احمد کتابی
#بخش_هفتم
۸–احترام به آرا و اعتقاد دیگران
بارزترین مظهر و نشانه برخورداری از روحیه رواداری و تساهل، محترم شمردن اندیشهها و باورهای دیگران، بهویژه در زمینه معتقدات دینی است. در این باب نیز، سعدی، در مجموع، کارنامهای مثبت و روشن دارد. در تأیید این معنی، نخست به نقلِ داستانِ معروف مواجهه حضرت ابراهیم(ع) با پیرمرد آتشپرست -که در باب دوم بوستان (ابیات ۱۱۶۱ – ۱۱۷۸) آمده است- میپردازیم:
الف-ماجرای حضرت ابراهیم و پیرمرد مجوس
حضرت ابراهیم -خلیلالله- برای پذیرایی از ابنالسبیل[۱] مهمانسرایی دایر کرده است. روزی پیرمردی لرزان و سپیدموی بدانجا نزدیک میشود. حضرت ابراهیم(ع) مشتاقانه، به استقبال او میشتابد و با احترام تمام او را به درون خانه دعوت میکند. نگهبانان و خدمتگزاران مهمانسرا هم، شرطِ ادب و خدمت را به جای میآورند. پیش از تناول غذا، همه حاضران، به رسم معمول، «بسم الله» بر زبان میآورند؛ ولی مرد سالخورده، برخلاف انتظار، خاموش میماند.
حضرت ابراهیم(ع) که از مشاهده این امر بهشدت یکه خورده است معترضانه مرد کهنسال را طرف خطاب و عتاب قرار میدهد که:
«نه شرط است وقتی که روزیخوری که نام خداوند[۲] روزی بری؟»
و مرد پیر با صداقت و صراحت تمام، چنین پاسخ میدهد: من از انجام دادن کاری که پیر آتشپرست مقرر نداشته باشد، معذورم:
بگفتا: «نگیرم طریقی به دست که نشنیدم از پیرِ آذرپرست»
با شنیدن این سخن، حضرت ابراهیم تازه درمییابد که میهمان سالخورده از پیروان کیش زرتشت است. از اینرو، وی را، با خواری، از میهمانسرا بیرون میراند:
بدانست پیغمبرِ نیکفال که گَبر است پیر ِتَبه[۳] بوده حال
به خواری براندش چو بیگانه دید که منکر بود پیشِ پاکان پلید
اندکی نمیگذرد که جبرئیل نازل میشود و پیام خداوند را که در آن، با عتاب، از رفتار حضرت ابراهیم نکوهش شده است، ابلاغ میکند:
سروش آمد از کردگارِ جلیل به هیبت ملامتکنان: «کای خلیل!
منش داده صد سال روزی و جان تو را نفرت آمد از او یک زمان
گر او میبَرَد پیش آتش سجود تو واپس چرا میبری دست جود[۴]؟»
ب- بنجامین فرانکلین و داستان حضرت ابراهیم(ع)
در اینجا، در حاشیه، یادآور میشوم که داستان مزبور در مغربزمین هم، ماجرایی شنیدنی و خواندنی دارد: توضیح آنکه: بنجامین فرانکلین- دانشمند، سیاستمدار و دولتمرد شهیر امریکایی- داستانی نوشته که مفاد آن، درواقع، همان حکایت مذکور در بوستان درباره حضرت ابراهیم است.
فرانکلین مدعی شد این داستان را در فصلی از کتاب عهد عتیق (تورات) که مفقود شده و اکنون پیدا شده بود، یافته است. از نگارش این داستان، سی سال گذشت. تا اینکه سرانجام، محققی به واقعیت قضیه پی برد و نوشت: داستانِ مورد نظر بنجامین فرانکلین، دقیقاً همان حکایتی است که سعدی در بوستان آورده است. در پیِ این اظهارنظر، بحث و جدلهای فراوانی درگرفت تا اینکه سرانجام معلوم شد فرانکلین ترجمهای لاتینی از این داستان را در اختیار داشته و چنان مجذوب آن شده که بهاشتباه، آن را بهعنوان فصل گمشدهای از عهد عتیق تلقی کرده است.
فرانکلین خود، با شگفتی، درباره این داستان چنین داوری کرده است:
«نتیجه اخلاقی {این داستان} چنان اهمیتی دارد که شایسته است همه مردم عالم از آن اطلاع یابند» (مأخذ: مقاله فراتر از تسامح[۵] نوشته ضیاء موحد).
ج- شواهدی دیگر درباره آزاداندیشی دینی سعدی
اعتقاد سعدی به ضرورت حفظ حرمتِ پیروان ادیان مختلف –حتی کافران و بتپرستان- با روشنی و صراحتی بیشتر، در یکی از غزلیات او منعکس شده است:
مُلکِ صمدیت را، چه سود و زیان دارد گر حافظ قرآنی، یا عابد اصنامی؟
زهدت به چه کار آید، گر رانده درگاهی؟ کفرت چه زیان دارد، گر نیک سرانجامی؟
بیچاره توفیقاند، هم صالح و هم طالح درمانده تقدیرند، هم عارف و هم عامی
(کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، غزلیات، ص ۷۸۱)
از این ابیات چنین برمیآید که رستگاریِ واقعی در گروِ حُسن عاقبت و جلب رضای خالق است و الزاماً به ایمان و زهد یا اعتقاد به آیین و کیش خاصی بستگی ندارد.
همین مضمون، با تفاوتهایی چند، در جاهای دیگری از کلیات نیز تکرار شده است از آن جمله است ابیات زیر که از آن، بهوضوح، گونهای نسبیتگرایی استنباط میشود:
یکی حلقه کعبه دارد به دست یکی در خراباتی افتاده مست
گر آن را بخواند، که نگذاردش؟ ور این را براند، که باز آردش؟
نه مستظهر است آن به اعمال خویش نه این را دَرِ توبه بستهست پیش
(بوستان، باب چهارم: ۲۰۱۸- ۲۰۲۰)
از طرف دیگر، چون آدمی را در انتخاب این یا آن دین و مذهب، اختیار چندانی نبوده و نیست، تخطئه و تحقیر اعتقاد دینی دیگران دور از انصاف و منطق خواهد بود:
تو را آسمان خط به مسجد نبشت مزن طعنه بر دیگری در کنشت
ببند ای مسلمان به شکرانه دست که زُنّار مغ بر میانت نبست
نه خود میرود هر که جویانِ اوست به عُنفش کشان میبرد لطف دوست
(همان، باب هشتم: ۳۴۴۳-۳۴۴۵)
۹- اذعان به خط و اشتباه
یکی از برکتها و ثمرههای نیکوی رواداری و مدارا، افزایش آمادگی و توانایی آدمی برای پذیرش تقصیرها و اذعان به اشتباهات خویش است. سعدی، در بوستان، باب چهارم، نمونه بارزی از این روحیه حقپذیری و انصافگرایی را در قالب حکایتی عبرتانگیز آورده است (بیتهای ۲۲۴۹-۲۲۶۵):
الف- انصاف حضرت علی(ع) در مقام داوری در مورد خود
فردی مشکلی را پیش شاه مردان علی(ع) مطرح میکند و راهحل آن را میجوید. امام جوابی را که صواب میداند، بیان میکند. یکی از حاضران، پاسخ آن حضرت را ناصواب میشمارد:
شنیدم که شخصی در آن انجمن بگفتا: «چنین نیست یا بالحسن»[۶]
حضرت علی(ع)، بی آنکه برنجد، بزرگوارانه از او میخواهد اگر جواب بهتری دارد، اظهار کند:
نرنجید از او حیدرِ نامجوی بگفت: «ار[۷] تو دانی از این بِه بگوی»
و آن شخص پاسخی را که درست میداند، بیان میکند. حضرت علی(ع) که جواب او را صحیح یافته است، با نهایت انصاف و جوانمردی، بر خطا و اشتباه خود اعتراف میکند[۸] و دانش او را والاترین دانش میشمارد:
پسندید از او شاه مردان جواب که من بر خطا بودم او بر صواب
به از من سخن گفت و دانا یکی است که بالاتر از علمِ او علم نیست
(بوستان، ابیات: ۲۴۶۶-۲۴۷۴)
ب- ماجرای مواجهه عمر- خلیفه دوم- با گدای نابردبار
روزی، عمربنخطّاب در جایی تنگ و باریک، ناخواسته، پای خود را بر پای گدایی میگذارد. گدای کمطاقت که او را بازنشناخته، سخت برآشفته میشود و طعنهزنان بر او نهیب میزند که مگر چشم نداری تا پیشِ پای خود را ببینی؟
گدایی شنیدم که در تنگ جای نهادش عمر پای بر پشتِ پای
ندانست درویش بیچاره کوست[۹] که رنجیده، دشمن نداند ز دوست[۱۰]
برآشفت بر وی که کوری مگر؟ بدو گفت سالارِ عادل عمر
و خلیفه، بدون اینکه خود را معرفی و وی را شرمنده کند، با بزرگمردی، به خطای خود گردن مینهد و از او پوزش و بخشش میطلبد:
نه کورم و لیکن خطا رفت کار ندانستم از من گنه در گذار
سعدی در بیت بعدی، درباره انصافگراییِ رهبران دینی چنین داوری میکند:
چه منصف بزرگان دین بودهاند که با زیردستان چنین بودهاند
افزون بر آنچه گفته شد، سعدی این احتمال را که ما درباره گفته دیگران به سوءتفاهم دچار شده باشیم، قابلتصور میداند؛ از اینرو، توصیه میکند که هنگام قضاوت درباره چنین مواردی، از داوری شتابزده خودداری کنیم:
چون غلط بشنوی، شتاب مکن تا نباید که خود غلط باشی
(کلیات سعدی، مواعظ)
۱۰- اکتفای به ظاهر و اجتناب از تجسس
هر که اخلاق ظاهرش با خلق
نیک بینی، گمانِ بد مَبَرش
(کلیات سعدی، ص ۸۴۰)
یکی از مظاهر و نشانههای بارز خوشبینی این است که به مصداق «الظاهرُ عنوانُ الباطن» صداقتِ ظاهری افراد را مادام که خلافش ثابت نشده باشد، معتبر بدانیم و «اصل صحت»[۱۱] و «اصل برائت»[۱۲] را بر آنان و اعمالشان جاری سازیم و در ضمن، از تجسّس در احوال و خفایای زندگی و اعتقادات دینی آنها احتراز کنیم. اکنون با نقل شواهدی چند به بررسی دیدگاه سعدی در این باره میپردازیم.
در نخستین حکایتِ باب دوم گلستان (ص ۸۶) آمده است:
«یکی از بزرگان گفت پارسایی را: «چه گویی در حّق فلان عابد که دیگران در حقّ او به طعنه سخنها گفتهاند؟» گفت: «بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب نمیدانم!».
هر که را جامه پارسا بینی پارسا دان و نیکمرد انگار
ور[۱۳] ندانی که در نهانش چیست محتسب را درون خانه چه کار
این توصیه به عدم تجسس، در چندین جای دیگر گلستان هم تکرار شده است ازجمله در حکایت هفتم همان باب، که در آن، از کنجکاوی در امور و افعالِ دیگران، هرچند که به نیت امر به معروف و نهی از منکر صورت گیرد، نهی شده است:
«یاد دارم که در {ایام} طفلی متعبد[۱۴] بودمی و مولح[۱۵] زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر، علیهالرحمه نشسته بودم و همهشب دیده بر هم نبسته… و طایفهای گرد ما خفته. پدر را گفتم: یکی از اینان سر برنمیدارد که دوگانهای[۱۶] بگذارد. چنان خفتهاند که گویی مردهاند. گفت:«جان پدر! تو نیز اگر بخفتی بِه از آنکه در پوستین خلق[۱۷] افتی».
همچنین در حکایتی از باب پنجم آمده است:
«یکی {را} از علما پرسیدند که: کسی با ماهرویی در خلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب… هیچ باشد که به قوت پرهیزگاری، از وی به سلامت بماند؟ گفت: «اگر از مهرویان به سلامت بماند، از بدگویان نماند…».
نیز ضمن یکی از نصایح و کلمات قصار باب هشتم (ص ۱۸۸) گوید:
«… خداوند تعالی میبیند و میپوشد و همسایه نمیبیند و میخروشد…».
از دیدگاه سعدی، تجسس عیبها و نقطههای ضعف دیگران، علاوه بر منافیِ اخلاق بودن، اعتماد مردم را از تجسس کننده سلب میکند:
«مردمان را عیب نهانی پیدا مکن که مر ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد» (گلستان، باب هشتم، ص ۱۷۷)
سعدی، در حکایتهای بوستان هم در چندین جا، مردم را از تجسس در احوال یکدیگر منع و آنان را تشویق میکند که پیوسته ظواهر اعمال سایرین را حمل بر صحت نمایند زیرا: اولاً خداوند بر اسرار و خفایای زندگی و کارهای بندگان از همه آگاهتر است؛ ثانیاً مسئولیت اعمال نیک یا بد اشخاص بر عهده خود آنان است:
چو ظاهر به عفت بیاراستم تصرف مکن در کژ و راستم
اگر سیرتم خوب و گر منکر است خدایم به سر از تو داناتر است
تو خاموش اگر من بِهم یا بدم که حمّال سود و زیان خودم
(بوستان، باب هفتم:۳۲۹۹-۳۳۰۱)
در این خصوص، در باب هفتم بوستان شواهد دیگری نیز وجود دارد از آن جمله:
کسی پیشِ من در جهان عاقل است که مشغولِ خود وز جهان غافل است
(همانجا: ۳۰۶۹)
و نیز:
کسی خوشتر از خویشتندار نیست که با خوب و زشت کسش کار نیست
تو را دیده در سر نهادند و گوش دهان جایِ گفتار و دل جایِ هوش
مگر باز دانی نشیب از فراز نگویی که این کوته است، آن دراز[۱۸]
(همانجا: ۲۹۶۳-۲۹۶۵)
[۱] از نظر لفظی به معنای پسر راه است و مراد از آن کسی است که در موطن خود از مکنت کافی برخوردار است، ولی در غربت یا در مسیر سفر به تنگدستی دچار شده است.
[۲] صاحب، دهنده (رزق)
[۳] کوتاهشده «تباه»
[۴] معنای مصرع دوم: چرا دست بخشندگی را عقب میکشی؟
[۵] مندرج در کتاب تساهل و تسامح حاوی مقالاتی پربار از نویسندگان مختلف درباره تساهل و تسامح، فراهم آورده: محمدتقی فاضل میبدی،۱۳۷۹، تهران: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی آفرینه.
[۶] حضرت علی (ع)
[۷] کوتاه شده «اگر»
[۸] سعدی پیرو اهل سنت است و بنابراین قائل به معصومیت امامان شیعه نیست.
[۹] کوتاه شده «که اوست».
[۱۰] معنای مصرع دوم: رنجدیده قادر به تشخیص دوست از دشمن نیست.
[۱۱] «اصل صحت» اصلی فقهی است مبنی بر اینکه همهچیز صحیح است مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.
[۱۲] «اصل برائت» اصلی فقهی است مبنی بر اینکه همه افراد از خطا و یا گناه و یا جرم مبری هستند مگر اینکه خلافش ثابت شود.
[۱۳] کوتاه شده «و اگر»
[۱۴] اهل عبادت و تعبد
[۱۵] حریص، دارای وَلَح
[۱۶] نماز دو رکعتی صبح
[۱۷] به جانِ مردم
[۱۸] چرا «این «چنین است و «آن» چنان؟