شد که برخی از آنها نتایج فاجعهباری هم داشت. رضاشاه را (همانطور که مهدی غنی در ابتدای مقاله خود متذکر شده اما به آن عمل نکرده است) نباید سیاه یا سفید بلکه باید خاکستری (منصفانه) قضاوت کرد.
۶- تغییر نقش محوری هند به ایران در سیاست استعماری انگلیس به دلیل اهمیتیافتن نفت
نقطه قوت سخنان رحمانیان (ص ۹۱) تأثیری است که نفت بر سیاست استعماری انگلیس دارد. او به طغیان نائبیان، متجاسرین شمال و شیخ خزعل در جنوب اشاره میکند و اینکه دولت مرکزی وجود نداشت و هفت سال مجلس چهارم در فترت است. او اشاره میکند که بعد از انقلاب اکتبر (۱۹۱۷) انگلیسیها بهشدت نگران چاههای نفت جنوب و منافع خودشان بودند، درحالیکه خودشان از امتیازنامه دارسی و مفاد آن راضی نبودند. با وجود این مقدمات، رحمانیان اما بهطور مستقیم اشارهای به اراده دولت انگلیس در پدیدآیی حکومت رضاشاه ندارد، اما به اراده (و نه تأیید) آیرونساید و همراهی وزیرمختار نورمن با آیرونساید میپردازد و اشاره میکند که سوخت نیروی دریایی انگلیس از زغالسنگ به نفت تغییر کرد، اما اشاره نمیکند چرا (درواقع چرچیل در رأس نیروی دریایی انگلیس که کشتی او زغالسنگ مصرف میکرد از نیروی دریایی آلمان که کشتی آنها نفت مصرف میکرد شکست خورد و دلیل آن بهرهوری بسیار بالاتر نفت نسبت به زغالسنگ بود). رحمانیان تصور میکند که نقش محوری هند برای انگلیس به پایان رسید و ایران جای آن را گرفت، اما دلایل او برای این ادعای بزرگ چندان محکم نیست. هرچند میتوان پذیرفت که اهمیت ایران با کشف نفت در ایران و استراتژیک شدن نفت برای انگلیس افزایش یافت.
ایران پیش از کشف نفت مانع دستیابی روسیه به هند از طرف روسیه در نظر گرفته میشد، اما پس از کشف نفت، خود ایران برای انگلستان اهمیت یافت (زیرینسکی، ۱۹۹۴)، اما اینکه اهمیت ایران طبق گفته رحمانیان بیش از هند برای انگلستان شده باشد جای تأمل دارد. بهویژه اینکه برای لرد کرزن اجرای قرارداد ۱۹۱۹ بلافاصله پیش از ظهور رضاشاه در صحنه سیاسی ایران مترادف بازداری از پیشروی بلشویسم به هند بود. البته آنطور که کینزر (۲۰۰۳) در کتاب مشهور خود با عنوان همه مردان شاه که انتشارات جان وایلی در این اواخر چاپ کرد و از بهترین کتابهای انتشاریافته در مورد نفت است کودتای امریکا و ریشههای آن در خاورمیانه را نشان دادهاند که از همان آغاز جرج برنارد رینولدز زمینشناسی که همراه ویلیام ناکس دارسی بود، در شبهجزیره هند نیز امکان وجود نفت را داده بود و به همین دلیل از ۱۹۰۸ کمپانی نفت فارس انگلیس (APOC) پدید آمد و از سال ۱۹۳۵ به کمپانی نفت ایران انگلیس (AIOC) تغییر نام داد. کمپانی نفت برمه (Burmah oil company) هم آغاز به کارکرد که در آسام هند به نفت رسید. اما نفت آن در مقایسه با ایران بسیار کمتر بود و این شاید دلیل بر نظریه رحمانیان باشد. غنی هم مدعی میشود که قرارداد رضاشاه با کمپانی نفت انگلیس بسیار (تا چه حد) بدتر از قرارداد دارسی بود.
ایشان باید توجه کند که قرارداد در زمان دارسی یک بخش درصدی (۱۶ درصد) و یک بخش ثابت داشت که بخش ثابت آن به دلیل کاهش ارزش پوند بعدها (گزارشی که نمازی بیست سال بعد برای حسین علاء فراهم کرد) بدتر از قرارداد دارسی شد. در همین جمهوری اسلامی در دهه ۷۰ قانونی برای مجازات توهین به مأمور دولت تصویب کردند که فرد خاطی باید مبلغ ۵ هزار تومان بپردازد یا شش ماه زندان برود. این جمله فکاهه نیست. به دلیل سقوط ارزش ریال در طی دو دهه (همین فاصله قرارداد رضاشاه و گزارش نمازی) این عدم موازنه وجود دارد. بعد از چهار سال بحث درباره قرارداد توسط تیمورتاش، رضاشاه امتیاز دادرسی را به بخاری انداخت و انگلیس به دادگاه بینالمللی عدالت[۵] که ثمره جنگ جهانی دوم بود شکایت کرد. رضاشاه نگران از دخالت بینالمللی کوتاه آمد، اما ۲ میلیون پوند مقدار ثابت دارسی را به سالیانه ۷۵۰ هزار دلار ثابت تغییر داد که بعداً درزمان پهلوی دوم در قرارداد الحاقی با مساعی مصدق که هنوز نخستوزیر نشده بود در زمان رزمآرا تا ۴ میلیون پوند را هم پذیرفتند، اما زمینهای تحت حفاری به یکچهارم زمان دارسی (۱۰۰ هزار مایل مربع یا ۲۶۰ هزار کیلومترمربع) کاهش یافت؛ بنابراین نمیتوان آن را (هرچند غیرقابل دفاع است) بسیار بدتر از قرارداد دارسی دانست. بدترین بخش قرارداد نفت رضاشاه که از بزرگترین ناکامیهای دوره اوست تمدید قراردادی بود که به ضرر ملت ایران بود و آرمان تغییر این قرارداد نهضت ملی نفت را ایجاد کرد که مشروعیت پهلوی را از بین برد. موفقیت حکومت رضاشاه مانند مربیگری قلعه نوعی است که در ایران نتیجه میگیرد، اما در آسیا شکست میخورد. در این شکست رضاشاه باید توجه داشت که شاید خطای او بهخصوص عدم استخدام مشاوری قوی بود (قبلاً در مورد میلسپو این کار را کرده بود) که به جنبههای حقوقی نفت کاملاً تسلط دانسته باشد بود. عربستان که در آرامکو حقوق خود را بهخوبی به دست آورد از یک متخصص زمینشناس و حقوق بزرگ یعنی عبدالله حمود طریقی استفاده میکرد (همانکه در ۱۹۶۰ با وزیر نفت ونزوئلا، پابلو پرز آلفونسو، اوپک را پدید آوردند). برای آنکه جانب انصاف را داشته باشیم، مذاکرات اولیه امریکا و عربستان در همان سال ۱۹۳۳ انجام میشد که رضاشاه به دنبال تجدید قرارداد دارسی بود و زمینهای حفاری را نسبت به دارسی کاهش داد در مذاکرات امریکا و عربستان در ۱۹۳۳ حجم زمینهای حفاری برای نفت در عربستان چهار برابر ایران (۰۰۰ / ۴۴۰ مایل مربع) بود که بین عبدالله السلیمان و هامیلتون امضا شد. رحمانیان به داستان قدیمی نفرین منابع و نفت اشاره میکند که بر شناختی ضمنی استوار است. دانش صریح آن اینک به دست آمده است و آن رگرسیون آستانهای[۶] است که مقالات متعددی در مورد آن نوشته شده است (مثلاً در «فصلنامه رفاه اجتماعی» که پایهگذار آن دکتر سعید مدنی پژوهشگر برجسته آسیبشناسی اجتماعی و سرمایه انسانی است). یافتهها نشان دادهاند که افزایش قیمت نفت تا سطح ۱۷ درصد برای اقتصاد مفید است و افزایش بیشتر آن نباید در اقتصاد بهطور مستقیم وارد شود، بلکه باید سرمایهگذاری درجای دیگری شود (مشاوران پهلوی دوم مثلاً سرمایهگذاری در کروپ آلمان را به او توصیه میکردند). ورود سیلآسای افزایش قیمت نفت بالاتر از ۱۷ درصد به اقتصاد، آسیبهایی دارد که اقتصاددانان آن را بررسی و توصیه کردهاند از این افزایش بیشتر پسانداز شود.
در پایان تحلیل دوره رضاشاه هم به انصاف بیشتر و هم به عمق بیشتری نیاز دارد. جمله عباس میلانی (که در اصل از اتللو درباره نحوه دوست داشتن دزدمونا است) در مورد پهلوی دوم آورده و قطعاً نادرست است، در مورد پهلوی اول احتمالاً درست است: او ایران را دوست میداشت اما آن را بد دوست میداشت.
[۱]. در نسیم بیداری، کلیه مطالب نقلشده که در آن به سال ۱۳۹۳ ارجاع شده مربوط به این مجله است.
[۲].self fulfilling prophecy
[۳].perspective taking
[۴].identification
[۵].International court of Justice
[۶]. Threshold regression analysis