بدون دیدگاه

گفت‌وگوی اثرگذار و تعالی‌بخش

لطف‌‌الله میثمی

همزیستی مسالمت‌آمیز و گفت‌وگو دو مؤلفه ضروری برای زندگی کردن و از خصوصیات جوامع مدنی است. به‌ویژه که امروزه بشریت علی‌رغم زندگی در جغرافیای متفاوت به دنبال تعامل با همدیگر هستند، اما از طرفی شاهدیم گفت‌وگو حتی در بین افرادی با حسن نیت گاهی نه‌تنها به ثمر نمی‌رسد، بلکه سعی در حذف یکدیگر دارند. در این مختصر بر آنم نمونه‌هایی از گفت‌وگوهای ناموفق و موفق را ذکر کنم و همچنین موانع گفت‌وگوهای ناموفق را توضیح بدهم.

در گذشته ایران خودمان شاهدیم گفت‌وگوی بین رستم و اسفندیار ناموفق بود و ناچار به جنگ تن‌به‌تن انجامید. ناگفته نماند در فرهنگ نیاکان ما سعی می‌شد رهبران به گفت‌وگو بپردازند یا به‌عبارت دیگر رجز بخوانند. پس از آن به جنگ تن‌به‌تن بپردازند، ولی در این کشمکش‌ها توده‌ها حفاظت می‌شدند.

نمونه دوم گفت‌وگوی ناموفق خط‌مشی امام حسین(ع) در روز عاشوراست که از صلح امام حسن(ع) پیروی می‌کرد و خط ایشان جنگ نبود و قصد داشت با کاروان خود برای بیعت با طرفداران خود در کوفه به آن سرزمین برود که مانع ایشان شدند و حتی مانع بازگشت او و همراهانش به مدینه شدند و ایشان را بر سر دوراهی بیعت (تسلیم) یا جنگ قرار دادند، اما باز هم امام حسین(ع) جنگ را شروع نکرد؛ خط‌مشی اصلی امام حسین(ع) در تمامی مراحل، از مدینه تا کربلا، بیعت نکردن با یزید بود و معتقد بود بیعت دادنی و داوطلبی است، نه گرفتنی آن هم با زور؛ بنابراین امام حسین(ع) چاره‌ای جز استقرار در کربلا نداشت. در میان لشکریانی که از کوفه برای مقابله با امام حسین(ع) آمده بودند افراد بسیاری بودند که با ایشان بیعت کرده بودند و امام عمل صالح را این‌گونه دید که با خطبه‌های خود و یارانش با آن‌ها به گفت‌وگو بپردازد. سه خطبه توسط امام حسین(ع) و دو خطبه توسط زهیر بن قین و بُریر، فرماندهان جناح راست و چپ لشکر امام حسین(ع) قرائت شد که طی آن حر بن ریاحی با بخشی از نیروهای خود به امام حسین(ع) پیوست. بر اساس سنت عرب نبرد تن‌به‌تن شروع شد تا توده‌ها حفظ شوند. طی این نبردها افراد امام حسین(ع) پیروز می‌شدند. ناگاه فرماندهان لشکر مقابل با غوغاسالاری جنگ همه‌جانبه را شروع کردند که درنهایت به شهادت امام حسین(ع) و یارانش و اسارت خانواده‌اش انجامید.

اما چرا خطبه‌ها تداوم نیافت و نبرد تن‌به‌تن شروع شد؟ چرا با وجود نتیجه‌ای که نبردهای تن‌به‌تن داشت و به افراد غیرنظامی و زنان و کودکان آسیب کمتری وارد می‌شد جنگ وسیعی شروع شد که تلفات آن زیاد بود و از خانواده امام تعداد محدودی ماندند که آن‌ها هم اسیر شدند و به سمت شام برده شدند و گفت‌وگوها نتیجه‌ای نداشت؟

نمونه سوم، گفت‌وگوی علمایی چون شیخ فضل‌الله نوری با بزرگان مشروطیت چون علامه نائینی و آخوند خراسانی و آیت‌الله بهبهانی است که درنهایت به محاکمه و اعدام شیخ فضل‌الله توسط روحانیت منجر شد.

نمونه چهارم و آشنا برای ملت ایران، برخوردهای دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی با هم بود که در ابتدا موجب پیروزی در انتخابات دور شانزدهم مجلس شورای ملی و در ادامه به تصویب «ملی کردن صنعت نفت در سراسر ایران» و درنتیجه پیروزی نهضت ملی ایران منجر شد. با توجه به اینکه هر دو سوابق مبارزاتی داشتند و مورد پذیرش مردم بودند، چرا نتوانستند اختلافاتشان را با گفت‌وگو حل کنند و کارشان به آنجا کشید که مرحوم کاشانی در ۹ اسفند کمر به قتل مصدق بست و بعد هم از حامیان کودتای نظامی ۲۸ مرداد شد که در راستای منافع نظامی امریکا و انگلیس بود.

نمونه پنجم، بین مبارزان ضد استبداد و امپریالیسم؛ یعنی تقی شهرام از یک‌سو و مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف از سوی دیگر است. هر دو طرف‌ علی‌رغم سوابق مبارزاتی که داشتند نتوانستند گفت‌وگوی موفقی با هم داشته باشند و درنهایت به کودتای سال ۱۳۵۴ و شهادت مجید و ترور مرتضی صمدیه لباف انجامید.

نمونه ششم، پس از پیروی انقلاب بین مرحوم امام خمینی و قائم‌مقام ایشان، مرحوم آیت‌الله‌العظمی منتظری رخ داد. هر دو این افراد از سوابق مبارزاتی برخوردار بودند و به‌نوعی سمبل طلبه‌ها به شمار می‌آمدند و طلاب آرزو داشتند مانند این دو بزرگوار شوند، اما چرا نتوانستند اختلاف‌نظرهای خود را با گفت‌وگو حل کنند و کار به آنجا کشیده شد که درنهایت به نامه‌های ششم و هشتم فروردین سال ۱۳۶۸ و حذف مرحوم آیت‌الله منتظری از قائم‌مقامی و مسائل بعدی ختم شد.

 چند گفت‌وگوی موفق

الف) گفت‌وگوی موسی و هارون

از وقتی‌که موسی مأموریت یافت با ظلم فرعون مبارزه کند چندین درخواست از خدا کرد. یکی از آن‌ها این بود که هارون، برادرش، وزیرش باشد و به او کمک کند. موسی در سیر رویارویی با فرعون به هیچ وجه دنبال قدرت و جایگزینی خود با او نبود، بلکه به فرعون می‌گفت سرپرستی توده‌های تحقیرشده و ترسیده بنی‌اسرائیل را که بی‌چون‌وچرا اطاعت می‌کنند به من بسپار؛ البته موسی خواهان تخت و تاج فرعون نبود. سرانجام این نهضت با پیروزی موسی و بنی‌اسرائیل و شکست فرعون و لشکریانش تمام شد. پس از این پیروزی بود که کاروان موسی و بنی‌اسرائیل به قریه‌ای رسیدند که گوساله‌پرستی می‌کردند و بنی‌اسرائیل از موسی خواستند ما هم می‌خواهیم خدایی ملموس داشته باشیم که آن را بپرستیم. موسی آن‌ها را با توجه به سوابق مبارزاتی و آموزه‌های توحیدی از این کار برحذر داشت.

چندی بعد موسی با نیازمندی شدید به کوه طور رفت تا ضمن نیایش و گفت‌وگو با خدا رهنمودهایی برای هدایت خود و قومش از خداوند دریافت کند. ابتدا قرار بود این مدت سی روز باشد اما تا چهل روز ادامه یافت.

پیش از این هجرت، موسی رهبری قوم بنی‌اسرائیل را به برادرش هارون سپرد و به او توصیه کرد که به اصلاح قوم بپردازد و راه مفسدان را دنبال نکند. طی مدت ده روزی که میعاد موسی با خدا تمدید شد فردی به نام سامری با جمع‌آوری زر و زیور و ذوب آن‌ها گوساله‌ای ساخت که صدایی از آن بلند می‌شد و گفت این خدای شما و خدای موسی است. آن‌ها از دیر آمدن موسی به خود تردید راه دادند و این تردید زمینه‌ای برای گوساله‌پرستی شد و بخش زیادی که اکثریت قوم بودند (۷۰ هزار نفر) به سامری پیوستند و تنها اقلیتی (۱۲ هزار نفر) با هارون ماندند. هارون آن‌ها را به خدای رحمان دعوت و از گوساله‌پرستی منع کرد، اما آن‌ها گفتند ما بر این رویه می‌مانیم تا موسی بازگردد؛ البته نفوذ کلمه موسی در قوم بیشتر از نفوذ کلمه هارون بود. موسی وقتی از کوه طور به سمت قومش بازگشت و دریافت انشقاق بزرگی در قوم رخ داده و اکثریت گوساله‌پرست شده‌اند، ضمن اینکه غضبناک و اسفناک شد، ریش و موی سر هارون را به‌سوی خود کشید و گفت با جانشینی خود عملکرد بدی داشتی و حتی الواح را با تمامی اهمیتش که آموزه‌های الهی در آن بود به زمین انداخت که نشان‌دهنده اوج ناراحتی او بود و حتی هارون را «فرزند مادرم» خطاب کرد، نه برادر، درحالی‌که همیشه او را برادر خطاب می‌کرد و به او گفت چرا در غیاب من مانع این انشقاق در قوم نشدی و از توصیه‌های من پیروی نکردی و به‌سوی من نیامدی؟ هارون پس از شنیدن گفتار موسی، لب به سخن گشود و او هم متقابلاً به موسی گفت: «فرزند مادرم!» موی سر و ریش مرا مگیر و مرا عتاب نکن. من آن‌ها را از این کار منع کردم و به آن‌ها گفتم که بهوش باشید که این گوساله اسباب فتنه و امتحان شما شده است، درحالی‌که محققاً آفریننده شما خدای مهربان است، پس شما پیرو من شوید و امر مرا فرمان برید. ضمن مرزبندی کاملی که با آن‌ها داشتم از آن‌ها تبعیت نکردم و به توصیه شما عمل کردم، ولی آن‌ها شدت عمل نشان دادند و مرا زیر فشار قرار دادند و نزدیک بود مرا بکشند. تشخیص من این بود که وارد جنگ داخلی با آن‌ها نشوم تا اینکه شما از کوه طور بازگردی. من نگران بودم که به من بگویی چرا بین بنی‌اسرائیل تفرقه انداختی. اگر جنگ داخلی شروع می‌شد، فردی از بنی‌اسرائیل باقی نمی‌ماند که تو بازگردی و آن‌ها را اصلاح کنی. سزاوار نیست که در اثر اختلاف شما با من، دشمن‌شاد شویم.

با وجود چنین انشقاق هولناکی که در قوم بنی‌اسرائیل افتاد و باعث آن نیز سامری بود، مع‌هذا سامری را نکشتند و حتی با او با خشونت رفتار نشد، بلکه او از صفوف بنی‌اسرائیل طرد شد.

موسی پس از اینکه به وقایع اشراف پیدا کرد و دفاعیات هارون را شنید، آرام شد و الواح را برداشت. احساس کرد هبوطی برایش رخ داده است. او اجازه نداد این هبوط به سقوط منجر شود، بلکه از خدا هم برای خودش و هم برای برادرش طلب مغفرت می‌کند و از خدا خواست آن دو را مشمول رحمت خود قرار دهد.

نتیجه مهمی که از این گفت‌وگو و گفت‌وشنود می‌گیریم این است که با توجه به این رخداد هولناک هیچ خشونتی صورت نگرفت. علت چه بود؟ علتش این بود که هم موسی و هم هارون خدای خالق و مهربان را قبول داشتند و به یک وحدت اصولی معتقد بودند و با ارجاع قضایا به مهربان‌ترین مهربانان، تضادهای خود را حل کردند، درحالی‌که همه در طول تاریخ، اعم از شیطان تا انبیا، خدای خالق را قبول داشته‌اند و مبنایی مشترک برای بشریت بوده و هست و می‌تواند حقیقت مطمئنی برای ارجاع اختلافات و منازعات باشد. ما متأسفانه سعی داریم خدای خالق را اثبات؛ یعنی خلق کنیم. به همین دلیل است که نمی‌توانیم به توصیه‌های خدا در قرآن عمل کنیم که اگر در موردی اختلافی پیش آید، راه‌حل این است که آن را به خدای خالق ارجاع بدهیم (رجوع شود به سوره‌های اعراف و طه).

ب) گفت‌وگوی مؤمن آل فرعون با فرعون درباره موسی

در سوره غافر آمده است فرعون به اطرافیانش می‌گوید: مرا به خود واگذارید تا موسی را بکشم. فردی که به مؤمن آل فرعون معروف شده بود نزد فرعون آمد و با او به گفت‌وگو پرداخت و گفت آیا می‌خواهی مردی را بکشی که مانند تو خدای خالق را باور دارد و نه‌تنها به خدای خالق باور دارد، بلکه خدا را پرورش‌دهنده و رب خود هم می‌داند؟ لذا وقتی مبنای مشترکی وجود داشته باشد، حتی یک آدم معمولی با فرعون با همه قدرت و عظمتش می‌تواند به گفت‌وگو بپردازد و پیامش اثرگذار باشد و بر اساس آنچه در قرآن آمده با استدلالی که مؤمن آل فرعون کرد فرعون از کشتن موسی منصرف شد.

ما معمولاً در گفت‌وگوهای ناموفق خود سعی داریم هویت طرف مقابل را زیر سؤال ببریم، درحالی‌که مؤمن آل فرعون به استناد هویت فرعون که باور به خدای خالق داشت با او برخورد تعالی‌بخش کرد و به همین دلیل اثرگذار هم بود. (رجوع شود به سوره غافر آیه ۲۸).

ج) خطاپذیری بشر با رمز گفت‌وگو

در قرآن و در داستان آدم به هبوط آدم و زوجش اشاره شده است و همچنین در آیه‌ای خطاب به بنی‌آدم آمده است: ای بنی‌آدم مبادا شیطان شما را به فتنه بیندازد و موجب شود مانند پدر و مادرتان (آدم و زوجش) از بهشتِ خلوص و صفا خارج شوید. همچنین در این داستان آمده است شیطان هم در اثر نافرمانی خداوند هبوط می‌کند، ولی چون بر عمل خود اصرار داشت و به توجیه آن می‌پرداخت، سقوط کرد و هرگز توبه نکرد، اما آدم و زوجش پس از هبوط بلافاصله با مکانیسم‌هایی که در قرآن آمده، متوجه خطای خود شدند و توبه کردند.

نتیجه اینکه خداوند می‌خواهد انسان را با ویژگی خطاپذیری وارد تاریخ کند؛ بنابراین اگر دو نفر حتی در مسائل اصلی اختلاف داشته باشند، هر دو این امکان را برای خود قائل هستند که ممکن است خطا کنند، حتی اگر یکی باخدا باشد و دیگری به‌ظاهر بی‌خدا. این دو می‌توانند با خطاپذیر بودن خود گفت‌وگو کنند و به ورطه جمود نیفتند.

واژه «انما» که در قرآن آمده یعنی «این است و جز این نیست» و این واژه تنها در مورد خداوند به کار رفته است، اما افراد بشر باید بگویند «این است و جز این هم ممکن است باشد». در این صورت امکان گفت‌وگوی موفق فراهم می‌شود.■

ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط