بدون دیدگاه

یادی از صمد بهرنگی

امین یاری

صمد بهرنگی معلمی بود مجرب و ارجمند و دردمند و اهل نظر. همیشه رفتن و پویش را تجربه می‌کرد. نفوذِ کلام عجیبی داشت. مؤلف و قصه‌نویس موفقی بود. تعلیم و تربیت را برحسب جغرافیای فکری و فرهنگی، اساسی و بسیار مهم می‌دانست. مثلاً کتابی را که بر بنیاد بینش و فرهنگِ اعیان‌نشین‌های تهران نگارش می‌یافت برای دانش‌آموزان روستاهای فقیر آذربایجان، مناسب و مفید نمی‌دید.۱

او در برگردانِ اشعار فارسی به زبان ترکی تبحر داشت. ساده‌زیست بود. ظاهری آرام و درونی انباشته از آتش داشت. نظام شاهنشاهی را قبول نمی‌کرد و با قلم و اندیشه به ستیز با آن نظام برمی‌خاست. محبوب‌القلوب دانش‌آموزان خویش بود، حتی وقتی یکی از دانش‌آموزانش خبر مرگ او را شنید، خودزنی کرد. با روستاییان و فقیرنشینان و دانش‌آموزان و همراهانش، انسیت و مصاحبت خاصی داشت و مهر می‌ورزید، اما دانسته‌های خویش را ماهرانه بر شریان ایشان تزریق می‌کرد. با هر کس به زبان خودش صحبت می‌کرد و مخاطب‌شناس دقیقی بود. سیاست و سیاسیون و منافع شخصیِ خویش را به‌خوبی می‌شناخت، اما برخلاف جریان آب شنا می‌کرد. با نویسندگان و شاعران و مبارزانی همچون جلال آل‌احمد، غلامحسین ساعدی، بهروز دهقانی، احمد شاملو، مصطفی شعاعیان، کاظم سعادتی و همسرش روح‌انگیز، بهروز دهقانی، مرضیه احمدی اسکویی، فروغ فرخزاد، منوچهر آتشی، فرج سرکوهی، محمدعلی فرزانه، علیرضا نابدل، مناف فلکی و امیرپرویز پویان آشنایی داشت و به تبادل آرا می‌پرداخت وتصویرِ آینده سخت و سهمناگ مبارزه مسلحانه را در صفحه ذهن آنان می‌نگاشت؛ البته توفیق، رفیقِ راهش شد و خواسته‌هایش به واقعیت پیوست.

صمد با بهروز دهقانی که بعداً یکی از چریک‌های مطرحِ فداییان خلق ایران شد رابطه بسیار نزدیکی داشت. بهروز در مهرماه ۱۳۳۵‌ وارد دوره دوساله دانشسرای مقدماتی تبریز شد و با همکلاسی‌اش صمد بهرنگی آشنایی پیدا کرد. رابطه عمیق و دامنه‌داری ‌ بین آن دو شکل گرفت که تا زمان مرگشان ادامه داشت. در دانشسرا با همکاری یکدیگر به انتشار روزنامه دیواری فکاهی و خنده دست زدند. دهقانی به همراه صمد نشریه آدینه مهد آزادی را منتشر می‌کرد و به ترجمه آثاری از ماکسیم گورگی، شون اوکیسی نویسنده ایرلندی با اسم مستعار بهروز تبریزی همت می‌گماشت. در تمام فعالیت‌ها تا زمانی که صمد زنده بود دوشادوش هم بودند: در دوره دوساله دانشسرا، در روستاهای دورافتاده آذربایجان، در دوران تحصیل در دانشگاه تبریز، در اداره نشریه آدینه مهد آزادی، در پاتوق قهوه‌خانه یا در کتاب‌فروشی ابن‌سینا و بعدها در کتاب‌فروشی شمس و در برنامه کوهنوردی‌های روز جمعه که محل ملاقات آن‌ها با دوستانشان بود. بهروز دولت‌آبادی در خاطرات خود نقل می‌کند که او به اتفاق بهروز دهقانی و صمد بهرنگی در روستای ممقان، کتاب «مادر» ماکسیم گورکی و «کاپیتال»‌ مارکس را می‌خواندند. به تعبیر آقای مرادی مراغه‌ای: «صمد بهرنگی، بهروز دهقانی و علیرضا نابدل چنان به هم نزدیک بودند که مانند سه تفنگدار بودند (مرادی مراغه‌ای، علی، جان‌های شیفته، ص ۱۰۱).

صمد حلقه اتصال مبارزان پرشورِ تبریز با تهران و امیرپرویز پویان بود. پویان، روزگاری از آشنایان دکتر علی شریعتی و از حضّار دائمی کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد بود که با مسئولیتِ استاد محمدتقی شریعتی اداره می‌شد، اما درنهایت در ردیف مارکسیست‌ها قرار گرفت و به آن‌ها پیوست. وقتی دکتر شریعتی کتاب سلمان پاک را منتشر کرد، امیرپرویز پویان برای شریعتی پیغام فرستاد که «عوض ترجمه کاپیتال مارکس، این سلمان پاک است که با خودت از اروپا آورده‌ای؟» (یاری، امین، دکتر شریعتی در گستره قضاوت، ص ۳۷). پویان با نوشتن کتاب ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا، مقابله مسلحانه با نظام شاهنشاهی را ضروری می‌دانست. پویان در سن ۲۶ سالگی کشته شد. به‌تصریح مرادی مراغه‌ای «آشنایی و ارتباط صمد و پویان و مذاکرات و گفت‌وگوهای آن دو در عین حال که در پرده‌ای از ابهام قرار دارد، مهم‌ترین نقش را در اتصال حلقه چریکی تبریز به تهران داشته است. ما نمی‌دانیم که آن‌ها وقتی در تهران در حوالی سال ۱۳۴۷ شمسی با هم ارتباط داشتند، چه مطالبی بینشان ردوبدل شده، چه موضوعاتی را مطرح کرده‌اند یا چه قول و قرارهایی گذاشته‌اند، اما آنچه معلوم است این است که شدیداً از همدیگر تأثیر پذیرفته‌اند، به‌طوری‌که می‌توان گفت کتاب ماهی سیاه کوچولو و کتاب ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا هرچند از لحاظ نوع نگارش متفاوت هستند، اما درواقع هر دو منطبق برهم‌اند و تأکید بر مبارزه مسلحانه و پذیرش شیوه قهرآمیز علیه وضع موجود دارند و هر دو هم‌زمان نوشته شده‌اند» (جان‌های شیفته، ص ۱۱۳). احتمالاً امیرپرویز پویان پس از مطالعه دست‌نوشته ماهی سیاه کوچولو، این جمله را در خصوص صمد گفته بود که: «در ایران ماکسیم گورگی جدیدی در حال تولد است» (همان، ص ۱۱۴). صمد در تبریز با تأثیرپذیری از پویان قدم‌های جدیدی به‌سوی مارکسیسم برمی‌دارد و جزواتی از مائو را برای مطالعه در اختیار دوستانش قرارمی‌دهد. پویان برای دیدار با صمد به تبریز می‌رود و در محل درس و بحث او حضور می‌یابد و از صفا و صمیمیت صمد با دانش‌آموزانش متعجب می‌شود. امیرپرویز پویان در مقاله‌ای با اسم مستعار (علی کبیری) که در مجله آرش، ویژه صمد نوشته بود، در توصیف صمد می‌نویسد: «می‌خواند، می‌رفت، می‌کوشید، می‌دوید، می‌دید، تجربه می‌کرد، می‌شناخت. از آن گروه معدودی بود که خواندن را با دیدن و تجربه کردن پیوند می‌دهند. نه شناخت و تجربه دیگر رهروان را آیه‌ای از سوی خداوندگار می‌دانست و نه با کج‌اندیشی اعتبار آن را به هیچ می‌گرفت …» (همان، ص ۱۲۴). «ماهی سیاه کوچولو» که این‌همه مورد توجه هم‌اندیشانِ صمد بود متأسفانه در حیات صمد، کمر نشر بر میان نبست. پس از مرگ صمد، با تلاش جلال آل‌احمد و غلامحسین ساعدی منتشر شد و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفت.

مرضیه احمدی اسکویی در تبریز با محفل صمد بهرنگی و بهروز دهقانی ارتباط داشت. اولین کتاب تأثیرگذار بر مرضیه، دولت و انقلاب از لنین بود. او با مطالعه آثار مارکس و لنین، درنهایت عضو فعال فداییان خلق ایران شد. با اشخاصی همچون دکتر شریعتی، غلامحسین ساعدی و مصطفی شعاعیان آشنایی داشت. زندان و خانه‌های تیمی را تجربه کرد. گاهی با ذوق لطیفِ ادبی‌اش شعرهای زیبا می‌سرود. احمدی اسکویی، شعر به زبان زیبای مادری در مقام «نوشتن» دارد که عیناً آورده می‌شود که نثر فارسیِ آن به قلم این‌جانب است:

🍀«من یازماقلا، یاشاماق ایسته می‌رهم / یاشامیم لا، یازماق ایسته ییرم». نثر فارسی: «من نوشتن را برای زندگی نمی‌خواهم. بلکه زندگی را برای نوشتن می‌خواهم».

چرا چریک شدم از آثار مرضیه اسکویی است که پس از مرگش انتشار یافت. مرضیه در میدان شاه، کوچه شترداران مورد یورش واقع شد و در ساعت ۱۰ روز جمعه ششم اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۳‌ در محاصره مأموران با بلعیدن سیانوری که در دهان داشت خودکشی کرد (نبرد خلق، شماره سوم،۱۳۵۶، چاپ دوم، ص ۱۷).

مناف فلکی کسی بود که صمد بهرنگی کتاب‌ها و جزوات مارکسیستی را برای مطالعه در اختیارش می‌گذاشت و با او به بحث و گفت‌وگو می‌پرداخت. این گفت‌وگوها بیشتر در خیابان باغ گلستان تبریز انجام می‌یافت. او پس از فرازوفرودهای سیاسی و نظامی درنهایت در سحرگاه ۲۲ اسفند ۱۳۵۰ تیرباران شد. فلکی و اصغر عرب هریسی که هر دو اعدام شدند از شاخه تبریز و به‌عبارتی «ماهی سیاه کوچولوهای» صمد بودند. گویا دکتر شریعتی پس از اعدام عبدالمناف فلکی، سخنرانی «پس از شهادت» را در مسجد نارمک ایراد کرد.

درواقع اکثر دوستانِ صمد از طبقه محروم و دلبسته مارکسیسم بودند و نسخه نجات ایران را در آن کتاب و امثال آن می‌جستند. بدین منظور هم در سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران عضو شدند و مسلحانه در مقابل حکومت شاه، صف کشیدند. به نظر من داستان‌های صمد بهرنگی مخصوصاً ماهی سیاه کوچولو بیش از دیگر آثار نوشته‌شده توسط فداییان خوانده شده و بیش از همه آن‌ها، منعکس‌کننده فضای روانی آنان بوده است. درواقع آن نسل پس از مدت‌ها دوندگی، در این کتاب به پاسخ سؤال «چه باید کرد» خودشان رسیدند. در این داستان، ماهی سیاه کوچولو که رهبری را بر دوش می‌کشد، وجه تمایزش از دیگران نه آگاهی بیشتر و اندیشمندی و متفکر بودن، بلکه تنها شجاعت و اهل عمل بودنش است (جان‌های شیفته، ص ۱۸).

محمدعلی عمویی از اعضای مطلع و برجسته شاخه نظامی حزب توده که زندان و حبس طویل‌المدت در ایرانِ قبل و بعد از انقلاب اسلامی دارد، آن دسته از جوانان پرشور را که «حتی اندک مطالعه نداشتند و با کتاب و مطالعه بیگانه بودند» متأثر از مائو می‌داند که «دانشجویان انگشت‌شماری هم در جمع آنان بودند که در کسوت روشنفکری ظاهر می‌شدند». عمویی، صمد را روشنفکر هوادار فداییان می‌داند که «از امکانات انتشاراتیِ فعالی برخوردار بود» (عمویی، محمدعلی، دُرد زمانه).

در اینکه صمد یکی از تئوری‌پردازان سازمان فداییان خلق ایران و گروه‌های مبارز چپ در ایران بود هیچ تردیدی نیست هرچند سازمان مذکور پس از مرگ صمد شکل گرفت. به باورهای مارکس و نویسندگان ماتریالیسم، به دیده قبول می‌نگریست و نسخه نجات ایران را در عمل به آن نسخه‌ها می‌دید. به داوریِ علی مرادی مراغه‌ای «قهرمانان داستان‌های صمد، پژواک‌دهنده و آیینه تمام نمای روحیه عصیانگرانه چریک‌ها» بود (جان‌های شیفته، ص ۱۶۱). دو کتاب صمد: «ماهی سیاه کوچولو» و «بیست‌وچهار ساعت خواب و بیداری» که در اواخر حیاتش نوشته شد شورش علیه ارزش‌های پذیرفته‌شده و ضرورت مبارزه مسلحانه را نشان می‌دهد. بی‌دلیل نبود که در کروکی‌ای که ساواک از چریک‌های شاخه آذربایجان ترسیم کرده بود، اسم صمد را در بالای کروکی نوشته بود و بازجوی ساواک گفته بود که «همه آتش‌ها از گورِ این گوربه‌گورشده برمی‌خیزد»(یادمان صمد بهرنگی، ص ۵۵۰). انتشار هفته‌نامه مهد آزادی آدینه که به همت صمد و یارانش صورت می‌گرفت،‌ نقطه عطفی در زندگی صمد به شمار می‌رفت و شکل‌گیری بعدی حلقه چریکی تبریز را رقم می‌زد.نوع فلسفه‌ای که هفته‌نامه مهد آزادی آدینه از آن دفاع می‌کرد ماتریالیسم، مدرنیسم، هنر و شعر مدرن، مبارزه با کهنه‌گرایی، ارتجاع، تبعیض و نابرابری بود. هفته‌نامه مهد آزادی مثل هر نشریه مارکسیستی،‌ مشحون از نویسندگان بنام مارکسیست و چپ‌گرا بود و با درج داستان‌هایی با مضامین آزادیخواهی، مبارزه با فقر و بی‌عدالتی در اصل مرکز نقد و حمله به خودکامگی به شمار می‌رفت. درواقع متصدیان هفته‌نامه از این پند گران‌سنگ «برتولت برشت» به روزنامه‌نگاران جوان پیروی می‌کردند که «وقتی که به دیکتاتوری نمی‌توانید حمله کنید به دیکتاتورهای مشابه حمله کنید». پس از تعطیلی هفته‌نامه مهد آزادی آدینه، از نشریه دیگری که یاران صمد مانند علیرضا نابدل، بهروز دهقانی، مفتون امینی و غیره در آن مدت کوتاهی قلم زدند، باید از مهد آزادی ویژه هنر و اجتماع نام برد.‌ نخستین شماره دوهفته‌نامه مهد آزادی ویژه هنر و اجتماع به سردبیری حسین محمدزاده صدیق روز شنبه مهرماه ۱۳۴۷ منتشر شد و این زمانی بود که تقریباً یک ماه قبل از آن صمد به ارس پیوسته بود.

افسوس که دفترِ حیات صمد خیلی زود بسته شد و در ۲۹ سالگی بدون اینکه ازدواج کند به ابدیت پیوست و این‌چنین، دقت و تعمق و تجدیدنظر در روش و بینش، از آن عزیزِ از دست رفته، سلب شد. اگر می‌ماند شاید جورِ دیگری نگاه می‌کرد. اگر حیاتش ادامه می‌یافت می‌دید که قبله آمالِ چپ‌گرایان ایران -اتحاد جماهیر شوروی- چگونه تجزیه شد و عمر نظامِ مدعیِ کمونیسم پایان یافت. می‌دید که کشورهای اروپای شرقی در زیر چتر پیمان آتلانتیک شمالی «ناتو» درآمده‌اند. می‌دید که کوبا کشور فقیری است که از قافله تمدن بازمانده است. می‌دید که کره شمالی به یک نظام استبدادی تمام‌عیار تبدیل شده است و می‌دید اوکراین که در روزگار نه‌چندان دور، بخشی از اتحاد جماهیر شوروی به شمار می‌رفت هم‌اکنون با حمایت غرب با دولت مرکزیِ مسکو می‌جنگد و برای عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو، تمام تلاش خویش را به کار می‌گیرد. جلال آل‌احمد که روزگاری در حزب توده ایران فعالیت داشت با تیزبینی و هوشمندیِ خویش خیلی زود دریافت که حزب توده در اسارت روس‌هاست؛ لذا درحالی‌که اشک ندامت برگونه‌هایش جاری می‌شد بازگشت و خسی در میقات را نوشت. آل احمد که بر مرگِ صمد اشک تأسف می‌ریخت، خود نیز در اوج پختگی‌اش، در دام اجل گرفتار آمد. صمد در رود ارس (آراز) که به همراهِ دوستش آقای حمزه فراهتی بود، به خاطر آشنانبودن به شنا، غرق شد و فراهتی بدون صمد بازگشت؛ ولی همفکران و دوستانش که در رأس آن‌ها جلال آل‌احمد بود قصه‌ای ساختند و مرگ صمد را به حکومت وقت نسبت دادند تا از این طریق، ضربه‌ای بر پیکر نظام وارد کنند. همچنان که خودکُشیِ جهان‌پهلوان تختی در تهران، درگذشت دکتر علی شریعتی در انگلستان و حتی مرگ طبیعیِ خودِ آل‌احمد در «اسالم» شمال ایران نیز به حکومت وقت نسبت داده شد! آل احمد می‌نویسد: «اما در باب صمد، در این تردیدی نیست که غرق شده، اما دلمان می‌خواست قصه بسازیم و ساختیم…» (مجله آرش، شماره ۱۸، ص ۵).۲

 

پینوشتها

  1. البته در همین باب نظرات افراطی نیز داشت که نگارنده در «نقدی بر کتاب کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» به آن پرداخته است (ماهنامه انشا و نویسندگی، شماره ۱۰۳، سال ۱۳۹۸).
  2. برای شناخت منش و بینش صمد، کتاب‌های زیادی نوشته شده است که از آن میان به دو کتاب اکتفا می‌شود: برادرم صمد از اسد بهرنگی؛ و جان‌های شیفته از علی مرادی مراغه‌ای که در لابه‌لای این کتاب نکات بس سودمندی در راستای شناخت اندیشه صمد بهرنگی وجود دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط