عبدالمجید معادیخواه
طبیعیترین بیعت در تاریخ اسلام، بیعت مردم با امام علی (ع) پس از قتل عثمان بود. هم شورای مهاجر و انصار در مدینه بهطور طبیعی علی (ع) را انتخاب کرد، هم مردم با گرایش سالم و بینیاز به تطمیع و تهدید خود برای بیعت با او آمدند؛ بیآنکه بتوان گفت برای فریب آنان اقدامی شده است؛ بهاستثنای پانزدهنفری که هسته آن باند معاویه در مدینه بود. یکی از آنها عبدالله بن عمر بود که میتوان گفت چهره فوقالعاده ناموجهی در مدینه داشت؛ چنانکه بینیاز از گفتوگویی در این زمینه نیستیم، آنچه را باید افزود عمر، آل خطاب را از کار اقتصادی باز داشت و امتیازی به او و دیگر اعضای خانواده و فرزندانش نداد. چنین سیاستی در شکلگیری کاریزمای شخصیت او بینقش نبود که در تاریخ اسلام کمنظیر است. از خبرها و خاطرهها میتوان به جمعبندی رسید و گفت اگر در زمینهای میگفتند نظر عمر با آنچه از پیامبر شنیدهاند متفاوت است، با پرهیز از حرمتشکنی، مردم از رویه عمر جدا نمیشدند و بسا در عمل به آن راه میرفتند. یک نمونه از رازهای این کاریزما پیروزیهایی بود که در دوره خلافت عمر داشتیم. بهویژه با غنائمی که چونان سیل بهسوی مدینه سرازیر میشد و نمایش خیرهکننده آن غنائم از یکسو و زهدی که از عمر دیده میشد با حساسیت حفظ بیتالمال از سوی دیگر به شرحی که در جلد دوم از مجموعه تاریخ اسلام آوردهام نظر همه را جلب میکرد. چیزی که مردم میدیدند ـچه آن را واقعیت یا نمایش بدانیمـ صحنه تماشایی بود که عمر در ثروت میغلتد، اما با جامه وصلهدار در میان مردم ظاهر میشود و این دستاورد ارزشمندی از بعثت پیامبر است که امیرالمؤمنین هم از این نقطه قوت و پاکدستی عمر ستایش کرده و آن را به رخ عثمان کشیده است. اگر اشکالی بود کاستیهای دیگری بود که بیش از هر چیز خشونت و دیکتاتوری بود. امام از آن هم انتقاد کردهاند. شرح انتقاد او با دو نگاه که ویژگیهایی را ستودهاند و از کاستیهایی نکوهش کردهاند، در این تنگنا نمیگنجد. با این اشاره میتوان گفت از نفوذ عبدالله بن عمر و جایگاه او در مدینه شناختی داشت. مردم در آن روزهای شورش تابع این جریان بودند. امیرالمؤمنین این جریان را تأیید نکردند و آن را بهعنوان کار جاهلی مطرح میکنند. در جایی میگویند این انقلابی از پایین است و بردهها و فرودستترین قشرها به اینها پیوستهاند. آشوب و شورشهای کوری است که انقلابیها اختیارِ ما را در دست دارند، موج این انقلاب از پایین و شورش کور به هر سمت باشد ما هم باید دنبالهرو باشیم و به آنسو برویم. توصیهاش این بود تا این شورش فروکش نکند و آتش خاموش نشود نمیتوان تصمیمگیری کرد. آنچه اما روشن است این واقعیت است که بیعت با امیرالمؤمنین بیعت طبیعی بود، داستان موضعگیری آن پانزده نخبه و مخالف ما را به پیچوخمهایی میبرد؛ بهویژه که این هسته اولین اعتزال در تاریخ اسلام شدند.
سه جریان در سیاستگریزی و سه مدل از اعتزال در تاریخ اسلام در همان عصر علی (ع) و همزمان با اصلاحات علوی شکل گرفت که دست دمشق هزاردستان معاویه هم در آن بود: نخست، اعتزال عبدالله بن عمر بود که رنگ و بویی از سیاستگریزی زاهدانه دارد، با شعار معنویت و نکوهش از زرق و برق دنیا و همزمان با شعار پرهیز از برادرکشی که درواقع به سود معاویه است و آب به آسیای کاخنشینی است که در ریختن خون دهها هزار از مسلمانانی نقش داشت که نزدیک به صد تن از بدریون در آن بودند و بیش از آن اصحاب بیعت رضوان؛ سیاستگریزیِ دوم، اعتزالِ مغیره بن شعبه بود که شیطنتآمیز بود و یگانه راه برای خدمت به معاویه در شهر مدینه، چون اگر مدینه بیتفاوت نمیشد، گرایش طبیعی آن بهسوی جبهه اصلاحات بود، برای اینکه از مدینه کمتر برای کمکِ علی بیایند، مردم باید بیتفاوت میشدند؛ و سوم اعتزال ابوموسی اشعری بود که ویژگیهایی دارد و آن میگذارم و میگذرم.
ابترکردن اصلاحات علوی
سخن از کارهایی است که در عصر اصلاحات علوی انجام شد که با عصر حسنین هم مربوط است: دو دههای که امام حسن و امام حسین در صحنه بودند مکمل آن اصلاحات ناتمام است و این مجموعهای است که به براندازی بنیامیه انجامید. پس از قتل عثمان در آن آغاز که مردم برای بیعت آمدند، حضرت علی صلاحدید دیگری داشت. آنچه را او صواب میدید این بود که رهبریِ من برای شما مناسب نیست و من و شما در یک خط نیستیم، با اصرار مردم آن را پذیرفت، بیآنکه وعدهای دهد. امام در اولین خطبهای که پس از بهدستگرفتن زمام جامعه داشتند با اشاره به نکتهای در پایان یادآور شدند: «و لَقَلَّ ما ادبر شی فاقبل»؛ یعنی، کمتر میشود فرآیندی در سراشیبی به ما پشت کند و بار دیگر با سمتگیری به اوج بازگردد. این سخن کوتاه پایانی است بر حرف اول در اصلاحات! همینکه سیر بهسوی افول در یک جامعه و در سراشیبی آغاز شروع میشود کم اتفاق میافتد که شاهد حل در معمای انحطاط باشیم. با حرکاتی که خوارج در عصر اصلاحات علوی انجام دادند، افزون بر شیطنتها در دستگاه معاویه، در یکقدمی پیروزیِ آن اصلاحات، فاجعهای شکل گرفت که سرانجام با شهادت حضرت، در تاریخ جایی برای امیدواری نماند. در طرح ترور علی بن ابیطالب هم نشانی از هزاردستان دمشق است. معاویه بهگونهای آن طرح را پیش برد که در افکار عمومی و از نگاه مردم معاویه هم از قربانیها بود. همه باور کردند که او زخمی شد و آنچه در تاریخ آمده این است که سه نفر با هم همقسم میشوند تا مثلثِ «علی بن ابیطالب، معاویه و عمرو عاص» را که کانون شرارت میدانستند از میان بردارند. در عمل اما تنها یک نفر موفق شد. روزی معاویه پس از موفقیت سلطه بر قلمرو خلافت وارد عراق شد، در منابع تاریخی سخن از کارگردان آن طرح است که میگویند به امید دریافت پاداش تقاضا کرده بود او را ببیند. در منابع سخن از واکنش دور از باورِ معاویه است که پس از اطلاع از این درخواست ناگهان از جای خود پرید و به او در اوج خشم گفت با چه جرئتی به دیدن من آمدی؟! اگر بار دیگر به اینجا بیایی، نهتنها خودت که ایل و قبیلهات را همزمان درو میکنم. در خبرها و خاطرههایی سخن از سرنوشت شوم او با جنون است. در چنان آشفتگی سرنخی است که نشان میدهد مدیریت ترور با خود معاویه بوده است. شایعه زخمی شدن او هم بخشی از نمایش با صحنهسازی و برای لوث شدنِ ماجرا بوده است، چراکه ترور امام هزینهای بسیار سنگین داشته که راز آن آگاهی معاویه از محبوبیت علی در عراق بوده است و اگر معلوم میشد که او در ترور دست داشته، دشمنستیزی عدالتخواهان هزینه گزافی برای او داشت.
در نگاهی دیگر حسنین هم در جهان اسلام جایگاهی داشتند که مردم به آنها بهعنوان ریحانه نبوی احترام میگذاشتند. برنامه معاویه این بود که با بهرهکشیِ ابزاری از آن محبوبیت آن را در سمتوسوی اهداف خود مصادره کند؛ چنانکه با دامن زدن به محبوبیت حسنین، بهویژه امام حسن، بگوید علی جنگطلب است و فرزندش حسن، صلحطلب. در میان مردم نیز از حدیثهای نبوی بهره بردند؛ بهویژه با آن گفتمان که پیامبر در روایتی پیشبینی کرده است که خون دو طایفه از مسلمین را با نقش و به دست امام حسن حفظ و صلح را حاکم میکند. در روایتهای گوناگون امام حسن را متهم کردهاند که پدر را با اتهام جنگطلبی به چالش میکشیده است. در انساب الاشراف با پردازش چهره مخدوشی از امام حسن، او را پرخاشگری نشان میدهد که بارها از جنگافروزیِ پدر انتقاد کرده است؛ البته در روایتهایی هم اشاره به جایگاه اوست؛ چنانکه به خود اجازه پرخاش به هریک از بزرگان را میداده است. در روایتی از هشام بن عروه نقل میکند که «خطب أبوبکر یوما فجاءالحسن فقال انزل عن منبر أبی»؛ یعنی موقعیت امام حسن در میان مردم چنان بود که در کودکی به نخستین خلیفه پیامبر با پرخاش میگوید از منبر جدم پایین بیا! انساب الاشراف با سخن از شباهت حسنین به رسول خدا زندگینامه کوتاهی را آغاز کرده و مینویسد: ابوبکر هرگاه حسن را روی دوش پیغمبر میدید شعری را در ستایش او میخواند که حسن شبیه به نبی است و به علی شباهتی ندارد. در سیر اعلام النبلا سخن از شباهت نداشتنِ امام حسن به پدر است که در نخستین نگاه رنگ و بوی شوخی دارد؛ هرچند بینیاز از تأمل نیست!
اقبال مردمی و مانعتراشیها
از شرح چنین روایتهایی میگذرم تا بیعتی را یادآور شوم که در تاریخ صدر اسلام از نقطههای عطف است. بهویژه که مردم پس از امیرالمؤمنین با اجماع بیمانندی با امام حسن بیعت کردند. این سومین تجربه در شورا و بیعت و مشورت در انتخاب رهبر در تاریخ اسلام است. این تجربه در مرحلهای قبل از امامت علی (ع) و قتل عثمان است و در مرحلهای هم بعد از قتل عثمان است، هم استقبال مردم از تصمیم شورا در مدینه با انتخاب حضرت علی بسیار مهم است؛ هم بیعتی که مردم با امام حسن کردند ویژگیهایی دارد. بر این باورم اما بیعت عراقیان با حسن بن علی نمونهای منحصر به فرد در تاریخ اسلام است. در فضایی که همه مردم، چه در سطح شورا و چه در سطح بیعت، اجماع داشتهاند؛ چنانکه میتوان گفت حتی بدون یک رأی مخالف از جانشینی امام حسن استقبال شد. چنان اجماعی معلولِ تأثیری است که شهادت علی (ع) در مردم داشت؛ چنانکه میتوان گفت شهادت امام با ویژگیهای استثنایی در تاریخ است که با مرگ، تولد دیگری دارند که دوست و دشمن را غافلگیر میکند. ناگهان وجدانِ عمومیِ جامعه به جوش آمد و پس از شهادت علی ناگهان به خود آمدند که چه گوهری را از دست دادهاند. به همین علت در این مرحله نمونهای از تجربه بیعت است، بیشورا! چراکه تشکیل شورا وقتی شک و شبههای باشد و مردم ناگزیر از سپردن افرادی به ترازوی مقایسه باشند اگر با اجماع عمومی فردی حتی یک مخالف هم نداشته باشد، طبیعی است که نیاز به شورایی نیست و این اولین و آخرین تجربهای است که خلافت و امامت در یک نفر ـ با اجماع مطلق ـ جمع میشود. در منابع تاریخی آمده است که آن روزهایی که امیرالمؤمنین پس از ضربت در بستر شهادت بود، یکی از یاران، با نام جندب، از او پرسید: آیا با حسن بیعت کنیم. حضرت فرمود: «لا آمرکم و لا انهاکم»؛ نه دستور به بیعت میدهم، نه شما را از آن نهی میکنم. این موضع گویای این است که امامت و امارت گاه در تقابل است، تا آن تاریخ امارت تجزیهپذیر نبود، رهبر جامعه را اداره میکرد و امامت هم سعی داشت که در موضع تقابلی نباشد.
از هفت ماهی که امام حسن عهدهدار امامت و خلافت بودند، چندان حرف و حدیثی در تاریخ نیست و بهطور مثال ذهبی آغاز آن روزگار را از آن سال که سندی امضا شد و جنگ پایان یافت با نام عام الجماعه نقطه عطف قرار میدهد؛ یعنی همزمان با پایان روزگار رهبری سیاسی امام حسن (ع) در عراق که صلح را قبول کرد، از آن روز فرهنگ سیاسی تغییر کرد. تا آن تاریخ (عام الجماعه) تکیه بر شورا و بیعت بود که همان سازوکار طبیعی خلافت در اسلام است، اما معاویه از این تاریخ رضی الناس را بهجای شورا مطرح کرد و پایه آن را با هیاهو در جشنهای عام الجماعه گذاشت. با این عنوان که ارزش رضایت مردم است، با همان ویژگی که امروز به نام پوپولیسم معروف است. این شالوده در تاریخ اسلام با ترفند معاویه گذاشته شد. با دشواری از لابهلای روایات پراکنده میتوان چند رخداد را در هفت ماه رهبری حسن بن علی در عراق درآورد:
اولین رخداد بیعت مردم کوفه با اجماع است که میتوان گفت در تاریخ اسلام یگانه بیعتی است که با اجماع صورت گرفته است. از هیچ مخالفی در منابع یاد نشده است؛ هرچند به همان مقدار ناچیز و پانزده مخالف در بیعت با پدرش. راز آن، چنانکه گفتم، بازتاب شهادت امیرالمؤمنین بود. تا علی بود او را بسیار آزار دادند، اما پس از شهادت او تحولی در کوفه اتفاق افتاد تا جایی که در منابع مختلف هم مکرر آمده است که محبوبیت حسن در کوفه بیش از پدرش بود. اینکه میگویند چون امام حسن سپاه نداشت به جنگ راضی شد، بیاطلاعی از واقعیتهایی در تاریخ است.
رخداد دوم در آغاز آن هفت ماه، اجرای قصاص است. متأسفانه در تاریخ با دروغپردازیها زبانزد و ثبت شد که ابن ملجم را تکهتکه کردند، اما این در تعارض با روایتهای معتبر است. اگرچه مردم بسیار عصبی بودند و نمیتوان بیهیچ تردیدی گفت با تحریکهای مشکوکی کسی را به انتقام وادار نکردهاند، اما امام حسن با کنترل بحران وصیت پدر را اجرا کردند. برای کسی که آشنا با هزاردستان معاویه است شاید پاسخ این پرسش روشن باشد که چرا این بازتاب هرچه خشنتر در تاریخ اسلام ثبت شد. بهویژه سخن از تکرار آدمسوزی است. بدعتی که در خلافت ابوبکر شروع شد و چند مخالف را به بهانه ارتداد سوزاندند. آغاز این بدعت آدمسوزی که البته بعدها از انجام آن پشیمان شدند از زمان ابوبکر بود. بعدها با انگیزههایی امام علی (ع) را هم متهم به آدمسوزی کردند. برای هر که کمتر شناختی از سیره و سنت علوی داشته باشد امکان ندارد باور کند کسی چون امیرالمؤمنین کیفری را اجرا کند که در کتاب و سنت نبوده است. تمایل او به عفو قاتل بود. ایشان فرمود وصیت من این است اگر در نبود من تصمیم به قصاص قاتل گرفته شد، فقط یک ضربه، در برابر همان یک ضربت! اجرای این وصیت یکی از مشکلات برای امام حسن بود. او اما مجری وصیت پدر بود و بحران را مدیریت کرد. اولیای دم هم حقوقی داشتند، حتی اگر فرض کنیم که امام حسن تمایلی به اجرای وصیت اخلاقی امیرالمؤمنین هم داشت، اولیای دم نمیپذیرفتند. افکار عمومی هم پریشان بود که میشد همان را به بحران دیگری علیه امام حسن تبدیل کنند.
یکی دیگر از رخدادهای مهم در هفت ماه پیش از صلح امام حسن، واگذاری حکومت بصره به عبدالله بن عباس و اعزام دو پیک معتمد همراه با نامه برای دمشق برای دعوت معاویه به پذیرش همان بیعت عراقیان بود. همزمان از پیدایش نخستین موجهای شایعه در کوفه و بصره، برای متهم کردن امام حسن به جهادگریزی و سازش، خبرها و خاطرههایی ثبت شده است. پس از اعزام آن دو پیک اولین رخداد فراگیر شدن موجی با شایعه بود که سیاست امام حسن سازش است. معاویه این شایعه را ساخت، اما متأسفانه در جامعه فراگیر شد. پیگیری اینکه شایعه از کجاست و چگونه شکل گرفته رخداد بعدی است که دو جاسوس معاویه در ارتباط با آن دستگیر و اعدام میشوند. میتوان گفت که اجماع مورخان است که آن دو جاسوس با پیگیری عوامل شایعه با شروع بحران کشف و اعدام شدند. شایعه دیگری در شام شبیه به همین شایعه در افکار عمومی صلحطلبی معاویه را زبانزد میکند. اینکه معاویه برای رسیدن به صلح آماده است هر هزینهای بپردازد. نامه دومی که از کوفه برای دمشق فرستاده میشود و در آن گزارش تخریبها و فتنهانگیزیهای معاویه موضوع احتجاج است. نامهای هم به ابن عباس که در بصره بود فرستاده میشود که نامهنگاری سوم است و تصمیم برای جنگ.
جنگ روانی معاویه
در جمعبندی خبرها ـاز منابع تاریخیـ برایم روشن است که در صفین معاویه نیمهجان شده بود، تلفات شام را دو برابرِ تلفات لشکر امام گزارش کردهاند. کار معاویه هم پس از بازی حکمیت متمرکز بر این بود که مانع از بازگشت امیرالمؤمنین به آن سرزمین شود. او پس از بازگشت از صفین یکی از کارهای بزرگی که کرد آمادهسازی ۴۰ هزار نیروی همقسم پس از شکستن یخبندانی بود که با جهادگریزی شکل گرفت! ترور آن حضرت در چنین فضایی بود. این لشکر با ۴۰ هزار رزمنده با فرماندهی قیس بن سعد که در میان سرداران معتمد امام برجسته بود برای حضور امام حسن در جبهه لحظهشماری میکردند. در این شرایط معاویه تمام نیروهای پشت جبهه خود را بسیج کرد تا روحیه مردم را تخریب کند. با شایعهسازی بر محور گرایش سازش امام حسن همزمان با شایعههای دیگر میکوشید جنگ با حضور امام حسن انجام نشود. امام حسن ۱۲ هزار نفر را با فرماندهیِ عبیدالله بن عباس به جبهه اعزام کرد. اگر کارشکنیهایی نبود، خود باید در جبهه حضور میداشت و لشکر را فرماندهی میکرد. با شرایطی که در کوفه بود، اما با ترک کوفه سازگار نبود. در صوابدید امام نه ترک کوفه به مصلحت بود، نه غیبت او از جبهه. مشکل اساسی اما حضور نداشتن در جبهه بود. سرانجام در چنان آشفتگی به این تصمیم رسید که نه به جبهه برود و نه در کوفه بماند. پس مدائن را برای اقامت انتخاب کردند تا هم به کوفه نزدیک باشند و هم از میدان جنگ دور نباشند تا همزمان بتوانند کوفه و جبهه را مدیریت و فرماندهی کنند. تأکیدشان در توصیه به عبیدالله بن عباس این بود که هر روز باید هر دو در جریان اخبار جبهه و مدائن باشند. در چنین بزنگاه تاریخی سخن از موج شایعات، در تخریب شخصیت قیس بن سعد است. با تفسیر اعزام عبیدالله بن عباس به عزل قیس، عبیدالله بن عباس کسی نبود که با معاویه سازش کند. دژخیم معاویه سر از تنِ دو پسر او جدا کرده و این یعنی دیوار خشم و انتقام میان عبیدالله و معاویه! در زندگی امام حسن سخن از یک ترور نیست، سخن از سرنخهای هفتاد ترور و سوءقصد است که از آنها اطلاعی دقیق نداریم. یکی از آن چند ترور در آن شرایط در مدائن است که امام حسن را بستری میکند و پیامد بستری شدنِ او قطع رابطه با جبهه است. همزمان به شایعاتی در جبهه دامن زده میشود که سیاست امام حسن معطوف به صلح است، عبیدالله بن عباس مطمئن میشود «این چیزها بیچیزکی نیست» کاری که او در آن فضا کرد خیانت بود، اما باید دید خیانت با چه رمز و رازهایی بود و چنین شایعاتی چه نقشی داشت؟! توجه کنید جبهه ماهها منتظر انجام عملیات بود و شایعه پشت شایعه روحیهها را تخریب میکرد. همزمان فرمانده جدید خائن از آب درآمده و جبهه را ترک میکند. از این پس سلسلهای از نامهنگاریها میان قیس و امام بود که درنتیجه امام با هماندیشی و سرانجام اجماع نسبی به این نتیجه رسیدند که ادامه جنگ به صلاح نیست. از نظرسنجی هم در تاریخ سخن رفته است. نظرسنجی چیزی شبیه به شوراست؛ یعنی: رجوع به سران قبایل که نبض جامعه در دست آنهاست؛ نه مراجعه مستقیم به افکار عمومی. در نهایت معاویه پیشنهاد صلح میکند و در شام هم برای شعار صلح سرمایهگذاری میشود. تقابل با شعار صلح، در قرآن تخطئه شده است: «وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّه ُهُوَالسَّمِیعُالْعَلِیمُ»؛[۱] این از دستورهایی است در قرآن به پیامبر که اگر دشمن تظاهر به صلحطلبی کرد، شما چنان تمایلی را رد نکنید و در موضع جنگافروزی نباشید! متهم شدن جبهه حق به جنگطلبی سم کشنده و به سود دشمن است. در آن نظرسنجی شبیه به شورا امام حسن گفتند پیشنهاد معاویه صلح شرافتمندانهای نیست و به عزت ما آسیب میزند، دست رد به آن اما مشروط به این است که شما تا آخر بایستید و در نیمه راه پشیمان نشوید. آیا چنین آمادگی دارید تا هزینه حراست از این عزت را بپردازید. حاضران پاسخ دادند: نه! و همزبان گفتند میخواهیم زندگی کنیم. متأسفانه بخش دیگری که سرنخهای آن ـ همزمان با نظرسنجیِ تاریخی امام و شاخ و برگ آن ـ در تاریخ گم است. مربوط به حوزهای است که امروز از آن به سیاست خارجی تعبیر میشود؛ یعنی امتیازهایی که معاویه در تنگناهای هر جنگ به قیصر روم میداد و در این مقطع ما نمیدانیم چه خطرهایی ـ با چنین نگاهیـ جهان اسلام را تهدید میکرد.
پس از امضای سندی برای پایان دادن به جنگ امام به مدینه بازگشتند که از این پس باید کارنامهاش در ده سال امامت را در مدینه ارزیابی کرد بر این باورم که بازگشت امام از عراق به مدینه نقطه عطفی در تاریخ امامت است که میتوان از آن با نام هجرت سوم یاد کرد. هجرت اول هجرتی است که با آن تمدن اسلامی تأسیس شده است (هجرت پیامبر از مکه به مدینه). هجرت دوم هجرت علی بن ابیطالب از مدینه به عراق است که مرکز حکومت را به کوفه منتقل کردند و گام بلندی در راه فروریختن دیوار عروبت ـو تعصب عربیـ بود! بر این پایه پس از شکلگیری تمدن اسلامی مرحله دوم عصر اصلاحات علوی است. در حدیثهای نبوی این تعبیر زبانزد شد که «انا و علی ابوا هذه الامه»؛ یعنی من و علی دو پدر برای این امت هستیم. با رمزگشایی از این سخن باید گفت که اصلاحات در جامعهای جوان، میتواند تولد جدیدی باشد که شخصیت جامعه را نوسازی کند؛ بنابراین مؤسس این تمدن پیامبر اکرم است و علی پدرِ اصلاحات در آن جامعه است. علی (ع) در نامهای به معاویه نوشتهاند و انماالشوری للمجاهدین و الانصار… حرف معاویه این بود که فرض میکنیم که مدینه شما را انتخاب کرده است و انتخاب درستی هم بوده، چرا شام باید شما را قبول کند؟ علی (ع) دو جواب داشت که یکی نقضی بود؛ چنانکه معاویه را با این احتجاج به چالش میکشید که اگر حرف شما بهراستی این است، چرا فراموش کردهاید که مشروعیت شما در شام با همان بیعتی است که امروز در آن مناقشه میکنید. اگر مدینه حق انتخابی برای کل جهان اسلام ندارد، ابوبکر و عمر هم حق سپردن شام به تو را نداشتهاند، تو چرا آن بیعت را میپذیری و با آن در شام یکهتاز شدهای؟! با چنان عملی جایی برای این حرف نیست. آنچه اما پاسخ اساسی امام به معاویه است، یادآوری شرایطی است که ـ بهاصطلاح امروز ـ برای هر توسعهای لازم است! جامعه برای گسترش سازوکار شورا و بیعت ـ از مدینه به شهرهای دیگر ـ به یک رشد و بلوغی نیاز دارد و آن جامعه باید از نظر فرهنگی به چنان بلوغی برسد که خود را اداره کند. چنین بلوغ و رشد فرهنگی برای هر دموکراسی لازم است. بر این پایه اولویتِ مدینه بر این پایه است که زادگاه این تمدن است و افرادی در مدینه زندگی میکنند که با نام مهاجر و انصار پیشگام در فداکاری شدند؛ یعنی هزینههای پیدایش این جامعه جدید را پرداختند و صداقتشان را در آن جامعه با نثار جان و مال به نمایش گذاشتند و مردم در فرایند هجرت به این دو بازوی اسلام اعتماد کردند. کسانی که صداقت خود را با هجرت و جهاد به جامعه نشان دادند حق حضور در شورایی را دارند که شالوده بیعت است. این تعریفی است برای شورا که از قلم امام علی تراویده است. در پی افزود آن، سخن از توسعهپذیر بودن و جهاد هجرت است و در یک مرحله برای همیشه نمیماند. با پیشرفت و گسترش هر جامعه زمینه برای تحولات بعدی فراهم است و کسانی میآیند که اگر فرصت حضور در تأسیس جامعه را نداشتهاند در اصلاحات فرصت دارند تا خود را نشان دهند. در این مرحله دوم و تولد جدید جامعه فرصتی است که دوباره مجموعه دیگری پدید آید که میتواند: همان نقش مدینه را داشته باشد. هجرت دوم را میتوان کلیدواژهای از ادبیات اصلاحات دانست اما هجرت سوم مرحلهای است که راه امامت از امارت جدا میشود و این دو اردوگاه با هم در تقابل قرار میگیرند. امامت نقشی شبیه به اپوزیسیون را در جامعه پیدا میکند. اگر معاویه به شرایط پیمان وفادار بود چنین نمیشد؛ اما او به تعهد خود عمل نکرد و آن شرایط را زیر پا گذاشت. طبیعی است که امامت منتقد حکومت میشود. این همان پایهای است که امام حسن گذاشت. با این توضیح در جمعبندی کارنامه امام حسن میتوان از مدینه فرهنگی سخن گفت که در مقابل پایتخت سیاسی قد علم کرد و پرچم امامت را با نقش دیگری برافراشت. مدینه این نقش را در تاریخ اسلام به عهده گرفت و امامت همین نقش را داشت. با دستاوردهایی که امضای صلح داشت معاویه کوشید تا امام حسن را به عافیتطلبی متهم کند. از این پس باید در جستوجوی کانونهای شایعهسازی برای تخریب شخصیت امام حسن بود. همزمان با امامت او در رهبری پیروان در شرایط جدید، معاویه دست روی دست نگذاشت. او باید برای ضربه زدن به امامی آماده میشد که روزی در تجلیلش با هدف آسیب به پدرش نقش داشت. از این پس با داستانپردازیهایی او را به رفتاری زبانزد کردند که گاه ذم در قالب مدح است.