احمد کتابی
#بخش_چهارم
در مقاله گذشته از اهمیت و منزلتِ والای دادگرایی و دادپیشگی در نظر فردوسی، بهاجمال، سخن رفت، اینک به ادامه این مبحث میپردازیم:
۱ ـ دادگری و دینداری
در چندین جای شاهنامه، مقوله «داد» در کنارِ «یزدانپرستی» آمده و «عدالتپیشگی» و فریادرسیِ درماندگان و احساس مسئولیت در برابرِ ناتوانان و ستمدیدگان کاری خداپسند و مطابق با آیین تلقی شده است:
بباشیم بر داد و یزدانپرست | نگیریم دست بدی را به دست |
(شاهنامه (چاپ مسکو)، چاپ هرمس (جیبی)، داستان رستم و سهراب، ص ۹۹۴)
و نیز:
تو را ایزد این زورِ پیلان که داد | دل و هوش و فرهنگِ فرخنژاد | |
بدان داد تا دست فریادخواه | بگیری بر آری ز تاریک چاه |
(همان، داستان بیژن و منیژه، ص ۶۲۵)
همچنین، در بسیاری از داستانهای شاهنامه، توصیههای مکرر و مؤکدی در باب رعایت عدل و انصاف ـ بهویژه خطاب به پادشاهان و حکمرانان ـ مشاهده میشود:
وگر شاه با داد و بخشایش است | جهان پر ز خوبی و آسایش است |
(پادشاهی کسری نوشین روان…، ص ۱۴۴۲)
در جایی دیگر، مجدداً بر همراهی دادگری و دینداری تأکید کرده است:
خُنُک(۱) شاه با داد و یزدانپرست | کزو شاد باشد دلِ زیردست | |
به داد و به بخشش فزونی کند(۲) | جهان را به دین رهنمونی کند | |
به داد و به آرام گنج آکَند(۳) | به بخشش ز دل رنج بپراکند |
(پادشاهی شاپور ذوالاکتاف، ص ۱۲۷۶)
و نیز:
بجز داد و خوبی مکن در جهان | پناهِ کِهان باش و فَرّ مِهان |
(همان، پسر اردشیر، ص ۱۲۳۸)
و در شرح پادشاهی بهرام گور، از اندیشه و آرزوهای عدالتگرایانه او بدین شرح یاد میکند:
مبادا جز از داد آیینِ من | مباد آز و گردنکشی دینِ من | |
همه کار و کردار من داد باد | دلِ زیردستان به ما شاد باد | |
گر افزون شود دانش و دادِ من | پس از مرگ روشن شود یاد من(۴) |
(همان، ص ۱۳۴۲)
و نیز:
بکوشید و آیین نیکو نهاد | بگسترد بر هر سوی مهر و داد |
(همان، ص ۱۲۱۸)
و در جایی دیگر، در توصیف حکمرانیِ کسری نوشینروان، عدالتپیشگی را نهتنها موجب رفاه و آسایشِ مردم که منشأ آسودگیِ خیال و احساس امنیت و شادکامی برای خود پادشاه میداند:
گر ایمن کنی مردمان را به داد | خود ایمن بخسپی و از داد شاد |
(همان، ص ۱۶۰۰)
با توجه به ملاحظات یادشده، شگفت نیست که «داد» ازجمله پربسامدترین واژههای شاهنامه باشد. (برای آگاهی از شاهد مثالهای بیشتر رجوع کنید به فرهنگ واژهنامه شاهنامه، اثر وُلف ذیل کلمه «داد» و مشتقات آن.)
۲ ـ ستمستیزی
جهاندار نپسندد از ما ستم | که باشیم شادان و دهقانِ دژَم(۵) |
(پادشاهی کسری…، ص ۱۴۵۲)
مبارزه با جور و ستم موضوع عمده و پیام اصلیِ بسیاری از داستانها و حماسههای شاهنامه است که به اقتضایِ رویدادها و مباحث گوناگون، از زبان پادشاهان، وزیران، سرداران و پهلوانان آرمانی فردوسی- چه در بخشهای اساطیری و پهلوانی شاهنامه و چه در بخشهای تاریخی آن- با تعبیرهایی بس شیوا و گویا بیان شده است که در سطور آینده از موارد شاخص آنها یاد میشود:
پادشاهی هوشنگ
حکیم طوس، در توصیف شیوه حکمرانی هوشنگ، از نخستین فرمانروایان دوران اساطیری شاهنامه، چنین میگوید:
چو بنشست بر جایگاهِ مِهی(۶) | چنین گفت بر تخت شاهنشهی | |
که بر هفت کشور منم پادشاه | به هر جای پیروز و فرمانروا | |
به فرمانِ یزدانِ پیروزگر | به «داد» و دهش تنگ بسته کمر |
(هوشنگ، ص ۱۵)
درباره ضحاک
فردوسی، ضمن شرح داستانِ ضحاکِ مار دوش، موبد فداکار و ازجانگذشتهای را در برابر این ستمگر میایستاند. این روحانی واقعی، با نهایت شهامت، ضحاک آدمکش را اینگونه به باد انتقاد میگیرد:
بدو گفت: «پَردخته کن سر ز باد(۷) | که جز مرگ را کس ز مادر نزاد | |
جهاندار پیش از تو بسیار بود | که تختِ مهی را سزاوار بود | |
فراوان غم و شادمانی شمرد | برفت و جهان دیگری را سپرد | |
اگر باره(۸) آهنینی به پای(۹) | سپهرت بساید(۱۰) نمانی بهجای | |
کسی را بُوَد زین سپس تختِ تو(۱۱) | به خاک اندر آرد سر و تخت تو | |
کجا نام او آفریدون بُوَد | زمین را سپهری همایون بُوَد | |
… زند بر سرت گرزه گاوسار(۱۲) | بگیردْت زاد و ببندَت خوار» |
(ضحاک، ص ۳۰)
فریدون
فردوسی، درباره فریدون که در دوران حکمرانیِ آکنده از داد و آسایشش، «زمانه بی اندوه گشت از بدی» چنین اظهارنظر میکند:
هر آن چیز کز راه بیداد دید | هر آن بوم و بر، کان نه آباد دید | |
به نیکی ببست از همه دستِ بد | چنانک از رهِ هوشیاران سَزَد(۱۳) |
(فریدون، ص ۴۸)
منوچهر
این پادشاه در آغاز سلطنتش، راه و رسمِ حکمرواییاش را اینگونه وصف میکند:
… هر آن کس که در هفت کشور زمین | بگردد ز داد و بتابد ز دین | |
نماینده(۱۴) رنج درویش(۱۵) را | زبون داشتن مردمِ خویش را | |
بر افراختن سر(۱۶) به بیشی و گنج(۱۷) | به رنجور مردم نماینده رنج | |
همه سر به سر نزد من کافرند | وز اهریمنِ بدکنش بدترند |
(منوچهر، ص ۸۳)
(برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به مقاله دکتر رزمجو، پیشین، صفحات ۲۹۴ـ۲۹۸).
باری! به باور سراینده شاهنامه، مشروعیت فرمانروایی پادشاهان که در اصل، از فَرِّ کیانی و ایزدی نشأت میگیرد، مشروط و منوط بدان است که پادشاه و کارگزارانش با دادورزی و خردمندی و مردمدوستی حکومت کنند و موجبات آسایش و آرامش و رضایت خاطر مردم را فراهم آورند. بنابراین، اگر پادشاه یا حاکمی ستم پیشه کند و بیداد ورزد یا با بیخردی و سبکسری، در تأمین آسایش مردم کوتاهی کند و از خدمتگزاری بدانان تن زند، فَرِّ ایزدی از وی منتزع میشود و روزگار سروریاش به انجام میرسد، و این همان اصلی است که در فرهنگ سیاسی امروز، از آن به «اراده مردم» تعبیر میشود و در جوامع سعادتمندی که در آنها مردمسالاری حاکم است، بهصورت رأی مردم و تمایل عمومی تجلی مییابد.
(امین ریاحی، ص ۱۹۹)
شایان توجه و تأمل است که حتی ضحاک، مظهر بیدادگری و ستمپیشگی هم سرانجام به این نتیجه میرسد که جز با اتکا به رضایتمندی و پشتیبانی مردم نمیتوان سلطنت کرد، و چون از بالا گرفتن نارضایی عمومی آگاه میشود، فرمان میدهد همگان جمع شوند و با تهیه طومار یا استشهادی از او اعلام پشتیبانی کنند. کاوه آهنگر، نماد تودههای ستمدیده و ناراضی مردم که ضحاک همه پسرانش را جز یک تن به قتل رسانده است، طومار را از هم میدرد و از کاخ برون میآید. چرم پیشبندِ آهنگری خود را سَرِ نیزه میکند و بهمثابه درفشی برمیافرازد و رهبری مردم را برای براندازی حاکمِ ظالمِ مردمخوار در دست میگیرد.
نمونه دیگر را در سرانجامِ کار قباد پیروز مییابیم: وی سردار پیروزمند و شایسته خود ـ سوفرای ـ را ناجوانمردانه به قتل میرساند. مردم که از شنیدن خبر ارتکاب این جنایتِ فجیع به خشم آمدهاند، دست به شورش میزنند و قباد را در بند میکشند و برای تحمل مجازات به پسر سوفرای تسلیم میکنند.
امثال نمونههای یادشده در شاهنامه کم نیست. از اینرو، بهجرئت میتوان گفت آنچه فردوسی در باب نکوهش و سرزنش پادشاهان و حاکمان ستمگر یا ناشایست و دعوت آنان به دادورزی و مردمگرایی سروده، در نوع خود، بینظیر یا لااقل کمنظیر است.
از دورههای اساطیری و پهلوانی شاهنامه که بگذریم، در دوران تاریخی نیز، سخنان ارزنده و آموزنده فراوانی از فردوسی در ستایش دادگری و نکوهش ستمورزی سراغ داریم از آن جمله: در کارنامه اردشیر بابکان، پادشاه غیر عادل و بیدادگر، فاقد شایستگیِ شهریاری شناخته و بهمنزله شیر درنده تلقی شده است:
نیازد(۱۸) به داد او جهاندار نیست | بر او تاج شاهی سزاوار نیست | |
… چنان دان که بیدادگر شهریار | بود شیر درنده در مرغزار |
(پادشاهی اردشیر، ص۱۲۲۶)
بهرام گور نیز دادگری را شیوه مطلوب خود برای حکمرانی میداند و بر ای نیل بدین هدف، از خداوند یاری میجوید:
مبادا جز از داد آیینِ من | مباد آز و گردنکشی دینِ(۱۹) من |
(پادشاهی بهرام گور، ص ۱۳۴۲)
و نیز:
همی خواهم از کردگار جهان | که نیرو دهد آشکار و نهان | |
… که با خاک چون جفت گردد تنم | نگیرد ستمدیدهای دامنم |
(همان، ص ۱۳۸۱)
همچنین از خسرو انوشیروان در بابِ ضرورت عدالتپیشگی برای پادشاه چنین نقل شده است:
چنین گفت نوشین روان قباد | که چون شاه را دل بپیچد(۲۰) ز داد | |
کند چرخ منشور(۲۱) او را سیاه | ستاره بخواند ورا نیز شاه | |
ستم نامه(۲۲) عزلِ شاهان بُوَد | چو درددلِ بیگناهان بُوَد | |
ستایش نَبُرد آنکه بیداد بود | به گنج و به تخت مهی شاد بود |
(پادشاهی اشکانیان، ص ۱۱۷۸)
یادداشتها:
۱ ـ خوشا به حالِ
۲ ـ بیفزاید
۳ ـ گرد آورد
۴ ـ پس از مرگ، از من به نیکی یاد خواهد شد.
۵ ـ غمگین
۶ ـ بزرگی، کنایه از سلطنت
۷ ـ سر را از باد نخوت و غرور خالی کن
۸ ـ حصار
۹ ـ استوار، پابرجا
۱۰ ـ ناتوانت میکند، از پای میاندازدت
۱۱ ـ پس از چندی، فرد دیگری صاحب تاج و تخت تو خواهد شد.
۱۲ ـ گرزِ بهسانِ سَرِ گاو
۱۳ ـ آنگونه که راه و روش هوشمندان است.
۱۴ ـ رساننده، موجب و باعث
۱۵ ـ بینوا، ناتوان از نظر مالی
۱۶ ـ تکبر ورزیدن، تفاخر
۱۷ ـ مال و ثروت
۱۸ ـ پیشه نکند، نپردازد.
۱۹ ـ کنایه از روش و شیوه عمل و رفتار
۲۰ ـ منحرف شود.
۲۱ ـ کارنامه
۲۲ ـ سند، فرمان