بدون دیدگاه

بررسی و نقد مقاله «سازگاری ایرانیان»

 

حبیب‌الله پیمان

 

مقاله‌ای که در ادامه می‌خوانید قراربود در  روز یکشنبه ۱۹ خرداد ۹۸ ‌در همایش «سازگاری ایرانی؛ بازخوانی روایت مهدی بازرگان از هویت ایرانی» در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ارائه شود که همایش درآخرین ساعات به دستور رئیس پژوهشگاه لغو شد.

 

مقاله «سازگاری ایرانیان» پاسخی است به دو پرسش: یکی چرایی توسعه‌نیافتگی و عدم پیشرفت تمدنی و فرهنگی و سیاسی ـ اجتماعی ایران؛ و دیگری، رمز ماندگاری‌شان طی هزاران سال تاریخ پرنشیب‌وفراز. نویسنده از روی مشاهدات و تجربیات شخصی و مطالعه گزارش‌های گردشگران و نمایندگان سیاسی کشورهای اروپایی و بعضی از نویسندگان ایرانی به این نتیجه می‌رسد که ایرانیان بیش از هر چیز به این دلیل از پیشرفت بازمانده‌اند با روحیه‌ای ضعیف و منفعل و پذیرای تسلیم با سختی‌ها و مسئولیت‌های زندگی فردی و اجتماعی روبه‌رو می‌شوند، در همان حال، این روحیات همراه با قابلیت بالایی در تغییر و تلون رفتار و سازگاری و همرنگی با شرایط و موقعیت‌های کاملاً متضاد، به آن‌ها کمک کرده است با دور زدن موانع و تحمل همراه با سکوت محرومیت و تحقیر و شکست، از مهلکه‌ها عبور کنند و موجودیت خود را در درازای زمان تداوم بخشند. وی این برداشت را به موارد متعددی از رفتار و خلقات منفی، مذموم، غیراخلاقی و تهی از صداقت، صراحت، شجاعت و عزم و تصمیم که نشان از تلون و دوگانگی شخصیت و بینش مردم آنان می‌دهند، مستند می‌سازد. نویسنده، عوامل بروز این نوع رفتار و روحیات را در دو عامل عمده زیر که حتی در زمان نگارش مقاله نیز فاقد اعتبار علمی و تجربی بوده‌اند، تبیین و صورت‌بندی می‌کند.

اول: عامل نژاد و توارث که تحت عنوان نظریه اصالت نژاد در اروپای قرن نوزدهم در اروپا مقبولیت نسبتاً گسترده‌ای پیدا کرده بود و بسیاری از ایرانیان تحصیلکرده و روشنفکر نیز ابتدا از طریق نوشته‌های «کنت دوگو بینو»  فرانسوی و سپس اندیشه‌های نژادگرایان نازی، جذب و حامی این نظریه شدند.

به‌نظر می‌رسد بازرگان در تکیه بر نظریه نژادی، بیش از هر کس تحت تأثیر افکار «فرانتس التهایم»  قرار داشت که ترجمه فارسی کتاب وی را با عنوان آسیا در کشمکش با اروپا مطالعه کرده بود.

دوم: عامل جغرافیا و شرایط اقلیمی، بازرگان معتقد است شرایط آب و هوایی و جغرافیایی ایران مانع توسعه صنعت و تجارت و در عوض مستعد رواج کشاورزی بوده است و خلقیات و روحیات منفی ایرانیان هم‌زمان از هر دو عامل نژاد و توارث و شرایط جغرافیایی و اقلیمی و به‌تبع آن شیوه تولید کشاورزی متأثر بوده و هست. درحالی‌که بین این دو عامل ارتباط معنی‌دار و سنخیت کارکردی وجود ندارد. یکی درونی و  زیست‌شناختی (توارث) است و دیگری بیرونی و مبتنی بر اقلیم و کشاورزی. بی‌آنکه روشن کند چگونه این دو عامل به‌طور موازی و دست در دست هم در ایجاد روح ملی و هویت ایرانیان اثرگذار بوده‌اند.

بازرگان کشف روحیه ایرانی‌ها و «حل معادله روح ملی » را موکول به جواب به دو پرسش زیر می‌کند:

۱ ـ اجداد اولیه ما که پا به سرزمین ایران گذاشتند (به‌لحاظ نژادی)، چگونه مردمی بودند؟

۲ ـ اجداد ما تا برسد به پدر و مادر خود ما از چه راه (و با چه شیوه معیشتی) نان می‌خوردند؟

اول- عامل نژاد و توارث

در پاسخ به پرسش اول می‌نویسد: «ما ایرانی‌ها فرزندان ماد و پارس و از «نژاد آرین» هستیم، که در مقایسه با اقوام خشن و مهاجم سامی نظیر کلده، آشور و تاتار، اهل تمدن و تفاهم بوده‌اند، آن‌ها وقتی مورد تجاوز و تسلط قرار می‌گرفتند، خوشبختانه (یا بدبختانه) تمایل فوری به «تسلیم»  نشان می‌دادند… «خوی صلح‌جویی و ملایمت‌گری یا «زیستن‌خواهی»(ایرانیان)، اگر شد با عیش و نوش و اگر نه به هر قیمت و نکبت به انضمام هوشمندی، یک زمینه نژادی و موروثی دارد.» (مجموعه آثار مهندس بازرگان، جلد۴، ص ۴۲۲)

وی انکار نمی‌کند که عواملی مثل تشکیلات و سازمان جامعه، تعلیم و تربیت، حوادث طبیعی و حرکات خارج مرزی نقش بزرگی در طرز ساختمان مردم بازی می‌کنند، ولی معتقد است که خصائل نژادی و ساختمان موروثی جسمی، فکری و روانی فرد و اجتماع مهم‌تر از همه آن‌ها هستند؛ «مسلّم است که بشر را با تربیت و تلقین و تمرین نیز می‌توان تغییر داد اما نظر متخصصین تعلیم و تربیت این است که برنامه تربیتی نیز تا حدود زیادی باید بر حسب کیفیات نژادی و روحی و استعدادهای موروثی تنظیم و تطبیق داده شود.» (همان ص ۴۱۷-۴۱۸)

و ایضاً: «باید نگاه کرد شخص، از شکم مادر چه ویژگی‌هایی به ارث برده است. تربیت مؤثر است، ولی مربیان از همان مردم بوده‌اند؛ یعنی اگر آن‌ها به شکل موروثی، ضعیف و تسلیم طلب و سازشکار و شلخته‌اند، مربیان هم چنین‌اند و نسل جوانی که تربیت می‌کنند، مانند خودشان زیستن خواه و اهل عیش و نوش خواهند شد. دور باطلی که نژاداً در آن گیر افتاده‌ایم.»

در مقدمه‌ای بر ترجمه کتاب روح ملت‌ها  که رگه‌های نژادگرایی در آن بروز آشکاری دارد، یک بار دیگر، باور خود را به نقش پررنگ و تعیین‌کننده عامل نژاد و توارث در رفتار و خلقیات ایرانیان تکرار و تأکید می‌کند: «آنچه از هر ملت سر می‌زند و بر سر او می‌آید ناشی از همان روح و جوشش درون اوست. روح و روحیه‌ای که در یک سال و دو سال یا یک جریان و یک تعلیم و تلقین تشکیل نشده است… بلکه حاصل تأثیرات عمیق و قدیم نژادی، جغرافیایی و تاریخی است که ما چندان در بند آن نیستیم.»(همان ص ۴۰۸ ـ ۴۰۷) گفتنی است که نویسنده نظر خود را پیرامون تأثیر عامل توارث، نژاد در رفتار و روحیات ایرانیان، به هیچ تحقیق علمی و نظری یا میدانی و تاریخی معتبری مستند نمی‌کند. گویی این احکام ازجمله درباره نقش عامل زراعت‌پیشگی آن‌قدر بدیهی‌اند که نیازی به اثبات و استنادات نظری و تجربی ندارند.

نقد پایه نژادی

تأکیدات نژادگرایانه نویسنده از خلال مفاهیمی مثل «روح ملی» و «نژاد آریایی» و نقل‌قول‌هایی از کتاب فرانتس آلتهایم با عنوان آسیا در کشمکش با اروپا، ترجمه دکتر داوود منشی‌زاده، بازنمود شده‌اند و نیز از خلال گزاره‌ای مبنی بر اینکه، روحیه جنگجویی و تهاجمی و رقابت ستیزه‌جویانه، نشانه استقلال روح ملی است؛ «قالب روحی هیچ ملتی را ساخته ‌و پرداخته در گهواره او نمی‌گذارند. برای تحصیل آن باید جنگید و جان کند. [به این قسمت توجه بفرمایید].. در کشمکش با ملت‌ها و فرهنگ‌های بیگانه است که هر قومی نسبت به امکانات خویش خودآگاهی حاصل می‌کند. گاهی در تقلید از دیگران، اما همیشه در رقابت و مسابقه با دیگران است که قومی در نبرد و با کوشش، قدرت آن را به‌دست می‌آورد که برای خود قالب مستقلی بسازد». اگر این جملات از زبان مترجم کتاب (منشی‌زاده) بیان می‌شد تعجبی برنمی‌انگیخت. بازرگان متأسف است که «ما اهل نبرد و کشمکش برای رقابت با دیگران نیستیم و نه اهل جنگیدن و جان کندن در کشمکش با ملیت‌ها و فرهنگ‌های بیگانه، تقلید و سازگاری را ترجیح می‌دهیم، بنابراین قالب روحی مستقل نداریم.» (همان ص ۴۴۷)

یا در توضیح علت شکست‌های متعدد ایرانی‌ها درصحنه نبرد نظامی، یادآور می‌شود، درست است که رهبری آن جنگ‌ها با پادشاهان و سرداران وابسته به طبقه اشرافی بوده است اما اغلب سربازان خاستگاه روستایی داشتند و با اکراه به میدان نبرد برده می‌شدند. چنان‌که معروف است در جنگ با عرب‌های مسلمان برای جلوگیری از فرار و عقب‌نشینی بسته به زنجیر بودند و به همین دلیل آن جنگ را سلاسل خواندند.

فرانتس آلتهایم یکی از نظریه‌پردازان «نحله نژادی نازیسم آریایی» است و دکتر داوود منشی‌زاده از اعضای سابق حزب نازی آلمان و رهبر حزب سومکا (سوسیالیست ملی کارگران ایران) بود که ایدئولوژی شبه‌نازی «ناسیونال سوسیالیسم» را یدک می‌کشید و در جبهه مخالفان نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق فعالیت می‌کرد. بازرگان با تأثیرپذیری از دیدگاه‌های نویسنده و اخذ مفاهیمی مثل «روح ملی» و «نژاد آریایی»، روحیات و خلقیات مردم ایران را به عامل نژاد و وراثت نسبت می‌دهد. ضمن آنکه روشن نیست چگونه می‌شود بین باور به نظریه نژادگرایانه از یک‌سو و عقاید آزادی‌خواهانه و لیبرالیستی مورد علاقه نویسنده، آشتی برقرار کرد و یا عوامل طبیعی، جغرافیایی و شیوه معیشت را در طول عامل نژادی در تبیین رفتار و خلقیات افراد یک جامعه به کار برد. به‌نظر می‌رسد که این کار بدون تأمل کافی در خروجی تناقض‌آمیز کاربرد عقاید آلتهایم در تحلیل رفتار روحیات ایرانیان انجام گرفته است.

در ادامه توضیح خواهم داد که تقلید و تملق و تسلیم‌طلبی که بازرگان آن‌ها را بیانگر  «روح ملی» ایرانیان و از خصایص ذاتی و نژادی آنان معرفی می‌کند، تنها یکی از اشکال سه‌گانه کنش دفاعی منفعلانه و مخرب است که وقتی عرصه برای انجام کنش‌های دفاعی مثبت، خلاق و مبتکرانه مسدود یا به‌غایت تنگ و دشوار است، بر رفتار و روحیات قشرهای خاصی از مردم جامعه غالب می‌گردد. در مقابل مقاومت‌های تا پای جان مردم، متبلور در اسطوره آرش کمانگیر، کاوه آهنگر، مزدک، بابک و ده‌ها جنبش اجتماعی و رهایی‌بخش (علویان و سربداریه) در برابر خلفا و سلاطین و یک نهضت تجدید حیات علمی و فرهنگی درخشان و پیشرو داریم که عصر زرین فرهنگ ایرانی ـ اسلامی را رقم زدند.

دوم- شیوه معیشت

بازرگان بی‌آنکه از نگاه تک‌عاملی به این امر اجتماعی عدول کند و یا تأثیر عامل توارث را مشروط به عوامل دیگر نماید، شیوه معیشت و کشاورزی را که هیچ نسبتی با عامل نژاد و توارث ندارد، در شکل دادن به خلقیات ایرانیان تعیین‌کننده تلقی می‌کند و به همان میزان که بر عامل نژاد و توارث در شکل دادن به خلق و خوی ایرانیان تأکید می‌کند، بیشتر از آن، شیوه معیشت کشاورزی را در این زمینه مؤثر و نقش‌آفرین می‌داند: «نمی‌توانیم منکر شویم که سیستم معاش و طریق ارتزاق یا اشتغال مهم‌ترین عامل تربیتی و سازنده خصائل روح شخص یا ملت است. خصوصاً وقتی نظرمان محدود به فرد نباشد و سیستم اجتماعی معاش را به‌حساب آوریم.» و گاه در زیربنا گرفتن زندگی مادی و شیوه معیشت اقتصادی تا آنجا پیش می‌رود که اگر کسی نداند، او را در این زمینه متأثر از نظریات مارکس می‌پندارد. می‌نویسد: « مسئله زندگی و مادیات، طوق اسارتی است که به گردن همه افتاده و رهایی از آن ممکن نیست. اتفاقاً توجه و تمرکز سایر برنامه‌های زندگی مانند تعلیم و تربیت، تمدن، حکومت، دیانت، در مفهوم دنیایی (بخوانید روبناهایی‌اند) که سر از (زیربنای) معاش (اقتصاد) درمی‌آورند.»

چرا ایران کشاورزی شد؟

بازرگان با این فرض آغاز می‌کند که فلات ایران به فراخور جمعیت خود، مناطق مساعدی برای کشاورزی داشته و در عوض برای فعالیت دیگر (صنعت) مناسب نبوده است. منابع و مواد اولیه وافر و قابل تبدیل و صدور نداشته و نه جمعیت زیاد که از عوامل اصلی رواج صنعت است و بر این اساس نتیجه‌گیری‌هایی بعضاً اغراق‌آمیز به عمل می‌آورد؛ «اکثریت جمعیت ایران دهقان و زراعت‌پیشه‌اند (۷۵ درصد آمار سال نگارش مقاله). زمان هخامنشی، ساسانی و بعد از اسلام، شاید ۹۰ درصد از راه کشاورزی ارتزاق می‌کردند. شهرنشینان ایران نیز به‌نوعی نماینده و نمایشی از کشاورزی بوده‌اند. شهر و روستا قابل تفکیک نبوده و بسیاری از شهرها، کمربند سبزی از مزارع و باغات تا داخل شهر داشته‌اند که متعلق به اهالی شهر بوده و از آن ارتزاق می‌کردند (همان ص ۴۲۵). هنوز هم کمتر خانواده‌ای دیده می‌شود که دستش به دهانش برسد و مزرعه و بوستانی در کنار شهرها نداشته باشد برای کمک به امرار معاش یا تشخص و تفنن، بنا به همان دلایل و عوامل جغرافیایی و اقلیمی، ایران مستعد ایجاد و رواج صنعت، تجارت و شهرنشینی نبوده است. آنچه به شهرها می‌آمده حاصل کشت و کار دهاتی بوده است. محصولات انسانی ایران و نوابغ ما نیز ازجمله صادرات دهات بوده است. سلاطین ایران هم از خارج هجوم نیاورده، از پایتخت و شهر سر بلند نکردند و غالباً فرزند کوه و صحرا و مردان اسب و شمشیر بوده‌اند. صنایع ملی، نمونه اعلی، قالی، سپس کوزه و کاسه گلی و قاشق چوبی، مولد ده و محل مصرفشان شهر بوده  است.  دهات هرکدام برای خود یک واحد اجتماعی بوده‌اند. هم‌خونی و دست‌نخوردگی قدیمی و قیافه و لهجه باستانی. در اداره امور داخلی‌شان به‌صورت اشتراکی به همان وضع خانواده‌های آریایی در بدو ورود به ایران، کارها دسته‌جمعی انجام می‌شود. در ساختن خانه برای یکدیگر، همه مشارکت می‌کنند، در مجلس عروسی همه به فراخور کمک و مشارکت دارند. کدخدا، ریش‌سفید برگزیده مردم و با مشورت و هم‌دستی سر«بنه»ها و ریش‌سفیدان اداره می‌کنند. یک روح همبستگی و همکاری در دهات باقی مانده است که شهرها از آن محروم‌اند (همان ص ۴۵۵).

اما بلافاصله در توصیفی متناقض می‌گوید: «ده ایرانی، جامعه‌ای مستقل و منزوی و تک‌افتاده و متکی به خود است و ایرانی انسانی تک‌زیست و لذا فردگرا، خودخواه، خودبین و ضد اجتماعی است و دغدغه‌ای جز حفظ خود ندارد و مسئولیتی نسبت به جامعه و کشور احساس نمی‌کند. برای زنده ماندن با هر وضعیت و شرایطی و هر نیروی مسلط و غالبی، از در سازش و تسلیم درمی‌آید و تن به هر نکبت و ننگی می‌دهد. اگر لازم شد و سودمند دید، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور و خدمتگزار و وزیر فرزندانشان می‌شود. هر زمان و در هر شرایط، در رنگی تازه ابراز وجود می‌کند. ایرانی مشابهتی با اقوام سرسخت و یک‌دنده و پیرو اصول ندارد که در برابر مخالف و متجاوز می‌ایستند و می‌جنگند، یا پیروز می‌شوند یا شکست می‌خورند و اگر شکست خوردند با نافرمانی (مدنی) دشمن را خسته و سرانجام گریزان و نابود می‌کنند و سرانجام به یک حکم قطعی و داوری ارزشی درباره هویت و روحیه و طرز سلوک عنصر ایرانی می‌رسد و آن اینکه: «سر بقای ایران، پفیوزی ماست».

پیداست که در زمان نگارش این مقاله از یاد برده بود که همین مردم ایران بودند که با نافرمانی یکپارچه مدنی پادشاه مستبد و قدرقدرت ناصرالدین‌شاه را وادار به عقب‌نشینی و لغو امتیاز تنباکو و بیرون راندن کمپانی رژی نمودن و چند سالی بعد با همبستگی و اتحاد و پایداری کم‌سابقه‌ای، با توسل به اشکال گوناگون مقاومت، از نافرمانی مدنی و اعتصاب، تحصن در مساجد و مجامع عمومی و حضور گسترده در کف خیابان، تا مقاومت مسلحانه در دفاع از قانون اساسی در جریان انقلاب مشروطیت، نهضت ملی کردن نفت و بعدها انقلاب بهمن ۵۷، تا نیل به پیروزی و خلع ید از شرکت نفت متعلق به امپراتوری انگلستان و بیست‌وپنج سال بعدازآن، برچیدن نظام سلطنت و بیرون راندن شاه دیکتاتور از کشور، از مداومت و فداکاری بازنایستادند.

جایگاه شهر و شهرنشینی در حیات فکری، اجتماعی و اخلاقی ایرانیان (آسیب‌شناسی شهر و شهرنشینی در ایران)

بازرگان بر این باور است که شهرنشینی در ایران (در مقایسه با روستاها)، اصالت و نقش مثبت نداشته است؛ «شرایط اجتماعی شهرهای ما «آدم نگاه‌دار و آدم پرور» نبوده حکم قبرستان داشته‌اند. حکومت و تمدن که اصولاً مقتضی و مولود شهرنشینی است، همانند تشکیل شهرها و کشور (ایران)، خارج از اثر آزاد عوامل طبیعی صورت گرفته است و (لذا) نتوانسته نقشی سازنده و دوام آورنده و رشدکننده داشته باشد» (همان ص ۴۵۹ ـ ۴۵۸). آنچه به شهرها آمده حاصل کشت و کار دهات بوده، شهرها نه تولیدکننده و نه صادرکننده مواد اولیه و صنعتی بوده‌اند. تعدادی شهرهای ما دهاتی بوده‌اند که با حفظ ساختار و روحیه روستایی، خارج از تناسب چاق گردیده، تعادل و سلامتی را از دست داده، ضایع شده و ضایع کرده‌اند. نوع دیگر شهرهایی که به خاطر خوش‌گذرانی به‌صورت باغ و قصر و بازار به دست و دستور مهاجمین و غاصبین حاکم، مصنوعاً ساخته شده و آنچه در شهرها می‌آمد، حاصل کشت و کار دهاتی بود. شهرها نه تولیدکننده و نه صادرکننده مواد معدنی و صنعتی بودند.

محصولات انسانی ایران و نوابغ ما نیز ازجمله صادرات دهات بوده است، شاهد آن پسوند سیستانی، آشتیانی، سبزواری… و معدودی شیرازی و تبریزی و رازی و نیشابوری و طوسی نام‌های آنان است. سلاطین ایران هم، غالباً فرزند کوه و صحرا و مردان اسب و شمشیر بوده‌اند. نمونه اعلی صنایع ملی، قالی و کوزه و کاسه کلی و قاشق چوبی، مولد ده و محل مصرفشان شهر بوده  است.

روح طبیعی، تجانس و پیوندهای طبیعی شهرنشینی بر آن‌ها حکومت نمی‌کرده، مساعد رشد تمدن شهری و آدم سازی و ایجاد ملت و ملیت نبوده‌اند. به همین خاطر در فرهنگ ملی و قدیمی ما مفاهیم ملت و ملیت، دولت و حتی ایرانیت، خیلی به‌ندرت دیده می‌شود. روح ملی از واحدهای روستایی به حدود مملکت و ملت تجاوز و توسعه نکرده است. شهرها با وجود جمعیت و ثروت بیشتر از دهات بی‌دفاع‌تر و ناتوان‌تر بوده‌اند. شرایط همکاری نداشتند، (زیرا) از افراد ناجور و ناشناس پر می‌شدند، محل همسایگان غالب و مغلوب که بنا به مصلحت و روح سازگاری به ظاهر اهل تبادل ولی از هم کینه به دل دارند و پشت سر به هم فحش می‌دهند و کلاه سر هم می‌گذارند. (همان ص ۴۶۰). روی هم رفته شهرنشینی فاقد اصالت و نقش مثبت بوده و ایرانی برای شهرنشینی آمادگی و استعداد کافی نداشته‌اند.

نتایج روحی و اجتماعی زندگی کشاورزی

به‌زعم نویسنده اشتغال به کشاورزی چند خصلت منفی مرتبط باهم را در ایرانیان نهادینه کرده است، اول، «بردباری» و «پرتحملی» و «پوست‌کلفتی» ناشی از سروکار داشتن با درخت و حیوان. با این توضیح که بین«تحمل منفعلانه» زارع بیل به دوش و «گردن‌کلفتی» یک دریانورد شباهتی وجود ندارد. (بی‌توجه به اینکه این دو صفت مرادف نیستند؛ بردباری و پرتحملی نشان از استقامت جسمی و صبوری (روحی عاطفی) می‌دهد و پوست‌کلفتی مرادف بی‌عاری است، اولی مثبت و پسندیده و دومی مذموم است.)

دوم، شلختگی و بی‌نظمی است، به نظر بازرگان زارع بی‌نظم و شلخته است، زیرا لازم نمی‌بیند به کرت‌بندی مزرعه خود شکل هندسی بدهد و کاری انجام نمی‌دهد که محتاج دقت در حد دقیقه و ثانیه و تراز و میلی‌متر باشد. وی روحانیون و شعرا را هم که در توصیف‌ها، تشبیه‌ها و صنایع بدیعشان در قید دقت و انطباق با واقعیت نیستند در همین ردیف قرار می‌دهد. (همان ص ۴۳۷). حال‌آنکه با اندکی تأمل متوجه می‌شویم که شلختگی برای توضیح فعالیت کشاورز که در هماهنگی با نظم طبیعی انجام می‌گیرد، مفهوم درستی نیست. خطای وی در این است که نظم کشاورزی صنعتی و مدیریت مدرن را ملاک داوری درباره فعالیت‌های کشاورزی و رندگی روستایی جوامع ماقبل مدرن قرار داده است. باید به خاطر داشت که برخلاف تصور خیلی‌ها، نظم طبیعی، به معنای دقیق کلمه ریاضی نیست. هیچ‌یک از عوارض طبیعی از بسترهای رودخانه‌ها گرفته تا کوه‌ها و تپه و ماهورها شکل منظم هندسی ندارند. واحد زمان برای اغلب فعالیت‌های کشاورزی روز و ماه فصل و سال و برای آبیاری که در آن محدودیت منابع وجود دارد، ساعت است و در این مورد کشاورزان ایرانی از گذشته دور با ساعت‌سنج‌های ابتدایی سهمیه آب هر زمین را به‌دقت تعیین و رعایت می‌کردند. اتفاقاً ضرورت هماهنگی با نظم به ظاهر بی‌نظم طبیعی زمان و ترتیبات کشت و داشت و برداشت، به زارع اجازه شلختگی و بی‌بندوباری نمی‌دهد.

سومین عارضه منفی زراعت‌پیشگی را «وارهایی» می‌نامد وآن را غلبه حالت تسلیم، وازدگی، وارفتگی و تلقی بی‌ارزش بودن وقت معنا می‌کند. می‌گوید: چه عاملی جز زراعت‌پیشگی موجب انصراف از کار و ضعف اعتمادبه‌نفس در ما ایرانیان شده است؟ زراعت‌پیشگی سبب شده است مردم ایران جز طبیعت، فلک، قسمت، تقدیر، مشیت، خدا، سرما، باران و خشکسالی، چیز دیگری را در سرنوشت خود مؤثر ندانند و نتیجه می‌گیرد که وابستگی به عوامل قهار طبیعت، انصراف از کار و رویگردانی از اتکا به خود از عوامل اساسی و پردامنه تکوین صفات و عادات ملی ایرانیان به شمار می‌رود. (همان ص ۴۴۰)

تردیدی نیست که پدیده پایدار کم‌بارانی و محدودیت منابع آب، باعث می‌شود زارع ایرانی چشم امید به سخاوت آسمان و حکم تقدیر بدوزد، ولی برخلاف نظر نویسنده ایرانیان دست‌بسته تسلیم تقدیر نشدند، بلکه با سخت‌کوشی و ابتکار عمل سیستم‌های آبیاری مصنوعی و در صدر همه روش حفر قنوات را ابداع و با احداث آب‌بند و سد به میزان بالایی پدیده خشکی و کم‌بارانی را تحت کنترل درآوردند، از حاشیه‌های کویر تا اراضی مرتفع کوهستانی را به کشتزار و باغ تبدیل کرده برای میلیون‌ها ساکنین این سرزمین غذا و دیگر مایحتاج اساسی تولید و فراهم نمودند.

جبر شرایط اقلیمی

بازرگان در چارچوب نظریه اصالت جغرافیا، اقلیم و شیوه معیشت کشاورزی را صورت بخش تمامی وجوه اخلاقی و روحی و رفتاری ایرانیان معرفی می‌کند و می‌گوید: «زمین سرچشمه زندگی زارع است، و او در وابستگی و اسارت زمین به سر می‌برد و همین امر منشأ همه گونه مصائب و ذلت و ضعف برای وی گشته است. تن به هرگونه  ننگ و ذلت می‌دهد، به‌شرط آنکه بگذارند در همان‌جا که دانه پاشیده و ریشه کرده است بماند.» در اینکه هر شیوه معیشتی به‌طورکلی در درازمدت تأثیراتی خاص بر خلق‌وخوی افراد شاغل برجای می‌گذارد، کمتر تردیداست. ولی اولاً این تأثیرپذیری نه مطلق است و نه برای همه یکسان. ثانیاً، از حدود ده هزار سال قبل با وقوع انقلاب کشاورزی این شیوه معیشت به‌تقریب در همه جوامع بشری رواج یافت و به‌عنوان شیوه غالب فراگیر شد. تنها از انقلاب صنعتی به این‌طرف آن هم تنها در تعدادی جوامع غربی اشتغال به کشاورزی رو به کاهش نهاده است. اگر از عوارض روحی و اخلاقی ـ به‌زعم نویسنده یکسره مذموم ـ، زراعت‌پیشگی گریزی نباشد، در این صورت انتظار این است که نه‌فقط ایرانیان بلکه میلیاردها مردم زراعت‌پیشه جهان به همین خلقیات مذموم مبتلا باشند. اگرنه، می‌باید علاوه بر این، پیگیر عوامل مؤثره دیگری (نظیر زیست درازمدت زیر سیطره نظامات استبدادی و عقاید و مسلک‌های جبرگرایانه مذهبی و غیرمذهبی) باشند.

افزون بر این بازرگان، ایرانیان را مردمی تک‌زیست و فردگرا توصیف می‌کند و با اصالت دادن به عامل جغرافیا، خودخواهی و نداشتن روحیه اجتماعی در میان کشاورزان را معلول خشکی، کم‌بارانی، پراکندگی دهات و انزوا و استقلال آن‌ها از یکدیگر می‌داند. می‌گوید: «یک کشوری که به‌طور کامل در وسط بیابان و جدا از جهان قرار دارد، مردمش از روح استقلال و خوداستغنایی برخوردار بوده، جدا و بی‌اعتنا نسبت به دیگران به سر می‌برند، دچار خودبینی و جدازیستی می‌شوند و در مقایسه با صنعتگر و تاجر کمتر اهل معامله و معاشرت و همزیستی با دیگران هستند. (همان ص۴۴۳)

راز بقا را در تسلیم‌طلبی و پفیوزی می‌جویند

نویسنده با معادل قرار دادن بردباری و سازگاری با تسلیم‌پذیری، این خصلت و اخلاق و روحیات ملازم آن، پستی، زبونی و ذلت‌پذیری و خدمت به هرکس و ناکس از خودی، بیگانه را سر بقای عنصر ایرانی معرفی می‌نماید؛ «وقتی بنا شد ملتی به‌طورجدی با دشمن روبه‌رو نشود، و تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن مخالفت نکند تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که آمدند، کمر خدمت برای خلفای عباسی ببندد، در مدح سلاطین ترک قصاید آبدار بگوید، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور شود، یعنی هر زمان به رنگ تازه‌وارد درآمده به هرکس و ناکس تعظیم و خدمت کند، دلیل ندارد نقش و نام چنین مردمی از صفحه روزگار برداشته شود.» گویی در سرشت و فرهنگ ایرانیان حتی یک نقطه روشن وامید بخش از خصایل نیک، نظیر قوه ابتکار، روحیه مقاومت، جمع‌گرایی، اخلاق، هدفمندی و علاقه به سرزمین (وطن) و مردم (هم‌وطن و همنوع) یافت نمی‌شود، می‌گوید: «ترکیبی از بردباری، نوسان‌های زندگی و زمین‌گیری، این خصلت کلی و عمیق را در ایرانی پدید آورده که به‌عنوان یک سیستم دفاعی خود را با شرایط گوناگون زمان و مکان منطبق می‌نماید. با هر سختی و مشقت، و به هر ننگ و نکبت تن دهد، با فراغی و تنگی بسازد، با دوست و دشمن کنار آید، آقایی کند و نوکری، برای آنکه بر جای خود زنده بماند.» خصلت‌های دیگری مثل، «بی‌نظمی و بی‌بندوباری، بی‌قیدی به‌قاعده و قرارهای دقیق» هم هست که روحیه سازگاری را در ایرانیان تقویت می‌کند؛ «و سد بزرگی را از سر آدم سازش‌کار برمی‌دارد، همچنین بیکارگی و اتکایی بودن زمینه‌ساز سلب مسئولیت و فرار از چاره‌جویی و مبارزه به امید سازگارشدن خود به خود اوضاع.» است. در یک‌کلام «سرّ بقای ایران «پفیوزی» ماست»(همان ص ۴۴۵ ـ ۴۴۶)

جمع فردگرایی و جمع‌گرایی!

بازرگان در یکجا کشاورزان را افرادی خودبین و فرد گرامی می‌خواند و در چند صفحه بعد، آنان را مردمی برخوردار از روحیه تعاون و همبستگی، اهل اشتراک و همکاری، مدیریت شورایی توصیف می‌کند؛ «برعکس شهرها، دهات هرکدام برای خود یک واحد اجتماعی‌اند، هم‌خونی و دست‌نخوردگی قدیمی و قیافه و لهجه باستانی را که (اثر توارث) است حفظ کرده‌اند. امور داخلی‌شان را همانند خانواده‌های آریایی در بدو ورود به ایران به‌صورت اشتراکی اداره کرده در انجام کارهایی مثل ساختن خانه برای یکدیگر همه مشارکت می‌کنند یا در برگزاری عروسی‌ها مشارکت کرده و هر یک به فراخور کمک می‌کنند. کدخدا و ریش‌سفید ـ برگزیده مردم‌اند و با مشورت و همدستی سربندها و ریش‌سفیدان، امور را سامان می‌دهند» و نتیجه می‌گیرد که: «یک روح همبستگی و همکاری در دهات باقی مانده است که شهرها از آن محروم‌اند.» و سرانجام به این نتیجه مهم و به‌کلی مغایر با مبانی و مقدمات نظریه خود می‌رسد که واحد ده برخوردار از زندگی اجتماعی مشترک و نوعی دموکراسی یا حکومت عامه است که به نظر می‌رسد طبیعی‌ترین و صحیح‌ترین شکل حکومت به معنای مباشرت در امور عمومی است. (همان ص ۴۵۵ ـ ۴۵۴)

روی‌هم‌رفته، بازرگان در تأکید بر خصایل منفی ایرانیان راه اغراق پیموده است. با تعمیم خلقیات ناشی از «زراعت‌پیشگی» روستاییان به همه مردم ایران و اصالت دادن به دو عامل جغرافیا و اقلیم و به‌تبع آن معیشت کشاورزی در کنار نژاد و توارث، در تفسیر رفتار و خلقیات ایرانیان و شکل دادن به مکانیسم‌های دفاعی آنان، دچار خطای فاحش گشته است. دربیان نحوه مقابله ایرانیان با پدیده «ناامنی و بی‌ثباتی پایدار»، تنها یکی از کنش‌های دفاعی (نوع مخرب و منفعلانه) را وجه غالب بر رفتار و روحیات مردم تلقی نموده است و به سایر کنش‌ها چه مثبت و خلاق و مبتکرانه و چه اشکال دیگر دفاعی توجه نداشته است.

عوامل منفی تأثیرگذار صرفاً اقلیمی و معیشتی نبوده‌اند

مردم ایران قرن‌ها پیش از قرار گرفتن زیر چتر دولتی واحد، طی یک کنش دفاعی خلاق در برابر خشکسالی و کم‌بارشی، دست به احداث قنوات و دیگر سیستم‌های آبیاری مصنوعی زدند و از این طریق در برابر عامل بی‌ثبات‌کننده اقلیمی به امنیتی نسبی و پایدار دست یافتند؛ اما مشکل آنان درکم آبی خلاصه نمی‌شد.

از همان ابتدای رواج کشاورزی در جلگه‌های حاصلخیز ایران، هم‌جواری با قبایل دام‌پرور صحراگرد به‌صورت معضلی حادتر و پیچیده‌تر از مهار و هدایت آب‌ها درآمد. دامداری متحرک در برابر خشکسالی به‌مراتب آسیب‌پذیرتر از کشاورزی با آبیاری مصنوعی بود. تحت آن شرایط استفاده از این روش برای آبیاری مراتع در ییلاقات و قشلاقات و در حال کوچ روی ناممکن بود؛ بنابراین در سال‌های کم باران که علف‌ها نمی‌روییدند، دام‌ها نیز از گرسنگی تلف می‌شدند و قبیله با خطر مرگ روبه رومی گشت، اگر سرزمینی سرسبز و بی‌مانع می‌یافت مهاجرت می‌کرد وگرنه مردان قبیله به روستاها هجوم می‌بردند و هرچه از دام و محصول زراعی یافت می‌شد با خود می‌بردند. به‌زودی «غارت» به‌عنوان مکمل معیشت متزلزل دامداری در میان عشایر مقبولیت یافت.

این وضعیت در کنار هجوم‌های دولت‌های بزرگ جهان‌گشا (آشور، یونان، روم)، شرایط را برای جوامع کشاورز به‌شدت ناامن می‌نمود. آن‌ها چاره‌ای جز مسلح شدن و مقابله نظامی نداشتند. برای جبران ضعف ناشی از پراکندگی اقدام به تشکیل اتحادیه‌های قبایل و سپس حکومت‌های محلی و پادشاهی کردند. تداوم جنگ‌ها و غلبه قوی‌ترها به تأسیس دولت متمرکز فراگیر (شاهنشاهی) انجامید. با این تحول، امنیت بیشتر و پایدارتری برقرار گردید و توسعه فرهنگی و تمدنی امکان‌پذیر گشت. با این حال، هجوم و غارت قبایل صحراگرد و دولت‌های پرقدرت بیگانه ادامه یافت. اجحافات مأموران دولتی و فشار مالیاتی ناشی از جنگ‌های مداوم که متناوباً با اشغال کشور توسط ارتش‌های بیگانه همراه می‌شد، بر شدت ناامنی می‌افزود. تحت چنین شرایطی، افراد و گروه‌هایی که راه‌های کنش‌های دفاعی خلاق، مولد و صلح‌جویانه را در برابر خود مسدود می‌دیدند، برای حفظ جان و ادامه زندگی اجباراً به کنش‌های منفی، ستیز و خشونت، سازش و تسلیم و یا گریز و هجرت از وطن متوسل می‌گشتند. در مقاله سازگاری ایرانیان از کنش‌های خلاق و در عوض یکی از سه کنش تدافعی منفی، یعنی تسلیم و سازش برای بقا در شرایط به‌شدت ناامن الگوی رفتاری اصلی و غالب مردم ایران معرفی‌شده است. در این مورد هم به‌جای عامل «ناامنی و بی‌ثباتی پایدار و فلج‌کننده» شیوه معیشت کشاورزی مقصر اصلی شناخته شده است.

در این میان توسل به توجیهات و اندیشه‌های تقدیرگرایانه فلسفی و مذهبی تحمل آن شرایط سخت و نابهنجار را برایشان آسان‌ترمی نمود، به بیشتر آنان اجازه می‌داد بی‌آنکه دچار انفعال و تسلیم روحی و معنوی شوند، آرامش و سلامت روحی و فکری خود را حفظ کرده با هوشمندی و خلاقیت‌های ذهنی و عملی شرایط را به‌تدریج به سود اهداف جمعی خود تغییر دهند.

بازرگان علاقه و وابستگی به زمین را علت فقدان تحرک و پویایی ایرانیان می‌داند. اولاً اگر صرف وابستگی به زمین (سرمایه ثابت) باعث سلب تحرک و پویایی می‌شود این امر باید در مورد صاحبان صنایع (سرمایه ثابت) صدق کند. ثانیاً اگر وابستگی علت ایستایی است منطقاً تا زمانی که علت موجود است معلول هم باید بروز کند. در صورتی که در ادوار متعددی مثل دوره‌های شکوفایی فرهنگی و تمدنی در عهد هخامنشیان و ساسانیان و بیشتر و عمیق‌تر آن در دوره نهضت نوزایی علمی فرهنگی قرن‌های سوم تاششم هجری که وابستگی به زمین برقرار بود مردم ایران به برکت جوشش و سرزندگی و آزادی نسبی فکری و فرهنگی در شهرها، در اوج تحرک و پویایی آفرینش فکری، علمی و تمدنی بودند.

همان‌گونه که پیش‌تر یادآور شدیم، انزوای واحدهای روستایی، نه‌فقط موجب گرایش  به تک‌زیستی و فردگرایی در ده‌نشینان نشده است، بلکه کار و زندگی در شرایط دشوار ناشی از دشواری‌های زیست‌محیطی (مثل کمبود آب پراکندگی آبادی‌ها و بعد مسافت..) و اجتماعی و سیاسی (تهاجم و غارت اقوام بیابان‌گرد و عوارض سوء سلطه استبداد مطلقه)، باعث تقویت حس همبستگی و ارتقاء روحیه تعاون میان روستاییان گردیده است. استقلال وبی نیازی نسبی زندگی روستایی از حکومت و حیات شهری به آن‌ها در برابر آسیب‌ها و فشارهای قدرت‌های مرکزی یا مهاجم خارجی مصونیت بیشتری بخشیده است. چنان‌که مؤلف درست برخلاف آنچه در بالا درباره کشاورزان بیان داشت، اعتراف می‌کند که، «ارتباط اجتماعی،  همکاری، همدلی و یاری متقابل  در میان روستاییان زبان زد است. بنه‌ها سازمان‌دهی و کار جمعی هدفمند است. هنوز هم مهاجرین از یک منطقه، در شهرها روابط و همبستگی بسیار محکمی دارند و در یاری و اتحاد با یکدیگر برجسته‌اند..»

مقاومت فرهنگی و مدنی راز ماندگاری ایران و ایرانی

جای آن داشت که نویسنده به رویه دیگرِ واقعیت، یعنی پایداری‌هایی قابل‌ستایشی هم توجه می‌کرد که مردم ایران (و نه ارتش‌های شاهان) در موقعیت‌های مختلف در حراست از استقلال سرزمین خود، آن هم در شرایطی به لحاظ عِده و عُده نابرابر، از خود بروز دادند، و نیز به اشکال مقاومت فرهنگی و مدنی  که در طول تاریخ ضامن حفظ و تداوم هویت و استقلال ملی و فرهنگی ایرانیان بوده است، غفلت از نتایج مثبت این نوع مقاومت‌های خلاق و هوشمندانه در پاسداری از استقلال و هویت ملی و فرهنگی، موجب شده است با تعمیم رفتار اقشاری از مردم در موقعیت‌های خاص، به همه مردم ایران در تمامی ادوار تاریخ، همه را نوعی سازگاری و خم شدن در برابر دشمن تلقی نماید. می‌نویسد: «با این روش دشمن را رام و راضی می‌خواسته، فرهنگ و فساد خود را بر او تزریق کرده و بالاخره هضم و جذبش می‌نموده است.» (همان ص ۴۴۸)

عدم مقابله نظامی مؤثر در برابر مهاجمان در کلیت خود به معنای تسلیم مطلق در برابر دشمن بیگانه و خودی نبوده است، به گواهی تاریخ سپاهیان ایرانی و بیگانه (متعلق به مستعمرات شاهنشاهی) تحت فرماندهی شاهان در مواجهه با تهاجمات نظامی به مقابله برمی‌خاستند و برای زمان نه‌چندان طولانی پایداری نشان می‌دادند ولی به‌محض مشاهده برتری دشمن میدان نبرد را ترک می‌کردند، ولی توده مردم کشاورز و پیشه‌ور در مقابله مستقل (از حکومت) با اشغالگران خارجی و یا حاکمان جبار داخلی رشادت و پایداری غرورآمیزی از خود نشان می‌دادند و زمانی که توان نظامی‌شان به پایان می‌رسید، به‌جای تسلیم شدن و یا هجرت از سرزمین به مقاومت فرهنگی و مدنی روی می‌آوردند. به کمک این راهبرد هم میراث فرهنگی، هویت ملی و زبان خود را حفظ کرده و هم استقلال خود را بازمی‌یافتند. پرهیز از مداومت بر مقابله نظامی، به آن‌ها فرصت می‌داد تا برای انواع دیگری از مقاومت، در مواردی منفی، (نافرمانی مدنی) و در موارد بیشتری مثبت و مبتکرانه، (فرهنگی و مدنی). شکل اخیر به‌خصوص بیشترین سهم را در حفظ اصالت و استقلال و اعتلای میراث فرهنگی و تمدنی ایران داشته است.

اگر امروز نه آشوری برجاست و نه کلده، فنیقی و مصر فراعنه و نه بسیاری دیگر که زمانی رقیب و معاصر با ایران بودند، ولی ایران و ایرانی توانسته است سه هزار سال به موجودیت خود ادامه دهد، دلیلش، نه «چاپلوسی» و «کرنش» و «پفیوری»، بلکه تلاش‌های متناوب در تمدن‌سازی و آفرینش‌های ادبی و فرهنگی، تولید علم و فلسفه و عرفان و ارائه مدل‌های موفق همبستگی و مشارکت آزاد و داوطلبانه در عرصه‌های تولید به شیوه تعاونی و مدیریت شورایی (شبه‌دموکراتیک) و اثبات شایستگی در این زمینه‌ها بوده است. اهمیت و شهرت تعدادی از خاندان‌های برجسته ایرانی (نظیر نوبختی، خواجه نظام‌الملک و رشیدالدین فضل‌الله) در این نیست که خود را وقف خدمت به خلفای عباسی و سلاطین سلجوقی یا غلامی ایلخانان مغول کردند، به این خاطر بود که با موقع‌شناسی، از ضعف دانش و توان مدیریت اداری سیاسی و اقتصادی آنان استفاده کرده با اشغال مناصب کلیدی و تکیه بر توانمندی و اشراف نظری و عملی خود و ابراز شایستگی در سامان‌دهی و مدیریت جامعه مدنی و اداره امور کشور، ابتکار عمل را از دست‌های متجاوزین و اشغالگران خارج می‌کردند و الگوهای مدیریت سیاسی واداری و زبان و فرهنگ ایرانی را احیا و رواج می‌دادند. با این کار پایه‌های فرهنگ و تمدن ایرانی را دوباره اعتلا می‌بخشیدند و بالاتر از آن عناصر بیگانه، صحراگرد و جنگجو را نه آن‌گونه که مؤلف عنوان کرده است، «با تزریق فسادهای خود»، بلکه با آشنا کردن آنان با لوازم کشورداری (ترویج آبادانی و مدارا و عدالت ورزی)، رام ساخته جذب می‌نمودند. بزرگان ادب و اندیشه نظیر فردوسی و ابن‌سینا نیز به خاطر نقش مثبت و تعیین‌کننده‌ای که در آفرینش‌های علمی و فرهنگی و ادبی از خود بروز دادند و علاوه بر حفظ و تقویت میراث فرهنگی که هسته اصلی هویت ایرانی و محور مشترک و همبستگی و وحدت اقوام بوده است، از انحلال فرهنگی و هویتی و محو پایگاه سرزمینی، جلوگیری کردند.

با این اشکال مقاومت بود که ایرانی‌ها توانستند از هویت و نهایتاً استقلال خود در برابر یونانیان، خلفای اموی و عباسی، مغول‌ها و یا استعمارگران غربی محافظت کنند. اگر ایران، هویت و فرهنگ ایرانی باقی ماند یک دلیل عمده‌اش این بود که هم کشاورزان روی زمین‌های خود باقی مانده آن‌ها را آباد نگاه داشتند و هم ادیبان و شعرا، دانشمندان و فلاسفه و عرفای نامدار از آفرینش ادبی و علمی و فکری بازنایستادند.

درباره شهرها و ویژگی‌های سرزمینی

بازرگان از یک طرف فلات ایران را محصور در داخل حصاری از کوه‌ها و سلسله جبال بلند و بیابان‌های غیرقابل‌عبور و دریای عمان و خلیج‌فارس، دور از دسترس دشمنان خارجی به تصویر می‌کشد و از سوی دیگر از هجوم و ورود سیل‌آسای مهاجمان خون‌خوار و گرسنه و کشورگشا به داخل فلات ایران و غارت روستاها و شهرها خبر می‌دهد. «ایران هر یک‌صد سال صحنه حملات گوناگون و خرابی قرار می‌گرفت و شهرها و دهات دائماً در معرض تاخت‌وتاز یاغیان و شبیخون دزدان و راهزنان بود. مردم نه در سفر امنیت و سلامت داشتند و نه در دار و دیار از تجاوز و چپاول در امان بودند»(همان ص ۴۵۴).

به نظر وی «قدرت دفاعی دهات همان دیوارهای گلی، قلعه‌های کوتاه، برج‌های خالی و چند بیل و چماق بوده است، بدون اتکا به اطراف و تجهیزات و نفراتی که بسیج شوند و تشکیلات و تدارکات برای دفع مهاجمان.» بنا به برداشت مؤلف، شهرها با وجود جمعیت  و ثروت بیشتر به لحاظ همکاری و تشکیلات از دهات بی‌دفاع‌تر و ناتوان‌تر بودند.

درحالی‌که حکایت تاریخ اجتماعی و جغرافیایی شهری ایران به نحوی دیگر است، تعداد زیادی از شهرهای ایران بر  محور محل استقرار حاکمان درون قلعه‌های مستحکم و مرتفع و مشرف بر روستاهای پیرامون بنا می‌گردید. در مرکز قلعه سکونتگاه حاکم و در پیرامون آن خانه‌های مسکونی بلندپایگان نظامی و سیاسی قرار داشتند و بیرون از حصار اصلی بافت اصلی شهر متشکل از بازار و مسجد و دیگر مؤسسات عمومی و مناطق مسکونی اهالی شهر قرار داشت و کمی دورتر روستاها و کشتزارها بودند. کوچه‌های پرپیچ‌وخم در اغلب شهرهای ایران علاوه بر محافظت عابران در برابر تابش مستقیم آفتاب، عبور مهاجمان را کند و دشوار و مقاومت در برابر آنان را بری اهالی آسان می‌نمود.

می‌گوید مردم شهر همان دهاتی‌های سرریز شده به درون شهرها هستند که یک پا در شهر و یک پا در ده دارند، این حرف آن هم تا حدی درباره مالکین شهری دور از زمین راست می‌آید و اکثریت اهالی را که کسبه و پیشه‌وران و اهل دیوان و یا شعر و ادب هستند شامل نمی‌شود. شهرها از روستاها تغذیه مادی می‌شدند ولی حیات  اجتماعی و فرهنگی متمایزی داشتند. شهرهای بزرگ ایران به داشتن مساجد، بازار، مدارس، دانشگاه‌ها، معماری‌های زیبا و پرشکوه و صنایع‌دستی و پیشه‌وری و قشرهای تحصیلکرده آزرده شاعران، فلاسفه و علمای برجسته شاخص بودند، آیاچنان که ادعا شده است، این‌ها همه زائده و سرریز جوامع روستایی بودند و آن شخصیت‌های معروف همه در روستاها پرورش‌یافته و از آنجا به شهر هجرت کردند؟ یا به‌عکس اگر هم پیشینه روستایی داشتند، پرورده و تربیت‌شده در محیط شهری بودند؟

اگر همبستگی و تعاون میان اهالی روستاها در چارچوب بنه‌ها  صورت می‌گرفت، در شهرها این اتحادیه و انجمن‌های صنفی بودند که بافت اصلی شهر یعنی صاحبان حرفه‌ها و کسبه و پیشه‌وران را در صفوف خود متشکل و همبسته نگاه می‌داشتند. آن‌ها توسط معتمدین، استادکاران و روسای مورد اعتماد و منتخب خود مدیریت می‌شدند و نقش واسط بین دولت و صاحبان مشاغل را ایفا می‌کردند و مسئولیت دفاع از حقوق آنان را در برابر اهل دیوان به عهده می‌گرفتند.

تکثر اجتماعی در شهر

با توجه به ساختار اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شهر، طبعاً تکثر اجتماعی و چندگانگی فرهنگی در شهرها بیشتر از جوامع روستایی بود. تقسیم‌بندی شهر به محله‌ها و مدیریت آن‌ها توسط کدخدایان موجبات بروز چنددستگی و رقابت را در موقعیت‌های خاص مثل مراسم عزاداری و جشن‌ها پدید می‌آورد. روستاها هم از رقابت میان ساکنان بالامحله و پایین‌محله بر کنار نبودند.

بازرگان از فقدان روح ملی می‌گوید. اگر آن‌گونه که به نظر می‌رسد منظور از روح ملی وحدت نژاد و خصلت‌های توارثی باشد، در جامعه به لحاظ قومی و نژادی متکثر ایران، ممکن است حق با بازرگان باشد، اما همین جمعیت متکثر، دارای هویت واحد ایرانی بوده‌اند که بر یک فرهنگ مشترک ملی دربرگیرنده خرده‌فرهنگ‌ها متکی است. نوعی کثرت در وحدت فرهنگی یا واحد در کثیر.

حکومت استبدادی

نزد مؤلف، حکومت استبدادی شاهنشاهی زاییده زندگی کشاورزی و شرایط جغرافیایی ایران ملازم با توقف روح اجتماعی در محدوده ده و موازی با تسلط روح خودبینی و بیگانگی و فریب‌کاری در شهرهاست.

حال‌آنکه اولاً روحیه تعاون و همکاری اجتماعی و مدیریت شورایی شبه‌دموکراتیک که از اعصار کهن در دیان کشاورزان وجود داشته وی و مؤلف نیز به آن‌ها اشاره می‌کند، تا عصر جدید ادامه یافته است. وی توضیح نمی‌دهد که چگونه از دل یک چنین نظم اجتماعی هم بسته اشتراکی و شورایی، استبداد سر بیرون زد! اما با نگاهی به تاریخ و مطالعه حوادث و تحولاتی که نهایتاً به تشکیل دولت شاهنشاهی استبدادی انجامید، متوجه می‌شویم که هجوم متوالی اقوام کوچنده به شهرها و روستاها نهایتاً ضرورت شکل‌گیری یک نیروی نظامی تدافعی را به جامعه تحمیل کرد. از آن پس جنگاوران و فرماندهانشان موقعیت برتری در نظام اجتماعی و مدیریت امور جامعه کسب کردند. از سوی دیگر واحدهای اجتماعی کوچک ضرورت برای مقابله مؤثر در برابر مهاجمان در قالب اتحادیه‌های قبایل متحد و یکپارچه شدند و بدین ترتیب شاهان محلی به وجود آمدند. ادامه جنگ و نزاع  بین آن‌ها سرانجام به تشکیل حکومت واحد مرکزی (شاهنشاهی) منجر شد. بدین ترتیب استبداد از دل ناامنی و جنگ‌های ویران‌کننده و غارت‌ها و ضرورت برقراری امنیت از راه غلبه و زور پدید آمد. این شکل از کشورداری و مدیریت هیچ نسبتی با مدیریت شورایی در دهات ایران نداشته است.

غلبه زور مبنای مشروعیت حکومت

دولت مرکزی از طریق غلبه و زور به وجود آمد و استقرار یافت و همین قدرت زور و پیروزی در میدان جنگ به حاکمیت نیروی فاتح مشروعیت می‌داد و اطاعت و وفاداری ساکنین شهر یا روستا را جلب می‌کرد. نحوه ظهور دولت از درون جنگ و غلبه و زور و کسب مشروعیت از این طریق قاعده‌ای شد که از آن پس تا انقلاب مشروطه مبنای ظهور و افول امرا و سلاطین بوده است. حتی زمانی هم که خاندانی قدرت را با زور می‌گرفت و سلطنت دران خاندان موروثی می‌شد، باز هم بیشتر اوقات رقابت بر سر جانشینی بین فرزندان و بازماندگان درمی‌گرفت که فقط با قاعده غلبه و زور فیصله می‌یافت و شخص پیروز در میدان جنگ حق حکومت و سلطنت پیدا می‌کرد. نقش این عامل انقدر قوی و ریشه‌دار شده بود که حتی بعد از مشروطیت هم در بعضی از حکومت‌ها ازجمله انتقال سلطنت از قاجارها به پهلوی‌ها یا در سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق ایفای نقش نمود.

مؤلف هم به اهمیت نقش غلبه و زور توجه دارد و هم به آثار مخرب فرهنگی و اخلاقی استبداد در رفتار و روحیات مردم؛ «نوکرسازی و تملق و دنائت‌پروری و محو شخصیت که به‌نوبه خود به نفی مسئولیت و مؤثر بودن شخص در سرنوشت خود و خشکیدن استعدادها و به‌جایان رواج حسادت و خباثت و حیوانیت و درنتیجه بسته شدن راه‌های همکاری و سعادت و به‌جا ماندن یک ملت بی‌ارزش بیکاره که همواره باید در عقب قافله بشریت باشد» (همان ص ۴۶۱).

درواقع شرایط ناامن و بی‌ثبات‌کننده چه طبیعی (مثل کمی بارش و خشکسالی، قحطی‌های متناوب، پراکندگی مناطق قابل‌کشت و سکونت) و چه اجتماعی، (هجوم و ایلغار اقوام کوچنده و قدرت‌های متجاوز همسایه) محرک بروز دو نوع کنش‌های دفاعی کاملاً متضاد و شکل‌گیری رفتارهای متناقض در مردم ایران بوده است. بدین ترتیب که اگر فشارها فلج‌کننده نباشند، روحیه همبستگی اجتماعی، همکاری و مشارکت غلبه می‌کند و اخلاقیات مثبت اجتماعی و انسانی رواج و تقویت می‌یابد؛ اما زمانی که شرایط به‌غایت دشوار و ناامن می‌گردد و بی‌ثباتی و تهدید مجالی برای فعالیت سازنده و مولد باقی نمی‌گذارد، و راه‌های دفاع مثبت و سازنده مسدود می‌شود، واکنش‌های دفاعی مخرب و منفعلانه ظهور و گسترش می‌یابند. طیف گسترده‌ای از این نوع واکنش‌ها که در سه دسته کلی خشونت و غلبه، تسلیم و دنباله‌روی و گریز و مهاجرت و انزواجویی قرار می‌گیرند. هر یک از این سه نوع واکنش تدافعی عوارض سوء اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی معینی در پی دارد.■

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط