بدون دیدگاه

پایان کار دکتر بنی ‎صدر

پایان كار دكتر بنی صدر

 

خاطرات احمد غضنفرپور

بخش پانزدهم

آقای غضنفرپور که از کنشگران دوران انقلاب و پس از آن بودند، خود از نزدیک شاهد و ناظر رویدادهایی بودند که بازگویی آن‎ها برای نسل جوان کشور روزنه‎های تازه‎ای را می‎گشاید تا روند حوادث را واقعی‎تر ارزیابی کنند. خاطرات ایشان از این جهت اهمیت دارد که از زاویه‎ای متفاوت از روایات رسمی و رایج مسائل را بازگو می‎کنند. مسلم است برای درک درست از گذشته باید روایات مختلف را شنید و با کنار هم قرار دادن آن‎ها به پازل واقعی نزدیک شد.

 

در بخش‎های گذشته نقشه سقوط پله‎پله بنی‎صدر با جزئیات شرح داده شد. در این قسمت به ماجرای پایان راه می‎رسیم.

هنگامی‎که نوار آیت به‎طور غافلگیرکننده در دسترس همگان و گروه بنی‎صدر قرار گرفت، ابتدا جدی گرفته نشد، بلکه به‎مثابه یک موضع‎گیری فردی ناشی از کینه‎های دوران ملی شدن صنعت نفت تلقی شد، اما به‎مرور زمان اوضاع به‎کلی تغییر کرد و معلوم شد نقشه راه بسیار پیچیده و همه‎جانبه از طرف رقیب طراحی شده و به‎طور دقیق در شُرف انجام قرار گرفته است. این موضوع زمانی باطن خود را آشکار کرد که موضوع انتخاب نخست‎وزیر فرارسید.

انتخاب نخست‎وزیر بحث مفصلی است که جزئیاتش در مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی آمده و خلاصه آن یک زورآزمایی میان رئیس‎جمهور از یک‎سو و مجلس شورای اسلامی از سوی دیگر بود و نتیجه‎اش به زیان رئیس‎جمهور تمام شد و او مجبور شد علی‎رغم میل خود آقای محمدعلی رجایی را که با کسب ۱۵۳ رأی موافق، ۲۴ رأی ممتنع و ۱۹ رأی مخالف از مجموعه ۱۹۶ رأی اخذشده در روز ۲۰ مرداد ۱۳۵۹ به‎عنوان نخست‎وزیر بپذیرد.

با پذیرفتن نخست‎وزیری محمدعلی رجایی، مسائل پیچیده و قابل‎توجهی به وقوع پیوست که تا امروز بعد از چهل و اندی سال به اَشکال مختلف ادامه آن را می‎توان به‎وضوح مشاهده کرد.

منشأ درگیری‎ها را می‎توان از زبان آقای رفسنجانی شنید که به‎طور واضح و شفاف بدین گونه بیان کرده‎اند: «همان‎قدر که بنی‎صدر از حکومت مکتبی وحشت دارد، به همان اندازه ما از حکومت لیبرال‎ها وحشت داریم».

آقای بنی‎صدر در ابتدا افرادی مانند آقایان داریوش فروهر، حسن حبیبی، مهندس سحابی، احمد سلامتیان و علیرضا نوبری را در نظر داشت که مورد موافقت قرار نگرفت و با سخنرانی امام خمینی خط اصلی تعیین وزیران بدین گونه روشن شد: «وزیران جمهوری اسلامی باید کارآمد، انقلابی و قاطع باشند. از اول می‎باید دولتی قاطع و جوان انتخاب می‎کردیم، ولی آن‎وقت فردی را نداشتیم و آشنا نبودیم که انتخاب کنیم. باید یک دولت متدین، تمام‎عیار و صد درصد اسلامی، مکتبی و قاطع تعیین شود این اشخاص که انقلابی نیستند نباید در رأس وزارتخانه‎ها باشند و آقای بنی‎صدر باید امثال این‎ها را به مجلس معرفی نکند و اگر چنین کرد، مجلس رد کند و هیچ اعتنا هم نکند».

بنی‎صدر با این مرزبندی در بُن‎بست قرار گرفت؛ یا باید کسانی را برمی‎گزید که با تفکر او سازگار نبودند یا باید راه میانه را انتخاب می‎کرد. او تصمیم گرفت افرادی را برگزیند که شاید مورد موافقت مجلس قرار گیرند. از این‎رو آقای مصطفی میرسلیم را که همسو با مجلس بود معرفی کرد. آقای میرسلیم علاوه بر کار اجرایی، به‎عنوان معاون وزارت کشور و مسئول برگزاری دو دوره انتخابات، از نظر فکری به مجلس و حزب جمهوری اسلامی نیز نزدیک بود. مجلس با تمام این اوصاف مخالفت کرد.

با این مخالفت بنی‎صدر کاملاً خلع سلاح شد. نامه‎ای با این مضمون برای امام ارسال کرد: «در اوضاع و احوال فعلی و با توجه به اینکه جامعه ما جامعه جوانی است و هیجان مثبت کار برای قرار دادن کشور در خط تولید و فعالیت جنبه معنوی و هیجان‎آفرین را جنبه اصلی می‎گرداند، حجت‎الاسلام حاج احمد آقا یکی از مناسب‎ترین اشخاص برای تصدی نخست‎وزیری است. درصورتی‎که موافقت فرمایید، عین صواب است. ابوالحسن بنی‎صدر».

امام در جواب پاسخ منفی داد: «بسمه‎تعالی! بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدی امور شوند. احمد خدمتگزار ملت است و در این مرحله با آزادی بهتر می‎تواند خدمت کند. والسلام علیکم، روح‎الله الموسوی الخمینی».

بنی‎صدر با این مرزبندی بیشتر از قبل در بُن‎بست قرار گرفت و بعد از ارائه راه‎حل‎های مختلف که شرحش طولانی است، سرانجام مجبور شد با اکراه آقای محمدعلی رجایی را به‎عنوان نخست‎وزیر به مجلس معرفی کند.

با انتخاب این نخست‎وزیر مکتبی و مورد وثوق امام و مجلس و سپس انتخاب وزرای انتخابی نخست‎وزیر مخصوصاً آقای مهندس بهزاد نبوی که از مخالفان سرسخت بنی‎صدر بود و بنی‎صدر هم از همان اوایل تشکیل شورای انقلاب با ایشان مسئله داشت و او را یک التقاطی مارکسیست می‎دانست، آقای بهزاد نبوی بلافاصله سخنگوی دولت شد و اختلافات پنهانی مجلس و رئیس‎جمهور به‎تدریج جنبه علنی به خود گرفت. هر زمانی که جلسه دولت تشکیل می‎شد، رئیس‎جمهور با چهره برافروخته و ناراحت از جلسه خارج می‎شد. بنی‎صدر، رجایی را یک مسلمان متعهد و باتقوا و بهتر از دیگران می‎دانست، اما او را انسان قوی و کارآمدی برای پُست نخست‎وزیری نمی‎دانست. در عین حال می‎گفت ایشان در روبه‎رو مطالب را می‎پذیرد ولیکن عکس آن عمل می‎کند. او برای این وجه از خصوصیات ایشان واژه نامناسبی به کار برده بود که با واکنش فراوان مواجه شده بود. او گفته بود این خصوصیت نشانه خشک‌مغزی رجایی است. به‌کار بردن چنین واژه‎ای بر خصومت‎ها افزود.

از دوستان بنی‎صدر کسی که سخت از به کار‌بردن این واژه گله‎مند شد، آقای دکتر ناصر تکمیل همایون، همشهری رجایی بود. ایشان سعی کرد دلجویی به عمل آورد و رابطه این دو را ترمیم دهد که موفق نشد.

یکی دیگر از اِشکالات آقای بنی‎صدر متکی بودن به اکثریت آرای ۱۱ میلیونی خود بود. او این آرا را دربست از آن خود می‎دانست و معتقد بود مردم به نیات خیرخواهانه و دانش سیاسی او آگاه شده‎اند و این رأی حداکثری نشانه آن آگاهی است. از این‎رو وقتی قافیه را تنگ دید و مشاهده کرد همه ارگان‎ها با او بنای ناسازگاری گذاشته‎اند به افشاگری و حمایت‎طلبی از مردم روی آورد. او گفت: «من غیر از شما مردم پشتوانه دیگری ندارم». او حملات خود را از سه محور آغاز کرد:

  1. از طریق روزنامه انقلاب اسلامی طرفدار خود.
  2. انتشار مقاله‎ها و مخصوصاً سرمقاله‎های روزنامه انقلاب اسلامی با عنوان «روزها بر ریاست‎جمهوری چگونه می‎گذرد».
  3. ایجاد سخنرانی در مجامع مختلف.

اولین سخنرانی اعتراض‎آمیز از ۱۷ شهریور ۵۸ آغاز شد. به مناسبت دومین سالگرد کشتار ۱۷ شهریور ۵۷، مراسمی با سخنرانی رئیس‎جمهور در میدان شهدای تهران برگزار شد. او در این مراسم گفت: «آیا من تا این زمان به روشی ضد قانون پناه برده‎ام و خواسته‎ام که قانون را زیر پا بگذارم؟ آیا کسی می‎تواند بگوید من در انتخابات، در جایی از کشور دخالت کرده‎ام و وکیل قلابی به مجلس فرستاده‎ام؟ کسی می‎تواند بگوید که من با دروغ و تحریک برای مجلس جو درست کرده‎ام تا او را مجبور کنم چنین رأی بدهد؟ معنای تضعیف مجلس این‎هاست؟ آیا این کار از من سر زده است؟ و جای خوشبختی برای من این است که جز با دروغ نمی‎توانند بهانه‎ای برای حمله و تاخت‎وتاز داشته باشند. ما یک مجلس قوی می‎خواهیم و به نظر ما آن مجلسی قوی است که اسلام و خدا را در نظر بگیرد و بر مردم تکیه داشته باشد و به خواست مردم احترام بگذارد».

در پایان بنی‎صدر اعلام کرد در برابر این گروه انحصارطلب ایستادگی می‎کند و اگر آن‎ها دست از توطئه‎های خود برندارند و اصلاح نشوند، با ذکر نام و رسم به افشاگری علیه آن‎ها اقدام می‎کند.

پس از پایان سخنرانی بنی‎صدر، مردم شعار می‎دادند: «بنی‎صدر حمایتت می‎کنیم!».

این‎گونه شعارها اما هیچ‎گونه ضمانت اجرایی نداشت و ندارد. در هر جمعیتی یک‎عده خاص شعاری مطرح می‎کنند و دیگران بر سبیل عادت آن را تکرار می‎کنند. طرفداران بنی‎صدر و شخص خود او به این‎گونه شعارها دل خوش کرده بودند و منتظر عکس‎العمل بودند، اما کوچک‎ترین عملی از جانب شعاردهندگان بعد از سخنرانی انجام نمی‎گرفت. موضوع خیلی روشن بود. وقتی شخص امام و سران حزب جمهوری و افراد مؤثر به این نتیجه رسیده بودند که از اول انقلاب و تشکیل دولت موقت اشتباهی صورت گرفته و به‎جای افراد مکتبی و انقلابی افراد دیگری سکان انقلاب را در دست گرفته‎اند، کسانی مانند بنی‎صدر و طیف لیبرال باید حساب کار خود را می‎کردند. دل خوش کردن به ۱۱ میلیون رأی (اکثریت در آن زمان) و تحلیل مشخص و دقیق از چگونگی آن، این توهم را به وجود آورده بود که گویا شرایط با قبل تفاوت ماهوی کرده و مردم و روحانیت تنها با دولت موقت به دلیل سرعت نبخشیدن به کارها و گام‎به‎گام حرکت کردن آن مخالف بودند، اکنون‎که یک فرد کارآمد، اقتصاددان و پا به کار وارد میدان شده، موضوع به‎کلی تغییر کرده و آن ابهامات برطرف شده است. بعد از تشکیل دولت رجایی معلوم شد اوضاع نه‎تنها تغییر نکرده، بلکه با سلاح گرم‎تر و بُرّنده‎تر وارد میدان شده‎اند، تنها تغییر، وجود یک رئیس‎جمهوری است که آن هم در مقام اجرایی و قانونی از اختیارات چندانی برخوردار نیست.

یک شب مرحوم منوچهر مسعودی، مشاور حقوقی بنی‎صدر (نقل به مضمون) به من می‎گفت مثل اینکه آقای بنی‎صدر قانون اساسی را دقیق مطالعه نکرده‎اند. ایشان اختیاراتی ندارند که بتوانند منویات خود را به اجرا گذارند.

بنی‎صدر از محدودیت‎های قانونی به‎خوبی مطلع بود و شاید به همین دلیل یا دلایل دیگر فرماندهی کل قوا را پذیرفت که شاید با پیروزی در جنگ تحمیلی بتواند بر قدرت خود بیفزاید. رقبا، اما با تمام وجود به مانع‎تراشی مشغول بودند. بنی‎صدر هم به‎تدریج بر اعتراضات خود و روشن کردن اذهان می‎افزود تا جایی که در مواردی از حدود قانونی خارج می‎شد و بهانه‎ای به دست مخالفان می‎داد که به ضرر او تمام می‎شد.

پس از سخنرانی ۱۷ شهریور، سران حزب جمهوری که تا آن زمان سکوت اختیار کرده بودند به مخالفت برخاستند و در مصاحبه‎های مطبوعاتی و تلویزیونی نظرات خود را در مخالفت با بنی‎صدر اعلام می‎کردند. آقای هاشمی در مقام ریاست مجلس به بنی‎صدر هشدار داد و گفت: «از نظر شخص من، ایشان از مقام یک رئیس‎جمهور که مورد قبول همه مردم باید باشد و طبق قانون اساسی دومین شخصیت کشور باید باشد، ایشان تنزل کرده‎اند در حدّ رهبری یک گروه مخالف دولت. ایشان به مجلس اهانت کرد و با صراحت گفتند که یک‎عده‎ای هستند که خود را قیّم مجلس می‎دانند و اگر این‎ها نباشند مجلس راه خودش را می‎رود؛ یعنی با حضور این‎ها مجلس قیّم دارد و تصمیم نمایندگان مردم زیر نظر آن‎ها گرفته می‎شود، درصورتی‎که مجلس ۲۳۰ نفر انسان است که عده زیادی از آن‎ها شخصیت‎های مجتهد، دانشمند و باسابقه هستند. این‎ها آدم‎هایی نیستند که به حرف این و آن تصمیم بگیرند و قیّم بخواهند. این‎ها کسانی هستند که شخصیتشان از بنده و رئیس‎جمهور و خیلی کسان دیگر بالاتر است».

پس از موضع‎گیری آقای رفسنجانی، شدیدترین رویارویی نمایندگان علیه بنی‎صدر آغاز گردید و ۱۰۴ نفر از نمایندگان خواستار حضور رئیس‎جمهور در مجلس و ادای توضیحات در خصوص مطالب سخنرانی او شدند. این درگیری‎ها مرحوم امام را به دردسر انداخت، به‎طوری‎که آیت‎الله گلپایگانی و آیت‎الله مرعشی نجفی در ۱۹ شهریور نگرانی خود را از اوضاع جامعه و خطرات علنی شدن اختلافات به امام اعلام داشتند. امام نیز در ۲۳ شهریور به تلگرام این دو مرجع پاسخ دادند: «اختلاف ریشه‎داری در کار نیست. گِلِه‎های لفظی است و ان‎شاءالله موجب حل و موجب تفاهم خواهد شد. آقایان متذکر هستند که با مشکلات فراوان کشور این برخوردها که به نفع دشمنان است، با موازین عقلی و شرعی وفق نمی‎دهد».

با این بیانیه و برخورد امام جو مجلس و بیرون مجلس تا اندازه‎ای آرام شد، ولی کارشکنی‎های طرف مقابل و اعتراضات بنی‎صدر همچنان به قوّت خود باقی بود.

مواردی که مجلس مطرح می‎کرد و به‎تدریج اختیارات رئیس‎جمهور را به حداقل می‎رساند عبارت بودند از:

  1. طرح قانون اداره صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران.

شرح این طرح مفصل است. خلاصه‎ای از آن چنین است: بعد از ریاست صدا و سیما توسط آقای قطب‎زاده، مدیریت به‎صورت شورایی درآمد و آقایان موسوی‎خوئینی‎ها و مهندس بهزاد نبوی عهده‎دار این سازمان شدند. بعد از آن‎ها سه نفر به نام آقایان دکتر حداد عادل، دکتر هادی نجف‎آبادی و نگارنده به‎صورت شورایی مسئول شدند. بعد از مدت کوتاهی اختلافات به حدی رسید که شورای انقلاب، آقایان مهندس سحابی و دکتر حسن حبیبی را برای اطلاع از اختلافات به سازمان فرستاد. آن‎ها وقتی آمدند و علت را جویا شدند، ابتدا آقایان دکتر عادل و دکتر هادی مطالب زیادی در مورد نگارنده بیان کردند. نوبت به این‎جانب که رسید در پاسخ گفتم هیچ مسئله خصوصی و شخصی در کار نیست، اختلاف در نحوه چگونگی مدیریت است. مرحوم مهندس سحابی گفت: «اتفاقاً ما هم در سازمان برنامه همین اشکالات در نحوه مدیریت را داریم». جزئیات این بگومگوها در خاطرات مهندس سحابی به‎طور مفصل آمده است. بعد از آنکه نماینده مجلس مردم منطقه لنجان شدم و از صدا و سیما به مجلس رفتم، هم‎زمان با ریاست‎جمهوری بنی‎صدر بود. مسئله در دست گرفتن صدا و سیما به‎ویژه پس از تسخیر سفارت امریکا و افشاگری‎های حاشیه‎ساز دانشجویان پیرو خط امام بسیار مسئله‎ساز شده بود. در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۵۹ رئیس‎جمهور نامه‎ای به مرحوم امام خمینی نوشت که یکی از بندهای آن تقاضا برای در اختیار داشتن دستگاه تبلیغاتی بود که امام نیز با این درخواست موافقت کردند. بنی‎صدر پس از دریافت نظر مساعد امام، طی حکمی در تاریخ ۱۷/۳/۱۳۵۹ آقای تقی فراهی، مدیرعامل اسبق هواپیمایی ملی را به سرپرستی صدا و سیما منصوب کرد. آقای فراهی، آقای مبلغی اسلامی (از طرفداران بنی‎صدر) را به‎عنوان مدیر شبکه ۲ -که در رژیم گذشته شبکه آموزشی و بعد از انقلاب هنوز راه‎اندازی نشده بود- برگزید.

آقای مبلغی در مهرماه ۵۹ به قائم‎مقامی مدیرعامل صدا و سیما منصوب شد و با اخراج مدیران مخالف برنامه‎های رئیس‎جمهور و استخدام کارکنانی همسو با افکار خود اقدام کرد.

آقای مبلغی در این حرکت وارد تندروی‎هایی شد که مخالفان قبل از آن تورها را برای به دام انداختن بنی‎صدر و یاران او پهن کرده بودند. او در اقدامی از مدیران عامل و سرپرستان صدا و سیمای بعد از انقلاب دعوت کرد تا در بحث آزاد کارکرد و مشکلات سازمان را مورد بررسی قرار دهند که از بین قطب‎زاده، موسوی‎خوئینی‎ها، عزیزی، بهزاد نبوی، حداد عادل، هادی نجف‎آبادی و نگارنده و فراهی، فقط قطب‎زاده در این بحث شرکت کرد. این برنامه در ۱۵ آبان ۵۹ از شبکه ۲ پخش شد و قطب‎زاده ضمن اشاره به وجود فشار و دسته‎بندی‎ها در صدا و سیما به حزب جمهوری اسلامی حمله کرد و آن را مانع بزرگی در راه آزادی و حکومت مردمی قلمداد کرد. مبلغی نیز در خصوص وجود افراد انحصارطلب در صدا و سیما مطالبی گفت.

فردای آن روز صادق قطب‎زاده از سوی دادستانی انقلاب مرکز دستگیر شد. در پی این اقدام دادستانی، چند تن از نمایندگان ازجمله مرحوم لاهوتی و نگارنده به این کار اعتراض کردیم، به‎طوری‎که مجلس را ترک کردم و گفتم این‎ها زمینه‎های دیکتاتوری و مسدود شدن فضای باز سیاسی است. زمانی که آقای قطب‎زاده ریاست صدا و سیما را به عهده داشت نزد او رفتم و از اینکه تریبون‎های صدا و سیما را در اختیار دانشجویان پیرو خط امام گذاشته گِله کردم و گفتم دارید کاری می‎کنید که این سیل خروشان که معلوم نیست توسط چه کسانی به راه افتاده همه ما را به نیستی بکشاند. او در جواب با طنز گفت: «پیچ آن در دست خودمان است». زمانی که او را دستگیر کردند به فکر آن سؤال و جواب افتادم، اما زمانی بود که احساس می‎شد نباید سکوت کرد. به دکتر حسن حبیبی گفتم باید صادق را نجات دهیم. او تأیید کرد، اما صحبتی نکرد. مجبور شدم خودم اعتراض کنم و با صدای بلند آن جمله را گفتم و مجلس را ترک کردم.

بنی‎صدر نیز متوجه شد که یکی از ارکان تبلیغاتی خود را از دست داده، ضمن اعتراض شدید به این کار پیامی به امام فرستاد و وساطت ایشان برای قطب‎زاده را تقاضا کرد و جمله‎ای به این مضمون گفت: «زمانی که حاکمان تصمیم بر مسدود کردن فضای آزادی دارند، ابتدا حذف کردن رقبا را از بدها شروع می‎کنند».

سرانجام پس از چهار روز اعتراضات و مخالفت‎ها به این دستگیری، قطب‎زاده از زندان آزاد شد. آقای سلامتیان از این دستگیری نتیجه گرفت آقای قطب‎زاده باید بداند از این به بعد حاج سید احمد آقا از ایشان دفاع نخواهند کرد. اتفاقاً چند روز بعد در جلسه‎ای که با حضور ایشان و دوستان داشتیم، حاج احمد آقا گفتند: «امام می‎گویند این آقایان در خارج می‎گفتند اختلافات ما جنبه اصولی و ایدئولوژیکی دارد، ولی در اینجا مدافع یکدیگر شده‎اند» و اضافه کرد: «البته آقای بنی‎صدر گفته ابتدا از بدها شروع می‎کنند».

دستگیری صادق قطب‎زاده یک نشانه بارز و به‎اصطلاح یک آژیر خطر بود که دیگران آن را با صدای بلند بشنوند و بدانند حریف همه حربه‎ها را برای حمله آماده کرده است.

