مقصود فراستخواه
چرا صلح با تعلیم و تربیت این همه ربط وثیق دارد؟ چون صلح، کیفیتی انسانی۱ است. نوعی قابلیت۲ و شایستگی۳ است؛ مسئله آموزش و پرورش صلح این است که چطور تربیت یک کودک و نوجوان و جوان او را به لحاظ شناختی، عاطفی، هیجانی، ارتباطی و قابلیتهای اجرایی به سطحی از تولید مکرر کیفیت برساند که مدام در خودش کیفیتی تولید کند. این کیفیت عبارت است از ارتباط صلحآمیز با خود، با دیگری، با هستی و با طبیعت. اینکه من مناسبات صلحآمیزی با خودم، دیگران، عالم، کائنات و طبیعت داشته باشم این یک کیفیت انسانی است و این بر عهده تعلیم و تربیت است. سالهاست که مؤسسه بینالمللی برنامهریزی آموزشی۴ بهعنوان شاخهای از یونسکو آغاز به کار کرده است. این مؤسسه و خود یونسکو سالهاست همانطور که شعار آموزش برای همه۵ را مطرح میکند، در کنار این شعارها، شعار «افکندن صلح در دل بچهها» را تأکید دارد. برای پرداختن به این شعار، من اجازه میخواهم ابتدا درک خودم را از چند مفهوم توضیح دهم.
یکی از آن مفاهیم، مفهوم صلح است. ما ابتدا باید تعریف خودمان از صلح را بگوییم، بعد درباره آموزش برای صلح صحبت کنیم. گرایش ذهنی من به «مدرسه رئالیستی صلح» است. مدرسه رئالیستی صلح معتقد است بهجای دوگانه «صلح و نه جنگ» بگوییم «صلح و نه نابرابری و سرکوب». آنچه صلح را بر هم میریزد سرکوب، تبعیض، نابرابری و سلطه است.
اگر ما «نظم دسترسی محدود» در جامعه داشته باشیم که در آن برخی سازمانهای انحصاری وجود داشته باشد که با رانت کار خود را پیش ببرند و بعد بگوییم نظم ما همین است که هست! اینجا چطور صلح ممکن میشود؟ یکسری سازمانهای انحصاری وجود دارد، رانتی وجود دارد و نظم دسترسی۶ محدود است، پس صلح معنایی ندارد. وقتی شکافهای قومی، طبقاتی، جنسیتی، مذهبی و نسلی وجود داشته باشد و ما از صلح بگوییم و آن را بازتولید کنیم، به نظر من چنین صلحی بیشتر یک تعارف است و حتی شاید یک تعارف بیمزه و اهانتآمیز است، چون به شعور مردم اهانت میشود. من میگویم من با تو نابرابرم و دست بالا را دارم، پس بیا با من صلح بکن! پس آنچه در جامعه ما و اصلاً در جهان ما بازتولید میشود ناصلح است و تعلیم و تربیت هم در خدمت یک ناصلح قرار میگیرد.
نظام تعلیم و تربیت در آموزش صلح میتواند نقش بسیاری داشته باشد. گالتونگ و دیگرانی که درباره مطالعات صلح کار کردهاند توضیح دادند که چگونه صلح نوعی کیفیت انسانی است. این کیفیتی انسانی است که در سطح فردی ارتباطم با همسایه صلحآمیز باشد، به این معنا که به تعبیر بوبر نگویم من و آن؛ بگویم من و تو و با او ارتباط ابزاری نداشته باشم، او را رؤیت بکنم؛ یعنی تو را میبینم بهجای اینکه نبینم، تو را میفهمم و حس میکنم، این صلح است. این یک نوع تربیت است. یکی از نهادهای اجتماعیساز پس از خانواده، تعلیم و تربیت است و باید در مدرسهها ارتباط صلحآمیز با بچهها و بین بچهها و همسایههایشان، دوستان و همشهریهایشان با مذاهب مختلف و جنسیتهای مختلف را توسعه دهند.
گالتونگ میگوید اگر ناصلح از سطح فردی به سطح جمعی برود، هویتهایی به نام مذهب، ایدئولوژی، سیاست یا به نام قوم و نژاد شکل میگیرد. نوعی هویت مقاومت ایجاد میشود و با آن علیه زندگی مردم میشورند، چون میخواهند من جمعی و «ایگوی» ِ جمعی خود را به محیط و زندگی تحمیل۷ کنند؛ یعنی هویتهایی شکل میگیرند که هویتهای مقاومت و هویتهای بازگشتند. این نوع هویت اغلب دیگریساز و غیریتساز میشود و این دیگریسازی ناقض صلح است. صلح وقتی است که من غیریتسازی و دیگریسازی نکنم. گاهی سیستم غیریتساز است؛ یعنی سیستم خشونت را به قانون و ساختار تبدیل میکند و خشونت نمادین و خشونتهای ساختاری به شکل قانونی اعمال میشود. من سال ۵۹ در تبریز معلم بودم و دختربچهها در گرمای تابستان مجبور بودند با لباسهایی از سر تا پا پوشانده و متراکم اول انقلاب در کلاس حاضر شوند. این خشونتی بود که از طریق مذهبِ ایدئولوژیکشده سیاسیشده با درک خاصی اعمال میشد که بچه در آن هوا با یک وضعیت غیربهداشتی و غیرراحت میخواست درس بخواند. من باز تأکید میکنم تعلیم و تربیت باید جنبههای شناختی رفتار خشونتآمیز را از بین ببرد. درواقع باید به مسیری برویم که انسانها همدیگر را به رسمیت بشناسند، درک کنند، همدیگر را تخیل کنند و خود را جای همدیگر قرار دهند تا با نشانههای زبانی، حرکتی و رفتاری به هم آسیب نرسانند. دوست داشتن طبیعت، دوست داشتن هر موجودی که جاندار است و رنج میبرد، دوست داشتن انسانهایی که رنجهایی در سطح گستردهتر میبرند و شنیدن صدای دیگری باید از تربیت و آموزش و پرورشی به دست بیاید که حساسیت به غیر داشته باشد. به لحاظ عاطفی و هیجانی هم آموزش و پرورش است که در ما هیجانها را تربیت میکند که بیدرک نسبت به اطرافیان و انسانها نباشیم. من وقتی زندگی صلحآمیز با همسایه طبقه پایین دارم، وقتی در اتاقهای واحد خودم راه میروم متوجه هستم که ممکن است همسایه پایین خوابیده باشد یا بیمار باشد.
حال اگر در جامعه بهجای دوستی، نفرت ببینیم، این نوعی هیجان است که توسعه پیدا نکرده و بهجای اینکه دوستی باشد نفرت و غیریتسازی نشسته و همه اینها در آموزش و پرورش ریشه دارد.
من برمیگردم به مفهوم مدرسه رئالیستی صلح و معتقدم صلح در برابر جنگ نیست، بلکه در برابر نابرابری است، پس مهمترین وظیفه آموزش این است که برابریساز باشد. در تئوریها میگویند آموزش یک ساختار برابریساز است؛ یعنی میخواهد برابری ایجاد کند. آموزش سواد به بچهها در آنها تحرک ایجاد میکند و به آنها کمک میکند برابر باشند و مثلاً منزلتهای برابر داشته باشند. در نتیجه ایدهآل آموزش برابریسازی است؛ یعنی در واقع اگر آموزش، آموزش باشد، حسب طبیعتش باید برابرساز باشد؛ درنتیجه میتواند صلح را ایجاد کند.
آنچه گفته شد، ایدهآال آموزش است، اما امروز با بحثهایی که فریره و بوردیو و ایلیچ و کسانی دیگر کردهاند میبینیم آموزش، نابرابری را بازتولید میکند. صندلیهای داغ کنکور ما یا رفتار متفاوتی که در چندین نوع مدرسه ایجاد کردیم مانند مدارس دولتی، غیرانتفاعی و مدارس خاص نتیجه این شده که نابرابری بازتولید شده است. درواقع ساختار نهتنها برابری تولید نمیکند، بلکه بازتولید نابرابری هم میکنند و در نتیجه بچهها را با هم بیگانه میکنند. ما میبینیم بیگانگی، نفرت و نوعی بیحسی نسبت به دیگری در جامعه ما در حال رشد است.
آکسفام یک سازمان بینالمللی است که از دانشگاه آکسفورد برخاسته و چند دهه است روی مسائل مختلف ازجمله نابرابری و نابرابری در آموزش کار میکند. آنها در گزارش اخیر خود توضیح دادهاند که اصولاً جهان ما بر مبنای بقاست. آنها از عبارت (Survival of the Richest) استفاده کردهاند؛ یعنی دارایان هستند که باقی میمانند، فقط هم باقی میمانند نه اینکه حتی خودشان بتوانند شکوفا شوند و پایداری داشته باشند؛ چراکه تا در جهان یک بدبخت هست و هیچکس خوشبخت نیست. این گزارش توضیح میدهد چطور کودکان در یک خانواده کمدرآمد چندبرابر کمتر از پردرآمدها میتوانند به دوره متوسطه برسند و تحصیلاتشان را به اتمام برسانند. این مقیاس جهانی است، اما در ایران هم هست.
در میان دوازده حوزهای که شاخص لگاتوم در آنها کشورها را مقایسه میکند، دو بُعد سلامت و آموزش ایران نسبتاً وضعیت بهتری دارند. در ابعاد دیگر وضعیت بسیار وحشتناک است و مثلاً در آزادیهای فردی ما رتبه ۱۶۵ را در میان ۱۶۷ کشور داریم، اما در آموزش رتبه ۷۸ و در بهداشت که وضعیت بهتری دارد بنا بر آمار رسمیای که لگاتوم به آنها دسترسی دارد رتبه ۵۸ را داریم. درواقع آموزش ما از نظر برخی شاخصهای ظاهری وضعیت فاجعهباری ندارد، اما میبینیم آموزش، نابرابری را در طبقات بازتولید میکند، نابرابری قومی، زبانی، جنسی و عقیدتی و بسیاری نابرابریهای دیگر را بازتولید میکند. زبان مادری در قانون اساسی ما هست، اما در ساختارها، رویهها، نگاهها، سیستمها و برنامههای ما نیامده است که بتوانیم آن را اجرا کنیم. چرا این همه نابرابری هست؟ چون تعلیم و تربیت یکسره در کنترل دولتی ایدئولوژیک شده است. پیش از انقلاب هرچند که فساد و نابرابری بود، اما همهچیز تعلیم و تربیت تا این حد ایدئولوژیک به شکل امروزی نبود، اختیارات معرفتشناسی معلم از او گرفته نمیشد. استاد را برای ورود به دانشگاه ازنظر سیاسی کنترل میکردند، اما به این نمیپرداختند که استاد انسانشناسی، آن را چگونه درس میدهد. امروز این اتفاق میافتد و به همین دلیل است که آموزش و پرورش ما غیریتساز و نابرابریساز است و نمیتواند صلح ایجاد کند. ما باید به تحلیل سیاستها و فرماسیون قدرت در آموزش و پرورش بپردازیم. من با صدای بلند فکرم را میگویم تا شما اصلاح و نقد کنید یا حتی خوانندگان میتوانند نقد کنند، ناصلح به معنای نفرت و ستیز از دالهای مرکزی آموزش و پرورش ماست، البته در جامعه ما هم ریشه دارد. ما با قواعد مشترک زندگی میکنیم، علیه هم حرف میزنیم و گاهی دیدگاههایمان بسیار شبیه به هم است، اما آموزش و پرورش رسمی ما یکی از دالهای مرکزیاش، هم آشکار۸ و هم پنهان۹ دیگریسازی و ناصلح است؛ یعنی بچهها که از صبح به مدرسه میآیند و اولین ورقهای کتاب درسیشان را که شروع میکنند و معلمهای خاصی که تنظیم شدند و انتظار میرود نقشی را ایفا کنند که ناصلح و تربیت غیریتساز تدریس میشود و اگر صلح هم هست تلفظ میشود و در برخی متون نوشته میشود، این دال مرکزی نیست و دال شناور است. ایران کشور سندهای خوب و ساختارهای بد است. گاه بهترین سندهای دنیا را میتوان در ایران پیدا کرد. صلح نیز گاه در سندی نوشته میشود، اما این دال شناور و سرگردان موکول به انواع شرط و شروطی است که عملاً صلح دوباره ناصلح میشود؛ یعنی مبهم، حداقلی، خاصگرا، مشروط و مخدوش است. نهتنها صلح دانشآموز با دیگری را تولید نمیکند، بلکه حتی صلح دانشآموز با خودش را هم تولید نمیکند، اینجا خواهش میکنم توجه داشته باشید که بدنمندی دانشآموز ما را آموزش و پرورش نمیفهمد. این ساختار بحرانهای بلوغ یا بحرانهای پیشابلوغ را درک نمیکند. بدن در این حقیقتِ دولتیشده اصالت ندارد و یک چیز گمراهکننده است، بهتر است از شر آن تا جایی که میتوانیم رها شویم و این روح است (به تعبیری که دولت باید بگوید) این بدن را لازم است رام و کنترل کند و در نتیجه در میان جسم و روح، نزاع است و این نزاع آغاز جنگی است که در درون بچهها ایجاد میکنیم؛ جنگ با خود، احساس گناه و عشق ممنوع به وجود میآورد و این نتایجی که امروز ما در نسل زد میبینیم نتیجه این تعلیم و تربیتهاست که با بازتابهای وحشتناک آن در جامعه مواجه هستیم و پیشبینیپذیر هم بود. مسائل جنسی تابو شده. حیا و عفاف در آموزش و پرورش ما یک معنای تکجنسیتی و مردانه دارد؛ همه اینها زمینهساز ناصلح است.
یکی از کارهای خوبی که اخیراً انجام شده است کتابی است با عنوان تحلیل گفتمانهای آموزش و پرورش ایران پس از انقلاب که آقای دکتر رمضان برخورداری و دوستانشان نوشتهاند. ایشان فقط ضعفهای رسمی و آشکار را بررسی کردهاند و اگر قرار بود اهداف پنهان را تحلیل کنند که پشت این سندها وجود دارد و آنها اجرا میشود- اهداف نانوشته- اگر آنها را همین دوستان تحلیل میکردند، شاید به نتایج وحشتناکتری میرسیدند.
به هر حال الآن مدرسه یک قلمرو مستعمراتی دولت شده است، مدرسه مکان استقلال حرفهای معلم نیست، مدرسه مکان پداگوژیک نیست، مکان تربیت و توسعه بچهها نیست، در واقع یک مکان مستعمراتی است. چند وقت پیش در خانه اندیشمندان، برنامهای برای صدوبیستوهشتمین سال مدرسه سیاسی بود. آنجا فرمان مظفرالدین شاه را برای مدرسه سیاسی خواندم که توضیح میدهد «مواظب باشید خلاف مذهب به بچهها درس ندهید» و از آن زمان تا به امروز خیلی شدت پیدا کرده است. نتیجه چه میشود؟ آموزش و پرورش از فقیرترین بخشهای کشور است. این را من ادعا میکنم؛ یعنی شما فرسودهترین ساختمانها را در آموزش و پرورش ایران میبینید و حتی ساختمانهای در معرض فروریزی و آتشسوزی و تعداد زیاد کودکان بازمانده از تحصیل که با مدرسه رئالیستی صلح جور درنمیآید. نابرابری آموزش و پرورش ۳۷ درصد است؛ البته اعداد خیلی دنیای ما را درست نشان نمیدهند، اعداد شاید توانایی خیلی محدودی در بازنمایی جهان دارند و گاهی حتی دروغ نشان میدهند، اما همین اعداد هم به ما میگویند ۳۷ درصد نابرابری در آموزش و پرورش ما وجود دارد، درحالیکه در کشورهای لیبرال، کشورهای بازار آزاد، کشورهای سرمایهداری که میگوید باید انسانها خودشان، خودشان را به جایی برسانند ۷ درصد است، ولی در کشوری که از ابتدا ادعای چپ، عدالت و برابری داشته این شاخص ۳۷ درصد است. امکان قرار گرفتن یک کودک چهاردهساله در ۱۰ درصد اول آزمون تیمز که سواد ریاضی است در دهکهای پایین ما ۴ درصد است؛ یعنی بچههای ما با اینکه در دهکهای پایین هستند ۴ درصد امکان دارد که در ۱۰ درصد اول آزمون تیمز جهانی باشند. ایران در گروهی از کشورها با شاخص توسعه انسانی۱۰ بالاست؛ یعنی تعداد بچههایی که درس میخوانند، میزان سالهای تحصیلی و امید به زندگی و درآمد در ایران بیشتر شده است. در کشورهایی از این قبیل و با انقلابهایی از این نوع معمولاً این اتفاقات میافتد و در ایران هم اتفاق افتاده و ما جزو کشورهایی با سرمایه انسانی بالا هستیم، اما در این کشورها؛ یعنی در گروه کشورهای با سرمایه انسانی بالا تعداد دانشآموز به معلم ۱۸ است، درحالیکه در ایران شاخص ۲۶ است. چند میلیون بیسواد محض داریم. خانم شیرین جعفری و همکارانشان در ۱۴۰۰، کار بسیار باارزشی کردند. ایشان بررسی کرده است که چقدر یک دانشآموز بخت دارد در رتبههای زیر ۳ هزار کنکور قرار بگیرد و بعد دیده است دانشآموزی که در مدارس عادی دولتی درس میخواند بختش برای اینکه در رتبه زیر ۳ هزار کنکور قرار بگیرد چندینوچند برابر کمتر از دانشآموزانی است که در مدارس نمونه و خاص درس میخوانند. اینها همه حاصل وضعیتی است که ما داشتیم. نتیجه این میشود که سرمایه انسانی کشور بر باد میرود و نسلی تربیت میشود که مشکلات بسیاری دارد، ازجمله اینکه نباید انتظار صلح از او داشته باشیم.
مورد بعدی زوال نقش خود معلمهاست؛ بهویژه معلمانی که دچار ابهام نقش میشوند چرا؟ چون منِ معلم احساس میکنم در این آموزش و پرورش کارهای نیستم و به فرسایش شغلی میرسم. فرسایش؛ یعنی خستگی ذهنی و عاطفی. معلم وقتی دچار خستگی ذهنی و عاطفی میشود، عزتنفسش از بین میرود. او نقش پداگوژیک و حرفهای خود را از دست دادهاند. من با تعدادی از معلمها گفتوگو کردم، آنها اساساً نقش پداگوژیک و حرفهای خودشان را از دست دادند.
معلمها در آموزش و پرورش اتمیزه شدهاند و به افرادی تنها تبدیل شدهاند. آنها خودشان را سرپا نگه میدارند، ولی نمیتوانند فرم اجتماعی ایجاد کنند. فضایی ایجاد میشود که او در گردونهای قرار میگیرد که اعتمادبهنفس و خودفهمی حرفهای خود را از دست میدهد. وقتی این گونه میشود، وارد بحثهایی مانند حقوق و رتبهبندی میشود. در نتیجه معلم نمیتواند تولید عاملیت تربیتی کند؛ البته دانشگاه هم همین است.
صحبت من تا اینجا سوگوارانه بود و برای خودم هم تلخ بود، اما اجازه بدهید که بدون هیچ تصنعی از امید مبهمی که دارم هم بگویم و آن هم این است که آموزش و پرورش فقط با این گفتمانها کار نمیکند. آموزش و پرورش تنها با این سندها، دستورها و ساختارها کار نمیکند. آموزش و پرورش با عملکردهای نابهنگام معلمها و بچهها کار میکند. دوسرتو کتابی دارد به نام مردم در شهر راه میروند،۱۱ میخواهم بگویم مردمان آموزش و پرورش، یعنی معلمها، یعنی خانواده و بچهها، حتی بخشی از مدیران دارند در آموزش و پرورش راه میروند؛ راه رفتن بچهها در مدرسه و راه رفتن معلمها. اینها سعی میکنند عملکردهای نابهنگام نامنتظر خودشان را در فضایی میان محدودیتهای ساختاری داشته باشند و امکانهایی ایجاد میکنند. من بهطور میدانی شاهد معلمهایی هستم حتی در کودکستانها که نوآوریها و خلاقیتی دارند و بچهها را خوب تربیت میکنند و خانوادهها و پدر و مادرهایی که مراقبت میکنند تا بچههایشان شیوههای نو، روشهای بدیع و ارتباط خودشان با آنها را فراگیرند. پس اینها مردمان آموزش و پرورشاند، معلم هست، مدیر هست، حتی در برخی از لایههای اداری و مدیریتی سیستم آموزش و پرورش جامعه در خود آموزش و پرورش چکه کرده است (شاید اینجا به من کمی انگ خوشبینی زده شود). آنها هم دردمندند و هم دوست دارند که ما مدرسههای خوبی داشته باشیم. پس این نشاندهنده یک زندگی جاری است که در این سرزمین وجود دارد. به لحاظ تمدنی و فرهنگی بهرغم تمام ناامیدیهای وحشتناکمان، اما امیدمان در عین ناامیدی همچنان هرچند با ترس و لرز میخواهد بماند. سطح آرزومندی بالایی برای صلح در معلمهای ما، در بخشی از والدین ما و بخشی از بچهها قرار دارد، چون بچهها با این دنیا ارتباط دارند. من میتوانم بگویم که در ایران آموزش صلح هم هست و هم نیست، چون وضع ما به یک جهت بسیار وحشتناک است و به یک جهت هم یک بارقههای امیدی سوسو میزند و همچنان میتوانیم با کار و کنش و ارتباطات و تولید خلاقیتهای تازه و کنش و همکنشیهای تازه و نگاه حرفهای به مسئله تعلیم و تربیت و مسائل فرهنگی بتوانیم در ارتباط با آموزش و صلح در ایران کار بکنیم. در اینجا میخواهم برای ملموستر شدن بحث به یک شاخص اشاره کنم. یونسکو تعداد سالهای تحصیل بزرگسالان را در شاخص آماری۱۲ سالانهاش مشخص میکند؛ یعنی اینکه در هر کشوری بزرگسالان -منظور بالای پانزده سال- بهطور متوسط چند کلاس درس خواندهاند. وقتی ما انقلاب کردیم عدد شاخص ۲.۶ بود؛ یعنی مردم ایران ۲.۵ کلاس درسخوانده بودند که انقلاب کردند، درحالیکه الآن حدود ده کلاس شده است؛ یعنی الآن بهطور متوسط کل بزرگسالان ایرانی ده کلاس درس خواندهاند. در دنیای صنعتی و درحالتوسعه موفق هم این عدد سیزده کلاس است. برای اینکه بتوانیم مقایسه کنیم باید بگویم عدد شاخص افغانستان الآن چهار کلاس است. پس وضع جامعه ایران حاوی نقطههای امیدی هست.
اما در کنار این امید، نگرانیهای بیشتری هم داریم. آموزش به نظر برخی از نظریهپردازان، بخشی از ساخت قدرت است؛ یعنی مانند پلیس عمل میکند. نمیتوان از نظر دور داشت که آموزش، آمادگیهایی برای تحول و رشد ایجاد میکند، اما ساختارهای نابرابر و ساختار قدرت مانع میشوند و تأثیر خود را میگذارند. برای مؤثرتر شدن مدرسه هم باید راهی اندیشید، بخشی از راهحل معلمها هستند. معلمی نباید به یک نقش سازمانی یعنی کارمندان آموزش و پرورش تقلیل یابند. من معتقدم معلم باید کنشگر باشد. او باید با محله، بچهها و خانوادههایشان در ارتباط باشد و بهجای نقش، عملکرد و پرفورمنس داشته باشد. نقش با عملکرد تفاوت دارند. نقش چیزی است که گروههای مرجع نهادی و رسمی از معلم میخواهند، اما پرفورمنس تفاوت دارد و غیرمنتظره و نابهنگام است. برخی از معلمان از نقش خود بیرون میروند و عملکرد دارند. مدرسه تحت کنترل ایدئولوژی دولتی از معلم ایفای نقش میخواهد، ولی عملکرد معلم و خلاقیت معلم میتواند به ابتکارات خوب در کلاس منجر بشود و ازجمله در کلاس درخت صلح بنشاند.
پینوشتها
- human quality
- capability
- competency
- international institute for educational planning
- education for all
- Limited order
- Impose
- Explicit
- passive
- human development index
- walking in the city
- Statistical