گفتوگو با پیرمحمد ملازهی
چشمانداز ایران: اکنون که طالبان قدرت ظاهری را در افغانستان در دست دارند و خود را طرفدار «امام ابوحنیفه» و دیدگاههای او میدانند بر آن شدیم با مطرح کردن برخی از دیدگاههای امام ابوحنیفه، طالبان را به پاسخگویی دعوت کنیم که چرا عمل شما با ادعای شما از زمین تا آسمان تفاوت دارد؟ شاید که پیام اثرگذاری داشته باشیم و هزینههای انسانی منطقه را کاهش داده و حتی به صفر برسانیم. گفتنی است دیدگاههای ابوحنیفه برگرفته از تحقیقات مهندس حمید احراری است که در شماره ۸۲ چشمانداز ایران بازتاب یافته است.
در ذیل اعتقادات ابوحنیفه را مطرح میکنیم، شما ملاحظه بفرمایید آیا طالبان با آن قرابتی دارند یا اینکه عملکردشان با آن مغایرت دارد؟ و اگر اینطور است چه عناصری در بستر زمان در دیدگاههای آنها نفوذ کرده است؟ برای نمونه:
- امام ابوحنیفه معتقد به رأی به معنای «به کار بردن عقل در استنباط علت احکام و تعمیم آنها و نیز عرف و خرد شخصی در اجتهاد است». در تأیید این دیدگاه ابوحنیفه میگفت «این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافتهایم، پس هر که بهتر از آن آورد او از ما به صواب نزدیکتر است».
در اینجا ملاحظه میکنیم طالبان موجود تا آنجا که میدانیم دنبال خردی برتر از خود نیستند و فهم خود را از احکام تغییرناپذیر میدانند و برای مثال حتی برای بقای خود در افغانستان نباید با همه نیروهای افغان همزیستی مسالمتآمیز و گفتوگو داشته باشند. ابوحنیفه باب عقل و اجتهاد را باز گذاشته، چرا اینها با خرد عصر اینقدر تفاوت دارند؟ آیا دیدگاهی غیر از امام ابوحنیفه در آنها رخنه کرده است؟
در این باره که در نگاه فقهی ابوحنیفه بنیانگذار مکتب حنفی در اهل سنت عنصر زمان و مکان در رأی مؤثر دانسته شده است نظر غالب در نزد علمای دینی اهل سنت چنین به نظر میرسد. بر همین اساس گفته شده درب اجتهاد شخصی عالم دینی در فقه اهل سنت آنطور که برخیها تصور کردهاند مسدود نیست و علمای دینی میتوانند با توجه به شرایط مکان و زمان رأی فقهی در موضوعات روز بدهند، اما تعدادی از علما برداشتهای متفاوتتری دارند. واقعیت این است که در اسلام با گذشت زمان و بروز شرایط جدید علمای دینی برداشتهای متفاوتی از مسائل فقهی پیدا کردهاند. در سایر مکاتب فکری تقریباً وضعیت مشابهی قابل ردیابی است. عنصر زمان و مکان خود را بر رأی فقها تحمیل کرده است. با این حال علمایی در طول حیات اسلام تقریباً در همه مکاتب اسلامی بودهاند که نصگرا بوده و هر نوع برداشت متفاوت از آنچه در باور آنها درصدی اسلام بوده برنمیتافتهاند و مغایر با آموزههای دینی تصور کردهاند. این روند در طول زمان از صدر اسلام تا به امروز وجود داشته است.
طالبان درواقع به این بخش از علمای دینی اهل سنت حنفی مذهب تعلقخاطر دارند که در شرایط کنونی مطابق آموزههای مکتب دیوبندیسم توضیح داده میشود. نصگرایی در آنها پررنگتر از سایر جریانهای اهل سنت حنفی است. با این حال این تنها دلیل به حساب نمیآید. واقعیتهای دیگری دخالت دارند. بهطوریکه میتوان گفت برداشت طالبان از احکام فقهی ابوحنیفه یکدست نیست. به عبارت روشنتر آموزههای فقهی طالبان از سه منبع نشئت گرفته است.
الف) مکتب دیوبندی شبهقاره هند-آرای فقهی مولانا شاهولیالله دهلوی؛
ب) مکتب سلفیت خاورمیانهای- وهابیت- آرای فقهی عبدالوهاب؛
ج) سنتها و ارزشهای قومی پشتون-پشتون والی.
طالبان به نحو مؤثری سلفیت مکتب دیوبندی شبهقاره هندی را که از نظریات و آرای فقهی مولانا شاهولیالله دهلوی، «محدث دهلوی» و سلفیت خاورمیانهای مبتنی بر آرای فقهی عبدالوهاب است با ارزشها و سنتهای قبایل پشتون موسوم به پشتونوالی ادغام کردهاند و مکتب فقهی خود را به وجود آوردهاند. طالبان خود را راستکیشترین وفاداران به آرای فقهی ابوحنیفه میدانند، اینکه دیگران برخی از برداشتهای فقهی طالبان را مغایر با آموزههای فقهی ابوحنیفه حس میکنند به گمانم برای خود طالبان ملموس نیست. آنها هیچ مغایرتی بین برداشت خود از اسلام با آرای ابوحنیفه نمیبینند.
- ابوحنیفه گفته است: «اگر پیامبر خدا در زمان ما میزیست، آنچه را میگفت که من میگویم». منظور او این نبوده که خودش را محور کند، بلکه میخواسته به «عنصر زمان و روزآمدی و نقش آن در احکام» توجه شود که اگر کلامی از قرآن یا پیامبر اکرم (ص) داریم، باید ضمن حفظ اصالت آن با زبان، فرهنگ و به عبارتی خرد عصر روزآمد شود تا به فهم مردم امروز درآید؛ بنابراین چرا طالبان موجود حاکم در افغانستان اینچنین هنری ندارند و با زمان و شرایط موجود درگیر میشوند؟ پیامبر (ص) مگر نگفت: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ»، پس چرا اینها مانع تحصیل علم زنان و مردان میشوند؟ چه ایده و عنصری در دیدگاههای طالبان رخنه کرده که کلام محمد (ص) را برنمیتابند؟
در این باره که طالبان برای تحصیل و فعالیتهای اجتماعی زنان در افغانستان محدودیتهای قابلتوجهی به وجود آوردهاند ارتباطی با اسلام ندارد. هرچند طالبان در اینگونه برداشتها تنها نیستند و علمای برجستهای در سایر مکاتب اسلامی آرای مشابهی با طالب دارند. در عین حال اگر واقعبینانه و منصفانهتر به تحولات درونی جوامع اسلامی لااقل در دو سه قرن اخیر توجه داشته باشیم واقعیت این است که از حمله ناپلئون بناپارت به مصر که دنیای اسلام در ارتباط نزدیک با تمدن و فرهنگ غرب قرار گرفت و با دنیای مدرن آشنا شد، همواره با چالش سنت و مدرنیسم روبهرو باقی مانده و تا به امروز نتوانسته است راهحلی بیابد. طالب اندکی غلیظتر به سنت چسبیده، ولی اگر او را در جهان اسلام تنها بدانیم قضاوت منصفانهای نکردهایم. سنتگرایی در ذهنیت مسلمانان با آموزههای فقهی در همه مکاتب اسلامی سایه افکنده است. هرچند با توجه به شرایط محیطی خاص از شدت و ضعف برخوردار است. در عین حال نمیتوان انکار کرد که کم و بیش در همه جوامع اسلامی سنتگرایی یک نوع ارزش دینی تصور شده است. در عین حال طالبان هم در شرایط کنونی مجبور خواهند شد تن به برخی واقعیتها بدهند. طالب یکدست نیست و در میان طالبان عناصر واقعبینتر وجود دارند که با گذشت زمان احتمالاً درک روشنتری از اسلام به دست میآورند و در برخی از موارد که با اصول اصلی متون اسلامی مغایرت آشکار نداشته باشد از خود انعطاف بیشتری نشان دهند، به عنوان مثال پذیرش تردد خانمها بدون محرم در محدوده جغرافیای شهری تا ۷۳ کیلومتر