دومین حمله جدی، موضوع قانون تعیین سرپرستی وزارتخانه‎های بی‎وزیر بود که گفته شد نخست‎وزیر معتقد به کابینه‎ای یکدست از انقلابیون است و در مقابل بنی‎صدر تأکید بر انتخاب وزرای متخصص داشت. بعد از کشمکش‎های بسیار، سرانجام طرح سرپرستی وزارتخانه‎های بدون وزیر از سوی نخست‎وزیر با ماده‎واحده بنا بر ضرورت‎های حادّ موجود و شرایط حساس فعلی کشور، نخست‎وزیر موظف است تا تعیین وزرای خارجه، بازرگانی و اقتصاد و دارایی، تصدی آن وزارتخانه‎ها را به عهده بگیرد که با رأی موافق اکثریت نمایندگان مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید. اعضای شورای نگهبان نیز که در جلسه مجلس حاضر بودند، طرح را مغایر با قانون اساسی ندانستند و بدین ترتیب این طرح به‎صورت یک قانون لازم‎الاجرا درآمد.

سومین حمله حریف، طرح فرمان همایونی بود. موضوع این طرح بدین گونه بود: طبق قانون مشروطه، شاه فاقد مسئولیت‎های اجرایی بود، اما او با تصویب قانون فرمان همایونی در مجلس سنا و شورای ملی اختیار عزل و نصب در ۳۱ نهاد، ازجمله استانداری، رئیس شهربانی، رئیس هلال احمر و رئیس بانک مرکزی را به‎صورت قانونی در اختیار گرفت. پس از انقلاب نیز با مصوبه کمیسیون شماره ۲ شورای انقلاب در سال ۱۳۵۸ تمامی اختیارات شاه در این قانون به رئیس‎جمهور واگذار شد و بنی‎صدر نیز با استناد به این قانون به انتصاب در این نهادها اقدام کرد و علیرضا نوبری را در بانک مرکزی و علی‎اصغر بهزادنیا را در هلال احمر به ریاست منصوب کرد. آقای رجایی این دو نفر را دست‎نشانده بنی‎صدر می‎دانست و به مخالفت برخاست. مجلس برای حمایت از رجایی و کابینه او تصمیم به ایجاد تغییراتی در قانون فرمان همایونی گرفت. لایحه یک‎فوریتی در جلسه ۱۴۴ مجلس در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۰ در صحن علنی قرائت شد. بعد از مخالفت بنی‎صدر و کشمکش‎های بسیار، سرانجام این لایحه با رأی ۱۲۷ نفر از نمایندگان به تصویب رسید.

بدین ترتیب رئیس‎جمهور آخرین اختیارات اجرایی خود را نیز از دست داد و طبق قانون جدید رؤسای بانک مرکزی، هلال احمر، شهربانی، ژاندارمری، تربیت‎بدنی و استانداران توسط هیئت دولت انتخاب می‎شدند و دیگر رئیس‎جمهور هیچ‎گونه دخالتی در این امور نداشت. پس از تصویب لایحه، بنی‎صدر که در جبهه‎های خوزستان بود، سکوت کرد و تا سخنرانی ۹ خردادش در شیراز سخنی نگفت. چند نفر از نمایندگان طرفدار بنی‎صدر و میانه‎رو، ازجمله آقای دکتر صلواتی نزد امام رفته بودند و از وخامت اوضاع و شرایطی که برای رئیس‎جمهور پیش آورده بودند گلایه داشتند. امام خطاب به آن‎ها گفته بودند سعی کنید بین آنان وحدت به وجود آورید. مخصوصاً بر این نکته تأکید کردند که به آقای بنی‎صدر بگویید در شیراز سخنی مطرح نکند که تنش‎آفرین باشد. دکتر صلواتی می‎گوید فردای آن روز نزد رئیس‎جمهور رفتم. چند نفر از روحانیون در آنجا حضور داشتند. گفتم پیغامی از طرف امام آوردم. آقای بنی‎صدر گفت نمی‎توانید همین الان مطرح کنید؟ موضوع را بیان کردم و اضافه کردم حتماً شما در مجلس طرفدار چندانی ندارید که بتوانند از شما دفاع کنند. در جواب گفت پس شما و امثال شما مگر طرفدار نیستید؟ گفتم ما با برنامه و روش مخالفان شما موافق نیستیم، ولی مطلب اساسی این است که ما پیرو دستورات امام هستیم. ایشان قدری به فکر فرورفت. یکی از آن روحانیون خطاب به بنی‎صدر گفت شما باید به وظیفه شرعی خود عمل کنید. به آن‎ها گفتم مگر ایشان در مقابل امام تکلیف شرعی دارند و سپس جلسه را ترک کردم.

روز بعد آقای بنی‎صدر در سخنرانی شیراز بسیار تند سخن گفت و بعد از آن سخنرانی، امام در دیدار تعدادی از نمایندگان با ایشان به این موضوع اشاره و با لحنی بسیار تند او را مؤاخذه کرد: «باید حدود معلوم باشد. آقای رئیس‎جمهور حدودش در قانون اساسی چه هست؟ یک قدم آن‎طرف بگذارد من با او مخالفت می‎کنم. اگر همه مردم موافق باشند، من مخالفت می‎کنم. بعد از اینکه یک‎چیزی قانونی شد دیگر نق زدن ندارد. اگر بخواهد مردم را تحریک کند مفسد فی‎الارض و باید با او دادگاه عمل مفسد فی‎الارض بکند. مجلس اگر رأی داد و شورای نگهبان هم رأی را پذیرفت هیچ‎کس حق ندارد یک کلمه راجع به این بگوید».

پس از بیانات امام، بنی‎صدر نامه‎ای به امام نوشت و گفت این‎جانب همان‎طور که گفتم روی عقیده، اگر ۳۵ میلیون جمعیت ایران به‎اتفاق هم جانب این‎جانب را بگیرند، مقابل شما نمی‎شوم. این‎جانب آماده‎ام تا دژخیمان این رژیم مرا ببرند و بکشند، اما نمی‎توانم نسبت به خطری که موجودیت ایران و اسلام را تهدید می‎کند لاقید بمانم و با سکوت خود در این جنایت بزرگ شرکت کنم؛ بنابراین آماده‎ام تا از شن‎های داغ خوزستان به سلول‎های اوین نقل‎مکان کنم.

بنی‎صدر تا این زمان به حمایت امام امیدوار بود، ولی با این اخطار شدیداللحن و تهدید به دادگاه و مفسد فی‎الارض دانستن او همه امیدش به یأس گرایید و تصمیم گرفت با کمک عده‎ای از سران ارتش، سازمان مجاهدین و طرفداران خود وارد کارزار شود. زمانی که معلوم شد هیچ‎کدام از این نیروها یارای مقاومت و پشتیبانی از او را ندارند و از پشتیبانی رأی‎دهندگان و آن‎هایی که فریاد می‎زدند «حمایتت می‎کنیم» خبری نیست و نقشه‎های مخالفان یکی پس از دیگری به اجرا نشسته است، مخفی شد. این قضیه را از زبان خود بنی صدر بشنویم:

«ابوالحسن بنی‎صدر: در کرمانشاه افسران به من پیشنهاد کردند برویم تهران را تصرف کنیم. این مطلب را رادیو بختیار پخش کرده بود که بنی‎صدر در کرمانشاه دارد تدارک کودتا در تهران می‎بیند؛ که این عزل آقای خمینی مستند است به این خبر بی‎مزه رادیوی بختیار.

من آنجا گفتم با کودتا مخالفم، اما حالا برای اینکه بعد در تاریخ نماند که بگویند ما می‎توانستیم و گفتیم و بنی‎صدر نگذاشت، چه‎جوری می‎خواهید کودتا کنیم؟ در تهران چقدر قوا داریم؟

فلاحی رئیس ستاد گفت دو گُردان. دو گُردان پیاده یعنی ۲ هزار نفر. گفتیم خُب، این دو تا گُردان شما از پس پاسدارها که اقلاً ۵ هزار نفر در تهران هستند، می‎آیند؟ گفتند نه، نمی‎آیند.

گفتیم خُب، پس چه جوری می‎خواهید کودتا بکنید؟ گفتند شما باید با صدام مذاکره کنید و او در جبهه‎ها عملیات نکند و ما از جبهه‎ها به تهران نیرو ببریم.

گفتم پس شما می‎فرمایید من بروم با دشمن مذاکره کنم که او قانع بشود که ما در تهران می‎خواهیم کودتا کنیم؟ اگر می‎خواست من حکومت بکنم که چرا به ایران حمله کرد؟ اصلاً برنامه‎شان این بوده که نکند ایران مردم‎سالاری بشود. حالا فرض کنید که این کار را کردیم، چقدر طول می‎کشد شما از مرز به تهران نیرو ببرید؟ فلاحی گفت دوماه.

آخر دو تا لشکر اقلاً باید برد دیگر. ۳۰ ‎هزار نفر با ید و بیضا و آن وسایل کذایی که شاه می‎گفت ما این‎قدر خریدهای نظامی کرده بودیم، در جنگ معلوم شد که چه فسادی در آن رژیم بوده است دیگر.

بیابان پر از کامیون بود. تا چشم کار می‎کرد کامیون بود ولی راه نمی‎روند. تانک‎بر ۳۰ تُنی خریده برای [مقابله با]تانک ۷۰ تنی از روس. از روس تانکش را خریده، چیفتنش را از انگلیس خریده بود.

آن‎که پیشنهاد کرده بود گفت ممکن است که حتی در یک ماه کودتا بکنیم. گفتم آقا! این یک ‎ماه که اسمش کودتا نیست، این اسمش جنگ داخلی است. یک ماه شما همین جور از جبهه‎ها قشون ببرید، آن‎ها وانمی‎ایستند تماشا کنند. به شما می‎گویند چرا جبهه‎ها را خالی کردید؟ می‎ریزند سرتان و جنگ داخلی می‎شود.

پس هم این جنگ با عراق را از دست داده‎ایم، هم ‎وطنمان را به خطر انداخته‌ایم و هم آن‎ها کارشان موجّه شده و کودتایشان را می‎کنند.

دوتا برنامه داشتیم. یکی‎اش این میدان فردوسی بود که جبهه ملی دعوت کرده بود به میتینگ. از مواد آن دعوت هم یکی حمایت از رئیس‎جمهوری بود. قرار بود من هم بروم آنجا و بعد با جمعیت کمیته‎ها را خلع‎سلاح کنیم و کار را تمام کنیم.

این بهزاد نبوی می‎نویسد که بله، ما آن روز نگران شدیم که این‎ها اقلاً ۳۰۰ هزار نفر آدم می‎آورند و شهر را می‎گیرند. رفتیم پیش امام و او گفت که جبهه ملی از امروز مُرتد است. بعد دوستان من که رفته بودند به آن میدان، آمدند گفتند که آن‎هایی که دعوت به میتینگ کردند نیامدند. این ضعف اینجا شد و جمعیتی هم آمده است. این موتورسوارها هم دور میدان می‎چرخند و شعارهای مرگ بر فلان و ضدّ ولایت فقیه می‎دهند و جمعیت هم هیچ‎کاری نمی‎تواند بکند.

آقای مهندس بازرگان هم ساعت ۲ بعدازظهر بعد از صحبت آقای خمینی، آن اطلاعیه کذایی را با اینکه صبحش خانمش را فرستاده بود پیش همسر من که بعدازظهر مجاهدین می‎آیند با ۷۰ هزار مسلح؛ یک ‎نفرشان هم نیامدند.

بعدازظهر به من خبر دادند که آقا رفتن شما به آن میدان مساوی است با توقیف شما و قال قضیه را می‎کنند. هنوز ما امیدوارم بودیم از طریق بازار باز طور دیگری عمل کنیم. پس من همان روز به مخفیگاه رفتم.

بعد از اینکه در رادیو صحبت‎های آقای مهندس بازرگان را خواندند، من دیدم که آن جریان شکست خورده است و به مخفیگاه رفتم.

یک قضیه دیگر هم از طریق بازار قرار بود اقدام بکنیم که این دوستان فروهر و این‎ها قرار بود آن‎ها در بازار با دوستان ما عمل کنند و بازار تعطیل بشود. من هم در بازار حاضر بشوم و باز راه بیفتیم و به‎اصطلاح این کمیته‎ها را خلع سلاح کنیم و شهر را از تصرف این‎ها بیرون بیاوریم و بعد هم می‎گوییم که این‎ها بنایشان بر این کودتا بوده است. آن‎ها هم که تازه از جبهه [نیرو] آورده‎اند و نگه داشته بودند. بله آورده بودند. آن‎ها برای خودشان تدارکات دیده بودند، بی‎تدارک نبودند. این هم فروهر آمد و گفت که آن هم نشد. نه اینکه خیال کنید ما مثل مصدق عمل نکردیم. عمل کردیم.

این شورای ملی مقاومت دنباله همین تدابیر هست و آن را برای این ایجاد کردیم که اولاً آن مدار بسته که آقای خمینی می‎خواست بین خود و گروه رجوی درست کند، به‎وجود نیاید که یا من هستم یا بدتر از من. مدار باز باشد و بعد هم هر کس خودش را در تجربه عرضه کند که اگر تحولی پیش آمد، دوباره یک دور دیگر ملت به آن بپردازد.

بنی‌صدر بعد از چند روز که در منزل خواهرش بود شنید مجلس طرح عدم کفایتش را صادر کرده است. توسط دوست قدیمی خود آقای دکتر ناصر تکمیل همایون به منزل یکی از اعضای حزب ملت ایران به نام آقای لقایی رفت. دکتر تکمیل همایون (نقل به مضمون) می‎گفت: «منزل خواهر بنی‎صدر بودم که خبر آوردند امشب یا فردا بنی‎صدر دستگیر می‎شود. خواهر بنی‎صدر به من گفت باید راهی برای مخفی شدنش پیدا کنیم. به فکرم رسید به لقایی زنگ بزنم و از او کمک بگیرم. موافقت کرد. شبانه به منزل او رفتیم و چند روز در آنجا بودیم». امام گفته بودند ایشان می‎تواند در ایران بماند و به کارهای پژوهش همیشگی‎اش مشغول شود. آقای مهندس رضا بنی‎صدر، برادرزاده‎اش که هم‎سلولی نگارنده بود، می‎گفت بنی‎صدر قبول کرد. نامه‎ای به امام نوشت، بدین مضمون که «آیا اگر بمانم، آقای لاجوردی دست‎بردار است؟». مهندس بنی‎صدر گفت این نامه را به دست امام نرسانده بودند. بعد از چند روز یکی از اعضای مجاهدین با بنی‎صدر ارتباط برقرار می‎کند و به اتفاق به مخفیگاه مسعود رجوی می‎رود. آن روز دکتر تکمیل همایون به منزل خود رفته بود. در بازگشت ناگهان می‎بیند نیروهای امنیتی منزل او را محاصره کرده‎اند. او را دستگیر می‎کنند که داستانش را در آینده شرح خواهیم داد.

سرانجام بنی‎صدر به همراه رجوی از ایران خارج می‎شوند و آن ماجرای پرسروصدا در جامعه طنین‎انداز می‎شود. بعد از خارج شدن از ایران ابتدا گفته می‎شود آنان با لباس مبدل فرار کرده‎اند؛ سپس فرار را با چادر زنانه بدین گونه شرح می‎دهند: «بنی‎صدر با چادر زنانه و آرایش زنانه فرار کرد». این موضوع به‎سرعت در جامعه به‎عنوان یک امر بسیار زشت و ناپسند که درخور اولین رئیس‎جمهور جمهوری اسلامی ایران باشد به‎شدت شخصیت او را زیر سؤال برد و تا مدت‎ها بر سر زبان‎ها بود، به‎طوری‎که حتی طرفداران او را به شگفتی واداشت و هیچ‎کس حاضر نبود و به خود اجازه نمی‎داد کوچک‎ترین دفاعی حتی از عملکردهای جبهه و خارج از جبهه به عمل آورد و هم‎زمان مسئله خیانت او در جنگ مطرح شد که تا این اواخر بر سر زبان‎ها بود.

چند سال قبل، مسئولان صدا و سیما در برنامه‎ای از دو نفر از فرماندهان نظامی یعنی آقایان شمخانی و رحیم صفوی پرسیدند (نقل به مضمون) می‎گویند بنی‎صدر در جنگ خیانت کرده بود. آن‎ها در جواب گفتند: «اشتباه تاکتیکی شاید، ولی نه‎تنها خیانت نکرد، بلکه تصمیم داشت با پیروزی وارد تهران شود و علیه ما قیام کند».

اما درباره فرار با چادر زنانه هم مسئله ساده‎ای نبود که در آن فضا و زمان بتوان ساده از آن گذشت. وانگهی ثابت کردن آن ‎هم چندان ساده به نظر نمی‎رسید. یک روز در سلول انفرادی بودم و روزنامه کیهان یا اطلاعات را ورق می‎زدم. دستگیری همافران را نوشته بود. از آنان سؤال شده بود که بنی‎صدر و رجوی چگونه فرار کردند؟ همافران که به اعدام محکوم شده بودند در جواب گفتند آن‎ها با لباس همافری فرار کردند. بعد از آن هم خود بنی‎صدر اصل قضیه را بدین گونه در تلویزیون امریکا شرح داد: «با کارت یکی از همافران که شباهتی با من داشت، با این تفاوت که بدون سبیل بود، خود را به چهره او درآوردم. مدت ۲۰ دقیقه یا بیشتر در فرودگاه نظامی منتظر آماده شدن هواپیما بودیم و چند نفر از همافران به دور ما حلقه زده بودند تا آنکه هواپیما آماده شد و ما سوار شدیم». برای روشن شدن این مسئله چندین سند و دلیل موجّه می‎تواند کذب یا صحت آن را به‎درستی و روشنی به اثبات رساند:

– اول و مهم‎ترین آن‎ها گفته‎های خود همافران محکوم به اعدام است.

– دوم: اگر شواهدی کتبی، شفاهی، فیلم یا عکس از چهره زنانه و چادر زنانه وجود داشت، بارها و بارها به نمایش گذاشته می‎شد، درصورتی‎که هیچ‎گونه سند و مدرکی یا شاهدی وجود ندارد. چگونه می‎توان آن را به اثبات رساند؛ وانگهی فرار اولین رئیس‎جمهور از کشور حتی اگر زندان و اعدامی هم در کار بود، همه زحمات گذشته او را مورد تردید قرار داد. لذا نیازی به این دروغ‎پردازی‎ها و هوچی‎بازی‎ها نبود. رئیس‎جمهور باید در ایران می‎ماند و محاکمه می‎شد و او از خود و حقانیت خود دفاع می‎کرد، حتی باید مطابق پیشنهاد اعضای نهضت آزادی برای دفاع به مجلس می‎آمد؛ چراکه او می‎توانست به‎خوبی از خود دفاع کند و موارد را به‎طور مفصل شرح دهد؛ هرچند در آن فضا و بعد از تصمیم‎گیری امام، دستگیری او بعد از دفاع اجتناب‎ناپذیر بود. آقای سلامتیان و نگارنده هم نباید مجلس را ترک می‎کردیم، هرچند سلامتیان بارها پیشنهاد رفتن به مجلس را کرد، ولی من با او مخالفت کردم. باید اذعان کنم نرفتن به مجلس خطای بزرگی بود.

علت مخفی شدن بنی‎صدر و قرار او و نرفتن به مجلس با دلایل زیادی همراه بود. اول آنکه بنی‎صدر مطمئن بود دفاعیات در آن فضا و زمان، مخصوصاً بعد از تصمیم‎گیری قاطع امام نتیجه‎بخش نیست. دوم، اپوزیسیون و مخصوصاً سازمان مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند که طبق شواهد، اکثریت از این نظام فاصله گرفته‎اند و مدت کوتاهی دوام نمی‎آورد و سقوط نزدیک است؛ بنابراین بهتر است رهبران اپوزیسیون از کشور خارج شوند تا شرایط سقوط آماده شود، سپس آنان به ایران بازگردند.

تمامی این تحلیل‎ها نه‎تنها بر واقعیت‎ها منطبق نبود، بلکه نظرسنجی‎ها همه بر اثر تمایلات شخصی و گروهی صورت می‎گرفت؛ درنتیجه اپوزیسیون دچار دوبینی شده بود و واقعیت‎ها را اگر عین واقعیت‎ها نمی‎دیدند، حداقل نزدیک به آن‎ها در نظر می‌گرفتند. چنانچه غیر از این بود و رئیس‎جمهور وارد مجلس می‎شد و سپس به زندان می‎رفت، چندین نتیجه دربر داشت: اول می‎توانست از حقوق و حقانیت و علل مخالفت به‎درستی و روشنی دفاع کند، حتی اگر اکثریت در آن فضا نمی‎پذیرفتند، وقتی زمان سپری می‎شد و غبارها فرومی‎نشست، اگر حق با او بود، زمان بعد از خداوند بهترین قاضی برای ارزیابی حقیقت از مجاز بود؛ دوم، طرفداران فعال و غیرفعال و ساکت او در مجلس و جامعه خلع سلاح نمی‎شدند و با وساطت‎ها و فعالیت‎های گوناگون به دفاع برمی‎خاستند؛ سوم، به مخالفان اجازه داده نمی‎شد در نبود آنان هرچه می‎خواستند به زبان آورند و به هزار تهمت و تحریف و تحریک در میدان بدون حریف صف‎آرایی کنند.

وقتی نگارنده در مخفیگاه بود، از تریبون‎های مجلس و نماز جمعه و صدا و سیما می‎شنیدم که می‎گویند علیرضا نوبری، احمد سلامتیان و احمد غضنفرپور پول‎های بانک ملی را برداشته‎اند و به خارج از کشور فرار کرده‎اند. می‎گفتند این دو نفر نماینده، مأمور خارجی‎ها بودند که آمدند و مأموریتشان را انجام دادند و فرار کردند.

نگارنده وقتی این صحبت‎ها و ترک‎تازی‎ها را می‎شنید با خود گفت ماندن در ایران و مُردن هزاران بار بهتر است تا متهم شدن به دزدی و جاسوسی و اگر آخرین نفر هم از ایران خارج شود، دیگر هیچ‎کس نیست که بتواند به این اراجیف و ادعای وحشتناک و تهمت‎های بی‎پایه و اساس پاسخ دهد. هنگامی‎که دستگیر شدم، همه‎چیز روشن شد و گویندگان طشت طبله‎کرده از ادعاهای کاذبشان از بام حقیقت فروافتاد و برای یک بار دیگر ثابت شد که «دروغ، فروغ ندارد!»

دنباله وقایع بعد از دستگیری در قسمت‎های دیگر به‎تفصیل شرح داده خواهد شد.■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط