خاطرات احمد غضنفرپور
#بخش_نهم
زمانی که موضوع سازماندهی در نوفللوشاتو در دستور کار قرار گرفت و اولویت پیدا کرد، همه گروهها و شخصیتها بهطور خودجوش وارد میدان شدند و به تکاپو افتادند. هرکدام بهنوبه خود هرچه در توان داشتند با کمال شوق و اشتیاق در میان گذاشتند. در آن شرایط پُرخطر که کشور از سویی در آتش انفجار و اختلاف و جنگ میسوخت و سوی دیگر قدرتهای بزرگ و کوچک خارجی با عوامل نفوذی آشکار و پنهانشان بیکار ننشسته بودند نقش دکتر ابراهیم یزدی بهرغم کاستیها که قبلاً اشاره شد از همه پررنگتر بود. تواناییهای فوقالعاده، اطلاعات مبسوط از وضعیت منطقه و جهان، تسلط به زبان خارجی، شناخت و ارتباط گسترده با بسیاری از ارباب جراید و سیاستمداران و افراد بانفوذ حقوق بشر، هوش و حافظه سرشار، سختکوشی و انگیزههای قوی درونی او را در صدر امور نشانده بود. از اینرو توانست در آن لحظات حساس نقشآفرینی کند و به یک سازماندهی نسبتاً مناسب با اوضاع و احوال دست زند. اگر آن نواقصی که در گذشته شرحش آمد، نقش پُررنگی نداشت، شاید اوضاع به گونه دیگری رقم میخورد.
آقایان حسن حبیبی و ابوالحسن بنیصدر به خاطر مسائل پژوهشی گسترده، مخصوصاً در زمینه برنامهریزی برای پس از انقلاب اسلامی، در امر سازماندهی دخالت چندانی نداشتند. آقای صادق قطبزاده بهشدت سرگرم امور اجرایی خارج از نوفللوشاتو بود، از اینرو وقت چندانی برای رسیدگی به امور داخلی نداشت.
آقای دکتر یزدی برخلاف سایرین از خانه و زن و فرزند دور شده بود و مجبور بود در دهکده در یکی از هتلهای درجه سه با شرایط بسیار سخت و ناموزون که با روحیه او چندان مناسبتی نداشت زندگی کند. او شرایط هتل را اینگونه شرح میدهد: در روزهای اول ورود به نوفللوشاتو شبها در همان ساختمان ویلایی به سر میبردم. خواستم به یک هتل یا مسافرخانهای که نزدیک ستاد باشد بروم، اما هرچه بیشتر گشتم کمتر یافتم. بالأخره با جستوجوی دوستان یک مهمانسرا یافتم. مسافرخانهای با اتاقهای کوچک. جای خیلی مناسبی نبود، اما برای رفتن به اتاقها در طبقه دوم بایستی از سالن بار مهمانسرا عبور میکردیم. اکثر شبها بهخصوص شبهای تعطیل آخر هفته این سالن آنچنان آکنده از بوی مشروب بود که برای آنها که اهل مشروب نبودند تحمل آن بسیار سخت و عذابآور بود.
دکتر یزدی مجبور بود شبها در این شرایط به سر ببرد و اما از اول صبح به باغ نوفللوشاتو میآمد و با انبوهی از کارهای مختلف، دیدار با ارباب جراید و کسانی که از اَقصی نقاط به پاریس میآمدند، باید برای هر فرد یا گروهی شرایط دیدار با امام را فراهم میآورد و غالباً همراه با خبرنگاران یا مقامات سیاسی که به دیدار امام میآمدند برای ترجمه و توضیح شرایط آنان حضور داشته باشد.
نظم و بینظمی
پس از چند روز که از اقامت در نوفللوشاتو گذشت اختلافات شدیدی در مورد نظم و سازماندهی درگرفت. آقای دکتر یزدی معتقد بود نوفللوشاتو یک نمونه یا مُدل از یک جامعه بزرگتر در هزاران کیلومتر دورتر در سرزمین اصلی است. بینظمیها در این اقامتگاه بهخصوص برنامههای روزمره به آبرو و حیثیت جنبش و رهبری آن لطمه میزد. روحانیون مستقر در نوفللوشاتو با این شیوه نظم و انضباط روی خوشی نشان نمیدادند و میگفتند نظم ما در بینظمی است. بالأخره مشاجرات بالا گرفت تا اینکه امام وارد عمل شد و در یک سخنرانی شدیداللحن به نظم در بینظمی انتقاد کرد تا حدی که ورود این ایده به حوزهها را مشکوک و ادامه آن را خطرناک برای جامعه دانست.
مورد دیگری که دکتر یزدی را رنج میداد موضوع سیگار کشیدن بود، خصوصاً در اتاقهای دَربسته. او میگفت در پژوهشهای علمی که شخصاً انجام دادهام عامل بسیاری از سرطانها کشیدن سیگار است و بهقدری نسبت به این موضوع حساس بود که در بعضی مواقع کار به مشاجره میکشید.
بالأخره دکتر یزدی به نتیجهای رسید که خلاصه آن چنین بود: «روحانیون مستقر در دهکده حضور روشنفکران را برنمیتابند و از هر فرصتی برای تحقیر یا مقابله با آنها استفاده میکنند. ایشان از قول خانم طباطبایی (همسر حاج احمد آقا) میگوید: «ایشان در خاطرات خود بهدفعات از نگرش نامطلوب و منفی روحانیون نسبت به روشنفکران دینی یاد کرده است».۱
البته تا آنجا که نگارنده این سطور به یاد دارم آن نگاه شامل همه روشنفکران نبود، بلکه بهعکس بسیاری از روحانیون مستقر در نوفللوشاتو با دیگر روشنفکران مخصوصاً گروه بنیصدر رابطه خوب و مطلوبی داشتند، بهطوریکه شخصاً از زبان حاج احمد آقا شنیدم که میگفت ما آقای بنیصدر را از خود میدانیم.
رابطه آقای محمد منتظری حتی تا زمان ریاستجمهوری آقای بنیصدر رابطه خوب و همکاری بود. آنان گروه دکتر یزدی و صادق قطبزاده را برنمیتابیدند که آن هم چندین علت داشت: اول به خاطر نحوه مدیریت و تضادی بود که بین دکتر یزدی و آنان به وجود آمده بود؛ همان اختلافی که از قول آقای فردوسیپور در بخشهای قبل نقل شد: «آقای دکتر یزدی تصمیم داشت ما روحانیون را از امام خمینی جدا کند».
قبلاً گفته شد آقای دکتر یزدی و گروه ایشان به صورت بسته و انحصاری عمل میکردند و دیگر گروهها را از دور خارج کرده بودند. این نحوه عملکرد باعث عکسالعمل شده بود و شرایطی فراهم آورده بود که دیگران بهموقع وارد عمل شوند و نگذارند آنان بیشتر از حدّ خود پا فراتر نهند؛ یکی از آن موارد موضوع نمایندگی یا سخنگویی آقای دکتر یزدی و آقای قطبزاده بود. گرچه قبل از ورود امام به پاریس مطرح شده بود و آقای بنیصدر هم بهشدت با آن مخالفت میکردند. بعد از ورود امام به پاریس ابعاد گستردهتری پیدا کرد و روحانیون مستقر در دهکده نسبت به آن حساسیت نشان دادند. گفتوگوها بالا گرفت. از طرف امام اعلامیهای صادر شد مبنی بر اینکه من سخنگوی خاصی ندارم. از آن پس اعلامیهها بهطور گسترده به در و دیوار نصب شد و از آن زمان به بعد مواضع دکتر یزدی و قطبزاده بهطور قابلتوجهی رو به افول نهاد و هرچه زمان گذشت، ضعیف و ضعیفتر شد.
گفتوگو و تبادلنظر
نکته جالبتوجه این بود که روحانیون مستقر بهرغم دلخوریها هر موقع به وجود دکتر یزدی نیاز داشتند از او کمک میگرفتند و جالبتر این بود که ایشان هم با وجود نارضایتی که از آنان داشت با خوشرویی دعوت آنان را میپذیرفت. زمانی که دانشجویان و دیگر مردم از نقاط مختلف نوفللوشاتو میآمدند از دکتر درخواست میشد جلسات بحث و گفتوگو ترتیب دهد، ایشان وارد گفتوگو میشد. نگارنده اغلب مواقع در آن جلسات حضور داشت. سؤالات و بحثها درباره مسائل مختلف اجتماعی، سیاسی، دینی و فرهنگی داخلی و خارجی دور میزد. دکتر یزدی بیشتر مواقع ابتدا قرآن را باز میکردند و با تفسیر آیات قرآن مسائلی بازگو میشد که از تدریجی بودن رویدادها حکایت داشت. ایشان با استناد به آن آیات، همچنین تجربیات تاریخی، روانشناختی و جامعهشناختی سعی داشت مردمان آن روزگار را از ایدههای عجولانه غیرمنطقی و غیرشرعی که رایج آن دوران بود دور نگه دارد و خطرات ناشی از آن را با شرح و تفصیل بیان میکرد.
آزادی مارکسیستها
درباره حکومت اسلامی و برنامههای بعد از پیروزی بحثهای مفصلی مطرح و نظریات گوناگونی ارائه میشد. دکتر یزدی با بعضی از آن ایدهها و نظریات موافق نبود و آن تعابیر را در تضاد با شرایط زمانه میدانست. یکی از روحانیون به نام دکتر صادقی که از نجف به پاریس آمده بود و در مورد حکومت اسلامی تحقیقاتی داشت برای سخنرانی به خانه ایتالیا واقع در کوی دانشگاه دعوت شد. دانشجویان از هر گروه و تفکری آمده بودند. وقتی نوبت به پُرسش و پاسخ رسید از دکتر صادقی سؤال شد در حکومت اسلامی شما، آیا مخالفان آزادند؟ آیا مارکسیستها در بیان نظریات و نوشتار آزادی دارند؟ جوابی که داده شد همانند بمب سالن را منفجر کرد: «آنان به هیچ وجه اجازه نشر افکار و فعالیت در هیچ زمینهای را ندارد. میتوانند برای فعالیت راهی شوروی شوند یا به چین و کوبا و دیگر کشورهای کمونیستی بروند». این پاسخ در آن شرایط و کشوری که بعد از چندین انقلاب خونین و سپس جنبش می ۱۹۶۸ فرانسه و الگوی نمونه یک کشور آزاد شده بود، چنان ناباورانه بود که همه را به حیرت واداشت. از گوشه و کنار فریاد بلند شد و جلسه به آشوب کشیده شد. یکی از مارکسیستها که سرد و گرم روزگار چشیده بود و زندگیاش با فراز و نشیب بسیار همراه بود و ماجراهای شوروی و کُشت و کشتار و دیکتاتوری وحشتناک دوره استالین او را به راه تروتسکیستها کشانده بود،۲ سعی کرد با زحمت فراوان جلسه را آرام کند. خطاب به آنان گفت رفقا نسبت به پاسخ ایشان عجله به خرج ندهید، تأمل کنید. اصل قضیه را باید از زبان امثال آقای دکتر صادقی (گوینده) شنید، نه امثال آقایان بنیصدر و دکتر سامی و دکتر یزدی و دیگر روشنفکران دینی. بعد از این گفتوگوها به جلسه خاتمه دادیم و با حال پریشان و شرمساری و حیرت به منزل بازگشتیم.
فردای آن روز نتیجه جلسه به سمع امام رسیده بود. ایشان بسیار ناراحت شدند و در یک سخنرانی مفصل به موضوع آزادیها اشاره کردند و گفتند «در حکومت اسلامی همه گروهها، حتی مارکسیستها در بیان عقایدشان آزادند، درصورتیکه توطئهای در کار نباشد».
روز بعد قضیه را با یکی از روحانیون در میان گذاشتم. ایشان گفت: «صحبتهای آقای دکتر صادقی خلاف نبوده، در این زمان و موقعیت نباید به اینگونه بحثها دامن زد».۳
با این اختلافنظرها که شرحش آمد و آن شرایط پیچیده، سازماندهی بسیار مشکل شده بود؛ معذالک شرایط بهگونهای بود که نتوانست مانع از پیشبرد امور شود.
تقسیم کار
نحوه سازماندهی بدین گونه بود که هرکدام از مسئولان متناسب با اوضاع و احوال شخصی و اجتماعی مسئولیتی پذیرفتند؛ آقایان فردوسیپور و املایی و محتشمی مسئول پاسخ به تلفنها بودند. پاسخ به تلفنها مسئولیت بسیار حساسی بود که باید توسط افراد کاملاً مطمئن صورت میپذیرفت. مرحوم آیتالله اشراقی و حاج احمد آقا مسئول تنظیم دیدارهای روزانه امام بودند. در روزهای اول استقرار در نوفللوشاتو در ویلای دکتر مهدی عسگری تلفن نبود، لذا ارتباطات با پاریس و ایران از تلفن منزل ما در پاریس استفاده میشد. بعد از آنکه تلفن باغ نوفللوشاتو وصل شد، نهتنها منزل ما در پاریس تخلیه نشد، بلکه به دفتر موقت امام در پاریس تبدیل شد و مسئولان تلفن هرکدام به نوبت در آپارتمان پاریس میآمدند و در آنجا هم کار پاسخ به تلفنها را بر عهده داشتند.
سختگیری یا تساهل؟
بعضی مواقع که کارها سبک میشد و زمانی برای فراغت فراهم میشد با آنان گفتوگو میکردیم و مطالب جالبی که تا آن زمان نشنیده بودیم را میشنیدیم. آنان میگفتند: «در حوزه نجف بین روحانیون و علما سختگیریهای زیادی در بعضی موضوعات مانند پوشیدن لباس، کوتاه کردن موهای سر و مسائلی از این قبیل وجود داشت، اما امام خمینی توجهی به اینگونه مسائل حاشیهای نداشتند. بهطور مثال وقتی منزلی روبهروی باغ نوفللوشاتو اجاره شد، به ایشان گفتیم باید قبل از ورود آن منزل را شستوشو دهیم. ایشان گفتند به چه علت؟ گفتیم به خاطر آنکه غیرمسلمان در آنجا ساکن بوده. گفتند مگر شما دیدهاید کسی دستی بزند؟ گفتیم نه! گفتند هیچ صلاح نیست این کار را انجام دهید.»
روزی آقای زیارتی (پژوهشگر آثار امام خمینی) از نجف به پاریس آمده بود و قبل از دیدار با امام، سر و صورت و ریشها را اندکی کوتاه کرده بود. وقتی هنگام نماز در پشت سر امام نشسته بود، امام برگشتند و دَرِ گوشی مطلبی رد و بدل شد. آقای فردوسیپور میگفت فکر کردیم امام درباره کوتاه کردن ریش ایشان ایراد گرفتند. بعد از نماز از ایشان پرسیدیم صحبت امام ایراد از اصلاح سر و صورت شما بود؟ خندید و گفت نه! به من گفتند برای ناراحتی گوشت نزد دکتر رفتهای یا نه؟ گفتم تازه وارد شدهام و هنوز فرصت پیدا نکردم. گفتند حتماً برو معالجه کن! به گفته ایشان گوش در اثر ضربه در زندان آسیب دیده بود و فردای آن روز به اتفاق نزد دکتر گوش و حلق و بینی رفتیم. وقتی معاینه دقیق به عمل آمد دکتر گفت متأسفانه پرده گوش پاره شده و راه علاج غیرممکن شده است. من خیلی ناراحت شدم، اما آقای زیارتی عکسالعملی نداشت و با همان روحیه اولیهای که داشتند به منزل بازگشتیم. جلوی در منزل که رسیدیم، به او گفتم راستی راجع به مطلبی که در مورد آیتالله شریعتمداری نوشته بودی امام ناراحت شده بودند و برای شما جنبه خوبی نداشت. خندید و با یک حالتی خاصّ شعری بدین مضمون خواند: «من از آنکه رسوا کند نام عاشق نترسم».
