بدون دیدگاه

صادق هدایت و باستان‌گرایی

عبدالنبی قیم

بدون شک صادق هدایت از چهره‌های برجسته داستان‌نویسی ایران در دوران معاصر است و اگر بگوییم برجسته‌ترین داستان‌نویس یک قرن اخیر و بحث‌برانگیزترین آن‌هاست، سخن گزافی نگفته‌ایم.

موافقان و مخالفان صادق هدایت هریک درباره آثار و عقاید او سخن گفته‌اند و از منظر خود به بررسی و نقد و یا مدح و ثنای وی پرداخته‌اند. بسیاری از این بررسی‌ها و اظهارنظرها مبتنی بر شیفتگی و دلبستگی نویسندگان آن‌ها به هدایت بوده که در برخی موارد از شائبه تعصب مبرا نیستند. در مقابل، کسانی بوده‌اند که به دور از تعصب و فارغ از هرگونه حب و بغض به آثار هدایت و عقاید او پرداخته‌اند و در این زمینه پژوهش‌های ارزشمندی ارائه کرده‌اند. با وجود این به علت کثرت نوشته‌های گروه اول و قلت نوشته‌های گروه دوم و همچنین تعصبِ خیل عظیم روشنفکران، هنوز آن‌طور که باید و شاید افکار و آرای صادق هدایت برای بسیاری ناشناخته باقی مانده است. در این مقاله نگاهی به جنبه‌ای از عقاید و افکار هدایت می‌پردازیم.

صادق هدایت روز ۲۸ بهمن سال ۱۲۸۱ شمسی مطابق با ۱۷ فوریه سال ۱۹۰۳ میلادی در تهران خیابان کوشک در خانواده‌ای اشرافی دیده به جهان گشود.۱ در پانزده‌سالگی به چشم‌درد شدیدی مبتلا شد و پزشکان توصیه کردند شش ماه خواندن و نوشتن را متوقف کند. بنا به گفته برادر بزرگ‌ترش محمود علت چشم‌درد او این بود: «با توجه به شناختی که از ساختمان روانی او داریم، کاملاً ممکن است که علت آن روانی بوده باشد، نه جسمانی».۲

هدایت پانزده یا شانزده سال بیشتر نداشت که کتاب‌هایی در زمینه احضار روح، جادوگری، کیمیاگری، رمل، کف‌بینی و پیشگویی مطالعه می‌کرد. عجیب‌تر اینکه گاه خود نیز دست به عملیاتی در این زمینه می‌زد. تنها حاصلی که از این زحمات گرفت تهمتی بود که نصیبش شد و فامیل او را متهم کرد عقل یکی از بستگان را در عالم خواب از او گرفته است.۳

هدایت در دوره پایانی و افول سلطنت قاجار دیده به جهان گشود و دوره کودکی و نوجوانی او هم‌زمان بود با رشد طبقه بورژوازی و کاهش قدرت زمینداران بزرگ و اشراف. به قول پرویز ناتل خانلری، طبقه‌ای که هدایت به آن تعلق داشت طبقه راکد و بی‌تحرکی بود که محکوم بود در برابر جنبش طبقات پایین‌تر تسلیم شود یا روش و رفتار خود را عوض کند. این طبقه به علت رفاه بیش از اندازه سیر تکاملی خود را تمام کرده بود و رو به انحطاط می‌رفت.۴ به همین دلیل تمام خواص نسلی که در حال انقراض است در وجود هدایت تجلی کرده بود… او از تمام کسانی که فعالیت می‌کردند تا زندگی بهتری را فراهم کنند نفرت داشت و برای آن‌ها اصطلاح خاصی وضع کرده بود و به این طبقه «پاچه‌ورمالیده» می‌گفت. همین‌ که می‌شنید فلان‎کس در فلان شرایط اجتماعی فلان پست یا مقام را به دست آورده، اولین عکس‌العملش این بود: «دوره پاچه‌ورمالیده‌هاست و حقا پاچه‌ورمالیده‌ها باید به جایی برسند».۵

قصه سگ ولگرد نیز تجسم طبقه هدایت بود. در حقیقت قصه سگ ولگرد، داستان حیوانات و انسان‌های نجیبی است که گرفتار جوامع نانجیب می‌شوند».۶

هدایت را باید نماینده اشرافیت در حال اضمحلال دوره قاجار تلقی کرد، اشرافیتی که نیم‌نگاهی به مدرنیته و تجدد داشت، اما از ترس از دست دادن امتیازات خود و موقعیت اجتماعی و منافع اقتصادی به تحولات اجتماعی و مدرنیته نگاهی بدبینانه و توأم با یأس داشت؛ اشرافیتی که خود را برتر از دیگران می‌دانست و در مقابل سیل خروشان تحولات اقتصادی و اجتماعی قادر به تبیین اوضاع و احوال نبود. به قول شاهرخ مسکوب، تلاقی اشرافیت و تجدد در هدایت تراژیک بود.۷

کاتوزیان درباره افکار و عقاید هدایت، چنین می‌نویسد: «وی در دورانی زندگی می‌کرد که وطن‌پرستی افراطی و ناسیونالیسم رمانتیک در اوج شدت خود بود و در میان روشنفکران و نویسندگان از مقبولیت خاصی برخوردار بود. همچنین این دوره مقارن با تبلیغات پان‎ژرمنی و برتری نژادطلبی آریایی‎-آلمانی‌ها نیز بود که در ایران طرفدارانی داشت. هدایت از هر دو جریان متأثر بود. هدایت تحت تأثیر این جریان‌ها به سهم خود هیمه بر آتش وطن‌پرستی افراطی ایرانیان نهاد».۸

به‌جز کاتوزیان، کسان دیگری نیز این سخن را گفته‌اند و ناسیونالیسم هدایت را شوونیسم دانسته‌اند.۹ به نظر خانلری «اولین نکته‌ای که در هدایت به طرز چشمگیری هر تازه آشنایی را جلب می‌کرد و به تأمل وامی‌داشت همین وطن‌پرستی حاد و افراطی او بود. صادق هدایت به مفهوم وطن‌پرستی با چشمی می‌نگریست که جهان‌بینی امروز آن را نمی‌پسندد و این را باید بگویم که نوع وطن‌پرستی صادق هدایت یک وطن‌پرستی احساساتی و کهنه بود که رشته‌های آن به گذشته دورتر می‌پیوست… من اسم وطن‌پرستی هدایت و امثال او را وطن‌پرستی منفی و احساساتی می‌گذارم».۱۰

هدایت در نمایشنامه مازیار از «پالایش خونی» سخن می‌گوید و معتقد است این امر فقط از راه ریختن خون میسر می‌شود. ۱۱ وی در مقدمه این نمایشنامه می‌نویسد: «این نسل نیمه‎ایرانی- نیمه‎عرب است که در همه‌جا پاکیزگی ایرانی را از میان برده و باعث سلطه عرب و اسلام شده است.۱۲ در جای دیگر می‌نویسد: «حتی اگر یک فرد از جانب یکی از والدین خود تباری مسلمان داشته باشد رذالت عرب را پیدا کرده است».۱۳

هدایت دیگر جنبش‌ها و قیام‌های مردم ایران در قرون اولیه هجری را حرکت‌هایی می‌داند «که هنوز ایرانیان فرّ و شکوه دوره ساسانی و برتری نژادی و فکری خود را به‌کلی فراموش نکرده بودند».۱۴

او سه سال پیش از این؛ یعنی در سال ۱۳۰۹، هنگامی که بیست‌وهشت سال بیش نداشت با همکاری حسین کاظم‌زاده ایرانشهر، نمایشنامه پروین دختر ساسان را به رشته تحریر درآورد. نمایشنامه‌های او برای افشاندن تخم کینه و نفرت و تحریک احساسات نژادی و قومی بوده‌اند. نمایش‌هایی که هیچ‌یک از مشکلات و معضلات فراروی جامعه را حل نمی‌کردند و تنها نتیجه و حاصل آن‌ها تبلیغ کینه و دشمنی بود. ارائه تصویری شکوهمند و با جاه و جلال از پادشاهان ساسانی توسط هدایت سبب شد برخی از پژوهشگران او را سخنگوی اشرافیت دوره ساسانی بدانند.۱۵ برخی دیگر با توجه به گذشته‌نگری و محور قرار دادن مبارزات شاهزادگان از سوی او، هدایت را ادامه‌دهنده رمانتیسم منفی رمان تاریخی می‌دانند.۱۶

کتاب انیران که شامل سه بخش مجزاست و هر بخش را یک نفر نوشته است در ادامه همان تفکر باستان‌گرایی هدایت بود: هدایت سایه مغول را نوشت که درباره حمله مغول به ایران است؛ بزرگ علوی دیو را نوشت که درباره سرنگونی پادشاهی ساسانی به دست اعراب است؛ و شین پرتو (علی شیرازپور پرتو) شب بدمستی را نوشت که داستان حمله اسکندر به ایران است. آن‌ها این کتاب را به ذبیح بهروز که یکی از سردمداران باستان‌گرایی و از افراطیون بود تقدیم کردند. این کتاب در سال ۱۳۱۰ منتشر شد.

هدایت زمانی که در بمبئی بود، برخی از آثار میرزا آقاخان را که در میان زردشتیان آن دیار رواج داشت، خوانده بود. ۱۷ او از کنت دو گوبینو، نظریه‌پرداز برتری نژاد آریا، متأثر بود و در گفت‌وگویی به این حقیقت اعتراف می‌کند: «شاید کسی که بیش از همه به من تأثیر کرد گوبینو ۱۸ باشد».۱۹

اما آنچه مغفول مانده و کمتر به آن توجه شده و شاید بسیاری از مخالفان هدایت و حتی برخی از موافقان او آن را ندانند این است که هدایت تا آخر عمر بر عقاید باستان‎گرایانه خود باقی نماند و تغییراتی در عقاید و افکار او ایجاد شد. او رفته‌رفته راه خود را از باستان‎گرایان جدا کرد و در مواردی افکار آن‌ها را تمسخر کرد. به اعتقاد کاتوزیان، «هدایت در مرحله دوم از مراحل اندیشه خود وقتی دید که این احساسات وطن‌پرستی دستمایه بزرگی برای تبلیغات دولتی شده است به مخالفت با برخی از جنبه‌های اندیشه باستان‎گرایانه خود که در آثارش ابراز کرده بود پرداخت، درحالی‌که خود زمانی از طرفداران پارسی سره بود و نمایشنامه پروین دختر ساسان را به این شیوه نوشته بود به مخالفت با آن برخاست و آن را به مسخره گرفت و همچنین در داستان کوتاه میهن‌پرست ناسیونالیسم دولتی را به باد انتقاد می‌گیرد و حساب خود را از آن به‌کل جدا می‌کند».۲۰

شاهرخ مسکوب نیز همین نظر را دارد. او می‌نویسد: «سال‌ها پیش از آنکه آرمان‌های میهنی و نوگرایی شتابان روزگار رضاشاهی در شهریور ۱۳۲۰ در دنیای بیرون از پا درآید، در روان هدایت فرو ریخته بود».۲۱ هدایت بسان بسیاری از روشنفکران آن دوره که تصوری رمانتیک از ایران باستان داشتند، فکر می‌کردند با بزرگ کردن و عظمت بخشیدن به تاریخ ایران باستان و احیای عقاید و اندیشه‌های آن دوره و مقصر دانستن اسلام به‌عنوان عامل بدبختی و فلاکت ایرانیان و بدگویی از عرب و برانگیختن احساس کینه و نفرت نسبت به آن‌ها، مشکلات جامعه حل خواهد شد. به قول مسکوب «نویسندگان نخستین رمان‌های تاریخی ایران گمان می‌کردند که اگر آوازه عدل انوشیروان و طنین ترانه‌های باربد و شکوه و جلال بارگاه خسروپرویز [را] به رخ جهانیان بکشند، آن دیروز از دست‌ رفته را به امروز خواهند کشید و چشم جهان و جهانیان را خیره خواهند کرد».۲۲

هدایت یک سال و نیم بعد از سقوط رضاشاه در مقاله «اشک تمساح» که در دهم بهمن ۱۳۲۱ در روزنامه رهبر چاپ شد به گذشته‌نگری و پناه بردن به گذشته حمله کرده و مبلغان این ایدئولوژی را با بدترین القاب توصیف می‌کند. او می‌نویسد: «افتخار به عظمت باستان تا آن حد مفید است که موجب تشویق و پیشرفت مادی و معنوی یک ملت در نبرد آینده او بشود و نه اینکه او را خودپسند بار بیاورد و نه اینکه بخواهند با این نوحه‌سرایی‌ها او را به خواب غفلت ببرند و در فلاکت محکوم بکنند. امروزه دوره‌ای نیست که به صرف گذشته تاریخی خود ببالیم و بدون کار و جدیت، حقوقی برای خود قائل بشویم».۲۳

همچنین می‌گوید: «از هر گوشه و کنار، یک دسته میهن‌پرست فداکار و ناجیان دل‌سوخته قیام کرده دائماً اشاره به حیثیت، افتخارات و عظمت ایران باستان می‌نمایند و استعداد نژادی ما را می‌ستایند و قلم‌فرسایی می‌کنند، زبان می‌گیرند و نوحه‌سرایی می‌نمایند، فکر نان بکنیم که خربزه آب است. از این تبلیغات در سالن «پرورش افکار»۲۴ هم می‌کردند و بالاخره سال گذشته به معنی تثلیث معروف «خدا، شاه، میهن» پی بردیم. هنوز هم دست‌بردار نیستند».۲۵

او در جواب آن‌هایی که خود و گذشته باستانی خود را برتر از دیگران می‌دانند و در اندیشه تحقیر ملل دیگر هستند، چنین می‌نویسد: «خوب بود که صفحه را عوض می‌کردند. مگر ملت‌های دیگر خلق‌الساعه به وجود آمده‌اند و بزرگانی نداشته‌اند و جهان‌گشایی‌هایی نکرده‌اند؟ یا مردمان هندوستان و چین و کده{احتمالاً کلده} و آشور و مصر نمی‌توانند چنین ادعاهایی داشته باشند؟ آیا می‌توانیم مدعی بشویم که در علم و هنر و فلسفه ما چشم ‌و چراغ دنیاییم و هند و چین و یونان از ما پست‌تر بوده‌اند؟۲۶

صادق هدایت در انتقاد از آن‌هایی که به‌طور مرتب به گذشته باستانی خود می‌بالند و امروز را از یاد برده‌اند، می‌نویسد: «داشتم‎داشتم حساب نیست، دارم‎دارم حساب است، باید دید امروز چه داریم و چه می‌خواهیم بکنیم. باید تصدیق کرد روزی که هوش و قریحه را قسمت می‌کرده‌اند همه‌اش را به ایرانیان نبخشیده‌اند. اگر منصفانه قضاوت بکنیم باید اقرار کنیم که متأسفانه در علم و هنر هم شق‌القمر نکرده‌ایم. علم و ادب و هنر تعصب برنمی‌دارد و مال همه دنیاست. در موسیقی و حجاری و معماری و نقاشی، از دوره هخامنشی تا زمان صفویه از استادان بیگانه استفاده کرده‌ایم و الهام شده‌ایم».۲۷

او بعد به کارگزاران و مقامات حکومتی حمله می‌کند و آن‌ها را افراد پست، دزد و دورو می‌داند که قصد دارند با عظمت بخشیدن به گذشته و بزرگ کردن دوران باستان مردم را فریب داده و بر آن‌ها اعمال حاکمیت کنند. او می‌نویسد: «این کاملیون‎ها۲۸ و آرتیست‌های وازده که معلوم نیست از کجا آورده‌اند، بیست سال پستی و دزدی و دورویی را به مردم می‌آموختند و اکنون می‌خواهند باز سر مردم افسار زده، خر را برانند. می‌خواهند به نام گذشته تاریخی، مردم را مشغول و سرگرم بکنند و ضمناً خودشان را سرجمع افتخارات آتیه ملت جا بزنند!».۲۹

او عملکرد و نتیجه ناسیونالیسم دولتی رضاشاهی را این‌چنین خلاصه می‌کند: «دزد باشید و متملق باشید و چاپلوس باشید»، هر کس در موقع پس دادن درس اشتباه کرد، دشمن خدا و شاه و میهن قلمداد می‌شود و او را در یکی از اتاق‌های زندان قصر پذیرایی شایان می‌کردند.۳۰

صادق هدایت فقط از رضا شاه و دیکتاتوری او به ستوه نیامده بود، بلکه دوره محمدرضا را نیز ادامه همان دوران می‌داند. در نامه خود می‌نویسد: «نقشه اساسی برای دیکتاتوری اینجا در جریان است. تمام موجودات پرورش افکاری و جاسوس کهنه‌های سابق روی کار آمده‌اند».۳۱

او دو سال و نیم قبل از خودکشی، طی نامه‌ای به محمدعلی جمال‌زاده، از «تغییر اساسی» در وجود خود سخن می‌گوید. پس از آن ضمن شکوه و گلایه می‌نویسد: «همه‌چیز به بن‌بست است و راه گریزی هم نیست».۳۲ به احتمال زیاد این تغییر اساسی، تغییر در عقاید و افکار اوست. هدایت حتی زمانی که در هند مشغول آموزش زبان پهلوی بود، به بیهوده بودن برخی عناصر این طرز فکر پی برده بود. شاید زمینه این تغییر از همان هنگام در وجود او پدیدار شده بود. وی خطاب به ریپکا می‌نویسد: «چندی است که نزد آقای بهرام انکلساریا مشغول تحصیل زبان پهلوی شده‌ام، ولی گمان می‌کنم که نه به درد دنیا و نه به درد آخرتم بخورد».۳۳

پرویز داریوش معتقد است این تغییر مدت‌ها پیش از این روی داده است.۳۴ یکی دیگر از پژوهشگران می‌نویسد: «اما هدایت، در نامه‌ای که در آخرین ماه‌های عمر خود نوشته، از همه چیزهای باستانی اظهار بیزاری می‌کند؛ هدایت می‌نویسد: از کاغذ [= نامه] و این‌جور چیزها و حتی از زبان باستان و خط باستانی و خیلی چیزهای دیگر که به دُم ما بسته است عقم می‌نشیند».۳۵ او چند ماه بعد در نامه‌ای چنین می‌نویسد: «نه‌تنها خودم را تبعه مملکت پرافتخار گل و بول نمی‌دانم، بلکه احساس یک‌جور محکومیت می‌کنم. محکومیت عجیب و بی‌معنی و پوچ. فقط از خودم می‌پرسم چقدر بی‌شرم و مادر قحبه بوده‌ام که در این دستگاه مادر قحبه‌ها توانسته‌ام تا حالا  لاشه خودم را بکشم».۳۶

هدایت در نامه‌ای دیگر واژه‌های باستان‌گرایان را مسخره می‌کند و می‌نویسد: «مشغول رتق‌وفتق امور و خدمت به میهن باستانی هستید؟».۳۷ در جای دیگر می‌نویسد: «هیچ‌چیز مضحک‌تر از هوش ایرانی نیست». بعد طبق عادت همیشگی یک جمله مستهجن درباره هوش ایرانی‌ها می‌گوید.۳۸ او طی نامه‌ای به یکی از دوستان خود در پاریس، باستان‌گرایان را تمسخر می‌کند و آن‌ها را «نمایندگان نژادی خطه پرافتخار شاهنشاهی» خطاب می‌کند. ۳۹

او در پاسخ به انتقادهای مجتبی مینوی از پارسیان هند [زردشتیان]، خود نیز به آن‌ها حمله می‌کند و می‌نویسد: «اما راجع به زبان پهلوی و حمله‌ای که به پارسی‌ها کرده بودی، اگرچه به گور پدرشان هم کرده، ولی با مطالب سرکار کاملاً موافق نیستم… پارسی‌هایی که پول دارند و کتاب چاپ می‌کنند، همه احمق و شارلاتان هستند. به هر حال، گور پدر همه‌شان».۴۰

خشم ذبیح بهروز از سردمداران باستان‌گرایی از هدایت نیز تأیید دیگری است بر این تغییر. او که قبلاً کتاب انیران را به ذبیح بهروز تقدیم کرده بود، در سال‌های بعد آن‌چنان ضد باستان‌گرایی عمل می‌کند که بهروز از او خشمگین می‌شود و صادق هدایت با به‎کار بردن یک جمله کوتاه اما بسیار مستهجن نشان می‌دهد افکار و عقاید او با افکار و عقاید بهروز تفاوت‌های اساسی دارد. هدایت می‌نویسد: «یکی دو هفته پیش که سری به خانه محمد۴۱ زدم بهروز آنجا بود. به من سخت حمله کرد که چرا میهن تلفظ کرده‌ام و خشتکش را سرمان کشید. از قرار معلوم قهر ورچسونده به یک…». ۴۲

هدایت در یکی از نامه‌های خود به حسن شهید نورایی به هنگامی که قصد دارد از رضا شاه نام ببرد، به‌جای آن با یک فحش رکیک از او یاد می‌کند. همچنین در یکی از نامه‌های خود، محمدرضا پهلوی را مورد استهزا قرار می‌دهد و او را دوس مردالینوس، یعنی مدفوع آدمی۴۳ می‌نامد».۴۴

با وجود این نشانه‌هایی از دوری و بیزاری او از نازیسم و اندیشه برتری نژادی آریا دیده نشده است. هدایت مثل همه باستان‎گرایان و متعصبان آن دوره، تحت تأثیر ایدئولوژی نازیسم بود. او به برتری نژاد آریا و منحط بودن نژادهای دیگر و به‌ویژه نژاد سامی اعتقاد داشت. این را در نوشته‌های او می‌توان به‌وضوح دید. هدایت به هنگامی که درباره «قربانی خونین» سخن می‌گوید، آن را از «عادات وحشی» اقوام سامی می‌داند و «مذاهب آرین» را از این عادت مبرا می‌کند.۴۵ از دیدگاه هدایت، عرب‌ها و یهودیان، اسلام و یهودیت، همه متعلق به نژاد سامی و در اصل یکی هستند. ضدیت هدایت با یهودیان تأثیر ایدئولوژی فاشیست آلمان نازی را نمایان می‌کند. ۴۶

هدایت حتی پس از آنکه به باستان‌گرایی پشت کرد و مظاهر آن را به مسخره گرفت، همچنان طرفدار نازی‌ها باقی ماند. تا آنجا که نگارنده پیگیری کرده، هیچ نوشته‌ای یا سخنی از هدایت در محکومیت یا حتی استهزای نازیسم دیده نشده است. او شش ماه قبل از خودکشی در نامه‌ای به حسن شهید نورایی می‌نویسد: «از توماس مان خیلی تعجب کردم که این‌طور ملت آلمان را به باد فحش گرفته، او دیگر چرا؟»۴۷

ناصر پاکدامن خاطرنشان می‌کند: «باید منظور هدایت، مجموعه گفتارهای رادیویی توماس مان باشد. چون او در مخالفت با آلمان هیتلری، وطن را ترک کرد و از هر جا که بود، در زبان و قلم به مبارزه با فاشیسم هیتلری ادامه داد، خاصه آلمانیان را مورد خطاب قرار می‌داد و سکوت ایشان را دال بر همدستی و شرکت در آن جرم ننگین می‌دانست».۴۸

هدایت در اوان جوانی سخت تحت تأثیر افکار و عقاید نژادپرستانه کنت دو گوبینو مبنی بر برتری نژاد آریا بود. او در زمانی زندگی می‌کرد که تبلیغات نژادی نازی‌ها در آلمان به اوج خود رسیده بود و این تفکرات در ایران و به‌ویژه در میان باستان‌گرایان، طرفدارانی داشت. در چنین اوضاع و احوالی بود که وطن‌دوستی هدایت شکلی افراطی به خود گرفت و از مرز ناسیونالیسم افراطی گذشت و نشانه‌هایی از شوونیسم و نژادپرستی در آن پدیدار شد. با روی کار آمدن رضاخان و به دست گرفتن زمام قدرت و تبدیل باستان‌گرایی به ایدئولوژی رسمی حکومت، هدایت خیلی زود فهمید باستان‌گرایی و عظمت بخشیدن به دوران باستان و پادشاهان آن، وسیله‌ای است برای مشروعیت بخشیدن به حکومت رضاشاه و او را ادامه‌دهنده راه کورش،  داریوش، اردشیر و نوشیروان قلمداد کرد، از این‌رو زمینه‌های تجدیدنظر در افکار هدایت پدیدار شد. هدایت پس از آنکه دیکتاتوری، نقض آزادی‌های فردی و اجتماعی، خفقان، زور و تزویر، فساد، زندانی کردن و قتل آزادیخواهان را دید از باستان‌گرایی رویگردان شد و به آن پشت کرد. این رویگردانی در سال ۱۳۱۵ با نوشتن بوف کور آشکار می‌شود و به قول شاهرخ مسکوب، بوف کور مرثیه هدایت است بر آن جهان آرمانی.۴۹

 

پی‌نوشت‌ها:

۱- مایکل هیلمن، «سال‌شمار زندگی صادق هدایت»، ایران‌نامه، س ۱۰، ش ۳، سال ۱۳۷۱. ص ۴۱۴.

۲- محمدعلی همایون کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ترجمه فیروزه مهاجر، طرح نو، تهران، سال ۱۳۷۲. ص ۲۸.

۳- سپید و سیاه (مجله)، «و اکنون هدایت سخن می‌گوید»، س ۱۵، ش ۱۴، سال ۱۳۴۶. صص ۱۱-۱۲.

۴- منصور رستگار فسایی، احوال و آثار دکتر پرویز ناتل خانلری، طرح نو، تهران، سال ۱۳۷۹. ص ۴۲۴.

۵- همان، ص ۴۲۵.

۶- همان.

۷- علی‌رضا اکبری، «صادق هدایت به روایت شاهرخ مسکوب»، دوماهنامه اندیشه پویا، چهارشنبه یکم اسفند ۱۳۹۸ ش.

۸- محمدعلی همایون کاتوزیان، همان، ص ۱۱.

۹- محمد پروین گنابادی، «قانون استاد سازی»، فردوسی، ش ۷۲۸، سال ۱۳۴۴. ص ۹.

۱۰ – منصور رستگار فسایی، همان، ص ۴۱۹- ۴۲۰.

۱۱ – صادق هدایت، «مازیار»، روشنایی، تهران، سال ۱۳۱۲. ص ۱۳۰.

۱۲- همان، ص ۹۵.

۱۳- همان، ص ۱۱۶.

۱۴- همان.

۱۵- رضا بیگدلو، باستان‌گرایی در تاریخ معاصر ایران، نشر مرکز، تهران، سال ۱۳۸۰. ص ۲۰۶.

۱۶- حسن عابدینی، صد سال داستان‌نویسی در ایران، تندر، تهران، سال ۱۳۶۶-۱۳۶۸. ص ۶۳.

۱۷- فریدون آدمیت، اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی، انتشارات پیام، تهران، سال ۱۳۴۶. ص ۲۸۱.

۱۸- آرتور کنت دو گوبینو (۱۸۱۲- ۱۸۸۲. م)، عقاید او درباره نابرابری نژادی و برتری نژاد آریا در آلمان، بسیار مورد توجه قرار گرفت و نطفه اصلی مرام ناسیونال سوسیالیسم و رایش سوم به شمار آمد. او سفیر کبیر فرانسه در ایران بود که بار دوم از سال ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۳ در تهران ماند. گوبینو معتقد به برتری نژاد آریایی بود. گوبینو، ایران را مرکز نژاد آریایی می‌دانست. هرچند بعدها در کتاب سفرنامه گوبینو به ایران و آثاری از او، بدگویی‌های بسیاری از عادات و خصال ایرانی‌ها کرده و عبارات بدی در این باره به کار برده است. صریحاً می‌توان گفت پیدایش مرام نازی در آلمان که متکی بر برتری نژادی بود، مستقیماً از فلسفه گوبینیسم سرچشمه گرفت.

هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، انتشارات فرهنگ معاصر، جلد ششم، تهران، سال ۱۳۸۲. صص ۷۰۰ – ۶۹۳.

فرضیه انحطاط ایرانیان در نتیجه آمیزش با نژادهای دیگر ازجمله عقاید نژادی گوبینو است. او معتقد بود نژاد آریا در نتیجه آمیزش با عرب‌ها از خلوص و پاکی دور شده است.

۱۹- م. ف فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، نشر مرکز، تهران، سال ۱۳۷۲. ص ۷۱.

۲۰- محمدعلی همایون کاتوزیان، همان، ص ۸۰.

۲۱- علی‌رضا اکبری، همان.

۲۲- همان.

۲۳- صادق هدایت، «اشک تمساح»، روزنامه رهبر، دهم بهمن ۱۳۲۱.

۲۴- «سازمان پرورش افکار» به‌ موجب تصویب‌نامه دولت در ۸ دی ۱۳۱۷ تأسیس شد و فعالیت عمده آن برگزاری جلسات سخنرانی بود که همواره با مدح و ستایش رضاشاه همراه می‌شد. غرض هدایت از «موجودات پرورش افکاری» همه کسانی است که در آن فعالیت‌های تبلیغاتی شرکت کرده بودند.

هشتادودو نامه، توضیحات ناصر پاکدامن، ص ۲۱۱

۲۵- صادق هدایت، همان.

۲۶- همان.

۲۷- همان.

۲۸- کاملیون همان آفتاب‌پرست است که به‌سرعت تغییر رنگ می‌دهد و هم‌رنگ محیط می‌شود. در عربی به آن حرباء می‌گویند.

۲۹- همان.

۳۰- همان.

۳۱- صادق هدایت، هشتادودو نامه، ص ۸۹.

۳۲-عقاید و افکار صادق هدایت، و نامه‌ای از صادق هدایت به جمال‌زاده، انجمن گیتی، تهران، سال ۱۳۳۵. ص ۷۰.

۳۳- ژ. ریپکا، یادبودهای من از صادق هدایت، سخن، د ۱۵، ش ۵، سال ۱۳۴۴. ص ۴۶۰.

۳۴- ناصر وثوقی، «جاودان- یادها»، بخارا، س ۳ ش ۵، تهران، سال ۱۳۸۰. ص ۳۸۱.

۳۵- محمد دهقانی، «پیشگامان نقد ادبی در ایران»، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۰ ش، ص ۲۳۲.

۳۶- همان، ص ۱۱۲.

۳۷- همان، ص ۱۲۷.

۳۸- همان، ص ۱۸۹.

۳۹- همان، ص ۱۳۷.

۴۰- همان، ص ۲۳۴.

۴۱- منظور محمد مقدم است.

۴۲- صادق هدایت، همان، ص ۱۴۲.

۴۳- نام مردالینوس در اسپانیولی با کلمه merde در فرانسوی (به معنی مدفوع و افکنده آدمی) از یک ریشه و دارای یک معنی است.

(تصحیح و یادداشت محمدجعفر محجوب بر توپ مرواری صادق هدایت، آرش، استکهلم، ۱۳۶۹/۱۹۹۰. ص ۱۰۷).

۴۴- صادق هدایت، همان، ص ۱۴۸.

۴۵- صادق هدایت، نیرنگستان، ص ۱۸.

۴۶- ماشاءالله آجودانی، هدایت و بوف کور و ناسیونالیسم، ص ۷.

۴۷- صادق هدایت، هشتادودو نامه، ص ۱۹۶.

۴۸- همان، ص ۲۲۸.

۴۹- علی‌رضا اکبری، همان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط