لطفالله میثمی
در زمستان ۱۳۵۴ ملت ایران شاهد بیانیه تغییر ایدئولوژی ازسوی سازمانی بود که دهسال (۵۴ ـ۱۳۴۴) در سختترین شرایط به حیات مبارزاتی خود ادامه میداد و حمایت اقشار مختلف جامعه را به همراه داشت و
شهدای زیادی را نیز در این راه بهجای گذاشت. در پی انتشار این بیانیه پس از چندی معلوم شد که ۹۰درصد از کادرهای سازمان در یک روند تمرکز تشکیلاتی و فضای بسته و غیردموکراتیک، تغییر مرام و ایدئولوژی دادند. مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیهلباف که در برابر این روند غیراصولی و غیردموکراتیک مقاومت کردند به شکل ناجوانمردانهای ترور شدند؛ مجید در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ به شهادت رسید و صمدیه در حال خونریزی زیاد دستگیر و در زمستان همان سال توسط ساواک اعدام شد. واکنش این بیانیه در درون زندان و در تشکیلات مجاهدین که مسعود رجوی در رأس آن بود، دو مؤلفه داشت؛ نخست تمرکز تشکیلاتی کامل و دیگری انتساب این بیانیه به یک کودتای چپنما. اینگونه تحلیل میشد که محمدتقی شهرام و بهرام آرام با تمرکز تشکیلاتی توانستهاند افراد سازمان را به آن مرحله برسانند. بنابراین ما هم باید با تمرکز تشکیلاتی جلوی لیبرالیسم و انحرافات را بگیریم تا شهرام جدیدی بهوجود نیاید. در این پروسه بود که هر نقد دلسوزانهای، به رویه شهرام منتسب و سرکوب میشد.
روش برخورد بنیانگذاران این بود که گرچه در ریشهیابی هر رخدادی و براساس حرکت ذاتی ـ جوهری، عوامل بیرونی تعیینکننده بودند، ولی آن را شرط تلقی کرده و مبنا و اصل را عوامل درونی میدانستند، اما تشکیلات زندان با مسئولیت مسعود رجوی بدون ریشهیابی نسبت به رویهها و آموزشهای درون تشکیلاتی و اینکه چرا ۹۰درصد از کادرهای سازمانی تغییر ایدئولوژی دادهاند، همهچیز را به عوامل خارجی نسبت داد.
با توجه به ادعای پیشتازی سازمان و ویژگی غروری که بنیانگذاران از پیش در مسعود یافته بودند و خود او نیز در جمع ۴۰ نفره زندان اوین در زمستان ۱۳۵۰ به آن اعتراف کرد و با شیوه نگرش ابزاری نسبت به طبقات و نیروها در ایران که به روبنا دانستن مذهب میانجامید، نوعی قطببندی کاذب بین نیروهای زندان بهوجود آمد، شاید بتوان این قطببندی را بین سنت از یکسو و مدرنیته براساس پنج دوره تاریخ ازسوی دیگر دانست که درنهایت به قطببندی کاذب راست و چپ انجامید.
با توجه به گفتوگوهای زیادی که درباره ریشهیابی ۳۰ خرداد ۶۰ در چشمانداز ایران انجام شده(۱) باید به کینههای متقابل انباشته شده و قهرآمیزی که در زندان بهوجود آمد توجه عمیقی معطوف داشت. این کینهها بود که درنهایت در ۳۰ خرداد ۶۰ سر برآورد و به قهر مسلحانه تبدیل شد. نتیجه فوری این مرزبندیهای قهرآمیز در زندان این بود که نوعی جابهجایی اضداد شکل گرفت و جمعبندیای در برخی افراد بهوجود آمد که ساواک و رژیم شاه، دشمن اصلی نیست و باید با این پدیده جدید برخورد کرد. در این راستا بود که برخی نامه عفو نوشتند و یا با اظهارات عفوآمیز آزاد شدند، از اینرو این قطببندی کاذب به بیرون از زندانها مانند دانشجویان دانشگاه و محافل مذهبی و… هم کشیده شد.
انگیزه من از نوشتن این سطور یک تحلیل جامع و مانع نیست، بلکه قصد دارم به درسی برای امروز برسم. پس از پیروزی انقلاب یکی از چهرههای مبارزاتی دوران ستمشاهی که به علت سوءتفاهمهایی بازداشت شده بود و اکنون نیز زنده است، با رئیس زندان اوین که او هم از مبارزان ستمشاهی بود گفتوگویی داشتند. رئیس زندان میگوید ما دو بار برای مجاهدین دام پهن کردیم، ولی در دام نیفتادند، اما بار سوم در دام افتادند و دست به اسلحه بردند. طبیعی بود که تودههایی که انقلاب و رهبری مرحوم امام را باور داشتند و همراه با تمامی جناحهای نظام جمهوری اسلامی در برابر حرکت مسلحانه قد علم کردند و حتی مجاهدین متحدان استراتژیک بالفعل و بالقوه خود را هم از دست دادند و اکنون به اپوزیسیونی تبدیل شدهاند که بیشترین اپوزیسیون را دارا میباشند. این درحالی است که ۷۰درصد مسئولان نظام جمهوری اسلامی در سالهای ۵۷ و ۵۸ مجاهدین را با وجود مسائل پیش آمده در زندان قبول داشتند و شهید بهشتی مثلث استراتژیک «خشم» (خمینی ـ شریعتی ـ مجاهدین) را بهعنوان سه رکن پیروزی انقلاب مطرح کرد و بر سر زبانها افتاد. آقای عزتالله شاهی معروف به مطهری از اعضای سازمان مجاهدین بود که پس از بازداشت توسط ساواک، در برابر شکنجههای شدید مقاومت جانانهای کرد، او از سال ۵۵ به بعد در زندان اوین با مجاهدین به رهبری مسعود رجوی درگیریهایی داشت و پس از پیروزی انقلاب یکی از مسئولان کمیته انقلاب مرکز واقع در میدان بهارستان و یکی از ارکان امنیتی بود که با مجاهدین و مبارزه مسلحانهشان درگیریهای زیادی داشت. او پس از چندی بهدلایلی که در گفتوگوهایش با چشمانداز ایران آمده از مسئولیتهای خود کنارهگیری کرد و در این گفتوگو اعتقاد داشت مجاهدین گرچه در زندان اشتباههای زیادی انجام دادند و تبیین قانعکنندهای از ریشهیابی ضربه ۵۴ ارائه ندادند، ولی به دلیل اینکه بچههای مسلمانی بودند و خود را بازسازی کرده و به نیرویی تبدیل شده بودند که جوانان را جذب میکرد، اگر دست به اسلحه نبرده بودند میتوانستند در مدیریت جمهوری اسلامی نقش زیادی داشته باشند.(۲) ملاحظه کنیم این نظر شخصی است که از سال ۵۵ در زندان و همچنین پس از پیروزی انقلاب با مجاهدین درگیر بوده است، از اینرو میتواند یک نظر شاخص و قابل تأمل باشد. مجاهدین باید بین آن ۷۰درصد از مسئولانی که مجاهدین را به هر دلیل قبول داشتند با کسانیکه نامه عفو در زندان نوشتند و آزاد شدند و جایگاهی در تشکلهای پس از انقلاب بهدست آوردند ـ که یکسوی قطببندی کاذب یادشده بود و عرصه را بر آنها از طریق فشارها و سرکوبها تنگ کردند ـ تمییز قائل میشدند و باید چشمهای خود را میشستند و بهگونهای دیگر نگاه میکردند. مگر میشود در کشوری با رژیم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و صادرات ۶ میلیون بشکهای نفت و دستگاههای جاسوسی متنوع و به قول مرحوم مصدق کشوری مرموززده، انقلابی بنیادین رخ دهد و اینها ساکت بنشینند و بین نیروهای انقلاب تفرقه نیندازند؟ مگر ادعای شاه، بختیار و ساواک این نبود که اگر رژیم شاهنشاهی نباشد ایران، ایرانستان خواهد شد؟ مگر نقش ساواک را در گنبد، کردستان و جاهای دیگر میتوان نادیده گرفت؟ مگر زبیگنیو برژینسکی نگفته بود که باید بین نیروهای طرفدار امام و گروههایی چون مجاهدین و فداییان درگیری را تشدید کرد تا هر دو تضعیف شده و آنگاه با کودتایی رژیم جدید را سرنگون کرد؟
آیتالله حسین موسوی تبریزی در گفتوگو با چشمانداز ایران بدین مضمون مطرح کرد که در ابتدای انقلاب توافق نانوشتهای بین تمامی جناحها و حتی نهضتآزادی ایران بود که پستهای کلیدی به مجاهدین داده نشود(۳) و در چنین فضای قهرآمیزی بود که وقتی مهندس سحابی عضویت مسعود رجوی را در شورای انقلاب مطرح کرد همه سکوت کردند، اما آیتالله طالقانی با آن مخالفت کرد، درحالیکه در علاقه ایشان به مجاهدین شکی نبود و در متن مسائل زندان بودند و از آن آگاهی داشتند و بر این باور بودند که این عضویت گامی در جهت پیشرفت انقلاب نیست، بلکه به تشنجات میافزاید.
یکی از رزمندگانی که در راه رفتن به جبهه در یک تصادف جان داد و از مخالفان مجاهدین بود، هنگامی که مسعود گفته بود مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ میدهیم خوشحال شده بود که وقت برخورد جدی با آنها فرارسیده است.
طی این سیسال که از پیروزی انقلاب میگذرد یا از طریق تفرقهاندازی، دستهای مرموز، ایادی بیگانه و کودتاچیان خزنده و یا به واسطه دام پهنکردن و تنگکردن عرصه و لبریزکردن صبر توسط کسانیکه مخالف مجاهدین و دیگر گروهها بودند و نمیتوانستند پذیرش ۷۰درصدی مسئولان نظام را از مجاهدین تحمل کنند و بهدلیل استراتژی غلط سازمانها و گروهها و عدم انعطاف استراتژیک و به روز نبودن، درگیریهایی بهوجود آمد و به دامهایی افتادیم که نتیجه آن برای مملکت زیانبار بود.
اما درسی که از آن اتفاقها میتوان برای امروز گرفت این است که نباید درون دامهایی که از هر طریقی پهن میشود افتاد و نباید با خطمشی غلط و ارزیابی نشده و نقد نشده خود دامی پهن کنیم که در آن غوطهور شویم. ازسوی دیگر غالباً میخوانیم یا میشنویم که نیروهای امنیتی ـ نظامی ایران طی این سیسال سازمانها و گروههای دگراندیش را منهدم کردهاند و برمبنای قیاس بر این حدس و گمان هستند که حرکت اعتراضی مردم نیز از همین سنخ است. باید دانست که در این سیسال سازمانها و گروههایی که امکانات بالفعل و بالقوه خود را از دست داده یا کمرنگ شدهاند، نخست اینکه گروههایی محدود بودند و دیگر اینکه، خطمشی مسلحانه آنها اشتباه بود. اما باید توجه داشت که بستر حرکت اعتراضی مردم از یکسو قانوناساسی برآمده از دین و انقلاب است و ازسوی دیگر مورد حمایت پدران، مادران، مراجع تقلید و روحانیت و مدیرانی است که در این سیسال در عرصههای مختلف برای این نظام فداکاری کردند. افزون بر این، این حرکت از استعداد مردمی بالایی چون راهپیمایی چند میلیونی ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ برخوردار بود که اگر مجوز آن از یکی دو روز پیش اعلام میشد جمعیت حاضر در آن، دوبرابر یا بیشتر میشد؛ راهپیماییای که ابتدا و انتهایش معلوم نبود و در عین حال یک سر آن نیروهوایی در خیابان دماوند و سر دیگر آن فلکه دوم صادقیه بود.
اگر گروهی خودسر در نیروهای امنیتی ـ نظامی بخواهد دامی پهن کند و با تنگکردن عرصه بر باورمندان قانوناساسی بخواهد حرکت مسلحانهای بهوجود آورد، از یکسو مردم و فعالان سیاسی ـ قانونی باید هوشیار باشند تا به چنین دامی نیفتند و از سوی دیگر نیروهای امنیتی ـ نظامی هم باید هوشیاری خود را در این شرایط حساس حفظ کنند تا به دام قیاس با سیسال گذشته و تحریکات خودسران بیتدبیر نیفتند. حادثه منزل حجتالاسلام مهدی کروبی در شبهای قدر میتوانست جرقهای سازمانیافته برای این دام پهن کردن و به دام افتادن باشد که باوجود تضعیف نظام و نیروهای مسلح، به خیر گذشت. در کنار این باید توجه کرد که برخی سعی دارند حرکت منطقی، قانونی و انتقادی مردم را «جنگ نرم» (سرمقاله شماره ۶۲ نشریه چشمانداز ایران، باعنوان «اولویت خطرناک») بنامند و با این تحریکات آن را به جنگ گرم تبدیل کنند.
شرایط داخلی و خارجی مملکت بسیار حساس است و هوشیاری و دقت بیشتری از سوی همگان میطلبد.
پینوشت:
۱ـ نشریه چشمانداز ایران، از شماره ۱۲ تاکنون در هر شماره یک یا دو گفتوگو پیرامون سیخرداد ۶۰ با اشخاص مختلف داشته است.
۲ـ آقای عزتشاهی در گفتوگو با چشمانداز ایران در شماره ۳۸ اشاره میکند: «یک زمان نیروهای انقلاب با حکومت هستند و یک وقتی مخالف حکومت هستند، پس اگر قرار شود حکومتی درکار باشد و هر گروهی بخواهد ادعای حکومت داشته باشد هرجومرج میشود. امر به مجاهدین مشتبه شده بود و فکر میکردند قدرت اول هستند. البته من معتقدم اگر اینها دست به حرکت مسلحانه نمیزدند شاید حکومت را هم میگرفتند، چون جو جامعه طوری بود که کشش نسل جوان و احساسات آنها نسبت به اینها زیاد بود و قشر مردمی با اینها همکاری داشت و حتی پس از آن ضربهای هم که خورده بودند، پس از تغییر ایدئولوژی سال ۱۳۵۴ باز هم توانستند نیرو جذب کنند، برای نمونه در بعضی میتینگها مانند خزانه توانستند جمعیت زیادی جمع کنند.»
۳ـ آیتالله سیدحسین موسوی تبریزی در گفتوگوی خود با نشریه چشمانداز ایران در شماره ۲۲ میگوید: «من معتقدم در روزهای اول پیروزی انقلاب، تقریباً یک اجماع نانوشته بین مبارزان سنتی بازار، مؤتلفه، روحانیونی مانند آقایان بهشتی و مطهری و نهضتآزادیها مانند آقایان بازرگان، سحابی ـ با کم و زیادشان ـ بود که اینها استفاده نشود و هیچیک از گروهها اینها را برای گرفتن پستها مطرح نکردند، یعنی اطمینان به آنان نداشتند.»