بدون دیدگاه

یک دستور کار پیشنهادی برای گفت‌وگوی جمعی

 

محمدجواد غلامرضاکاشی

دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی

 

پروژه اصلاحات چنان‌که در انتخابات دوم خرداد سال ۱۳۷۶ به صحنه آمد، دارای یک ایدئولوژی پشتیبان بود، حاملان اجتماعی مشخص داشت و هویت جمعی اثرگذاری ایجاد کرد. این پروژه فکری سیاسی، دوران یوتوپیک و ایدئولوژیک خود را طی کرده و اینک در موقعیتی هست که بتوان درباره کلیت آن سخن گفت.

متأسفانه، عزمی جدی برای گفت‌وگو پیرامون میراث گفتمان اصلاحات شکل نگرفته است. یک دلیل آن ملاحظات سیاسی است. فرض بر این قرار داده شده که فعلاً، نمادهای گفتمان اصلاحات هنوز در عرصه سیاسی قدرت عمل دارند و تا جایی که این قدرت عمل وجود دارد، هرگونه رویکرد انتقادی، موجب تضعیف قدرت عملی این گفتمان خواهد شد؛ اما تصور نگارنده بر این است که این وضعیت، اصلاح‌طلبان را همانند رقیب سیاسی‌شان در یک وضعیت تصلب فکری فرو برده است و آن‌ها را در تولید فضای خلأ فکری و فقدان افق جمعی شریک کرده است.

من در این یادداشت کوتاه، تنها قصد دارم به‌طور فهرست‌وار، تأملات خود را در زمینه نقد گفتمان اصلاحات و ضرورت بازاندیشی در آن فهرست کنم. این فهرست برای من صرفاً الگویی اولیه برای بازاندیشی نسبت به تجربه اصلاح‌طلبان پس از انقلاب است؛ بنابراین در هیچ‌یک از محورهایی که ذکر خواهم کرد، چندان به عمق نخواهم رفت؛ اما باورم این است که هریک از آن‌ها درصورتی‌که محور بحث قرار گیرند، عرصه‌های متنوع گفت‌وگوی جمعی را پیش چشم خواهند نهاد.

 

نگرشی کلی به پروژه اصلاحات

دوم خرداد در طوفان برآمدن نولیبرالیسم پس از فروپاشی بلوک کمونیستی اتفاق افتاد و به‌شدت تحت تأثیر این موج جهانی بود. مقصود این نیست که نولیبرالیسم تنها صدای قابل شنیدن در ایران دهه هفتاد بود. مقصود این است که نولیبرالیسم صدای اصلی بود و صداهای دیگر اگر هم وجود داشتند، زیر چتر آموزه‌های نولیبرال به خود مشروعیت می‌بخشیدند. در این موج، مفاهیم کلیدی عقلانیت، فردیت، تخصص، آزادی، حریم خصوصی، دموکراسی و جامعه باز همه‌جا شایع بود و هر کس از هر منظری که از راه می‌رسید، مجبور بود التزام خود به این مفاهیم کلیدی را اثبات کند تا امکان شنیده شدن پیدا کند.

حاملان اجتماعی این موج، جوانان و دانشجویان وابسته به طبقه متوسط شهری بودند. کسانی که در ایام انقلاب، دو سه ساله بودند و تا پایان جنگ، هنوز در سنین نوجوانی زیست می‌کردند؛ اما از اوایل دهه هفتاد، به سن جوانی رسیده بودند و تصمیم داشتند جهان اجتماعی را مطابق علائق و باورهای تازه خود بازآفرینی کنند. همان‌طور که در خانه تشخص خود را در تمایز با پدر یا مادر جست‌وجو می‌کردند، در محیط اجتماعی نیز تلاش کردند جهان متمایز خود را بنا کنند. مفاهیم و باورهای ایدئولوژیک آن روز چنین چشم‌اندازی به آن‌ها می‌بخشید.

مفاهیم عقلانیت، فردیت، تخصص، آزادی و دموکراسی، در فضای آن روزها، یک ابر خیال‌انگیز یوتوپیک ترسیم می‌کرد. این احساس جمعی پدید آمده بود که به‌زودی فضای عبوس و اندوه‌بار دهه شصت، از فضا بیرون خواهد رفت، دوران شاد و پرطراوتی از راه خواهد رسید. آن‌ها قادرند مطابق خواست‌های فردی‌شان همان‌طور زندگی کنند که دوست دارند، و نتیجه این زیست مطابق با امیال و پسندهای شخصی، جهان اجتماعی و سیاسی‌شان را مملو از فراوانی و بهره‌مندهای جمعی خواهد کرد.

نسلی که در فضای یوتوپیک گفتمان دوم خرداد چشم به جهان اجتماعی و سیاسی گشود به پدران و مادران خود به چشم تحقیر نگاه می‌کرد، آن‌ها انقلاب کرده بودند و هزینه‌های گزاف داده بودند و در تحصیل آنچه می‌خواستند ناکام بودند، اما آن‌ها راه‌های عقلانی و کم‌هزینه‌ای پیداکرده بودند و در پرتو این مسیر، به سمت تأمین زودهنگام سعادت فردی و جمعی خود می‌رفتند.

بیش از دو دهه از آن فضا می‌گذرد. جریان دوم خرداد در تحکیم موقعیت صندوق آرا توفیق نسبی کسب کرده است. همه الگوهای دیگر حیات سیاسی کم‌وبیش در حاشیه و حتی در خدمت این الگوی حیات سیاسی درآمده‌اند. سیاست‌ورزی متکی بر انتخابات، همان الگوی برآمده از منطق بازار اقتصادی است که در عرصه حیات سیاسی نیز شیوع پیداکرده است. اقتصاد نیز هر روز بیش از پیش، به سمت یک اقتصاد بازار حرکت کرده است. دستگاه‌های ایدئولوژیک مقتضی این، هر دو نیز در عرصه عمومی بسط و گسترش یافته است. اینک فضای عمومی بیش از پیش، بستر شیوع ارزش‌های فردگرایانه است و ارزش‌ها، هویت‌ها و آرمان‌خواهی‌های جمعی به حاشیه رفته‌اند.

استنتاج‌های بالا، ممکن است اعتراضاتی برانگیزد. قطعاً هواداران دمکراسی و مبارزات پارلمانی خواهند گفت که این همان نبود که می‌خواستیم، اقتصاددانان فریاد خواهند زد، آنچه اتفاق افتاده شباهتی به اقتصاد بازار ندارد و طرفداران ایدئولوژی نولیبرال نیز معترض خواهند بود و وضعیت هنجاری جامعه امروز را مطابق با ارزش‌های ناب نولیبرال نمی‌یابند؛ اما این درست همان وضعیتی است که طرفداران ارزش‌ها و کنش‌های انقلابی در دهه شصت از آن سخن می‌گفتند. آن‌ها آنچه در صحنه تجلی پیدا کرده بود را مرتب انکار می‌کردند و می‌گفتند این نبود آنچه می‌خواستیم. همیشه واقعیات عینی، از صورت‌بندی‌های یوتوپیک دستگاه‌های ایدئولوژیک چیزی و چیزهایی بیشتر دارند. به‌طوری که یوتوپیا در مرحله تجسدیابی خود، دستخوش اعوجاج و کاستی می‌شود.

واقع این است که ذهنیت جمعی، چندان گوش به این گله نخواهد سپرد که آنچه شد با آنچه ایدئولوگ‌ها می‌گفتند سازگار نیست. چندان گوش نخواهند کرد که رقیب نگذاشت که آموزه‌های آنان ثمره‌های شیرین خود را تولید کند. آموزه‌های فکری در عرصه سیاسی نسبتی با آموزه‌های تئوریک در حوزه فیزیک و شیمی ندارند. آن‌ها به هزاران دلیل شناخته و نشناخته، در عرصه عمومی گرما تولید کرده‌اند وهژمون شده‌اند، اگر به هر دلیلی از جمله عدم ملاحظه جوانب عینی و عملی، توفیق کمی در عمل پیدا کنند، خصلت توهم و رؤیا و امیدافکنی خود را از دست می‌دهند. باید بازاندیشی شوند، بازسازی شوند و دوباره به عرصه عمومی بازگردند.

دوره‌های پی‌درپی انتخابات پشت سر گذاشته می‌شوند، درست مثل دستگاه تردمیلی که به‌سرعت کار می‌کند، اما هم‌زمان فساد اداری و اقتصادی افزایش پیدا می‌کند، بحران‌های زیست‌محیطی رو به افزایش است، فرصت‌های عملی مشارکت سیاسی رو به کاهش نهاده است، افق‌های پیش‌رو مرتباً تیره‌تر می‌شوند، اعتماد به حیات سیاسی رو به کاهش گذارده است، و چشم‌اندازهای جمعی، نگران‌کننده‌اند. به‌طوری که امروز می‌توان گفت، نه خرسندی‌های شخصی و فردی چندان جریان دارد و نه فضاهای جمعی دلگرم‌کننده‌اند. در چنین شرایطی است که ایدئولوگ‌ها و فعالان جریان اصلاحات ضروری است نسبت به آنچه گذشت بازاندیشی کنند. این بازاندیشی به خروج از وضعیت فعلی و گشودن چشم‌اندازهایی در ایران فردا، مددرسان خواهد بود.

نقدی بر میراث اصلاحات

از منظر تجربیات بیش از دو دهه گذشته، دستگاه ایدئولوژیک و هژمون شده دوم خرداد را می‌توان موضوع بررسی نقادانه قرار داد. چنان‌که پیش‌تر ذکر شد، نگارنده صرفاً مواردی را به شکل فهرست‌وار عرضه می‌کند و بر این باور است که تولید چنین یادداشت‌هایی می‌تواند دستور کاری برای گفت‌وگوهای جمعی فراهم آورد. نقدهای من، به جوانب فکری و اندیشگانی اندیشه اصلاحات تمرکز دارد. بدیهی است گفت‌وگوی انتقادی پیرامون میراث اصلاحات، جوانب عملی و سازمانی نیز دارد که من به آن‌ها نخواهم پرداخت. به‌علاوه من این نکته را مفروض گرفته‌ام که هسته اصلی دستگاه گفتمانی اصلاحات نولیبرال بوده است؛ بنابراین روایت‌ها و صداهای دیگر را در این بحث نادیده گرفته‌ام. نکات مذکور به شرح زیرند:

اول: ضرورت طرح بحث از منظر سیاسی: تبار گفتمان اصلاحات به‌ نقد فلسفی دین ارجاع می‌شود. آن‌ها بر مبانی فلسفی و تحلیلی خود، بنایی از حیات سیاسی ساختند. این وضعیت همان‌قدر که دست آن‌ها را در طرح مباحث نظری و فلسفی پرکرده بود، در قلمرو حیات سیاسی از طرح شعارهای کلی فراتر نرفتند. هیچ‌یک از باریک‌اندیشی‌های فلسفی آن‌ها به باریک‌اندیشی‌های جدی در حیات سیاسی نینجامید. تنها یک باور اسطوره‌ای راهنمای آنان بود مبنی بر آنکه اصلاح آموزه‌های خاص در حوزه فلسفه و دین به اصلاح امور سیاسی نیز خواهد انجامید. گفتمان اصلاحات به‌طور جدی به طرح بحث از منظر سیاسی نیازمند است.

دوم: ضرورت بهره‌مندی از یک دستگاه اخلاقی هنجارساز در عرصه عمومی: گفتمان اصلاحات، همان‌طور که مدعی به عرصه خصوصی راندن دین بود، مدعی خصوصی‌کردن داوری‌های اخلاقی نیز بود. فقدان کلیت اندیشی مقتضی سخن سیاسی، سبب شد اصلاح‌طلبان یا فاقد نظریه هنجاری در عرصه سیاسی باشند یا هنجارمندی های اخلاقی‌شان، کفایت لازم برای داوری در عرصه سیاسی نداشت. آن‌ها تلاش می‌کردند قانون را جایگزین اخلاق در عرصه سیاسی کنند و این یک استراتژی برای تمایزگذاری با رقیب بود؛ اما این وضعیت، به‌تدریج حیات سیاسی آن‌ها را تضعیف کرد، امکان همبسته‌سازی آن‌ها را رو به کاستی برد، و تحلیل‌های مبتنی بر موازنه قوا و بازی احتیاط‌آمیز در میدان عمل را جایگزین قضاوت‌های اخلاقی کرد. این وضعیت، آن‌ها را دچار بن‌بست‌های نظری و عملی کرد و بسترساز گسیختگی‌های مهمی در عرصه عمومی شد. ضمن اینکه آن‌ها را در هنجارزدایی از حیات سیاسی نقش‌آفرین کرد.

سوم: ضرورت توجه به عدالت و طبقات فرودست: لیبرال‌ها به‌ویژه هنگامی که به فهمی بنتامی از سیاست زندگی جمعی نزدیک می‌شوند، از فهم استقلال نسبی حیات سیاسی از سازوکارهای حیات اقتصادی عاجزند. این درست همان معضلی بود که مارکسیسم ارتدکس نیز از آن رنج می‌برد. درک فردی و ذره‌وار از حیات اجتماعی ناتوان از فهم این واقعیت است که جامعه یک کلیت تقلیل‌ناپذیر به روان‌شناسی یا قلمرو منافع فردی دارد درک سازوکارهای حیات سیاسی منوط به درک جامعه به‌منزله یک کل و سازوکارهای عام و فرافردی در حیات جمعی است. عدالت به همین سبب در پنجره این منظر دیده‌شدنی نیست. در سنت لیبرال توجه جدی به عدالت توسط جان رالز اتفاق افتاد، اما رالز تنها با تکیه بر منظر جمع‌گرا و کل‌گرای هگلی توانست در ساختارمندی تنگ لیبرالیسم جایی برای عدالت بگشاید. نادیده‌گرفتن مقوله عدالت در جامعه‌ای شبیه جامعه ایرانی، مفاهیم اصلاح‌طلبانه را هر روز کم‌رنگ‌تر و بی‌معناتر کرده است. توجه به عدالت در جوامع غربی از این حیث ضروری بود که نظام آزاد بازار به‌طور اجتناب‌ناپذیری شکاف طبقاتی می‌زاید و شکاف طبقاتی تداوم نظام بازار را با مشکل مواجه می‌کند، اما در ایران ما، لزوم توجه به عدالت بیش از این‌هاست. در این اینجا علاوه بر مشکلاتی که به مقوله بازار ارجاع می‌شود، با پیکره یک اقتصاد رانتی مواجهیم که اصولاً خاص‌گراست و به‌طور سیستماتیک گروه‌های وسیعی از جامعه را از امکان رقابت و حیات اقلی حذف می‌کند؛ بنابراین تبعیض تنها یک مسئله برآمده از ساختار اقتصادی نیست، قبل از هر چیز یک مقوله سیاسی است؛ بنابراین بیش از رالز، توجه به عدالت مستلزم توجه به کلیت حیات اجتماعی از منظری سیاسی است. بی‌توجهی به وضعیت ناعادلانه زندگی جمعی، دال‌های معطوف به اصلاحات را به تدریج منسوخ کرد و مفهوم متعین آن را زدود.

چهارم: ضرورت تبعیت از یک الگوی نظری جامع: اصلاح‌طلبان درکی یوتوپیک از آموزه‌های خود داشتند. فرضشان بر این بود که گشایش حیات سیاسی مبتنی بر دموکراسی، به‌طور خود به خودی همه معضلات دیگر را سامان خواهد بخشید؛ اما این نکته به خلاف آن چیزی بود که آیزیا برلین از ناسازگاری ارزش‌های سیاسی به دست می‌داد. همان‌طور که آزادی با عدالت سر سازگاری ندارد، آزادی با امنیت نیز سازگاری تام ندارد. واقعیات پیچیده جامعه ایرانی، وضعیت اقوام، شرایط پیچیده منطقه‌ای که در آن زیست می‌کنیم، نیازمند یک تئوری کارآمد بود که هم‌زمان با بسط آزادی و ارزش‌های دمکراتیک، امکان زندگی توأم با امنیت داخلی و منطقه‌ای را نیز فراهم آورد. خالی بودن دست اصلاح‌طلبان از سازوکارهای نظری و عملی تأمین امنیت، خلأیی بود که توسط رقیب و تئوری‌های امنیتی آن‌ها تأمین شد. به همین جهت، با افزایش معضلات داخلی و به‌ویژه منطقه‌ای، توجه مردم به سمت دیگر رفت و در افکار عمومی شکافی حاصل شد مبنی بر اینکه در مسائل داخلی به اصلاح‌طلبان توجه کنند و در مسائلی که به امنیت داخلی و منطقه‌ای مربوط می‌شود که جناح مقابل. سید محمد خاتمی محبوب بود اگر سخن از انتخابات ریاست‌جمهوری بود و قاسم سلیمانی محبوب بود اگر سخن از بسط میدان نفوذ داعش در میان باشد.

پنجم: ضرورت تدوین الگویی روشن از سرشت روابط بین‌الملل: اصلاح‌طلبان، درکی یکسره متعارض با درک ایدئولوژی انقلابی از شرایط بین‌المللی پروردند. خواسته یا ناخواسته درکی تماماً مثبت از نظام بین‌الملل و سیاست خارجی کشورهای غربی به دست می‌دادند. فرضشان بر این بود که از مفاهیمی نظیر امپریالیسم باید یکسره عبور کرد. هرچه مشکل است از ما بوده است و در صورتی که در یک فرایند تنش‌زدایی واقعی ورود کنیم، امکانات بین‌المللی پیش چشم ما گشوده خواهد شد؛ اما هنگامی‌که در اوج سیاست‌های تنش‌زدایی جرج بوش ایران را در محورت شرارت جای داد و امروز پس از انعقاد قرار داد برجام رئیس‌جمهور امریکا از لزوم انحلال آن سخن می‌گوید، اصلاح‌طلبان نمی‌دانند چه تحلیلی از این سنخ وقایع به دست دهند. دقیقاً بر خلأ ناشی از همین ناتوانی در تحلیل است که آموزه‌های اصلاح‌طلبانه، در هاله‌ای از ابهام فرومی‌روند.

ششم: ضرورت گذر از سکولاریسم و بازاندیشی نسبت دین و سیاست: ایدئولوژی مسلط و هژمون اصلاح‌طلبان، مروج نحوی از نظم سکولار بود. فرضش بر این بود که ترکیب دین و سیاست که از دهه چهل به بعد اتفاق افتاد، یک اتفاق ناشی از اشتباه روشنفکران مسلمان دهه چهل و پنجاه ایران بود. این را کافی می‌دانستند که نسبت دین و سیاست را انکار کنند، تا دین به عرصه خصوصی بازگردد و حیات سیاسی برای تکنوکرات‌ها و متخصصان امر خالی شود. گسترش دین در عرصه سیاسی در سایر نقاط جهان، حتی بازپس‌گیری ایده سکولاریسم توسط تئوری پردازان اصلی آن – هابرماس و پیتر برگر- آن‌ها را به این نتیجه نرسانید که پیوند دوباره دین و سیاست در بخش مهمی از جهان امروز، ناشی از کاستی‌های بنیادی مدرنیته قلمداد می‌شود؛ بنابراین مسئله به بازرگان و شریعتی منحصر نمی‌شود. نیازی اساسی به بازاندیشی نسبت میان سیاست و دین وجود دارد. ممکن است بتوان به الگوهای طراحی‌شده پیش از انقلاب نقدهایی وارد کرد، اما اگر این نقدها متوجه حذف دین از عرصه عمومی باشد، کارآمد نخواهد بود. اصلاح‌طلبان، از هر تئوری تازه برای برقراری نسبت تازه میان دین و سیاست خالی بودند و همین خلأ بسترساز کم‌معنا شدن آن‌ها در عرصه عمومی بود.

هفتم: ضرورت توجه به تحولات نظری جدید: اصلاح‌طلبی چنان‌که اشاره شد، عموماً در کوران برآمدن نولیبرالیسم در عرصه جهانی ساخته‌وپرداخته شد. شاید کاستی‌گرفتن قدرت ایدئولوژیک آن نیز ناشی از افول این موج در عرصه جهانی دارد. در بستر جهانی، تأملات فراوانی در جریان است که مضمون اساسی آن‌ها، تولید ترکیب‌های تازه از جریان‌های متفاوت و متعارض ایدئولوژیک است. متأسفانه در ایران بیش از یک دهه است، بسترهای هم‌اندیشی میان اصلاح‌طلبان وجود ندارد. بسترهایی که امکان بازاندیشی‌هایی تولید کند مطابق با آنچه در جهان روی داده است و تجربه‌هایی که در این یکی دو دهه در درون حاصل شده است.

نکاتی برای تأمل و برون‌رفت

جامعه ایرانی بیش از هر وقت با فقر نظری و تئوریک مواجه است. این وضعیت عام است و به یک جناح سیاسی منحصر نمی‌شود. اصلاح‌طلبان همان‌قدر ناتوان از تولید افق و ارزش‌های همبسته‌ساز جمعی‌اند که جناح مقابل آن‌ها. در شرایط فقر نظری، سیاست هر روز بیش از پیش به مصلحت‌اندیشی‌های جناحی و فرقه‌ای تقلیل پیدا می‌کند. بسترهای گفت‌وگو و تعامل فکری به دلیل فقدان وجود فکر، محدود و محدودتر می‌شود. تقریباً می‌توان گفت در عرصه سیاسی هیچ حرف جدی به میان نهاده نمی‌شود. فیلسوف و متفکری هم اگر هست، افراد را به پاک‌کردن دامان خود از حیات جمعی فراخوان می‌کنند و سیاست به مردان قدرت‌طلب و فاقد انگیزه‌های اخلاقی سپرده می‌شود. در چنین شرایطی، ضروری است بیش از پیش به احیای حیات سیاسی و بازآفرینی فهم عمومی بیندیشیم. گمان من بر این است که این خلأ جز به مدد گشوده شدن عرصه عمومی به سمت گفت‌وگوهای ثمربخش و معطوف به حل مسائل عینی امروز ایران حل نخواهد شد. نگارنده به لحاظ نظری خود را توانمند برای عرضه افق تازه نمی‌یابد، اما بر این باور است که در صورت گشوده شدن میدان‌های تازه گفت‌وگو، توجه به نکات زیر، به توفیق در گفت‌وگو و گشودن افق‌های تازه مدد خواهد رسانید:

اول: گفتمان اصلاحات، نیازمند سنتزی تازه با گفتمان انقلابی است. دستگاه ایدئولوژیک اصلاحات، بیش از اندازه در فاصله‌گیری از افق دوران انقلاب افراط کرد. یک دلیل عقیم‌ماندن روایت اصلاحات، ناشی از ایستادن در نقطه مقابل آن افق بود. در حالی که افق دوران انقلاب، ناشی از تجمیع تجربیات چندین دهه حیات سیاسی ایرانیان بود. ماجرا به یکی دو ایدئولوگ منحصر نیست. گفتمان اصلاحات، در نقد روایت انقلابی سخن‌های صادق و تردیدناپذیری دارد؛ اما ساختن گفتمان اصلاحات در نقطه مقابل آن روایت تاریخی، کمکی به تولید افقی مقابل آن نکرد، تنها به عقیم‌ماندن خود در عمل مدد رسانید؛ بنابراین تلاش برای تولید سنتز تازه‌ای میان دو افق که طی نیم‌قرن اخیر روی داده‌اند، راهگشا خواهد بود. این سنتز علاوه بر اینکه موجبات تداوم تاریخی حیات جمعی ما را فراهم خواهد کرد، به التیام گسیختگی‌های درونی در شرایط فعلی نیز مدد خواهد رسانید. در نتیجه این ترکیب، امکان‌های تازه‌ای برای پیوند ارزش‌های معطوف به آزادی، عدالت و امنیت فراهم خواهد شد.

دوم: من در این یادداشت، فرض را براین نهاده بودم که دستگاه فکری نولیبرال هسته هژمون گفتمان اصلاح‌طلبی بود؛ اما این نکته نافی این سخن نیست که گفتمان اصلاحات یک کثرت بود و صداهای مختلف داشت. گفت‌وگوی درونی میان صداهای مختلف اصلاحات و اجازه طرح و ظهور روایت‌های به حاشیه رفته این گفتمان، سرمایه‌های معنوی این گفتمان را افزون خواهد کرد.

سوم: جامعه ایرانی پس از نیم‌قرن ناآرامی و گسیختگی و تعارضات، جامعه خسته‌ای است. به‌ویژه که دستاورد چندانی پیش روی خود نمی‌یابد. این تصور عمومی وجود دارد که تنها سرمایه‌های خود را به هدر داده است و چیزی عایدش نشده است؛ بنابراین به لحاظ فکری، چندان اطمینانی به الگوهایی ندارد که یک‌تنه خود را نجات‌بخش می‌خوانند و نجات بخشی خود را مشروط به حذف رقیب از صحنه می‌پندارند. درست به‌عکس، به الگوهایی اعتماد خواهد کرد که نگاهی انتقادی به خود دارند و به دیگری گشوده‌اند. تلاش می‌کنند کاستی‌های خود را در آیینه رقیب بجویند. بدیهی است مقصودم از رقیب، صرفاً به دو جناح اصلاح‌طلب و اصولگرا منحصر نیست. جامعه ایرانی پر است از روایت‌های محذوف و به حاشیه رانده شده. روایت‌هایی که به حاشیه‌رانی‌شان، ناشی از همراهی اصلاح‌طلبان و اصولگرایان بوده است؛ بنابراین مقصود از گشودگی، گشودگی به‌سوی هر صدای حاشیه‌ای است.

سوم: مطابق با دو نکته فوق، شرایط امروز جامعه ایرانی مستعد پذیرش الگوهای سنتزکننده است. الگوهایی که بتوانند میان سویه‌های گوناگون و ناسازگار جامعه ایرانی، پیوندی برقرار کنند. الگوهای متکی بر یک دال مرکزی مانند آزادی یا عدالت یا امنیت، ممکن است از حیث نظری صراحت و دقت بیشتری داشته باشند، اما در عمل صرفاً به گسیختگی بیشتر فضای امروز جامعه ایرانی کمک می‌کنند.

سخن آخر

متأسفانه روشنفکران امروز از توجه به‌ضرورت عرصه عمومی و گفت‌وگوی میان خود غافل شده‌اند. گروهی‌شان، با ایده مرغ یک پا دارد، از هرگونه نقد پیشینه خود پرهیز می‌کنند، گروهی خاص‌گرا شده‌اند و با حلقه محدودی از شنوندگان و حواریون، حسی از قوم برگزیده در میان حلقه خود می‌پرورند، گروهی اصولاً دست از نظر کشیده‌اند و به‌منزله فعالان سیاسی، اوقات خود را صرف تنظیم و تدوین شعارهای انتخاباتی می‌کنند، گروهی کسوت آکادمی به تن کرده‌اند و کار مجرد و نظری می‌کنند. در هر حال میدانی که به‌کلی خالی مانده است، طراوت‌بخشی‌های نظری است و این وضعیت جامعه ایرانی را هر روز بیش از پیش دستخوش خلأهای اساسی کرده است. به گمانم خوب است، صاحبان نظر و قلم، هر یک دستور کاری برای گفت‌وگوی جمعی عرضه کنند و از این همه امکان‌های گفت‌وگو که خوشبختانه به مدد فضای مجازی ایجاد شده است استفاده کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط