سید مصطفی تاجزاده
پرده اول: انقلاب ربودهشده
۱. نخستین چالشی که از همان لحظه پیروزی انقلاب آغاز شد، درباره تعریف و ماهیت «انقلاب» بود. بر اساس دیدگاه برخی جریانها، بهویژه «مجاهدین خلق» و البته با الهام از انقلابهای سوسیالیستی، آنچه در ایران بهوقوع پیوسته بود، انقلاب به مفهوم مورد نظر آنها نبود؛ بنابراین باید کاری میکردند که «انقلاب واقعی» رخ دهد.
۲. بهباور «مجاهدین خلق» نهضتی که بهجای تسلیح مردم و تشکیل «سازمان انقلابی مسلح» به سازماندهی تظاهرات غیرمسلحانه میپردازد و عوض اینکه گلوله را با گلوله پاسخ دهد، گلهای میخک بر لوله تفنگ ارتشیان مینشاند، به هر چیزی میتوانست شبیه باشد جز یک «انقلاب تمامعیار».
۳. ۲۲ بهمن ۵۷ از دید «سازمان مجاهدین خلق» در بهترین حالت یکی از مراحل آن «انقلاب واقعی» بود که میتوانست و میبایست سیر تکاملی خود را طی کند؛ اما «سازشکاران» پیش از اینکه «انقلابیون» از زندانها آزاد شوند و به خود سر و سامان بدهند، سر و ته انقلاب را هم آوردند و مانع رشد و ارتقای آن شدند.
۴. از نظر آن «سازمان» جمهوری اسلامی میوه یک انقلاب واقعی و کامل نبود و «رهبری خمینی و دولت بازرگان» بیش از آنکه ریشه در انقلاب داشته باشد، از سطح نازل و غیرمسلحانه انقلاب و سرعت پیروزی آن سرچشمه میگرفت. انقلابی دیگر در سطحی عالیتر و عمیقتر میتوانست سازشکاران را کنار زند و رهبران انقلابی را جای آنها نشاند.
از این منظر معنای «تعمیق انقلاب» افزون بر طرد سازشکاران، نفی روشهای مسالمتآمیز و کشاندن کشور به درگیری خونین با امریکا بود. سخنان مسعود رجوی در خرداد ۶۱ شاهد این مدعاست:
«اگر یادتان باشد در آن اوایل با چه تبلیغات و سر و صدایی میگفتند: «دیدید مبارزه مسلحانه احتیاجی نبود و امام آمد و با گل و فقط با تکبیر و با صلوات کار را تمام کرد؟» بله در آن اوایل همه یادمان هست که اصلاً نمیشد صحبت کرد که آقا! آخر یک خرده صبر کنید ببینیم واقعاً کار تمام شده؟! چیزی حل شده؟!»(جزوه جمعبندی یکساله، ص ۳۲)
۵. تئوری ویتنامکردن ایران در ابتدای پیروزی از آن سازمان مجاهدین به رهبری رجوی بود، ولی بعداً جریان دیگری نیز به آن تمسک جست. «مجاهدین خلق» هم به لحاظ نظری از الگوی ویتنام تبعیت میکردند و هم به لحاظ عملی تحقق آرمانهای خود را در این میدیدند که ایران ویتنام شود تا «سازمان» که با انتخابات آزاد نمیتوانست حاکمیت را قبضه کند، در بستر یک مبارزه خونین و درازمدت و نظامی کارایی خود را ثابت کند و رهبری کشور را انحصاراً به دست گیرد.
۶. طبق تحلیل «مجاهدین خلق» مؤثرترین فردی که از ویتنام شدن ایران پیشگیری کرد، کسی نبود جز جیمی کارتر که سیاست حقوق بشری او بهعنوان یک نقشه و نظریه امپریالیستی بر مبنای پرهیز از ویتنامیزه شدن شرایط تنظیم شده بود:
«سیاست حقوق بشر کارتر میخواهد انقلابیون را ابتدا ایزوله کند و سپس ریشهکن سازد. این مطلب با توجه به نقشههای جدید امپریالیسم امریکا که در سیاست حقوق بشر کارتر تبلور یافته بهتر روشن میشود. چنانکه برژینسکی بارها اشاره کرده است: اکنون دیگر نمیتوان جلو تحولات رهاییبخش را در جهان بهتمامی سد نمود. اکنون دیگر خفقان مطلق ویتنامها به دنبال دارد. پس باید چنانکه او تصریح میکند، “تحول را از مسیر انفجاری به کانال مسالمتآمیز سوق داد”.» (نشریه مجاهد، ۲۹ مرداد ۵۸).
۷. بر مبنای تحلیل فوق، واشنگتن برای دفع شر انقلابیونی که طالب دگرگونی ریشهای در مناسبات ملی و بینالمللی بودند، دست سازشکاران را باز گذاشت. به بیان روشن سیاست حقوق بشر کارتر پایهریزی شد تا انقلاب تودهای قهرآمیز منتفی و سازمانهای پیشتاز انقلابی و مسلح، بهویژه «مجاهدین خلق» طرد شوند. این سیاست که بازتاب آن در مرحله اول، ایجاد فضای باز سیاسی بهجای خفقان مطلق بود، وحدت انقلابی و یکپارچه خلق را پشت سر انقلابیونش در هم میریخت و به اصلاحطلبان و سازشکاران اجازه میداد انقلابیون ضد امریکایی را منزوی کند و در مرحله بعد کنار بگذارند.
پرده دوم: درد مشترک تمامتخواهی
۱. به گفته پرویز یعقوبی، عضو باسابقه و جداشده «سازمان»، به نقل از سعید رضوی فقیه:
«در آستانه انقلاب و در دوران اقامت آیتالله خمینی در پاریس عباس داوری از اعضای سازمان مجاهدین خلق (به رهبری مسعود رجوی) با ایشان دیدار میکند. در این دیدار رهبر فقید انقلاب تمایل خود را برای حضور سازمان در دولت احتمالی پس از پیروزی و همکاری سازمان با دیگر نیروها به اطلاع وی میرساند. پس از تماس داوری با رهبر سازمان و گزارش دیدار، رجوی از او میخواهد که مجدداً با آیتالله خمینی دیدار کرده و به اطلاع ایشان برساند که چون اعضای سازمان تخصص و تجربه کافی در مبارزه و اداره امور کشور دارند، بنابراین «سازمان» میتواند بهتنهایی کشور را پس از سقوط رژیم بهخوبی اداره کند. پس از دیدار مجدد و طرح این موضوع، آیتالله خمینی مخالفت کرده و مجدداً پیشنهاد همکاری دستهجمعی برای اداره امور را مطرح میکند. عباس داوری مجدداً در تماس تلفنی گزارش دیدار دوم را به اطلاع رهبر سازمان میرساند که رجوی سخنی با این مضمون میگوید که یا اداره امور را یکجا به ما بدهند، یا هیچ نمیخواهیم. سپس ادامه میدهد که اینها (آخوندها یا واژهای با این مضمون) توانایی اداره کشور را ندارند و پس از شش ماه دوباره میآیند دنبال خود ما.»
۲. پرویز یعقوبی همچنین گفته بود: «آیتالله خمینی تمایل و حتی اصرار داشت که مجاهدین خلق (به رهبری مسعود رجوی) در کمیته استقبال و محافظت از ایشان سهیم و ذینقش باشند. حتی بنا بود که پیش از سخنرانی ایشان در بهشتزهرا مرحوم حاج احمد صادق، پدر شهید ناصر صادق، به نمایندگی از خانواده شهدا سخنرانی کند که همه این امور با مخالفت و پافشاری برخی روحانیون نزدیک به آیتالله خمینی در تهران منتفی میشود و به «مجاهدین خلق» در استقبال و محافظت از رهبر انقلاب مسئولیتی داده نمیشود.»
۳. رضوی فقیه همچنین به نقل از عباس اشراقی، مسئول وقت «جنبش ملی مجاهدین» در قم که او نیز بعداً از «سازمان» جدا شد، میگوید:
«در بهار سال ۵۸ و زمانی که آیتالله خمینی در قم مستقر بود، جمعی از سران سازمان نزد ایشان میروند. در این دیدار مسعود رجوی پس از معرفی برخی اعضای برجسته سازمان در مورد ویرانیهای کشور و نابسامانیهایی که محصول رژیم شاه بود و نیز درباره توانایی و آمادگی سازمان برای سازندگی و ترمیم خرابیها سخن میگوید. پس از وی آیتالله خمینی ضمن تأیید این نکته که کشور خرابیهای بسیاری دارد، بهجای وعده شغل و مسئولیت به سازمان و بهرهگیری از مشارکت اعضای آن در امور کلان، میگوید ویرانی بسیار است و خیلی باید کار کرد تا کشور آباد شود. شما (خطاب به اعضای سازمان) هر جا بروید در شهرها و روستاها کار برای جبران خرابی و آبادکردن کشور زیاد است. پس از این دیدار و در دفتر جنبش در قم که محل استقرار سران سازمان و پذیرایی از ایشان در این سفر کوتاه بود، مسعود رجوی در جلسه جمعبندی با توجه به فحوای کلام آیتالله خمینی مبنی بر عدم واگذاری مشاغل دولتی و حکومتی به سازمان و با اشاره به اسلحه کمری خود به حاضران در جلسه میگوید: برادران این اسلحههایی که به کمر بستهایم باز نخواهیم کرد تا یا ما اینها را بزنیم یا اینها ما را بزنند.»
به گفته رضوی فقیه آقای پرویز یعقوبی هم این ماجرا را تأیید کرد.
۴. روایت تقی رحمانی نیز مهم است: «در سال ۱۳۵۷ موسی خیابانی را درک این بود که انقلاب متعلق به ما بود و اینها (حکومت) دزدیدند و باید آن را پس بگیریم. این تحلیل نادرست کمک کرد تا جان هزاران نیروی مخلص کشور گرفته شود و در پی آن انقلاب وارد جنگ با برادران دشمن شد.»(اپوزیسیون ایرانی، حق و توانایی، ۲۵ شهریور ۱۳۹۲).
پرده سوم: خیابان یا صندوق رأی
۱. زوج «انقلاب-ویتنام» که از دههها قبل از سال ۵۷ سخن برتر انقلابیون تماموقت و سازمانهای چریکی بود، با زوج «انقلاب-انتخابات» نسبتی نداشت. در گفتار مسلط انقلابیون حرفهای «انقلاب» و «انتخابات» نهفقط درهم تنیده نبود، بلکه بر تضاد انتخابات با تحقق آرمانهای انقلاب تأکید میشد.
۲. «مجاهدین خلق» در همان ماههای نخست پیروزی از آماده نبودن مردم برای انتخابات سخن به میان آوردند. از نظر آنها نخست باید انقلاب تعمیق میشد، سپس مردم در روند انقلاب خالص میشدند، یعنی در فرآیندی درازمدت و خونین به چنان حدی از فهم و خودآگاهی و خودسازی میرسیدند که بتوانند رهبران و نمایندگان واقعی خود را انتخاب کنند. مردمی که این پروسه را طی نکرده باشند، «استعمارزده» و «دارای تمایلات ارتجاعی» تلقی میشدند که شایستگی و در اصل حق انتخابات آزاد نداشتند. به این عبارات دقت کنید:
«تا پایان موفقیت مرحله بعدی انقلاب، یعنی تا محو کلیه آثار ستم امپریالیستی و وابستگیهای استعماری در همه سطوح نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و غیره نیازی به مؤسسان و قانون اساسی جدید نداریم، چراکه اول باید همه پایگاههای نفوذ استعمار را در میان مردم از بین برد، آنگاه فارغ از هر فرد و گروه وابسته به استعمار و عاری از هر تمایل ارتجاعی، به تصمیمگیری در مورد ضوابط اساسی حاکم بر مردم پرداخت.»(اطلاعیه مجاهدین خلق، ۱۷ خرداد ۵۸).
پس تا زمانی که ذهن مردم از آثار ستم امپریالیستی و وابستگیهای استعماری در همه سطوح پاک نشود، برپایی انتخابات ضرورت ندارد، زیرا سازشکارانی که اجازه نمیدهند انقلاب عمق یابد، اکثریت آرا را درو خواهند کرد. حال آنکه در فرآیند ویتنامیزهشده انقلاب، مردم مفتون و امپریالیسمزده از خواب غفلت بیدار و انقلابی و ضد امریکایی میشوند. آنگاه رهبران واقعاً انقلابی را بر صدر خواهند نشاند.
