گفتوگو با محمد پیرملازهی
مردم ایران با توجه به اظهارات صدا و سیما، روزنامه کیهان و آقایان رائفیپور و لیلاز درباره طالبان در نگرانی عمیقی فرورفتهاند. افکار عمومی مردم واکنش نشان دادهاند و عملکرد طالبان در اشغال و ویرانی شهرستانها نیز دیدگاه آنها را تغییر داد. درباره این موضوع با پیرمحمد ملازهی درباره طالبان و آینده افغانستان به گفتوگو نشستیم.
***
با توجه به اینکه طالبان به سمت شمال رفتند و دارند صحرای شمال را تصرف میکنند در این صورت آیا جبهه شمال میتواند یک سازماندهی مؤثر انجام دهد؟
من فکر میکنم طالبان دارند در سه جبهه عمل میکنند که احتمالاً این خارج از توافقی که بین ملابرادر و آقای خلیلزاد در دوحه به وجود آمده نیست؛ یعنی آنچه الآن در افغانستان اتفاق میافتد بخشی از آن توافق پشت پردهای است که اعلام نشده، اما در دوحه صورت گرفته که طالبان به قدرت برگردند، اما اینکه طالبان چگونه به قدرت برگردند دو راهحل وجود دارد: یک راهحل سیاسی است و مذاکراتی که در دوحه، مسکو، استانبول و اخیراً در تهران بود. راهحل این است که در گفتوگوهای بینالافغانی طالبان و دولت مرکزی با هم تفاهم کنند و شراکت در قدرت را بپذیرند و جنگ را در افغانستان تمام کنند. این خط ضمن اینکه مطرح است، اما نشانههایی که طالبان در افغانستان به دست میدهند تا حدودی این خط فکری را تضعیف میکند و خط نظامی و راهحل نظامی را به پیش میبرد. فقط سؤال این است که راهحل نظامی راهحل قطعی است که طالبان در پیش گرفته یا راهحل پیشبینی شده است که در توافق دوحه وجود دارد. به نظر میآید در آن توافق طالبان سه منطقه را برای تصرف در اولویت قرار دادند: یکی مرزهای افغانستان با آسیای مرکزی؛ یکی مرزهای افغانستان با ایران؛ و یکی منطقه هزارهجات در داخل افغانستان که هزارههای شیعهمذهب آنجا هستند؛ بنابراین اگر به خط نفوذ نظامی طالبان نگاه بکنیم درواقع میتوانیم تصور کنیم که طالبان دارند تمامی تنفسگاههای افغانستان یا دولت مرکزی را به تصرف خودشان درمیآورند. معنی تصرف اسلامقلعه توسط طالبان این است که تجارت افغانستان که از طریق ایران صورت میگرفت در اختیار طالبان است. الآن ایران با این مشکل روبهروست که گمرکی را به دولت مرکزی بدهد یا طالبان. به هر حال الآن اسلامقلعه در دست طالبان است. اگر نیروهای دولتی نتوانند اینجا را بگیرند یا حتی اگر بگیرند این خطر وجود دارد که دوباره طالبان بگیرد و دست به دست بگردد؛ بنابراین آن تنفسگاههای اقتصادی و ارتباطی طالبان با دنیای خارج هم در آسیای مرکزی (تاجیکستان و ازبکستان و مرز چین) و هم در بخش شرقی و حتی پاکستان را طالبان قطع خواهند کرد. مهمتر از این در داخل راههای ارتباطی به شهرهای بزرگ را و کابل را قطع خواهند کرد و دولت را در شرایطی قرار میدهند که آن بخش دوم پنهانی معاهده دوحه عملیاتی شود؛ و آن این است که طالبان دولت را تحت فشار قرار دهند که دولت خودش کنار برود و یک دولت موقت هجدهماهه تشکیل شود که صحبتش هم بود و آقای خلیلزاد مطرح کرده بود آن دولت تشکیل شود و طالبان موضع مسلط را در آن دولت در اختیار داشته باشد و نیروهایی که الآن در درون نیروهای دولت هستند، اما همینهایی هستند که مناطق را بدون جنگ در اختیار طالبان قرار میدهند. به سربازان میگویند عقب بنشینید و میگذارند تمام امکانات و سلاحها دست طالبان بیفتد. این نیرو را طالب میپذیرد؛ چرا که یک نیروی خنثایی است که برای آنها قابل تحمل است، ولی آن نیرویی که بخواهد مقابل طالبان ادعا داشته باشد و حق و حقوق بخواهد، طالبان او را تحمل نخواهد کرد و برای همین است اگر طالبان کابل را بگیرد آنها هم به شمال خواهد رفت و اتفاقات شبیه دوران نجیبالله تکرار خواهد شد؛ یعنی ارتش و نیروهای امنیتی افغانستان تجزیه قومی میشوند، تاجیکها به طرف تاجیک، ازبکها به طرف ازبک، هزارهها به طرف هزارهها و پشتونها هم به طرف پشتونها و طالبان میروند و اگر این اتفاق بیفتد، نظام ساقط خواهد شد، ولی خطر این است که ممکن است جنگ داخلی دربگیرد. در این جنگ داخلی جنگ نیابتی شکل بگیرد و کشورهای منطقه دخالت کنند، حتی بعضیها ممکن است وسوسه شوند که به شکل مستقیم وارد شوند که احتمال این هم منتفی نیست و بعد افغانستان در موقعیتی قرار بگیرد که یک معامله بزرگتری بین امریکا و چین و روسیه انجام شود؛ البته بحثهای زیادی دارد که من نمیخواهم وارد آن شوم.
در پاسخ به اینکه جبهه شمالیها میتوانند یک سازماندهی مؤثر بکنند به نظرم میآید که موقعیت گذشته را ندارند، ولی راهی جز این هم نخواهند داشت یا باید شکست را بپذیرند و از ساختار قدرت خارج شوند یا به کشورهای دیگر مهاجرت کنند یا اینکه در هر حال به یک نوعی وارد مقاومت در مقابل طالبان شوند و در مقابل القاعده و داعش و طالبان ایستادگی کنند، چون راهی نیست یا شکست میخورند و حذف میشوند یا میتوانند مقاومت کنند تا یک شرایط جدیدی به وجود بیاید مثل گذشته که به هر حال امریکاییها دخالت کردند و ۱۰ درصد خاک را نیروهای شمالی در دوران ربانی توانستند حفظ کنند. شاید به یک چنین امیدی بتوانند مناطقی را تصرف کنند و نگه دارند؛ البته پیچیدگی افغانستان در این است که به قطعیت نمیتوان گفت چه اتفاقی میافتد؛ بنابراین نظر مشخص من در این رابطه این است که طالبان دو راهحل دارد: یکی راهحل سیاسی که به بنبست رسیده است؛ و دیگری راهحل نظامی که دارند به آن عمل میکنند، ولی راهحل نظامی نباید درنهایت به این معنا تلقی شود که طالبان ۱۰۰ درصد این راه را به پیش میبرند و راهحل سیاسی را نادیده میگیرند. به نظرم میآید که زمینه را برای سقوط دولت آماده میکنند و سقوط بدون گرفتن کابل و تشکیل یک دولت موقت که در آنجا موقتاً افرادی را که با آنها هماهنگتر هستند از لیبرالدموکراتها بپذیرند و لیبرالدموکراتها به کشورهایی میروند که از آن آمدهاند. شما اگر نگاه کنید که امریکاییها میخواهند ۵ هزار نفر را بهعنوان مترجم از افغانستان خارج کنند، بخشی از آنها همین نیروهای لیبرالدموکرات هستند که الآن در حاکمیت هستند و یواشیواش دارند از کشور خارج میشوند.
بهطور خلاصه به نظر میآید سازماندهی جبهه شمال ضعیفتر است، ولی راهی جز اینکه سازماندهی کند ندارد. الآن ژنرال دوستم که از ترکیه باز گشته است مشغول مسلح کردن قومیت ازبک در شمال افغانستان است و اسماعیل خان در هرات و غرب افغانستان دارد فارسیزبانهای غرب افغانستان را مسلح میکند یک مقاومتی را به وجود میآورند که به هر حال در هر سطحی هم که باشد میتواند مشکلی برای تسلط طالبان ولو موقت به وجود بیاید.
از طرفی برخی معتقدند دولت افغانستان با توجه به محدود بودن نیروهای امنیتی نظامیاش، آنها را از شهرها فراخوانده و مراکز استانها را تقویت کرده است. به نظر شما این تاکتیک تا چقدر میتواند در برابر طالبان مقاومت کند.
حقیقتاً من خیلی خوشبین نیستم. اینکه طالبان بدون جنگ بتوانند یک ولسوالی را بگیرند و تمام سلاحها و امکانات را ارتشیها بیرون نبرند و برای طالبان بگذارند به نظر من هم بدون یک معامله امکانپذیر نیست. بخشهایی از حاکمیت در درون دولت ترکیبی اشرف غنی و عبدالله در پشت پرده با طالبان هماهنگ هستند یا از طریق پاکستان یا از طریق عربستان و وعدههایی برای حضور آینده خودشان هم گرفتند. هدف هم این است که قدرت پشتون تجزیه نشود و یکپارچه باقی بماند و پشتونها آن ذهنیت تاریخی را که سیصد سال گذشته در قدرت بودند همچنان نگه دارند و البته حق خودشان میدانند حالا در قالب طالب باشد یا لیبرالدموکرات یا مارکسیسم یا ملیگرای پشتون، فرقی نمیکند. از ۱۷۴۷ که بعد از مرگ نادر شاه افشار احمد خان ابدالی که بعد از تشکیل سلطنت مستقل افغان به نام احمد شاه دورانی مشهور شد رفتند و در قندهار در باغ شیر یک لویه جرگه تشکیل دادند و پادشاهی افغانستان را تحت عنوان خاندان دورانی اعلام کردند. واقعیت این است که در این مدت فقط یک نُه ماهی آقای کلکلی حکومت را داشت که تاجیک بود؛ یک دو سالی هم آقای ربانی و مسعود که هر دو آنها قربانی همین مسئله شدند که آنها هم در قدرت از خودشان انحصارطلبی نشان دادند؛ بنابراین به نظرم پشتونها برای اینکه قدرت در دست خودشان باقی بماند تردیدی ندارند؛ دموکراتها همین را میخواهند، مارکسیستها هم همین را میخواهد، حتی طالبش هم همینطور. پس به نظر میآید تحویل دادن ولسوالیها بهوسیله والیها یا فرماندهان نظامی امر تصادفی نیست. به جای اینکه بگوییم عقبنشینی تاکتیکی است بعضی معتقدند شکست استراتژیکی است، نه عقبنشینی برای اینکه تو اگر میخواهی مقاومت کنی، نباید سلاح و امکانات را جا بگذاری و در اختیار طالبان قرار دهی؛ بنابراین به نظر میآید مسائل پیچیدهتری پشت پرده وجود دارد که در چارچوب همان توافق دوحه در حال عملیاتی شدن است و ممکن است در صحنه عمل مشکلاتی به وجود بیاید که نیاز باشد اصلاح و جرح و تعدیل باشد، ولی خط کلی که وجود دارد همچنان خط قبلی خواهد بود.
طالبان با سازماندهی خود اسلحههای زیادی را به دست آوردهاند، درحالیکه مردم که طرفدار جمهوری اسلامی افغانستان هم هستند، اسلحه ندارند. آیا دولت میتواند از تاکتیک طالبان در استفاده از ریشسفیدان استفاده کند یا با تقویت نیروهای نظامی و مسلح کردن مردم در شهرستان در برابر طالبان مقاومت کند؟
خیلی سخت میتوان در این رابطه قضاوت کرد که خیزش مردمی که مطرح شده بتوانند از سقوط افغانستان جلوگیری کنند. به نظر میرسد مقاومت وجود خواهد داشت، اما نه در حدی که معادله را به سود دولت مرکزی تغییر بدهد. مردم ناچار ند مقاومت کنند، چون در مناطق قومی دیگر، هیچ تضمینی وجود ندارد که طالبان دست به کشتار مردم نزند. درست است که مطرح میکنند مثلاً با شیعهها برادرند و دختران میتوانند به مدرسه بروند، ولی واقعیت این است که وقتی طالبان بهطور کامل قدرت را به دست بگیرند، خیلی از وعدهها عملیاتی نخواهد شد و طالبان یک گروه ایدئولوژیک است که به دنبال امارت اسلامی هستند و دیگران را هم بهعنوان مسلمان قبول ندارند. شیعهها که جای خود، حتی سنیهایی که خط طالبان را قبول ندارند از نظر آنها مسلمان تلقی نمیشوند. روحانیون اهل سنت را که مقابل طالبان ایستادگی کردند ترور کردند.
به شکل محدودی میتوان انتظار داشت مقاومت مردمی بتواند حداقل پیشروی طالبان را کُند کند، اما درنهایت خیزش مردمی چون سازمانیافته نیست و سلاح و امکانات کافی در اختیار ندارند، مقاومتشان نتیجه عظیمی ندارد. مگر اینکه کشورهای منطقه به شکل جدی از این خیزش مردمی حمایت کنند و تجهیز و آموزش به آنها بدهند؛ یعنی ارتش مردمی در مقابل طالبان شکل بگیرد که پشتوانه ارتش رسمی قرار بگیرد و طالبان نتواند از طریق نظامی مسئله را حل کند و توازن قدرتی شکل بگیرد که طالبان مجبور بشود به میز مذاکره برگردد. احتمال آن هست که نقش نیروهای مردمی در این حد مؤثر باشد، اما اینکه کل معادله را به ضرر طالبان تغییر بدهد، خوشبین نیستم. از طرف دیگر هم نیروهای سنتی جهادی یا به قول شما ریشسفیدان که الآن گروههای مختلف را مسلح میکنند، اعتبارشان را از دست دادهاند. اینها هم جایگاهی در نسل جوان افغان ندارند و خیلی نمیتوان روی آنها حساب باز کرد. هرچند مردم این آمادگی را دارند که اگر سلاح و امکانات در اختیارشان قرار بگیرد در مقابل طالبان مقاومت کنند، چون مردم هستند که بیشترین ضربه را میخورند و انگیزه برای مقاومت زیاد دارند. انگیزه قومی در تاجیکها و ازبکها برای مقاومت زیاد است، اما باید دید تا چه اندازه میتوانند پیش بروند و در مقابل طالبان یک سد مستحکم مردمی ایجاد کنند که طالبان نتوانند مناطق بیشتری را تصرف کنند و پای میز مذاکره برای توزیع قدرت برود. چون اگر در افغانستان در آینده طالبان به قدرت برسند، آن را در انحصار خواهند کرد و قومهای دیگر به قدرت راهی ندارند.
چه شد که برخی در ایران به تطهیر طالبان میپردازند و سیاست حمایت از دولت شمال را فراموش کردهاند؟
ورود به این بحث خیلی سخت و پیچیده است و ممکن است ما را به تحلیل اشتباه هم بیندازد. در ایران دو خط حاکم است: یکی اینکه معتقدند ما باید از طریق نظامی وارد افغانستان بشویم و با طالبان کنار بیاییم. به یک نوعی در معادله قدرت آینده شریک بدانیم؛ و خط دیگر این است که این دامی برای ایران است، چون افغانستان جایی است که داوطلبانه وارد میشوید اما خروج آن داوطلبانه نبوده است و با شکست هم همراه بوده. این تجربه تاریخی در افغانستان را باید مدنظر قرار داد.
برداشت من این است که در ایران خطی بعد از صحبتهای مطرح شده در کیهان یا برنامه جهانآرا در شبکه افق که تطهیر طالبان هم تلقی شد، این خط وجود دارد که معتقد است طالبان یک قدرت و یک واقعیت است و از حالا باید ارتباط داشته باشیم و با طالبان طرف هستیم. از قبل هم این خط فکری وجود داشته و ارتباط با طالبان وجود داشته است. این خط دو خطر دارد: اول اینکه اینها فکر میکنند طالبان تغییر کرده است، درحالیکه طالبان به لحاظ ایدئولوژیک هیچ تغییری نمیتواند بکند. ایدئولوژی طالبان یک ایدئولوژی خلافت گرا مانند القاعده و داعش است. از دو مکتب فکری هم تأثیرپذیر هستند؛ دیوبندی و سلفی وهابیت که ترکیب اینها طالب را تشکیل میدهد؛ بنابراین به لحاظ ایدئولوژیک تغییر نمیکنند و اگر ایرانیها حساب میکنند که ایدئولوژی آنها تغییر کرده دچار خطای استراتژیک هستند. به لحاظ تاکتیکی طالب امروز با طالب دهه ۸۰ فرق دارند. آن موقع تلویزیون را میشکستند و امروز از اینترنت استفاده میکنند. امروز به زبان انگلیسی صحبت میکنند و تبلیغات گستردهای موفقآمیزتر از دولت دارند. جنگی بود که نیروهای دولتی میتوانستند با وجود امکانات بهتر آن را پیش ببرند اما طالبان از این نظر هم از آنها موفقتر بودند. درواقع طالبان از لحاظ ایدئولوژیک تغییر نکرده، بلکه از لحاظ تاکتیکی تغییر کرده است. این تاکتیک و نگاه سیاسی است تا بازگشت به قدرت را کمهزینهتر بکند.
خطر دوم این است که ایران نیروهای سنتیاش را از دست میدهد. تا حالا دولت مرکزی امیدوار بود ایران با آنها کار میکند، ولی وقتی با طالبان هم کار میکند، دولت مرکزی را دچار شک و تردید کرده است. به اضافه اینکه شیعیان افغانستان و هزارهها هستند که خط فکری نزدیک به ایران دارند. یا فارسیزبانان و ترکزبانان که در حوزه تمدنی فرهنگی ایران از دست خواهند رفت. نیروهای سنتی که میتوانستند پایگاه فرهنگی ایران باشند با این سیاست ایران از دست خواهند رفت، حتی برداشت من این است که در یک هفته اخیر از زهر آن مطالبی که در کیهان و صدا و سیما مطرح شد گرفته شد و شاید عقبنشینی تدریجی پیش آمد؛ بنابراین این خط فکری ما را به جایی نخواهد رساند و ما را در آینده دچار مشکلات زیادی خواهد کرد. همچنان باور دارم باید با نیروهای سنتی که با ما هماهنگتر هستند و دولت مرکزی کار کنیم؛ دولت مرکزی هرچه باشد، چه دولت غنی و چه طالبان، با این روندی که افغانستان طی میکند و قدرت در آن جزیرهای میشود بسیار ویرانکننده است. وقتی قدرت مرکزی وجود ندارد سیل مهاجرین را به سمت ایران راهی خواهد کرد که نشانههای آن را داریم میبینیم. مسئله دیگر مافیای مواد مخدر است که از فضای هرجومرج استفاده میکند و مسیر ایران را فعال میکند که برای ایران هم هزینهبر است. ایران مجبور است نیروهای نظامیاش را در شرق کشور مستقر کند.
تجزیه قدرت در افغانستان از سه زاویه به ضرر ایران است: ترانزیت مواد مخدر؛ سیل مهاجرین؛ و فعال شدن نیروهای ضد سیستمی علیه ایران.
ایران از این سه زاویه ضرر خواهد کرد، اما من همچنان معتقدم باید از دولت مرکزی حمایت کند.
آقای بایدن در آخرین سخنرانیاش گفته طالبان تهدیدی برای امریکا نیست. طالبان با درگیری واشنگتن با چین و روسیه و ایران تهدیدی برای منافع این سه کشور در راستای منافع راهبردی امریکا باشد. در این مورد چه نظری دارید؟
به نظر من در دوحه معاملهای در چارچوب بازی بزرگی صورت که در حال تشدید است؛ یعنی همان بازی بزرگی که در قرن نوزدهم، بین امپراتوری تزاری روسها بین انگلیس که هند را در تصرف داشت، امروز در منطقه تجدید میشود و شکل جدیدی با بازیگران جدیدی پیدا میکند؛ بنابراین باید به این مسئله برگردیم که چرا امریکا با طالبان در پشت پرده توافق کرد. اگر این مسئله را بپذیریم، بحث اصلی قدرت هژمون در قرن بیستویکم است. امریکا میخواهد چین را مهار کند. چین میخواهد اقدامات امریکا را خنثی کند. چین امروز یکی از قدرتهای جهان است و دلیلی نمیبیند در مقابل امریکا عقبنشینی کند. امریکا هم میخواهد هژمون خودش را حفظ کند. در واقعیت هم چین از نردبان قدرت در حال صعود است. افغانستان، آسیای مرکزی و خاورمیانه هم محل بازی هستند و از قضا سه کشور کلیدی وجود دارند که تکلیفشان معلوم نیست. ایران و افغانستان و پاکستان معلوم نیست به کدام قدرت وصل پیوند خواهند خورد. آیا حول محور قطب شرقی قدرت یعنی چین و روسیه یا قطب غربی قدرت حول محور امریکا و اتحادیه اروپا خواهند بود. در هر حال حس میشود که قطببندی جدیدی در حال شکلگیری است که امریکا معتقد است هنوز هژمونی جهان را دارد و چین هم معتقد است در جهان قطببندی جدیدی شکلگرفته که امریکا حاضر به پذیرش آن نیست. این قطبها هم در افغانستان وارد زورآزمایی شدهاند.
اگر طالبان قدرت را به دست بگیرند به سمت آسیا مرکزی، شرق ایران و ایالت سین کیانگ چین متمایل خواهد بود؛ زیرا نیروهای قومی که داعش در اختیار دارد الآن در صف طالبان میجنگند. اینطور نیست که طالبان از داعش یا القاعده بریدهاند. به نظر توافقی بین امریکا و طالبان برای آینده تحولات در منطقه پیش آمده که ما باید به آن توجه بکنیم و دچار این اشتباه نشویم که بهنوعی وارد شویم و خروج برای ایرانیها هزینه داشته باشد.
طالبان و امریکا به این توافق رسیدهاند که افغانستان طالبانیزه شود و این مسئله در آینده مناطقی که تحت تصرف امنیتی روسها هست و همینطور چین را در ایالت سین کیانگ و شرق ایران را تا زمانی که با غرب مشکل دارند تحت تأثیر قرار خواهند داد.
آیا کرزای میتواند بهعنوان بابای افغانستان مطرح شود؟
من در این مورد جمعبندی روشنی ندارم، اما به نظرم کرزای بازی خودش را میکند. کرزای سابقهای دارد. یک مدت هم در سازمان ملل نماینده طالبان بود. طالبان را هم خود میشناسد. در بن اول بهعنوان رئیس اجرایی موقت آمد و با امریکا هم روابط خوبی داشت. وقتی امریکا در افغانستان روستاها را بمباران کردند با آنها به اختلاف خورد. الآن در افکار عمومی هم جایگاه محکمتری نسبت به دیگران دارد و میتواند بهعنوان یک بازیگر مطرح باشد؛ اما در مورد اینکه طالبان هم ایشان را به بازی بگیرند باید با احتیاط برخورد کرد، ممکن است تاکتیکی برای اینکه جناح لیبرالدموکرات خشمگین نشود و یا امیدواری در مورد آینده که کارگزار در دولت بعد خواهند بود، کرزای نیرویی باشد که میتوان روی آن حساب کرد، اما اینکه طالبان قدرت را بین خودشان و کرزای تقسیم کنند بعید است. کرزای یک نیروی لیبرال است و تفکر غربی دارد و از مبنا با تفکر طالبان اختلافنظر دارد. هرچند در مقطعی با آنها کار کرد، اما این احتمال منتفی نیست. اشرف غنی قربانی اصلی این مسئله است و شاید طالبان نسبت به عبدالله و کرزای انعطاف نشان بدهند، حتی بهصورت موقت تا مشکلات حل بشود و وقتی در قدرت تثبیت بشوند همه را جارو میزنند و نمیگذارند در قدرت شریک آنها باشند. به هر حال طالبان برای اجرای امور به متخصصانی نیاز دارد. تا زمانی که نتوانند در بین نیروهای خودشان به جایی برسند که نتوانند در همه جهت نیرو داشته باشند به تکنوکراتها نیاز دارند.■