علی نظیفپور
در سال ۲۰۱۶ استرالیا با فرانسه برای ساخت زیردریاییهایی با سوخت دیزلی قرارداد بسته بود، ولی اسکات موریسون، نخستوزیر استرالیا، تصمیم گرفت این قرارداد را لغو کند و به جای آن از امریکا و بریتانیا زیردریاییهایی با سوخت هستهای خریداری کند. او همراه با جو بایدن، رئیس جمهور امریکا و بوریس جانسون، نخستوزیر بریتانیا، اعلام کرد این سه کشور یک اتحاد نظامی تشکیل خواهند داد. فرانسه نسبت به این تصمیم واکنش خشمآمیزی نشان داد و آن را مصداق «خنجر زدن از پشت» دانست. این واقعه باعث شد مدتی کوتاهی تمرکز رسانهها و تحلیلگران بر تأثیر این تصمیم بر رابطه امریکا و فرانسه قرار گیرد، ولی برخی دیگر از تحلیلگران نشانه تحولی بسیار عظیمتر را پشتِ این خبر دیدند. از نظر این تحلیلگران نکته مهم این خبر اختلاف فرانسه و کشورهای آنگلوساکسون نبود، بلکه نشاندهنده مقدمات ایجاد نظم نوین بینالملل به رهبری جو بایدن بود. مثلاً تام مکتِیگ در یادداشتی برای مجله آتلانتیک در تحلیل این خبر نوشت: جهانی جدید در حال شکلگرفتن است، حتی اگر در پوشش جهان قبلی مخفی شده باشد.
نظام بینالملل در سومین دهه قرن بیست ویکم وارد دورانی جدید میشود که با جنگ سرد بین ایالاتمتحده امریکا و جمهوری خلق چین تعریف شده است. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، جهان وارد دوران جنگ سرد اول شد. نظم بینالملل در این دوران نظامی دوقطبی بود که با رقابت بین اتحاد جماهیر شوروی سابق و امریکا تعریف شده بود، نظمی که در سال ۱۹۹۱ و با فروپاشی شوروی پایان یافت. بعد از سال ۱۹۹۱ شاهد جهانی تکقطبی بودیم که در آن امریکا قدرت فائقه نظامی، اقتصادی و فرهنگی در جهان بود. آیا میتوان گفت این دوران نیز به پایان رسیده است؟ حداقل میتوان گفت امریکا و چین بهگونهای رفتار میکنند که حاکی از این است هر دو قدرت بزرگ چنین تصوری دارند. با توجه به این مسئله، هم امریکا و هم چین سیاست خارجی خود را برای انطباق با وضع موجود تغییر دادهاند و همین تصور به تحولاتی عمده در چینش متحدان و رقبای این دو قدرت منجر خواهد شد و بنابراین چهره روابط بینالملل را متحول خواهد کرد. این تحول بر منافع همه دولتها تأثیر خواهد گذاشت و بنابراین باید در سیاست خارجی همه دولتها بازتاب داشته باشد؛ بنابراین تصمیمگیران و تحلیلگران ایرانی نیز باید اولاً با مختصات این تحول کاملاً آشنا شوند و ثانیاً فرصتها و تهدیدهای این نظم نوین را بهشکلی صحیح تبیین کنند.
بخش اول: نظم نوین بینالملل
در هر دو دوران جنگ سرد اول و تکقطبی، متحد اصلی امریکا اروپای غربی بود. در طول جنگ سرد با شوروی دلیل اصلی این امر دو مسئله بود: یکی مرز دو بلوک که در میانه آلمان کشیده شده بود؛ و دیگری نزدیکی ایدئولوژیک امریکا و اروپای غربی که هر دو به لیبرال دموکراسی و کاپیتالیسم دربرابر شورویِ اقتدارگرا و کمونیست باور داشتند. در دوره تکقطبی بلوک معنای چندانی نداشت، ولی ناتو از یک اتحاد نظامی علیه شوروی به اتحادی نظامی برای پیشبرد اهداف هژمون تغییر ماهیت داد، بنابراین اهمیت استراتژیک اروپای غربی برای امریکا ادامه پیدا کرد. همچنین خاورمیانه نیز برای امریکا اهمیتی بسیار حیاتی در هر دو دوره داشت و دلیل این امر اهمیت بسیار بالای نفت بود و وجود خلیج فارس بهعنوان مهمترین شاهراه صادرات نفت در جهان، اما در دوره دوقطبی دیگر اروپای غربی یا خاورمیانه مهمترین مناطق دنیا برای امریکا نیستند، بلکه امریکا مهمترین منافع ژئواستراتژیک خود را در منطقه هند-آرام میبیند. اتحاد چهارگانه امریکا با سه کشور هند، ژاپن و استرالیا از نگاه دولت بایدن مهمترین اتحاد سیاست خارجی امریکا در دوران فعلی است که هدف اصلی آن جلوگیری از ظهور چین در مقام یک ابرقدرت است. تقویت اتحاد چهارگانه از اولین و مهمترین اولویتهای امریکا خواهد بود؛ بنابراین میتوان گفت این سه کشور مهمترین و کلیدیترین متحدین امریکا خواهند بود. هدف اصلی و استراتژیک این اتحاد این است که منطقه هند-آرام از نفوذ چین کاملاً آزاد باشد.
همانطور که ذکر شد یکی از نشانههای این تغییر برقراری اتحاد نظامی با استرالیا بود، حتی به قیمت رنجاندن فرانسه. بایدن در طول انتخابات ریاستجمهوری قول داده بود که روش «تنها امریکا» را که مطلوب ترامپ بود تغییر دهد و دوباره با متحدان امریکا روابط را بهبود دهد. به همین دلیل بسیاری تعجب کردند چرا بایدن فوراً به ترمیم روابط با اروپا نپرداخته است، اما رفتار بایدن نشان میدهد اگرچه به دنبال چندجانبهگرایی است، ولی بیشتر به دنبال ایجاد متحدین جدیدی برای امریکاست و اتحادهایی که لزوماً اروپای غیرآنگلوساکسون نقش مهمی در آن بازی نمیکنند. دیگر رفتارهای سیاست خارجی امریکا ازجمله خروج امریکا از افغانستان نشاندهنده این نظم جدید بینالملل است و اینکه در نظر امریکا استراتژیکترین نقطه جهان درحال حاضر منطقه هند-آرام است و اتحادهای نظامی خود را هم به همین ترتیب شکل خواهد داد. هر چهار عضو این اتحاد جدید کشورهای دموکراتیک و لیبرال هستند، ولی در سالهای اخیر و تحت رهبری نارندرا مودی دموکراسی در هند تضعیف شده است. سازمان فریدِم هاوس بهتازگی رتبهبندی هند را از کشوری «آزاد» به کشوری «نسبتاً آزاد» کاهش داده و دلیل آن را سرکوب رسانهها و سیاستهای نژادپرستانه علیه غیرهندوها عنوان کرده است؛ بنابراین ایدئولوژی ناسیونالیسم هندوی رادیکال نارندرا مودی و تضعیف دموکراسی و نقض حقوق بشر این اتحاد را برای بایدن که ارزشهای لیبرال را سرلوحه سیاست خارجی خود میداند دشوار میکند، اما برخلاف رویکرد کلی دولت بایدن – انتقاد از وضعیت حقوق بشر حتی در کشورهای متحد، سیاستی که تاحدی گریبان عربستان سعودی و مصر را گرفته است- مقامهای دولت او از انتقاد از دولت مودی خودداری کردهاند و حتی برای ایجاد ارتباط نزدیک با تندروترین عوامل دولت او اقدام کردهاند.
نخستوزیر جدید ژاپن، فومیو کیشیدا، نیز پیامی روشن به متحدان و رقبای ژاپن ارسال کرده است: دولت جدید ژاپن در سیاست خارجی و امنیتی روش دو نخستوزیر قبلی، شینزو آبه و یوشیهیده سوگا را تغییر نخواهد داد و در این جهت با تداوم روبهرو خواهیم بود. یک نشانه بسیار روشن این مسئله این است که کیشیدا وزیر خارجه، توشیمیتسو موتِگی و وزیر دفاع، نوبوئو کیشی را در مقامهای خود ابقا کرده، درحالیکه همه مقامهای دیگر کابینه را تغییر داده است. موتگی و کیشی هر دو طرفدار نزدیکی به امریکا و از مخالفان چین هستند؛ بنابراین ابقای آنان به واشنگتن اطمینانخاطر میدهد سیاستهای دوستانه دولتهای قبلی ادامه خواهد یافت و همچنین هشداری برای پکن هستند؛ بنابراین انتظار میرود دولت جدید ژاپن علاوه بر ادامه سیاست تقویت و بهبود روابط دوجانبه امریکا توجه ویژهای به اتحاد چهارگانه کند و در این مسئله با امریکا کاملاً همگام باشد، اما اگر سه کشور هند، ژاپن و استرالیا سه متحد اصلی و جدید امریکا باشند، نباید نقش دیگر کشورهایی را فراموش کرد که شاید از مهمترین کشورها نبودند، ولی در نظم نوین بینالملل بهزودی نقش بسیار برجسته و مهمی خواهند داشت. کشورهای منطقه هند-آرام مثل کره جنوبی، اندونزی، مالزی، ویتنام، سنگاپور و فیلیپین بازیگرانی بسیار مهم و سرنوشتساز خواهند بود و بیشترین تمرکز سیاست خارجی، هم امریکا و هم چین بر جذب این کشورها خواهد بود و احتمالاً هر دو قدرت تلاش بسیار زیادی برای گسترش نفوذ خود در این کشورها و همچنین جلب رضایت رهبرانشان خواهند کرد.
درنهایت باید ذکر کرد بریتانیا احتمالاً جایگاه ویژه خود برای امریکا را حفظ خواهد کرد و رابطهاش با امریکا آسیبی نخواهد دید. همچنین ممکن است که اسرائیل، کانادا و نیوزلند نیز میزان فعلی اتحاد خود با امریکا حفظ کنند. اسرائیل و کشورهای آنگلوساکسون بهدلیل پیوندهای بسیار عمیق فرهنگی و همچنین همکاریهای بسیار مفصل نظامی و امنیتی برای امریکا بسیار مهم باقی خواهند ماند. همچنین احتمالاً میزان اهمیتی که امریکا به کشورهای قارههای مرکزی و جنوبی امریکا میدهد کاسته نشود، چون این کشورها حیاط خلوت امریکا محسوب میشوند؛ بنابراین میتوان گفت کشورهای غیرانگلیسیزبان اروپا ازجمله آلمان، فرانسه، ایتالیا و دیگران و همچنین متحدین خاورمیانهای عرب امریکا بیش از همه جهان در این تحول آسیب خواهند دید. بهطور خلاصه میتوان تحول نظم بینالملل را بدینشکل خلاصه کرد: اگر نظم بینالملل مانند یک بازار بورس باشد که در آن ارزش سهام هر منطقه برابر است با اهمیتی که در نظم ژئواستراتژیک دارد، ارزش سهام منطقه هند-آرام بهشدت افزایش یافته و به ارزشمندترین سهام تبدیل شده است، ارزش سهام امریکای لاتین و آفریقا و آسیای مرکزی تقریباً یکسان باقی مانده است، ارزش سهام روسیه و اروپای شرقی اندکی کاهش یافته است و اروپای غربی و خاورمیانه با کاهش شدید ارزش سهام استراتژیکشان در نظم بینالملل روبهرو خواهند شد.
بخش دوم: سیاست عقلانی برای ایران
اگر نظام بینالملل در حال تجربه چنین تحولاتی است و بهزودی آرایش ژئواستراتژیک کشورها تغییر مییابد، این برای ایران چه معنایی دارد؟ ایران در چنین محیطی باید دست به چه اقداماتی بزند و اتخاذ کدام سیاستها برای ایران عقلانی است؟
از نظر نگارنده یکی از کشورهایی که سیاستی عقلانی در این زمینه را اتخاذ کرده است اندونزی است. هم امریکا و هم چین بهشدت در تلاش هستند که اندونزی را جذب جبهه خود کنند، اما اندونزی بیشتر تمایل دارد بین امریکا و چین تعادل ایجاد کند و مشخصاً به جبهه هیچکدام نپیوندد. اندونزی کشوری مسلمان با ۲۷۵ میلیون نفر جمعیت است و بسیار به استقلال خود اهمیت میدهد. همراهی اندونزی با جنبش غیرمتعدها نشانه همین مسئله است. این کشور کینههای تاریخی مشروعی نسبت به امریکا دارد، ازجمله دست داشتن امریکا در استعمار این کشور و همچنین حمایت آن از کودتاهای خونین در اندونزی که به ظهور دیکتاتوریهای نظامی انجامید؛ بنابراین این کشور قصد ندارد به متحد کامل امریکا تبدیل شود، اما این استقلالخواهی اندونزی فقط متوجه امریکا نیست. اندونزی میداند دشمنی با امریکا به استقلالش کمک نخواهد کرد، چون باعث خواهد شد این کشور بیش از حد به چین در اقتصاد وابسته شود. به همین دلیل اندونزی همواره تلاش کرده است رابطه مناسب با امریکا را هم حفظ کند تا بتواند استقلال خود را حفظ کند. در این میان این بر عهده چین و امریکاست که تلاش کنند با دادن امتیازات بسیار، اندونزی را به سوی خود ترغیب کنند.
ایران هم مانند اندونزی یکی از کشورهایی است که بسیار به استقلال خود اهمیت میدهد، اما در این جنگ سرد جدید ممکن است به ابزار چین برای مقابله با امریکا تبدیل شود. امضای قرارداد ۲۵ ساله با چین اتفاقی بسیار مبارک و یکی از بهترین تصمیمهای سیاست خارجی در دولت روحانی بود و ایران را به منابع سرمایهای بسیار بزرگی وصل کرد، ولی همواره این خطر در کمین است که ایران به چین وابستگی مطلق پیدا کند. اگر ایران نتواند مشکل خود با امریکا را تا حدی حل کند که حداقل قراردادهایی مشابه اگر نه با خود امریکا بلکه با متحدان امریکا یا کشورهای بیطرفی که از امریکا میترسند امضا کند، اولاً ممکن است حتی با خود چین هم نتواند خیلی رابطه تجاریاش را تعمیق بخشد و ثانیاً ممکن است مجبور شود همه تخممرغهای خود را در سبد چین بگذارد؛ بنابراین عقلانیترین سیاست برای ایران نیز مانند اندونزی این است که بین چین و امریکا یا حداقل بلوک چین و بلوک امریکا تعادل ایجاد کند و تلاش کند از هر دو طرف بیشترین امتیاز ممکن را دریافت کند. ایران این فرصت را دارد که رابطه تجاری خود را با کشورهای حوزه هند-آرام بهبود بخشد. اگر در آینده نزدیک کشورهایی مثل هند، سنگاپور، اندونزی و بقیه کشورهای منطقه به کشورهایی حیاتی در محیط بینالملل تبدیل شوند که هم چین و هم امریکا خواستار جلب حمایتشان هستند ایران میتواند با پیشدستی و با ایجاد پیوندهای عمیق تجاری و سیاسی دست به سرمایهگذاری بزند و برای آینده خود متحدینی ارزشمند ایجاد کند؛ البته این امر مستلزم این مسئله این است که ایران پیشتر مشکل تحریمها و خروج از لیست سیاه FATF را حل کرده باشد؛ اما اگر ایران برای گسترش روابط تجاری و سیاسی خود با مانع غیرقابلعبوری روبهرو نباشد، روی آوردن به منطقه هند-آرام میتواند بسیاری از منافع اقتصادی و سیاسی ایران را تأمین کند. واقعیت این است که یکی از دلایلی که ایران قادر نشد پس از خروج ترامپ از برجام اروپا را وادار کند که تا حدی با ایران همراه شود -اگرچه دولتهای اروپایی ایران را محق میدانستند- این بود که پیوندهای تجاری و سیاسی ایران با اروپا آنقدر ضعیف بود که قطع رابطه و انزوای مجدد ایران هیچ هزینهای برای اروپا دربر نداشت. ایران اما با کشورهای منطقه هند-آرام مشکلات تاریخی بسیار کمتری دارد؛ بنابراین میتواند پیوندهایی ایجاد کند که بعدها درصورت لزوم قطع این پیوندها برای متحدان یا کشورهای استراتژیک برای امریکا خالی از درد نباشد.
منحرف شدن حواس امریکا از خاورمیانه و کاهش اهمیت متحدان عربش میتواند بهترین فرصت برای تنشزدایی با امریکا باشد؛ البته مشکل ایران و امریکا در تاریخ این دو کشور هرگز صرفاً به منافع مادی مربوط نمیشده و بیشتر جنبه ارزشی داشته است، ولی همچنان با توجه به تمایل بسیار زیاد بایدن و احتمالاً رؤسایجمهور بعدی امریکا به بستن پرونده خاورمیانه و درگیر نشدن در این منطقه، این قدرت دیگر ایران را تهدیدی برای منافع استراتژیک خود درک نخواهد کرد. تنشزدایی با امریکا فواید بسیار زیادی برای ایران دارد، ازجمله برداشتن موانع از راه ایجاد پیوندهای تجاری و سیاسی با طرفهای سوم. تنشزدایی در این مرحله خاص میتواند هم برای ایران و هم برای امریکا دربرگیرنده جنبههای بسیار جذابی باشد: برای امریکا امکان حل مشکلات خاورمیانه و اینکه بالاخره امکان پیدا کند همه حواس خود را به منطقه هند-آرام معطوف کند و با دردسرهای ناخواسته در خاورمیانه روبهرو نشود و برای ایران فرآیند خروج امریکا از خاورمیانه طبیعتاً فرصتی برای تبدیلشدن به قدرت منطقهای همراه خواهد بود.■