رضا احمدی*
مقدمه
در سال ۲۲۶ میلادی دولت ساسانی را اردشیر بابکان بنیانگذاری کرد و این دولت ۴۲۵ سال استمرار یافت ولی فراز و فرودهای بسیاری را طی کرد و سرانجام در ۶۵۱ میلادی فروپاشید. پس از فروپاشیدن این دولت تا سر برآوردن دولت ملی نزدیک به هزار سال طول کشید. در سال ۹۰۷ ق با همت شمشیر صوفیان صفوی به رهبری شاه اسماعیل اول، بار دیگر دولت ملی با صبغه مذهبی در ایران بنا نهاده شد.
عوامل متعددی در فروپاشی خاندان ساسانی مؤثر بود، یکی از مهمترین آنها که فروپاشی اجتماعی و سیاسی را سرعت بخشید، استراتژی نظامیگری و جنگهای طولانی بیستوهفتساله خسروپرویز بود که تمامی ثروت کشور را هزینه آن کرد. او با ورود به جنگهای فرسایشی و گرفتن مالیاتهای سنگین، سقوط امپراتوری عظیم پدرانش را قطعی کرد.۱ درحالیکه خود هرگز در جنگها شرکت نمیکرد و در حرمسرای افسانهای اوقات میگذراند.
نظامیگری یا میلیتاریسم یک ایدئولوژی است که بر مبنای آن «توان نظامی» سرچشمه و منبع همه امنیتهاست، بدین خاطر پیروان این تفکر عمده ثروت خود را در این زمینه هزینه میکنند. خسروپرویز در همین راستا خطمشی نظامیگری را برگزید. استاد زرینکوب معتقد بود: «سقوط ساسانیان البته از ضربت عرب بود، لیکن درواقع از نیروی عرب نبود. چیزی که مخصوصاً آن را از پا درآورد غلبه ضعف و فساد بود»، زیرا «مقارن هجوم عرب، ایران خود از پای درآمده بود و شقاق و نفاق بین طبقات و اختلافات و رقابتهای میان نجبا، بهعلاوه تفرقه و تشتت در امر دیانت آن را به کنار ورطه نیستی کشانیده بود و در چنان حالی بیآنکه معجزهای لازم باشد هر حادثهای ممکن بود آن را از پای درآورد».۲
زمینههای سقوط
خسرو دوم یا خسروپرویز (۵۹۰ تا ۶۲۸ میلادی)، بیستوچهارمین پادشاه ساسانی و از نامدارترین شهریاران این دودمان است. «خسرو دوم» نامی است که رومیها به وی دادهاند، درحالیکه مورخان ایرانی وی را خسروپرویز (ابرویز) مینامند. وی به جای پدرش هرمز چهارم بر تخت پادشاهی نشست. در ابتدا با مخالفت یکی از سرداران به نام بهرام چوبین روبهرو شد. خسرو در رویارویی با بهرام چوبین شکست خورد و به روم گریخت. بهرام چوبین وارد تیسفون شد و به تخت نشست و به نام خود سکه زد. از آنسو خسرو در حمایت قیصر روم (موریکیوس) درآمد و با سپاهی که قیصر در اختیارش گذاشته بود به ایران بازگشت و بر تخت نشست. خسرو در ازای حمایت قیصر، قلعه دارا را به رومیان واگذار کرد. در ادامه در جستوجوی عوامل سقوط دولت ساسانی، سیاستهای نادرست خسروپرویز و پیامدهای آن را بررسی میکنیم.
۱- جنگهای بیستساله (۶۲۸–۶۰۴ م) و صلح ستیزی
خسروپرویز از سال ۵۹۰ میلادی که بر تخت نشست با درگیریها و مشکلات داخلی روبهرو بود، درحالیکه کشور نیاز مفرطی به آرامش و امنیت داشت، خسرو آنقدر حزم و اراده نداشت که بتواند با اجتناب از تحریکات نابجا، صلح با بیزانس را که برای ایران بسیار مهم بود حفظ کند.۳ هنوز مشکلات داخلی را به سامان نرسانده بود که وارد جنگ قدرت در روم شرقی شد. او در سال ۶۰۴ م. با بهرهگیری از توان نظامی وارد نبردی بیپایان با فوکاس، قیصر جدید روم شد که علیه «موریکیوس» کودتا کرده بود. نبرد در سوریه، فلسطین، ارمنستان، مصر و آسیای صغیر گسترش پیدا کرد. جنگهای خسروپرویز، علاوه بر اینکه ۵۰ هزار مسیحی را به کشتن داد، اماکن مقدس آنها در بیتالمقدس را نیز ویران کرد و صلیب مقدس را به تیسفون منتقل ساخت. هزینه این جنگها با مالیاتهای خردکنندهای بود که بهزور از مردم ایران گرفته میشد. مردان کشور ملزم به تجهیز قوای نظامی بودند که ناگزیر از تعداد آنان کاسته میشد. این فقدانها موجب شروع یکی از بحرانهای کاهش جمعیت شد که پس از هر کوشش غیرمتناسب مؤثر میافتد و ایرانیان را در زمانی که پیشرفت میکردند، فرسوده و مغلوب دشمنان ساخت.۴
پیروزی سریع ارتش ایران و انهدام سپاه روم و تسخیر شهرهای آنها، خسروپرویز را مست و مغرور کرد. هرچند فرماندهان نظامی ایران از ادامه جنگ بیفایده آگاه بودند، از آنسو در روم نیز جنگ قدرت بالا گرفته بود و در ادامه آن هراکلیوس علیه فوکاس کودتا کرد. قیصر جدید که خواهان صلح با ایران بود با سرداران ایران مذاکراتی داشت و به اشارت سردار ایرانی فرستادهای نزد خسرو گسیل کرد و درخواست صلح کرد، اما خسرو فرستاده او را به بند کشید.۵ در اندیشه میلیتاریستی وی هرکس از صلح سخن میگفت به اتهام مخالفت با منویات خداوندگار محکوم به مرگ بود.
پس از پیروزیهای اولیه ایران، هراکلیوس توانست لشکرکشیهای خسرو را متوقف کند و همه مناطق تصرفشده را پس بگیرد و حتی تیسفون پایتخت را تصرف کند و لشکر ایران را منهدم سازد. شرایطی فراهم شد که دیگر سخن گفتن از صلح برای ایران دیر شده بود.
۲- از دست دادن فرصتها
بسیاری از دهقانان و فرماندهان نظامی از رفتارهای بلندپروازانه نظامی و سیاستهای داخلی خسروپرویز ناراضی بودند. در سال ۶۱۷ میلادی، خسروپرویز، شاهین سردار فاتح و نامی را که با هراکلیوس ملاقات و با وی توافق کرده بود تا سفیری نزد خسروپرویز فرستاده شود، به طرز مشکوکی کشت.۶ همچنین نعمان سوم، آخرین پادشاه دودمان لَخمی را که سدی در مقابل بدویان عرب بود به زندان افکند و کشت؛ البته ماجرای اخیر به تمایلات شخصی شاه مربوط بود.
۳- هوسبازی
امیرنشین عرب حیره ساکن حاشیه شبهجزیره، حافظ مرزهای جنوب غربی ایران در مجاورت صحرای عربستان در مقابل بدویان بودند. خسروپرویز شنیده بود که نعمان بن منذر پادشاه حیره دختر زیبارویی دارد. خسرو از او خواست دخترش را به حرمسرای وی بفرستد تا او را به همسری خویش درآورد و در شمار زنان حرمسرای خویش قرار دهد که شمار آنها را به هزاران عدد گزارش کردهاند.۷
نعمان بدین امر رضایت نداشت، خسرو ناراحت شد، لشکری به حیره روانه کرد. نعمان ابتدا به قبیله بنیبکر پناه برد، ولی پس از آن برای عذرخواهی نزد خسرو رفت، ولی خسرو او را زندانی کرد و کشت. خسرو از رئیس قبیله بنیشیبان تمام اموال و دارایی نعمان را مطالبه کرد و بدین خاطر سپاهی برای سرکوب بنیشیبان روانه کرد که در ذیقار از بدویان عرب شکست خوردند. پس از این شکست، اعراب بدوی نسبت به دولت ساسانی دلیر شدند و همین مقدمه پیروزیهای بعدی آنان شد. با سرکوب خاندان لخمی در حاشیه صحرا، مرزهای امپراتوری بیدفاع ماند.
۴- خدایی در میان آدمیان
ایرانیان در طول تاریخ، حاکمان خود را مافوق بشر عادی میدانستند. الوهیت حاکمان، قدرت مطلقه، غیرپاسخگو و مسئولیتناپذیر ویژگی این حاکمان بود. پاسخگو نبودن در برابر اعمال و پیامدهای آن بر ملک و ملت سیره این حاکمان بوده است. خسروپرویز خود را انسانی جاودان در میان خدایان و خدایی توانا در میان آدمیان مینامید. وی مردم را رعایایی حقیر میپنداشت که آفریده شدهاند تا فرمانبر خدایان زمینی باشند. بر رعیت واجب است که فرمانبر کسری باشند. موبدان و هیربدان (روحانیون) تئوریپرداز و مبلغان این باورها بودند، اما خسرو دلبستگی بسیاری به مالاندوزی داشت و برای اندوختن ثروت، مردم و بزرگان را در فشار قرار میداد. وی زمانی دستور داد ۳۶ هزار زندانی را از دم تیغ بگذرانند و نیز قصد داشت همه سپاهیانی را که از هراکلیوس شکست خورده بودند بکشد. وی در تیسفون نزدیک به ۸۰۰ میلیون مثقال طلا اندوخته داشت. این دسیسهگر کینهتوز از همین طریق توانست دشمنانش را از پای درآورد. پس از آنکه ایرانیان از رومیان شکست خوردند، آنها دستگرد را تصرف کردند و غنائم و گنجهای خسرو به دست آنان افتاد. خسرو از پایتخت گریخت و در مکان امنی خارج از شهر سکنی گزیده بود.۸
۵- فشار موبدان بر مردم
با روی کار آمدن حکومت ساسانی در سال ۲۲۴ میلادی و رسمی شدن دین زرتشتی بهعنوان دین رسمی حکومت، جایگاه و پایگاه طبقه روحانیان زرتشتی در ساختار جامعه ساسانی به بالاترین مرتبه خود در ایران باستان رسید. حکومت ساسانی بر اساس ایجاد تمرکز در ساختار سیاسی و دینی طرحریزی شده بود که در این راستا، روحانیان زرتشتی و پادشاهان ساسانی بهعنوان دو پایه اصلی حکومت، برای حفظ منافع و قدرت عالیه خود، ارتباط نزدیک و تنگاتنگی یافتند، چنانکه طبقه دولتی مسؤولیت تثبیت امنیت و سیاست کشورداری در جامعه را بر عهده گرفت و دستگاه دینی وظیفه مشروعیت بخشیدن به نهاد سیاسی از طریق انحصاری کردن تبلیغ دیانت زرتشتی و عهدهداری نظارت و اداره بیشتر ساختارهای اجتماعی و فرهنگی جامعه را بر عهده داشت. تنها فعالیت آنها تحمیل آداب و رسوم خشک زرتشتیگری در قالب سیستم اداری-اجتماعی حاکم بود که در پرتو گسترش آتشکده، گرفتن میزان بالای گزیت (خراج) از غیرزرتشتیان ساکن در قلمرو ساسانیان و فشار بر طبقات دیگر و آزار و اذیت پیروان سایر ادیان عملی میشد.۹ برخوردهای موبدان موجب دینگریزی و سست شدن همبستگی اجتماعی جامعه شد. جنگ طولانی، نظامیگری، فشارهای اقتصادی و تحمیلات موبدان، زندگی را بر ایرانیان سخت و اندوهبار کرده بود. این شیوه حکمرانی جامعه ایرانی را هم نسبت به موبدان و هم به طبقات نجبا، کینهتوز و بدگمان و ناخرسند کرده بود.۱۰
«سلطه فریبآمیز و جابرانه مغان» همهچیز را «از شهر تا روستا در کام سیریناپذیر خویش» میکشید و «جز خشم و آز و فریب و دروج [=دروغ] چیزی برای مردم باقی» نمیگذاشت.۱۱ روحانیت فاسد و طماع و اشرافیت متجاوز و مغرور، هر روز در ایجاد نابسامانیها بیشتر توفیق مییافت و هر روز در افزودن فاصله بین مردم و حکومت بیشتر جد میکرد. قدرت موبدان مخصوصاً با ضعف دولت افزونی مییافت و فساد و طمع پایانناپذیر آنها یأس کشندهای را در بین عامه ترویج مینمود».۱۲
در شرایط حاصله از جنگ و فساد و فاصله عمیق طبقاتی، روحانیون درباری چیزی برای گفتن نداشتند. «روحانیت هیچ پیامی برای تسلیت و امید نداشت. در این ایام سراسر مراسم دینی جز محدودیتها و تشریفات نبود». موبدان بیشتر از هر چیزی به سهمخواهی و قدرتطلبی و ثروتاندوزی میاندیشیدند و «البته این قدرت و ثروت آنها را به فساد میکشانید و چنان میشد که از روحانیت بویی نیز نزد آنها نمیماند»، حتی میتوان گفت «در این حادثه عظیم سقوط ساسانیان درواقع وضع اخلاقی و دینی چنان بود که جز آن سقوط و شکست را کسی انتظار نمیداشت».۱۳
۶- نابودی اقتصاد ملی
اقتصاد ایران در این عصر متکی بر تولیدات کشاورزی -دامی، صنایع روستایی و تجارت با رومیان بود. جنگهای طولانی و بیحاصل روند اقتصادی را مختل کرد، زیرا بسیاری از زارعان را بهزور روانه جنگ کردند. اراضی نابود شد. دهقانان و روستاییان موظف بودند نیازهای لشکریان را تأمین کنند. سرمایه و توان مالی فرسوده، سرمایهای برای سرمایهگذاری جدید نداشت. بخش صنایع هم موظف بودند ابزار مورد نیاز جنگ را تولید کنند. بخش تجارت و بازرگانی هم به خاطر ناامنیهای مرزی مختل شده بود.
تولید کشاورزی به خاطر استمرار جنگها و دادوستد بازرگانی به علت ناامنی راهها هر روز نقصان یافته بود و توسعه شهرها که نقل و انتقال دائم سپاه آن را الزام میکرد، معیشت دهقانان و نجبای زمیندار را به تدریج دشوار کرده بود و الزام روستاییان و پیشهوران به خدمات نظامی، کشاورزی و صنعت را از توسعه و تولید بازداشته بود.۱۴
در این دوران طولانی، جنگ مسئله اصلی بود. همه امور کشور به جنگ منتهی میشد، نظامیان مصادر قدرت را در اختیار گرفتند. بخشهای دیگر از نظرها دور ماند. فقر عمومی شد و جمعیت رو به کاهش نهاد. روستاها متروکه و اراضی کشاورزی به جنگل و صحرا تبدیل شد.
۷- دخالتهای سرداران
در فضای بیستساله جنگ همه امور در خدمت جنگ و در کف سرداران بود. عوامل جنگ همه قدرتها را به دست گرفتند، همه ملزم به اطاعت بیچونوچرا از سرداران بودند. هیچ امری مهمتر از جنگ نبود. سنگینی بار جزیه و خراج که طبقات ممتاز از پرداخت آن معاف بودند، طبقات عامه را از پا درآورده بود. قدرت سلطنت به جهت مداخلات مستمر سرداران و ارتشیان در امور غیرنظامی تنزل پیدا کرده بود.۱۵
لشکریان و دهقانان انگیزهای برای دفاع از سلطنت ساسانیان نداشتند. بدین خاطر افسانه خسروپرویز در حال غروب بود. خسرو در جنگهای گوناگون کشور وجود خود را هیچگاه به خطر نیفکند و قدم در میدان ننهاد.۱۶
۸- به خطر افتادن ملک و ملت
سیاستهای نظامی، اقتصادی و اجتماعی خسروپرویز ایران را به آستانه نابودی کشاند. او با جنگهای منطقهای بیحاصل موجب شد تابآوری ملت و کشور فرسود شود. با خودمحوری، توهم قدرت و الوهیت، در نبردهای دور، هزاران سرباز را به کشتن داد. مالیاتهای ظالمانه و فقر عمومی حس ملی را فروکاست. هراکلیس، قیصر روم، با بسیج توان خود ایرانیان را در جبهه مختلف عقب نشاند و وارد خاک ایران شد. آذربایجان را فتح و آتشکده آذرگشسب را ویران ساخت. لشکر روم بهسوی پایتخت حرکت کرد و در سال ۶۲۸ م. کاخ سلطنتی را در دستگرد به تصرف درآورد۱۷ و جواهرات زیادی را به غنیمت گرفت. خسروپرویز پا به فرار گذاشت.
فساد پنهان مقامات آشکار مقامات آتشگاه به سبب استمرار فریبکاریهایی که لازمه دخالت آنها در امور مربوط به حکومت بود آشکار شده بود. تفاوتهایی که بین قول و عمل در نزد موبدان و هیربدان وجود داشت، اعتماد عامه را نسبت به آنها متزلزل کرده بود. تبلیغ اقلیتهای دینی و آنچه نزد موبدان بدکیشی تلقی میشد در اعتقاد عامه نسبت به آیین زرتشتی تردید و تأمل به وجود آورده بود و با چنین احوالی که اسباب سقوط و ازهمپاشیدگی امپراتوری را فراهم ساخته بود بقا و دام دستگاه قدرت بیشتر از سقوط و به اضمحلال آن معجزه نیاز داشت.۱۸
۹- بیتوجه به تحولات پیرامونی
خسروپرویز که غرق در توهم قدرت، نخوت و غرور و سرگرم حرمسرای خود بود، هرگز به تحولات فکری و فرهنگی توجهی نداشت. در همین زمان در شبهجزیره عربستان، پیامبر جدید همراه با پیام نو بر مردم بدوی ظهور کرد و آنها در پرتو تعالیم پیامبر اسلام به همبستگی دست یافته بودند.۱۹ پیامبر، عبدالله بن حُذافه سهمی۲۰ را با نامه دعوت به اسلام به دربار خسروپرویز فرستاد، اما او بیآنکه به محتوای نامه توجه کند آن را پاره کرد. غافل از اینکه حاکمانی که افکار جدید را برنمیتابند جامعه خود را به خطر میاندازند.
فرجام یک امپراتوری
سلطنت خسروپرویز ۳۸ سال طول کشید. او تجسم استبداد و غرور و تجمل بود. جنگهایش جز هوس و غرور هیچ محرکی دیگر نداشت، کشورش را فقیر، بیخون (جمعیت را نابود) و ویران کرد و عشرتجویی او و ایجاد حرمسرایی وسیع موجب عمده احتراز شخص او از شرکت در این جنگها بود. خودمحوری خسروپرویز توانمندیهای نظامی، اقتصادی و اجتماعی مردم ایران را منهدم ساخت. با کشتن، منزویسازی و بیمهری نخبگان و دهقانان، کشتههای فراوان اقوام ایرانی در جنگهای بیحاصل بیستساله، نابودی ثروت ملی و مالیاتهای کمرشکن اقوام ایرانی را به حکومت مرکزی بدبین کرد و وحدت ملی را از میان برد. قشون ورزیده سابق بهواسطه جنگهای متمادی از میان رفت و سرداران نامی او یکی پس از دیگری بهواسطه حقناشناسی خسرو از غصه مرده و یا آزردهخاطر و دلسرد شده بودند. جنگهای او نهفقط چیزی به ایران نداد، بلکه آن را بیاندازه ضعیف کرد و با سرعت تعجبآور به طرف انحطاط برد. درواقع، خسروپرویز بانی انحطاط ایران آن زمان و باعث انقراض ساسانیان است.۲۱
شکست از رومیان و فرار خسرو از قشون، باعث هیجان نجبا و مردم در تیسفون شد. رفتار بد خسرو با شهربراز، سردار نامی و توهین به نعش شاهین بر تنفر مردم افزود. خسرو که از مقابل سپاه رومیان فرار کرد، تمام سرداران خود را از این جهت که فاتح نشده بودند کشت و حتی میخواست شهربراز را هم به قتل برساند. شاهین و شهربراز، سرداران ملی و محبوبالقلوب بودند. در اثر این تنفر، فرمانده ساخلوی تیسفون پیشقدم شد و نجبا و مردم با او همراهی کردند.۲۲ خسرو را از سلطنت خلع کردند و در محبسی تاریک انداختند.
فساد شاه و تباهی طبقه روحانی، در کنار علل و عوامل دیگر، شرایط کشور را به آنجا رسانده بود که «جامعه ساسانی قبل از آنکه از بیرون تهدید شود از درون آماده انفجار گشته بود».۲۳
چهار سال دوازده پادشاه
با فروریختن استبداد خسروپرویز، گسست اجتماعی و بیاعتمادی به قدرت حاکم و نهادهای آن آشکار شد. غلبه بر ضعف و فساد بود، شقاق و نفاق بین طبقات و اختلاف و رقابتهای میان نجبا، بهعلاوه تفرقه و تشتت در امر دیانت، امپراتوری را به ورطه نابودی سوق داد. مدعیان غرق در هوس، طغیان، حرص و آز موجب بیدوامی قدرت شدند. در ظرف چهار سال دوازده نفر۲۴ به تخت نشستند و طولی نکشید که خلع یا کشته شدند.۲۵ «جانشینان خسروپرویز غالباً مردانی بیکفایت بودند و رسم شاهزاده و برادرکشی سنت رایج دربار بود. پس از شیرویه هفت پادشاه به فاصله سه سال روی کار آمدند. بیشتر آنها بازیچه دست سرداران و بزرگان بودند. آخرین پادشاه این سلسله، یزدگرد سوم مردی کمسنوسال بود که توان مقابله با مسلمانان را نداشت، چراکه خود او نیز بازیچه دست بزرگان دولت بود».۲۶
سپاهیان، روحانیان و اشراف، سلطنت را بازیچه خویش کرده بودند که جز نامی از آن نبود. اردشیر خردسال پسر شیرویه و پوراندخت و آزرمیدخت نیز قدرتی نداشتند و تحت نفوذ و مطامع سرداران بودند. فساد چنان در حاکمیت نهادینه شده بود که همه در این دوره برای بیشتر دوشیدن ملک و ملت کیسه دوخته بودند و ملت چشم امیدی به حاکمان نداشتند. همه چشم به راه معجزه داشتند که این وضعیت را تغییر دهد. حمله اعراب در چنین وضعیتی صورت گرفت.■
* پژوهشگر تاریخ و مدرس دانشگاه
پینوشت:
- عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، امیرکبیر، چاپ نهم، ۱۳۸۴، ص ۵۰۹.
- همان، تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیرکبیر، چاپ یازدهم، ۱۳۸۴، ص ۱۵۸.
- همان، ص ۵۱۱.
- رومن گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نوزدهم، ۱۳۸۸، ص ۳۶۹.
- همان، ص ۵۱۳.
- آرتور کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ ششم ۱۳۸۸، ص ۳۱۹.
- همان، ص ۳۲۲.
- همان، ص ۳۲۳؛ ص ۵۸۶.
- کورش صالحی، «نقش روحانیان زرتشتی در ساختار جامعه ایران عصر ساسانی»، مجله پژوهشیهای تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، ۱۱، ۱۳۸۸، ص ۱۲۳.
- عبدالحسین زرینکوب، نشر روزگاران، چاپ چهاردهم، ۱۳۹۲، ص ۲۵۸.
- همان، تاریخ مردم ایران، انتشارات امیرکبیر، چاپ ۱۵، ۱۳۹۲، ص ۱۱.
- همان، ص ۶۳۷.
- همان، ص ۱۵۹.
- همان، روزگاران، ص ۲۵۸.
- همان.
- همان.
- آرتور کریستنسن، ص ۳۲۰.
- عبدالحسین زرینکوب، روزگاران، ص ۲۵۸.
- همان، تاریخ مردم ایران، ص ۵۳۱.
- احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت: دار صادر، ج ۲، ص ۷۷؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱، ج ۱، ص ۴۴۳۲-۴۴۲.
- حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، چاپ دوم ۱۳۸۸، ص ۲۲۵.
- همان، ص ۲۲۴.
- عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، جلد اول، ص ۵۳۸.
- قباد دوم، اردشیر سوم، شهربراز، خسرو سوم، پوراندخت، شاپور شهروراز، پیروز دوم، آذرمیدخت، خسرو چهارم، فرخ هرمز، هرمز ششم، پوراندخت و یزدگرد سوم.
- حسن پیرنیا، ص ۲۲۶.
- ابوعلی مسکویه، تجاربالامم، چ اول، ۱۳۷۵، ج ۱، تهران: انتشارات سروش ص ۱۴۱- ۱۴۰.
منابع:
– احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱.
– پیرنیا، حسن، تاریخ ایران باستان، چاپ دوم ۱۳۸۸.
– زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ یازدهم، ۱۳۸۴
– زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، قبل از اسلام، تهران: امیرکبیر، چاپ نهم، ۱۳۸۴.
– زرینکوب، عبدالحسین، روزگاران، تهران: انتشارات سخن، چاپ چهاردهم، ۱۳۹۲.
– زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران بعد از اسلام، جلد اول، چاپ ۱۵، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۹۲.
– صالحی، کورش، «نقش روحانیان زرتشتی در ساختار جامعه ایران عصر ساسانی»، مجله پژوهشیهای تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، ۱۱/ ۱۳۸۸، ص ۱۲۳.
– طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج ۳، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۷۵.
– کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ ششم، ۱۳۸۸.
– گیرشمن، رومن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نوزدهم، ۱۳۸۸.
** درباره علل سقوط ساسانیان و چگونگی حمله اعراب به ایران، در سه شماره، ۱۱۱، ۱۱۳، ۱۱۴ و همچنین شماره ۱۱۵ چشمانداز ایران مقالاتی از استاد اکبر ثبوت و پروفسور حسن امین منتشر شد که علاقهمندان میتوانند به آنها مراجعه کنند.