نقدی بر خاطرات حسین نصر
حسین آبادیان
- مدلی که نصر به نام سلطنت اسلامی نام میبرد، بسیار قدیمی است؛ اینکه دین و دولت پشت و روی یک سکهاند، در کتابهایی مثل نامه تنسر به گشنسب هم آمده است و بهواقع ریشه در ایران پیش از اسلام بهویژه حکومت ساسانی دارد. پس از اسلام هم تا پیش از دوره صفوی که حکومت دست اهل تسنن بود، هم خواجه نظامالملک و هم کسانی مانند غزالی و دیگران همین نظریه را تئوریزه کرده بودند. نقطه اوج آن الاحکامالسلطانیه ابوالحسن ماوردی است، اما در واقعیت تاریخی، اساساً چیزی به نام تداوم و تحول در سلطنت اسلامی وجود نداشته و ندارد، حکومت شاه تداوم قاجاریه نبود، همانطور که قاجاریه ادامه زندیه نبود و زندیه ادامه افشاریه و افشاریه ادامه صفویه محسوب نمیشوند. قبیلهای بر قبیلهای دیگر غلبه میکرد و حکومت جنبه «تغلب» داشت. حکومتها در دوره ایران اسلامی دودسته بودند: امارت استکفا؛ یعنی، حکومتی که حکم خود را از خلیفه عباسی دریافت میکرد و امارت استیلا، یعنی، حکومتی که بر کشور مسلط میشد و خلیفه خواهناخواه مجبور بود آن را بهرسمیت شناسد. تقریباً همه حکومتهای ایران در دوره اسلامی حکومت استیلا بودهاند و هر زمانی قومی بر قومی دیگر غلبه میکرد و حکومت تشکیل میداد که به آن حکومت «تغلبیه» میگفتند؛ بنابراین، چیزی به نام سلطنت اسلامی وجود نداشته است، بهواقع مسلمانان از بابت قاعده ترجیحداشتن نظم بر بینظمی و از باب دفع افسد-هرج و مرج- به فاسد، از حکومتهای تغلبیه اطاعت میکردند. مهم اینکه ابتدا حکومتهای تغلبیه شکل میگرفتند و بعدها درباره ضرورت حمایت از آنها متوسل به متون دینی میشدند. از نظر شیعه کلیه این حکومتها نامشروع بودند و اسلامی محسوب نمیشدند، زیرا حکومت حق امام معصوم شناخته میشد که سلطان- هرکه میخواهد باشد- آن را غصب کرده است؛ اما باز هم از باب حفظ نظم، برخی شیعیان این حکومتها را بر بینظمی ترجیح میدادند، در همین ارتباط در باب سیزدهم وسائلالشیعه، باب جهاد عدو قیام، به سیف علیه سلطان جائر منع شده و احادیث فراوانی در این زمینه آورده شده است، اما این موضوع دلالتی بر مشروعبودن حکومت نبود. از نظر شیعه بهویژه در دوره صفویه به بعد، طبق نظر محقق کرکی تا علمای دوره قاجار مانند ملااحمد نراقی و میرزاابوالقاسم قمی و دیگران حکومت دو شعبه دارد: بخشی از آن در دست علماست و بخشی در دست سلاطین، سلطان تا هنگامی حق سلطنت دارد که حافظ شرع یا همان ظواهر دین باشد، در مقام نظر سلطان اجازه داشت از سوی علما سلطنت کند، به این نوع حکومت «سلطنت مأذون» گفته میشد؛ یعنی، سلطنتی که به اذن و اجازه روحانیان حکومت میکند. البته سلطان میتوانست مرتکب فسق و فجور شود و در این زمینه برای فسق او توجیهاتی عرضه میشد، حتی در زمان صفویه درباره آداب بر خوان نشستن سلطان، یعنی شرابنوشی او، رسالهها نوشته شده بود. سلطان فقط نباید در ملأعام مرتکب فسق میشد، وگرنه وی «به هرچه شایق و راغب گشت، بر صاحبش حرام گردد؛ حتی اگر جمیله معقوده (زن شوهردار) باشد.» سلطان «تظاهر» به دینداری میکرد، وگرنه مانند کریمخان زند حتی بلد نبود نماز بخواند. آغامحمدخان که سمبل شقاوت بود مجتهدالسلاطین خوانده میشد؛ شاهعباس سلطان اسلامپناه شناخته میشد و ناصرالدین شاه، شاه شهید نام گرفت، اما معنی این واژهها و تعابیر این نیست که سلطنت آنها اسلامی بوده است. نظر به اینکه اغلب علما بر این باور بودهاند که تا زمان ظهور امام زمان، جهاد ابتدایی و نماز جمعه و اجرای حدود و دیات و قصاص؛ غیرممکن است، اجرای ظواهر شرعی مانند نماز و روزه و حج و خمس و زکات و امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن در جامعه توسط حکومت را حجتی بر اسلامیبودن جامعه تلقی میکردند؛ بدیهی است در این زمینه اجرای احکام اجتماعی و سیاسی و اقتصادی قرآنی موضوعیت نداشته و احادیث فراوانی ذکر میکردند که اگر سلطانی به مردم ظلم کرد باید نزد خداوند دعا کنند تا او را به راه راست هدایت کند و اگر هدایت نشد روز قیامت از او بازخواست نمایند و حق قیام ندارند. اینها مشهورند به «اهل سکوت»، یعنی کسانی که در دوره غیبت قیام را جایز نمیدانند؛ برخلاف مثلاً زیدیان که معتقد به قیام به سیف بودند. سید حسین نصر از این نظریه دفاع میکند و به همین دلیل سلطنت شاه را اسلامی میداند، زیرا قدرت دو شعبه داشت: بخشی از آن در دست مراجع بود و بخشی در دست شاه، البته در مقام نظر شاه باید فرامین مراجع را اجرا میکرد؛ اما در مقام عمل مانند شاهان پیش از خود دست به هر کاری میزد، شراب هم مینوشید، با زنان دیگر ارتباط داشت، نماز نمیخواند و روزه نمیگرفت، در پارتیهای شبانه شرکت میکرد و…؛ اما نظراً این موضوعها از سلطنت اسلامی او چیزی کم نمیکرد، زیرا «تظاهر» به اجرای برخی «ظواهر» شیعه مانند زیارت امام هشتم مینمود. به همین دلیل نصر مخالفان را مارکسیست اسلامی میخواند، زیرا مخالفان به دنبال قیام علیه سلطان در دوره غیبت بودند و هوادار اجرای مضامین اجتماعی و سیاسی دینی؛ امری که از نظر نصر مذموم شمرده میشود.
- با توجه به مطالب بند ۱، نصر مانند بسیاری از نزدیکان شاه متوجه فلسفه انقلاب نشد، انقلاب نه برای عدم تظاهر شاه به دینداری، بلکه برای عدالت و آزادی بود؛ برای نصر این مفهوم شناختهشده نیست، زیرا مراد او از دینداری تظاهر به ظواهر است، دین از نظر نصر، ظواهر دینی است؛ اما برای کسانی که به او حمله کردند، دین فلسفه و مضمونی اجتماعی و سیاسی هم دارد که باطن آن به شمار میرود، ظواهر برای رسیدن به آن باطن است و فینفسه اصالت ندارند، اما چون نصر دین را در ظواهر خلاصه میکند، حتی اگر متظاهر به دینداری در خلوت خویش هر کاری خواست انجام دهد؛ پس این حرکات را مارکسیستی ارزیابی میکند و معجونی ابداع میکند با عنوان «مارکسیسم اسلامی». به همین دلیل است که به تکامل فرایندهای تاریخی اعتقادی ندارد و در قرن بیست و یکم میگوید: «من میخواستم ایران سنتی شود، مثل عصر ناصری.» نصر در امریکا تحصیل کرده است و مهمترین مناصب دانشگاهی را داشته است و اعضای خانوادهاش هم همه موقعیت و جایگاه مهمی داشته و دارند، اما از فرهنگ امریکایی صحبت میکنند. بهواقع چیزی به نام فرهنگ امریکایی وجود ندارد، زیرا امریکا موزاییک فرهنگهاست. نظام سرمایه سالار امریکا کلیه این فرهنگها را زیر سیطره خود گرفته است و آنها را به تسخیر خویش درآورده است.
- نصر آموزههای خود را باعث پیدایش انقلاب میداند، اما انقلاب درست نقطه مقابل آموزههای نصر بود. خود نصر چند صفحه بعد در جایی میگوید جوهره انقلاب اندیشههای چپگرایانه امثال شریعتی بود، این سخن تناقض دارد با اینکه گفته است اگر او نبود و آموزههای سنتی خود را ارائه نمیکرد، انقلابی هم رخ نمیداد. سخنان نصر در این باره که روشنفکران مذهبی حامی انقلاب بهواقع کمونیستهایی بودند که تظاهر مذهبی میکردند، همان سخنان بقایی است که میگفت مشتی کمونیست در پاریس آیتالله خمینی را محاصره کردهاند و نمیگذارند متوجه شود در کشور چه میگذرد. نوک تیز حملات نصر متوجه «چریکهای قهرمان مسلمان» است. نظریه توطئه به روایت نصر این است که این افراد برای بدنامکردن اسلام در سطوح مختلف حکومت نفوذ کردند و با دامنزدن به خشونت چهره اسلام را لکهدار کردند. اینکه ارتباط این سخنان با نظریات محافظهکاران امریکا و نئوکانها چیست و جناح راست حزب دموکرات مثل برژینسکی در ایام انقلاب درباره سمت و سوی حوادث چه نظراتی داشتند، باید جداگانه بحث شود؛ اما اینکه هم برژینسکی و هم بقایی و هم نصر، از خطر نفوذ کمونیستها در دوره انقلاب سخن گفتهاند، با هم بیربط نیستند.
در نهایت اینکه اطلاعات تاریخی نصر بسیار ناچیز است، به همین دلیل است که نهتنها درباره تاریخ مفهوم سلطنت اسلامی اشتباهات فراوان کرده است، درباره تاریخ معاصر هم که بخش مهمی از آن مقارن با زمان حیات اوست، اطلاعی ندارد. مثلاً صدرالاشراف که «شش ساعت» با شیخ عبدالکریم حائری قلیان میکشید، هرگز در زمان رضاشاه نخستوزیر نبوده است. دیگر اینکه زمانی که فرح در ۲۸ آبان ماه ۱۳۵۷ با آیتالله خویی ملاقات کرد، صدام حسین رئیسجمهور عراق، نبود، بلکه پسرعموی او احمد حسن البکر، رئیسجمهور و فرمانده شورای انقلاب، بود. در خاتمه به نظر من کتاب خاطرات نصر اثری است برای توجیه اقداماتی که در اوج قدرت شاه انجام داد، البته نصر اقدامات مثبت فراوانی انجام داده است، اما بهطور نمونه جعل مکتب مندرآوردی «مارکسیسم اسلامی» که شاه کلیه سرکوبهایش را بر اساس آن انجام میداد، با هیچ کاری و سخنی قابل توجیه نیست.