فرید دهدزی
نظریهپردازان اندیشه سیاسی معاصر، سعی بر یافتن سازوکار تَحقق دموکراسی، آزادی، توسعه در بیرون از نظام و بافت مفهومیِ «قدرت» هستند، زیرا متوجه شدند تبیین مفاهیم از طریق نظام قدرت خود یکی از موانع دموکراسی، آزادی و توسعه خواهد بود. ضمن اینکه نظریهسازی بیرون از قدرت پیشتر نیز سابقه داشته است. وقتی جان اکتون، فیلسوف سیاسی قرن نوزدهم، میگوید: «قدرت فَسادآور است و قدرت مطلق فَساد مطلق به بار میآورد» دربردارنده همین نکته است، زیرا خود قدرتها یکی از عوامل ایجاد دیکتاتوری و استبداد هستند. از سوی دیگر قدرتها میل به قوام و بَقا دارند، طبیعی است که در نظامهای دموکرات امکان تداوم چنین قدرتهایی بسیار کم است؛ بنابراین قدرتها نهتنها فَسادآور که خود بَستَرساز استبداد هستند. نیک پیداست قدرت مطلق «استبداد مطلق» هم میآورد؛ بنابراین قدرت یکی از ارکان نظامهای استبدادی و نظامهای دیکتاتوری است. در این تعریف، فَساد و استبداد با هم ارتباط مستقیم دارند.
نکته قابل درنگ این است که قدرت در هر سرزمینی برای دَوام و بَقای خود نیازمند پشتیبانی و همراهی دیگر قدرتها، بهویژه قدرتهای فرادست است. هیچ قدرتی بدون همبستگی و همسازی با دیگر کانونهای قدرت شکل نمیگیرد.
وضعیت تشکیلات، احزاب، سازمانهای سیاسی و مدنی نیز با اندکی تفاوت با فرضیه پیشین قابلمطالعه است. سازمان و تشکل سیاسی که هدفش رسیدن به قدرت باشد نمیتواند آزادیخواه و دموکرات باشد، حتی زمانیکه مُنتقد قدرت حاکم باشد، اما درنهایت خود قدرت دیگری در سر داشته، یا در پی نظام قدرت دیگری باشد، چندان تفاوتی با بُنیادهای قدرت حاکم ندارد. به گفته مولوی:
فلسفه مر دیو را مُنکِر شــود در همان دَم سُخره دیوی بُوَد.
گر ندیدی دیو را خود را ببین بیجنون نبود کبودی بر جبین.
مولوی اندیشمند منتقد قدرتطلبی و قدرتگرایی است. او همواره هشدار میدهد آدمیان استعداد قدرتمندی را دارند؛ بنابراین باید با روشهای مختلف مانع از برآمدن آن شوند. یکی از روشها کُشتن دیوِ درون است و دیگری مراقبت روانشناسانه است که مبادا پدیدار شود، حتی اشاره به اژدها میکند که وقتی فرصت بیابد فِتنهانگیز و فَسادآور است.
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بیآلتی افسرده است
آنگه او بنیاد فرعونی کند
راه صد موسی و صد هارون زند
کرمکست آن اژدها از دست فقر
پشهای گردد ز جاه و مال صقر
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق.
مولوی در بیت آخر اشاره به داستانی میکند که اژدها در زمستان همواره به خواب میرود، اما بهمحض آمدن به مناطق گرمسیر صد فتنه به پا میکند.
تنها قدرت نیست که در شکل و هیئت حاکمیت فَسادآور و استبدادخیز است، بلکه جریانهای در پی قدرت و قدرتگرا نیز خود مُستعِد فَساد و استبداد هستند. از این حیث از واژه فَساد و استبداد استفاده شد؛ زیرا همین جریانهای قدرتطلبی و قدرتگرا استعداد هرگونه رابطه نَهان و عَیان با قدرتها را دارند. بهعنوان نمونه یکی از جریانهای مخالف جمهوری اسلامی در سالها پیش گفته بود: برای رسیدن به مقصود از هر قدرتی از قطب شمال گرفته تا قطب جنوب، آماده هستیم که کمک مالی دریافت نماییم. حتی حاضر هستیم که از شیطان یا خود سران رژیم (!)، برای براندازی رژیم کمک مالی دریافت کنیم!
یا نمونه دیگر جریانهایی هستند که نسبت به جریانهای دموکرات یا جمهوریخواه امریکا تمایل دارند و از روی دانایی و نادانی در بزنگاههایی با جریانهایی از آنان همبستگی میکنند. غافل از اینکه امریکا خود در این ۶۷ سال، یکی از بَستَرسازان بُحران و استبداد در ایران بوده است.
کودتا علیه دولت ملی
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یکی از مصادیق «قدرتگرایی، مداخلهجویی و مداخلهخواهی، استبداد و اِستیلا» است. کودتای ۲۸ مرداد رویدادی نبود که قرار بود بهطور قطع در همان روز (۲۸ مرداد) رخ دهد، بلکه از همان روزها و ماههای نخست دولت دکتر مصدق (بهار و تابستان ۱۳۳۰)، ابتدا دولت انگلستان و سپس در ادامه دولت امریکا در صدد سرنگونی دولت ملّی دکتر مصدق برآمدند، اما بهواسطه پشتوانه قوی و فراگیرِ مردمی و پیوندِ عمیق دولت-ملّت چنین امکانی فراهم نبود. لازم است یادآوری شود که نَهضَت ملّی ایران تحول و انقلابی در تاریخ ایرانزمین بود. یکی از دلایل آن رشد، تکامل فکری و فراگیری امر سیاست در آن دوره بود. در انقلاب مشروطه آنچه در افکار عمومی جامعه وجود داشت این بود که اگر ما مجلس شورای ملّی مبتنی بر یک قانون اساسی داشته باشیم، کافی است. درحالیکه اساساً در نظریه «تفکیک قوا» (شارل منتسکیو در کتاب روحالقوانین) تنها مجلس ملّی نیست که باید تقویت شود، بلکه دولت مهمترین رُکن اجرایی و مرکزی حکومتی ملّی است که به اِعمال حاکمیت ملَت میپردازد. فُقدان توجه به قوه مجریه و حتی «دولتستیزی»، موجب برهم خوردن تعادل قوا و درنتیجه فروریزی پایههای نظام دموکراتیک خواهد شد. از قضا همین خَلأ پس از انقلاب مشروطه، موجب کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و برآمدن نظام [استبدادی] پهلوی شد. در آن دوران و دوره دهساله پس از شهریور ۱۳۲۰ بهواسطه سابقه وابستگی و زورگویی دولتها، نهتنها از نهاد دولت پشتیبانی نمیشد، بلکه اساساً نگاه جامعه بهطور پیشین به دولتها نگاهی قهرآمیز بود. پیدایش جُنبش نَهضَت ملّی ایران، ضَرورتِ دولتی (نیرومندِ) ملّی را در افکار عمومی پدیدار کرد و این امر تحول شگرفی در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران محسوب میشود. رویدادهای روز ۷ اردیبهشت ۱۳۳۰ (پیشنهاد جمال امامی به دکتر مصدق درباره تصدی نخستوزیری و پذیرش پیشنهاد. درنهایت رأی اعتماد به او) در مجلس شورای ملّی که موجب روی کار آمدن دولت دکتر مصدق شد، تنها یک امر تصادفی نبود، بلکه این انتخاب زیر فشار افکار عمومی مبتنی بر خروش، جوشِش و جُنبِش ملّی صورت گرفت. به همان میزان که نخستوزیری دولت دکتر مصدق برآمده از آرمان و اراده ملّی بود، تداوم و استمرار دولت ملّی نیز بر اثر پشتیبانی و پشتوانه آحاد ملّت صورت گرفت، زیرا پیشتر دولتها نهتنها ناتوان، بلکه بهواسطه فُقدان مشروعیت ملّی کوتاهمدت بودند؛ بنابراین دولت ملّی دکتر مصدق نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران است. یکی از دلایل آن پایداری دولتی ملّی، نه بهواسطه زورگویی نهاد سلطنت و پشتوانه قدرت بیگانه، بلکه بهواسطه پشتوانه اراده ملّی بود؛ بنابراین تمامی ترفندهای قدرتهای بیگانه برای سرنگونی دولت، بهواسطه مقاومت و مداومت آحاد ملّت، نقش بر آب میشد. سرفصل و نقطه اوج مقاومت ملّی و مدنی ملّت در مقابله با کودتای خزنده ابرقدرتها و قدرت حاکم، قیام ملی ۳۰ تیر بود.
طبق اسناد از فردای آن روز، طرح سرنگونی دولت ملّی بهنام «عملیات آژاکس» توسط دولت انگلیس طراحی و مورد تصویب دولت امریکا قرار گرفت که با هوشمندی و کاردانی دکتر مصدق و احزاب ملّی، بهویژه مقاومت و پشتیبانی آحاد ملّت، طرحها یکی پس از دیگری، با شکست روبهرو میشد. در سیزده ماه بعد، سه ابرقدرت همواره مُترصد فرصتی برای اعمال اهداف خود بودند، اما این فرصتها بهواسطه فُقدان زمینه و استعدادهای اجتماعی به هدر میرفتند. بهعنوان نمونه هوشیاری و تدابیر دکتر مصدق و یاران وی، بهویژه شهید سرلشگر محمود افشارطوس، از سویی حضور هوشمندانه احزاب و اصناف ملّی، مانع از تحقق دسیسه ۹ اسفند ۱۳۳۱ شد.
همراهی عوامل داخلی
نخستین کودتای واقعی آژاکس در شب ۲۵ اَمُرداد ۱۳۳۲ صورت گرفت. در این روز خارج از درایت و ذکاوت دکتر مصدق و دیگر یاران وی، حضور پرشور مردم در دفاع از دولت ملّی دکتر مصدق در ۲۵ اَمُرداد در جایجای تهران و دیگر شهرستانها، نقشه کودتا را نافرجام کرد؛ طبق گزارش سیا و وزارت امور خارجه امریکا، شکست کودتا و حضور مردم و پشتیبانی ملّت در روزهای ۲۵ الی ۲۷ اَمُرداد از دکتر مصدق، موجب شد که طرح توسط دستاندرکاران غربی کودتا، شکستخورده قلمداد شود و این شبکه به کار خود پایان دهد، اما رویداد دیگری موجب اتخاذ تصمیم دیگری از سوی کارگردانان کودتا شد. در روز ۲۷ اَمُرداد دکتر مصدق به دلایل گوناگون که یکی از آنها گمانه جنگ داخلی بود، مانع از حضور فراگیر مردم در روز ۲۸ مرداد شد. فُقدان حضور مردم، شبکه دیگری را بر آن داشت تا در روز ۲۸ مرداد از طریق بخشی از روحانیت و سرشاخههای شبکههای مزبور به ساماندهی اجامر و اوباش شهر پرداخته و بهوسیله عوامل نفوذی در ارتش، طرح کودتای دیگری را اجرا کنند که شوربختانه تحقق یافت، اما اینکه طرحهای پیشین بهویژه کودتای ۲۵ اَمُرداد با شکست روبهرو شد، خارج از اینکه نشان از شعور سرشار اجتماعی و پشتیبانی مداوم ملّت بود، نشان از این بود که ابرقدرتها همواره در پی خَلأ و فرصتی برای ضربه به پیکر دولت ملّی بودند که میسر نمیشد. نکته دیگر اینکه در روزهایی که طرح نخستین کودتا با شکست مواجه شد، ما هر دو عنصر بیگانهگرایی و استعداد و زمینههای درونی سُلطهپذیری و اِستیلأگرایی را مشاهده میکنیم. بهرغم اینکه طرح با هوشیاری و استواری دکتر مصدق و یاران وی و پایداری و پشتیبانی ملّت با شکست روبهرو شد، تحریکات و تحرکات بخشی از روحانیت و نظامیها و شبکههای پیوندی، موجب مُداخله دوباره شبکه سیا و اینتلیجنس سرویس و قوت گرفتن طرح دوم کودتا شد. در اینجا نیک پیداست که این استعداد و زمینه درونی مُداخلهخواهی و سُلطهپذیری موجب چیرگی کودتا شد.
بهعنوان نمونه در اسناد مربوط به روابط وزارت امور خارجه امریکا و ایران (کتاب اسناد سخن میگویند۱ – سند ۳۰۱ – بهکلی سری) چندی پیش از دسیسه نافرجام ترور دکتر مصدق در ۹ اسپند۲۱۳۳۱، یعنی در تاریخ سوم اسپند ۱۳۳۱، دولت امریکا در صدد تَرفندی است که شخص پادشاه را آماده پذیرش کودتا کند. شخص هندرسون (سفیر) مُترصد مقدمهچینی برای کودتایی خزنده است. در این میان «حسین عَلاء» (وزیر دربار) برای در میان گذاشتن مطالب بسیار جدّی، به دیدار سفیر میرود. حسین عَلاء از طرح یا برنامه سفر محرمانه شاه و ملکه، پرده برمیدارد که این طرح/ سفر موجبات به چالش کشیدن دولت دکتر مصدق میشود؛ یعنی پیش از زمینهسازی جناب سفیر، خود دربار نهتنها آماده طرح براندازی، بلکه خود پیشنهاددهنده طرح است!۳
در همین سند (سند ۳۰۱) هندرسون به نقل از عَلاء، دیدار شب گذشته دوم اسپند با آیتالله کاشانی را گزارش میدهد که عَلاء در صدد تحریک کاشانی برای همراهی در دسیسه سرنگونی دکتر مصدق بود، اما پیش از هر تحریکی، کاشانی از شرایط به چالش کشیدن دولت دکتر مصدق بسیار خرسند و خشنود است. کاشانی بین پادشاه و دکتر مصدق، شاه را برمیگزیند! عَلاء متوجه میشود کاشانی نیازی به زمینهسازی ندارد، بلکه او پیشتر آماده پذیرش هرگونه طرح سرنگونی دولت دکتر مصدق است!۴
درواقع بهرغم طراحی گسترده سیا و اینتلیجنت سرویس، دربار و دیگر سردمداران خود پیشنهاددهنده طرح کودتا بودند. «ثریا اسفندیاری» در جایی از خاطرات خود، ضمن تشریح شرایط روحی شاه و دربار، به نقش خود در جهت تلقین کودتا به پادشاه اشاره میکند و میگوید: من نخستین کسی بودم که در دربار پیشنهاد کودتا را مطرح کردم. «به محمدرضا گفتم: تنها راه نجات این است که بر علیه دولت دکتر مصدق کودتا کنیم! محمدرضا گفت: کدام پادشاه را دیدید که بر علیه مملکت خود کودتا کند؟! ثریا: در این صورت شما اولین پادشاهی خواهی بود که چنین کاری را کردهاید»۵. یا «اسدالله عَلَم» بعدها در یادداشتهای خود به پیشنهاد کودتا توسط خود و شخص شاه اذعان میکند. میگوید: کرمیت روزولت به فرمان شاهنشاه، مأمور سیا در ایران جهت کودتا بر علیه دولت دکتر مصدق شده بود.۶ بهویژه در چندین فقره از اسناد وزارت امور خارجه، مکرر ایده نَخُستین کودتای نظامی را متوجه دربار و هیئت حاکمه میداند. بهعبارتی این هیئت حاکمه بوده که پیشگام پیشنهاد کودتای نظامی بر علیه دولت ملّی دکتر مصدق است.۷
درواقع تا از درون بانگ بیگانهگرایی به گوش نرسد، قدرتی امکان مُداخله و کودتا پیدا نمیکند. در نمونههای بالا پیش از تجویز طرح توسط سیا، این سردمداران هستند که برای سرنگونی دولت ملّی دکتر مصدق رجوع به بیگانه میکنند. این گزاره به هیچوجه به معنای تخفیف کردار تجاوزگرانه بیگانه نیست. بلکه نشانه پیوند لازم و ملزوم سُلطهگری و سُلطهپذیری است.
مداخلهگر و مداخله جو
همانطور که گفته شد، مُداخلهجویی و مُداخلهخواهی رابطه ارگانیک و تنگاتنگی با یکدیگر دارند؛ یعنی تا فکر مُداخلهخواهی، بیگانهگرایی، قدرتطلبی و قدرتگرا از درون وجود نداشته باشد، امکان مُداخلهجویی و سُلطهگَری بسیار کمتر میشود. قدرتافزایی ابرقدرتها و اساساً از عوامل تداوم و فُزونی هژمونی ابرقدرتها، توسط همان فکرِ ناتوانِ درونی تکوین و تقویت میشود که اِمکان و اجازه مُداخله را در سرزمینها مهیا میکند. همانطور که مُداخلهجو و سُلطهگَر برای تحقق منافع خود همواره در پی استعداد و زمینهای در داخل است، از سوی دیگر بیگانهگرا و مداخلهخواه، برای گستره قدرت خود نیازمند برقراری رابطه با قدرتِ چیره و ابرقدرتهاست.
طبق اسناد وزارت امور خارجه امریکا، دولت امریکا از اواخر دهه ۱۹۴۰ به فکر تأمین منافع خود از طریق منابع نفتی ایران، افتاد. از اینرو روشهایی برای شکست قرارداد گِس- گلشائیان و ایجاد قرارداد کنسرسیوم به کار بست. نَهضَت ملّی ایران مانع بزرگی برای تحقق این هدف بود. حتی در روز ۲۷ اَمُرداد ۱۳۳۲، دکتر مصدق در پاسخ به تهدیدهای هندرسون سفیر امریکا، مبنی بر اینکه منافع شما اینگونه ایجاب میکند که دولت چنین و چونان کند! دکتر مصدق در پاسخ میگوید مگر شما تعیینکننده منافع ما هستید؟ هندرسون در پاسخ میگوید: منافع مشترک ما چنین ایجاب میکند، برای خود شما هم خوب خواهد بود. دکتر مصدق میگوید: شما چه منافعی میتوانید در یک کشور داشته باشید. چه معنا دارد شما از آنسوی دنیا برای ما منافع تعریف کنید و از آنسوی دنیا (!) تا در اینسو منافع داشته باشید! درواقع این سخن مبنای «استقلال ملّی» و روحیه «استقلالطلبی» ایرانی بود که در نهضت ملّی ایران مُتجلّی شده بود؛ اما همانطور که گفته شد، آن استعداد و بَستَر درونی، زمینه مداخلهجویی و اِستیلای قدرتها را فراهم کرد. نهتنها دولت ملّی دکتر مصدق را سرنگون که در کنار اِستیلای خارجی، به تحکیم استبداد در ایران مبادرت ورزید.
کودتای ۲۸ مرداد سرفصل مهم تاریخ ایران محسوب میشود، زیرا این کودتا آغاز امواجی از بحرانهای زنجیرهواری بود که تا اکنون با آن روبهرو هستیم. پس از آن پای امریکا به منطقه باز میشود، فصل جدیدی از امپریالیسم و انواع مداخله در قالبهای جدید آغاز میشود. درواقع کودتای ۲۸ مرداد، آغاز هژمونی ایالاتمتحده در منطقه است که متناسب با بحرانها، پهنا و گسترش مییابد.
همانطور که هیئت حاکمه با توجه به بحران مشروعیت و فُقدان پایگاه ملّی، برای تداوم رژیم خود نیازمند پشتیبانی ابرقدرت بود، امریکا و غرب نیز این نقش را بهخوبی بازی میکردند، اما تنها هیئت حاکمه نبود که به این پشتیبانی نیاز داشت، بلکه جریانهای پیرامون و دیگر نهادهای قدرت که رفتهرفته با حاکمیت فاصله گرفتند، نیز سر بَقای خود را در کانون قدرت، رابطه با قدرت جهانی میدانستند. بهعنوان نمونه «علی امینی» از ابتدای دهه ۴۰ [تقریباً] همزمان با رئیسجمهوری کندی (دموکرات) در امریکا، در اردیبهشت ۱۳۴۰ نخستوزیر ایران میشود. با توجه به اینکه پیشتر منافع دو طرف یعنی ایالاتمتحده و هیئت حاکمه ایران، تنها از طریق حاکمیت جمهوریخواهان تأمین میشد، ولی با ورود کندی به کاخ سفید، ایالاتمتحده در صدد اصلاحاتی در حکومت ایران برآمد. از این حیث علی امینی که پیشتر با شاه فاصله داشت، نخستین تغییری بود که توسط کندی به شاه تحمیل شد؛ بنابراین حتی نیروهای منتقد هیئت حاکمه، مانند علی امینی نیز به جریانهایی از امریکا باورمند بوده و با آن رابطه داشتند. تفاوت شاه با امینی تنها در نزدیکی شاه با جمهوریخواهان و نزدیکی امینی با دموکراتها بود. همزمان نفر دوم دستگاه پهلوی یعنی سپهبد تیمور بختیار، با شاه زاویه پیدا میکند و سعی بر برقراری رابطه با دموکراتها میکند.
در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ که جنگ قدرت به اوج خود میرسد. نمایندگان زیادی از نهادهای قدرت در صدد برقراری رابطه با ایالاتمتحده بودند که شاید از تضاد بین کندی امینی و شاه، بتوانند شرایطی برای تداوم قدرت خود پیدا کنند.
در این مجال جای نقد این نظر نیست که برخی از جریانهای ملّی (غیر از جبهه ملّی ایران – رک: صورتجلسات کنگره [نخست] جبهه ملّی ایران، انتشارات گام نو، سال ۱۳۸۸)، بدون اینکه متمایل به بیگانه و بیگانهگرا باشند، اما با توجه به ذهن قدرتگرای آنان، معتقد بودند نباید شکاف بین شاه و امینی را بیشتر کرد، زیرا این شکاف موجب میشود که کندی بین شاه و امینی، شاه را انتخاب کند. این جریانها نهتنها به نماینده دموکراتها در ایران یعنی علی امینی، باورمند بوده که به جریان دموکرات در امریکا همواره باورمند بودهاند.
در این میانه یا نیروهایی خود بهطور مستقیم به کندی نامه مینوشتند یا وزارت خارجه از طریق سفارت یا دیگر نمایندگان، برخی از نیروهای اصیل جامعه را به نامهنگاری به کاخ سفید وامیداشتند.
مضمون برخی از این نامهها، از این قرار بود: «ما با منافع ایالاتمتحده در ایران مخالفتی نداریم، بلکه برعکس بر این اعتقاد هستیم که حضور امریکا در ایران برای ایجاد توازن در برابر نفوذ شوروی و احتمالاً نفوذ بریتانیا بسیار مؤثر است.»
درواقع تنها دربار نبود که در این سالها کاملاً برافراشته ایالاتمتحده و نیازمند پشتیبانی آن بود که برخی دیگر از ارکان قدرت نیز با تفاوتهایی برای چیرگی در جنگ قدرت نیازمند پشتیبانی از کانالهای دیگری بودند. ضمن اینکه تنها هیئت حاکمه نیست که موجب مُداخله امریکا میشود، بلکه جریانها و دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی نیز، به منافع امریکا در ایران باور دارند. از قضا همین جریانها و نیروها خود ایجاد زمینه و بَستَر اِستیلاء و هژمونی بیشتری برای امریکا فراهم میکنند.
گو اینکه از دوره قاجار به اینسو که مناسبات قدرت سیاسی و اقتصادی در ایران، از طریق رقابت و جنگ دو ابرقدرت روس و بریتانیا رقم میخورد، هرگاه امکان اِستیلاء آنان کمتر میشد، از طریق ایجاد بحران، سعی بر چیرگی پیدا میکردند۸. درواقع از روشهای بحران بینداز، حکومت کن، بهره میبردند! بحرانسازی روس مبتنی بر رزمایشهای کلاسیک و خشونتگرایانه و شیوههای دولت بریتانیا خزنده و البته مدرنتر بود. به تعبیر زندهیاد «فریدون آدمیت» هر دو قدرت ضمن تخاصم، منافع خود را در قدرت سیاسی و اقتصادی ایران به رسمیت میشناختند، جاهایی که قدرت آنان با هم به تصادم برمیخورد، بهگونهای با یکدیگر کنار میآمدند؛۹ بنابراین عمدتاً به دست آوردن هر نوع امتیاز و تحکیم استیلا، از طریق بحرانسازی رقم میخورد. تنها شرایطی که مانع از استمرار استیلای آنان میشد، انقلاب و جنبشهایی بود که از طریق آحاد ملّت صورت میگرفت که باز در این شرایط طولی نمیکشید که با ایجاد بحرانی دیگر، کوشش و جوششهای ملّت را نقش بر آب میکردند. بهعنوان نمونه کودتای سوم اسپند ۱۲۹۹ که برای پایمال کردن انقلاب مشروطه صورت گرفت. از درون زنجیره بحرانسازیهایی پدید آمد که ضرورت یک دولت اقتدارطلب و قاطع را ایجاب میکرد. دولت روس، بهویژه بریتانیا، آنقدر آتشافزایی و بحرانسازی میکردند و بر آتش بحرانها میدمیدند که حتی جامعه را از آن جوش و خروش آزادیخواهانه دوره مشروطه عقب میراندند. این خلأ زمینههای یک دولت مقتدر را فراهم کرد. کودتای سوم اسپند ۱۲۹۹ در ادامه همان بحرانهای سازمانیافته قدرتها، صورت گرفت. اگر دولت بریتانیا نتوانست با نافرجامی قرارداد وثوقالدوله، بهیکباره به منافع خود برسد، چند سال بعد از آن (پانزده سال) با سیاست دوسویه «ستیز و سازش»، از طریق یک حکومت اقتدارطلب و استبدادی، جرعهجرعه توانست، منافع خود را تأمین کند. درنهایت با انعقاد قراردادی یکجانبه بر گستره خاک ایران استیلا یابد.۱۰
از این دست بحرانسازیهای بریتانیا و بعدها امریکا برای گستره استیلای خود، نمونههای زیادی وجود دارد. نمونههای معاصرتر آن دسیسههای مربوط به دولت دکتر مصدق مانند سفر هریمن، دسیسه قتل دکتر مصدق در ۹ اسپند ۱۳۳۱ و است که ازجمله زمینههای پایگیری کودتا بودند.
پینوشت:
- پنج دهه پس از کودتا «اسناد سخن میگویند»؛ مجموعه کامل اسناد سری مربوط به رویدادها در روابط خارجی ایران با ایالاتمتحده و انگلستان در دوران نهضت ملّی ایران ۱۹۵۴- ۱۹۵۱ – مشتمل بر ۵۰۸ سند رسمی بهکلی سری و سری، پژوهش و برگردان: دکتر احمدعلی رجائی-مهین سُروری، انتشارات قلم، چ اول ۱۳۸۳.
- طبق اسناد وزارت خارجه امریکا، اسناد سیا و همچنین خاطرات، نوشتار و گفتارهای افراد مؤثر در رویداد ۹ اسپند، بهویژه اسنادی که حاوی گزارشهای جناب سفیر بهعنوان نماینده دولت امریکا در کتاب اسناد سخن میگویند، چند نکته بسیار مهم دیده میشود که مخاطب در شگفت میماند: نخست، حسین عَلاء بهعنوان نماینده پادشاه، تمامی اسرار و مسائل ریز و درشت مملکتی دربار، دولت را با سفیر در میان میگذارد، حتی هیچ استنکافی از در میان نهادن سفر محرمانه پادشاه به سفارتخانه ندارد! دوم، در تمامی گفتوگوها، شاه و عَلاء منتظر کسب تکلیف از دولت امریکا هستند! سوم، در چندین جا شاه – عَلاء و هندرسون در پی آن هستند که پس از دسیسه ۹ اسپند و سرنگونی دکتر مصدق، چه کسی را مُتصدی نخستوزیری کنند؟! چهارم، این اسناد نشان میدهد که پادشاه چقدر بهراحتی دروغ میگوید و از آن روانتر دستاندرکار قتل یک انسان / نخستوزیر ملّی و قانونی مملکتش میشود. در این مورد جای تأسف است؛ پادشاهی که باید حافظ کیان ملّی و نماد استقلال ملّی باشد و بنا بر اصل ۳۹ متمم قانون اساسی مشروطه که پادشاه قسمخورده بود «که تمام همّ خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده، حدود مملکت و حقوق ملّت را محفوظ و محروس بدارم»، اینچنین همپیمان با قدرتهای جهانی در صدد براندازی و سرنگونی دولت ملّی و قوای مملکتی خود برمیآید! پنجم. بهخوبی دکتر مصدق میدانست که اگر در حل مناقشه نفت، شاه بین دکتر مصدق و قدرتهای جهانی، جانب مصدق را بگیرد، دولت ملّی / ملّت ایران پیروز میدان خواهند شد – در این فرضیه دکتر مصدق نهایت مُدارا را با دربار و غرب به کار برد؛ اما …! ششم. آدمی در شگفت میماند که یک قدرت جهانی آنقدر باید منحط باشد که نماینده دولتش، در توطئه قتل یک انسان/ نخستوزیر قانونی یک کشور، نهتنها مداخله کند که خود دستاندرکار دسیسه باشد. تا جایی که دکتر مصدق در کاخ مرمر باخبر میشود که جناب سفیر در خانه ۱۰۹ حامل پیام مهمی است، از سوی دیگر اراذل و اوباش در جلو کاخ مرمر و خیابان کاخ (پیرامون منزلش)، برای قتل وی به صف ایستادهاند! زمانیکه دیدار وی با سفیر تمام میشود، دکتر مصدق متوجه میشود، جناب سفیر نهتنها حامل خبر مهمی نبود که این قرار، طرحی برای ترور وی بود! بعدها دکتر مصدق در کتاب خاطرات و تأملات به تشریح نقش هندرسون سفیر امریکا، در دسیسه قتل خود میپردازد (رک خاطرات و تأملات مصدق، صص ۱۸۵ – ۱۸۷). سند ۳۰۸ بهخوبی گفته دکتر مصدق را تأیید میکند که هندرسون هیچ مطلبی نداشت و این ملاقات درواقع بهانهای برای آوردن مصدق به بیرون از کاخ در وقت از قبل تعیین شده بود. دکتر محمدعلی موحد با تطبیق اسناد و روایتهای ۹ اسپند مینویسد: «با توجه و دقت در مفاد گزارش هندرسون از مذاکرات آن روز، به نظر میرسد که مصدق در برداشت خود محق بوده است که آن تقاضای ملاقات را جزئی از یک نقشه از پیش حسابشده تلقی کرده است.» (خواب آشفته نفت، محمدعلی موحد، نشر کارنامه، جلد دوم، ص ۶۸۸). برای واکاوی این رویداد مهم به مقاله نگارنده در نشریه چشمانداز رجوع شود: «۹ اسفند کودتایی بر علیه دکتر مصدق»، دوماهنامه چشمانداز ایران، شماره ۱۲۶ (اسفند ۱۳۹۹ و فروردین ۱۴۰۰ خورشیدی)، فرید دهدزی، ص ۱۰۶.
- پنجدهه پس از کودتا «اسناد سخن میگویند!»، پژوهش و برگردان: دکتر احمدعلی رجایی و مهین سُروری، انتشارات قلم، چاپ اول ۱۳۸۳، جلد دوم، صص ۱۰۸۴ – ۱۰۸۷. همچنین رک: کتاب نهضت ملّی ایران و دشمنانش به روایت اسناد، جمال صفری، انتشارات انقلاب اسلامی، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷، صص ۲۵۱ – ۳۱۲.
- همان، صص ۱۰۸۶ – ۱۰۸۷. همچنین اسناد وزارت خارجه امریکا درباره نقش آیتالله کاشانی در دسیسه ۹ اسپند با دیگر اسناد و روایتها نیز مطابقت دارد. شعبان جعفری که به گفته خود نقش مهمی در ساماندهی اوباش داشته در گفتوگو با هما سرشار، فعالیت او و دیگر اراذل و اوباش بر ضد دکتر مصدق به نفع شاه را به دستور آیتالله کاشانی میداند: «اول صبح روز ۹ اسپند رفتیم خونه آیتالله کاشانی، کاشانی گفت برین شاه داره از مملکت میره بیرون. برین نذارین شاه بره! اگر شاه بره عمامه ما هم رفته … من هم رفتم [بازار] سخنرانی کردم و گفتم: ایهاالناس، مغازهها تونو ببندین اعلیحضرت شاه داره از مملکت خارج میشه. اگه شاه بره شما زندگیتونون از بین میره…» (خاطرات شعبان جعفری، به کوشش هما سرشار، نشر ناب، چاپ دوم، بهار ۱۳۸۱، ص ۱۲۳). همچنین دکتر فخرالدین عظیمی در کتاب بحران دموکراسی در ایران با استناد به اسناد وزارت امور خارجه انگلستان ضمن گزارش و تحلیل دسیسه ۹ اسپند بهتفصیل نقش آیتالله کاشانی را در این دسیسه واکاوی میکند. (فخرالدین عظیمی، بحران دموکراسی در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، بیژن نوذری، نشر البرز، ۱۳۷۲، صص ۴۳۰ ۰ ۴۳۲، با استناد به گزارشهای راتنی ۲۴ فوریه ۱۹۵۳ و وزارت امور خارجه بریتانیا به وزیر خارجه امریکا ۱۹۵۳، همچنین رک به کتاب دیگر همین نگارنده دموکراسی و دشمنانش، برای مطالعه بیشتر در مورد نقش کاشانی در دسیسه ۹ اسپند رک: کتاب نقش نیرویهای مذهبی در نهضت ملی ایران، علی رهنما،
- کاخ تنهایی، ترجمه خاطرات ثریا، ص ۷۳ – ۷۴.
- رک: متن کامل دستنوشته امیر اسدالله عَلَم، یادداشتهای عَلَم، ویرایش علینقی عالیخانی، انتشارات کتابسرا، سال ۱۳۵۴، جلد پنجم، چاپ دوم ۱۳۹۰، خاطرات مربوط به ۲۳ بهمن ۱۳۵۴، ص ۴۴۹. بهویژه همان خاطرات، سالهای ۱۳۴۶- ۱۳۴۷، جلد هفتم، چاپ اول ۱۳۹۳، خاطرات مربوط ۱۱ آبان ۱۳۴۶ ص ۱۵۴ [«خاطر مبارک هست وقتی محمد مصدق آن اندازه ما را در زحمت گذاشته بود، روز چهارم آبان برف میآمد، در رکاب مبارک با چه حالی به سعدآباد برگشتیم. آنجا هم آتش نبود. من عرض میکردم کودتا بفرمایید، همان کاری که ۹ ماه بعد شد. فرمودید، هنوز زود است…»].
- این نمونهها برای نشان دادن نظر ما مبنی بر اینکه استیلا تنها از طریق نفوذ عوامل داخلی صورت نمیگیرد؛ چهبسا مراجعه از جانب کانونهای قدرت از داخل صورت گیرد؛ نمونههای مثالزدنی است. درواقع امر مُداخله: مداخلهجویی و مداخلهخواهی، لازم و ملزوم دیگری هستند. در اسناد وزارت امور خارجه امریکا، بارها اشاره شده ایده کودتای نظامی از جانب دربار و هیئت حاکمه بوده است. از همان روزهای نَخُست دولت دکتر مصدق، از جانب شاه- عَلاء (وزیر دربار و نماینده شاه) و دیگران ندای مخالفت با دولت، برای ساقط کردن دولت بلند میشود. در اسناد موارد بسیار زیادی وجود دارد که تنها به چند مورد اشاره میکنیم. در سند شماره ۲۱۵ ۳۰ اوت ۱۹۵۳ / ۹ شهریور ۱۳۳۱ سخن از نداها، اشارات و زمینههای داخلی کودتا میشود: «اشارات به کودتا یا توسل به تاکتیکهای خشونتبار آشکارتر میگردد» و با اشاره به مراجعه یکی از وزرای کابینههای پیشین دولت به سفارت امریکا جهت کودتا میگوید: «یک رهبر سیاسی در ایران در یکی از کابینههای قبلی مصدق شرکت داشته است [منظور یا سرلشگر زاهدی یا جواد بوشهری است]، دیروز با من دیدار نمود. این رهبر که در گذشته روابط نزدیکی با کاشانی داشته است، اظهار عقیده نمود که ایران اینک تنها با نوعی کودتا میتواند نجات یابد. هنگامیکه من نسبت به موفقیت و ماندگاری این نوع کار مخاطرهآمیز ابراز تردید نمودم، وی تأیید و با آن موافقت نمود» کودتای نظامی بیگانه، نیازمند تأیید و اعتبار داخلی است. درواقع این مراجعات، به بسترهای کودتای بیگانهساز اعتبار بخشید. همچنین در سند شماره ۹۸ به تاریخ ۳۰ سپتامبر ۱۹۵۱، مصادف با ۸ مهر ۱۳۳۰، شاه در همان نَخُستین دیدار با هندرسن بهعنوان سفیر وزارت امور خارجه امریکا، سخن از ساقط کردن دولت دکتر مصدق به میان میآورد، گرچه برای این امر شاه درنهایت پریشانی و درماندگی است؛ «وی بارها و بارها با ظاهری حاکی از یأس و ناامیدی اظهار میکرد که اما من چه میتوانم بکنم، من دست تنها هستم… در حال حاضر نمیداند به کجا متوسل گردد» (اسناد سخن میگویند، جلد اول، همان، صص ۳۴۰ – ۳۳۸). یا در سند شماره ۱۳۸ مربوط به ۲۶ دسامبر ۱۹۵۱ (۵ دیماه ۱۳۳۰)، «شاه گفت درباره برکناری مصدق و جانشینی او با نخستوزیری دیگر فکرهایی کرده، ولی نتوانسته بود شخص مناسبی که بتواند کار را به عهده بگیرد، بیابد. بهعلاوه چون هیچ گروه متشکلی که بهطور مؤثری مخالف مصدق باشد در کشور وجود نداشت، وی نمیدانست جز از راه کودتا چگونه میشد، تغییری به وجود آورد. به دنبال یک کودتای موفقیتآمیز بایستی حداقل برای مدت کوتاهی یک رژیم دیکتاتوری بر سر کار آید و وی نمیدانست به چه کسی میتوانست برای رهبری چنین رژیمی اعتماد کند. [سفیر پیشنهاد شاه مبنی بر کودتا را تصدیق ضمنی میکند] گفتم: به عقیده من هر نخستوزیری که جانشین مصدق شود میبایستی مردی اهل تصمیم، شجاع، با توان تشکیلاتی و وفادار به شاه و همچنین به مردم ایران، رفاه آنان صادقانه علاقهمند باشد» (اسناد سخن میگویند، جلد اول، همان، صص ۴۸۵ – ۴۸۶). در جایی از این اسناد (سند شماره ۱۸۱، ۱۳ ژوئن ۱۹۵۲ / ۲۳ خرداد ۱۳۳۱- همزمان با حضور دکتر مصدق در دیوان بینالمللی دادگستری لاهه) پادشاه قسمخورده به استقلال و کیان ملّی به دولت امریکا پیشنهاد مداخله در امر دادرسی دادگاه لاهه به زیان ایران را میدهد! زیرا پیروزی ایران ضمن آزادی ملّت، موجب اقتدار و قهرمانی مصدق در کارزار سیاست میشود، کار بدان جا برسد که وی بدیلی برای سلطنت شود! شاه بر این باور بود که این فرصت باید بر مصدق سلب کرد. شاه ایران تا بدان جا جلو میرود که امریکا و انگلیس را از خرید نفت و کمک مالی به ایران، برحذر میدارد؛ زیرا ایجاد شریان اقتصادی موجب تقویت دولت میشود و باید دولت را آنچنان تحت محاصره اقتصادی درآورد که زمینه بیاعتباری و نهایتاً سرنگونی دولت فراهم شود. رک: اسناد سخن میگویند، همان، صص ۶۱۴ – ۶۱۹.
- این تز در کتاب سهجلدی دکتر حسین آبادیان وجود دارد:
ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵؛ بحران مشروطیت در ایران، (تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۳)، چاپ دوم: بهار ۱۳۸۵؛ بسترهای تأسیس سلطنت پهلوی، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۹؛ همچنین مقدمه کتاب فروپاشی قاجار و برآمدن پهلوی، غلامحسین میرزا صالح، نگاه معاصر، ۱۳۹۶؛ همچنین کتاب میراثخوار استعمار، مهدی بهار، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۴.
- کتاب امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، چ چهاردهم ۱۳۹۷ [فصل اول کتاب].
- اشاره به قرارداد نفتی ۱۹۳۳ یا ۱۳۱۲ خورشیدی است که قراردادی بین حکومت ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس منعقد شد. این قرارداد ضمن اینکه بهمراتب زیانبارتر از قرارداد دارسی بود، سلطه بریتانیا را در مناسبات اقتصادی و سیاسی تثبیت کرد. برای شناخت این قرارداد به کتاب مستقل زیر رجوع شود: خواب آشفته نفت، از قرارداد دارسی تا سقوط رضاشاه، انتشارات کارنامه، چاپ اول ۱۳۹۳.