لطف الله میثمی
این نوشتار دربرگیرنده چند گزاره است که در پی میآید:
۱ـ یکی از افسران حزبتوده نقل میکرد که افسر دیگری از آن حزب ـ که محکوم شده و دوران زندان خود را در زندان قصر میگذراند ـ مشاهده کرده بود یکنفر روحانی بهنام آیتالله طالقانی را به زندان آوردند. این ماجرا به سالهای ۴۲ تا ۴۴ بازمیگردد. پس از صحبتی که او با آقای طالقانی داشت متعجب شده و به دوست خود گفته بود که «عجیب است آقای طالقانی با اینکه مذهبی است، چیز هم میفهمد!» این تعجب از آنجا ناشی میشد که آموزشهای داده شده به وی گواهی میداد که تنها در پارادایم حزبی، افراد توانایی فهم موضوعی را دارند و تا شخصی فلسفه علمی یا ماتریالیسم را آموزش نبیند، چیزی نمیفهمد و نمیتواند درکی داشته باشد.
طبیعی است که اگر افراد این حزب بخواهند با تودهها برخورد داشته باشند ابتدا باید تودهها را به بستر فکری خود آورده و به همان روشی که میاندیشند سوق دهند، تا به افرادی فهیم تبدیل شوند. به عبارت دیگر تودهها باید بستر فکری خود را تغییر دهند و وارد پارادایم آنها شوند.
۲ـ در مبارزات سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ که مبارزاتی قانونی و ملی بود و دانشگاههای ایران یکپارچه شور و حرکت شده بود، جبههملی خواستار حکومت قانون بود و نهضتآزادی، حکومتی ملی میخواست؛ راه هر دوی آنها نیز از طریق قانوناساسی بود. در این دوران این انتقاد در دانشجویان موج میزد که با وجود مبارزات گسترده ما، مردم از ما پشتیبانی نمیکنند و بهدنبال ما نیستند. وقتی از صبح تا ظهر، تظاهراتی میکردیم و شعار «مرگ بر این دولت قانونشکن» میدادیم، شب را که به صبح میرساندیم انتظار داشتیم مردم به خیابانها بیایند، انقلاب کرده و از ما حمایت کنند.
پس از سرکوب بیرحمانه قیام ۱۵ خرداد و آشنایی با تودههای ۱۵ خردادی، چه در بیرون و چه در زندان، روشن شد که تودهها بهدنبال حرکتی اصیلتر بودند تا خود شاه را هدف قرار دهند؛ یعنی به نقطه اصلی حمله کنند. پس آن بسیج بیسابقه ایجاد شد و به نقطهعطفی انجامید. پیش از ۱۵ خرداد تلاش داشتیم تا تودهها با منطق ما حرکت کنند. نخستین جمعبندی حنیفنژاد پس از آزادی از زندان در مرداد ۱۳۴۲ این بود که ما از حرکت تودهها عقبتر هستیم و ما علیه دولت و آنها علیه شاه هستند. بهدنبال این جمعبندیها بود که پس از ۱۵ خرداد، بنیانگذاران سازمان در تدوین استراتژی به این نتیجه رسیدند که یکی از مراحل استراتژی باید کسب صلاحیت باشد.
۳ـ در همان سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ یکی از رهبران جبههملی که دیدگاه سوسیالیستی داشت اشاره میکرد که مذهبیها قادر به بسیج تودهها و حرکتآفرینی هستند و وارد مبارزه میشوند، آنگاه این سوسیالیسم است که آنها را آموزش داده و تبدیل به روشنفکر میکند و از آنها کادر میسازد تا صاحب درک و فهم شده و مبارزات را ادامه دهند. وی معتقد بود تا زبان و فرهنگ مردم مذهبی، روشنفکری و سوسیالیستی نشود، مبارزه درستی صورت نخواهد گرفت.
۴ـ این گزاره به سال ۱۳۴۹ شمسی برمیگردد که جزوهای باعنوان «رد تئوری بقا» توسط امیرپرویز پویان چاپ و منتشر شد و در دست مبارزان میچرخید. پویان در این جزوه ضمن رد تئوری حزبتوده (تئوری بقا)، به نظریه فدایی رسیده بود و ضمن پیشتاز و آوانگارد دانستن خود میگفت ما باید عمل فدایی انجام داده و با شهادت خود راه را به تودهها نشان دهیم و آنها را از بستر عافیتطلبی نجات دهیم تا خیزشی انجام دهند و جنبشی شکل گیرد. سعید محسن و دیگر بنیانگذاران پس از مطالعه این جزوه در همان دوران میگفتند این دیدگاه چیزی جز تحقیر تودهها یا ملت ما نیست، چرا که ملت و تودهها با فرهنگ امام حسین(ع) و فرهنگ شهادت، سربداران، قیام سی تیر ۱۳۳۱ و ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آشنا هستند. آنها میدانند که در ۱۵ خرداد دهقانان ورامینی کفنپوش به سوی تهران آمدند و گروه زیادی از آنها به شهادت رسیده یا دستگیر شدند.
نتیجه اینکه تودهها بیش از شهادت به «خطمشی» و «سازماندهی» درستی نیازمندند تا در راستای آن فعال شوند. سعیدمحسن اشاره میکرد که ما باید به بقای رزمنده بیندیشیم، نه فدایی.
۵ـ این گزاره به مجاهدینی میپردازد که خود را پیشتاز میدانستند و معتقد بودند پیشتازتر از آنها و ایدئولوژی مذهبی آنها وجود ندارد؛ هر روحانی هم ابتدا باید مجاهد و بعد مبارز شود تا مسائل را بهتر درک کند. مسعود رجوی، تبلور این دیدگاه در سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ در زندان قصر و اوین بود. آنها برای تودههای مذهبی با زبان امام حسین(ع) و برای اقشار دیگر به زبان دیالکتیک سخن میگفتند و معتقد بودند تا زمانیکه مردم در پارادایم قرائت و فهم آنها قرار نگیرند چیزی نمیفهمند؛ درواقع میخواستند زبان و فرهنگ تودهها تابع زبان و فرهنگ این گروه از مبارزان شود. رجوی میگفت تا خدا و معاد را برای تودههای سازمانی اثبات نکنیم، از آنها نمیتوان مسئولیت خواست و کار کشید و در همین راستا ضمن تخلیه عضو از هویتی که دارا بود، بهجای خدا، مسئول در ذهنش کاشته میشد و درنهایت به شیفتگی و بردهداری تشکیلاتی میانجامید.
۶ـ در نظام آموزشهای جاری روحانیت و حوزههای علمیه، اعتقاد بر این است که جوانی که وارد این نظام میشود باید چندین سال دروس حوزه را مطالعه کند تا توانایی فهم موضوعی را پیدا کند. آنها معتقدند منطق ارسطو ـکه اساس آموزشهای حوزه علمیه است ـ کلید فهم همهچیز ازجمله قرآن است و تا زمانیکه طلبهای این منطق را نیاموزد و به کار نبندد نمیتواند درست بیندیشد و بفهمد. در این دیدگاه، مردمی که این آموزشها را ندیدهاند تحقیر میشوند. به عبارت دیگر آنها خود را در افق و موقعیت برتری میبینند و این احساس برتری به تحقیر تودهها میانجامد.
***
در این گزارهها احساسی عمومی به دست میآید که نوعی احساس خودمحوری، گروهمحوری یا سازمان خدابینی است؛ که گروههای پیشتاز و یا با دستگاههای معرفتی خاص خود سعی دارند تودهها را به سوی خود جذب کنند و آنها را به پارادایم فکری و شیوه تفکر خود آشنا نمایند تا آنگاه تأییدی بر فهم آنها داشته باشند، ولی وقتی ما نهضت انبیا ـ که نهضتهایی موفق بوده ـ را در طول تاریخ بررسی میکنیم ملاحظه میکنیم که آنها به زبان و فرهنگ مردم سخن میگفتند. سخن آنها این نبود که مردم باید الهه یا بدیهی متعارف و یا خدای مرا بپذیرند. آنها نمیگفتند تا زمانی که تودهها، بستر فکری مرا نپذیرند، چیزی نمیفهمند یا تعالی پیدا نمیکنند. اعتقاد آنها این بود که تکتک آحاد بشریت، مخلوق خدا بوده و ارتباطی مستقیم با خدا دارند و ازسویی همه انسانها حقیقتطلب، بینهایتطلب و عدلطلب هستند؛ به عبارتی انبیا معتقد بودند که همه انسانها دارای ویژگیهای یادشده هستند، انبیا برای اینکه به تودهها خدا دهند نیامدهاند، بلکه آمدهاند حقیقتطلبی و خداجویی آنها را تقویت کنند تا آنها را از خداجویی فطری ارتقا داده و به قانون فطرت رهنمون کنند. آنها نیامدهاند تا به مردم دین دهند، بلکه اعتقاد آنها بر این بود که همه دین دارند، تنها باید دین خود را برای خدا خالص کنند تا ارتقا یابند.
در این بستر فکری و پارادایم است که زبان و فرهنگ مردم معنا مییابد؛ چرا که انبیا با پذیرش هویت مردم با آنها برخورد میکردند و با زبان مردم سخن میگفتند.
پیام وحی هم چیزی جز هستیمحوری نبود، یعنی به مردم هویت میدادند و هویت آنها را میپذیرفتند. اله آنها را میپذیرفتند، منتها در سیری تعالیبخش آنها را به خدایی واحد ارتقا میدادند (الهکم اله واحد). آنها نمیگفتند خدای خود را ترک کنید و به من یا خدای من ایمان آورید، بلکه میگفتند به همان خدای واحدی ایمان آورید که خالق آسمان و زمین است و شما هم آن را قبول دارید.
اگر نیک بنگریم، مشاهده میکنیم که در زبان انبیا و قرآن، هم شیطان خدا را خالق آسمان و زمین میداند و هم بتپرستان، مؤمنان، کافران، مشرکان و منافقان. از منظر قرآن در این ویژگی پایدار انسان، هیچ شک و شبههای راه ندارد، حتی فرعون، نمرود و دیگر زورمداران تاریخ خدا را قبول داشتند. در قرآن چهار آیه وجود دارد که میگوید اگر از بتپرستان بپرسند چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده است، آنها قطعاً میگویند الله؛(۱) وقتی از آنها میپرسند پس چرا بت را میپرستید، خواهند گفت این نوعی وسیلهجویی است که ما را به خدا نزدیک میکند.(۲)
سوره انبیا آیه ۱۰۸ میگوید: «قل انما یوحی الی انما الهکم اله واحد…»، به من وحی میشود که خدای شما خدای واحد است. نخستین پیام وحی به پیامبر اکرم(ص) «اقرأ باسم ربک الذی خلق» بود، یعنی فهم و قرائت خود را بر مبنای پروردگاری قرار دهد که خالق است و انسان را خلق کرد. رسالت انبیا این است که به انسان یادآور میشوند چنین ملاک و معیاری دارد و خالق آسمان و زمین را قبول دارد، پس حال که اینگونه است، ربوبیت او را هم بپذیرد و آن را پرورشدهنده خود نیز بگیرد. این مقوله که مانع بتپرستی و یا اینکه گروهی واسطه فیض خدا با ما باشند، میشود.
زمانی که حضرت ابراهیم(ع) با نمرود برخورد میکند، به نمرود میگوید اگر راست میگویی خورشید را از مغرب بیرون بیاور، نمرود بهتزده میشود.(۳) در اینجا ابراهیم او را ابتدا به واقعیت پرتاب کرده، از ذهنیت بیرون آورده و شیوهای بهتآفرین را در پیش میگیرد.
در سوره غافر(۴) وقتی فرعون میگوید دست مرا برای کشتن موسی(ع) بازگذارید، رجل آل فرعون به او میگوید آیا مردی را میخواهی بکشی که یک حرف حسابی میزند! مگر غیر از این است که او هم رب خود را «الله» میداند؟ از آنجا که فرعون، الله را خالق آسمان و زمین میدانست موسی گفت این خالق، رب من هم هست و تو هم باید ربوبیت خالق را بپذیری. در سوره بقره آیه ۲۱ آمده است: «یا ایهاالناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون»، ای گروه مردم بندگی کنید پروردگارتان، همان پروردگاری که شما و پیشینیان شما را هم خلق کرد، یعنی پیشینیان شما، خالق شما نبودند و آنها را هم خداوند خلق کرده است.
در آموزشهای جاری، وقتی میخواهند جدال احسن کنند، ملاک و مبانی طرف مقابل را میفهمند و تلاش میکنند تناقضهای آن را بیرون آورند و بدینوسیله بر او چیره شوند، درحالیکه در جدال احسن قرآنی، زبان مردم مطرح است. این زبان مشترک بر مبنایی مشترک قرار دارد که همه از شیطان تا انبیا این مبنا را که همان خالقیت خداست میپذیرند. حتی شیطان به خدا میگوید: «خلقتنی من نار و خلقته من طین»، تو مرا از آتش خلق کردی و آدم را از خاک. پس شکی نیست که شیطان هم خالقیت خدا را قبول دارد. وقتی اینگونه است قرآن ما را از ۹۰درصد مباحث کلامی آموزشهای جاری رهایی میدهد، چرا که همه آنها بر محور اثبات خداست و به خالقیت هم رهنمون نمیشود. در سوره نازعات آیات ۱۸ و ۱۹، موسی به فرعون میگوید: «فقل هللک الی ان تزکی و اهدیک الی ربک فتخشی»، آیا میخواهی پاک شوی و تو را به پروردگارت هدایت کنم. جالب این که موسی با ملاک فرعون با خود او برخورد میکند، نه اینکه تناقضهای ملاک او را بیرون آورده و علیه او استفاده کند.
این نمونهای از گفتوگوست که میتواند الگویی برای بشریت باشد، تا ابنای بشر ملاک خود را به دیگری تحمیل نکنند؛ اینجاست که زبان و فرهنگ مردم مطرح میشود و میتواند راهگشا باشد. موسی در اینجا حتی با فرعون برخوردی تعالیبخش میکند و استدلالی جاندار میآورد که در فرعون هم اثرگذار بوده تا جایی که از کشتن موسی دست برمیدارد و فرعون را از فاز نظامی خارج کرده و برای مقابله با موسی به سحره و یا اندیشمندان زمان خود متوسل میکند. در سوره یاسین(۵) یکی از فرستادگان خدا زیر شکنجه به شکنجهگران خود میگوید: «انی امنت بربکم فاسمعون»، من که به رب شما ایمان آوردهام، پس سخن مرا بشنوید، یعنی حتی در خطرناکترین شرایط هم نمیخواهد ملاک خود را به زورگویان تحمیل کند و یا موسی پیش از رفتن به نزد فرعون از خداوند میخواهد که هارون را با او همراه کند، چرا که زبان هارون از زبان او فصیحتر است، یعنی به زبان مردم زمان خود از موسی آشناتر بوده است. به نظر من زبان و فرهنگ مردم را در چنین بستر و پارادایمی میتوان آموخت و به کار برد. در این پارادایم، بیخدایی و بیدینی به رسمیت شناخته نشده، بلکه در هرکس و در هر گزارهای (چه اثبات یا انکار و یا شک) میتوان موجی یافت تا با آن برخوردی تعالیبخش نمود. این گفتوگویی است که به وفاق بیشتر و کاهش کدورت میانجامد.(۶)
گفتنی است زبان مردم از زبان پوپولیسم متفاوت است، چرا که در زبان مردم سیری تعالیبخش دیده میشود، برای نمونه در آیه ۲۱ سوره بقره خطاب به مردم گفته میشود: «ای مردم، از همه گرایشها و قشرها، خداوند را بندگی کنید. کدام خدا؟ همان خدایی که شما را خلق کرد و همان خدایی که پیشینیان شما را خلق کرد، باشد که تقوای شما زیادتر شود.» در همین آیه خطاب به تودهها میبینیم یک منحنی رشد و ارتقا ترسیم شده که با پوپولیسم تفاوت کلی دارد.
پینوشتها:
۱ـ لقمان: ۲۵، زمر:۳۸، زخرف:۹ و ۸۷.
۲ـ زمر:۳.
۳ـ بقره:۲۵۸.
۴ـ غافر:۲۸ـ۲۶.
۵ـ یس:۲۵.
۶ـ رجوع شود به: «عقلانیت وحی»، لطفالله میثمی، چشمانداز ایران، شماره ۲۱، ص ۲تا۸. نقد عقلانیت وحی، حجتالاسلام دکتر حسن رضاییمهر، چشمانداز ایران، شماره ۲۴، ص ۱۱۹تا۱۲۲. تقریری بر نقد فوق، لطفالله میثمی، چشمانداز ایران، شماره ۲۴، ص۱۲۲ تا ۱۲۴ (بخش اول پاسخ). پاسخی به نقد فوق لطفالله میثمی (بخش دوم پاسخ)، چشمانداز ایران، شماره ۲۵، ص ۱۱۹و۱۲۰. اثبات خداوند و خشونتطلبی، حجتالاسلام حقانیفضل، چشمانداز ایران، شماره ۲۹، ص ۱۱۴تا۱۱۶. پاسخ به نقد فوق، لطفالله میثمی، شماره ۲۹، ص ۱۱۶ تا ۱۱۸.