افسانه و واقعیت تهدید شوروی
حسین آبادیان
مقدمه
بهدنبال پیروزی انقلاب، مقامات امریکا در مقابل تحولات ایران بهموازات هم دو رویکرد در پیش گرفتند. این دو رویکرد با یکدیگر کاملاً تفاوت و حتی تناقض داشتند و نشانی بودند از سردرگمی مسئولان وزارت خارجه، سیا و پنتاگون در برابر آنچه در حال انجام شدن بود. عدهای معتقد به برقراری نوعی رابطه و ایجاد مذاکره با مقامات دولت جدید ایران بودند و عدهای معتقد بودند کسانی که قدرت را به دست گرفتهاند قادر به اداره کشور نخواهند بود و رژیم انقلابی سقوط خواهد کرد؛ بنابراین گسترش روابط با نیروهای حاکم پس از انقلاب برای منافع منطقهای امریکا مفید نخواهد بود. علت امر بههمریختگی اوضاع در ایران پس از انقلاب بود. بهواقع دولت موقت هیچگونه تسلطی بر اوضاع نداشت و نیروهای مختلف حتی در درون حکومت عملاً یکدیگر را خنثی میکردند.[۱] بهعلاوه بحرانهای فراوانی در مناطق مرزی کشور و در استانهای کردستان، آذربایجان غربی، خوزستان، سیستان و بلوچستان و جاهایی مانند ترکمنصحرا دیده میشد. دانشگاهها، مدارس، کارخانهها و خلاصه اغلب مؤسسات و نهادهای اداری کشور دچار نوعی بههمریختگی بودند.
بدیهی است انقلاب ایران نیز مانند همه انقلابهای بزرگ جهان مانند انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب چین، پس از پیروزی با چنین اوضاعی روبهرو باشد، اما مسئله مهم فقدان مرکزیت در تصمیمگیریهای کلان کشور بود. تقریباً کلیه نیروها بهدنبال قبضهکردن قدرت به دست نیروهای هوادار خود بودند، بهاستثنای معدودی از سیاستمداران و فعالان سیاسی، بقیه بهدنبال حذف گروههای رقیب و تسلط بر اوضاع بهنفع خود بودند. علت اساسی در پراکندگی گسترده نیروهای سیاسی، سردرگمی همه احزاب و سازمانها بهدلیل پیروزی سریع انقلاب، بروز گرایشهای نهچندان مهم، اما با تمایل گریز از مرکز در برخی استانهای مرزی کردستان و خوزستان، بیبرنامگی گروههای سیاسی و تمایل تقریباً همه آنها برای کسب قدرت و فقدان ایدئولوژی مسنجم در انقلاب و درنهایت ترجیح منافع فردی و گروهی بر مصالح ملی کشور بود. درواقع هیچیک از نیروهای سیاسی نمیدانستند انقلاب به این سرعت پیروز خواهد شد و همه آنها هیچ برنامهای برای آینده نداشتند. سردرگمی و بیبرنامگی منحصر به نیروهای داخلی نبود، بلکه مقامات امریکا هم در مقابل تحولات کشور دچار سردرگمی و اشتباه محاسبه بودند و گاهی تصمیمهای مخربی اتخاذ میکردند که تأثیری بس ناگوار بر گروههایی از نیروهای سیاسی داخل کشور داشت.
- اهمیت موضوع در موقعیت استراتژیک ایران بود؛ بنابراین هیچکدام از قدرتهای بزرگ جهانی نمیتوانستند در مقابل سرنوشت آن بیتفاوت باشند و هریک تلاش میکردند به هر نحو ممکن، آینده تحولات را به سود منافع خود تغییر دهند. برخی کشورهای منطقه بهویژه عراق هم میخواستند از بههمریختگی ایران استفاده کنند و اگر توانستند، کشور را تجزیه کنند. در این بین، مسئله اصلی امریکا نفوذ شوروی بود؛ بهویژه که تقریباً همزمان با پیروزی انقلاب ایران کودتایی بهنفع نیروهای طرفدار شوروی در آن کشور اتفاق افتاد. کودتایی که راه را برای ورود ارتش سرخ به افغانستان در ماههای آتی هموار کرد؛ بنابراین کلیه تلاشهای برخی محافل سیاسی در امریکا صرف این میشد تا مانع نفوذ شوروی در ایران شوند، اما طرف ایرانی بحث نفوذ شوروی را ابزاری برای مداخله امریکا در امور داخلی کشور تلقی میکرد. بهدلیل همین بدبینی، مذاکرات نهان و آشکار هم در فضایی از سوءظن انجام میشد. برای طرف ایرانی حفظ موجودیت حکومت پس از انقلاب، دفع بقایای نیروهای طرفدار نظام سلطنتی و استحکام پایههای نظام جدید در اولویت قرار داشت، اما واقعیت این است که حتی تا اواخر دوره رهبری میخائیل گورباچف، مسئله اصلی امریکا در مذاکرات با ایران باز هم نفوذ شوروی بود، درحالیکه کمتر سیاستمداری بود که با وجود اصلاحات گورباچف دیگر به بقای این نظام سیاسی امیدی داشته باشد. مقاله حاضر تلاش میکند تا حد امکان بر اساس منابع معتبر دلایل سوءتفاهمها و بیاعتمادیهای بین دو دولت ایران و امریکا را در اوایل پیروزی انقلاب بررسی کند.
مذاکرات میان برخی نیروهای فعال سیاسی و مخالف حکومت سلطنتی با عدهای از مقامهای دیپلماتیک دولت جیمی کارتر از چند هفته پیش از پیروزی انقلاب شروع شد و تا سالهای بعد بهانحای گوناگون ادامه یافت، لیکن بحث ما در این مقاله مذاکرات بین طرفین از دیماه سال ۱۳۵۷ تا اواخر مهرماه ۱۳۵۸ است. در مقاله حاضر به سه پرسش اصلی توجه میشود: ۱. امریکا از چه زمانی با برخی فعالان انقلاب وارد گفتوگو شد؟ ۲. چه عواملی باعث اشتباه محاسبه امریکاییها درباره روند تحولات انقلاب ایران شد؟ ۳. چرا با اینکه حکومت پس از انقلاب ایران نسبت به شوروی بدبین بود و برای این کار دلایل زیادی داشت، اما رویهمرفته مناسباتش با این کشور نسبت به امریکا حسنه بود؟
- سردرگمی درباره تحولات انقلاب ایران
برخلاف نظر برخی محققان،[۲] حتی در مرحله اول پس از پیروزی انقلاب از بهمنماه ۱۳۵۷ تا مهرماه ۱۳۵۸، رفتار مسئولان امریکا در برابر انقلاب ایران یکدست و همراه با برنامهای مشخص و منسجم نبود. نهتنها مسئولان امریکا مثل هنری پرشت، مدیر میز ایران در وزارت خارجه این کشور، بدون توجه به واقعیت انقلاب ایران، همچنان امیدوار به تشکیل دولتی بود که طرفدار سیاستهای آن کشور در منطقه باشد،[۳] بلکه حتی شورویها هم بر اساس باورهای ایدئولوژیک خود نتوانستند واقعیت انقلاب را درک کنند.[۴] این امر باعث شد تا از تابستان ۱۳۵۷ تا تابستان ۱۳۵۸ برخی مقامات امریکا بهشکلی غیرمسئولانه مستقیماً با برخی از دستاندرکاران انقلاب ملاقات کنند. برخی از این افراد که پس از انقلاب مسئولیتهایی بهدست آوردند، بهدلیل همین ملاقاتها مورد شدیدترین حملات قرار گرفتند.[۵] همچنین با عدهای دیگر نیز تماسهایی برقرار شد، اغلب این افراد سرنوشتهای خوبی پیدا نکردند.[۶] اساساً انتظار استقرار یک دولت حامی ایالاتمتحده در ایران پس از انقلاب بسیار سادهلوحانه بود، زیرا تقریباً کلیه گروههای انقلابی با سیاستهای دولتهای امریکا در ایران حداقل از کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ به بعد مخالف بودند. بهیاد داشته باشیم بعدها مذاکرات با دولت رونالد ریگان وقتی شکل گرفت که جنگ عراق علیه ایران ادامه داشت و کلیه گروههای سیاسی مهم ازجمله مارکسیستها از صحنه حذف شده بودند. لیکن عجب آن است که باز هم امریکاییها در مذاکراتی که در تهران با طرف ایرانی داشتند، روی مسئله نفوذ شوروی تأکید میکردند.[۷] درحالیکه در این زمان شوروی در افغانستان هر روز متحمل شکست میشد و کمتر فرد مطلعی بود که نداند با اصلاحات میخائیل گورباچف اتحاد شوروی دیگر شانسی برای بقا ندارد و از هم فروپاشیده خواهد شد.
از این بالاتر بدون در نظر داشتن شرایط دوره جنگ سرد و قدرت بیچونوچرای شوروی در دوره حکومت لئونید برژنف، کسانی مانند هامیلتون جردن، رئیس کارکنان کاخ سفید، برای برقراری رابطه با حکومت جدید ایران شرط تعیین میکردند.[۸] هم امریکاییان و حتی برخی از روشنفکرانی که اطراف رهبر انقلاب بودند، تصور میکردند ایشان پس از انقلاب به قم میرود و قدرت را به دست غیرروحانیان خواهد سپرد، چیزی که با ماهیت انقلاب اسلامی ناسازگار بود. سمتوسوی انقلاب مشخصاً از اواخر تابستان ۱۳۵۷ برای ایجاد حکومتی اسلامی بود،[۹] حکومتی که البته باید به دست روحانیان اداره میشد. در چنین حکومتی، روحانیان قدرت اصلی را در دست داشتند، حکومتی که خطوط کلی آن را شخص آیتالله خمینی از حدود ده سال پیش در نجف تدوین کرده بود؛ هرچند در ابتدای امر حتی عدهای از روحانیان هم بعید میدانستند آن دیدگاهها زمانی تحقق پیدا کند. نکته این است که روشنفکران نزدیک به ایشان توجه کافی به این آموزهها و تبعاتش نداشتند؛[۱۰] بنابراین در اوایل پیروزی انقلاب، نه اغلب نیروهای سیاسی و نه قدرتهای جهانی مثل امریکا و شوروی، نمیدانستند در کشور چه میگذرد.
- توهم نفوذ کمونیسم
در این شرایط هدف اصلی ویلیام سالیوان، سفیر امریکا در تهران و سایروس ونس، وزیر امور خارجه، پیشگیری از نفوذ شوروی در تهران و تضعیف گروههای چپ بود. حتی شاه و مشاوران نزدیکش بهعلاوه مطبوعات رسمی، اینگونه تبلیغ میکردند که حلقه اطرافیان آیتالله خمینی تحت تأثیر اتحاد شوروی هستند، نظری که حتی سایروس ونس، وزیر امور خارجه امریکا، هم با آن مخالف بود.[۱۱] یکی از این مشاوران مظفر بقائی رهبر حزب زحمتکشان بود که در ملاقاتی با شاه اظهار داشت مشاوران و حامیان نزدیک آیتالله خمینی در پاریس «کمونیست» هستند.[۱۲] نکته مهم این است که این نظر با دیدگاه برژینسکی که چنین باوری داشت کاملاً همسو بود. بقائی در ملاقات با شاه گفت کمونیستهای طرفدار آیتالله خمینی طرفدار شوروی و چین نیستند، بلکه گروهی «کمونیستهای مستقل، عدهای جالبتوجه، تشکیلاتی و مصمم» هستند.[۱۳] این نظر در سندی به قلم یکی از مشاوران بقائی به نام دکتر سعید پارسی نوشته شده و بقائی همانها را به شاه ارائه کرد.[۱۴] در این سند بسیار مهم که استراتژی مهار انقلاب در صورت پیروزی آن را تشریح کرده است، حتی نهضت آزادی، جبهه ملی و نهضت رادیکال به رهبری رحمتالله مقدم مراغهای هم یا تحت تأثیر کمونیستها یا همدست آنها تلقی شدهاند.[۱۵] بعید بهنظر میرسد این نظرها از طریق کسانی مثل منصور رفیعزاده، رئیس پایگاه ساواک در امریکا و رابط این سازمان با سیا، به اطلاع مقامات مسئول امریکا نرسیده باشد. این تحلیلهای کاملاً غلط مانع از آن شدند تا مقامهای امریکا و شاه نسبت به آنچه در ایران میگذشت آگاه شوند.
منصور رفیعزاده، بهمدت بیست سال با ساواک همکاری میکرد و رئیس پایگاه ساواک در نیویورک بود. رؤسای ساواک مانند سرلشکر حسن پاکروان، ارتشبد نعمتالله نصیری و سپهبد ناصر مقدم با رفیعزاده روابط بسیار خوبی داشتند و همیشه از او حمایت میکردند و تبادل اطلاعات میکردند. رفیعزاده رابط ساواک و سیا هم بود و البته با برخی جمهوریخواهان مانند جورج بوش پدر، رابطه بسیار نزدیکی داشت؛ بنابراین اطلاعات مهمی ازآنچه در ایران و امریکا میگذشت در اختیار داشت، اما اینکه رفیعزاده این اطلاعات را بهدرستی به مقامات امریکا منتقل میکرده است تردید وجود دارد، هرچند بعید نیست بهدلیل علایق حزبی خود تحلیلهای گمراهکننده به سیا داده باشد.[۱۶] حزب زحمتکشان که رفیعزاده هم از اعضای ردهبالای آن بود، از دشمنان نهضت آزادی، جبهه ملی، حزب توده و گروههای جوان چپگرا بود.[۱۷] پس شگفت نیست همه آنها را با هم کمونیست بخواند، اما انقلابیون بهدلیل تجربه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که با شعار جلوگیری از نفوذ کمونیسم انجام گرفت و به سقوط دولت قانونی ایران منجر شد به این سخنان توجهی نداشتند. حتی تا ماهها پس از پیروزی انقلاب روحانیان مهمی مانند آیتالله حسینعلی منتظری هم به مسئله تهدید کمونیسم اعتقادی نداشتند و مخالفان تندرو چپگرا را عامل امریکا میدانستند که تلاش میکنند با اقدامات افراطی خود، مانند سال ۱۹۵۳ مردم را از شبح کمونیسم بترسانند تا شاه را برگردانند.[۱۸]
- تماسهای نابهنگام
تازه در دیماه ۱۳۵۷ بود که وزارت خارجه امریکا بالاخره تصمیم گرفت ارتباط مستقیمی با رهبران اپوزیسیون برقرار کنند،[۱۹] اما دیگر خیلی دیر شده بود و معلوم بود شاه روحیه خود را بهکلی از دست داده و رفتنی است؛ البته رهبران انقلاب هم اعتماد چندانی به سیاستهای امریکا نداشتند، لیکن از شرایط موجود برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکردند. خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، که از مشاوران بسیار نزدیک رهبر انقلاب بهشمار میآمد، اطلاعات ذیقیمتی درباره تحولات این زمان ارائه میدهد. طبق خاطرات دکتر یزدی مقارن این ایام میشل پونیائوسکی، فرستاده ویژه والری ژیسکاردستن به تهران آمده بود و بر اساس گزارشی که یاران آیتالله خمینی برایش تهیه کرده بودند با قاطعیت گفته بود اگر شاه در ایران بماند و بیش از این در برابر انقلاب مقاومت کند، ایران با جنگ داخلی روبهرو خواهد شد و ممکن است این وضع به بهرهبرداری کمونیستها و مداخله شوروی منجر شود.[۲۰] تمام این تحولات منتهی به ملاقاتهای متعدد برخی مقامات سفارت امریکا با گردانندگان فعالیتهای انقلابی در تهران شد.
امریکاییها اصرار داشتند پیش از بازگشت رهبر انقلاب به تهران تفاهمی بین سران ارتش و مخالفان انجام گیرد، آنها بر این باور بودند که انجام تفاهمی بین ارتشیان و مذهبیها ممکن است، زیرا این دو گروه تعلقخاطر مشترکی دارند و آنهم ممانعت از نفوذ کمونیستهاست. امریکاییها معتقد بودند تودهایها میخواهند دست به عملیات مسلحانه بزنند تا رژیم را سرنگون کنند. امری که حقیقت نداشت و نشان میداد مقامات این کشور از ترکیب بهغایت متعارض گروههای چپ ایران اطلاع ندارند و کلیه مخالفان شاه چه مسلح و چه غیرمسلح را تودهای تلقی میکنند.[۲۱] به همین دلیل وزارت خارجه امریکا تلاش کرد با مشاوران آیتالله خمینی در پاریس وارد مذاکره شود، وارن زیمرمن،[۲۲] از مدیران بخش سیاسی وزارت امور خارجه، یکی از این افراد بود. او در ملاقات با دکتر ابراهیم یزدی، از وی خواست از آیتالله خمینی بخواهد تا اجازه دهد آیتالله بهشتی با رهبران نظامی ملاقات کند. زیمرمن پیام امریکاییها را به این شکل منتقل کرد که آنها میخواهند بهشکلی مسالمتآمیز پیش از ورود ایشان به تهران، تفاهمی بین رهبران نظامی و مخالفان انجام شود.[۲۳]
یزدی به نقل از زیمرمن نقل میکند دولت امریکا در تلاش بود تا فرماندهان ارتش را متقاعد سازد که آیتالله خمینی ضد کمونیسم است و به این شکل شرایط را برای گفتوگوی بین دو طرف آماده سازد. زیمرمن گفت ارتشیها بهشدت از کمونیسم وحشت دارند و تصور میکنند رهبران انقلاب تحت تأثیر آن هستند. او گفت هرچند کمونیستها عدهای اندک هستند، اما از طریق اتحاد تاکتیکی با گروههای مذهبی اهداف خویش را پیش میبرند و از مذهب برای نفوذ بین تودههای مردم استفاده میکنند. به نظر زیمرمن باید هرچه سریعتر گفتوگوها آغاز شوند تا زمینههای مسالمتآمیز انتقال قدرت فراهم شود، زیرا طبق اطلاعات او تودهایها در دانشگاهها و بین کارگران نفوذ فراوانی پیدا کرده بودند.[۲۴] این تحلیل درست همان دیدگاهی بود که برخی محافل سیاسی درون ایران مثل حزب زحمتکشان هم انجام میدادند.
در مذاکرات فیمابین زیمرمن چهار پرسش از طرف دولت متبوع خود مطرح کرد:
- سرنوشت سرمایهگذاریهای امریکا در ایران چه خواهد شد؟
- آیندۀ فروش نفت به غرب به چه شکلی درخواهد آمد؟
- آیندۀ روابط سیاسی، نظامی ایران با امریکا چگونه خواهد بود؟
- روابط ایران انقلابی با روسیه به چه صورتی درخواهد آمد؟[۲۵]
بهعبارتی امریکاییها تنها به آینده مناسبات سیاسی و اقتصادی خود با ایران میاندیشیدند، مسئلۀ اصلی آنها شوروی بود و این نقطهضعف را رهبران انقلاب بهخوبی فهمیده بودند و به همین دلیل سعی میکردند از آن بهعنوان برگ برنده در مذاکرات خود استفاده کنند.
مثلاً در هجدهم ژانویه ۱۹۷۹ مطابق با ۲۸ دیماه ۱۳۵۷؛ یعنی درست دو روز پس از خروج شاه از کشور، آیتالله خمینی پاسخ زیمرمن را به نقل از یزدی به این شکل داد که ابتدا شورای انقلاب تأسیس خواهد شد. سپس دولت موقت معرفی میشود و آنگاه قانون اساسی جدید تنظیم و تصویب خواهد شد. آیتالله خمینی در ادامه گفت: «با عقب انداختن کارها دست تودهایها را باز میکنید. شما با حمایت از این دولت یا آن دولت و شلوغی ارتش باعث تعویق و درنتیجه رشد تودهایها و باعث زحمت بیشتر ما هستید. کنار بروید و بگذارید خود ما کارهایمان را بکنیم. ارتش را هم وادار به سکوت و عدم دخالت بنمایید. نه کمونیست، نه تودهای کاری نمیتواند بکند؛ اما اگر وضع به همین ترتیب ادامه یابد کاری نمیشود و تودهایها رشد میکنند و باعث زحمت میشوند.»[۲۶]
حدود چهل روز پیش از این سخنان، ریچارد کاتم، استاد علوم سیاسی دانشگاه پیتسبورگ و از کارکنان سابق سیا، در سر راه مسافرت خود به تهران در ۲۸ دسامبر ۱۹۷۸ مطابق با هفتم دیماه ۱۳۵۷ در نوفللوشاتو با آیتالله خمینی ملاقات کرد. در این ملاقات کاتم گفت مصدق به این دلیل شکست خورد که قدرت امریکا را بیش از حد ارزیابی کرده بود، او به آیتالله خمینی گفت این اشتباه را تکرار نکند و قدرت امریکا را بیش از حد ارزیابی نکند. کاتم گفت حملات پیدرپی کنگره و سنا، سیا را فلج کرده است پس دیگر قادر نیست مانند سال ۱۳۳۲ کودتایی سازماندهی کند.[۲۷] همه این گفتوگوها نشان میداد امریکا ضمن اینکه برای حفظ منافع خویش در ایران تلاش میکند و بقا یا سقوط رژیم شاه در اولویت سیاست خارجی این کشور قرار ندارد، در عین حال از واقعیت انقلاب ایران آگاهی ندارد. آنها نمیدانستند آیتالله خمینی تا آن زمان حتی یک بار هم از مصدق نام نیاورده بود تا چه رسد به اینکه از او حمایت کند. پس از انقلاب هم چند بار به مصدق حمله کرد، بالاتر اینکه گفت مصدق مسلمان نبود.[۲۸] بهعبارتی امریکاییها نمیدانستند انقلاب اسلامی، بهویژه در زمانی که آنها با رهبران انقلاب مذاکره میکردند در امتداد نهضت ملی نفت نیست و امری است که جداگانه باید آن را بررسی کرد.
با این وصف هنوز هم بین مقامات امریکا اختلافنظر وجود داشت. برژینسکی انتظار داشت رابرت هویزر فرستاده کارتر و معاون فرماندهی ناتو، امکان یک کودتا را بررسی کند.[۲۹] اما کودتا غیرممکن بود و به همین دلیل هویزر طبق نظر ونس فرماندهان ارتش را تشویق میکرد تا از شاهپور بختیار حمایت کنند.[۳۰] ویلیام سالیوان بر این نظر بود که باید تقاضاهای فوری برخی فرماندهان نظامی را که خواستار ملاقات آنها با آیتالله خمینی بودند بررسی کند. او نوشت هویزر نامهای به هارولد براون، وزیر دفاع، نوشته و این موضوع را مطرح کرده است.[۳۱] مقامات امریکا در حال مذاکره در این باره بین خود بودند که آیتالله خمینی دستور داد نمایندگانش در تهران با فرماندهان ارتش ملاقات کنند؛ یعنی، او توانست از نقطهضعف امریکا که همان فقدان تصمیمگیری واحد بود استفاده کند و ابتکار عمل را بهدست گیرد. حتی زمانی که آیتالله خمینی وارد ایران شد و بازرگان دولت موقت را تشکیل داد، باز هم اختلافات بین برژینسکی از یکسو و مقامهایی مانند وارن کریستوفر و دیوید نیوسام ادامه داشت. کریستوفر و نیوسام معتقد بودند باید با دولت بازرگان وارد مذاکره شد و برژینسکی هنوز به کودتا میاندیشید. او زمانی از این اندیشه دست برداشت که هویزر اطلاع داد کودتا بدون همکاری گسترده امریکا غیرممکن خواهد بود.[۳۲] برخلاف سال ۱۳۳۲ این بار کودتا هرگز موفق نمیشد، زیرا در روزنامهها و اعلامیه نسبت به خطر کودتا هشدار داده میشد؛ بهعلاوه برخلاف زمان مصدق این بار اکثریت مردم در خیابانها بودند و کودتا غیرممکن بود؛ بنابراین، مقامات امریکا ترجیح دادند مسئولیتی در این رابطه نپذیرند که اقدامی بسیار سنجیده بود.
- مذاکرات پس از انقلاب
انقلاب ایران بهسرعت پیروز شد، این موضوع هم نیروهای انقلابی و هم امریکا را غافلگیر کرد. درست دو روز پس از پیروزی انقلاب در ۲۴ بهمنماه ۱۳۵۷ افرادی ناشناختهای سفارت امریکا را اشغال کردند. دکتر ابراهیم یزدی، معاون نخستوزیر، با این افراد مذاکره کرد و آنها را به شکلی مسالمتآمیز از سفارتخانه بیرون راند. چند روز بعد کارتر در کنفرانسی مطبوعاتی اعلام کرد حکومت جدید ایران علاقهمند به حفظ روابط حسنه با امریکاست.[۳۳] ایراد این سخنان بهشکل علنی ضرورت نداشت، در حقیقت نهتنها این اظهارنظرها به بهبود مناسبات کمکی نکرد، بلکه مخالفان دولت موقت را تحریک کرد تا بیشتر علیه آن ابراز مخالفت کنند. دیگر اینکه حدود یک ماه پس از انقلاب بیست نفر از کارکنان امریکایی که وظیفه داشتند آزمایشهای موشکی شوروی را در آسیای مرکزی[۳۴] رصد و استراق سمع کنند به گروگان گرفته شدند. در اواخر اسفندماه ۱۳۵۷ ویلیام سالیوان همراه با جان استمپل، از کارکنان بخش سیاسی سفارت امریکا، نزد عباس امیرانتظام، معاون نخستوزیر، رفتند و نامهای خطاب به مهدی بازرگان که نخستوزیر بود به او دادند.[۳۵] آنها در نامه نوشته بودند تعدادی از کارکنان ایستگاه استراق سمع کبکان[۳۶] گروگان گرفته شدهاند. خودشان توضیح دادند این گروگانگیری جنبه سیاسی ندارد و چون سفارت امریکا به پیمانکاران محلی بدهکار است آنها برای گرفتن طلب خود گروگانگیری کردهاند. با همکاری امیرانتظام امریکاییها بدهی خود را پرداختند و این گروگانها آزاد شدند و به تهران آمدند.[۳۷] کلیه دستگاههای استراق سمع هم به مأموران ایرانی تحویل داده شد.[۳۸]
این اقدامات باعث شد مأموران سفارت امریکا به دولت ایران اعتماد کنند و با آن همکاری کنند. مقداری از مذاکرات بین طرفین در اسناد منتشرشده سفارت امریکا در تهران دیده میشوند. بدیهی است این اسناد برای قضاوت درباره موضوع همکاریهای اطلاعاتی کفایت نمیکنند[۳۹] و به همین دلیل در این مقاله به منابع دیگر هم ارجاع داده میشود. ظاهراً پس از پیروزی انقلاب فعالیتهای سیا در تهران قطع شده بود، لیکن اهمیت موضوع روابط بهحدی بود که اندکی پس از انقلاب بهمرور چهار مأمور از سوی سیا به تهران اعزام شدند. این افراد عبارت بودند از: جورج رابرت کیو،[۴۰] مالکولم کالپ،[۴۱] ویلیام دافرتی،[۴۲] و توماس اهرن؛[۴۳] رابرت ایمز[۴۴] هم بهعنوان پنجمین فرد اطلاعاتی اواخر تابستان ۱۳۵۸ به آنها ملحق شد.[۴۵] در تمام این مدت امریکاییها در داخل و خارج ایران با افراد و گروههای بسیاری ارتباط داشتند؛ تقریباً هیچیک از این گروهها در شرایط پیچیده ماههای پس از انقلاب شانسی برای آینده نداشتند، اما احتمالاً اطلاعات گمراهکننده آنها مانع از این میشد تا تصمیم معقول و به هنگامی در برابر تحولات اتخاذ شود.[۴۶] مانند این خبر که شورشیان کرد نهتنها از عراق، بلکه از آلمان شرقی، رومانی و کوبا کمک نظامی دریافت میکنند.[۴۷] اتفاقاً روابط ایران با این سه دولت حسنه بود و بالاتر اینکه روابط با کوبا که در زمان شاه قطع بود در زمان دولت موقت برقرار شد. مهمتر اینکه ایران پس از مذاکرات یزدی با فیدل کاسترو، رسماً به کشورهای عضو جنبش عدم تعهد پیوست. بالاتر اینکه والتر موندال، معاون رئیسجمهوری، در ملاقاتی که چارلی ناس، رئیس هیئت نمایندگی امریکا در تهران پس از بازگشت سولیوان به واشنگتن در ششم آوریل با او داشت پرسید آیا امکان برگشت شاه وجود دارد؟![۴۸] مقامات امریکا اینقدر از وضع کشور بیاطلاع بودند که نمیدانستند شاه دیگر هرگز به قدرت بازنخواهد گشت.
- موضوع روابط با شوروی
در این زمان برخی از گروههای چپ، فعالیتهای سیا و سوابق آن را بررسی میکردند؛ پس کلیه اقدامات افسران سیا کاملاً مخفی بود. کسانی که در این مأموریتها فعال بودند، ظاهراً چندان اطلاعی از آنچه در ایران میگذشت نداشتند. بهجز رابرت کیو که فارسی میدانست و از پیش با مسائل ایران ارتباط داشت، بقیه نمیتوانستند فارسی صحبت کنند و سابقه حضور در ایران نداشتند.[۴۹] حتی ریچارد کاتم، مأمور سابق سیا و استاد علوم سیاسی دانشگاه پیتسبورگ، در ملاقاتهایش با مقامات وزارت خارجه تصور میکرد دشمنی آیتالله خمینی با امریکا در حد نفوذی نظری بر سیاست خارجی کشور خواهد بود و جنبه عملی پیدا نخواهد کرد.[۵۰]
شاید علت امر این موارد باشند: اندکی پس از پیروزی انقلاب دولت ایران عهدنامه مودت سال ۱۹۲۱ را لغو کرد. طبق این عهدنامه اگر نیرویی به ایران حمله میکرد، شوروی میتوانست برای مقابله نیروی نظامی وارد کشور کند. اندکی بیش از دو ماه پس از پیروزی انقلاب، محمدرضا سعادتی، یکی از رهبران اصلی سازمان مجاهدین خلق، به اتهام جاسوسی برای شوروی دستگیر شد. علت امر این بود که ظاهراً او میخواست پرونده سرلشکر احمد مقربی[۵۱] را که سالها برای شوروی جاسوسی میکرد و سال ۱۳۵۶ اعدام شده بود در اختیار یکی از افسران کا.گ.ب که در پوشش دیپلماتیک فعالیت میکرد قرار دهد. این فرد ولادیمیر کوزیچکین نام داشت که برای MI6 کار میکرد و در تابستان ۱۳۶۱ با خودرویی که پلاک دیپلماتیک داشت به مرز ترکیه رفت و سرانجام به بریتانیا پناهنده شد. فرماندهی عملیات دستگیری سعادتی با ماشاءالله قصاب، رئیس کمیته انقلاب اسلامی مستقر در سفارت امریکا، بود. سعادتی دستگیر شد و به جرم جاسوسی به ده سال زندان محکوم شد، لیکن بعدها در اواخر تیرماه ۱۳۶۰ اعدام شد.[۵۲]
دیگر اینکه آیتالله خمینی که از حمله شوروی به افغانستان انتقاد میکرد روز ۲۲ خردادماه ۱۳۵۸ در ملاقات با ولادیمیر وینوگرادف، سفیر این کشور در تهران، نظرات خود را به او منعکس کرد. او صریحاً با مداخله نظامی شوروی در افغانستان مخالف بود و پیشنهاد کرد نیروهای ارتش سرخ عقبنشینی کنند. دو ماه پس از این ملاقات، در بیستمونهم مردادماه ۱۳۵۸ دفتر مرکزی روزنامه مردم، ارگان حزب توده و دبیرخانه کمیته مرکزی این حزب، پلمپ شدند.[۵۳] بالاتر از همه ایران برای صدور گاز خود به شوروی قیمتی بالاتر تقاضا کرد، مذاکرات به بنبست رسید، اما الکسی کاسیگین، نخستوزیر شوروی، ضمن صدور بیانیهای هم از بازرگان و هم از آیتالله خمینی حمایت کرد.[۵۴] پس هیچکدام از این حوادث نتوانستند بر روابط شوروی با دولت موقت ایران تأثیر بگذارند.[۵۵] این در حالی است که اداره هشتم ساواک؛ یعنی اداره ضد جاسوسی که وظیفه اصلی آن کنترل اتباع شوروی و بهویژه سفارتخانه این کشور در تهران بود بازسازیشده بود.
- تبادل اطلاعات درباره تحرکات عراق
بخشی از اطلاعات موردنیاز دولت درباره تحرکات شوروی در شمال ایران و افغانستان و نیز نیات عراق در مرزهای غربی و جنوبی کشور، در ملاقاتهایی با امیرانتظام به وی داده میشد.[۵۶] تحلیل اولیه کارشناسان عراق در وزارت امور خارجه این بود که این کشور به ایران حمله نخواهد کرد، هرچند اقدامی سریع برای تضعیف ایران نمیتواند نادیده گرفته شود. این در حالی است که گزارش میشد عراق با ۵۵ تانک ناقل، وسایط نقلیه نظامی را در درون کشور جابهجا میکنند و ارتش احتمالاً یک لشکر نیروی نظامی در مرزهای جنوب شرقی خود مستقر میکند.[۵۷]
دیوید مارک، افسر خدمات خارجی که مدت دو سال در بخش عراق وزارت خارجه کار کرده بود، بر این باور بود که ارتش این کشور برای برخورد با ایران آماده میشود. برخی دیگر از کارشناسان وزارت خارجه هم همین نظر را داشتند. بهویژه اینکه صدام حسین از ماه تیر ۱۳۵۸ عملاً قدرت را به دست گرفته بود. نتیجه مطالعات این بود که صدام حسین میخواهد منابع نفتی خوزستان را تصرف کند. این گزارش را در آبانماه ۱۳۵۸ برژینسکی، مشاور امنیت ملی و هارولد براون، وزیر دفاع کامل خوانده شد. برژینسکی این نظر که را رد کرد که عراق قصد حمله نظامی به ایران دارد.[۵۸] این تحلیل زمانی ارائه شد که سفارت امریکا اشغال و دولت موقت سقوط کرده بود، بنابراین مسئولان دولت ایران از برآورد وزارت خارجه و سازمانهای اطلاعاتی این کشور درباره احتمال حمله عراق آگاهی نداشتند.[۵۹]
واقعیت امر این است که امریکاییها خیلی دیر آن هم در ۳۱ مردادماه ۱۳۵۸ بود که اطلاعاتی درباره تحرکات عراق به ایران دادند. رابرت ایمس که افسر عملیاتی سیا بود اطلاعات را ارائه کرد. او یکی از افسران مهم سیا شناخته میشد که تحلیلهای ردهبالا را درباره منطقه خاور نزدیک تهیه میکرد. در این جلسه از امریکاییها بروس لینگن[۶۰] و ویلیام تامسث[۶۱] شرکت داشتند و در طرف ایرانی، بازرگان، یزدی و امیرانتظام که از استکهلم برای شرکت در این جلسه به تهران آمده بود حضور یافتند؛ البته ایمس ماهیت خود را بروز نداد، اما طرف ایرانی حدس زده بود که او باید فردی اطلاعاتی باشد.[۶۲]
این جلسه یک بار دیگر در نیمههای مهرماه تکرار شد، این بار رابرت کیو همراه با رون اسمیت[۶۳] به تهران آمدند تا درباره امکان فعالسازی مجدد پایگاه استراق سمع آیبکس و تحرکات عراق با شرکت مسئولان ایرانی تشکیل جلسه بدهند. رون اسمیت، کارشناس انرژی شوروی بود و درواقع میخواست درباره این موضوع با مسئولان مربوطه صحبت کند. در این جلسه که روز ۱۵ اکتبر ۱۹۷۹ برگزار شد؛ کیو، اسمیت و لینگن همراه با یزدی و امیرانتظام شرکت داشتند. اسمیت زودتر از همه گزارش خود را ارائه کرد و به واشنگتن بازگشت، اما چهار نفر دیگر جلسه را ادامه دادند. گزارش اسمیت خیلی ساده بود: شوروی به انرژی فراوان ایران چشم طمع دارد، اما یزدی این گزارش را «مشتی مزخرفات» خواند.[۶۴] در این جلسه و مذاکرات بعدی که تا ۲۸ مهرماه ۱۳۵۸ ادامه یافت، درباره تحریکات عراق در مرزهای ایران، کمکهای صدام حسین به جداییطلبان خوزستان و راهاندازی آیبکس صحبت شد. بهویژه در این باره بحث شد که ایران با سیستم آیبکس میتواند خود تحرکات نظامی عراق را بدون کمک امریکا رصد کند و تا ۷۰ مایلی درون عراق را تحت نظارت خود قرار دهد، اما در این بین اتفاقی روی داد که همهچیز را تحتالشعاع قرار داد. روز سیام مهرماه آن سال شاه برای معالجات پزشکی به امریکا رفت. این موضوع باعث شد تا مذاکرات قطع شوند؛ زیرا گمان بر این بود که امریکاییها شاه را دعوت کردهاند تا زمینههای کودتایی مشابه کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ را بررسی کنند و این نشانی است از عدم حسننیت دولت کارتر. درست همان روز گروگانگیری مهندس بازرگان و دکتر یزدی در الجزایر با برژینسکی درباره موضوع روابط دوجانبه و حضور شاه در امریکا بحث میکردند؛ لیکن متعاقب گروگانگیری دولت بازرگان سقوط کرد و سفارت امریکا به اشغال دانشجویان مسلمان پیرو خط امام درآمد.[۶۵]
این اقدامی غافلگیرکننده بود، درحالیکه هنوز هم مقامات امریکا درباره حزب توده حساس بودند. در عین حال گزارش میشد این حزب بهدلیل فقدان رهبری کاریزماتیک، بیاعتباری و تعداد اعضای ناچیز، شانسی برای آینده ندارد.[۶۶] با این حال تنها دلیل امریکا برای گفتوگو با مقامات دولت موقت، یکچیز بود: مقابله با تهدیدات شوروی.[۶۷] اما کمتر گزارشی درباره نیروهای حزب راستگرای زحمتکشان وجود داشت که به شکلی عجیب شعار ضدامریکایی میدادند و عجب آنکه حساسیتی هم بین گروههای چپ برنمیانگیختند. حساسیت بیوجه امریکا نسبت به نفوذ شوروی، حتی در زمانی که تودهایها و کلیه گروههای چپ بهشدت سرکوبشده بودند باقی ماند. حتی در مذاکرات مشهور به ایرانگیت، سرهنگ اولیور نورث، ظاهراً به نقل از رابرت مک فارلین مشاور امنیت ملی رونالد ریگان، گفت: «این یک معامله اسلحه در مقابل آزادی گروگانها [در بیروت] نیست. این را باید در آنچه در رابطه با نیات شوروی در منطقه میبینیم، دید.»[۶۸]
نتیجه
با اینکه برخی مقامات امریکا در زمان ریاستجمهوری جیمی کارتر و پس از پیروزی انقلاب ایران تلاش کردند با مسئولان دولت موقت ارتباط برقرار کنند و حتی تبادل اطلاعات کنند، اما هرگز بیاعتمادی متقابل رفع نشد. علت این بود که برخی مقامات امریکا آنقدر نسبت به مسئله شوروی بیمناک بودند که تصور میکردند روزی ایران منطقه نفوذ آن کشور خواهد شد. به همین دلیل بهموازات مذاکره با مسئولان ذیربط دولت موقت، با افراد و گروههای اپوزیسیون هم بهشکلی جدی مذاکره میکردند و این امر باعث بیاعتمادی افرادی در دولت موقت میشد. نکته مهمتر این بود که برخی از اپوزیسیون اطلاعات گمراهکننده در اختیار امریکاییانی میگذاشتند که با آنها در ارتباط بودند. سردرگمی مقامات امریکا درباره اینکه در ایران چه میگذرد، باعث شد تا آنها نتوانند تصمیمهایی اتخاذ کنند که بهنفع منافع دوجانبه باشد. با اینکه سمتوسوی سیاستهای دولت موقت علیه دولت شوروی بود و حتی مناسبات اقتصادی دو کشور به سطحی پایینتر از زمان شاه رسیده بود، لیکن توهم تهدید شوروی همچنان باقی بود. در حقیقت مسئولانی مثل برژینسکی باور نمیکردند ایرانیان بتوانند کشور را اداره کنند، زیرا تجربه لازم را ندارند، پس احتمال سقوط کشور به دامان شوروی بعید نیست.
در نقطه مقابل کسانی مانند ابراهیم یزدی نسبت به صداقت دولت امریکا تردید داشتند، به همین دلیل تصور میکردند باید در شورشهای کردستان و خوزستان ردپایی از حضور امریکا مشاهده کرد. ایرانیها فکر میکردند امریکا مشروعیت انقلاب ایران را بهرسمیت نشناخته است و به همین دلیل گمان میکردند پشت هر آشوبی دستهای این قدرت بزرگ جهانی را باید دید. این بدگمانی باعث میشد تا حتی در مذاکرات حساسی که در این مقاله از آنها بحث شد، طرف ایرانی، گفتوگوها را با بدبینی دنبال کند و مقاصد پشت پرده را در ذهن داشته باشد. بهعلاوه در تمام ماههای حکومت موقت از کودتایی محتمل مثل کودتای ۱۹۵۳ سخن گفته میشد، به همین دلیل دولت موقت با آمدن والتر کاتلر بهعنوان سفیر امریکا به ایران پس از انقلاب مخالفت کرد، زیرا با تجربهای که او در حمایت از دیکتاتور زئیر، موبوتو سسه سکو داشت، تصور میشد برای انجام یک کودتا به ایران میآید.
با مسافرت شاه به امریکا در ۳۰ مهرماه ۱۳۵۸ این سوءظن شدت یافت، کسی باور نمیکرد شاه برای معالجه به امریکا رفته است؛ زیرا او بیماری خود را کاملاً پنهان کرده بود. از سویی انتظار به قدرت رسیدن دولتی کاملاً همسو با امریکا در ایران پس از انقلاب غیرمعقول بود، زیرا انقلابیون امریکا را باعث به قدرت رسیدن شاه بهدنبال سرنگونی مصدق میدانستند.
در حقیقت، مقامات امریکا با تردید فراوان نسبت به آینده انقلاب ایران وارد مذاکره شده بودند، همین امر باعث میشد اولاً آنها نتوانند تصمیمهای بهموقع بگیرند و ثانیاً خیلی دیر با رهبران انقلاب وارد گفتوگو شوند. در شرایط بسیار بحرانی پس از انقلاب و رقابت گروههای مختلف برای رسیدن به قدرت، همین گفتوگوها هم حساسیت فراوانی تولید میکرد، بهواقع مذاکرات دیپلماتیک با سفارت امریکا سندی بر وابستگی دولت موقت تلقی میشد. برخلاف دولت امریکا، شورویها گامبهگام و با صبر و حوصله تحولات ایران را زیر نظر گرفته بودند و از بیان مطالبی که باعث خصومت بیشتر میشد اجتناب میکردند. این در حالی است که دولت موقت اقدامات متعددی در محدودیت روابط با شوروی برداشته بود.
درنهایت هم با اینکه مذاکرات مهم و مفیدی با یزدی و امیرانتظام در حال انجام بود، اطلاعات فراوانی درباره تحریکات عراق در مرزهای ایران ارائه شد و حتی گفتوگوها برای دریافت سلاحهای پیشرفتهای که زمان شاه خریداریشده بودند جریان داشت؛ اما عاملی جدید وارد میدان شد که عبارت بود از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، این عامل با اشغال سفارت امریکا به همه مذاکرات آشکار پایان داد. این در حالی است که مقامات امریکا تا آخرین لحظه درباره خطرات ناشی از قدرت گرفتن گروههای چپ و مارکسیست ابراز نگرانی میکردند. هراس از تهدید شوروی تا آخرین روزهای قدرت این حکومت ادامه یافت، اما ایران نهتنها کمونیستی نشد و برعکس کلیه گروههای چپ بهشدت سرکوب شدند، بلکه فاصله روابط دیپلماتیک آن با امریکا هم روزبهروز افزایش یافت.
سوتیتر:
- هیچکدام از نیروهای سیاسی نمیدانستند انقلاب به این سرعت پیروز خواهد شد و همه آنها هیچ برنامهای برای آینده نداشتند. سردرگمی نیروهای داخلی و بیبرنامگی، منحصر به نیروهای داخلی نبود، بلکه مقامات امریکا هم در مقابل تحولات کشور دچار سردرگمی و اشتباه محاسبه بودند
- بقایی در ملاقات با شاه گفت کمونیستهای طرفدار آیتالله خمینی طرفدار شوروی و چین نیستند، بلکه گروهی «کمونیستهای مستقل، عدهای جالبتوجه، تشکیلاتی و مصمم» هستند.
- امریکاییها اصرار داشتند پیش از بازگشت رهبر انقلاب به تهران تفاهمی بین سران ارتش و مخالفان انجام گیرد، آنها بر این باور بودند که انجام تفاهمی بین ارتشیان و مذهبیها ممکن است، زیرا این دو گروه تعلقخاطر مشترکی دارند و آنهم ممانعت از نفوذ کمونیستهاست
- سردرگمی مقامات امریکا در مورد اینکه در ایران چه میگذرد، باعث شد تا آنها نتوانند تصمیمهایی اتخاذ کنند که بهنفع منافع دوجانبه باشد. با اینکه سمتوسوی سیاستهای دولت موقت علیه دولت شوروی بود و حتی مناسبات اقتصادی دو کشور به سطحی پایینتر از زمان شاه رسیده بود، لیکن توهم تهدید شوروی همچنان باقی بود
- برخی از اپوزیسیون اطلاعات گمراهکننده در اختیار امریکاییانی میگذاشتند که با آنها در ارتباط بودند. سردرگمی مقامات امریکا در مورد اینکه در ایران چه میگذرد، باعث شد تا آنها نتوانند تصمیمهایی اتخاذ کنند که بهنفع منافع دوجانبه باشد. با اینکه سمتوسوی سیاستهای دولت موقت علیه دولت شوروی بود و حتی مناسبات اقتصادی دو کشور به سطحی پایینتر از زمان شاه رسیده بود، لیکن توهم تهدید شوروی همچنان باقی بود
- برخی مقامات امریکا در زمان ریاستجمهوری جیمی کارتر و پس از پیروزی انقلاب ایران، تلاش کردند با مسئولان دولت موقت ارتباط برقرار نمایند و حتی تبادل اطلاعات کنند، اما هرگز بیاعتمادی متقابل رفع نشد. علت این بود که برخی مقامات امریکا آنقدر نسبت به مسئله شوروی بیمناک بودند که تصور میکردند روزی ایران منطقه نفوذ آن کشور خواهد شد.
[۱]. برای درک بهتر آن شرایط بنگرید به: مهندس مهدی بازرگان: مسائل و مشکلات نخستین سال انقلاب از زبان رئیس دولت موقت (تهران: نهضت آزادی ایران، ۱۳۶۲).
[۲]. See: Christian Emery: US Foreign Policy and the Iranian Revolution, (New York: Palgrave Macmillan, 2013), p. 72.
[۳]. Donnettee Murray: US Foreign Policy and Iran: American-Iranian Relations since the Islamic Revolution, (London: Routledge, 2009), pp. 21 & 26.
[۴]. حتی رهبران حزب توده هم در مورد آنچه در ایران میگذشت با هم اختلافنظر داشتند، ایرج اسکندری که در زمان انقلاب دبیرکل حزب توده بود، آن را حرکتی ارتجاعی تلقی میکرد، اما نورالدین کیانوری بهشدت با این نظر مخالفت میکرد و انقلاب را حرکتی مترقی میدانست. بالاخره هم در آستانه پیروزی انقلاب کیانوری دبیرکل حزب توده شد. برای اطلاع از این اختلافنظرها نک: خاطرات ایرج اسکندری، (تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۱)، صص ۹۶-۳۹۰؛ و: خاطرات نورالدین کیانوری، (تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۲)، صص ۸۸-۴۷۹.
[۵]. در مورد برخی از این ملاقاتها نک:
US Foreign Policy and the Iranian Revolution, pp. 73-75.
[۶]. بنگرید به:
Mark Gasiorowski: US Covert Operations toward Iran, February-November 1979: Was the CIA Trying to Overthrow the Islamic Regime? Middle Eastern Studies, Vol. 51, No. 1, 01 Aug 2014, pp. 118-125.
این مقاله که عمدتاً بر اساس اسناد سفارت امریکا در ایران نوشته شده، در برخی جاها اشتباهاتی دارد. مثلاً در صفحه ۱۳۱ نوشته شده سید صادق روحانی عضو شورای انقلاب بوده است، حال آنکه روحانی هرگز عضو این شورا نبوده است.
[۷]. محسن هاشمی، حبیبالله حمیدی: ماجرای مک فارلین، فروش سلاح- آزادی گروگانها (تهران: دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۳۸۸)، ص ۳۳ و ۱۲۹.
[۸] Hamilton Jordan: Crisis: The Last Year of the Carter Presidency, (Connecticut: Putnam, 1982), p. 28.
[۹] برای جزئیات نگاه کنید به سخنرانیهای متعدد ایشان در: صحیفه امام، (تهران: مرکز تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۹).
[۱۰] دیدگاههای سیاسی اصلی آیتالله خمینی از سال ۱۹۷۰ در کتابی با عنوان ولایتفقیه منتشرشده بود. این کتاب از آن زمان به بعد بارها و بارها تجدید چاپ شده است.
[۱۱] Vance to all near Eastern and Asian embassies, Cable State, No. 296841, 23 November 1978, NSA: IR01798, “Assessment of Soviet Posture and Intentions Regarding Situation in Iran.»
[۱۲] بنگرید به حسین آبادیان: زندگینامه سیاسی مظفر بقائی، چاپ دوم (تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۶)، صص ۵۰۲-۴۹۷.
[۱۳]. همان، ص ۴۹۸.
[۱۴]. یادداشتهای مذاکره شاه و بقائی، به قلم دکتر سعید پارسی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ش ۴۰/۷۵۸.
[۱۵]. زندگینامه سیاسی مظفر بقائی، ص ۴۹۸.
[۱۶]. نمونهای از این اطلاعات در خاطرات او منتشر شدهاند:
Mansur Rafizadeh: Witness; From the Shah to the Secret Arms Deal, An Insider’s Account of U.S Involvement in Iran, (New York: William Morrow and Company, 1987).
این کتاب با مشخصات زیر در ایران به فارسی ترجمه و منتشر شده است: منصور رفیع زاده: شاهد، ترجمه اصغر گرشاسبی (تهران: اهلقلم، ۱۳۷۶).
[۱۷]. برای فعالیتهای رهبر این حزب بنگرید به: خاطرات دکتر مظفر بقائی کرمانی، از مجموعه طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد، (تهران: نشر علم، ۱۳۸۲). زندگینامه سیاسی او که بالاتر به آن اشاره شد، بر اساس اسناد معتبر نوشته شده و فعالیتهای مخفی و علنی این حزب تا زمان پیروزی انقلاب را موردبحث قرار داده است.
[۱۸]. گفتگو با آیتالله منتظری، المستقبل، چاپ پاریس، ۱۶ ژوئن ۱۹۷۹، «امریکا حامی سازمانهای چپگرای ایران.»
[۱۹].Babak Ganji: Politics of Confrontation; The Foreign Policy of the USA and Revolutionary Iran, (London: I. B. Tauris, 2006), p. 93.
[۲۰]. دکتر ابراهیم یزدی: شصت سال صبوری و شکوری، (تهران: کویر، ۱۳۹۵)، ج ۳، صص ۶۴-۲۶۳.
[۲۱]. در آن زمان تنها دو گروه مهم مشی براندازی رژیم شاه از طریق مسلحانه داشتند: سازمان مجاهدین خلق ایران که گروهی مسلمان بودند و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که آن زمان با حکومت شوروی مخالفت میکردند. بعدها پس از انقلاب، معلوم شد اکثریت فداییان هم به مشی مسلحانه اعتقاد نداشتهاند و به همین دلیل در تابستان ۱۳۵۹ بین آنها انشعاب اتفاق افتاد. اکثریت مشی مسالمتآمیز در پیش گرفتند و اقلیت به روش مسلحانه روی آوردند. بقیه گروهها ازجمله حزب توده معتقد به مشی مسلحانه برای براندازی حکومت شاه نبودند.
[۲۲]. Warren Zimmerman.
[۲۳]. ابراهیم یزدی: صص ۷۷-۲۷۶.
[۲۴]. همان، صص ۸۱-۲۸۰.
[۲۵]. همان، صص ۸۳-۲۸۲.
[۲۶]. همان، صص ۸۴-۲۸۳.
[۲۷]. همان، ص ۳۲۱. نیز نک:
Politics of Confrontation: The Foreign Policy of the USA and Revolutionary Iran, p96.
[۲۸]. این سخنان در روز ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ علیه جبهه ملی ایراد شد و تمام روزنامههای تهران روز بعد آن را منتشر کردند.
[۲۹].Charles Kurzman: The Unthinkable Revolution in Iran, (MA: Harvard University Press, 2004), p. 157.
[۳۰]. بعد از سقوط شاه هم کمابیش ملاقاتهایی با بختیار در پاریس انجام شد، اما به نوشته مارک گازیوروسکی امریکا حمایتی از او برای سرنگونی جمهوری اسلامی نکرد. مقاله گازیورسکی نشان میدهد که مقامات امریکا حتی نتوانسته بودند ارزیابی دقیقی از وضعیت اپوزیسیون در خارج کشور داشته باشند. نک:
Mark Gasiorowski: US Covert Operations toward Iran, February-November 1979: Was the CIA Trying to Overthrow the Islamic Regime? Middle Eastern Studies, 01 Aug 2014, pp.129-133.
[۳۱]. Sullivan to Vance, Cable State, January 10/ 1979, DDRS, No. CK3100503552.
[۳۲]. See: Zbigniew Brezezinski: Power and Principle: Memories of the National Security Advisor, 1977-1981, (New York: Farrar, Straus & Giroux, 1983), pp. 390-392.
[۳۳]. Jimmy Carter: Keeping Faith: Memories of President, (New York: William Collins and Sons, 1982), 460.
[۳۴]. Mark Gasiorowski: US Intelligence Assistance to Iran, May-October 1979, Middle East Journal, Vol. 66, No. 4, Autumn 2012, p.615.
[۳۵]. در مورد روایت سولیوان از حوادث این روزها نک:
William H. Sullivan: Mission to Iran, (New York: Norton, 1981), pp. 258-275.
[۳۶]. این ایستگاه در منابع انگلیسی به نام تاکسمن مشهور است، نام اصلی آن همین است. قبل از انقلاب رابط ایرانی این ایستگاه با ارتش، سپهبد هاشم برنجیان بود. برنجیان در دادگاه گفت هیچ اطلاعی از آنچه در ایستگاه میگذشت نداشته و تنها یک رابط بوده است. او به اعدام محکوم شد. نک: یوسف ترابی: روابط ایران و امریکا، ج ۱، (تهران: عروج، ۱۳۷۹)، صص ۶۲-۱۶۱.
[۳۷] در مورد ایستگاه کبکان بنگرید به:
William Branigan: U.S. Loses Iran Sites, Washington Post, March 1, 1979.
در زمان چاپ این مقاله، هنوز کارکنان ایستگاه گروگان گرفته شده و هنوز آزاد نشده بودند.
[۳۸]. آنسوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، ج ۱، (تهران: نشر نی، ۱۳۸۱)، ص ۲۷.
[۳۹]. بنگرید به: اسناد لانه جاسوسی امریکا، ج ۱، (تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۶)، صص ۵۴۵، ۵۵۲، ۶۱-۵۵۸، ۶۳-۵۶۲ و ۷۲-۵۷۰.
[۴۰]. George Robert Cave.
کیو درست چند روز قبل از گروگانگیری به توصیه بروس لینگن، کاردار سفارت، تهران را ترک کرد. او رئیس پایگاه سیا در عربستان سعودی بود و در جریان مذاکرات مک فارلین که به ایرانگیت مشهور شد، او را همراهی میکرد و در جلسات حضور داشت. او از نام مستعار ساموئل ترنس اونیل استفاده میکرد و مثل بقیه پاسپورت ایرلندی داشت.
[۴۱]. Malcolm Calp.
در زمان گروگانگیری ۴۲ سال سن داشت و مثل بقیه هویتش ناشناخته ماند.
[۴۲]. William Daugherty.
در زمان گروگانگیری ۳۳ سال سن داشت و در زمره گروگانها بود. شغل رسمی دافرتی دبیر سوم سفارت بود.
[۴۳]. Thomas Ahren.
در جریان گروگانگیری اهرن هم در زمره گروگانها بود. در آن زمان او ۴۸ سال سن داشت و شغل رسمیاش افسر کنترل مواد مخدر بود. اهرن در این زمان رئیس پایگاه سیا در تهران بود.
[۴۴]. Robert Ames.
[۴۵]. Victor Tomseth.
[۴۶]. برای نمونهای از فعالیتهای این گروهها نک:
- Sreberny Mohammadi and A. Mohammadi: Post-Revolutionary Iranian Exiles: A Study in Impotence, Third World Quarterly, Vol. 9, No. 1, (January 1987).
[۴۷]. اسناد لانه جاسوسی، جلد چهارم، ص ۷۲.
[۴۸]. US Foreign Policy and the Iranian Revolution, p. 95.
[۴۹]. Mark Bowden: Guests of the Atatollah, (New York: Grove Press, 2006), pp. 29-30; William J. Daugherty: In the Shadow of the Ayatollah (Annapolis: Naval Institute Press, 2001), pp. 10-13.
[۵۰]. Seliktar, p. 133.
[۵۱] بنگرید به: سرتیپ منوچهر هاشمی: داوری، سخنی در کارنامه ساواک، (لسآنجلس: شرکت کتاب، ۱۳۸۳)، صص ۸۹-۵۷۴. سرتیپ هاشمی رئیس ضد جاسوسی ساواک بود که در تابستان ۱۹۷۹ به پیشنهاد خودش بازنشسته شد.
[۵۲] در مورد جزئیات این موضوع بنگرید به:
Vladimir Kuzichkin: Inside the KGB, Myth & Reality, (London: Andre Deutsch, 1991), chapter. 13.
کوزیچکین در تابستان سال ۱۳۶۱ به بریتانیا پناهنده شد و این کتاب را نوشت، در بهمنماه آن سال رهبران حزب توده دستگیر شدند و بقایای آنها هم در اردیبهشتماه ۱۳۶۲ دستگیر گردیدند. کتاب او به فارسی هم ترجمهشده است با این مشخصات: ولادیمیر کوزیچکین: کا. گ. ب در ایران، ترجمه اسماعیل زند و دکتر حسین ابوترابیان (تهران: ۱۳۷۱).
[۵۳]Aryeh Yodfat: The Soviet Union and Revolutionary Iran (London: Croom Helm, 1984), p. 61.
[۵۴]US Foreign Policy and the Iranian Revolution, pp. 114-115.
[۵۵] حتی اوایل سال ۱۹۸۲ که تقریباً کلیه اعضای حزب توده دستگیر شدند، دولت شوروی واکنشی را که مورد انتظار بود؛ از خود نشان نداد.
[۵۶] US Intelligence Assistant to Iran, May-October 1979, p. 617.
[۵۷]“Iraqi Armor Movements,” Baghdad cable 1213, May [June?] 3, 1979; and “Iraqi-Iranian Relations,” Baghdad cable 1362, June 21, 1979, Quoted in: US Intelligence Assistant to Iran, May-October 1979, p. 618f.
[۵۸]Howard Teicher and Gail Radley Teicher: Twin Pillars to Desert Storm, (New York: William Morrow, 1993), pp. 60-71.
[۵۹] در مورد تحلیلهای سفارت امریکا از وضعیت عراق پیش و پس از انقلاب نک: اسناد لانه جاسوسی، جلد هشتم، صص ۱۵۲-۱.
[۶۰] در زمان گروگانگیری در وزارت امور خارجه بود و به همین دلیل گروگان گرفته نشد، او کاردار سفارت امریکا بود، لازم به توضیح است که بعد از انقلاب سطح روابط دیپلماتیک امریکا به کاردار تقلیل داده شده بود.
[۶۱] کنسول امریکا در شیراز و افسر سیاسی سفارت، در زمان گروگانگیری او در وزارت خارجه ایران حضور داشت و به گروگان گرفته نشد.
[۶۲] ایمس در اوایل سال ۱۳۶۲ در یک عملیات تروریستی در بیروت، جزو شش افسر سیا بود که کشته شد:
US Intelligence Assistant to Iran, May-October 1979, p. 619f.
[۶۳] Ron Smith.
[۶۴]James Bill: The Eagle and the Lion: The Tragedy of American-Iranian Relations (Connecticut: Yale University Press, 1988), pp. 146, 401-402.
[۶۵] در جلد اول خاطرات امیرانتظام که پیشتر به آن ارجاع داده شد، درباره محورهای این گفتگوهای دوجانبه اطلاعاتی جالب و مفصلی ارائه شدهاند.
[۶۶]Iran Briefing, Cable State, Vance to multiple embassies, 267001, 12 October 1979, NSA: IR03266.
[۶۷]. US Foreign Policy and the Iranian Revolution, P.129.
[۶۸]. ماجرای مک فارلین، ص ۱۲۹.