۳. با منطق «مجاهدین خلق» برگزاری انتخابات تابع مرحلهبندی حرکت تکاملی اجتماع است و فقط «در پایان موفقیتآمیز مرحلهبندی انقلاب» میتوان آن را برگزار کرد. پس برپایی انتخابات در مرحله «ناقص»، «ماقبل ویتنامی» «پیشامسلحانه» انقلاب توجیه ندارد، بلکه خطا و خطرناک است و به پیروزی سازشکاران یا همان اصلاحطلبان منجر میشود.
دومرحلهای شدن انتخابات به این اعتبار؛ یعنی، اول پاکسازی ذهن مردم از بقایای نفوذ امپریالیستی و تمایلات ارتجاعی و در مرحله دوم و در سکانس پایانی انقلاب برگزاری انتخابات. ارگان سازمان در این زمینه مینویسد:
«راه رفع و رجوع این عوامل … اساساً طولانی و درازمدت است. راهی به درازی یک انقلاب بنیادین اجتماعی، اقتصادی که ما تازه در آغاز آنیم. راهی که تنها در پایان آن میتوان عوامل محدودکننده آزادی، یا همان جبرهای خودکار اجتماعی- اقتصادی و سیاسی را در روانشناسی جامعه خنثی نمود.»(مجاهد، اردیبهشت ۵۹).
۴. اما واحد زمانی «مرحله» چیست و گذار از یک مرحله انقلاب به مرحلهای دیگر «چند سال» طول میکشد؟ «مجاهدین خلق» چنین جواب میدهند: تا «محو کلیه آثار ستم امپریالیستی» و «امحای کلیه پایگاههای نفوذ» که «در تمام ساختارهای فرهنگی و نظامی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعه رسوخ کردهاند.»
بر همین مبنا ارگان «سازمان» از یک سلسله «عوامل سیستماتیک محدودکننده» نام میبرد که بدون رفع آنها در زمانی طولانی نمیتوان از شایستگی مردم برای انتخابات و گزینش نمایندگان خود سخن گفت.
به زبان ساده مطابق دیدگاه «مجاهدین خلق» و نیز همسو با نگرش چندی از فقهای دستاندرکار جکومت و حوزه، مردم مشتی جماعت «افسونزده» محسوب میشوند که جز با کمک یک قشر ویژه و آگاه و پیشتاز نمیتوانند از افسونزدگی امریکایی- ارتجاعی خود رها شوند. دادن حق انتخاب به آنان مانند دادن حق انتخاب سرنوشت به کودکان است. در چنین نگاهی عمق بدبینی به مردم در نقطه مقابل خوشبینی نامحدود به «پیشاهنگ انقلابی» یا «فقهای یادشده» قرار میگیرد.
۵. مبانی این نحوه نگرش مسعود رجوی را بعدها این فقهای یادشده اعمال کردند. استدلالهای توجیهکننده این نگاه نزد ایرانیان آشناست؛ اگر مردم را در انتخاب خود آزاد بگذاریم، بر اساس «تمایلات ارتجاعی» خود رأی میدهند.
رجوی میگفت استعمار در عصر پهلوی فقط مراکز و افراد معینی را به استخدام خود درنیاورده بود، بلکه ذهن مردم را نیز به «پایگاه استعمار» تبدیل کرده بود. این فقها نیز میگویند اگر داوطلبان را غربال نکنیم و مردم را آزاد بگذاریم، تحت تأثیر تبلیغات استکباری به بیصلاحیتها رأی میدهند.
۶. برگزاری انتخابات در چنین شرایطی آنچنان که مجاهدین خلق (به رهبری مسعود رجوی) میگفتند برخی از آن دم میزنند، بهمعنای آن است که استعمار که از درهای کشور بیرون رفته است، دوباره از «پنجره» به داخل آن نفوذ میکند.
بر مبنای دیدگاه مسعود رجوی و نگرش این دو دسته مردم استعمارزده و دارای تمایلات ارتجاعی حق و شایستگی سرنگونی رژیم قبل از انقلاب را دارند، اما پس از انقلاب حق و لیاقت انتخاب آزاد نامزدهای مورد نظر خود را ندارند.
۷. ایده «انتخابات دومرحلهای و استصوابی» از دل این منطق استالینزده زاده میشود و مقابل اندیشه «میزان رأی ملت است» قرار میگیرد.
پرده چهارم؛ یک بستر و دو رؤیا
۱. انتخابات آزاد زمینی است که «استصوابیون» خود را از بازی و پیروزی در آن عاجز میبینند. پس میکوشند میدان مسابقه را از صندوق آرا به خیابانها بکشانند. به همین دلیل از تسخیر سفارتخانهها و افزایش تنشها در داخل و خارج کشور استقبال میکنند و آنها را برای تحقق آرمانهای انقلاب (خود) مفید مییابند.
۲. «مجاهدین خلق» با این تحلیل به استقبال تسخیر سفارت امریکا شتافتند و از تداوم گروگانگیری پشتیبانی کردند، چراکه میتوانست به دخالت نظامی امریکا در ایران منجر شود. در این صورت بستری ویتنامی برای روی کار آمدن کسانی فراهم میشد که مسلح به «علم مبارزه» بودند و راه نبرد خونین و مسلحانه را با امپریالیسم میدانستند. از طرف دیگر کسانی حذف میشدند که بهزعم «سازمان» حکومتشان محصول سازش با امریکا و اسقاط شاه بود.
بهبیان دیگر «مجاهدین خلق» در مقطع تسخیر سفارت امریکا احساس میکردند فرصتی طلایی بهدست آوردهاند و شرایط بار دیگر انقلابی شده است. با این تفاوت که غایبان سال ۵۷ اکنون حاضرند و میتوانند با تکیه بر «علم مبارزه» رهبری انقلاب و کشور را در دست گیرند.
۳. مهمترین شرطی که میتوانست اشغال سفارت را به یک فرصت طلایی برای «پیشاهنگ انقلابی» تبدیل کند، این بود که امریکا واقعاً امریکا بشود، یعنی آنچنان که «سازمان» میگفت از پشت نقاب حقوق بشری جیمی کارتری بیرون آید و چهره حقیقی خود را نشان دهد. امریکایی که بهمقتضای «ماهیت امریکایی» خود عمل نکند و بهجای لشکرکشی و کشتار ویتنامی، از حقوق بشر و فضای باز سیاسی سخن بگوید، امریکای حقیقی نیست؛ بنابراین باید کاری کرد (امریکا را بهگونهای تحریک کرد) که «ماهیت واقعی خود» را آشکار کند. در این صورت انقلابیون بدلی (اصلاحطلبان) که در سال ۵۷ مانع تعمیق انقلاب شدند و شاه را بدون توسل به جنگ مسلحانه توسط تودهها به زیر کشیدند، بعد از آنکه شور انقلابی خلق با مداخله نظامی امریکا به منتهای درجه خود میرسد، منفعل و منزوی میشوند و جای خود را به انقلابیون واقعی و ضد امریکایی (البته مخالف انتخابات آزاد) میدهند.
پرده پنجم: ترور بهشتی بهجای نبرد با امپریالیسم
۱. چرخش در موضع «مجاهدین خلق» علیه حاکمیت پس از اشغال سفارت صورت گرفت. «سازمان» که تا آن موقع میان آیتالله خمینی و آیتالله بهشتی فرق میگذاشت و در پوشش حمایت از اولی، لبه تیز تهاجم خود را متوجه دومی میکرد، پس از اشغال سفارت و بهویژه درزمانی که قرار بر آزادی گروگانها شد، با لحنی آشکارا برانداز علیه آنچه «خط سازش» میخواند، موضع گرفت و هشدار داد تا زمانی که یک «مجاهد خلق» زنده باشد، نخواهند گذاشت چنین سازشی شکل بگیرد.
به سخنان مسعود رجوی در دیماه ۵۹ یعنی شش ماه پیش از آغاز تروریسم گستردهاش دقت فرمایید: «باید بدون هیچ پردهپوشی و با صراحت تمام بهعنوان نمایندهای از نسلی که با خون و آتش خود درخت انقلاب را بارور کرد، به همه افراد و مقاماتی که در هر مقام و منصب و لباس میخواهند مجدداً پای جهانخواران را به این میهن باز کنند، گوشزد کنم که اگر به دادگاههای الهی- اخروی باور ندارند، مبادا دادگاههای خروشان و بیامان خلق را فراموش کنند. صریحاً متذکر میشوم که تا وقتی یک مجاهد خلق در میهن ما وجود دارد، امریکا نباید و نخواهد توانست که به این کشور بازگردد.»(مجاهد، شماره ۱۰۲، دوم دی ۱۳۵۹).
۲. از نگاه «مجاهدین خلق» ویتنامپرهیزی امریکا در کنار پرهیز بهشتی از ویتنامیزهکردن ایران حتی پس از اشغال سفارت، علائم بارز سازش پنهان دیگری در مورد «جلوگیری از دامن زدن به مبارزه ضد امپریالیستی» بهشمار میرفت.
«او (کسینجر) در سر رؤیای فروکشکردن این موج ضد امپریالیستی را دارد و به همین دلیل با کارتر نیز در این مورد به وحدت میرسد. سیاست امپریالیستها در این دوره «عدم تحریک» است. دقیقاً در همین رابطه کارتر طی پیامی از امریکاییها میخواهد «خویشتنداری کامل از خود نشان دهند»! روشن است که این خویشتنداری درواقع نه برای حفظ جان گروگانها که برای جلوگیری از دامن زدن به مبارزات ضد امپریالیستی است.» (نشریه مجاهد، ۱۸ آبان ۵۸)
۳. جرم بزرگ بهشتی و یارانش از دید «سازمان» آن بود که او و یارانش که «عمق یافتن و گستردهتر شدن این حرکت را با موجودیت خودشان در تضاد میدیدند، تلاش داشتند آن را محدود و مهار کنند» (نشریه مجاهد، ۱۴ فروردین ۵۹).
۴. به اعتقاد «مجاهدین خلق»، «ترس از عمق و گستردگی این حرکت در امریکا نیز بهشدت وجود داشت» (نشریه مجاهد، همان).
۵. بهشتیستیزی ضد امپریالیستی «سازمان» که نهایتاً زمینه را برای تظاهرات مسلحانه «مجاهدین خلق» در ۳۰ خرداد ۶۰ فراهم کرد و به بمبگذاری تروریستی دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیر همان سال راه برد، محصول روند ویتنامیزهکردن انقلاب بود که با عنوان حمایت همهجانبه از تسخیر سفارت تا مرحله تبدیل آن به یک جنگ بازگشتناپذیر با امریکا صورتبندی شد.
بهعبارت دیگر ورود «مجاهدین خلق» به فاز مسلحانه در خرداد سال ۶۰ و ترورهای گسترده پس از آن را نمیتوان بدون در نظر گرفتن فرآیند گفتمانسازی ضد امپریالیستی «سازمان» و شیوههای برچسبزنی آن به مخالفان خود فهمید. خط «امریکایی- سازشکار» نمایاندن دکتر بهشتی و یارانش بر این پایه بنیاد گذاشته شد و در جریان اشغال پانزدهماهه سفارت به اوج خود رسید.
۶. بر این اساس ۳۰ خرداد ۶۰ عینیت بخشیدن به هشدارها و زمینهسازیهایی بود که «سازمان» در دوران اشغال سفارت صورت داده بود. هرچند اگر بنیصدر دست اتحاد به «سازمان» نمیداد، احتمالاً رجوی دچار این توهم نمیشد که میتواند با پشتوانه رأی رئیسجمهور وقت و با اتکا به جایگاه قانونی او دست به ترور مقامات زند، جمهوری اسلامی را سرنگون کند و خود رهبری ایران را در دست گیرد.
۷. عبرتآموز آنکه حاصل شعار و راهبرد ویتنامکردن ایران «مجاهدین خلق»، نه مبارزه خونین و بیامان با امپریالیسم، که ترور بیش از ۱۷ هزار هموطن مخالف «سازمان» و نیز پیوستن به صدام و جاسوسی برای او در جنگ و لشکرکشی علیه ملت خود بود.