بدون دیدگاه

قدرت مردم

لطف الله میثمی

در این مقاله آنچه  را دنبال می‌کنم، رشد و گسترش افکار عمومی است. تا آنجا که این روزها به ابرقدرت مردمی یا ابرقدرت توده‌ها تبدیل شده است.

جنگ ویتنام در زمان ریاست‌جمهوری کندی در امریکا شروع شد و پس از ترور کندی در زمستان ۱۳۴۲، در زمان جانشین او جانسون و سپس در زمان فورد نیز ادامه یافت. تا اینکه در زمان ریاست‌جمهوری نیکسون در سال ۱۳۵۲ طی دو سال مذاکره همزمان با بمباران‌های شدید و بی‌سابقه آن هم با هواپیماهای B-52 پایان یافت و به پیروزی ویتنام و خروج امریکا از این کشور منجر شد؛ درحالی که این جنگ، ویتنام را به یک کشور سوخته تبدیل کرد و ۵۵ هزار کشته و میلیون‌ها مجروح از امریکایی‌های مهاجم برجای گذاشت.

این در حالی بود که آقای «ال‌گور» ـ معاون رئیس‌جمهور در دوران کلینتون ـ طی یک سخنرانی با عنوان «احیای حاکمیت قانون» در سال ۲۰۰۶ و پس از جنگ عراق تصریح کرد:

  • ترور دکتر لوترکینگ با دروغ‌پردازی و پرونده‌‌سازی توسط FBI انجام شده است؛ ترس کارمندان آن سازمان از «باید»های مقامات بالا، یک دروغ آشکار را به یک اصل موضوعه درست تبدیل کرد.
  • به همین ترتیب یک دروغ آشکار دیگر به اصل موضوعه دیگری توسط FBI و سیا تبدیل شد که ابرقدرتی چون امریکا را به جنگ ویتنام کشاند و آن فاجعه بشری را به بار آورد.

ال‌گور در سخنرانی یادشده، این دو جریان را چنین شرح می‌دهد: «ما از اسناد محرمانه‌ای که اخیراً غیرمحرمانه شده‌اند، باخبر شدیم که قطعنامه خلیج تونکین که مجوز جنگ غم‌انگیز ویتنام را صادر کرد، درواقع براساس اطلاعات غلط استوار بوده است». او در همین سخنرانی از قول رئیس بخش اطلاعات داخلی FBI، ماجرای مخالفت بخشی از کارمندان FBI با نظر ادگار هوور مبنی بر ارتباط نزدیک دکتر لوترکینگ با کمونیست‌ها را چنین نقل می‌کند: «آشکار بود که ما یا باید روش خود را عوض می‌کردیم و یا باید همگی راهی خیابان می‌شدیم… من و همکارانم درباره چگونگی خروج از مشکل بحث و گفت‌وگو کردیم. داشتن مشکل با آقای هوور یک موضوع جدی بود. این افراد می‌خواستند خانه بخرند، خانه رهن کنند و کودکان خود را به مدرسه بفرستند. آنها اندیشناک انتقال اجباری و از دست‌دادن ارزش خانه‌های خود بودند، چنانکه همیشه چنین اتفاقی می‌افتاد… بنابراین آنها خواستار نوشتن یادداشت دیگری شدند تا ما را از وضعیت دشواری که در آن قرار گرفته بودیم، خارج کند» (ال‌گور، ۱۳۸۵).

با اینکه این جنگ آشکارا بیش از ۱۰ سال طول کشید و افکار جهانیان را به خود مشغول داشت، مجوزی از کنگره امریکا و شورای امنیت سازمان ملل کسب نکرده بود. به همین علت، نام آن را به جای «جنگ» (war) «تعارض» (conflict) گذاشتند. آن سال‌ها در فرودگاه‌های امریکا، سربازان و داوطلبانی را مشاهده می‌کردیم که با همسر یا خانواده خود در حال خداحافظی بودند. هر سرباز امریکایی که در ویتنام کشته می‌شد، طبق قانون می‌بایست تشریفات تشییع جنازه یک رئیس‌جمهور برایش انجام می‌شد. طبیعی بود که به هر شهری در امریکا که می‌رفتیم، شاهد این تشییع جنازه‌های رسمی بودیم. اینها همه روی افکار عمومی مردم امریکا اثر تلخی گذاشت و به «مرض ویتنام» (Vietnam syndrome)  معروف شد. بدین معنا که امریکایی‌ها دیگر خواهان هیچ جنگ برحق یا ناحقی نبودند. به‌ویژه که به‌تدریج، متوجه شدند این جنگ، بهانه‌ای برای توسعه‌طلبی امریکایی‌ها بوده و حقانیتی نداشته است.

چنین بود که بعد از جنگ ویتنام و پیدایش «مرض ویتنام»، سردمداران زر و زور و تزویر و شرکت‌های فراملی نفت و اسلحه به هیچ وجه نمی‌توانستند مردم امریکا را به جنگ دیگری بکشانند، چرا که مخالفت مردم با حاکمیت امریکا آشکار شده بود. در این دوران صنایع فولاد و کارخانه‌های اسلحه‌سازی، ماتم گرفته بودند که چرا نمی‌توانند جنگ‌افروزی کنند. من خود به یاد دارم که طی مصاحبه‌ای از جانسون پرسیدند جنگ ویتنام تا چه زمان ادامه دارد؟ و او در جواب گفت باید با U.S.steel (صنایع فولاد امریکا) مذاکره کنم.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در مهرماه ۱۳۵۹ جنگ همه‌جانبه‌ای از طرف عراق و متحدان امریکایی و غربی‌اش به ایران تحمیل شد که هشت سال طول کشید. مهار دوجانبه ایران و عراق که از سوی امریکا طراحی شده بود، به جنگ عراق علیه ایران تبدیل شد که در آن همه ـ اعم از امریکا، اسراییل، غرب و عراق ـ صدام را حمایت می‌کردند. پس از اتمام جنگ و فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ با چراغ سبز سفیر امریکا در عراق، صدام به بهانه‌ای واهی به کویت حمله کرد و بوش پدر ـ رئیس‌جمهور وقت امریکاـ توانست ۲۶ کشور را برای بیرون راندن لشکریان عراق از کویت بسیج نماید. در جنگی به نام «توفان صحرا» به فرماندهی ژنرال شوارتسکف عملیات اخراج عراقی‌ها با پیروزی امریکایی‌ها پایان یافت. لشکریان عراق بعد از بازگشت به کشورشان، به شورشی سراسری علیه بعث عراق دست زدند. مردم و سربازان عراقی می‌گفتند ما در اشغال ایران و کویت، چیزی به دست نیاوردیم. جریان سرکوب این شورش سراسری توسط امریکا و صدام، داستان مستقلی است.

از آنجا که غرور ارتش امریکا بعد از شکست در جنگ ویتنام جریحه‌دار شده بود، برای اولین‌بار در عملیات «طوفان صحرا» این غرور به ظاهر بازسازی شد. پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ (۲۰ شهریور ۱۳۸۰) و حمله به برج‌های تجاری و پنتاگون امریکا، بار دیگر بوش پسر بر احساسات جریحه‌دار شده مردم و افکار عمومی، خط‌مشی‌های ۱۱ سپتامبری خود را سوار کرد و به افغانستان حمله کرد. این درحالی است که ال‌گور با ذکر اسنادی، معتقد است که واقعه ۱۱ سپتامبر نیز قابل پیشگیری بود: «قبل از ۱۱ سپتامبر {دولت} نام حداقل دو نفر از هواپیماربایان را در اختیار داشت و اطلاعاتی در دست داشت که می‌توانست به آسانی به تشخیص هویت بیشتر هواپیماربایان دیگر منجر شود. اما با این وجود، به خاطر بی‌کفایتی در به‌کارگیری این اطلاعات، هرگز از آن در جهت حفاظت از مردم امریکا استفاده نشد» (ال‌گور، ۱۳۸۵).

امریکا دو سال پس از حمله به افغانستان در آوریل سال ۲۰۰۳ به عراق حمله کرد و موفق شد طی ۲۶ روز، عراق را اشغال کند. اما این حمله با مخالفت شورای امنیت سازمان ملل مواجه شد و مردم عراق در دفاع از استقلال خود مقاومت کردند و در اثر این مقاومت بود که امریکایی‌ها تلفات زیادی دادند. امریکایی‌ها اا یکایی ها تلفات زیادی دادند. ل مواجه شد، مردم عراق مقاومت کردند و در اثر این مقاومت بود که ه ای واهی به کویت حمله کرد.  شده اسز هر شیوه نادرستی مانند بمب ده ‌تنی، بمب فسفری و شکنجه‌های هولناک استفاده کردند. سرانجام در پی مقاومت‌های مردمی عراق و افکارعمومی جهان و یأسی که بر ارتش امریکا مستولی شده بود، عراق را رها کردند درحالی‌که یک کشور سوخته را بر جای گذاشته بودند. فاجعه به حدی بود که اوباما در مبارزات انتخاباتی خود در سال ۲۰۰۸ جنگ عراق را فاجعه (disaster) نامید. هر سال حدود ۲۸ خودکشی در میان افسران، درجه‌داران و سربازان امریکایی در عراق گزارش می‌شد. دیگر از تشییع جنازه رسمی برای کشته‌شدگان در عراق، خبری نبود. جنایات امریکا در عراق و فرقه‌بندی‌های میان شیعه و سنی هم دیگر مثنوی هفتاد من کاغذ بود.

این بار هم گزارش‌های غلط سیا در آستانه قرن بیست‌ویکم، امریکا را به ورطه جنگ غم‌انگیزی کشانده بود. درحالی که حزب بعث لائیک عراق، هیچ ارتباطی با القاعده نداشت، گزارشگران سیا ـ البته تحت فشارـ اعلام کردند که عراق با القاعده ارتباط دارد و مجوزی برای تهاجم به آن کشور دادند. این بار هم مثل ویتنام و ترور لوترکینگ، همان اتفاق تکرار شد؛ ال‌گور در سخنرانی خود می‌گوید: «تحلیلگران سیا که قویاً با این ادعای کاخ‌سفید که اسامه بن‌لادن با صدام حسین ارتباط داشته است مخالف بودند، در محیط کار خویش تحت فشار قرار گرفتند و نسبت به از دست‌دادن ارتقای شغلی و افزایش حقوق خود بیمناک شدند. به صورت طنزآمیزی، این همان چیزی است که در دهه ۱۹۶۰ برای آن دسته از کارمندان F.B.I اتفاق افتاد که با نظر جی ادگار هوور مبنی بر ارتباط نزدیک دکتر لوترکینگ با کمونیست‌ها مخالفت کرده بودند» (ال‌گور، ۱۳۸۵). به نظر می‌رسد که همه این جنایات، دلیلی بر رشد تدریجی مردم و افول تدریجی یک ابرقدرت است.

آنچه دنبال می‌کنم، ابرقدرت افکارعمومی است. قبل از جنگ عراق، ۱۰ میلیون نفر از مردم دنیا در یک روز و یک ساعت علیه جنگ، تظاهرات کردند اما بوش پسر ـ رئیس‌جمهور وقت امریکاـ گفت این تظاهرات نمونه‌ای از آزادی بیان است و از کنار آن بی‌توجه گذشت. در لندن ـ پایتخت انگلستان ـ در یک روز، دو میلیون و چهارصد هزار نفر علیه جنگ عراق تظاهرات کردند که تا آن زمان چنین جمعیتی بی‌سابقه بود. اما تونی بلر ـ نخست‌وزیر انگلستان ـ بدون توجه به افکارعمومی و براساس یک دروغ آشکار، جنگ را سازماندهی کرد. بوش پسر هنگام جنگ عراق از حمایت ۹۰ درصد افکارعمومی برخوردار بود، درحالی که در پایان ریاست‌جمهوری‌اش تنها از ۱۶ درصد آرای مردم برخوردار بود.

جنگ عراق نشان داد که با سرنیزه می‌توان جایی را فتح کرد، اما نمی‌توان روی آن نشست. در پی جنگ عراق، آقای باسویچ کتابی با عنوان «limits of power» یا «محدودیت‌های قدرت» منتشر کرد. مؤلف محترم در این کتاب معتقد است که قدرت هرچند در اوج خود باشد، در ذات خود محدود است (باسویچ، ۱۳۸۸). امریکا مصداق این بیان بود که هرچند قدرت بی‌پایانی می‌نمود ولی محدود بودن قدرت خود را به چشم دید. باسویچ معتقد است: «میان آنچه بوش از سربازان امریکایی می‌خواست انجام دهند و آنچه آنها واقعاً توانایی انجامش را داشتند، شکافی عظیم وجود داشت که همان بحران نظامی کنونی گریبانگیر ایالات‌متحده را تشکیل می‌دهد. برای کشوری که عادت داشته به نیروی نظامی به عنوان برگ برنده خویش بنگرد، پیامدهای شکاف یادشده بسیار سنگین و تاریخی خواهد بود. حوادث ۱۱ سپتامبر نه‌تنها خیل عظیمی از مشتاقان پوشیدن یونیفرم نظامی و خدمت در ارتش را به راه نینداخت، بلکه برعکس سبب شد بیشتر جامعه ترجیح دهند کس دیگری به جای فرزند آنها برای تعقیب تروریست‌ها، گسترش دموکراسی و تضمین دسترسی به ذخایر انرژی جهان به میدان جنگ فرستاده شود. در بحبوحه یک نبرد جهانی به ظاهر حساس و سرنوشت‌ساز، امریکایی‌ها نسبت به قهرمانان ورزشی زادگاه خود انس و الفت بیشتری نشان می‌دادند تا سربازانی که از دورافتاده‌ترین نقاط امپراتوری امریکا دفاع می‌کردند» (باسویچ، ۱۳۸۸: ۱۷).

شکست امریکا در عراق نشان داد: «اگرچه فناوری پیشرفته همچنان نقش مهمی در این‌گونه نبردها ایفا خواهد کرد، اما دیگر چندان تعیین‌کننده نخواهد بود. جنگجویان آینده هر جا که امکانش وجود داشته باشد، به روش‌های غیرفعال متوسل شده و در نقش دیپلمات، میانجی و امدادرسان ظاهر خواهند شد» (باسویچ، ۱۳۸۸: ۱۹).

«ما آن‌قدر جلو و جلوتر می‌رویم تا اینکه قدرتی پرزورتر از خودمان سد راه ‌ما شده و ما را متوقف کند»  (باسویچ، ۱۳۸۸: ۱۹). باسویچ به نحوی به عنصر زورمندتر از ابرقدرت امریکا اشاره می‌کند که جلوی زورمداری آن را می‌گیرد؛ به نظر می‌رسد این قدرت چیزی جز مقاومت مردمی و افکارعمومی در معادلات جهانی ـ به شکل‌های مختلف آن ـ نیست.

همان‌طورکه گفتیم جنگ عراق به درون امریکا کشیده شد و مانند قضیه ویتنام، «مرض عراق» را ایجاد کرد. اوباما نیز به دلیل مخالفت با جنگ در سال ۲۰۰۸ رأی مردم را به دست آورد. حادثه بعدی، حمله به لیبی است که با مجوز محدود شورای امنیت، جنگی نامحدود آغاز و به ویرانی تمامی زیرساخت‌های لیبی منجر شد که آن هم فاجعه‌ای بود و جز تقویت عناصر القاعده، دستاوردی نداشت. متأسفانه با توجه به قدرت عظیم رسانه‌ای در دنیا، خبرنگاری از آن گزارش تهیه نمی‌کند.

اما درباره جنگ امریکا علیه سوریه، باید تأملاتی را روا داشت. رئیس‌جمهور اوباما معتقد بود که کاربرد سلاح شیمیایی، خط قرمز اوست. نخست اینکه از طریق شورای امنیت، به‌دلیل مخالفت روسیه و چین نمی‌توانست حتی جنگ محدودی را راه بیندازد. بنابراین به کنگره متوسل شد تا رأی کنگره را به دست بیاورد. اما مردم امریکا این‌بار کاملاً ضد جنگ شده بودند و به هیچ وجه حاضر نبودند که امریکا حتی در یک جنگ محدود ـ آن هم بر سر موضوعی که تهدیدی را متوجه امریکا نمی‌کرد ـ شرکت کند.

در انگلستان قرار بود یک روز یکشنبه، تظاهراتی سراسری علیه جنگ صورت گیرد که نخست‌وزیر انگلستان با در دست داشتن نظرسنجی علمی‌ای که نشان می‌داد تنها هشت درصد مردم انگلستان جنگ را قبول دارند، مسئله جنگ را از خیابان‌ها به پارلمان منتقل کرد. پارلمان نیز با اکثریتی چشمگیر، به مخالفت با جنگ پرداخت. دیوید کامرون نظر پارلمان را پذیرفت و اعلام کرد که جنگ، منتفی است.

رأی‌گیری در پارلمان انگلیس، کار اوباما را مشکل کرد. این درحالی بود که نخست‌وزیر انگلیس و رئیس‌جمهور فرانسه، در جنگ علیه سوریه پیشتاز بودند. اعضای کنگره در زمان تعطیلی کنگره با مردم ایالات برخورد کردند و نظرخواهی‌ها نشان می‌داد که در بعضی ایالات، تا ۹۵ درصد، مخالف جنگ بوده‌اند؛ بنابراین از مطرح‌کردن جنگ و به رأی‌گذاشتن آن در کنگره منصرف شدند.

روزنامه نیویورک تایمز در اوایل سپتامبر، مسئله جنگ را به نظر مردم واگذار کرد. پرسش‌هایی که در این روزنامه مطرح شد، به نظرسنجی علمی یا حتی نظرخواهی شباهت نداشت، بلکه با طرح پرسش‌های هدایت شده، سعی در نظرسازی و تغییر نظر مردم داشت؛ اما باز هم مرض عراق و افکارعمومی، سد محکمی در برابر جنگ و جنگ‌طلبی به‌وجود آورده بود:

  • آیا مردم امریکا، نمی‌خواهند که امریکا مانند همیشه در حل مسائل جهانی حرف اول را بزند؟ ۶۲ درصد مردم امریکا به این پرسش پاسخ منفی دادند.
  • آیا مردم امریکا نمی‌خواهند به جای حکومت‌های دیکتاتوری، حکومت‌های دموکراتیک جایگزین شوند؟ ۷۲ درصد مردم امریکا به این پرسش پاسخ منفی دادند.
  • آیا مردم امریکا می‌دانند برنامه اوباما برای جنگ علیه سوریه چیست؟ ۷۹ درصد مردم امریکا به این پرسش پاسخ منفی دادند.
  • آیا مردم امریکا بر این باورند که اگر جنگی در سوریه شروع شود، به کشورهای دیگر تسری می‌یابد؟ بیش از ۷۲ درصد مردم امریکا گفتند که تسری می‌یابد.
  • آیا مردم امریکا معتقدند اگر جنگ محدودی علیه سوریه شروع شود، محدود می‌ماند یا درازمدت خواهد شد؟ بیش از ۷۲ درصد مردم امریکا معتقد بودند که درازمدت خواهد شد.

دکتر منصور فرهنگ ـ استاد دانشگاه امریکا و اولین نماینده جمهوری اسلامی در سازمان ملل ـ یک هفته پس از این نظرخواهی، گفت، ۷۲ درصد مردم امریکا با هر جنگی مخالفند.

اگر تجربه مردم انگلیس و تجربه مردم امریکا را کنار هم گذاشته و نتیجه بگیریم، ملاحظه می‌کنیم که ابرقدرت واقعی، ابرقدرت توده‌هاست و قدرت واقعی، قدرت مردم است. باید دانست که هرم قدرت ناپایدار بر قاعده واقعی خودش یعنی قدرت مردم، پایدار و استوار خواهد شد.

اولین دستاورد آشکار این رویارویی امریکا با سوریه، این بود که اوباما برای اولین‌بار، از لابی اسراییل در ایالات‌متحده (ایپاک) خواهش کرد به کنگره فشار بیاورد تا نظر کنگره را به سمت جنگ متمایل کند. در این راستا نتانیاهو هم مستقیماً با تعداد زیادی از سناتورها به گفت‌وگوی تلفنی پرداخت. ژست اوباما درباره جنگ، از ژست اسرائیل هم جنگ‌طلبانه‌تر بود، درحالی‌که همیشه لابی اسرائیل و حزبِ جنگ است که به کنگره و از طریق کنگره به اوباما برای جنگ، فشار می‌آورد. به نظر می‌رسد اوباما با علم کامل به نتیجه نظرخواهی مردم امریکا، خواست به اسراییل درس بزرگی بدهد که ملت امریکا، جنگ نمی‌خواهند و بدین‌سان، فشارهای اسرائیل و لابی اسرائیل به منظور جنگ، از روی امریکا برداشته شود.

این پدیده ابرقدرت مردمی، معادلات طراحان سیاسی دنیا را تغییر خواهد داد؛ چرا که در گذشته، دانشجویان و طراحان سیاسی، می‌آموختند که امریکا در مشکلات به وجود آمده در دنیا، حرف اول را می‌زند و مسئولیت امنیت جهان بر دوش اوست. انگلستان نیز همیشه همراه امریکا بوده و اروپا نیز چاره‌ای جز همکاری با امریکا ندارد. کشورهای جهان سوم نیز مجبورند عوارض منفی این طراحی را تحمل کنند. ولی مقاومت مردمی در برابر زور، بیداری سیاسی و افکارعمومی به حدی رسیده است که جنگ‌طلبی را برنمی‌تابد. اگر پنجاه سال طول کشید تا سردمداران امریکا فهمیدند که کودتا علیه دولت ملی و مردمی مصدق اشتباه بوده و پس از سه سال بعد از جنگ عراق فهمیدند که این جنگ، فاجعه‌ای بیش نبود و علاوه بر سوخته‌شدن عراق، به ضرر امریکایی‌ها هم بود، اما در این روزها می‌بینیم که پیش از سرگرفتن جنگ سوریه، افکارعمومی آن را برنمی‌تابد. باشد که استادان دانشگاه و دانشمندان علوم سیاسی، این پدیده مبارک را بیشتر در معادلات خود به حساب آورند و ما هم کاری نکنیم و عملکرد ما طوری نباشد که در برابر افکارعمومی جهان قرار بگیریم..

منابع:

ـ ‌ال‌گور، احیای حاکمیت قانون، چشم‌انداز ایران، شماره ۳۷، اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۵.

ـ باسویچ، اندروجی (۱۳۸۸). محدودیت‌های قدرت، ترجمه لطف‌الله میثمی، تهران: صمدیه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط