بدون دیدگاه

آسیب‌شناسی قدرت در اندیشه مولانا

دکتر احمد کتابی- بخش دوم

مولانا جلال‌الدین محمد مولوی، بی‌گمان، سرآمدِ عارفان ایران زمین است و آثار جاویدان او ، به‌ویژه مثنوی معنوی، گنجینه عظیم و بی‌بدیلِ معارف الهی و دقایقِ عرفانی. به‌رَغمِ این تمرکز و استغراق در الهیات و مباحثِ عرفانی، مولانا از توجه و پرداختنِ به دیگر موضوعات نیز غافل نمانده است؛ تا آنجا که کمتر مسئله‌ای در زمینه مسائل و مباحث گوناگون انسانی، مخصوصاً در حیطه خودشناسی و کشف و دریافتِ ناشناخته‌ها و ناپیداهایِ روح آدمی، می‌توان یافت که از نگاهِ ژرف‌کاو و تیزبینِ وی دور و مغفول مانده باشد.

در این مقاله بر آنیم تا به بررسی یکی از این مباحث که با انسان‌شناسی و نیز دانش ‌و حرفه سیاست ارتباطی تنگاتنگ دارد، بپردازیم: قدرت و آسیب‌های ناشی از آن. در حاشیه این موضوعِ اصلی و محوری، از دو مسئله بسیار مهم دیگر نیز، که با موضوع قدرت دارای روابط بسیار نزدیک و مناسبات متقابل و در هم تنیده‌ای است، به‌عنوان مقدمه و زمینه بحث، سخن خواهد رفت: شهرت‌جویی و جاه‌طلبی. ضمناً در جای‌جایِ مقاله به بررسی نقشِ بسیار مؤثر و تعیین‌کننده ستایشگریِ (مدح) نابجا در ایجاد و تقویت «کیش شخصیت» و روحیه غرور و تفرعن در ارباب قدرت پرداخته خواهد شد: با توجه به مجموع ملاحظات یادشده، شاید بتوان گفت که از نظر مولانا قدرت، به‌ویژه در حالت تکاثر، بالقوه عاملِ اصلی ایجادِ عُجب در صاحب‌منصبان و حاکمان است، اینک به بررسی دو عامل دیگر که بیشتر جنبه تشدیدکننده دارند، پرداخته می‌شود:

۳-۲ ـ ستایشگری و عُجب قدرت

هر که بستاید تو را دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده

دفتر دوم: ۲۳۳۰

پیش از این، از نظر مولانا، درباره آثار نامطلوب و مخرب ستایش ـ به‌ویژه ستایش مفرط و بدون استحقاق ـ در روحیه حاکمان و قدرتمندان و تأثیر مُقدَّرِ آن در سوق دادنِ تدریجی آنان به استکبار و استبداد یاد شد. اینک به بررسیِ مبسوط‌تر و تفصیلی‌تر این مسئله پرداخته می‌شود:

۳-۲-۱ـ نظر کلی مولانا درباره ستایش (مدح)

از دیدگاه مولانا، تمایل انسان به ستایش شدن، مشروط بر اینکه از حدِّ عادی و طبیعی فراتر نرود، میلی فطری و خویی خدادادی است. این تمایل، در واقع، از خصلتِ مدح‌جویی و شُکرطلبیِ خداوند نشئت می‌گیرد:

خُلقِ ما بر صورتِ خود کرد خَلق
چون‌که آن خَلاّق شُکر و حمدجوست
وصفِ ما از وصفِ او گیرد سَبَق[۱]
آدمی را مدح‌جویی نیز خوست

                                                                                             دفتر چهارم: ۱۱۹۵- ۱۱۹۴

۳-۲-۲ـ همه انسان‌ها، کم و بیش مفتون و مسحور ستایش می‌شوند:

چنانکه اشارت رفت، مدح و ستایش اصولاً موافق طبع و فطرت آدمی است و با حبِّ نفس که از قوی‌ترین غرایز انسانی است، ارتباط و سازگاری تام دارد. به همین مناسبت، انسان‌ها عموماً، و اربابِ قدرت و اصحابِ حکومت خصوصاً، از گفته‌های ستایش‌آمیزِ دیگران ـ هرچند که جنبه مبالغه و صبغه تملق و چاپلوسی داشته باشد ـ ناخودآگاه لذت می‌برند و گرچه ممکن است با ابرازِ تواضعی صوری و غیرصادقانه، ظاهراً، خود را مستحقِ مدح نشمرند ولی در بُنِ جان، از آن خوشنود می‌شوند، بدون اینکه، به مضار و عواقب ناگوار آن توجه و آگاهی داشته باشند.

مهم‌ترین زیان و پیامد مدح و ثنا، تحریک و تقویتِ احساسِ خودپسندی و خودبرتربینی در آدمی است. این احساس رفته‌رفته قوت می‌گیرد و منشأ آثار و عواقب خطرناکی در شخصیت ممدوح می‌گردد تا آنجا که به گفته یکی از مثنوی‌پژوهان، نفس را که در آغاز به‌مثابه موری ضعیف است به فیلی قوی‌جثه تبدیل می‌کند. چنانکه ابتدا ممکن است مدح را با ترددِ خاطر تلقی کند ولی به‌مرور زمان و در صورت تداومِ مدح، کم‌کم، امر بر خود وی نیز مشتبه می‌شود و عاقبت‌الامر چنان به فضیلت و برتری خود متقاعد می‌شود که اگر وی را ستایش نکنند رنجیده‌خاطر می‌گردد و مدح را به‌منزله وظیفه‌ای برای مردم تصور می‌کند که اهمال در اَدایِ آن، نشانه مخالفت و دشمنی آن‌ها، و در صورت برخورداری از قدرت، موجب استحقاقِ مجازات شمرده می‌شود. از این‌رو، مولانا، هوشمندانه انسان‌ها را اندرز می‌دهد که نفس را باید به خواری عادت داد و جهات منفی و نقاطِ ضعف آن را پیوسته به رخِ آن کشید تا ستایش موجب گمراهی نشود. (فروزانفر، ۱۳۴۵، ص ۷۳۹- ۷۳۸)

نفس از بس مدح‌ها فرعون شد

کُن ذلیل النفس هوناً لا تَسُد[۲]

دفتر اول: ۱۸۶۷

۳-۲-۲-۱ ـ مقایسه تأثیر مدح و ذم در روحیه انسان‌ها

نکته بسیار مهمی که مولانا هوشمندانه بدان توجه یافته، اطمینان خاطرِ بی‌اساسی است که بسیاری از ممدوحان، از سرِ غفلت یا بر اثر خودفریبی، بدان دچارند و تصور می‌کنند که حمد و ثنا در آن‌ها بی‌تأثیر است. مولانا، بطلان این تصور را از طریق مقایسه تأثیر مدح و ذم (سرزنش) در روحیه آدمیان به اثبات می‌رساند:

بنا به استدلال مولانا، هجو نوعاً موجبِ رنجیدگی و دل‌شکستگیِ مخاطبِ آن می‌شود و آزردگی و فشار روحیِ ناشی از آن، ایام متمادی باقی می‌ماند و به این سادگی‌ها فراموش نمی‌شود. مدح هم، دقیقاً واجد همین خصیصه است و آثار آن، از نظر برانگیختن و تقویتِ احساسِ تکبر و ایجادِ زمینه خودفریبی در ممدوح، تا مدت‌ها برجای می‌ماند:

تو مگو آن مدح را من کی خورم[۳]
از طمع می‌گوید او پِی می‌بَرَم[۴]

مادِحت گر هجو گوید برمَلا
روزها سوزد دلت زان سوزها

گر چه دانی کو ز حِرمان گفت آن
کان طمع که داشت از تو شد زیان

آن اثر می‌ماندت در اندرون
در مدیح[۵] این حالتت هست آزمون

آن اثر هم روزها باقی بود
مایه کبر و خِداعِ[۶] جان شود

همان دفتر: ۱۸۶۱-۱۸۵۷

ملخص کلام: مردم ستایش‌جو و تملق دوست، ساده‌اندیشانه، تصور می‌کنند که فریب نمی‌خورند و چاپلوسی راهِ پیشرفت و دستیابیِ به حقایق و واقعیاتِ جهانِ خارج و شناختِ ماهیتِ اطرافیانِ ستایشگر را به روی آن‌ها نمی‌بندد و حال آنکه این، اشتباهی بزرگ و پنداری یکسره نادرست است. معیاری که این اشتباه و توهم را آشکار می‌کند هجو و مذمت است. این مدعیانِ خرد و هوش که خود را در برابرِ مدح و ثنا آسیب‌ناپذیر می‌دانند، همین که کسی زبان به مذمت آن‌ها بگشاید، یک‌باره آزرده و آشفته‌خاطر، و خشمگین می‌شوند. پس معلوم می‌شود که غریزه خودخواهی و خودبرتربینی در آن‌ها قوی و مؤثر است وگرنه می‌باید که از سرزنش و نکوهش هم دل‌تنگ نشوند.

باری! به گفته یکی از بزرگان، آدمی ممکن نیست فریب تملق را نخورد و اگر عنایتِ الهی دستگیری نکند، فرشتگان هم، از لغزش مصون نمی‌مانند تا چه رسد به انسان که پیوسته زندانیِ غرایز و عادات و محصورِ در شهوات و تلقین‌ها و وسوسه‌های اطرافیان خود است. (فروزانفر، ۱۳۴۵، ص ۶۰۶)

۳-۲-۲-۲ـ تشبیه مدح و ذم به حلوا و مطبوخ

مولانا، در مقام توجیه مضارِ مدح و ثنا، به ارائه مقایسه دیگری می‌پردازد: شنیدن مدح را به خوردن حلوا و شنیدن نکوهش را به خوردن مطبوخ[۷] تشبیه می‌کند: حلوا، به دلیل شیرینی‌اش، طبعاً مطلوبِ طبعِ آدمی است؛ ولی شیرین‌کامیِ ناشی از آن چند لحظه‌ای بیش دوام نمی‌یابد و دیری نمی‌پاید که پیامدِ ناگوار آن، به‌صورتِ جوش یا دُمَل، ظاهر می‌شود. در مقابل، مطبوخ یا حبِّ مسهل، در اندک زمانی، مزاج را می‌شوراند و دل‌پیچه ایجاد می‌کند و رنج ناشی از آن مدت‌ها ادامه دارد.

بنا بر آنچه گفته شد، مدح، مانند حلوا، سازگار و موافقِ میل است، لیکن لذتِ آنی آن، همانند حجابی، مفاسد و مضار آن را می‌پوشاند و بدین جهت، آدمی از ثمرات وخیم و عواقب سوء آن غافل می‌ماند. از این‌رو، می‌توان گفت که مذمت، در مجموع، بر مدح رجحان دارد زیرا کم‌وبیش، سبب بیداری و تنبه است و حال آنکه مدح، بالقوه، موجب غفلت ورزیدن و بازماندن از کمال است:[۸]

لیک ننماید[۹] چو شیرین است مدح
بد ننماید ز انک تلخ افتاد قدح[۱۰]

همچو مطبوخ است و حب[۱۱] کان را خوری
تا به دیری شورش[۱۲] و رنج اندری

ور خوری حلوا بود ذوقش[۱۳] دمی
این اثر چون آن نمی‌پاید همی

چون نمی‌پاید، همی پاید نهان
هر ضدی را تو به ضدِّ آن بدان

چون شِکَر پاید همی تأثیرِ او
بعد حینی دُمِّل آرد نیش جو

همان دفتر: ۱۸۶۶-۱۸۶۲

۳-۲-۳ ـ تفکیک بین ستایشِ مطلوب و ستایشِ مذموم

از نظر مولانا، بعضی ستایش‌ها مطلوب و مستحسن‌اند نظیر ستایش از مردانِ حق و اهلِ فضل و کمال و در مقابل، برخی مذموم و ناپسندند مثلِ ستایشِ از نااهلان؛ بنابراین، موجه (بجا) یا ناموجه (نابجا) بودن ستایش، در واقع، به موردِ آن ـ و یا به تعبیر دقیق‌تر به شخصیت و شایستگی یا ناشایستگیِ ممدوح ـ بستگی دارد.

شایان توجه است که مولانا ستایش را به بادی تشبیه می‌کند که در خیکی دمیده می‌شود و بسته به اینکه خیک سالم و بی‌عیب و یا ناقص و معیوب باشد، آثار متفاوتی از آن ناشی می‌شود:

خاصه مردِ حق که در فضل است چُست
ور نباشد اهل، زان بادِ دروغ

پُر شود زان باد، چون خیکِ درست
خیک بدریده است، کِی گیرد فروغ؟[۱۴]

                                                                                               دفتر چهارم: ۱۱۹۷- ۱۱۹۶

و سپس یادآور می‌شود که تمثیل مذکور از آنِ او نیست و آن را از پیامبر اکرم اقتباس کرده است:

این مَثَل از خود نگفتم ای رفیق
سرسری مشنو چو اهلی و مفیق[۱۵]

این، پیمبر گفت چون بشنید قدح
که چرا فربه[۱۶] شود احمد به مدح؟

 همانجا: ۱۲۰۰- ۱۱۹۹

۳-۲-۴ـ ستایشِ نابجا و آثارِ زبانبارِ آن از نظر مولانا

از دیدگاه مولانا، ستایش و مدحِ نابجا، منشأ اثرات ویرانگر و عوارض و توالیِ فاسدِ متعددی است که ذیلاً از اهم آن‌ها یاد می‌شود:

۳-۲-۴-۱ ـ تملق‌گوییِ از ناشایستگان و اهلِ شقاوت، موجب سستیِ اعتقاد و دلسردیِ نیکوکاران و اهل تقوی می‌گردد:

می بلرزد عرش از مدحِ شقی
بدگمان گردد ز مدحش متقی

 دفتر اول: ۲۴۰

۳-۲-۴-۲ ـ تملق‌گویی و چاپلوسی موجب فسادِ تدریجیِ ارباب قدرت و تباهیِ پندار و کردار آن‌ها می‌شود:

در میان سخنوران فارسی، از متقدمان گرفته تا متأخران و معاصران، کمتر کسی را می‌توان یافت که همانند مولوی، به چگونگیِ تأثیر تملق و چاپلوسی و نیروی خارق‌العاده آن در به انحطاط کشیدنِ خُلق و خو و رفتارِ حاکمان و زمامداران و سوق دادنِ آنان به ورطه خودرایی و خودکامگی پی برده و واقع‌گرایانه به توصیف و تحلیل آن پرداخته باشد. ابیات زیر که از بخشی از قصه بازرگان و طوطی تحت عنوان «مضرَّتِ تعظیمِ خلق و انگشت‌نمای شدن» نقل شده است، به روشن‌ترین و گویاترین شیوه، وسوسه‌هایی را که متملقان و چاپلوسان در دل و جانِ ارباب قدرت می‌افکنند، بیان کرده است. به‌راستی کدام انسانی را می‌شناسیم که بتواند در برابر این وساوس شیطانی مقاومت کند، خود را نبازد و از دست نرود. به‌خصوص که این تلقین‌های مزورانه دقیقاً در جهت موافقت و همراهیِ با غریزه حبِّ نفس آدمی اندیشیده و ارائه شده است:

… اینش گوید من شَوَم همرازِ تو
وانش گوید نِی منم اَنبازِ تو[۱۷]

اینش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود

 دفتر اول: ۱۸۵۱- ۱۸۵۰

و اکنون به نتیجه و ماحصلِ شومِ این تلقینات و وسوسه‌های غالباً مزورانه گوش جان فرا دهید:

او چو بیند خلق را سرمستِ خویش
او نداند که هزاران را چو او

از تکبر می‌رود از دستِ خویش
دیو افکنده است اندر آبِ جو[۱۸]

 همانجا: ۱۸۵۴-۱۸۵۳

در جای دیگری از مثنوی ـ داستان مربوط به حضرت موسی و فرعون ـ نمونه بارزتری از این وساوسِ شیطانی و قدرتِ جادوئی آن‌ها مشاهده می‌شود که بسیار عبرت‌آموز است:

فرعون، در پیِ مذاکره با موسی (ع) و پیشنهاد ترغیب‌آمیز آن حضرت برای ایمان‌آوردن به خدای یگانه، ابتدا، با همسرش، ایسیه و سپس با وزیرش، هامان، به گفت‌وگو و رایزنی می‌نشیند:

ایسیه که با تمام وجود به فرعون وفادار و آماده خیرخواهی و مصلحت‌جویی برای اوست، مشتاقانه از پیشنهاد حضرت موسی استقبال می‌کند و پذیرش آن را فرصتی استثنایی و مغتنم برای نجات و رستگاری فرعون به شمار می‌آورد:

باز گفت او این سخن با ایسیَه
بس عنایت‌هاست متنِ این مقال[۱۹]

گفت: جان اَفشان برین ای دل سیه
زود دریاب ای شهِ نیکوخصال

وقتِ کشت آمد زهی پرسود کشت
این بگفت و گریه کرد و گرم گشت[۲۰]

                                                                                               دفتر چهارم: ۲۵۹۹- ۲۵۹۷

و در ضمن از اینکه فرعون پیشنهادِ حضرت موسی را فی‌المجلس و بی‌درنگ نپذیرفته است، اظهار تعجب و تأسف می‌کند:

هم در آن مجلس که بشنیدی تو این
این سخن در گوش خورشید ار شدی

چون نگفتی آری و صد آفرین؟
سرنگون بر بویِ این زیر آمدی[۲۱]

 همانجا: ۲۶۰۳- ۲۶۰۲

در مقابل، هامان که قبول پیشنهاد حضرت موسی از جانب فرعون را یکسره منافیِ با موقعیتِ ممتاز و منافع و مصالحِ نامشروعِ خود در دربارِ فرعون می‌بیند، نه‌تنها از آن استقبال نمی‌کند که درصدد تخطئه آن برمی‌آید و طرح آن را از طرف موسی (ع) نشانه گستاخی آن حضرت و سوءنیت و توطئه‌چینی وی برای سرنگونیِ حاکمیتِ فرعون تلقی می‌کند. از این‌رو، ظاهراً دیگِ غیرتش به حمایتِ از فرعون و دلسوزیِ! به خاطرِ وی به جوش می‌آید: خودنمایانه گریبان خود را چاک می‌زند، دستار و کلاه خود را، به علامت بی‌قراری و ناخوشنودی، به زمین می‌کوبد و ریاکارانه گریه و افغان سر می‌دهد که چگونه موسی به خود جرئت آن را داده است که به ساحتِ مقدس فرعون جسارت روا دارد و وی را به ایمان به خداوند یکتا تحریض و تشویق کند؟

گفت با هامان چو تنهااش بدید
جَست هامان و گریبان را درید!

بانگ‌ها زد گریه‌ها کرد آن لعین
کوفت دستار و کُلَه را بر زمین

که چگونه گفت اندر روی شاه
این چنین گستاخ آن حرف تباه؟[۲۲]

همانجا: ۲۷۲۵-۲۷۲۳

و سپس چون موقعیت را برای خودشیرینی و خوش‌رقصی مناسب می‌یابد، بارانی از تملق و چاپلوسی را بر سرِ فرعون فرومی‌ریزد ـ ستایش‌ها و تملق‌هایی که نظایر آن‌ها را بارها و بارها درباره بسیاری از مستبدان و جباران گذشته و حال شنیده و یا خوانده‌ایم:

جمله عالم را مسخر کرده تو
کار را با بخت چون زر کرده تو!

از مشارق و ز مغارب بی‌لجاج
سوی تو آرند سلطانان خراج!

… پادشاهان لب همی مالند شاد
برستانه[۲۳] خاکِ تو ای کیقباد

تاکنون معبود و مسجودِ جهان
بوده‌ای گردی کمینه بندگان؟

از مشارق و ز مغارب بی‌لجاج
سوی تو آرند سلطانان خراج!

… پادشاهان لب همی مالند شاد
برستانه[۲۳] خاکِ تو ای کیقباد

تاکنون معبود و مسجودِ جهان
بوده‌ای گردی کمینه بندگان؟

 همانجا: ۲۷۳۰- ۲۷۲۶

و سرانجام، کار تملق و چاپلوسی را بدان پایه می‌رساند که خطاب به فرعون می‌گوید: قبل از هر کار، مرا به قتل برسان تا شاهدِ این ناروایی‌ها و بی‌حرمتی‌ها نسبت به ولی‌نعمتم نباشم!

نه بکُش اول مرا ای شاه چین
خسروا! اول مرا گردن بزن

تا نبیند چشمِ من بر شاه این
تا نبیند این مَذلَّت چشمِ من

خود نبودست و مبادا این چنین
که زمین گردون شود گردون زمین[۲۴]

بندگان‌مان‌ خواجه‌تاش[۲۵] ما شوند
بی‌دلان[۲۶] مان دل‌خراش[۲۷] ما شوند

چشم روشن دشمنان و دوست کور
گشت ما را پس گلستان قعرِ گور

 همانجا: ۲۷۳۶- ۲۷۳۲

این القائات شیطانی، چنانکه می‌توان انتظار داشت در فرعون، که به هر تقدیر، انسان و اسیر و منقادِ حُبِّ نفس است، کارگر می‌افتد و وی را از پذیرش پیشنهاد دلسوزانه حضرت موسی (ع) بازمی‌دارد:

دوست از دشمن همی نشناخت او
نرد را کورانه کژ می‌باخت او

 همانجا: ۲۷۳۷

سرانجام، جای آن دارد از ابیات نغزی یاد شود که ماحصلِ اندیشه و عصاره کلام مولانا درباره آثارِ زیانبارِ ستایش‌هایِ نابجا در روحیه انسان‌ها، به‌ویژه اصحاب قدرت، است. در این چند بیت، مولانا حمد و ثنایِ خلق را به‌مثابه زهری تلقی می‌کند که در جانِ ممدوحان ریخته و آکنده می‌شود و در نتیجه، رفته‌رفته آن‌ها را مسموم می‌سازد و عاقبت، از پای درمی‌آورد:

تو بدان فخر آوری کز ترس و بند
چاپلوست گشت مردم روزِ چند

هر که را مردم سجودی می‌کنند
زهر اندر جانِ او می‌آگنند[۲۸]

چونک برگردد از او آن ساجدش[۲۹]
داند او کان زهر بود و موبدش[۳۰]

… این تکبر زهرِ قاتل دان که هست
از میِ پر زهر شد آن گیج مست

چون میِ پر زهر نوشد مُدبَری[۳۱]
از طرب یک دم بجنباند سری

بعد یک دم زهر برجانش فتد
زهر در جانش کند دادوستد[۳۲]

گرنداری زهری‌اش را اعتقاد
کوچه زهر آمد؟ نگر در قومِ عاد

 همانجا: ۲۷۵۰-۲۷۴۳

۳-۲-۴-۳ ـ فریفته شدن به گفته‌های ستایشگران و اعتماد بر آن‌ها، نشانه گمراهی و نادانی است:

مولانا با روشن‌بینیِ خاصِ خود، به این واقعیت تلخ توجه یافته است که بسیاری از ستایش‌هایی که از اشخاص ـ به‌ویژه از ارباب قدرت ـ صورت می‌گیرد نه از سَرِ اعتقاد و ارادتِ به ممدوح که به انگیزه سودجویی و با هدفِ منفعت‌طلبی از ناحیه او صورت می‌گیرد. حتی موارد متعددی را می‌توان یافت که مدح‌کننده، در باطن، کینه ممدوح را در دل دارد ولی به‌مقتضای تأمین منافع شخصی متظاهرانه به ستایش از وی می‌پردازد. از این‌رو، مولانا، هوشمندانه، به ممدوحان چنین هشدار می‌دهد:

ای بکرده اعتمادِ واثقی
بر دم و بر چاپلوسِ فاسقی

قبه‌ای برساخته‌ستی از حباب
آخِر آن خیمه است بس واهی طناب[۳۳]

 دفتر چهارم: ۱۴۴۷- ۱۴۴۶

و در جایی دیگر از همان دفتر می‌گوید:

خوش نگردد از مدیحی سینه‌ها
چون‌که در مَدّاح باشد کینه‌ها

همان دفتر: ۱۷۳۵

۳-۲-۴-۴ ـ مولانا هیچ‌گاه ارباب قدرت و اصحاب حکومت را مدح نگفته است

در میان سخنوران ایران، مولانا از معدود شعرایی است که مطلقاً زبان به مدح پادشاهان و قدرت‌مداران نیالوده و به تعبیر زیبا و فاخرِ ناصرخسرو «گوهری لفظِ دری را، به‌پای خوکان» نریخته‌اند. در این زمینه، مولانا حتی بر ناصرخسرو هم سبقت گرفته است.[۳۴]

افزون بر این، مولانا اصولاً از مراوده و ملاقات با امرا و ملوک اکراه تام داشته و هم‌نشینی با آنان را برای دین ‌و اخلاق منشأ ضرر و حتی مایه خطر می‌دانسته است. در تأیید این مدعا، نقل‌قولی از وی، از کتاب فیه‌ مافیه، بی‌مناسبت نیست:

«با پادشاهان نشستن از این‌روی خطر نیست که سَر برود، که سَری است رفتنی چه امروز چه فردا. امّا از این‌رو خطر است که ایشان چون درآیند و نَفْس‌های ایشان قوت گرفته است و اژدها شده، این کس که به ایشان صحبت کرده و دعویِ دوستی کرد و مالِ ایشان قبول کرد لابد باشد که بر وِفق ایشان سخن گوید و رأی‌هایِ بد ایشان را از روی دل نگاهداشتی[۳۵] قبول کند و نتواند مخالف آن گفتن. از این‌رو خطر است زیرا دین را زیان دارد» (مولوی، ۱۳۴۸، ص ۹)

۳-۲-۴-۵ ـ مولانا تملق‌گویی را گونه‌ای رشوه دادن تلقی می‌کند:

در بیانِ این معنی، در فیه مافیه، حکایت گونه‌ای آمده است به شرح زیر:

«شیخ نسّاجِ بخاری مردی بزرگ بود و صاحبدل … روزی عَلَویِ معرف، قاضی [ای] را به خدمت او مدح می‌کرد و می‌گفت که چنین قاضی در عالم نباشد! رشوت نمی‌ستاند! بی‌میل و بی‌محابا، خالص جهت حق میان خلق عدل می‌کند. گفت «اینکه می‌گویی که او رشوت نمی‌ستاند این یک، باری دروغ است! تو علویی از نسل مصطفی (ص) او را مدح می‌کنی و ثنا می‌گویی که او رشوت نمی‌ستاند! این رشوت نیست؟! و از این بهتر چه رشوت خواهد بودن که در مقابله او، او را شرح می‌گویی؟!» (فیه مافیهِ مصححِ کریم زمانی، صفحات ۳۱۰-۳۰۹)

۳-۳ ـ انتقادپذیری مانعِ عُجب قدرت است

روی باید آینه‌وار آهنین
تات[۳۶] گوید روی زشتِ خود ببین

دفتر پنجم: ۳۵۰۶

انتقادپذیری و نقّادی، برخلاف مداحی و ثناگویی، موجب می‌شود که چشم و گوش انسان‌ها ـ به‌ویژه صاحبان قدرت ـ برای دیدن و شنیدن عیوب و نقاط ضعف خویش باز شود و در نتیجه، زمینه مساعدی برای شناخت نارسایی‌ها، قصورها و تقصیرها و رفع آن‌ها فراهم آید که نتیجه قهری آن کاهشِ احتمالِ ابتلا به غرور است.

پس از این مقدمه کوتاه، اکنون به ارائه برخی شاهد مثال‌های مربوط به انتقادپذیری و نقد قدرت در آثار مولانا پرداخته می‌شود:

۳-۳-۱ ـ حکایتِ مات کردنِ سید شاهِ تِرمِذ را

مولوی، ضمن یکی از حکایات دفتر پنجم مثنوی، به نقد روحیه انتقادناپذیری و عدم تسلیم در برابر حق که در بین اصحابِ جاه و اربابِ قدرت شیوعِ بسیار دارد، پرداخته است. خلاصه این داستان عبرت‌انگیز که وصف حالِ اکثریتِ قریب به‌اتفاق زورمندان و جباران است، بدین شرح است:

پادشاهی با دلقک خود به بازی شطرنج می‌پردازد. نتیجه بازی به نفع دلقک تمام و شاه به‌اصطلاح «مات» می‌شود؛ ولی به‌مقتضای برخورداری از قدرت مطلقه و روحیه استکباریِ ناشی از آن، حاضر به پذیرش شکستِ خود، آن هم در برابر یکی از زیردستانش، نیست. از این‌رو، به‌شدت خشمگین می‌شود و مهره‌های شطرنج را بر سر دلقک می‌کوبد. دلقک از شاه امان می‌طلبد و شاه بدو فرمان می‌دهد که در دورِ بعدی بازی، شکست اختیار کند. دلقک درحالی‌که از شدت وحشت و بیمِ جان، همانند شخصی برهنه در سرمایِ زمهریر، لرزه بر اندامش افتاده است، شروع به بازی می‌کند. از قضا، این بار نیز، دلقک پیروز می‌شود:

باخت دستِ دیگر و شه مات شد

وقت شه شه[۳۷] گفتن و میقات[۳۸] شد

دفتر پنجم: ۳۵۱۱

دلقک از ترس به کنجی پناه می‌برد و خود را در زیر بالش‌ها و نمدها پنهان می‌کند؛ باشد که از ضربات سهمگین شاه، که این بار آتش خشمش بیش از پیش زبانه کشیده است، مصون بماند:

برجَهید آن دلقک و در کنج رفت
شش نمد بر خود فگند از بیم تَفت[۳۹]

زیر بالش‌ها و زیر شش نمد
خفت پنهان تا ز زخم شه رَهَد

 همانجا: ۳۵۱۳- ۳۵۱۲

شاه علت این کار را از او جویا می‌شود و دلقک هوشمندانه و واقع‌گرایانه چنین پاسخ می‌دهد:

کی توان حق گفت جز زیرِ لحاف
ای تو مات و من ز زخم شاه مات

با تو ای خشم‌آورِ آتش سجاف؟[۴۰]
می‌زنم شه‌شه به زیرِ رخت‌هات

 همانجا: ۳۵۱۶- ۳۵۱۵

۳-۳-۲ ـ برخورد تند مولانا با معین‌الدین پروانه

بنا به روایتِ مؤلفِ مناقب‌العارفین:

«روزی [معین‌الدین] پروانه[۴۱] از حضرت مولانا التماس نمود[۴۲] که وی را پند دهد… [مولانا] زمانی متفکر مانده بود. [سرانجام] گفت: چون سخنِ خدا و رسول را می‌خوانی و کماینبغی[۴۳] بحث می‌کنی و می‌دانی و از آن کلمات پندپذیر نمی‌شوی… از من کجا خواهی شنیدن و متابعت نمودن؟ پروانه گریان برخاست و روانه شد و بعد از آن به عمل و عدل‌گستری و احسان مشغول شده خیرات نمود…» (افلاکی، ۱۹۶۱، ص ۱۶۵).

۳-۳-۳ ـ کم‌توجهی مولانا به سلطان عزالدّین کیکاوس

«شیخ جمال‌الدین قمری رحمه‌الله علیه چنان روایت کرده که روزی سلطان عِزالدّین کیکاوس اَنَاراللهُ برهانَه،[۴۴] به زیارتِ حضرت مولانا آمده بود. چنانک می‌باید به وی التفاتی نفرمود [و] به معارف و نصایح مشغول نشد. سلطانِ اسلام بنده‌وار تذلّل[۴۵] نموده گفت: تا حضرت مولانا به من پندی دهد. فرمود که چه پندی دهم تو را؟ شبانی فرموده‌اند گرگی می‌کنی؛ پاسبانیت فرموده‌اند دزدی می‌کنی؛ رحمانت سلطان کرد، به سخن شیطان کار می‌کنی.

همانا که سلطان گریان بیرون آمد. بر درِ مدرسه سر برهنه کرده، توبه‌ها کرد و گفت: خداوندا! اگرچه حضرت مولانا به من سخنان سخت فرمود، از بَهرِ تو فرمود…» (همان، ص ۴۴۴-۴۴۳)

هر دو حکایت یادشده شاهد مثال‌های گویایی است بر تأیید این واقعیت که امکان انتقاد از حاکمان و زمامداران تا چه حد می‌تواند از ابتلای آنان به غرور مانع شود و در متنبه کردن و آگاه ساختن آنان از نقاط ضعف شخصی و ایرادات وارد بر شیوه حکمرانی آن‌ها و در نتیجه در تعدیل رفتار آنان نسبت به مردم مؤثر باشد.

۳-۳-۴ ـ مولانا حاکمان جبار و خودکامه را به جنازه‌های حمل شده بر دوش مردم تشبیه کرده است:

نام، میری و وزیری و شهی
در نهانش مرگ و درد و جان دهی

بنده باش و بر زمین رو چون سَمَند
چون جنازه نه که برگردن بَرَند

جمله را حمّالِ خود خواهد کفور
چون سوار مرده آرندش به گور

بر جنازه هر که را بینی به خواب
فارِسِ[۴۶] منصب شود، عالی رکاب

زانکه آن تابوت برخلق است بار
بار برخلقان فکندند این کِبار

 دفتر ششم: ۳۲۷-۳۲۳

۳-۳-۵ ـ از دیدگاه مولانا، مرید راستین، هیچ‌گاه در برابر انحراف مرادش ساکت نمی‌نشیند:

چنانکه بیش از این نیز اشارت رفت مولانا به خطرات ناشی از غرور و تفرعن در عالم مرید و مرادی هوشمندانه توجه یافته بود.[۴۷] حکایت زیر شاهدِ گویایی است بر این مدعا:

[حضرت مولانا] فرمود… «روزی شخصی در دست مرید خود چوبی دید… گفت: آن چه چوب است که گرفته‌ای؟ گفت: اگر بیرونِ طریقت بینمت بزنمت. گفت: حقا که مریدِ راستین و یارِ دین من تویی و این مذهب امیرالمؤمنین علی (ع) است که فرمود: «رَحِمَ الله اِمرءً اَهدی اِلیَّ عیوبی» (خداوند رحمت کند مردی را که عیوب مرا به من هدیه (= اظهار) کند.» (مناقب العارفین، جلد اول، ص ۴۹۷).

مآخذ:

  • زمانی، کریم، (۱۳۸۵)، میناگر عشق، شرح موضوعی مثنوی معنوی، چاپ چهارم، تهران: نشر نی.
  • ــــــــــ، (۱۳۸۳، ۱۳۸۲، ۱۳۸۱، ۱۳۷۸)، شرح جامع مثنوی معنوی، ۷ دفتر، تهران: انتشارات اطلاعات.
  • فروزانفر، بدیع‌الزمان، (۱۳۴۵)، نثر و شرح مثنوی شریف، دفتر اول، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
  • ــــــــــــــــ، (مصحح و تحشیه کننده)، ۱۳۴۸، فیه مافیه، تهران: انتشارات امیرکبیر.
  • مولوی، مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، (۱۳۸۷)، مثنوی معنوی، بر اساس نسخه رنیولدنیکلسون، با مقدمه و شرح‌حال از بدیع‌الزمان فروزانفر، همراه با کشف‌الابیات، چاپ دوم، تهران: انتشارات راستین.
  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــ، (۱۳۵۵)، دوره کامل مثنوی معنوی، به سعی و اهتمام و تصحیح رینولد الین نیکلسون از روی نسخه ۱۹۲۳-۱۹۲۵ در لندن، چاپ چهارم، تهران: انتشارات امیرکبیر.

یادداشت‌ها

[۱]. درس

[۲]. کسی باش که نفسش خوار و ذلیل شده است و سروری مجو

[۳]. من کِی تحت تأثیر آن قرار می‌گیرم؟

[۴]. من به‌منظور او که انگیزه آن طمع است واقفم

[۵]. سخنِ حاوی مدح

[۶]. فریب

[۷]. در لغت به معنای طبخ شده ولی اصطلاحاً به مفهوم دارویِ جوشانده است که اغلب طعم نامطبوعی دارد.

[۸]. سلطان ولد، فرزند مولانا، در کتاب معارف (ص ۲۷۱) نظیر این استدلال را آورده است: «… یکی می‌گفت که: من فارغم از مدح‌ها، باد نمی‌گیرم* و از راه نمی‌روم و متغیر نمی‌شوم. بزرگی فرمود که: دروغ می‌گویی! متغیر می‌شوی! لیکن مدح، شیرین است، در تو پیدا نمی‌شود. همچنان که چیزی موافق و خوشگوار را چون بخورند، دل بشورد و متغیر گردد. لیکن چون به‌عکس، چیزی تلخ و یا شور یا مطبوخ یا حبّ بخورند، دل بشورد و متغیر گردد. پس اگر عاقل و بیدار باشند، دانند که آن طعام خوش هم ایشان را متغیر و مبدل کرد، اِلا چون طعام، موافق بود، تغییر آن ظاهر نشد. [به همان ترتیب] اگر به‌جای مدح و ثنا، میان خلق تو را دشنام دهند و هرچه‌بدتر گویند [و] تو خشمین نشوی و تلخ نگردی، پس معلوم شود که از مدح باد نگرفتی و متغیر نشدی که بضِدِّها تَتَبیَّنُ الاشیاء** (نقل از حواشی فیه مافیه، مصحح کریم زمانی، ص ۳۵۷).

* دچار غرور نمی‌شوم                                              ** اشیا به ضدشان شناخته می‌شوند

[۹]. آثارش ظاهر نمی‌شود.

[۱۰]. مذمت، نکوهش

[۱۱]. دارویی که به شکل قرص درآمده باشد.

[۱۲]. دل‌پیچه، دل به هم خوردگی

[۱۳]. لذتش

* دچار غرور نمی‌شوم                                              ** اشیا به ضدشان شناخته می‌شوند

[۱۴]. اگر ممدوح شایسته مدح نباشد، کی می‌تواند از قِبَلِ ستایش، رونق و فروغی کسب کند.

[۱۵]. هوشیار

[۱۶]. شاد و مسرور

[۱۷]. شریک، همتا

[۱۸]. کنایه از ورطه فلاکت

[۱۹]. گفته، پیشنهاد

[۲۰]. به هیجان آمد

[۲۱]. سرنگون می‌شدی. «بو» در این مصراع به معنای اثر است.

[۲۲]. سخن بیجا، حرف مفت

[۲۳]. مخفّفِ آستانه

[۲۴]. جای زمین و آسمان عوض شود.

[۲۵]. آقا، سرور

[۲۶]. دل داده‌ها، شیفتگان

[۲۷]. دل‌آزار

[۲۸]. انباشته می‌کنند.

[۲۹]. مدح‌کننده، سجود کننده

[۳۰]. معنای این کلمه محل اختلاف است: نیکلسون و شماری از شارحان آن را به معنای مهلک و کشنده معنی کرده‌اند. بعضی هم آن را به معانی جدا گذارنده و کنارزننده و منزوی‌کننده دانسته‌اند و بالاخره بعضی آن را به حکیم و دانشمند مغان و آتش‌پرستان تعبیر کرده‌اند (برای توضیحات بیشتر ← شرح جامع مثنوی معنوی کریم زمانی، دفتر چهارم، ص ۷۷۶-۷۷۵)

[۳۱]. بخت‌برگشته، نگون‌بخت

[۳۲]. کُنش و واکنش، تأثیر

[۳۳]. طناب‌های این خیمه بسی سست و ضعیف است.

[۳۴]. ناصرخسرو متأسفانه، در چندین مورد، به‌رغم انتقادات تند و گزنده‌اش از مدیحه‌سرایی، به مصداقِ واعظِ غیرمتعظ و به سرودن مدیحه‌های مبالغه‌آمیزی درباره خلفای فاطمی مصر پرداخته است.

[۳۵]. از روی اِکراه، با وجود مخالفت قلبی

[۳۶]. مخففِ تا ات: تا به تو

[۳۷]. «کیش» و «کیش و مات» (از اصطلاحاتِ بازیِ شطرنج)

[۳۸]. وعده‌گاه، موعد. کنایه از اینکه وقت آن فرارسید که شاه دوباره دلقک را زیر ضربات خود بگیرد.

[۳۹]. با شتاب، باعجله

[۴۰]. فرجه بین دو پرده، باریکه‌ای که در حاشیه جامه‌دوزند (فرهنگ فارسی، دکتر معین).

[۴۱]. از امرا و حکام و رجال معروف در دوره سلطنت سلاجقه روم… که چندین سال در ممالک روم (= آسیای صغیر) که قونیه جزء ابواب‌جمعی آن محسوب می‌شد، به‌عنوان نیابت سلطنت فرمانروایی مطلق داشت و در بسطِ امنیت و نشرِ معرفت و تشویقِ اهل فضل و حمایتِ از صوفیه و بنایِ مساجد و خانقاه‌ها اهتمام می‌ورزید. وی غالباً در مجالسِ جلال‌الدین رومی (= مولانا) حضور می‌یافت خود را ازجمله ارادتمندان وی می‌شمرد (← دائرهًْ المعارف فارسی، دکتر مصاحب، جلد سوم، ذیل معین‌الدین پروانه)

[۴۲]. در رسم‌الخطِ متداول در زمان تألیف مناقب‌العارفین، گاهی حرف (د) را به‌صورت (ذ) می‌نوشته‌اند.

[۴۳]. آن‌گونه که سزاوار است.

[۴۴]. خداوند برهان او را روشن کند.

[۴۵]. اظهار کوچکی

[۴۶]. در لغت به معنای اسب‌سوار است، کنایه از صاحب، حائز.

[۴۷]. متأسفانه شواهد متعددی از این‌گونه غرور و خودبزرگ‌بینی را در رفتارها و برخوردهای برخی از مشایخ و رهبرانِ تصوف‌ها و درویشی‌های کاذب مشاهده می‌کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط