بدون دیدگاه

نازی‌ها در آلمان چگونه به قدرت رسیدند؟

 

قوانینی که یک جمهوری را منسجم نگاه می‌دارد نشکنید، زیرا روزی خواهد رسید که به نظم نیاز خواهید داشت و مخالفانی را که به این قوانین احترام می‌گذارند نابود نکنید، زیرا روزی دل‌تنگ آن‌ها خواهید شد

تیموتی اشنایدر

برگردان: آیدین طوافی

تیموتی اشنایدر،[۱] استاد تاریخ دانشگاه ییل است. کتاب آخر او با عنوان مسیری به‌سوی ضد آزادی: روسیه، اروپا، امریکا[۱] به چاپ رسیده است. این مقاله از وی معرفی‌ کتاب مرگ دموکراسی؛ ظهور هیتلر و زوال جمهوری وایمار[۲] نوشتۀ بنجامین کارتر هت[۳] است.

جوزف گوبلز در حال سخنرانی در یک گردهمایی نازی

وقتی از ظهور نازی‌ها می‌پرسیم، ] گویا[ از زمانی می‌پرسیم که بسیار از ما دور است. ما اطمینان داریم که آلمانی‌های دهۀ ۱۹۳۰ تفاوت بسیاری با ما داشته‌اند و در نظر گرفتن خطاهای آن‌ها، ارجحیت ما را تأیید خواهد کرد، اما واقعیت خلاف این است. اگرچه بنجامین کارتر هت در کتاب مرگ دموکراسی؛ ظهور هیتلر و زوال جمهوری وایمار، تحقیقات بسیار خوبش دربارۀ پایان حاکمیت قانون در آلمان، مقایسه‌ای را میان آلمان آن دوره و ایالات‌متحدۀ امروزی انجام نمی‌دهد، اما آن فرض‌های آرامش‌بخش را نیز رد می‌کند. او دربارۀ جنگی که در آن آلمانی‌ها دشمن‌اند صحبت نمی‌کند یا دربارۀ جنایاتی که ما دربارۀ ارتکاب نشدن به آن‌ها مطمئن هستیم توضیح نمی‌دهد. او ظهور هیتلر را به‌عنوان عنصری از فروپاشی یک جمهوری به نمایش می‌گذارد که با معضلات جهانی‌سازی با ابزارهای نامناسب و رهبران نالایق روبه‌روست. او با نثری دقیق و تحقیقی مناسب، با طرح‌های جزئی مطلوب از شخصیت‌ها و بحث‌های موجز دربارۀ نهادها و اقتصاد، این اتفاقات (پیدایش فاشیسم) را به ما نزدیک می‌کند.

به نظر هت، نازی‌ها فراتر از هر چیز «یک جنبش اعتراضی ملی در مقابل جهانی‌سازی» بوده‌اند. حتی پیش از آنکه رکود بزرگ باعث نرخ بالای بیکاری در آلمان شود، تحولات اقتصاد جهانی فرصتی را برای سیاستمدارانی فراهم کرد که پاسخ‌های ساده ] برای مسائل[ داشتند. نازی‌ها در برنامۀ ۱۹۲۰ خود اعلام کردند «اعضای ملت‌های خارجی (غیرشهروندان) از آلمان اخراج خواهند شد». پس از آن به خودکفایی پرداخته می‌شد: آلمانی‌ها زمین‌های موردنیاز خود را برای خودکفایی فتح خواهند کرد و سپس اقتصاد خود را در انزوا از سایر جهان به‌وجود خواهند آورد. آن‌چنان‌که گوبلز این مسئله را مطرح می‌کرد: «ما می‌خواهیم دیواری بسازیم، دیواری محافظ». هیتلر مدعی بود که تحولات جهانی‌سازی نتیجۀ نیروهای اقتصادی نبوده است، بلکه حاصل یک توطئۀ بین‌المللی یهودی است.

هت، استاد تاریخ در کالج هانتر[۴] و مرکز فارغ‌التحصیلی دانشگاه شهری نیویورک، به‌دقت بحرانی اخلاقی را به تصویر می‌کشد که بر فاجعه‌ای اخلاقی مقدم بوده است. اگر یهودیان دربارۀ آنچه در آلمان رخ داده بود مسئول بودند، آنگاه آلمانی‌ها قربانی بودند و اقدامات آن‌ها همواره دفاعی بود. مسئولیت‌ناپذیری سیاسی، از مثال ناگوار رئیس‌جمهور پاول فون هیندنبورگ[۵] پدید آمد. او به‌عنوان پیروز جنگی در جبهۀ شرقی جنگ جهانی اول مشهور بود، اگرچه به‌طور کامل لایق این اعتبار نبود. هیندنبورگ نمی‌توانست با واقعیت شکست در جبهۀ غربی در ۱۹۱۸ روبه‌رو شود و درنتیجه به گسترش این دروغ پرداخت که ارتش آلمان از یهودیان و سوسیالیست‌ها «از پشت خنجر خورده است». این ضعف اخلاقی به بیرون سرایت کرد. به‌محض پیروزی هیندنبورگ در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۹۲۵، آلمان به دام حساسیت بیش از اندازۀ او دربار ۀ ادعایی افتاد که تاب بررسی موشکافانه نداشت. او باور داشت که تنها خود می‌تواند آلمان را نجات دهد، اما به‌واسطۀ ترس از آسیب به چهرۀ خود، پیش‌قراول چنین اقدامی نمی‌شد. بدون داستان‌سرایی‌های خودساخته و خودنمایی‌های عجیب هیندنبورگ، بعید به‌نظر می‌رسد که هیتلر می‌توانست به قدرت برسد.

همان‌طور که هت با توانمندی نشان می‌دهد، نازی‌ها هنرمندان بی‌نظیری برای داستان‌سرایی مظلومانه بودند. هیتلر که به همراه یهودیان آلمانی در جنگ به خدمت پرداخته بود، این ایده را گسترش داد که یهودیان دشمنان داخلی هستند و احتمال پیروزی ارتش آلمان را در صورت خفه‌کردن بعضی از آن‌ها با گاز مطرح کرد. گوبلز از یورش گروه‌های ضربت[۶] برای حملۀ صریح به چپ‌ها استفاده کرد تا بتواند مدعی شود که نازی‌ها قربانیان خشونت کمونیست‌ها هستند. هیتلر به گفتن دروغ‌های بسیار بزرگ باور داشت تا بزرگی آن‌ها باعث اعتبار حداقلی آن‌ها شود. برنامۀ نازی‌ها پیش‌بینی کرده بود که روزنامه‌ها به‌جای گزارش دادن به «منفعت عمومی» خدمت خواهند کرد و به «جنگ قانونی» در مقابل مخالفانی متعهد شد که اطلاعاتی را منتشر کنند که خوشایند نازی‌ها نیست. آن‌ها به مخالفت با آنچه خود، «سیستم» می‌خواندند به رد پایه‌های آن در جهان واقعی پرداختند. با توجه به آنچه گفته شد، آلمانی‌ها افراد منطقی ذی‌نفعی نبودند، اما عضوی از قبیله‌ای بودند که می‌خواست از رهبری (پیشوا) پیروی کند.

بخش زیادی از این موضوع به فاشیسم ایتالیایی شبیه است، اما تلاش هیتلر برای تقلید از راهپیمایی رم توسط موسولینی به شکست انجامید. هنگامی‌که هیتلر تلاش کرد تا کودتایی را در ۱۹۲۳ به انجام برساند، او و نازی‌ها به‌راحتی شکست خوردند و او به زندان محکوم شد، جایی که در آن کتاب نبرد من را به رشتۀ تحریر درآورد. به نظر هت، ظهور انتخاباتی نازی‌ها در اواخر دهۀ ۱۹۲۰ و اوایل دهۀ ۱۹۳۰ ارتباط کمتری با ایده‌های مشخص هیتلر و بیش از آن به گشایش فضای سیاسی ارتباط داشت. نازی‌ها خلأ میان نمایندگان کاتولیک حزب مرکزی و طبقه‌ای از کارگرانی را که به سوسیالیست‌ها یا کمونیست‌ها رأی داده بودند، پر کردند. هت تأکید می‌کند حامیان اصلی آن‌ها پروتستان‌های حومۀ شهر یا شهرهای کوچک بودند که خود را قربانیان جهانی‌سازی تصور می‌کردند.

آیا نازی‌ها از طریق انتخابات دموکراتیک به قدرت رسیدند؟ در آلمان دهۀ ۱۹۳۰، مانند هر جای دیگر، انتخابات با وجود تغییر معنای آن ادامه یافته بود. این واقعیت که نازی‌ها از خشونت برای مرعوب‌کردن دیگران استفاده می‌کردند به این معناست که انتخابات به‌معنی واقعی آزاد نبود. همچنین سیستم را قدرتمندانی که هیچ استفاده‌ای برای دموکراسی یا برای افراد دموکرات نداشتند، به‌نفع نازی‌ها دستکاری کرده بودند. نازی‌ها با هیچ معیاری خدمت‌گزاران صنعت آلمان یا ارتش آلمان نبودند، اما هت معتقد است که هم تجار و هم افسران در اواخر دهۀ ۱۹۲۰ به تشکیل لابی‌هایی برای نابودی جمهوری و سنگربانان اصلی آن، یعنی سوسیال‌دموکرات‌ها پرداختند. آن‌ها تمایل داشتند منافع خود در حقوق‌های پایین و مخارج بیشتر نظامی را با منافع ملت آلمان به‌طورکلی اشتباه بگیرند. این موضوع باعث تسهیل نگاه به سوسیال‌دموکرات‌ها به‌عنوان نیروی خارجی و متخاصم شد.

اخیراً در کتابی با عنوانی مشابه چگونه دموکراسی‌ها می‌میرند،[۷] دنیل زیبلات[۸] و استیون لوتسکی،[۹] دانشمندان علوم سیاسی، مطرح کرده‌اند که قاتلان دموکراسی کار خود را با به‌کارگیری قانون علیه خود قانون آغاز می‌کنند. قوانین اساسی زمانی شکسته می‌شوند که رهبرانی با انگیزه‌های بیمار به‌عمد آسیب‌پذیری‌های قانون را آشکار می‌کنند. این مسئله، به‌خصوص در آلمان ۱۹۳۰ رخ داد، انحلال مجلس رایشتاگ، تعیین صدراعظمی جدید و فرمان حکومتی به‌شکل فنی در حدود اختیارات رئیس‌جمهور هیندنبورگ بود. به هر حال با تغییر یک شرایط خاص در قانون، او دولت آلمان را به محفلی نفرت‌انگیز و جداافتاده از جامعه تبدیل کرد. با وجود رکود بزرگ، دولت متکی بر رئیس‌جمهور دلیلی برای تفکر خلاقانه‌ درباره سیاست نداشت. رأی‌دهندگان به دو سمت افراطی نزدیک شدند؛ به‌سوی کمونیست‌ها و بیش از آن به‌سوی نازی‌ها. نازی‌ها از فرصتی که افرادی ایجاد کرده بودند استفاده کردند و ‌توانستند یک جمهوری را با کمبود بصیرت نسبت به آنچه در آینده رخ خواهد داد نابود کنند.

وقتی انتخابات در ۱۹۳۲ انجام شد، هدف آن نه‌تنها تحکیم دموکراسی نبود، بلکه به نابودی کشاندن جمهوری بود. هیندنبورگ و مشاورانش، نازی‌ها را به‌عنوان گروهی توانمند برای ایجاد اکثریتی در ]طیف[ راست یافتند. آن‌چنان‌ که هت ذکر می‌کند، انتخابات «راه‌حلی» بود برای بحرانی ساختگی که «توسط طیف راست سیاسی به وجود آمده بود که می‌خواست بیش از نیمی از جمعیت را از داشتن نمایندگی سیاسی منع کند و حتی متعادل‌ترین سازش‌ها را نمی‌پذیرفت». این موضوع به اذهان اردوگاه رئیس‌جمهور خطور نکرده بود که نازی‌ها هم می‌توانند به‌خوبی آن‌ها عمل کنند یا اینکه رهبر نازی‌ها می‌تواند از کنترل آن‌ها خارج شود. درنتیجه تمهیدات سست محافظه‌کاران با رؤیاهای خشونت‌بار نازی‌ها روبه‌رو شد. در رأی‌گیری ژوئیه، نازی‌ها ۳۷ درصد آرا را و در رأی‌گیری در رأی‌گیری نوامبر ۳۳ درصد آرا را خود کردند و هیتلر در ژانویۀ ۱۹۳۳ صدراعظم شد. چند هفته بعد، هیتلر بهانۀ آتش‌سوزی رایشتاگ را برای تصویب لایحه‌ای استفاده کرد که در عمل جایگزین قانون اساسی شد.

هیندنبورگ در ۱۹۳۴ با باور به اینکه آلمان و اعتبار خود را نجات داده است از دنیا رفت. در حقیقت او شرایط را برای وحشت بزرگ عصر مدرن فراهم کرد. کتاب هت به‌طور ضمنی، محافظه‌کاران را خطاب قرار می‌دهد. او کتاب خود را به‌جای پرسش از اینکه چگونه] طیف[ چپ می‌توانست هیتلر را متوقف سازد، با اشاره به محافظه‌کارانی که به ظهور هیتلر کمک و سپس نظرشان را عوض کرده‌اند و علیه او نقشه کشیده‌اند، به پایان می‌رساند. با پیروی از تحقیقات اخیر راینر اورت،[۱۰] هت متذکر می‌شود که شب دشنه‌های بلند، قتل‌عام ژوئن ۱۹۳۴، به‌طورکلی علیه همین مخالفان طیف راست هدایت‌ شده بود.

نتیجه‌گیری‌ها برای محافظه‌کاران امروز به‌وضوح روشن است: قوانینی که یک جمهوری را منسجم نگاه می‌دارد نشکنید، زیرا روزی خواهد رسید که به نظم نیاز خواهید داشت و مخالفانی را که به این قوانین احترام می‌گذارند نابود نکنید، زیرا روزی دل‌تنگ آن‌ها خواهید شد.

چشم‌انداز ایران: آقای تیموتی اشنایدر و آقای هت، به‌خوبی عناصری را که می‌تواند فاشیسم دهه ۱۹۳۰ را شکل دهد بررسی کردند و نتیجه می‌گیرند در زمان حال هم فرآیندی از این عناصر در حال فعالیت‌‌اند. می‌توان نتیجه گرفت ترامپ در امریکا، هم با جهانی‌سازی مخالف است هم با مهاجران و هم سیاست‌های ناسیونالیستی افراطی و استثناگرایی امریکایی را دنبال می‌کند. از سوی دیگر نئونازی‌ها در آخرین انتخابات آلمان، ۱۳ درصد آرای مردم را به‌دست آوردند. درحالی‌که در انتخابات قبلی، ۳ درصد آرا را داشتند. در خاور نزدیک می‌بینیم اسرائیل که قبلاً مدعی بود: «جمعیت ۴ میلیونی میان ۱۰۰ میلیون عرب وحشی محاصره شده‌ایم.» حال مدتی است ماهیت خود را روشن کرده و نتانیاهو گفت هر نقشه  راهی که هویت یهودی اسرائیل را مخدوش کند باطل است و اکنون می‌بینیم در پارلمان اسرائیل، با ۶۲ رأی موافق و ۵۵ رأی مخالف قانون امنیت تصویب شد که قانون مادر تلقی می‌شود. بدین معنا که جاودانگی حاکمیت یهودی و خلوص نژادی را به‌دنبال دارد. هیتلر با طرد یهودی‌ها می‌خواست به خالص‌سازی نژادی بپردازد و اکنون صهیونیست‌ها در اسرائیل می‌خواهند با خالص‌سازی نژادی، ۱۵ میلیون شهروند فلسطینی را پاک‌سازی کنند.

[۱]. Timothy D. Snyder

[۱].The Road to Unfreedom: Russia, Europe, America.

[۲].THE DEATH OF DEMOCRACY; Hitler’s Rise to Power and the Downfall of the Weimar Republic

[۳].Benjamin Carter Hett

[۴]. Hunter College

[۵]. Paul von Hindenburg

[۶]. Storm Troopers

[۷].How Democracies Die

[۸]. Daniel Ziblatt

[۹].Steven Levitsky

[۱۰].Rainer Orth

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط