بدون دیدگاه

زبان قدرت یا قدرت زبان

عسگر موسوی احمدبیگلو

دست

به دیوار غار می‌کشید

و

راز اشک را نمی‌دانست

و

دوستت دارم

در گلویش می‌مرد،

مردی

که پیش از پیدایش زبان

دلباخته زنی

از کوهستان مجاور می‌شد

(احمد ندایی)

 

بیشتر معضلات امروزی بشر از تهیگاه مرحله پیشازبانی و دوران بی‌الفبایی است، یعنی پس از شکل‌گیری زبان‌ها و رشد آن به‌وسیله خط که به بهزیستی زندگی بشری انجامید و با انتقال و مانایی تفکر و تجربه و علم بشری، موجب ظهور علوم گوناگون شد، دانشمندان و اندیشمندان در پی کشف رمز و راز مرحله پیشازبانی برآمدند. هر متفکری بسته به تخصص خویش نقطه‌ای از این زوایای تاریک را به فانوس علم خویش روشن کرد، اما آن قسمت از این وادی مجهول که به روش علمی و تجربی کشف نشد و ناشناخته ماند، همان زوایایی بود که به‌واسطه زبان معنا نشد.

از آن تهیگاه تاریک در دوران خواب علم، خرافات، اساطیر، پریان، جهل و سایر مترادفات سرکشیدند و تنومند شدند؛ و گروهی به خاطر سودجویی و تأمین معاش که مناسبات اجتماعی پیش آورده بود بعدها نیز از نیازهای ماوراجویی روانی و غیرمادی مردم سوءاستفاده کردند، این مفاهیم بلاسند خرافی را توسعه دادند و از جهالت انسان به نفع خویش بهره بردند. طبیعی هم هست؛ زیرا هر فکری و پنداری و عملی و ابزاری در طول تاریخ بشری، نظری بر تأمین معاش داشته است؛ و زیربنا بودن تولید اقتصادی و روبنا بودن ایدئولوژی‌ها در هیئت هنرها، مذاهب، قانون، سیاست و… در نظر مارکس بی‌گمان چشمی بر این الگو دارد، اما اگر بگوییم زبان بستر تفکر، معنابخش، تاج‌بخش و زیربناست، سخن به گزاف نگفته‌ایم. اگر ابَرمردِ قرن نوزدهم؛ یعنی مارکس هم زنده بود شاید در بیشه اندیشه خویش زبان را زیربنا قرار می‌داد.

هرچند انسان‌ها زبان را خلق کرده‌اند و در تعامل دوطرفه زبان و انسان، هر دو در یک روند دیالکتیک در تکمیل هم کوشیده‌اند، با این ‌همه زبان آن‌چنان پیش رفته، تکمیل شده و تا ارتفاعی اوج گرفته که به‌کلی بر خالقش غلبه کرده است. زبان با دووجهی و لایه‌لایه ‌بودنش، وزنش را آن‌قدر بالا برده که اگر بگوییم انسان و انسانیت برساخت زبان است، بی‌منطق حساب نمی‌شود. همانند سخت‌افزاری که نرم‌افزارها بر پلتفرم آن سوار می‌شوند، اما در روند چنان چموش و مرتفع می‌شوند که بر سخت‌افزارها می‌چربند.

با زبان نه‌تنها با زنده‌ها بلکه با مرده‌ها، با اشیا و با اسطوره‌ها نیز پیوند می‌یابیم؛ یعنی خیلی از مفاهیم برساخت درون‌زبانی دارند و برخی نیز برساخت فرازبانی که هر دو را ذهن و زبان می‌سازد. فرهنگ و تمدن هیچ ملتی با برج و بارو نیست، بلکه فرهنگ هر ملتی مدیون زبان و مدیون کتاب‌هایی است که با آن زبان نوشته می‌شود. فقیرترین ملت، ملتی است که زبان و هویت و فرهنگ نداشته باشد؛ زیرا تاریخ نه با پاهای بشر، بلکه با زبان یک ملت گام برمی‌دارد و پیش می‌رود و ملت‌هایی که زبان و ادبیات ندارند، دچار توحش معنوی هستند.

نیچه، متفکر را بر تیری تشبیه می‌کند که از کمان طبیعت رها شده است و در فاصله‌ای دورتر بر زمین افتاده است و متفکر بعدی درواقع کسی است که به شکل تصادفی بر این تیر برمی‌خورد و آن را بر کمان خودش نهاده و پرتاب می‌کند به یک نقطه دورتر؛ این شیوه مراوده متفکرها با تفکر و فلسفه یکدیگر است، پس تیر تفکر برای پرتاب شدن بر کمان زبان محتاج است.

برای هایدگر جهان سراسر ذاتاً زبان است و زندگی تفسیری است بر متن جهان که به‌وسیله زبان ساخته شده است. وجود آدمی فقط درون زبان معنی دارد و ممکن است. اصلاً به نظر هایدگر «ما با زبان سخن نمی‌گوییم این زبان است که با ما سخن می‌گوید».

زبان گرچه یک فرم است، اما ساختار مشترکی است که از اذهان یک ملت برمی‌خیزد؛ بنابراین در عین فرم بودن، محتوا نیز هست و در نزد آن ملت هر واژه‌ای، بار معنایی دارد که حس مشترکی را القا می‌کند و همه علایق و سلایق و آمال و آرزوی آن ملت، فهم تاریخی و آداب اجتماعی آن ملت، بن‌مایه تفکر و فلسفه و هنرمندی آن ملت از آن گذرگاه می‌گذرد و از این رهگذر تفاوت زبانی موجب تفاوت فرهنگی، تفاوت اندیشه‌ها، تفاوت در زیبایی‌شناختی و سایر تفاوت‌ها می‌شود.

 

   زبان و تمدن انسانی

اگر زبان نبود، بی‌گمان بشر در دوره نئاندرتال و هایدلبرگی و بدتر از آن‌ها همچنان چون شامپانزه‌ها و بابون‌ها بر درختان نارگیل آویزان بود. از دورانی که مثل سایر موجودات در غارها و جنگل‌ها بودیم و در علفزارها علف می‌خوردیم تا دوران انقلاب شناختی و اساطیر و تا دوران مدرن، مدیون زبانیم. یووال نوح هراری در کتاب انسان خردمند یا هوموساپینس، برای راز موفقیت انسان‌ها نسبت به سایر حیوانات علاوه بر زبان، تخیل را نیز اضافه می‌کند، اما تأکیدش بر اهمیت زبان ست که با کمک آن می‌توان جهان را تفسیر و تسخیر کرد.

آنچه مسلّم است و تجارب زیست بشری است این است که انسان‌های اولیه ازجمله نئاندرتال‌ها دوران ملالت را پشت سر نهاده‌اند. آنان به عین مرگ فرزندانشان را می‌دیدند اما علت پدیده را نمی‌دانستند و در ضمن قدرت تخیل هم نداشتند، بنابراین از هر اتفاق ناگواری ملول می‌شدند. در مرحله دوم قدرت تخیل یافتند به مواجهه با رنج‌های طبیعی، تخیّل و تصور درست کردند درواقع وارد دوره اسطوره شدند. از آن تخیلات و تصورات ابتدایی و از تهیگاه زبانی که زبان ساده و بهشتی و کودکانه داشتند خرافات و سایر مترادفات شکل گرفت؛ البته اسطوره مثل افسانه نیست که یک نفر خالق آن‌ها باشد بلکه خالق آن یک ملت و یک قوم است که رمز و رازهای بیشتری هم دارند؛ به‌ویژه اسطوره‌های یونان که در نوع خود بی‌نظیر بوده‌اند. در مرحله سوم ساختار جامعه بود و بالطبع ساختار جامعه روزبه‌روز پیچیده شده، ترس از مرگ، بشر را وارد مرحله فلسفه و ادیان و آیین و عرفان کرد فلسفه‌ها وادیان مختلف، بیشتر بسته بر جغرافیا شکل گرفت و ارزش‌هایی هم خلق شد که مدت‌ها پاسخگوی نیازهای فکری و روانی مردم بودند.

اما به قول نیچه گرچه ارزش‌ها، بی‌ارزش نیستند اما ارزش‌ها در طول تاریخ و بی‌ارزش شدند. زمامدارانی به نام مقدسات، سرهای بی‌گناه سرفرازان را بریدند، دکان دونبش با کالای آسمانی گشودند. عدم کنترل و تأثیرگذاری امر قدسی بشر را وارد مرحله حاکمیت عقل و علم و قانون و احکام دموکراسی و تعهدات اخلاقی کرد تا در کنار حاکمیت فنّاوری با مفاهیم عصر جدید، در پسارنسانس بر معنا‌بخشی زیست بشری بکوشند؛ زیرا ارزش‌های عمومی آیینی و ایدئولوژیک اهمیت خود را از دست داده‌اند. ارزش‌های شخصی برای معنابخشی بر زندگی عصر جدید لازم بودند.

زبان علاوه بر زندگان با مردگان هم مراوده دارد. اگر نگاه یک تاجر بر عتیقه‌ای به ارزش مادی آن است، در مقابل یک باستان‌شناس در جست‌وجوی نشانه زندگی از یک عتیقه است. هر خطی، هر کوزه‌ای، هر سفالی، هر تکه استخوانی به بازسازی یک دستگاه زبانی می‌انجامد که نوع زندگی مردم گذشته را اظهار می‌کند. زندگی‌هایی که مرده‌اند به عدم پیوسته‌اند، اما این نیستی روزگار خود را بر روزگار زبانی تبدیل کرده و با ما سخن می‌گوید. زبان، ذهن را وامی‌دارد تا انسان باستانی و زندگی باستانی برای آشکارشدگی به خود قابلیت انتقال بدهد.

در کارگاه کوزه‌گری رفتم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

ناگاه یکی کوزه برآورد خروش

کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش

 

در این شعر خیام با کوزه‌ها وارد گفت‌وگو می‌شود و همین گفت‌وگوی خیامی، کوزه را در دستگاه زبانی وارد می‌سازد و امر ذهنی را که مولود زبان است به امر شاعرانه تبدیل می‌کند. آنگاه امر شاعرانگی که هویت جدید اوست وارد دستگاه زبان هنر می‌شود و در گفت‌وگوی عنصری، قلم نقاش و نویسنده او را روی دوش دختری زیبا می‌نشاند که از چشمه می‌آید. با این تصور این کوزه شاید از خاک استخوان دختری زیباروی و یا از خاک استخوان پسرک عاشقی از دوره باستان باشد که زبانی برای اظهار عشق نداشته، اما گفت‌وگوی خیامی او را زنده کرده، طعم وصلت بر او می‌چشاند و نقاش قلم او را روی دوش دخترکی زیبا می‌نشاند که روزگاری دست بر دور گردن یار، بسان دسته کوزه انداخته بوده است. حالا آن دست این دسته کوزه شده است. می‌بینیم که دستگاه زبانی قادر به خلق هستی از نیستی و خلق هستی از مرده هست حتی حیوانات نیز گرچه خردورزی ندارند، اما به‌ نوعی با همدیگر ارتباط زبانی دارند.

این کوزه چون من عاشق زاری بوده‌ست

دربند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دست که بر گردن او می‌بینی

دستی است که بر گردن یاری بوده‌ست

   زبان، اندیشه و علم

قبل از واژه و زبان، نوعی اندیشه‌گری در هستی بود، اما چون واژه نبود بنابراین نام‌گذاری نبود و چون نام‌گذاری نبود بنابراین هویت نبود، همه هستی فقط تصویر بود. آشکارگی، خصوصیت نام‌گذاری و هویت است. بیرون از زبان هیچ امری آشکار نیست. با پیدایش واژه و زبان و با شکل‌گیری تخیلات و اسطوره، زبان خصلت استعارگی یافت. جان‌بخشی در فرم اشیای طبیعت از دوره اسطوره وارد زبان شد.

اسطوره از ناخودآگاه ما خلق می‌شود. درواقع سوژه‌های انسانی به هر چیز و ناچیز فانتزیک دست می‌برند تا فقدان‌ها را در ناخودآگاه یا حافظه انسان پر کنند؛ این یک تجربه فردی است نسبت به شکل‌گیری تجربه جمعی، هم به گونه اسطوره و وهم به گونه مناسک مذهبی که قصد پر کردن فقدان‌های اجتماعی را دارند. اسطوره که حاصل تخیلات بشری بود علاوه بر زبان به فلسفه هم کمک کرد. از آن حیث اسطوره را «مادر فلسفه» هم گفته‌اند که با افسانه‌پردازی در پی تفسیر جهان بوده است.

تمام الهه‌ها در دوره تعدد خدایان که معمولاً یکی از بقیه بالاتر و والاتر بوده، محصول اسطوره و افسانه‌پردازی‌های تاریخ بشری است و چون این مفاهیم شواهد و دلایلی برای اثبات نداشتند، نقد آن‌ها موجب آبستن شدن بشر بر تفکر فلسفی می‌شد.

اسطوره نمادین شدن ترومای وجودی است که در اعماق وجود آدمی ریشه دارند. انسان‌ها به گاه مواجهه با مرگ و برای فرار از وحشت امر واقعی و چیره شدن بر وحشت و توجیه خود و جهان خود با تغییر در ساختار زبانی به مناسبت تصورات خلق می‌شد. درواقع اسطوره نوعی آرمان‌گرایی است که از دوره غارنشینی در شکل داستانی آغاز شد به ساختار زبان کمک کرد و زبان نیز در یک رابطه دیالکتیک به اساطیر کمک کرد.

نگرش یک قوم در ساختار زبان دخیل بوده است، مثلاً نگرش تفکیک جنسیتی اعراب موجب شده در این زبان این دو جنس مجزا بیان شوند. جغرافیا و تأثیر آن در باورها که سرزمین‌های بی‌آب‌وعلف چشم بر آسمان و باران و برفش می‌دوختند و هماره در حالت انتظار بودند در شکل‌گیری باور متافیزیکی نقش بسزایی داشتند؛ و نهایتاً متون مقدس هر قوم نیز نوعی انقلاب شاعرانه در زبان بوده است. درواقع متون مقدس در سپیده‌دمان آفتاب، زبان نوشتاری یک قوم بوده است. متون مقدس تاریخ و ردپای آگاهی و بیداری اقوام بوده است. در انجیل یوحنا آمده است: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود. همان در ابتدا نزد خدا بود همه‌چیز به‌واسطه او آفریده شد…».

به‌راستی اگر زبان در کام نمی‌چرخید و کلام بیرون نمی‌آمد ما انسان‌ها، نه داروین را داشتیم، نه کپرنیک را، نه گالیله را و نه فروید را و نه دیگر بسترسازان را! رابطه انسان با طبیعت عرضی است نه طولی، انسان حق ندارد بگوید تمام طبیعت و آنچه در طبیعت است به خاطر من است تنها انسان به‌واسطه زبان توانسته از دیگر حیوانات فاصله بگیرد و به هستی‌شناسی و خودشناسی بیندیشد.

زبان و نقد و تحلیل بود که ما را از درختان نارگیل بر زمین کشاند و بدان مسلط کرد. سامان‌بندی چیستی و کیستی ما، هویت ما، بهزیستی و انسان‌دوستی ما، مفصل‌بندی نگرش مادی و معنوی ما، تاریخ ما، رمز و راز اساطیر و هنرهای ما، زایش و رویش ما و هزاران مؤلفه ریز و درشت دیگر هستی‌شناختی، با زبان معنا و با الفبا و خط و کتابت، گسترش می‌یابد و ماندگار می‌شود. به‌واسطه زبان خود واژه‌ها نیز زبان می‌یابند، روح می‌یابند، حرف می‌زنند و ما به‌واسطه زبان کلمات بر کنایات و استعارات و بر لایه‌های فکری نویسندگان پی می‌بریم. خلاصه اینکه نیکی و بدی و زهر و شهد و عشق و شور و شر و شرر و خشم و نفرت ما و عیش و سور و شادی ما، افکار و احساسات و خیالات ما با زبان معنا می‌یابد. درواقع زندگی آدمی مدیون واژه‌هایی است که بر روی زبان می‌نشیند و احساس و اندیشه ما را بیان می‌کند. هویت فردی، بومی و ملی ما بدون اتکا بر زبان، دچار بحران هویت می‌شود. واژه، بذر است، می‌روید، سبز می‌شود، جوانه می‌زند، بال ‌و پر می‌گشاید و انسان را با جهان می‌آمیزد؛ بنابراین شایسته است بگوییم همه باورها و کارایی انسان‌ها محصول برساخت زبان است.

لویدویگ ویتگنشتاین که زبان را نوعی زیستن می‌داند می‌گوید: «محدوده زبان من، محدوده جهان من است»؛ یعنی جهان‌بینی هر کسی به میزان گستره زبانش ارتباط دارد. زبان گرچه در تعریف سطحی عامل انتقال پیام است، اما در مسیر خویش، هویت‌ساز است، حتی گاه این چندپارگی هویت‌ها موجب چند تکه شدن یک نژاد می‌شود. زبان با خصلت استعارگی هم موجب جهت دادن ما از سمتی به سمتی دیگر و موجب غنای زبانی و بالطبع موجب غنای فکری می‌شود و هم ما را با تاریخ و سیاست و اساطیر و باورها آشنا می‌کند.

یووال نوح هراری در کتاب انسان خردمند راز موفقیت انسان خردمند و راز تسلطش بر سرزمین‌های دوردست و راز تسلطش بر طبیعت و موجودات طبیعت که انسان‌های نئاندرتال با نیرومندی نتوانستند بر آن‌ها مسلط شوند را یک چیز می‌داند: زبان! زبان بر انسان اندیشمند کمک کرد تا با پیوند و انتقال تجارب نسل‌ها به همدیگر و به نسل‌های بعد و با اختراع خط و آغاز تاریخ به‌سرعت بر تمام نقاط جهان با ویژگی‌های زیست بومی گوناگون سلطه پیدا کند.

متخصصان تاریخ می‌گویند آن دم که انسان‌ها به‌جای سنگ، واژه پرتاب کردند نطفه تمدن و مدنیت بسته شد. درواقع اساس جامعه مدنی و دانایی با زبان پی‌ریزی شد و از آن دانایی و آگاهی فضایل فکری و اخلاقی متولد شدند.

گرچه انسان‌های اولیه زبان نداشتند اما آنچه موجب زنده ماندنشان می‌شد زبانِ بدن بود. آن‌ها در کنار هرم مازلو یعنی خوراک، پوشاک، مسکن، نیازهای دیگر فیزیولوژیکی و تن‌شناختی و روان‌شناختی را با ایما و اشاره برطرف می‌کردند. زبان تنها کلمات نیست، هر ارتباطی زبان است، اصوات یک انسان لال هم زبان است، رقص (آن هولناک زیبا و عریان‌گر روح و جنگ شورانگیز بین تن و روح) و اشارت‌های یک بدن هم زبان است. یک رقاص در چشم و دل مخاطب متولد می‌شود و بی‌واسطه در زهدان مردمک چشمان دیگران متولد می‌شود. آنجا که زبان نمی‌تواند مقصود خود را بیان بدارد بدن بدان کمک می‌کند. به‌قول نظامی گنجوی:

بسا گفتنی‌ها که باشد نهفت

به دیگر زبان بایدش بازگفت

   زبان دربرگیرنده همهچیز

فنّاوری زبان خود را دارد، سرمایه‌داری زبان خودش را دارد، احزاب زبان سیاسی بسته خود را دارند، دموکراسی زبان خودش را دارد. علائم و نشانه‌ها زبان هستند. حتی رابطه جنسی دو تن هم زبان است. تن زن و سیاسی شدن آن با حجاب و کشف حجاب، هر دو زبان یک جامعه است. شنیدن، هم یک زبان است سکوت هم یک زبان است. اشک هم یک زبان است. اگر قلم ستیهنده، مهمیز انتقاد و اعتراض، زبان باشد، اگر خشونت و تازیانه زبان باشد، افسردگی و بی‌تفاوتی هم زبان حقارت یک جامعه در برابر سرکوب است. از این‌روی هماره ارتباطی بین زبان سرخ و سر سبز بوده است.

در سده سیزدهم میلادی، فردریک دوم، امپراطور مقدس روم و پادشاه ایتالیای جنوبی، برای تبیین زبان فطری بشر به مادران شیرده و دایگان دستور دادند که بچه‌ها را شیر بدهند و بشویند و حمام کنند، ولی با آن‌ها به‌ هیچ‌ وجه (به زبان بزرگ‌ترها یا بچه‌ها) حرف نزنند؛ چراکه می‌خواست بداند آیا آنان به زبان عبری (که زبان اول بود)، یا یونانی، یا لاتینی، یا عربی حرف خواهند زد یا تصادفاً به زبانی که پدران و مادرانشان سخن خواهند گفت. آزمایش فردریک پیش از آنکه هیچ نتیجه زبان‌شناختی‌ای به بار آورد پایان گرفت: همه آن بچه‌ها حتی پیش از ادای یک کلمه مردند. امپراطور نکته مهمی کشف کرده بود و آن اینکه بچه‌ها نمی‌توانند بدون دست دستی کردن، با ایما و اشاره حرف زدن و خنده و شادی زنده بمانند.۱

پژوهشگران بر این باورند که کودک در رحم مادر با زبان مادر آشنا می‌شود، یعنی زبان قبل از شیر مادر می‌آید. انسان بی‌واسطه با این زبان ارتباط دارد. پس امنیت روانی ما، احساس و هیجانات ما، نشاط و غم و غصه ما، ارتباط ذهن و دهان ما، تکوین شخصیت ما مدیون زبان مادری است. زبان مادری، زبان درون بشر است که ما آن زبان را زیست می‌کنیم؛ بنابراین راندن یک زبان ناآشنا، بر روی زبان احدی، نفی حق طبیعی بشری، سلطه‎گری، شیءوارگی، تحقیر و حذف و هضم هویت و در یک کلام نسل‌کشی اتنیکی است. چقدر انسان‌هایی که از وطن بریده‌اند، اما از زبان نبریده‌اند و با زبانشان رفته‌اند. در اهمیت زبان با توجه به پژوهش پژوهشگران همین بس که در کشورهایی چون کانادا، سوئیس، سوئد و بلژیک تحصیل به زبان مادری به‌صورت قانون اجباری درآمده است تا از آسیب آموزشی و روحی، روانی جلوگیری شود.

 

   زبان در اصلاحات

برای اصلاح یک جامعه باید زبان را اصلاح کرد، واژه‌ها باید حیثیت داشته باشند. زبان را باید از گزند مفسدانه دور نگه داشت؛ چراکه تحقیر زبان به‌مثابه تحقیر انسان است. در یک سیستم وقتی ایدئولوژی حاکم، فاسد شد، حاکمیت زبان خاص خودش را درمی‌یابد، بر واژه‌ها تجاوز می‌شود، برای واژه‌ها در راستای اهداف خویش معنا می‌دهد، یعنی واژه‌ها در معنای خود به کار نمی‌رود، زبان ریاکارانه به کار برده می‌شود، به نفع ایدئولوژی سلطه تصفیه می‌شود، معنای معهودش را از دست می‌دهد، زبان مسخ می‌شود، فرهنگ نیز مسخ می‌شود. واژه‌ها از معانی اصلی خویش تهی می‎شود و گاه با واژگونی بر معنای مخالف می‌رسند؛ بنابراین با دست‌کاری در ذهن و زبان، بر زبان یک ملت ستم می‌رود، مثلاً وقتی از عدالت سخن می‌راند، سخن از یاغی‌گری، طاغی‌گری و بی‌عدالتی است. هدف از این معناها، گمراه کردن انسان‌ها با زبان است تا در تشخیص خوب و بد دچار اشتباه شوند تا در زیر آوار خطاها و خبط‌ها، بی‌خردان را خردمند، بی‌اندیشگی را اندیشه و فاسد را خوب و صالح نشان دهند. برای اینکه در سیاست راست‌ترین راه، ناراست‌ترین آن است و نهاد قدرت با دست‌کاری در زبان و با بیان و برجسته کردن عبارت‌هایی چون «زبان سرخ، سر سبز بر باد می‌دهد» یا «سری را که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند» یا «زبان کشیده نگه دار تا زیان نکنی» و «طوطی زبان می‌بست در کام / نه خود را در قفس می‌دید در دام» نوعی بی‌خاصیتی و بی‌اعتنایی و سکوت را تبلیغ می‌کند و ترویج می‌دهد. اینجاست که «ولتر» در نامه‌ای به پاپ نوشت: «عالی‌جناب، واژه‌ها را به معنای خود بازگردانید».

از کنفوسیوس هم پرسیدند برای رهایی از موقعیتی مشئوم چه تدابیری باید اندیشید. او نیز پاسخی مشابه با نظر ولتر داشت گفت: «باید کاری کرد که واژه‌ها در معنای درست خود به کار روند. باید محتوای آن‌ها را بازیافت. بگذار امیر، امیر باشد و انسان، انسان!… ولفگانگ برشرت هم همین سخن را به ‌نوعی تکرار می‌کند و می‌گوید: «ما به زبانی نیاز داریم که به درخت بگوید درخت و به زن بگوید زن».

آنچه موجب می‌شود چشمان ما افق‌های روشن را نبیند ناهنجاری‌هایی است که در هیئت هنجار در حیات فکری ما انسان‌ها جاری است و این هژمونی ناراست از طریق مدیا و شبکه‌های گوناگون و رسانه‌های دیگر تبلیغ و ترویج می‌شود که به زبان لاکانی و ژیژکی «دیگری بزرگ» در حکم اینترسابجکتیوهایی از تغییر در ساختار ذهن و زبان شکل می‌بندد که انسان را به زنجیر بردگی می‌کشاند.

«آیشمن» با تغییر در زبان و با به‌کارگیری «زبان اداری» اردوگاه‌های اجباری یهودیان را تغییر محل سکونت و یا کشتن یک انسان را راه‌حل نهایی می‌نامید؛ و وقتی که از کنفوسیوس پرسیدند اگر امپراطور چین می‌شد نخستین عملی که بدان دست می‌زد چه بود؟ پاسخ داد: «دوباره‌سازی مفهوم کلمات».

از سویی هم اکثریت مردم در دنیای اپورتونیستی و در جهان ماشینی امروزی خیلی‌ها آژیته در پی انباشت سرمایه و موفقیت و رقابت هستند. دنبال ثروتمند شدن حقیقی و عظمت و فضیلت و معنویت نیستند؛ بنابراین زبانشان ماشینیسم و دوخطی و آدم‌آهنی‎گونه است: «این را می‌پسندم یا آن را نمی‌پسندم. این خوب است آن یکی خوب نیست…» بنابراین نیاز به ارتباط عاطفی و معنایی عمیق ندارند و می‌توان گفت از حیث زبانی غنی نیستند و بنابراین در پی ریشه‌ها نیستند و با کنار هم چیدن قطعات اندیشه‌های دیگران ارتباط برقرار می‌کنند.

به قول اوکتاویوپاز «وقتی یک جامعه فاسد می‌شود نخستین قربانی آن زبان است از این‌رو انتقاد اجتماعی با دستور زبان و احیای معنی‌ها آغاز می‌شود». درواقع در این جوامع واژه‌ها معنا ندارند، بلکه طبق گفتمان مسلط ایدئولوژیک معنا می‌یابند و زبان، ستایشگر ستمگران می‌شود؛ و طبقه سلطه با از بین بردن آزادی بیان و بریدن فریادها، زبان را بر بند کشیده و اندیشه را به حصر درمی‌آورند. آنگاه دستگاه واژه‌سازی حکومت مناسب گفتمان ایدئولوژیک به واژه‌ها معنا می‌بخشد و ایدئولوژی به قول «پل ریکور» چیزی نیست جز «سخن یوتوپیایی اسکیزوفرنیک» که زبان تملق اجازه نمی‌دهد زبان منتقد گشوده شود، از این‌رو عرصه به متملقان فراخ می‌شود. آنان با مغزهای دیگران می‌اندیشند، خرد آلتی و عصایی دارند، از قضا برترین دشمنان خود ایدئولوژی هم همان آدم‌های افراطی یکسونگر هستند.

تاریخ به ما می‌گوید که قبول حقانیت دیگری برای یک جزم‌اندیش سخت است، همان‌گونه که کشاکش‌های تنگ‌نظرانه پروتستانتیسم و کاتولیک و انگیزاسیون کلیسا، جان میلیون‌ها انسان بی‌گناه را گرفت. برای اذهان تنبل مونوفونیک‏اندیش (تک‌صدایی) و یکسونگر، پذیرش پلی‎فونیک (چندصدایی) سخت است، بنابراین در صدد هستند که در ذیل کلان روایت‌هایی چون انترناسیونالیست، بر ناسیونالیسم و اِلمان‌های زبانی، فرهنگی و عقیدتی بتازند، درحالی‌که انترناسیونالیسم در نزد طرفداران جهان‌وطنی و طرفداران دهکده جهانی، ملعبه‌ای بیش نیست. نظام سرمایه‌داری در پناه این مفاهیم، روی جهانیان زبان تفنگ گشوده است و شعار تلورانس و مدارا را بر ما حقنه کرده است. پلورالیسم که نسخه بهتری بر این جهان ترومایی است، قبول تنوع و تکثر و در یک کلام قبول تمام تریبون‌هاست، اما تبدیل به یک سرگرمی و سردرگمی در کافه روشنفکری شده است، چون امپریالیسم و روشنفکران وابسته به سرمایه‌داری و ناتو متوجه‌اند که اگر اختلاف‌ها از بین روند، اتحاد و اتفاق ستمدیدگان شکل گیرد، یک مشکل می‌ماند و آن مبارزه با خود ستم است که نیزه‌اش بر سر همگان ایستاده است؛ بنابراین مطامع و منافع سودورزانه، همه نظریه‌های اجتماعی را به نفع خویش از ریل بیرون کرده، سپس از محتوا تهی و ابزار خویش می‌سازد.

اسلاوی ژیژک، اصطلاح «سرمایه‌داری سوسیالیسم» را به کار می‌برد و آن را ترفند زبانی می‌داند که نظام‌های سرمایه‌داری برای تبرئه فساد خویش به کار می‌برند که در آن فساد خویش را با شعارهای عدالت‌طلبانه، برابری‌طلبانه و شرکت‌های خیریه لاپوشانی کنند.

دیوید هیوم در صفحه ۴۹ کتاب تاریخ طبیعی دین بر مطلبی از آثار هومر اشاره دارد که در آن «دیون» بر «ونوس» که به دست «دیومد» زخمی شده است می‌گوید: «ای جان دختر، خدایان زخم‌های بسیار بر آدمیان زده‌اند و آدمیان نیز به نوبه خود خدایان را زخم‌های بسیار رسانده‌اند». این‌همه زخم خدایان بر بشر و زخم بشر بر خدایان و نیز زخم خدایان بر خدایان و زخم بشر بر بشر، چه تراوا و چه صلیبی، ریشه در ساختار زبانی دارد. مشکل خدایان در نداشتن زبان است و چون زبان ندارند بشر از زبان آن‌ها سخن می‌گوید و نیز سخن خود را از زبان آن‌ها بیان می‌دارد.

بورگ باخمان، شاعره اتریشی، می‌نویسد «خدایا نه با آتش/بلکه با زبانی که وام گرفته‌ام/نزد تو آمده‌ام». وبر بر این باور است که قدرت کلمه باید آتشین‌تر از آتش باشد، کلمه باید زخم بزند و در ذهن خراش ایجاد کند، انسان بدون زبان، خورشید بدون نور است، افسرده و مرده است. واژه باید سنگ و دهان فلاخن باشد تا بر پیشانی خودکامگان بنشیند.

بی‌زبانی بی‌اندیشگی است. بال نباشد، پرواز ممکن نیست، تفکری که به زبان آراسته نشود، عدم است. در هایدگر «زبان خانه اندیشه است» زبان ظرف اندیشه است. بین این دو نوعی هم‌بودگی است. اگر زبان و انباشت معانی و تنوع و تکثر معنایی نباشد، اگر دگرآوایی و قبول دیگری در عین دیگر بودن نباشد؛ عشق و تقسیم عدالت نباشد؛ انسان بر دام تک‌صدایی می‌افتد.

زبان خصلت هرمنوتیکی دارد و تن بر تأویل‌ها و تفسیرها می‌دهد. هر ایده‌ای که خود را با سیاست زبانی وفق ندهد، محکوم بر جمود و صلبیت است. تمدن، مکاتب، ادیان همه مخلوق زبان هستند؛ و اسطوره‌ها نیز از وجه رمانتیک زبان خلق شده‌اند. انسان پیشازبانی هیچ فرقی با حیوانات نداشتند با تکامل مغز و زبان و انباشت تجارب بدین جا رسیده‌اند.

منشأ اولیه زبان گرچه فیزیولوژی حیوانی است اما در اجتماع انسانی تکامل می‌یابد، خصلت استعارگی و رمزی می‌یابد و برای معنا‌بخشی بر زندگی سرد و بی‌روح اجتماع انسانی، وجه رمانتیک زبان، دست بر خلق معناهای ماورایی می‌زند. زبان‌ها بسته بر بافت فرهنگی و فکری یک جامعه استبدادپذیر یا دموکراتیک‌اند و می‌توانند ابزار باشند یا دست‌کم معناهای ایدئولوژیک دریابند و خطابه زبان قدرت بوده باشند.

«خطابه» هم یک نوع زبان ایستاست. خطابه، در منطق صوری نوعی فعالیت گفتاری است که در طول تاریخ کاربرد داشته است، اما این پیشینه تاریخی تداعی‌گر نوعی اشرافیت زبانی هم هست؛ یعنی بیشتر صاحبان قدرت مادی-معنوی از آن سود می‌بردند. شاهان، فرمانروایان، حکیمان، عالمان دینی در مواجهه با مردم از این نوع گفتمان استفاده می‌کردند. خطابه نگاه از بالا به پایین دارد، منبری است، بر شور و هیجان لحظه‌ای تکیه می‌کند، از طریق اقناع ایجاد سلطه می‌کند و در نهایت سکوت و شنوندگی را جایگزین پرسش می‌کند. خطیب در جایگاه خودحق‌پنداری نشسته و در صدد هدایت مخاطب است. در گفتمان خطابه، معنا نه در گزاره‌های زبانی، بلکه در مشت خطیب است. خطیب معنای در مشت خود را با آرایش واژگان که به‌مثابه ابزار هستند به ذهن مخاطب القا می‌کند. خطابه زبان قدرت است، زبان اربابی و اشرافی که همیشه به پشتوانه قدرت مادی معنوی در جایگاه حقیقت و صدق نشسته است، حق از آن جهت حق است که او می‌گوید. در خطابه بین معنا و زبان یا واژه‌ها و کلمات رابطه ارباب-رعیتی برقرار است؛ یعنی کلمات رعیتی هستند فاقد مالکیت معنایی و معنا اربابی است در امارت خود نشسته. ارباب هر گاه که نیاز باشد رعیت را ردیف می‌کند تا امر حقیقی را که خود اوست به آنان القا کند. پیامد خطابه انحلال گفت‌وگوست، چراکه خطابه روایت حقیقت در عصر ارباب‌-رعیتی است. در حقیقت خطیب ارباب است، مالک معناهای زندگی و مخاطب رعیت است.

در آغاز رنسانس و با فروپاشی نظام معیشتی فئودالی، اشرافیت و مناسبات ارباب-‌رعیتی هم در کلیت خود فروپاشید و عصر سوژگی «من می‌اندیشم پس هستم»، عصر تردید به بنیان‌ها، «من شک می‌کنم پس هستم» فرارسید. این تحول بنیادی ضرورت بازنگری در دستگاه‌های زبانی را به وجود آورد. باید منطق ارباب-‌رعیتی زبان به چالش کشیده می‌شد، باید صدق و کذب از جیب ارباب معنا به خود گزاره‌ها منتقل می‌شد.

 

   زبان در ایران معاصر

در میهن عزیز ما نیز در اواخر عصر قاجاریه در وضعیت هرج‌ و مرجی که پیش آمده بود انگلیس از افتادن ایران به کام روسیه کمونیسم ترسید و در پی منافع خود،‌ در فرصتی که مشروطیت بر بستر لرزان، استوار بود از دیکتاتوری رضاخانی، دیوار آهنینی بر روی روسیه و مشروطه کشید. شوونیسم رضاخانی با خاله‌خانباجی‌های چند تن از مواجب‌خوران روشنفکری و با دست بردن بر انبان استخوان‌های پوسیده باستان‎گرایان و قبیله‌گرایان، زیر مهمیز انگلیس، هم دموکراسی را عقیم کرد.

عقده پهلوی چون توان ستیز با توان انسان‌ها را نداشت؛ سعی کرد با معناها بجنگد که قبل از پهلویان، سلسله‌های ترک‌تبار چون صفویان و قاجاریه با تمامی ناملایمات و نابسامانی‌ها، سیاست همبستگی ملی را با احترام به اقوام دیگر پیش می‌بردند و اصفهان و تهران را پایتخت انتخاب می‌کردند و بدون محدودیت بر سایر زبان‌ها، زبان فارسی را زبان رسمی کشور قرار می‌دادند. می‌دانیم که تحول‌خواهی و نوگرایی و مدرنیسم در ایران با قاجار با عباس میرزا و امیرکبیر و با مشروطه آغاز شد و در این دوره و دوره‌های قبل هرگز به خاطر زبان، تنش حاصل نمی‌شد.

ما انسان‌ها محصول شرایط هستیم. زبان ما هم محصول محیط و شرایط است. دروغ‌پردازی، آریاآرایی و ژرمن‌پروری و ایجاد تفرقه به نفع ملت‌ها نیست، بلکه دولت‌ها از تفرقه سود می‌برند. هر زبانی قابلیت بیان خواست و فرهنگ ملت و مخاطبانش را دارد، گرچه خارج از حوزه خویش گنگ است، زیرا واژه‌های زبان‌های دیگر گاه ترجمه ناپذیرند، هیچ‌کدام بر دیگری ارجح نیستند و اساساً مهمان‌نوازند و واژه‌های دیگر را می‌پذیرند.

زندگی یک زبان بر پویایی و زندگی زیست جغرافیایی آن زبان وابسته است. چنانچه در آن زیست جغرافیایی با آن زبان سخن برانند و بنویسند و علم، تفکر، هنر، فرهنگ تولید کنند آن زبان زنده می‌ماند و پیش می‌رود، در غیر این صورت دیر یا زود نفس‌هایش به شماره می‌افتد، زیرا اگر در نظر هایدگر زبان خانه اندیشه است خود این خانه هم در سکونت‌گاهی ساکن است، یعنی اگر زبان در انسان سکونت دارد انسان هم در یک سکونت‌گاه سکونت دارد که انسان‌ها با دیالکتیک متن و محیط به فربهی همدیگر کمک می‌کنند. ما با جهان وجهان نیز با ما سخن می‌گوید. در اولین آیه انجیل یوحنا که «نخست کلمه بود، کلمه نزد خدا بود، کلمه خدا بود» کلمه چرا خدا بود؟ چون هستی به‌واسطه کلمه ایجاد شده بود. پس هستی انسان و هستی هستی به مدد واژه شناخته می‌شود و دوباره هستی هم بر تنومندی واژه یاری می‌رساند.

زبان را با گلوله نمی‌کشند. برای نابودی زبان رابطه آن را با مدرسه می‌بُرند، از علم و از زبان نوشتاری جدا ساخته و محاوره‌ای می‌کنند، سپس لغات زبان‌های دیگر را وارد آن زبان می‌کنند تا مخاطبانش به‌مرور از آن زبان دور باشند، سپس آن را لهجه و یا شاخه‌ای از یک زبان مرده می‌نامند، بعد فرهنگشان به سراغ این ملت می‌آید. در ادامه حتی خاکشان را از هر سوی بریده و به جغرافیای دیگر ضمیمه می‌سازند تا بعد از یکی دو نسل تحت سیطره زبان و فرهنگ غالب، زبان و فرهنگ مغلوب به همگونی و استحاله بینجامد.

زبان جهان مدرن، زبان فردی نیست، بلکه زبان در هیئت رسانه‌ها بازتولید شده است و رقابت بر سر تصاحب و تملک رسانه‌ها، دغدغه نهادها و جریان‌های قدرت است. زبان رسانه، آوردگاه نبرد اراده‌های معطوف بر قدرت است. وقتی پای فیلتر به میان می‌آید ما قدرت زبان رسانه‌ها را می‌فهمیم که جهان ما گفت‌وگوی میان دو تن یا یک گروه هم‌نشینی نیست بلکه متن و گفت‌وگوی جهانی است که بر بال موشک‌ها سوار شده و از طریق ماهواره‌ها از این‌سوی جهان بر آن‌سوی جهان می‌روند. آشنایی و الفت دیگر چهره به چهره نیست، بلکه بدون صورت و چهره از طریق گفتمان رسانه‌ای است.

و اما در کشور ما زبان فارسی یک زبان واسط و محصول مشترک تمام اقوام برای مفاهمه ملی و مکاتبات رسمی است که مدیون زبان زاینده عربی، مدیون همه سلاطین غزنوی و مدیون نویسندگان و گویندگان آذربایجانی، خراسانی و سایر اقوام است که در تنومندی و آرایش و آموزه‌ها و آموخته‌ها و اندوخته‌های این زبان به اندازه گویندگان اصلی این زبان کوشیده‌اند و در کنار آن همواره هویت و زبان، این میراث معنوی و اتنیک‌های فرهنگی خویش را نیز پاس داشته‌اند و خواهند داشت. برای حب وطن نباید چماق تجزیه‌طلبی ساخت. یکرنگی، کوررنگی است؛ بنابراین در قرن بیست‌ویکم باید به این شعور سیاسی رسیده باشیم که آرامش و شکوهمندی ما و زیبایی میهن عزیز ما همچون قالی صدرنگ، در تنوع، زبان‌ها، باورها و فرهنگ‌هاست که همه در حفظ آن کوشیده‌ایم، می‌کوشیم و خواهیم کوشید که دست در دست هم قوس و قزحی زیبا از رنگ‌ها و تفاوت‌ها بسازیم.

در پایان از زبان حمید مصدق بشنویم:

«چه کسی می‌خواهد

من و تو ما نشویم

خانه‌اش ویران باد».

 

پینوشت

  1. تئوری عشق، تاماس لوئیس، فریبرز امینی، ریچارد لانون؛ ترجمه ملک ناصر نوبان، نشر مروارید، ۱۳۸۴، صص ۷۸-۷۹.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط