بدون دیدگاه

رونمایی از جلد سوم خاطرات لطف‌الله میثمی

 

انسیه ابراهیمی

جلد سوم خاطرات لطف‌الله میثمی با نام تولدی دوباره؛ پله‌پله از «تا خدا» تا «باخدا» هم‌زمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران رونمایی شد. لطف‌الله میثمی در جلد سوم خاطرات خود ماجرای انفجار بمب صوتی در شب ۲۸ مرداد ۱۳۵۳، سلول انفرادی و مواجهه با نابینایی، تحولات روحی و بازنگری در خدایی که اثبات می‌کرد، تغییر ایدئولوژی سازمان و شهادت مجید شریف واقفی و ترور صمدیه، ریشه‌یابی ضربه سازمان با عنوان تازیانه تکامل، بایکوت از طرف مسعود رجوی و درنهایت آزادی از زندان در ماه‌های منتهی به انقلاب ۵۷ را روایت می‌کند. در بخش پایانی کتاب نیز چند مصاحبه با هم‌بندان وی را می‌خوانیم.

آیین رونمایی کتاب تولدی دوباره… روز دهم اردیبهشت در سالن علامه دهخدای مصلی برگزار شد. در ابتدا مهدی غنی، هم‌بند لطف‌الله میثمی در سال‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ در زندان قصر که در این کتاب نیز با او مصاحبه شده به نقد و بررسی کتاب پرداخت و پرسید چرا این کتاب چهل سال دیر منتشر شده؟

در ادامه غنی یکی از ویژگی‌های کتاب را صداقت میثمی دانست و گفت میثمی در روایت خاطراتش صادقانه عمل کرده و مصلحت‌اندیشی و منفعت‌جویی و تلاش برای کسب وجهه مثبت نداشته و حتی نقاط ضعف خودش را هم شمرده است، هرچند گذشت زمان به‌طور طبیعی بر حافظه اثر دارد و ممکن است برخی روایات اشتباهاتی جزئی داشته باشند.

غنی همچنین مهم‌ترین بخش کتاب را مربوط به تغییر ایدئولوژی سازمان در سال ۱۳۵۴ دانست و گفت: تا پیش از این انحراف، عمده مبارزان مذهبی از سازمان مجاهدین و بچه‌های سازمان حمایت می‌کردند اما پس از این اتفاق همگی به‌دنبال جست‌وجوی چرایی انحراف افتادند. جواب‌های مختلف و اظهارنظرها سبب ایجاد جریان‌های متفاوت شد که دسته‌هایی را در زندان ایجاد کرد و اثرات آن در پس از انقلاب هم نمود دارد. غنی به یاد می‌آورد که میثمی در آن دوران نگاه عمیق‌تری در ریشه‌یابی این انحراف داشت و علت انحراف را در تصور اشتباه مبارزان از خدا می‌دانست.

در ادامه جلسه، لطف‌الله میثمی به مسائل مطرح‌شده مهدی غنی پاسخ داد و علت دیرهنگام چاپ خاطراتش را سیر متوالی حوادث دانست که فرصت پیگیری و تدوین خاطرات را از او گرفته بود. او ادامه داد مهم‌ترین انگیزه برای چاپ خاطرات این دوره تاریخی نسل مظلومی است که در دوران خفقان و بی‌آنکه چیزی شبیه به بنیاد شهید باشد خالصانه برای مبارزه اعتقادی علیه ظلم شاه مشتاقانه به‌سوی شهادت رفتند. آن‌ها می‌دانستند پس از شهادت هم از حق داشتن مجلس ترحیم محروم‌اند، اما برای شهادت رقابت می‌کردند. من هم احساس مسئولیت کردم که حداقل نامشان و یاد رشادتشان را در خاطراتم ثبت کنم. آن نسل جوان مخلص دنبال این بود که بتواند مکتب را راهنمای خود بکند. به‌تدریج در این راه به سؤالات جانداری رسید که جوابی برایشان نمی‌یافت. زمانی که در بهار ۱۳۵۳ با زمزمه این سؤالات بنیادین مواجه شدم پیشنهاد دادم اگر پاسخی برای این سؤالات نداریم، سازمان را منحل کنیم و صادقانه انحلال اعلام کنیم. بدین امید که سایر اقشار مسلمان برای یافتن پاسخ‌ها فعال شوند، اما پیشنهادم را نپذیرفتند و سازمان در مسیری افتاد که به تغییر ایدئولوژی منجر شد. در فاصله‌ای که بمب در دستانم منفجر شد و بینایی‌ام را از دست دادم و شانزده ماه در انفرادی ساواک بدون ارتباط با بیرون محبوس بودم به تفکر درباره این سؤالات پرداختم. دستاورد من از آن زمان پی بردن به این اشتباه بود که ما سعی می‌کردیم خدا را با کمک مخلوقات اثبات کنیم و خدایی محدود در ذهن می‌ساختیم؛ فهمیدم باید خدا را مجدد برای خودم بازتعریف کنم. در آن دوران انفرادی فهمیدم نفی قانون اساسی کار اشتباهی است. مرحوم احمدزاده به من می‌گفت چرا به‌جای استناد به قانون اساسی آن را نفی می‌کنید، درحالی‌که با دفاع از قانون علیه شاه هستید. درواقع ما با نفی قانونی که شاه هم به آن بی‌اعتنا بود دچار تناقض استراتژیک بودیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط