آیا شکست تجربه دین حکومتی، امکانی برای دین در عرصه عمومی باقی میگذارد؟
گفتوگو با حبیبالله پیمان درباره اصلاح دینی در ایران پس از خیزش «زن، زندگی و آزادی» – بخش پایانی
در مجموعه گفتوگوی فعلی با دکتر حبیبالله پیمان، روشنفکر مذهبی و فعال سیاسی، درباره تغییر جایگاه نحلههای مختلف دینی (حکومت دینی، روحانیت خارج از قدرت و نوگرایی دینی) در ایران پس از تحولات نامیافته به «زن، زندگی، آزادی» بحث و گفتوگو کردیم. بخشهای قبلی این گفتوگو به تحلیل این اندیشمند از ملزومات پیشروی حکومت دینی و روحانیت در مواجهه با این تحولات و نیز گرهها و مسائل درونی نوگرایان دینی در پیشبرد پروژه اصلاح دینی اختصاص یافت. در بخش آخر این گفتوگو، پیمان به الزامات نواندیشی دینی در شرایط فعلی پرداخته و بر این نکته تأکید میکند که در کنار چرخش از رویکرد معرفتشناختی مدرن به رویکرد هستیشناختی در فهم امر دینی نیاز به پراکسیس یا شیوه زیست دینی با مضمون برابری در مناسبات و روابط، همبستگی، مدارا و اشتراک است. این شیوه زیست و روابط جمعی از خلال نهادهای همبستگی انسانی در جامعه مدنی میتواند به دگرگونی روابط قدرت شکلگرفته که خلاف جهتگیری توحیدی و سیره پیامبر نیز بوده بینجامد.
***
بخش قبلی گفتوگوی ما به نقد دروندینی بر اندیشه و رویکرد مدافعان وضع موجود منتهی شد. مختصات و محورهای اصلی این نقد دروندینی در شرایط کنونی چیست؟
ازجمله پرسشهای کلیدی که دریک نقد درون دینی در برابر سنتگرایی متحجر قابل طرح است، یکی این است که اگر دین مأخذ اصلی دریافت وظایف و تعهداتی است که هر باورمند در برابر خود، غیرخود و خدا بر عهده دارد کدام اصول و ارزشهای اساسیِ غیرقابل تغییر و جایگزین را باید شاکله اساسی دین خدایی (دین الله) شمرد و راهنمای زندگی فردی و اجتماعی مؤمنان قرار داد و در عین حال مطمئن بود که مبتنی بر نص قرآن و سیره پیامبرند. با این ویژگیها، مفاد آیه ۶۴ سوره آلعمران روشنترین تعریف موجز از یگانه دین الهیِ مشترک بین همه انبیاست که خداوند از پیامبر خود خواسته است پیروان همه ادیان الهی را با حفظ استقلال در عمل به شرایع خاص خود، به اتحاد و همکاری و همزیستی حول آن میثاق فراخواند؛ با این مضمون که «ای اهل کتاب، بیایید بر سر کلام (گفتمانی) که بین ما و شما مشترک است میثاق ببندیم که جز خدا کسی را بندگی نکنیم و هیچکس را در (قدرت و تدبیر) با وی شریک نگیریم و کسی از غیرخدا از میان خودمان را صاحب اختیار و ارباب خود قرار ندهیم. اگر از پذیرش این پیشنهاد روی برتابند (به آنان) بگویید شاهد باشید که ما آریگویِ این آیین الهی هستیم». دور از واقع نخواهد بود اگر گفته شود تمامی اصول و ارزشهای عالی انسانی در این سه اصل طلاییِ آیین توحیدی بهطور فشرده بیان شده است. اگر در این فراخوان از گروههایی از غیر اهل کتاب که به این ارزشهای انسانی جهانشمول باور دارند دعوت نشده است، دلیلی جز اقتضای شرایط و موقعیت زمانی-مکانی، اصطلاحاً شأن نزول آیه نداشته است، این نقیصه در موقعیتهای مناسب ازجمله در سوره ممتحنه جبران شده است. آنجا که خطاب به مؤمنان میگوید: «خدا شمارا از داشتن روابط حسنه و عادلانه با مشرکانی که به خاطر دین (عقیده) تان با شما نجنگیدهاند و شما را از خانههای خود بیرون نراندهاند، نهی نمیکند، بدانید که خدا عدالتورزان را دوست میدارد؛ چهبسا خدا میان شما و پارهای از دشمنانتان دوستی پدید آورد؛ زیرا خدا توانا و آمرزگاری مهربان است. شما را تنها از دوستی با کسانی نهی میکند که در موضوع دین با شما جنگیدند و با حمایت از یکدیگر، شما را از خانههای خود بیرون راندند؛ کسانی که با این افراد دوستی کنند، ستمکارند».
این رهنمودها برای برقراری اتحاد و دوستی و مناسبات عادلانه و برابر بر پایه تساوی حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی در یک جامعه متکثر، بین پیروان مذاهب و آیینهای متفاوت، صرفاً برای ثبت در تاریخ نبود، بلکه همزمان پیامبر با تأسی از آموزههای وحیانی ابتکار درخشان و تاریخی خود را در انعقاد میثاقی اجتماعی-دفاعی بین اعضا و پیروان همه قبایل شهر مدینه، اعم از مسلمانان مهاجر و انصار، یهودیان، صابئین و مشرکان ساکن مدینه که بر ضد مسلمانان وارد جنگ نشده بودند و با مشرکان مکه در قتل و شکنجه و اخراج و تبعید آنان همکاری نکرده بودند به منصه ظهور رساند. متن پیشنهادی پیامبر بعد از آنکه قبایل شهر به سفارش وی مفاد آن را با دقت خواندند و نظرات اصلاحی خود را مطرح کردند سرانجام موافقت کردند آن را امضا کنند به اجرا گذاشته شد. از دیگر اهداف انضمامی میثاق مدینه، میتوان از ایجاد همبستگی انسانی از طریق برقراری و تحکیم پیوندهای دوستی و همیاری بین تمامی مردم و قبایل شهر، تضمین حق آزادی مذهب و استقلال عمل در انجام مناسک و آیینهای خود، حق برابر مشارکت سیاسی اجتماعی و قبول مسئولیت پاسخگویی در قبال اقدامات خود نام برد. در این منشور که متن آن را پیامبر نوشته بود به دفعات آمده است ما و یهودیان یک امتایم یا ما همه یک ملت یا امتایم.
این سند تاریخی که شاید نخستین قرارداد اجتماعی در تاریخ جوامع بشری است که قرنها پیش از قرارداد اجتماعی نوین توماس هابز، جان لاک و دیگران بر اساس آموزههای وحیانی در قرآن، پیامبر تدوین کرد و اساس یک جامعه مدنی جدیدالتأسیس و به تعبیر امروز متکثر و دموکراتیک و برابر در مدینه قرار گرفت. مفاد این میثاق در حکم احکام اجتماعی و سیاسی شریعت است که بر اساس اصول و ارزشهای دینِ توحیدی الهی و متناسب با مقتضیات جامعه متکثر آن روز یثرب توسط پیامبر اجتهاد شد و پایه اتحاد و همزیستی صلحآمیز و دوستانه و همبستگی و همیاری انسانی مردم مدینه قرار گرفت. نقد و نوسازی دینی در عصر حاضر و در جامعه امروز ایران نیز باید در پرتو اصول و ارزشهای پایه دین که در این منشور و آیاتی که چند نمونه از آنها به آنها اشاره شد انجام گیرد. اینها که تلویحاً مشمول همه مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر است تماماً برگرفته از نص قرآن و سیره پیامبر خداست که میباید و میتواند سرمشق نهفقط مسلمانان، بلکه علاقهمندان به ایجاد سامان و روابطی بر پایه صلح و آزادی، عدالت و برابری، مسئولیتپذیری و دوستی و همبستگی متقابل انسانی از هر مسلک و آیینی در جوامع متکثر امروزی قرار گیرد. اگر این دریافتها از منابع اصلی دین الهی؛ قرآن و سیره پیامبر و به تبع این دو، رهبران (ائمه) اصیل مردم درست باشد، اصلاحگران و نواندیشان دینی میتوانند آنها را در برابر آنچه در این چهار دهه در امور سیاسی، اجتماعی، قضایی و فرهنگی به نام دین و یا شریعت اسلام، مصوّب و به اجرا گذاشته شده است، قرار داد و درباره سازگاری و یا تعارض آنها با ملاکهای واقعی دین خدایی با مدافعان وضع موجود و در برابر افکار عمومی به گفتوگو و نقد و داوری نشست. همین روش را میتوان در یک گفتوگوی انتقادی با آن دسته از روشنفکران دینی به کار گرفت که تعریف و اصول و ارزشها و سمتگیریِ فکری، سیاسی و اجتماعی متفاوتی ازآنچه از قرآن و سیره پیامبر برداشت شد ارائه میدهند، یا آیات وحیانی را آکنده از اختلاف و تناقض و گفتارها و اعمال خلاف عقل و اخلاق، کرامت انسان یا رحمانیت خدا را نه مربوط به زبان تمثیلی و مشابهسازی و فرهنگ و دانستههای بشری و عصری قومِ مخاطب، بلکه جزء لاینفک آموزههای وحیانی تلقی میکنند و از اینرو خاستگاه الهی آیات را انکار میکنند و همه را به خلق وخوی و حالات روحی و عاطفی یا بینش و فهم بشری محمد نسبت میدهند.
به نظر میرسد یکی از گرههای پروژه اصلاح دینی، تعیین تکلیف رابطه دین و حکومت بوده است. با گذشت بیش از یک سده از تکوین پروژه اصلاح دینی در زمینه و متن ایرانی-شیعی، این موضوع همچنان محل مناقشه است و بهویژه با شکلگیری حکومت فقهی پس از انقلاب ابعاد تازهای یافته است. تبیین شما از این موضوع با لحاظ آخرین تحولات چیست؟
بخش قابلتوجهی از اغتشاشها و تعارضهای فکری سیاسی مرتبط با اندیشه دینی ناشی از ابهام در نحوه مواجهه دین با حکومت و امر سیاسی و سیره و سلوک پیامبر در این موضوع است. اعتقاد رسمی سنتی بر این است که تشکیل حکومت از اهداف اولیه دین بوده و پیامبر نیز از آغاز بعثت همین هدف را دنبال میکرده است. جمعی از منتقدان و مخالفان فکری یا سیاسی اسلام گامی فراتر نهادند و مدعی شدند نهفقط کسب قدرت سیاسی در صدر برنامههای اسلام بوده است، بلکه بلافاصله پس از فراغت از کشمکشهای داخلی با جنگ و شمشیر به گشودن ابتدا کشورهای مجاور و سپس دور از جزیرهالعرب پرداخته است. جدا از نادرستی این ادعا، معدودی از محققان نظیر علی عبدالرزاق مصری معتقدند اسلام برنامهای برای تأسیس حکومت نداشته و پیامبر هم در این باره اقدام هدفمند و سازمانیافتهای انجام نداده است. با تأمل در آیات قرآن و اقدامات راهبردی پیامبر در دوران رسالت، این نتیجه به دست میآید که هر دو نظر به یک میزان از واقعیت فاصله دارند. شواهد تاریخی نشان میدهند اگرچه پیامبر نسبت به امر سیاسی و نقش قدرت بیاطلاع و بیاعتنا نبود، ولی با تأمل در آموزههای وحیانی و در بیانات و اقدامات پیامبر در این مرحله میتوان دریافت که در راهبرد خدا و پیغمبر برای تحقق اهداف قیام (بعثت)، بیرون آوردن قدرت سیاسی از چنگ اشراف قریش از طریق اقدام مستقیم، دستکم در این مرحله جایگاهی ندارد. نه از این بابت که توازن قوا به سود آنان نیست، بلکه در راهبرد پیامبرانه برای تحقق ارزشها و مناسبات توحیدی، انحلال دولت و نظام شرک ارباب و بندگی یکی از پیامدهای حتمی توسعه و فراگیر شدن جماعتهای آزاد، خودمختار و عادلانه و به هم پیوسته توحیدی در بطن جامعه مدنی و تنگ شدن حوزه نفوذ و اقتدار حاکمیت شرک و ضعیف شدن سیطره فرهنگی آن است. از اینرو میبینیم پیشبرد این راهبرد و تحقق اهداف رسالت الهی انسانی پیامبر و دیگر پیامبران سلف، موکول یا مشروط به تسخیر قدرت سیاسی و قرار گرفتن آنان بر مسند پادشاهی -آنگونه که سران مکه برای لوث کردن سیمای رسالت دینی محمد (ص) تبلیغ میکردند- نبوده است. آنان برای رساندن پیامها و آموزههای الهی مستقیماً سراغ مردم میرفتند و نیروی خرد آنان را مخاطب قرار میدادند و به تفکّر و تعقل میخواندند و به یادشان میآوردند که جز چشم و گوش و عقل خود فرد یا جمع مردمان، کسی مسئول و پاسخگوی اعمال و انتخابهای آنان نیست. با این تعالیم روشنگرانه و رهاییبخش، همراه با مقاومت در برابر فشاری که برای نگاه داشتن آنها در غل و زنجیر اسارت و بندگی فکری فرهنگی و بدنی بود که اراده و شعور آنها را از وابستگی به اراده فائقه رؤسا و کاهنان و سنت آبا و اجدادی آزاد میساخت و استقلال فکر و رأی میبخشید؛ و فرآیند شکلگیری و بروز احساس تشخّص و فردیت و احراز هویت مستقل فردی و جمعی شتاب میگرفت. بهطوریکه بعد از این تحول هستیشناختی، الحاق آنها به جمع مؤمنان و دیگر گروههای همسو و همپیمان و قبول تعهدات انسانی و ایمانی در برابر خدا و خلق و جماعت آرمانی (امت)، آزادانه و خودآگاهانه انجام میگرفت. پیامبر نیز نقطه عزیمت خود را برای ابلاغ پیامهای وحیانی به مردم (ناس) در بطن جامعه ضعیف و شکننده مدنی مکه و مناسبات اجتماعی اقتصادی بیرون از سلطه اشراف برگزید و گفتوگوی انتقادی روشنگرانه را به توصیه خداوند از خویشان و نزدیکان خود آغاز کرد: «وَأَنذِر عَشِیرَتَکَ ٱلَقرَبِینَ». در جمعی که به فراخوان او پاسخ مثبت دادند و پیرامون او در برابر خانه کعبه گرد آمدند تعدادی از سران اشراف و بزرگان مکه هم حضور یافته بودند. آنان با شگفتی به سخنان محمد گوش سپردند و در پایان با تمسخر و بیان عباراتی تحقیرآمیز صحنه را ترک کردند. پیامبر بیاعتنا به اعراض و پشت کردن آنان به کار خود که تماس و گفتوگو با مردم بود ادامه داد و آنان را به دست کشیدن از بندگی اربابان و عبودیت بتها و گرویدن به صف موحدان دعوت میکرد و به برقراری ارتباط بیواسطه فکری روحی (هستیشناختی) با آن یگانه نامتناهیِ حاضر در همه تناهیها هدایت میکرد و به عمل صالح رهاییبخش و زندگی و رفتار منطبق با صفات و رهنمودهای الهی و هماهنگ و همرنگ کردن منش و شخصیت اخلاقی خود با صبغه و رنگآمیزی خدایی ترغیب میکرد. پرواضح است دامنه تبلیغ و انذار به توده مردم (ناس) محدود نماند و حکمرانان جبار و ستمگر نیز مخاطب انذار و وعده و وعید قرار میگرفتند. میباید با آنها به نرمی و شایستگی سخن میگفت و سعی میکرد با ارائه شواهد تاریخی و ارجاع به واقعیتهای مشهود در طبیعت و جامعه و نشان دادن فرجام نیک و بد راه و رسمی که هر فرد یا گروهی در رفتار با خود، خدا و غیرخود برمیگزیند، شعور و وجدان خفته آنان را بیدار میکرد و به تفکر و تعقل در جهان بیرون (آفاق) و درون خود (انفس) برمیانگیخت و به اتحاد و همبستگی ترغیب میکرد، بین آنها پیوند صلح و دوستی و برادری برقرار مینمود تا در همه چیز شریک و یار و یاور یکدیگر باشند، با پدر و مادر به احسان و بین خود و با غیرخود، در معاملات به عدالت و انصاف و در مخاصمات با عفو و اغماض و با دوست و همسایه و خویشاوند با مهربانی و بخشندگی و در احقاق حق و دفاع از مظلوم با شهامت و ایثار رفتار کنند، نیازمندان و بینوایان را شریک در مال و امکانات خود قرار دهند. در تولید کالا مالک و ارباب نیروی کار خویش باشند و جز در حالت اضطرار از کرایه دادن نیروی کار خود بپرهیزند، نه استثمار کنند و نه اجازه دهند استثمار شوند. در دست به دست کردن کالا اگر ارزشی بر آن نیفزودهاند، تقاضای سود نکنند و در ازای ارائه خدمات از گیرنده طلب دستمزدی عادلانه و منصفانه کنند. مسئولیت مدیرت امور عمومی جامعه وظیفه و حقی همگانی است: «کلکمْ راعٍ، وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ»؛ بنا به توصیف خداوند یکی دیگر از ویژگیهای مؤمنان این است که امر مهم ساماندهی و مدیریت امور مشترک و جمعی خود را با شور و گفتوگو میان خود به مصداق «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ» به شیوهای دموکراتیک با مشارکت فعال همگانی و پذیرش مسئولیت دستهجمعی سامان میدهند؛ چراکه اگر هنگام تصمیمگیری و سیاستگذاری یا در مرحله عمل، از کسی ظلم و عدوانی سر بزند، فتنه و آشوب حاصل از آن نهتنها ستمکاران، بلکه به دلیل جمعی بودن مسئولیت و به مصداق «وَ اتَّقُوا فِتْنَهً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً»، دامن بیگناهان را نیز فرامیگیرد. به همین خاطر، مخاطب آیات وحیانی عموم مردماند، ولی در رهنمودهای وحیانی، تودههایی را که طبقه اشرافی (الیگارشی) مالی و نظامی آنها را ضعیف نگاه داشتند و تحت استیلای (هژمونی) فرهنگی، مذهبی آنان -آیین شرک- قرار دارند، آنها در قرآن به این دلیل امّی خوانده شدهاند که خارج از حوزه نفوذ و اقتدار فرهنگی گروههای نخبه عمدتاً یهودی و مسیحی (اهل کتاب) جای میگیرند. بر همین اساس آمادگی ذهنی و عملی بیشتری برای پذیرش باور به یگانگی خدا و جذب دعوت به تلاش و مجاهدت برای رهایی و دستیابی به آزادی و عدالت و برابری از خود نشان میدهند. به همین جهت در مرکز توجه انبیا برای روشنگری در پرتو تعالیم وحیانی و تربیت و آمادهسازی برای درگیر شدن در عمل صالح معطوف به رهایی و آزادی و ملحق شدن به نهادهای همبستگی و همزیستی دوستانه (ولائی) انسانی قرار میگیرند. زمانی هم که صحبت از حقوق و مسئولیتها و نحوه سامان دادن به امور عمومی به میان میآید، باز هم این عموم مردماند که مخاطب قرار میگیرند، نه افراد و گروههای خاص و همگان مسئول اجرای رهنمودها و دستورالعملهای الهی شمرده میشوند.
یکی از موضوعاتی که در نسبت دین و قدرت میتواند محل توجه باشد این است که ماهیت نهاد دولت با انحصار زور، خواه مشروع و خواه نامشروع، سر و کار دارد، اما در رویکرد دینی و سیره انبیا زور عامل تنظیمکننده نیست و بلکه مرام و راهبرد دینی خلاف اعمال زور و قوه قهریه است. از طرفی هرگونه اثرگذاری بر قدرت حکومت، مستلزم قدرت همسنگ در جامعه است. اگر پروژه انبیا بهکلی با قدرت بیگانه باشد، آیا کنشگری سیاسی در این میدان دچار امتناع نمیشود؟
انبیای الهی دستکم به دو دلیل برای سلب قدرت از حاکمان جبار و برتریجو و در اختیار گرفتن زمام فرمانروایی به زور متوسل نمیشوند و تا آنجا که مقدور است از درگیری مستقیم که ناگزیر با خشونت همراه خواهد شد اجتناب میکنند؛ و بهعکس بنا به سفارشهای مکرر خداوند با آنان به نرمی و نیکی و همراه با ارائه دلایل و براهین روشن به گفتوگو میپردازند: یکی به این دلیل که در قبولاندن باور به دین یا هر عقیده دیگری اعمال جبر و خشونت نهفقط بیاثر است، بلکه بهعکس در طرف مقابل تولید مقاومت فکری و روانی میکند، بهطوریکه یا اکراه و اجبار بیاثر میماند یا به پذیرش ظاهری منافقانه و ریاکارانه منجر میشود. آسیبی که آثار و عوارض منفی آن برای فرد و جامعه بیشتر و مخربتر از آن است که بشود تصور و پیشبینی کرد. علاوه بر آنکه تحمیل یک عقیده به انسانها بدون سلب اراده آزاد و استقلال فکر و وجدان از آنها و درهم شکستن مقاومت روحی و سلب اعتماد به نفس از وی ناممکن خواهد بود. از اینرو در نسبت به کاربرد اجبار و اکراه در جلب مردم به راه ایمان و فلاح و رستگاری، هشدار میدهد که وظیفهای جز رساندن پیام و آموزههای الهی به آنان نداری، نه وکیل و قیم و نه حافظ و نگهبان آنها هستی و نه بر آنان اقتدار و سیطره فکری و روحی داری، و دوم، به این خاطر که درگیری مستقیم با حکومتها برای حذف آنها یا تغییر نظام سیاسی، هرچند بدون خشونت صورت گیرد، خواهناخواه با واکنش توأم با خشونت نیروهای سرکوبگر مدافع نظام روبهرو میشود و هر اندازه بیشتر ادامه یابد، تشدید و گسترش بیشتری پیدا میکند. این وضعیت برای آن دسته از رهبران و گروههای فکری سیاسی که تحقق آرمانهای خود را منوط به در اختیار گرفتن اهرمهای قدرت سیاسی کردهاند غیرمنتظره نیست و معمولاً از قبل خود را برای مواجه با چنین واکنشهایی از سوی حکومتها آماده میکنند. نزد آنان تحقق آرمان و ارزشهایی چون آزادی و عدالت و برابری، نیازمند اقناع فکری مردم یا مخالفان نیست، بلکه باید ساختارها تغییر کنند، فرهنگ و اندیشه به تبع تغییر ساختار متحول خواهند شد. نظریهای که در آزمون عملی به دفعات ابطال شده است. نزد انبیا، استفاده از قهر برای پیشبرد و تحقق اصول و ارزشهای دینی، علاوه بر آن با امر پذیرش آزادانه و آگاهانه و درونی شده عقاید مغایرت دارد؛ چراکه فرصت عمل به آن ارزشها و ارائه نمونههای عینی و واقعی از شیوه زیست مؤمنانه و روابط و مناسبات مبتنی بر آزادی، برابری، اخلاق و کرامت انسان را از فعالان باورمند سلب میکند، درحالیکه مشی آنها بر این است که به جای تسخیر قلمرو قدرت سیاسی و استفاده از آن برای جلب و جذب مردم و اجرای موبهموی احکام شریعت که ملازم با قربانی کردن حقیقت دین و آزادی و کرامت انسان و ارزشهای والای اخلاقی است سعی کنند، درحالیکه هنوز نظام کهن به حیات رو به زوال خود ادامه میدهد، گروندگان راهنمایی و ترغیب کنند تا از آن پس در فضاها و موقعیتهای مشترکی در آنها برای انجام فعالیتهای زیستی، کار و تولید، آموزش و تولید فرهنگی و امثال اینها، همکاری و همزیستی دارند به جای سنتها، روابط ظالمانه ارباب و رعیتی و عادات دوره جاهلیت، اصول و ارزشهای انسانی الهی را پایه روابط میان خود و غیرخود قرار دهند و نمونهای از زیست مؤمنانه و جامعه آزاد، برابر، اخلاقمند و خودگردان را اگرچه در مقیاس خرد و در قالب نهادها و جماعتهای آزاد و خودمختار بنیان نهاده بهتدریج تکامل بخشند. با گسترش و فراگیری جماعت (امت) های نمونه، میدان فعالیتها و مداخلات خودسرانه و شرکآمیز حاکمان جبار بهتدریج محدود و سیطره فرهنگیشان رو به زوال مینهد و راه برای گسترش فرهنگ انسانمحور توحیدی و جایگزینی کاملتر سامان نوین به جای نظام جاهلیت و فرهنگ اشرافیت شرک بیش از پیش هموار خواهد شد.
تردیدی نیست حکومتهای خودکامه بهمحض مشاهده نخستین نشانههای جنبشهای رهاییبخش توحیدی، تمهیداتی برای فرو نشاندن آنها به کار میبرند، دست به پراکندن آگاهیهای کاذب و تبلیغات مسموم یا مسحورکننده و فریبکارانه بالاخره ناسزاها و اهانتهای آزاردهنده میزنند که اگر نتیجهبخش نبود، به آخرین وسیله یعنی خشونت و سرکوب متوسل میشوند. انبیاء تا آنجا که شرایط اجازه میدهد با پرهیز و اعراض از درگیر شدن با نیروهای خشونتطلب نظام شرک، فرصت و زمان بیشتری برای توسعه و تکثیر جماعتهای آزاد و خودگردان ذخیره میکنند؛ «در برابر گفتار تلخ و گزندهشان شکیبا باش و به شیوهای نرم و زیبنده از آنان کناره بگیر»، برای پرهیز از درگیری و جنگ از «مشرکان ستیزهجوی مکه فاصله بگیر»، زمانی که این تمهید بیاثر میشود و اشراف مکه مصمم به تشدید و گسترش خشونت تا مرز کشتن شخص پیامبر تصمیم میگیرند، به آنها توصیه میکند برای حفظ موجودیت و ادامه فعالیت جماعتهای آزاد مؤمنان به نزدیکترین سرزمین امن و مناسب هجرت کنند؛ علاوه بر آنکه اساساً پذیرش دین و عقیده از سوی انسان با اکراه و اجبار شدنی نیست. آنها گوش و چشم و عقل دارند، از آنها بخواه که با هشیاری تمام نیروی ادراک خود را روی نشانهها متمرکز کنند و خوب ببینند و خوب گوش دهند و روی شنیدهها و مشهودات به دقت تعقل و تفکر کنند و سپس در روشنایی حاصل از بصیرت و دانایی راه را از کجراهه تمییز دهند و در آنسو گام بردارند و بدانند که به دلیل برخورداری از نیروی خردورزی و اراده آزاد، مسئول انتخابها و اعمال خود هستند و بهمحض خودآگاه شدن بر آثار مثبت اعمال پیشین خویش-بهصورت افزایش توانمندیها و توسعه ظرفیتهای وجودی- یا منفی -در شکل تضعیف و تخریب توانمندیها و نیروهای خلاقه وجودی- باید پاسخگوی وجدان و شعور خودآگاه (تجلی رب) خویش باشند و عوارض سوءغفلتها را تحمل کنند و از برکات و آثار حیاتبخش اعمال نیک و احساس رضایتمندی درونی لذت ببرند و بهرهمند شوند.
تحقق این فرآیندها و پیشنیازهای تحولات و تغییرات گفتمانیِ دورانی با شرایط سراسر تنش و خشونت و ستیز دائمی که باعث امتناع تفکر میشود و انتخاب آزاد دین و هر اندیشه جدیدی را ناممکن میکند سازگاری ندارد. از اینرو پیامبر از ابراز هرگونه تندی و خشونت حتی در پاسخ به تعدیات و آزار و شکنجه سران قریش و اربابان بر ضد افراد بیپناه و بردههای مسلمانشده پرهیز میکند و زمانی که سران شرک بر فشار و ایذاء خود میافزایند و شرایط مستعد درگیری و ستیز و جنگ میشود، خدا از پیامبر و مؤمنان میخواهد از آنان دوری جویند و اگر وضعیت تحملناپذیر شد از مرکز قدرت فاصله بگیرند و به مناطق امن هجرت کنند؛ و در آن نقاط به فعالیت تبلیغی و همبسته و متشکل کردن مؤمنان در نهادها و جماعتهای امتگونه ادامه دهند. این جماعتها، بسترهای مناسب و ضروری برای پرورش فرهنگی و اخلاقی مؤمنان از طریق همکاری در عرصههای مختلف زیست، کار، آموزش و دفاع، پایداری در برابر سختیها و ناملایمات و مقاومت در برابر فشارها و تعدیات خصمانه جباران و ستمگران محسوب میشوند.
پیامبر و همراهانش برای خارج شدن از زیر سیطره حکومتی که یا باید با آن میجنگید یا تسلیم آن میشد، اقدام به مهاجرت کردند تا فضای نسبتاً امنی برای ایجاد جامعه یا امت نمونه خودگردان و بدون ارباب و قیم در اختیار داشته باشند. میباید جز خدا اربابی نگیرید! زیرا خدا مثل بشر نیست تا بدنمند و متعین بر اریکه قدرت تکیه زند و همانند شاهان اعمال سلطه نماید، بلکه حاکمیت او هیچ شباهتی با حکومتهای بشری ندارد، او از طریق سنتهای تغییرناپذیر و نافذ خود بر کار و اعمال مخلوق نظارت دارد. سنتها قواعد و قانونمندیهای کلی ناظر بر رابطه قاعدهمند و عادلانه و مثبت و سازنده یا منفی و مخرب هر یک هستند. انسان نیکوکار با هر عمل صالحی که انجام میدهد بهطور قطع پاداش خود را بهصورت افزایش ظرفیت وجودی و توانمندی بیشتر نیروی شعور و روان خود دریافت میکند و عکس آن کیفر انجام عمل شرّ و آزاردهنده برای غیر بهصورت تخریب و کاهش قابلیتهای وجودی و خلاقیتها و توانمندیهای فکری روحی انسان میگردد؛ بنابراین کسی از موضع همترازی و شریک با خدا در آفرینش نمیتواند مانند شاهانی که خود را فرزند خدا و شریک در الوهیت وی میخواندند، از مردم طلب عبودیت و بندگی کند. قرآن در نقد باور آن دسته از پیروان عیسی مسیح که وی را پسر و تجسم خدا میپنداشتند میگوید: «ای عیسی آیا تو به پیروانت گفتی که تو را ستایش و عبودیت کنند؟ عیسی هم میگوید نه! تو خوب میدانی که من همگان را فقط به ستایش و بندگی تو دعوت کردم! و اکنون از سر تقصیر آنها بگذر». پس بنا به تعریف قرآن، دین همان سرشت -فطرت- یا شیوه عمل و صبغه الهی است که انسان را بر اساس آن آفرید؛ و در معنای اصیل خود عبارت است از توحید، یعنی ایمان به یگانگی خدا و انحصار عبودیت برای وی، انجام عمل خلاقِ معطوف به خیر عموم، حیاتبخشی، رهایی از قیود بازدارنده از رشد و عمل به ارزشها و صفات الهی وایمان به آخرت. اغلب مردم بین دین و شریعت فرق نمیگذارند، درحالیکه قرآن دین را مستقل و متمایز از شریعت توصیف میکند. احکام شریعت باید هماهنگ و متفرّع از اصول و ارزشهای دینی باشند، وگرنه مشروعیت دینی نخواهند داشت، ولی دین بدون شریعت هم کامل است و مشروعیت و اصالت دارد. به همین دلیل دین الهی یکی بیش نیست و میان همه انبیا وادیان توحیدی مشترک است. بر همین اساس خدا از پیمبر میخواهد پیروان همه ادیان توحیدی را به اتحاد حول اصول و ارزشهای توحیدی یعنی همان دین واحد، فراخواند: با این تعهد که جز خدا کسی و چیزی را نپرستیم، کسی را با او شریک و همتراز نگیریم و به جای خدا کسی را ارباب و سرور خود قرار ندهیم. سپس یادآور میشود که برخلاف دین که برای همه یکی بیش نیست، برای هر قوم و امتی شریعتی خاص آنها و متناسب با موقعیت و ویژگیهای اجتماعی و فرهنگی آنان مقرر داشتهایم، همچنین برخلاف دین که نهفقط جهانشمول که ثابت است و با گذشت زمان دستخوش تغییر نمیشود، شرایع به مقتضای تغییر شرایط زمانی مکانی و مناسبتهای وضع و صدور آنها دستخوش نسخ و تغییر میشوند.
با این اوصاف مختصات الگوی قرآنی برای مدیریت جامعه چیست؟ آیا میتوان از دین در تنظیم مناسبات اجتماعی و سیاسی الهام گرفت؟
رویکرد قرآن به امر مدیریت جامعه با آنچه از آغاز تاریخ تا امروز رواج داشته است؛ یعنی با همه اشکال حکومت بهصورت تمرکز قدرت در نهادی متمایز و مسلط بر مردم، چه با غلبه و زور و چه با ریختن آرا در صندوق- تفاوت ماهوی دارد. در قاموس قرآن عموم مردم از حق و قدرت مشارکت در تدبیر امور و قبول مسئولیت در مدیریت جامعه بهطور برابر برخوردارند و در این زمینه هیچ فرد یا گروه خاصی امتیاز و یا برتری ذاتی بر دیگران ندارد. همه مردم باید در شرایط یکسان و با موقعیت و حقوق برابر، رأساً به استقلال از طریق شور و گفتوگو میان خود، امور عمومی و مشترک بین همگان در جامعه را به نحوی که متضمن خیر و مصالح همگانی و منطبق با اصول و ارزشهای برابری، آزادی، عدالت، مسئولیتپذیری و پاسخگویی باشد، با تکیه بر خرد جمعی تدبیر کرده فیصله بخشند. مدیریت شورایی در پیوند و تعامل مستمر با همه قشرهای جامعه است و از اراده و نظارت همگانی لاینفک است. مردم در آنِ واحد هم فاعل تصمیمسازی هستند و هم موضوع آن. طبق نص صریح قرآن، امر مدیریت جامعه بر عهده خودِ مردم است و امور عمومی جامعه از طریق شورا باید بین خودشان حلوفصل شود. این حق و وظیفه را به هیچ فرد یا گروه خاصی اختصاص نمیدهد و در افراد معینی منحصر نمیکند. نزد قرآن و در سیره پیامبر شیوه مدیریت و سامانبخشی به جامعه در عین حال همان شیوه زیست مؤمنانه در پرتو اصول و ارزشهای انسانی الهی است. مؤمنان در یک جامعه به لحاظ مذهب و مسلک فکری و اجتماعی متکثر در روابط میان خود بر اساس میثاق برادری که بین آنان منعقد کرد بهمثابه اعضای یک حزب (امت) عمل میکنند؛ یعنی در همه وجوه زندگی مادی و معنوی با یکدیگر بر اساس برابری و برادری و اشتراک و همیاری همهجانبه تعامل میکنند؛ و در همان حال وقتی عضو جامعهای باشند که افراد و گروههایی با اعتقادات و گرایشهای مذهبی و مسلکی متفاوتی حضور دارند بنا بر سرمشقی که پیامبر در مدینه -متشکل از گروههای مسلمان، یهودی، مسیحی، صابئی و مشرک که در جوار هم زندگی میکردند- به عمل گذاشت در چارچوب میثاقی اجتماعی، سیاسی و دفاعی با هم متعهد شدند که مدیریتی جمعی بر اساس حقوق و مسئولیتهای برابر و همیاری و تعاون (همبستگی انسانی) متحد شوند و با حفظ عقاید و گرایشهای مذهبی خویش و داشتن آزادی استقلال در عمل به رسوم و شعایر دینی خود-بهمثابه یک ملت در چارچوب جامعهای آزاد و دموکراتیک و متکثر زندگی و همزیستی داشته باشند؛ و امور عمومی جامعه خود را بر اساس اصول و مفاد همان قرار داد از طریق شور و گفتوگو و با حقوق و مسئولیت مشترک- سامان دهند. پیامبر گروهها را در ادامه پایبندی به مذاهب و عقاید خود تا آنجا که برای دیگران تولید مزاحمت نکنند و باعث تضییع حقوق و آزادیشان نگردند آزاد و مختار شناخت؛ و در عمل به تأکیدات مکرر الهی آنان را برای مسلمان شدن تحت فشار قرار نمیداد.
در خطابهای خداوند مسئولیت عمل به رهنمودها و باید نبایدهای چه اخلاقی و چه حقوقی خود مردماند و میگوید همه شما باید دین را اجرا کنید و فقط بر عهده یک فرد خاص یا گروهی از نخبهها نمیگذارد. علامه طباطبایی روشن و واضح میگوید مسئول اجرای قوانین دینی همه مردماند، بعد هم بهصورت معترضه و ظاهراً برای رعایت نظر غالب میان فقهای شیعی میافزاید: در زمان غیبت نایبی هم میتواند باشد، اما اصل حرف ایشان این است که وظیفه اجرای قوانین دینی با همه مردم است و حتی اجرای حد هم به عهده مردم است؛ مثلاً اگر کسی دزدی کرده و در آن جامعه مجازات قطع دست بوده باز آن هم باید مردم مجری باشند، در اسلام سیاست و حکومتی جدا از دین -به معنی اصول و ارزشهای دینی و نه نهاد دینی یا قشر و گروه روحانیون و فقها – توصیه و یا مقرر نشده است. همچنین حکومت به این شکل نیست که فرد یا گروهی ممتاز جدا از مردم قدرت قهریه را در انحصار گیرند و با رضایت یا بدون رضایت. مردم بر آنها مسلط شوند و فرمانروایی کنند. در اسلام «مدیریت» امور عمومی جامعه بهوسیله خودِ مردم است نه «حکومت» و «فرمانروایی» بر مردم! مدیریت دموکراتیک (شورایی) جمعی و همگانی، حقی که بهطور برابر به همه مردم تعلق دارد و باید از طریق شورا اعمال شود. این همان چیزی بود که در سقیفه بهطور ناقص برگزار شد، زیرا در عربستان آن روز دسترسی و نظرخواهی از همه مردم ممکن نبود، مضافاً به اینکه مطابق سنت قبایلی در شورا، رؤسا و بزرگان قبایل و سالمندان (ریشسفیدان) باتجربه و معتمد مردم حضور مییافتند. در سقیفه هم تا حدودی مطابق این قاعده عمل شد، با وجوداین باز هم شخصیتهایی مانند علی بن ابیطالب غایب بودند. با توجه به مشکل اول، دور بودن عربهای بدوی و بیاطلاعی تقریباً محض آنها از عمق تحولات متأثر از رخداد بعثت، نظر علی که در نهجالبلاغه منعکس است این بود که تحت آن شرایط شورا ز تجمع همه صحابه پیامبر یعنی مهاجران و انصار تشکیل میشود.
در قرآن دین از شریعت جداست و نباید شریعت را بخشی از دین تلقی کرد. دین، در تعریف قرآنی بدون شریعت نیز بهطور نظری کامل است. شریعت شیوههای عملی و اجرایی اصول و ارزشهای دینی متناسب و با شرایط زمانی مکانی توسط خودِ مردم است. برخی میتوانند دین را قبول داشته باشد، اما شریعت آن زمان را قبول نداشته باشد. شریعت آن زمان برای آن زمان است، خدا میگوید برای هر گروه و امتی شریعتی خاص آنها مقرر کردیم، اگر میخواستیم همه را یک امت (با یک شریعت) قرار میدادیم، ولی چنین نکردیم. این تفاوت و تنوع امتها و شرایع تا آینده غیرقابلپیشبینی (لایزالون) وجود خواهد داشت. وقتی خداوند بر واقعیت تکثر اقوام و ملتها و جماعات و به تبع آن شرایع صحه میگذارد، چرا باید بعضی برای یکسان و یکپارچه کردن همه اقوام، اُمم و شرایع، هم خلاف طبیعت شکلگیری جامعههای بشری و ظهور تنوع و تکثر در آنها عمل کنند و هم مغایر با تأییدی است که خرد دور و مصلحتاندیش الهی نسبت به رعایت این تکثر و تنوع ابراز کرده است. بر عالمان علوم اجتماعی است که درباره مزایا و آثار مثبت تنوع فرهنگها و شیوههای زندگی اقوام نظر دهند؛ یک مزیت آن که کمتر مناقشه است نقش مثبتی است که برای تنوع موقعیتهای جغرافیایی و اقلیمی و همچنین تنوع گونههای حیاتی و فرهنگها در تکامل موجودات و جوامع و فرهنگهای بشری قائل شدهاند. هرچند شرایع متکثرند، ولی دین واحد و در کلیت خود تغییرناپذیر است؛ چراکه هم حقیقت مرکزی آن -خدا- واحد و تغییرناپذیر است و هم اصول و ارزشهای بنیادی که از سرشت و صفات و سنتهای وی نشئت میگیرند واحد و ثابتاند. همه انسانها نیز در سرشت خود یکسان از موهبت این صفات برخوردارند. پس دین شامل همه بشریت در همه زمانهاست، اما شریعت متناسب با هر جامعه و قومی است و میتواند خاص باشد. مسئله دیگر شیوه اعمال حق تعیین سرنوشت و حکومت بر خویش است که با توجه به ویژگی اجتماعی زیستن نوع انسانی، بهترین راه سپردن این مهم به دست خرد جمعی اعضای یک گروه، جماعت، ملت یا کل بشریت است که از طریق گفتوگوی آزاد و ضابطهمند در شرایط مطلوبی حاصل میشود که همه با وضعیت برابر در آن (شورا) شرکت میکنند. در بیان مزیت روش شورایی گفتوگوی جمعی بر تصمیمگیری فردی بود که پیامبر فرمود امت من بر خطا اجماع نمیکنند؛ یعنی تصمیمی که بر اساس شور و گفتوگوی جمعی تحت شرایط ایده آل اتخاذ میشود بهطور نسبی از هر شیوه دیگری به حقیقت و مصالح جمع نزدیکتر است. در قرآن چندین بار روی اهمیت شورا تأکید شده است.
اهمیت فوقالعادهای که در قرآن به تعقل و تفکر و تفقه در کلیه امور، چه برای دستیابی به حقیقت یا ماهیت هستها و چه برای فهم چگونه باید بود و چه باید کرد و باید زیست، داده شده است از جانب بعضی روشنفکران دینی مغفول مانده است؛ لذا نتیجه گرفتهاند ایمان و باور دینی امری تعبّدی است؛ یعنی باید آنها را بیچونوچرا و بدون تعقل و تدبر پذیرفت، درصورتیکه در آیات بسیاری خداوند از مردم میخواهد و به آنها توصیه میکند که در کلیه امور ازجمله رهنمودهایی که خداوند برای آنها میفرستد، ابتدا تعقل و تفکر کنند و سپس بپذیرند یا رد کنند، از آنچه درباره آن علم ندارند پیروی نکنند و بدانند که چشم و گوش و قلب (شعور) انسانها مسئول مستقیم همه اعمالی است که انجام میدهند. ازجمله زمانی که برای بیعت نزد پیغمبر میروند قرآن تصریح میکند آنها نزد تو میآیند تا با تو بیعت کنند (عهد ببندند) که معصیت نکنند؛ همین و بس. عهدی که شرط ایمان و پذیرش عضویت فرد در امت یا جماعت مؤمنان است، نه برای اینکه از توی پیغمبر فرمان ببرند و نافرمانیت نکنند، بلکه معصیت نکنند. عهدی است که فرد آزادانه و همراه با تعقل درباره آن با پیامبر میبندد، نه از روی تعبد و یا اجبار و اکراه. تشخیص این هم که عملی مصداق معصیت و جرم است یا نه، نیز بر عهده خرد جمعی اعضای امت یعنی عرف است! در عرف دزدی و خیانت معصیت محسوب میشود؛ تشخیص عرف با جماعت است که در دادرسیهایی تحت عنوان هیئتمنصفه در دادگاه حاضر میشوند و اگر همه آنها به اجماع تشخیص دادند که عمل متهم مجرمانه است آنگاه قاضی مجازات معادل آن را که باید عادلانه و منصفانه باشد تعیین میکند. به دفعات یادآور میشود بر اساس عدالت حکم کنید، دشمنی با گروهی از افراد موجب نشود درباره آنان به عدالت رفتار یا حکم نکنید، به عدالت عمل کنید؛ چراکه نزدیکتر به تقواست. دو ویژگی که از هر عمل سر زند، جرم و معصیت محسوب میشود: یکی زیان به غیر؛ و دیگری، نقض و تجاوز به حقوق غیر است.
پرسش نهایی معطوف به این است که در شرایط فعلی و با گذر از نقطه عطف ۱۴۰۱ نوگرایان دینی چه باید بکنند؟ شما یک ضرورت چرخش پارادایمی به هستیشناسی را مطرح کردید. سؤال من معطوف به سطوح عملیاتیتر کنش نوگرایان دینی است. در بطن چرخش پارادایمی مفروض، کنشهای عملی و ضروری مصلحان دینی چیست؟ بهعنوان مثال، در همین موضوع مربوط به برابری زنان، یک رویکرد تأکید بر لزوم تحولات در سطوح پارادایمی و هستیشناختی برای حل تعارض میان نهاد رسمی دین و زنان است؛ رویکرد دیگر معطوف به کنشهای روزمره و عملی برای رفع این تعارض از رهگذر پراتیک اجتماعی است.
امروز حقایق زیادی درباره تفاوت و تعارض بین اصل و بدل اصول و ارزشهای دینی برای مردم آشکار شده است، بین آنچه در قرآن توصیف شده و کلیت سرمشقی که پیامبر و امام علی تحت آن شرایط و مدتزمان کوتاه در عمل به اجرا گذاشتند از یک طرف و اوصافی از دین (ایمان و عمل صالح) که تاکنون سنتگرایان در قالب احادیث و روایات به مردم آموختهاند و رواج دادهاند و بهویژه در این چهل سال و اندی آزمون حکمرانی به نام اسلام در ایران عملاً به نمایش گذاشتهاند. برای اینکه روشن شود ملاک قرار ندادن اصول و ارزشهای ثابت دین و متمایز و مستقل نشمردن آن از احکام شریعت تا چه اندازه موجب بدفهمی موضع اسلام در درباره حقوق زنان شده و دین اسلام را متهم به رفتار تبعیضآمیز نسبت به زنان قرار میکنند، خوب است تأمّلی در نخستین آیه سوره نساء شود، سورهای که در آن پارهای از این احکام به ظاهر تبعیضآمیز شده ذکر شدهاند؛ اگر همین احکام که جزء شریعتاند ملاک نظر اسلام درباره حقوق زنان تحت هر شرایطی و هر موقعیت زمانی و مکانی باشند باید آنان حق داد، اما باید توجه منتقدان را به چند نکته جلب کرد: اول اینکه احکام شریعت متأثر از دیناند، نه بخشی از دین و در ثانی، قابل تغییر و نسخ و تبدیلاند و نسبت دوری و نزدیکی آنها به ملاکهای ثابت دینی را محدودیتهای اجتنابناپذیر ناشی از عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تعیین میکنند. همراه ارتقای سطح آموزش و فرهنگ و آگاهیهای اجتماعی و بهبود شرایط زیست اقتصادی، جامعه زنان و مردان آمادگی بیشتری برای پذیرش بدون اجبار و اکراه اصل برابری حقوق زنان و مردان پیدا میکند. ضمناً اینطور نیست که معیارهای ثابت دینی از آغاز روشن و واضح بیان نشده باشند؛ بهطور مثال در آغاز سوره نساء، قبل از شرح احکامی درباره زنان در آیهای خطاب به همه مردم (ناس) و نهفقط مؤمنان بر برابری زن و مرد بهعنوان انسانهایی همسان و همریشه و برآمده از خاستگاهی واحد تأکید میکند: «ای مردم، در برابر پروردگارتان پروا کنید، آنکه شما را از یک تن آفرید، او همسرش را نیز از جنس او آفرید و از آن دو، مردان و زنان بسیار (در زمین) پراکند؛ و از خدایی پروا کنید که به استناد موهبتهای او از یکدیگر درخواست (کمک و همکاری) میکنید؛ و از (گسیختن روابط) خویشاوندی بپرهیزید که خدا مراقب شماست».
آنچه بهطور نمونه از قرآن و سیره پیامبر نقل شد تنها بخش کوچکی از اصول و ارزشهای جهانشمول الهی انسانی است که از نگاه روشنفکرانی که از دریچه دیدگاههای معرفتشناسی و فلسفی مدرنیته به قرآن و سیره پیامبرمی نگرند پنهان مانده است. معرفتشناسی سوژهمحور دکارت، بهمثابه عینکی کبود و تیره مانع از دیدن حقایق وحیانی هستیشناختیِ پنهان در ورای صورت زبانی متن میشود. صورت زبانی آکنده از متشابهات، تمثیلها و متناقضنماها، چون گردابی آشفته و تیره نگاه مفسر پدیدارشناس را به خود مشغول میکند و مانع از عبور و رسوخ وی به سپهر معانی وحیانی و سرچشمههای هستیشناختی آنها میشود؛ زمان آن رسیده است نوگرایان و روشنفکران مسلمان از یکسو، اصول و ارزشها و مبانی هستیشناختی توحیدی «دین» و نه فقه و شریعت که حساب و قواعد دیگری دارند را در برابر دستاوردهای عقل و علم مدرن میان این دو قرار داده تا مواجهه و گفتوگویی انتقادی برقرار کنند. با این کار اولاً نسبت مبانی دینی توحیدی را با مبانی علم و عقل مدرن مشخص و با نگاه دوباره به آن مبانی در روشنایی علوم جدید، ظرفیتها و نکات بدیع مغفولمانده یا بد فهمیده شده سنت برایشان آشکار شود و هم آگاهی خود را نسبت به علل و عوامل و ساختاری استمرار سیر انحطاط و ثمر ندادن و بروز گسست در تداوم و تکامل جنبشهای رهاییبخش برای برقراری آزادی و عدالت و برابری و صلح و دموکراسی، تعمیق و ارتقا دهند. در ثانی با نگاه از سپهر معنیشناختی اصول و ارزشهای وحیانی به مبانی و دستاوردهای عقلانیت و معرفتشناسی مدرن، راهی از اینسو به فهم عوامل نظری، فلسفی-اخلاقی و روششناختی بروز و تداوم انواعی از بحرانهای اجتماعی، انسانی، اخلاقی و معنوی در اشکال مختلف جنگ و خشونت، تجاوز و کشتار و نسلکشی، غارت و استثمار، احیا و تحکیم اشکال جدید روابط سلطه و نظام ارباب و بندگی بگشایند. همچنین با مبنا و معیار قرار دادن اصول و ارزشهای دینی توحیدیِ برگرفته از قرآن و تجربه و سیره پیامبر و لحاظ کردن مقتضیات اجتماعی و فرهنگی عصر حاضر، باورها و عملکرد شناختهشده جریان سنتگرا را بهطور ریشهای مورد نقد قرار دهند، با میراث و نمایندگان فکری و عملی دو نسل از اصلاحگران و نواندیشان دینی معاصر – در هر دو شاخه راست لیبرال (سید احمد خان در هند و مهدی بازرگان در ایران) و چپ سوسیالیست، (اقبال لاهوری در پاکستان و محمد نخشب و علی شریعتی در ایران) باب گفتوگوی انتقادی را بگشایند؛ و دیگری نسل دوران بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی-اعم از لیبرالِ دموکرات یا سوسیالیستدموکرات – با این هدف که نارساییها و نقاط ضعف و علل ناکامی در هر دو عرصه نظر و عمل اجتماعی رهاییبخش بررسی و در دسترس فعالان فکری اجتماعی قرار داده شود.
برقراری گفتوگوی انتقادی بین گرایشهای مختلف فکری-راهبردی (نظری-عملی)، نیازمند احیای اصول بنیادی و ثابت دینی است؛ این یعنی اتصال مجدد به سرچشمههای آموزههای وحیانی در قرآن و سنت رسول خدا و سپس نقد، اصلاح، تغییر و بازسازی میراث اصلاحطلبی و نواندیشی دینی در پرتو هر دو مقوله اصول و بنیانهای فکری اخلاقی توحیدی در قرآن و سنت پیامبر و گفتمانهای علمی فلسفی و راهبردی عصر جدید در غرب. در اروپا فلاسفه جدید بعد از اینکه عوارض و محدودیتهای کاربردی روشهای معرفتشناختی علمی و فلسفه تحلیلی را در فهم پدیدهها و واقعیتهای جامعههای انسانی مشاهده کردند و طعم عوارض تلخ و فاجعهبار آن را در جنگهای ویرانگر جهانی و فقر و نابرابری فراگیر چشیدند رویکرد فلاسفه پستمدرن هستیشناسانه شد. هر سه مقوله آزادی، برابری و اخلاق و معنویت را همانند آنچه محمد نخشب برای نخستین بار مطرح و برجسته کرده بود تفکیکناپذیر یافتند و نفی تدریجی و فرسایشی سرمایهداری جهانیِ نئولیبرالیستی را ملازم با تقویت جامعه مدنی و مقاومت در برابر سیطره (هژمونی) فرهنگی دولت و نئولیبرالیسم جهانی بر تودهها و نیروهای فعال در جامعه مدنی یافتهاند. اقداماتی که زمینهساز شکلگیری هم نهادهای همبستگی انسانی برای مخالفت با جنگ و تجارت جهانی و مبارزه برای صلح و برابری، حفاظت از سلامت و تمامیت محیط زیست در برابر دستاندازی و غارت و تخریب لجامگسیخته و سیریناپذیر امپراتوری سرمایه فراهم میکند و هم برای ایجاد و توسعه تعاونیهای سوسیالدموکراتیک با رویکرد اخلاقی در جامعه مدنی و مستقل از دستگاه حکومت. از سوی دیگر ضرورت برقراری گفتوگویی انتقادی در سپهر عمومی فیمابین نواندیشان دینی دموکرات و عدالتخواه یا لیبرال در کلیه سطوح با نمایندگان گرایشهای مختلف فکری و سیاسی ازجمله شخصیتهای شاخص علمی و فرهنگی سنتگرا بیش از گذشته احساس میشود. این مهم بر عهده نواندیشان دینی است که باب یکرشته گفتوگوی انتقادی روشمند و مسالمتآمیز و بنا به سفارش خداوند، با زبانی نرم و گفتاری منطقی و شایسته با دیگراندیشان اعم از دینی و سکولار، تحت شرایط برابر و مطلوب بگشایند. با این حال باید توجه داشت هرچند گفتوگو و تبلیغ و آگاهیبخش برای ایجاد تغییرات تازه در شئون مختلف حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ضروری است، ولی خطاست اگر تصور شود صرفاً با این شیوه رفتار و شیوههای زندگی و روابط بین آنها دگرگون میشود مگر آنکه گفتار و گفتمان جدید با اقدامات عملی مناسب و تغییرات هماهنگ و همسو با آن گفتمان در رفتار و شیوه زیست و روابط جمعی افراد و به تعبیر دیگر، پراکسیس، همراه شود. تا پیش از انقلاب آن دسته از اصلاحطلبان و نوگرایان دینی که کم و بیش از این ضرورت مطلع بودند، مطابق روشهای معمول در آن ادوار، موفقیت در تغییر شرایط عینی جامعه در راستای اهداف آرمانی یا ایدئولوژیک را منوط به در اختیار گرفتن قدرت سیاسی میدانستند و برای این منظور به سازماندهی نیروهای هوادار و مؤمن برای تغییر حکومت -اگرچه از طریق انقلاب و قهر- دست میزدند. راهبردی که اگر هم به تعویض حکومت و جایگزینی طرفداران گفتمان جدید منجر میشد به دلایلی که نیازمند مجال دیگری است به جای اصول و ارزشهای رهاییبخش و مناسباتی آزاد و عادلانه و دموکراتیک دیر یا زود همان شیوههای اقتدارگرایانه و مناسبات نابرابر و سلطهجویانه قبل، ولی در اشکال تازه، احیا و برقرار میشدند. در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی، آن راهبرد اگرچه قطعاً طرفدارانی دارد، اما دستکم در حال حاضر زمینه مساعدی برای عملی کردن آن موجود نیست.
گروهی از اصلاحگران مذهبی با استفاده از سازوکارهای انتخاباتی و حضور در پارلمان و تشکیل دولت، همراه با کوشش در جهت انجام یکرشته اصلاحات سیاسی، در زمینه نقد و اصلاح نظام فقهی و دیدگاههای سنتی فقهای حاکم نیز اثرگذار شوند، ولی در هر دو عرصه با مقاومت و کارشکنی سنتگرایان حاکم روبهرو شدند و در ادامه آن کشاکشها عملاً از حوزه مدیریت سیاسی کشور کنار زده شدند. با این تجربه تلخ یک بار دیگر ثابت شد کنترل دستگاه حکومت بهمنظور تغییر فرهنگ، شیوههای زیست و مناسبات اجتماعی و سیاسی و مادی درون جامعه، هرگز راهبرد موفقی نبوده است. این نتیجهگیری به معنای کنار کشیدن از عرصه عمل اجتماعی و سیاسی و بسنده کردن به تبلیغ و روشنگری شفاهی آنگونه که روشنفکران دینی به آن خو کردهاند نیست، بلکه علاوه بر آنکه موجب بیگانگی آنها از واقعیتهای جامعه و غلبه انتزاع و ذهنیگرایی بر دریافتها و داوریهای فرد درباره معانی و مقاصد آفریننده متن وحیانی و اتفاقات و تحولات درون جامعه میشود، فرصت آزمون عملی ایدهها و طرحهای نو پیشنهادی و ارائه نمونههای عینی و واقعی از رفتار و روابط مبتنی بر اصول و ارزشهای اصیلتر دینی از دسترس نوگرایان دور نگه میدارد.
به تأسی از رهنمودهای راهبردی قرآن و سیره پیامبر، بیش از اینکه به فکر تسخیر و تغییر حکومت باشند به تمهیدات نظریِ فرهنگی و عملی زمینهساز تغییر شیوه زیست و روابط و مناسبات اجتماعی اقتصادی و فرهنگی اخلاقی فیمابین مردم در جامعه مدنی باشند، با این هدف که وضعیت غیرانسانی نابرابر، غیردموکراتیک و غالباً غیردوستانه و غیرمشفقانه و به لحاظ فرهنگی شرکآمیز کنونی بهتدریج جای خود را به ارزشهای انساندوستانه و مشفقانه آزاد و دموکراتیک توحیدی بدهد. انتظار اینکه چنین تغییری از طریق قرار گرفتن در رأس حکومت و با استفاده از ابزار و امکانات حکومتی، همزمان در سراسر کشور و در کلیه سطوح حیات اجتماعی انجام گیرد، غیرعقلانی و خلاف شواهد تجربی تاریخی است. پیامبر نقطه عزیمت خود را برای توحیدی کردن روابط و تعاملهای اجتماعی فرهنگی و معیشتی قوم خود، بیرون و مستقل از حوزه حکمرانی در بطن جامعه (مدنی) قرار داد و از اندازههای کوچک شروع کرد. بر اساس رهنمودهای او نخستین همبستگیهای انسانی خودگردان از مجموعههای افرادی تشکیل شد که از قبل بین آنها روابط دوستانه و نزدیکی بر اساس زیست خانوادگی، همکاری و اشتراک در تولید یا همجواری و همسایگی و نظایر آن برقرار بود.
۱ دیدگاه. Leave new
مهمترین نکته همانست که جناب پیمان فرمودند تفکیک دین از شریعت. دین دو بخش بیشتر نیست باور به خدا و اصول و ارزشهای کلی اخلاقی انسانی. و پیام اصلی و عملی دین هم خطاب به کل جهانیان اعم از دیندار و بی دین است و آن پیام چیزی جز همین اصول و ارزشهای کلی جهانشمول انسانی نیست. پس تنها ملاک وحدت تمسک جستن به همین ارزشهای انسانیست. و نه شریعت ها یا جهان بینی فلسفی. در نتیجه گیری نهایی پیام اساسی دین نه شریعتهاست. نه جهان بینی فلسفی. بلکه فقط یک چیز است. دعوت به اخلاق. آزادی برابری. و این ارزشها هم در فطرت تک تک ما وجود دارد. و دین فقط تذکر و یادآوری و دعوت به همین ارزشهای فطریست نه چیز دیگر پس دین اصلی همان دین فطرت است. نه ادیان تاریخی عنوان دار .