یک گام به طرف شرایط جدید است. در گذشته طالب هر نوع تردد زن بدون محرم را حتی برای خرید سرکوب میکرد و هم مغایر با اسلام میدانست. در مورد تحصیل و فعالیتهای اجتماعی زنان بهتدریج از خود انعطاف بیشتری نشان میدهند در برخی ولایات علاوه بر مدارس دخترانه سطح ابتدایی آموزش در سطوح دبیرستانی را مجاز کردهاند، ولی شرط آنها جدایی دختر و پسر است. در بخش آموزشی و بهداشتی ضرورت پذیرش فعالیت خانمها طالبان را ناچار کرده است حضور زنان را بپذیرند، هرچند بر رعایت جدایی زن و مرد تأکید دارند، در سطوح دانشگاهی هم با رعایت موازین اسلامی طالب با اکراه حضور دانشجویان دختر را تحمل میکند. تجربه سایر کشورهای اسلامی پیشروی طالب است. در عین حال باید به یک نکته اساسی توجه داشت و آن تحولاتی است که در عربستان سعودی بهوسیله محمد بن سلمان در جریان است و در بلندمدت میتواند دنیای اهل تحت تأثیر قرار دهد. مدرنسازی سنتگراترین کشور اسلامی که به دلیل واقعشدن دو مکان اصلی مقدس مکه و مدینه در آن نوعی مرجعیت برایش در جهان اهل سنت به وجود آورده است، خواهینخواهی طالبان را با واقعیتهای جدیدی روبهرو خواهد کرد و احتمالاً باعث تقویت مواضع آن بخش از طالبان خواهد شد که نگاه واقعبینانهتری به انطباق شریعت با زیست واقعی جامعه امروزی دارند.
- ابوحنیفه در صورتبندی نظریات اجتماعی و بازسازی و احیای اندیشه دینی تأثیری گسترده در جهان اسلام داشته است. این نشان میدهد ابوحنیفه به عنصر زمان –بدون زمانزدگی که لازمه بازسازی و احیای فکر دینی است توجه داشته است. پرسش ما این است چرا طالبان فعلی با این روند بیگانهاند؟ آیا قدرتهایی مانند امریکا، پاکستان، عربستان، قطر یا عناصر دیگر در دور ماندن آنها از دیدگاههای ابوحنیفه نقش داشتهاند؟ آیا کتاب احیاء فکر دینی تألیف زندهیاد علامه اقبال لاهوری که خود از اهل سنت است، با نشستن در مرز دانش و فلسفه زمان، از دین در زمان ما دفاع کرده است، میتواند راهنمای طالبان باشد؟
اینکه طالبان تا چه اندازه از آرای فقهی ابوحنیفه فاصله گرفته باشند یک برداشت است که ممکن است در خارج از چارچوب فکری طالبان مطرح باشد، ولی اگر قدری دقیقتر به موضوع توجه شود اینگونه به نظر نخواهد آمد. اولاً طالبان چنین برداشتی را تأیید نمیکنند و ثانیاً علمای بزرگ دینی اهل سنت نیز چنین باوری ندارند که طالبان از آرای فقهی ابوحنیفه فاصله معناداری گرفته باشند. اگر چنین بود، علمای بزرگی نظیر مولانا فضلالرحمان و مولانا سمیعالحق در پاکستان طالب را تأیید نمیکردند. میتوان گفت در نگاه اکثریت علمای تراز اول اهل سنت طالب حنفیمذهب و پیروی مکتب دیوبندی تصور میشود؛ بنابراین نمیتوان رأی به فاصله گرفتن طالبان با فقه حنفی داد. این برداشت که امریکا، عربستان یا هر کشور دیگری در جهتگیری فکری و فقهی طالبان نقش داشته باشند دقیق نیست. طالب خط فکری خود را دارد و خیلی تحت تأثیر دیگران جهتگیری نمیکند. در مورد تأثیرپذیری از خط فکری علامه اقبال لاهوری به نظر نمیرسد طالب چنین آمادگی داشته باشد. اقبال متفکر در خط روشنفکری دنیای اسلام است که دیدگاههایش چندان مورد تأیید اصولگراهای اهل سنت نیست.
۴– دو مؤلفه «عدل و عقل» در دیدگاههای امام ابوحنیفه جنبه کانونی دارد. بهطوریکه بین خلافت و حکومت تفاوتی قائل نبود، چراکه مهمترین مؤلفه برای او شرط عدالت بود. ما ملاحظه میکنیم طالبان عدالت بین خودشان، ازبکها و هزارهها را رعایت نمیکنند. با توجه به اینکه این تبعیض بسیار آشکار است و حتی بین زنان و مردان هم این عدالت رعایت نمیشود.
در مورد دو مؤلفه عقل و عدل در رأی فقهی ابوحنیفه و اینکه طالبان چه نسبتی با این بحث محوری دارند، بحث تبعیض در نگاه طالبان نسبت به زن و مرد و یا بحث حقوق مساوی همه اقوام در افغانستان ازجمله هزاره، ازبکها و تاجیکها باید قدری دقت کرد. نگاه طالب صرفاً از فقه حنفی نشئت نمیگیرد. اشاره شد بخشی از نگاه طالب تحت تأثیر پشتونوالی یا سنتهای قبایل پشتون است. رقابتهای قبیلهای بر سر قدرت، ثروت و منزلت اجتماعی سابقه دیرینهتری از نگاه طالب دارد. پشتون خود را قوم برتر در افغانستان میداند و بر همین اساس در قدرت با ذهنیت انحصارطلبانهای روبهرو است. در سیصد سال گذشته پشتون منهای یک دوره نهماهه حکومت حبیبالله کاکلی و یک دوره دوساله حکومت ربانی تاجیک بقیه این مدت، قدرت قطعنظر از ساختار ایدئولوژیک رژیمهای حاکم بر افغانستان در اختیار پشتون بوده است. طالب وارث همین برداشت قبیلهای از قدرت انحصاری است، به اضافه اینکه طالب به لحاظ ایدئولوژیک هم انحصارطلب است؛ بنابراین میتوان گفت بحث عدل و عقل که در رأی فقهی ابوحنیفه وجود دارد در نگاه طالب تفسیر خود را دارد. بحث حساس دولت فراگیر که موضوع شناسایی طالب را مطرح باقی گذاشته است بیارتباط با همین موضوع نیست. طالب حقوق برتر خود را هم به لحاظ قومی حق طبیعی خود میداند و هم توجیه شرعی خاص خود را دارد و مغایرتی با فقه حنفی حس نمیکند. تبعیضهای مشابهی در سایر کشورهای اسلامی در ارتباط با اقلیتهای قومی وجود دارد و طالب تنها نیست. تبعیض در کشورهای اسلامی اختصاص به طالب ندارد و بیش از آنکه در چارچوب فقه نگاه شود ناشی از واقعیتهای اجتماعی و تسلط یک قومیت اکثریت بر قومیتهای اقلیت عددی است که در همه کشورهای اسلامی قابل ردیابی است. این توازن قدرت قومی است که میزان و درجه آن را تعیین میکند و نه فقه. درواقع امری اجتماعی است و نه امری ایدئولوژیک که بتوان ارتباطی منطقی بین تبعیض و آموزههای دینی طالبان برقرار کرد.
۵-پس از سقوط امویان و روی کار آمدن عباسیان نیز ابوحنیفه از پذیرفتن منصب قضاوت حاکمانی که به باور او ناعادل بودند سر باز زد. منصور، خلیفه عباسی، او را برای مقام قضاوت بغداد برگزید، اما ابوحنیفه که با امام صادق (ع) ارتباط نزدیک داشت و پنهانی از ابراهیم بن عبدالله حسنی (از نوادگان امام حسن بن علی) از شورشیان شیعی بصره حمایت کرد. منصور او را به زندان افکند و سرانجام در سال ۱۵۰ ه.ق در زندان منصور عباسی درگذشت.
از یک طرف میبینیم ابوحنیفه در قضاوت هم عدالت را اصل میداند و قاضی شدن در حاکمیت جور را نمیپذیرد و از طرفی رابطهاش با امام صادق (ع) و شاگردانش، روابط حسنه بوده است؛ بنابراین چرا طالبان قضاوتهایشان ناعادلانه و با شیعیان، تاجیکها و ازبکها در مملکت خود بدرفتاری دارند، درحالیکه آنها هم شهروند افغانستان هستند. آیا عامل دیگری غیر از تفکرات ابوحنیفه در آنها رخنه کرده است؟
بحث عدالت در آموزههای فقهی و رفتار ابوحنیفه در نپذیرفتن مقام قضا در حکومت منصور، وفات در زندان و ارتباط ابوحنیفه با امام جعفر صادق و حمایت از قیام شیعی بر ضد خلافت بحثی تاریخی است و نمیتوان ارتباطی منطقی بین رفتار تبعیضآمیز طالبان و اینگونه مقولات تاریخی برقرار کرد. تفکر طالبانی بخشی از واقعیت اندیشهورزی در میان اهل سنت است که اختصاص به طالب هم ندارد و برداشتی از آموزههای فقهی مکتب حنفی است. برداشتهای دیگری هم وجود دارد، ولی اگر ملاک قضاوت را به رفتار فقهی طالب محدود کنیم، چندان با واقعیت همخوان نخواهد بود. در همه مکاتب فکری تقریباً یک بخش میانهروتر و یک بخش رادیکالتر وجود دارد و خیلی دور از واقعیت نخواهد بود که بگوییم طالب هم با چنین تقسیمبندی درونی روبهرو است، اما اینکه رفتار طالبان و تبعیضی که علیه بخشهای قومی دیگر روامیدارند ارتباطی با آموزههای مکتب حنفی ندارد و در چارچوب رقابتهای قومی بر سر قدرت ثروت و منزلت اجتماعی قابل توضیح است. عدالت مکتبی یک امر است و برداشتهای متفاوت از عدالت که مسلمانان در طول تاریخ با آن پرداختهاند مقوله دیگری است. طالب هم برداشت خود را دارد و به دلیل باور جزمیاش از اسلام از قضا حرف و حدیث درباره آن بیشتر هم هست. با این وجود طالب، طالب است با برداشت خودش از فقه حنفی در قالب مکتب دیوبندی. اینکه دیگران چگونه طالب را فهم کنند برای طالب چندان محل اعتنا نیست. در باور طالب اسلام ناب همین است که از آن پیروی میکند و برداشتهای دیگر در خوشبینانهترین حالت کژفهمی از احکام اسلامی است؛ بنابراین میباید طالب را در این چارچوب فکریاش نگاه کرد. در عین حال باید توجه داشت در تفکر فقهی طالبان این شیعه هزاره و تاجیک و ازبک سنی بهتنهایی نیستند که احساس تبعیض دارند. اهل سنت از قومیت پشتون هم اگر به خط فکری طالب وفادار نباشد، حکم دیگران را دارد. عکس این موضوع هم درست است. اگر کسی از ازبکها و تاجیکها یا شیعهمذهب خط فکری طالب را تأیید کند و بهاصطلاح با طالب بیعت کند طالب او را در چارچوب بیعت میپذیرد. اگر غیر از این بود وزیر از تاجیک و ازبک در کابینه موقت را نمیپذیرفت. در سطوح پایینتر معاونتها، شیعهمذهب هم که خود را در تضاد آشکار با خط فکری طالب تعریف نکرده است وجود دارد. به گمان من بحث اصلی پذیرش طالب بهعنوان یک امر واقع در قدرت است و نه قومی یا مذهبی آنطور که بیرون از طالب برداشت میشود. اگر فردی و جریانی واقعیت اتفاقافتاده قدرت طالب را بپذیرد طالب با او مدارا خواهد کرد. حداقل تا تثبیت کامل قدرت، ولی اگر طالب را نپذیرد اگر در ردیف یاغی و باغی به اسلام تلقی نشود حداقل منافق توصیف و برخورد با آن بخشی از شریعت تلقی خواهد شد. این واقعیت طالب ایدئولوژیک و ترکیبی با ارزشهای قومی است و اگر این بهدرستی فهم نشود، قضاوت منصفانه درباره طالب و حکومت اسلامی ادعایاش دشوار خواهد شد.
۶-ابوحنیفه اراده و آزادی دختران بالغ را در انتخاب همسر محترم میداشت و هیچگونه تسلطی را بر ایشان نمیپذیرفت. او شرط رضایت پدر را برای ازدواج دختران ضروری نمیدانست. ملاحظه میکنیم عملکرد طالبان غیر از این بوده و زنان و دختران را به زور به ازدواج رزمندگان خود درمیآورند. ابوحنیفه معتقد بود زنان میتوانند در منصب قضاوت و فتوا بنشینند، اما میبینیم طالبان با این فتوا فرسنگها فاصله دارند.
در مورد رأی فقهی ابوحنیفه در مورد رضایت دختران و الزامی نبودن نظر ولی باید به این واقعیت توجه داشت که تقریباً در همه مکاتب فقهی سنی و شیعی ازدواج دختران که بالغ به لحاظ جسمانی تصور میشوند بهعنوان یک رویه و عرف پذیرفته شده است و نظر ولی پدری و نه مادری الزامی تصور شده است. این خیلی با مکاتب فقهی در ارتباط مستقیم قرار ندارد و به سنتهای قومی برمیگردد. در اعراب حتی در زمان حیات پیامبر اسلام از همین سنت قومی پیروی میشده است. بحث بالغ تصور کردن دختر در نهسالگی به بعد از سنتهای قومی و عرف ناشی شده است و بعد بهعنوان امر پذیرفتهشده جنبه اسلامی به خود گرفته است، اما بحث ازدواج در قالب نکاح اجباری که ابتدا داعش در سوریه و عراق به تجربه گذاشت پدیده جدیدی بود که با فتوای یک روحانی رادیکال تونسی جنبه عملیاتی در مورد دختران اسیر و یا حتی زنان شوهردار اسیر گرفت. در اینکه اسرای زن در اسلام چه حکمی دارند باید با معیارهای زمان وقوع جنگها در روند توسعه اسلام توجه داشت. نمیتوان انکار کرد که چنین رویهای وجود نداشته است. اسرای زن پس از اسارت با نوعی ازدواج اجباری و حتی بدون ازدواج رسمی حکم برده را مییافتهاند و در اختیار صاحب خود قرار داشتهاند. چنین امری نه خارج از سنتهای قومی بوده و نه با احکام ابتدایی اسلامی در تضاد حس شده است. طالب از همین رویه تاریخی ازدواج اجباری را از متن سنت بیرون کشیده و مشکل رزمنده خود را حل میکند. اینکه این رویه تا چه اندازه با بحث فقهی در مکتب ابوحنیفه سازگار است یا نه تغییری در واقعیت عرفی شده با توجیه یک امر پذیرفتهشده در تاریخ اسلام ندارد. تقریباً میشود گفت اختصاص به طالب هم ندارد و در سایر جوامع اسلامی بیسابقه نیست و در حکم اسیر باید آن را دید که خلاف شرع تصور نشده است. تفکر رادیکال جهادی آن را ظاهری قابلقبولتر داده و نوعی توجیه شرعی برای آن تراشیده است و بهاصطلاح امروزیتر کرده است، اما در حقیقت کم نیستند مسلمانانی که آن را مطابق شرع نمیدانند و مغایر با کرامت دختران و زنان مسلمان ارزیابی میکنند. ازدواج دختران کمسنوسال در کشورهای اسلامی امر غیرمعمولی نیست و اجازه ولی قهری پدری در همه مکاتب فقهی توجیه شرعی یک عرف پذیرفته شده است. آنچه تازگی دارد نکاح جهاد است که در نگاه خیلی از علمای دینی هم بدعت ناروایی است، ولی حرمت شرعی آن محل اختلاف است. در هر حال نوعی محرمیت در نکاح به این شکل قطعنظر از رضایت دختران در جوامع اسلامی پذیرفته شده است. طالب تنها نیست که رأی به مغایرت آن با رأی ابوحنیفه بنیانگذار فقه حنفی داد. در طول تاریخ اسلام و تقریباً در همه جوامع اسلامی کودکهمسری و نوعی اجبار آشکار و پنهان وجود داشته است، ولی این امر در ارتباط با شرایط جوامع اسلامی و خانوادههای مسلمان، میزان رشد و آگاهی در جوامع بوده، ولی درهرحال مغایر با اسلام تصور نشده است.
۷-ابوحنیفه معتقد بود فارسیزبانان میتوانند نماز و سایر فرایض دینی خود را به زبان فارسی به جای آورند. ما میبینیم طالبان زبان فارسی را ممنوع کرده و زبان پشتو را زبان ملی اعلام کردهاند، درحالیکه بسیاری از شعرا، دانشمندان و نویسندگان افغانستان به زبان فارسی دری آثار خود را ارائه کرده و میکنند. آن گشودگی با این تنگنظری چه نسبتی دارد؟
در مورد نظر و رأی ابوحنیفه که انجام برخی از عبادات به زبان فارسی را مجاز میدانست و تناسب طالبان که در افغانستان زبان دری را ممنوع و زبان پشتو را رسمیت میدهند باید به نگاه قومی پشتون به حاکم کردن زبان و فرهنگ قومی مسلط توجه داشت. زبان رسمی در کشورهای چندقومی و چندزبانی همواره یک بحث حساس بوده و هنوز یک بحث حساس باقی مانده است. در افغانستان بحث زبان حادتر از دیگر کشورهای اسلامی است که چندقومی و چندزبانی هستند. زبان بخشی از هویت قومی بهویژه برای دریزبانان شده است و این امر به طالب اختصاص ندارد. در زمان سلطنت و جمهوریهای بعدی هم وجود داشته و تنها در دوره حکومت مارکسیستها و در دوره جدیدتر حکومت لیبرالها بود که زبان فارسی بهعنوان زبان دوم در کنار پشتو رسمیت یافت، ولی در عمل محل مناقشه باقی ماند. بحث واژه دانشگاه فارسی با پوهنتون پشتو در همین دوره یک جنجال بزرگ به وجود آورد و یک خبرنگار را به زندان انداخت. با این حال طالب زبان فارسی را آنطور که در میان فارسیزبانان شایع شده است رسماً ممنوع اعلان نکرده است و اگر اینگونه بود چرا خود طالبان در مراودات خود از این زبان استفاده میکنند. سخنگوی طالبان در تمامی مصاحبههای مطبوعاتی خود ازهر دو زبان دری و پشتون بهره میگیرد. به نظر نمیرسد غلظت مخالفت طالبان با زبان دری بیش از رژیمهای سابق باشد. این تصور که آن را با رأی ابوحنیفه درباره زبان فارسی مرتبط بدانیم واقعبینانه نیست. هرچند صدور مجوز شرعی ابوحنیفه که اذان را به زبان فارسی شرعی اعلام کرد بدون شک در احیای زبان فارسی در دوره طولانی دویستساله تسلط اعراب بر ایران که زبان فارسی در خطر نابودی قرار داشت نقش مهمی داشته است، اما بحث زبان بهعنوان هویت قومی دریزبانان افغانستان یک بحث محلی افغانی است و به رقابتهای قومی بین پشتونها و دریزبانان تاجیک و فارسی و هرات دارد و نمیتوان ارتباط منطقی با رأی ابوحنیفه با آن برقرار کرد و از آن حکم مغایرت رفتار طالب با فقه حنفی بیرون کشید. واقعبینانهتر آن است که آن را در همین چارچوب محلی در افغانستان نگاه کرد و بخشی از رقابت قومی بر سر سهمبری از قدرت دید.
۸- در دیدگاه ابوحنیفه کتک زدن و شکنجه زندانیان متهم و شهادت متهم زیر شکنجه علیه خود را معتبر نمیدانست. ملاحظه میکنیم طالبان آشکارا بدون بازپرسی و دادرسی مستقیماً با شلیک گلوله حیات فرد را از او میگیرند. این عملکردهای طالبان چه توجیه دینی دارد؟
بحث حرمت شرعی شکنجه و اعترافگیری اجباری متهمان در نگاه فقهی ابوحنیفه که خود زندان را تجربه کرده بود با رفتار طالبان که بدون محاکمه عادلانه افراد مخالف را میکشند یک بحث مهم است، ولی باید در شرایط افغانستان جنگزده و با فرهنگ تفنگ آن را تحلیل کرد و نه انطباق یا عدم انطباق آن با رویه فقهی ابوحنیفه. واقعیت در میدان افغانستان بر مبانی فقهی نیست، بلکه ناشی از سنت قومی انتقامگیری در فرهنگ و عرف پشتون قابل توضیح میشود. بدنه طالبان را روستاییهایی تشکیل میدهند که بیش از آنکه از احکام فقهی پیروی کنند تحت تأثیر سنتهای قومی خود عمل میکنند در این سنت کشتن دشمن امری مذموم نیست، بلکه برعکس ارزشی قومی اعتباردهنده و مایه مباهات است. طالب هنوز از حالت نهضتی خود بیرون نیامده و تبدیل به دولت مسئول نشده است که تن به قواعد قانونی بدهد و مخالف را محاکمه و طبق قانون و شرع مجازات کند. اینکه یک طالب خودسرانه کسی را که مخالف نظام خود تلقی میکند بدون محاکمه بکشد ریشه در سنت قبایلی دارد و نه فقه که بشود حرمتی شرعی مطابق رأی ابوحنیفه برای آن سراغ گرفت.
۹-ابوحنیفه ضمن اینکه از شاگردان امام صادق (ع) بوده است، ولی او و عدهای دیگر از شاگردان امام به «عصمت امام» قائل نبودند. دیدگاهها با هم متفاوت بود، اما دشمنی نداشتند. با این وجود چرا طالبان موجود با دیگر مسلمانان خصومت ورزی میکنند که بیشترین آنها هموطنان خودشان هستند؟
اینکه ابوحنیفه شاگرد امام صادق بوده، ولی عصمت امامت مطابق رأی شیعه را نپذیرفته و در همان حال اختلاف رأی را به دشمنی تبدیل نکرده است واقعیتی تاریخی است، ولی تداوم این سنت در جهان اسلام اهل سنت محل چالش است. طالب وارث قدرت قومی پشتون با توجیه اسلامی برگرفته از فقه حنفی مکتب دیوبندی است و مطابق و نعلبهنعل احکام فقهی جهتگیری نمیکند. دشمنی او با مخالف فراتر از تاجیک و ازبک و بحث قومی و مذهبی است و در چارچوب قدرتطلبی قومی قابل توضیح میشود و نه فقه حنفی. این دو مقوله را باید از هم جدا کرد تا تصویر روشنتری از رفتار طالب با مخالف به دست آورد. در جوامع دیگر اسلامی هم برخورد با مخالف صرفاً در چارچوب فقهی محدود نیست و رفتار فرافقهی و فراقانونی کم نیست. منتها در همه اینگونه موارد یک پوشش ظاهری شرعی کشیده میشود تا خشونت را توجیه کنندو طالب هم بخشی از همین روند است.■