گفتوگو با حسن افتخار
هدف ما از این گفتوگو و سلسله گفتوگوهای روز واقعه -تشییعجنازه مهندس سحابی و اتفاقات آن روز که به عروج شهادتگونه هاله سحابی منجر شد- این است که چرا آن روز آن اتفاق افتاد. اگر به یاد داشته باشید ،آن روز با مأموران وزارت اطلاعات که در منزل مهندس سحابی بودند توافق شد جنازه تا سر کوچه گلستان تشییع بشود و بعد هم برای خاکسپاری برویم، اما هنگام تشییع قرارها فراموش شد و درگیری اتفاق افتاد. سعی کردند تابوت را از دست تشییعکنندگان بگیرند که به سرنگونی تابوت منجر شد. در این درگیریها ضربهای به قفسه سینه هاله خورد و به شهادت او منجر شد. شما وقتی آن مصیبت برای هاله اتفاق افتاد با ماشین به درمانگاه رفتید و در همه مراحل حضور داشتید. خاطرات خود را برای ما بگویید تا شاید کمی برای ما روشن شود. چرا در جایی که دور از تهران است و اطراف آن هم پادگانهای نظامی هستند اجازه ندادند همان تشییعجنازه محدود هم انجام شود؟
من روایت خودم را از آن روز واقعه در حدی که حضور داشتم و به نوعی تجربه زیسته آن روز من است بیان خواهم کرد. با توجه به نسبتی که داشتیم میخواستیم همه اعضای خانواده در مراسم شرکت کنیم و صبح روز تشییع بهسوی لواسان رفتیم؛ البته ساعت برنامه از روز پیش چند بار تغییر پیدا کرده بود. در سربالاییهای لشکرک جلوی ما را گرفتند که عازم کجا هستید. توضیح دادم میخواهیم به لواسان برای تشییعجنازه مهندس سحابی برویم. گفتند نمیتوانید، اما با توضیحات مفصلی که دادیم و با مشورتهایی که کردند به ما اجازه دادند عازم لواسان بشویم. وقتی رسیدیم در منزل مراسمی برپا بود و افراد با هم صحبت میکردند و کمکم شرایط فراهم میشد تا تشییعجنازه شروع بشود. پس از مدتی مراسم شروع شد. اولین نکتهای که توجه مرا جلب کرد وضعیت هاله بود. هاله بهشدت رنگپریده و خسته بود و آثار بیخوابی و استرس و هیجان در چهرهاش دیده میشد. عکس مهندس سحابی و شاخهای گل نرگس به همراه داشت. عدهای از خانمها همراه هاله بودند. مراسم که شروع شد هنوز چند قدمی نرفته بودیم یکباره جنگ مغلوبه شد. امروز که تصاویر ذهنی خودم را مرور میکنم در گوشهای عدهای مشغول زدن آقای سعید مدنی و دیگران بودند. جنازه روی زمین افتاده و همهچیز درهم ریخته بود و یکباره گفته شد هاله غش کرده و روی زمین افتاده. بلافاصله خودم را بالای سر هاله رساندم و با سابقه ذهنی که از پریدگی رنگ و آثار استرس و هیجان که در چهرهاش دیده بودم و هیجان هم بر ما چیره شده بود سعی میکردم عملیات احیا را برای هاله انجام بدهم. تا جایی که به خاطر دارم در آن لحظه هاله ضربان قلب و تنفس نداشت. در آن وضعیت تشیعکنندگان هم دچار هیجان بودند. هاله و ما که در بالین او مشغول احیا بودیم از همه طرف تحتفشار بودیم. در همین موقع خانمی گفتند که پزشک هستم اجازه دهید عملیات احیا را من انجام بدهم. من بلافاصله موافقت کردم. در همین کشاکش هاله با ماشین آقای دکتر بهرام سحابی به درمانگاهی در لواسان منتقل شد و ما هم به طرف گورستان عازم شدیم.
مسئلهای که شاید به پرسش اصلی این گفتوگو مرتبط باشد این است که منزل مهندس سحابی در یک خیابان فرعی قرار دارد. این خیابان فرعی به یک خیابان فرعی دیگر و آن هم خیابان وسیعتری که آن هم اصلی نیست منتهی میشود. بالاخره آن خیابان به خیابان اصلی لواسان میرسد. درواقع منزل مهندس سحابی در یک خیابان فرعی، فرعی فرعی قرار دارد. به نظر من کل جمعیتی که آن روز حضور داشتند شاید حدود دویست نفر بیشتر نبودند. واقعاً تأملبرانگیز است که چرا به همان ۳۰ متر هم اجازه تشییع ندادند. مفهوم آتش به اختیار صحنه جنگ این است که اگر در صحنه جنگ ارتباط فرد یا گروه با فرماندهی بالاتر قطع شود، ابتکار و خلاقیت فردی تعیینکننده است تا در صحنه جنگ افراد خلاقیت خودشان را بروز بدهند. آنجا نه صحنه جنگ بود نه شرایط اضطراری؛ تشییعجنازه مردی بود که عمر خود را در راه استقلال و آزادی ایران و ایرانی صرف کرده بود و از دوران جوانی تا پایان زندگی دغدغه ایران و ایرانیت داشت. چنین شخصیتی میگفت اگر آبرویی دارم و اگر ضرورت ایجاب کند این آبرو باید هزینه سرنوشت ایران و ایرانی شود. حالا واقعاً باید پرسید چه لزومی داشت چنین صحنههایی در تشییعجنازه او به وجود بیاید. مرحوم دکتر سحابی که خود سرحلقه ایمان و معنویت و حریت بود در سال ۱۳۴۲ در دادگاه اعضای نهضت آزادی در اشاره به مهندس سحابی با تمام عواطف پدری گفت «عزت من» که فراتر از عواطف پدر فرزندی اشاره به شخصیت والای مهندس داشت. من خودم در بعضی از جلسات دادگاه حضور داشتم و از کسی نقل نمیکنم.
من فکر میکنم ترس و وحشتی که عدهای از چنان جمعیت کوچک در آن مکان داشتند، منجر به این رویداد شد. درواقع جز ایجاد تنفر و احساس جدایی و نفرت بین گروهها و طبقات مختلف مردم نتیجهای نداشت و نخواهد داشت. این مراسم میتوانست بهآرامی و با حفظ حرمت خانواده و جنازه مهندس سحابی برگزار شود و هیچ حادثه غیرمترقبهای هم رخ ندهد.
وقتی پیکر مهندس از در خانه بیرون آمد، دکتر فریدون سحابی روی ارتفاع کوچکی رفت و گفت به هیچ وجه شعار سیاسی داده نشود و تشییع تا سهراهی است. من در عقب تابوت بودم و شعارها هم «اشهد ان لا اله الا الله» و «اشهد ان محمد رسول الله» بودند که سیاسی نبودند. بهیکباره جلو تابوت پایین آمد و افراد زیر تابوت کتک میخوردند.
هیچ ضرورتی نداشت چنین اتفاقی بیفتد. از این قبیل رویدادها به اشکال مختلف در سالهای مختلف داشتهایم و هیچکدام نه اضطراری بود و نه خدشهای به امنیت کشور وارد میکرد، اما باید پاسخی از مقامات بالاتر و امنیتی گرفت که چرا در این برنامهها نفرت پراکنی میشود.
یک سؤال دیگر هم این است که با آنکه دوربینهای فیلمبرداری زیادی در صحنه بودند از هیچکدام برای ارائه به دادگاه و کشف ماجرایی که برای هاله اتفاق افتاد استفاده نکردند.
از جزئیات دقیق برگزاری دادگاه اطلاع دقیقی ندارم، اما مرا بهعنوان مطلع و صادرکننده گواهی فوت به دادگاه احضار کردند که به این موضوع اشاره خواهم کرد. آن روز همه متأثر بودند، چون شخصیتی مانند مهندس سحابی را از دست داده بودیم و بنا بر این نبود که وزانت و حرمت تشییعجنازه شکسته شود. به هر حال هاله را به طرف درمانگاه و جنازه را به گورستان لواسان بردند. من تا از ماشینی که سوار بودم پیاده شدم، شنیدم بلندگوی گورستان مرا صدا میکند که خودم را به درمانگاه برسانم. دوستان هم تأیید کردند چند باری بلندگو این پیغام را تکرار کرده است. به همراه یکی از فرزندانم خودمان را به درمانگاه رساندیم. وارد که شدیم فضا بسیار تأسفآور بود. با توجه به سابقه ذهنی که از صبح از هاله داشتم، بهشدت نگران بودم. آقای شامخی، همسر هاله، در یکگوشه زانو بغلگرفته نشسته بود و گویی رخدادهای چند روز و چند ساعت گذشته را مرور میکرد. دکتر پیمان و دکتر بهرام سحابی هم با حیرت و خشم فروخورده در گوشهای ایستاده بودند. دو جوان تکنسین بالای سر هاله بودند. من خودم را به تکنسینها معرفی کردم و درباره اقداماتی که انجام داده بودند سؤالاتی پرسیدم. خودم هاله را معاینه کردم. در آن لحظه به نظر من حدود ۲۰ تا ۳۰ دقیقه از درگذشت هاله گذشته بود. نه ضربان قلب داشت و نه تنفس؛ مردمک هر دو چشمانش گشاد شده بودند. مجدد به ماساژ قلبی و عملیات احیا پرداختم، اما نتیجه نداشت و هاله چشم از جهان فروبسته بود. در چنین شرایطی تصمیمگیری دشوار است. بهتدریج خبر در گورستان و منزل مهندس سحابی پخش میشد. مرتب تلفن میکردند و حال هاله را میپرسیدند. ظاهراً به حامد سحابی برادر هاله هم گفتند که برای هاله چه اتفاقی افتاده. با توجه به اینکه اگر جنازه هاله در این وضعیت به خانه مهندس سحابی برمیگشت و مردم حاضر در تشییعجنازه با این وضعیت مواجه میشدند و با غلیان احساسات و عواطف ممکن بود مشکلاتی پیش بیاید؛ بنابراین پیشنهاد شد هاله را به منزل خودش در تهران ببریم. جمع پنجنفره در درمانگاه بلافاصله موافقت کردیم.
چه کسی گواهی فوت را صادر کرد؟
من گواهی فوت را صادر کردم. در آنجا دو ماشین بودیم. قرار شد در ماشین دکتر بهرام سحابی، دکتر پیمان جلو بنشیند و من در صندلی عقب باشم و هاله هم در صندلی عقب روی زانوی من خوابانده شود. در ماشین دیگر هم فرزند من و آقای شامخی. تصمیم گرفتیم از مسیر فرعی تلو برویم. از آن مسیر حرکت کردیم و به منزل هاله در تهران رسیدیم. صحنه دلخراش و حیرتانگیزی بود. هاله را درون فرشی گذاشتیم و به منزل منتقل کردیم تا اینکه در منزل خودش آرام گیرد. بهتدریج خبر پخش شد و افراد مختلف به منزل هاله آمدند.
در منزل هاله چند اتفاق افتاد. یک مسئله این بود که تعدادی از صلحا آنجا بودند. تا آنجا که یادم هست آقای انصاریراد، مرحوم بستهنگار، آقای تقی رحمانی و دکتر پیمان و دوستان دیگر بودند. اینها در اتاقی نشسته بودند و بحث این بود که در شرایط فعلی چه باید کرد. من در آن اتاق نبودم و مرا صدا کردند. بحث اساسی این بود که هاله به پزشکی قانونی برود یا خیر. از من سؤالاتی کردند. من با سابقه هاله آشنا بودم و میدانستم دیابت داشت و قند خونش در مواردی بالا میرفت و حتی روی چشمش اثر گذاشته بود. عمده تأثیر دیابت روی عروق است و بیشتر از همهجا در چشم و قلب و کلیه اثر میگذارد. من اینها را گفتم که هاله این سوابق بیماری را داشته و نظرم این بود که به دنبال استرسی که از شب قبل و حتی از روزهای قبل به او تحمیل شد و بهخصوص در حمله به جنازه مهندس سحابی، دچار ایست قلبی شد. اگر آن استرس به آن شکل به وجود نمیآمد هاله زنده میماند. پس هم سوابق زمینهای هاله و هم استرس و اضطرابی که طی این مدت تحمل کرده بود باعث این اتفاق شد. من روایت خودم را گفتم و روایتهای دیگران را نفی نکردم و نمیکنم. آقای انصاریراد گفتند باید حرمت جنازه را حفظ کرد و اجازه ندهید به پزشکی قانونی برود. جمع با این نظر موافق بودند، اما نظر خانواده هم بسیار مهم بود. قرار شد از آمنه، آسیه و یحیی فرزندان هاله و زرین خانم مادر هاله و دکتر شامخی پرسوجو شود. مجموعه نقطهنظرات آنها این بود که جنازه به پزشکی قانونی نرود.
تا آن موقع هنوز کسی از دادگستری نیامده بود؟
یک قاضی از دادگستری آمده بود به نام آقای شاهنگیان. ایشان مرد معقول و محترمی بود و برخورد همدلانهای داشت. به من گفتند شما مجدداً جنازه را معاینه کنید و نظرتان را بگویید. جنازه هاله روی کاناپه بود و خانمها دور او حلقه زده بودند و هر یک به زبانی در رثای او میگفتند و میگریستند. من دوباره هاله را معاینه کردم. این معاینه برای این است که آیا آثاری از ضرب و جرح و شتم و خونریزی و خونمردگی دیده میشود یا نه. معاینه کردم و هیچکدام از این عوارض در هاله مشاهده نمیشد. به آقای شاهنگیان همین نظر را منتقل کردم که آثاری از ضربوجرح و شکستگی و خونریزی ندیدم. ایشان هم یادداشت کردند.
آقای شاهنگیان با آقای دولتآبادی دادستان مرتب در تماس بودند، آقای شامخی خیلی اصرار داشتند با آقای دولتآبادی صحبت داشته باشند. آقای شاهنگیان این درخواست را منتقل کرد و این صحبت انجام شد که از محتوای صحبت اطلاع دقیقی ندارم. آقای شامخی اعتراض میکرد به اتفاقاتی که از صبح رخ داده بود و این رویدادها را محکوم میکرد. همه این قضایا هم در حضور یکی از وزرای کابینه آقای هاشمی رفسنجانی؛ یعنی آقای دکتر عیسی کلانتری بود. حضور ایشان در تلطیف فضا تا حدودی مؤثر بود. قرار شد جواز دفن نوشته شود که من جواز را نوشتم و مهر کردم.
در منزل هاله نیروهای خودسر حضور نداشتند؟
در اینجا هم آتش به اختیاران که فکر میکردند منزل هاله هم صحنه جنگ است یکباره به خانه هاله ریختند. یک گروه جوان با سرهای تراشیده با پوتین وارد شدند و مجدداً طوفانی برپا شد. جوانان خانواده هم معترض بودند که در اینجا جنازه هست و خانمها در حال مرثیهسرایی هستند و مگر صحنه جنگ است که حمله کردید؛ البته سعی شد جوانها را آرام کنیم که ما جنگ و جدالی با آنها نداریم. از هر کجا دستور میگرفتند هدفشان ایجاد رعب و وحشت بود.
قاضی قتل نهیب نزد که این چه کاری است؟
وضعیت پیچیدهای بود. من در آن شرایط فقط سعی میکردم جوانان خانواده را آرام کنم. باز همان قضیه حمله به جنازه مهندس سحابی تکرار شد، چون نه وضعیت اضطراری بود، نه صحنه جنگ بود، اما این گروه آمدند و همه چیز را در هم ریختند و رفتند و یاد تاریخ جهانگشای جوینی را زنده کردند. باز باید سؤال کرد چه وحشتی از یک جنازه و عده کمتر از پنجاه نفر بود که چنین رفتاری کردند. مردم ایران و تاریخ از اینگونه یورشهای توجیهناپذیر بهسادگی نمیگذرند. واکنشی از قاضی قتل به خاطر ندارم یا من ناظر نبودم.
آن روز من باید به بیمارستان محل کارم میرفتم و تعهد داشتم؛ بنابراین منزل هاله را برای مدتی ترک کردم و بقیه مسائل در روایتهای دیگران ثبت شده، اما مدتی بعد، یکی دو اتفاق دیگر برای من افتاد. بعد از چند روز تلفنهایی به من شد که آدرسی دادند و باید حضور پیدا میکردم. در موعد مقرر به آن آدرس رفتم و وارد آن ساختمان شدم. یکی از کسانی که آنجا ملاقات کردم، در منزل هاله دیده بودم. در ابتدا گفتند که من با بیبیسی مصاحبه کرده و مطالبی را که خلاف واقع بوده گفتهام؛ البته من میدانستم که فردی با این شبکه مصاحبه کرده و گفته بود پزشک هستم و جنازه هاله را دیدهام و معاینه کردهام و مقامات امنیتی مصاحبه را به من نسبت میدادند. مشابه این روایت نادرست را میدانیم که بیبیسی زیاد داشته. من گفتم صدای من را تشخیص دادید. گفتند تغییر صدا اتفاق افتاده. گفتم من به هیچ وجه با بیبیسی مصاحبه نکردهام و تا این لحظه هم هیچوقت با این شبکه مصاحبه نداشتم. جملهای گفتم که به آنها برخورد. گفتم من در اوین و کمیته مشترک ضد خرابکاری بازجوهایی داشتم که یکی از آنها رسولی شکنجهگر بود و با این ترفندها غریبه نیستم. گفتم اگر این سؤال خود را واقعی میپندارید جای تأسف است و در غیر این صورت من پاسخ شما را دادم.
بعد از این داستان از نظام پزشکی به من پیغام دادند که باید در دادگاهی بهعنوان مطلع حضور پیدا کنید. ساختمانی در خیابان قدس روبهروی خیابان پورسینا بود که آنجا رفتم. قاضی جوانی بود که چون من جواز دفن را صادر کرده بودم، سؤالاتی داشت که نظر من درباره آن رویداد چه بود. همان مطالبی که در جلسه منزل هاله گفته بودم را نوشتم. اینکه هاله دیابت داشت، قند خون و وزنش بالا بود. این را هم اضافه کردم که اگر آن روز به تشییعجنازه حمله نمیشد و آن استرس و اضطراب طی چند روز گذشته نبود، آن اتفاق هم نمیافتاد. سابقه بیماری و استرسی که به هاله وارد شد، باعث ایست قلبی بود.
یک روز هم آقای خاتمی، رئیسجمهوری اسبق، به منزل هاله آمدند. چند نفری از نزدیکان خانواده سحابی بودند. با هرکدام از حضار صحبت مختصری داشتند. وقتی از زرین خانم عطایی مادر هاله سؤال کردند که شما با این مصائب پشت سر هم چه میکنید؟ زرین خانم در یک جمله فقط گفتند «ما رایت الا جمیلا». بعد از این جمله سکوت عمیقی شد و این حکایت از روحیه و مقاومت مادری بود که در یک روز هم همسری مثل مهندس سحابی و هم دختری مثل هاله را از دست داده بود.
تبریک میگویم به انصاف پزشکی شما. شاید اگر کس دیگری بود اغراق میکرد. آن روز جمعیت میتوانست بیشتر باشد و ساعت تشییع مدام تغییر میکرد تا از آمدن جمعیت جلوگیری شود؛ یعنی همه احتیاطهای لازمه را کرده بودند. خانواده انعطافهای زیادی نشان دادند و حتی حاضر شدند جنازه در همان لواسان دفن شود. عقبنشینی زیادی بود تا اینکه رسیدند به چند متر تشییعجنازه در یک کوچه فرعی. واقعاً هنوز جواب این سؤال که چرا از یک تشییعجنازه ۳۰ متری هم ابا داشتند بیپاسخ مانده است. برای آرامسازی جامعه حتی بعداً هم از یک عذرخواهی ساده از خانواده مهندس سحابی خودداری کردند.
میخواهم یک نکته بگویم. الآن گروهی معتقدند شما میتوانید برای مخالفان اعتقادی خودتان هم بهتان بزنید و این بهتان برای شما ثواب اخروی هم دربر دارد و برای آن روایت هم نقل میکنند. میبینیم بهتانهای مختلفی میزنند و تکرار هم میکنند: «وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی»؛۱ با دشمن هم که مواجه میشوید از مسیر اعتدال و حق تجاوز نکنید. من آنچه را دیده بودم گفتم و شاید هم اشتباه کرده باشم و همه ماجرا را ندیده باشم، اما نخواستم من هم بهتان بزنم و از مسیر تقوا و اعتدال خارج شوم.■
پینوشت:
- سوره مائده آیه ۸.