در حین گفتوگوها به نکات جالبتوجه دیگری نیز برخورد میکردیم که برایمان جالبتوجه بود. آقای فردوسیپور میگفت روزی دو نفر از ایران به نجف آمده بودند. وقت ملاقات گرفتند و نزد امام رفتند و از پشت در سر و صدای بلند شنیدیم. آنان شروع کردند به اعتراض و تقریباً بد و بیراه گفتن به امام. امام سکوت معناداری کردند و وقتی وارد اتاق شدیم، دیدیم ایشان با همان سکوت، نگاهی به فردی که طرف راست ایستاده بود انداختند و نگاهی به فرد طرف چپ. این دو نفر به لرزه افتادند و با حالت شرمندگی از اتاق خارج شدند.
مسئله دیگری که برای ما تازگی داشت این بود که روز بعد از ورود آنان به پاریس، بعدازظهری بود و امام در حال استراحت و خواب. به حاج احمد آقا گفتم این شلوغی مانع خواب و آرامش ایشان نشود، اگر چنین است به بچهها بگوییم ساعتی آپارتمان را ترک کنند. حاج احمد آقا نزد امام رفت که هنوز نخوابیده بود و مطلب را در میان گذاشت. در موقع بازگشت از پیش ایشان با لبخند گفت امام میگویند من هر وقت اراده کنم سروصدایی نمیشنوم، مانع ماندنشان نشوید.
اینگونه مسائل واقعاً برای ما تازگی داشت. وقتی در یک موردی با آقای قطبزاده بحثی داشتم به من گفت تو بافت پیچیده آخوندها را نمیشناسی! از آن موقع به بعد هر چه میدیدم و میشنیدم سعی داشتم تا به عمق مسائل واقف نشوم قضاوت نکنم، اما صادقانه اعتراف میکنم که بیشتر مواقع این نکته باریکتر از مو را فراموش میکردم یا فراموش میکنم.
تقسیم وظایف
اکنون به دیگر قضایای سازماندهی بازگردیم. پس از استقرار در نوفللوشاتو، خانمی امور داخلی منزل امام را به عهده گرفت که بعدها فهمیدیم این خانم که نامش «طاهره دباغ» بود، زمانی با مجاهدین همکاری میکرده و بعدها از آنان جدا شده بود.
آقای صادق قطبزاده بهطور عمده عهدهدار امور بینالمللی بود. آقای صادق طباطبایی (برادر همسر حاج احمد آقا) بهطور دائم در تماس بود و به قول آقای دکتر یزدی در تمام موارد مورد مشورت قرار میگرفت. آقای کریم خداپناهی نیز از آلمان آمده بود و از دوستان صادق قطبزاده بود.
روزهای اول تا چند روز اوضاع داخلی باغ سر و سامان نداشت و وضع غذا و خواب و استراحت کسانی که به دیدار امام میآمدند رضایتبخش نبود. با آمدن حاج مهدی عراقی به پاریس، وضع اداره منزل سروسامان تازهای به خود گرفت و اندکی تغییر کرد. با آمدن ایشان، پذیرایی با چای و ظهرها با نان و پنیر و گاهی اوقات تخممرغ یا آش برقرار شد. بهتدریج افرادی از ایران از طرف علما و بازاریان به پاریس آمدند که وضعیت غذا را تغییر دادند. دیگهای بزرگ تهیه شد و آنان با روش هیئتی از مهمانان پذیرایی میکردند.
قبل از ورود این عده، کسی رنگ پلو و خورشت و غذاهایی از این قبیل را نمیدید. شبی آقای دکتر مهدی عسگری (صاحب باغ) خبر داد از منزل غذا تهیه کرده و به آنجا میآورد، اما تا آمدن ایشان مدتزمانی طول کشید. وقتی غذا آورده شد همگی از گرسنگی کلافه شده بودند. من در آن شب آنجا نبودم، ولی شنیدم زمانی که ایشان رسیده بود بعد از مدتها که مردم غیر از ساندویچ تخممرغ و گوجه غذای دیگری نخورده بودند، با دیدن دکتر به همراه دیگها بسیار خوشحال شده بودند و مثل اینکه جشنی برپا شده باشد، شادمانی میکردند. گفته شد که از آن به بعد وضعیت تغییر کرد و هیئتهای ایرانی به داد مهمانان رسیدند.
بعد از استقرار در نوفللوشاتو، چون رفتوآمد مردمی که از ایران یا سایر کشورها میآمدند به نوفللوشاتو مشکل بود، یک سرویس اتوبوس میان نوفللوشاتو و آپارتمان پاریس راهاندازی شد. آقای عبدالکریم سنایی مسئول این رفتوآمدها شد. ایشان بعد از انقلاب در صدا و سیما مسئولیت داشت و بعداً بهعنوان سفیر در کشورهای مختلف اروپایی منصوب شد.
روحانیون بسیاری به آنجا میآمدند و مدتی اقامت داشتند. عدهای مانند آقایان مروارید، لاهوتی و صدوقی به ایران بازگشتند و عدهای مانند آقایان موسویخوئینیها و هادی غفاری تا آخر ماندند. آقای موسویخوئینیها عضویت هیئت پاسخگویی به روزنامهنگاران را پذیرفت و آقای هادی غفاری بیشتر در جلسات سخنرانی شرکت میکرد. آقای سید محمد خاتمی بهطور مرتب از آلمان میآمد و از افرادی که در آنجا بودند جویای اخبار میشد، اما خود ایشان صحبتی نمیکرد. وقتی کسانی نسبت به اوضاع انتقادی داشتند همیشه با یک جمله به بحثها خاتمه میداد: «امام مظلوم واقع شده»، نزد امام یا حاج احمد آقا میرفت و بلافاصله به آلمان بازمیگشت.
در امور سازماندهی بعد از دکتر یزدی بیشترین مسئولیتها به عهده حاج احمدآقا بود. ایشان بهطور مرتب اخبار و اطلاعات را میشنید و صحت و سُقم آنها را بررسی میکرد و نتیجه را به اطلاع امام میرساند. او درگیریها را مدیریت میکرد، مخصوصاً درگیریهای بین روحانیون و دکتر یزدی که جنبه حاد به خود گرفته بود. با روحانیون و شخصیتهایی که از ایران میآمدند به بحث و گفتوگو مینشست و نتیجه آن را با امام در میان میگذاشت و نظر ایشان را جویا میشد و مطالب امام را به دیگران اعلام میکرد.
یک روز که هوا آفتابی بود در گوشهای از باغ ایستاده بود. وقتی مرا دید گفت واقعاً خسته شدهام. واقعاً خستهکننده هم بود. در خاطرات همسر ایشان آمده است: «من کمتر میتوانستم او را ببینم. همیشه در رفتوآمد بود و حتی فرصت چند دقیقه گفتوگو و نشستن را نداشت. میگفت اوضاع بسیار حساس است و خطرات نزدیک».
بعد از ایشان، مهمترین امور به عهده آیتالله اشراقی (داماد امام) بود. همانطور که در خاطرات آقای دکتر یزدی نیز اشاره شده: «خیلی سیاسی نبود و در برخی از مسائل سنتی میاندیشید. در مقایسه با سایر همکسوتان خود روشنبین و با مسائل جدید آشنا بود».۴
سازماندهی در بحران
بینظمیهای مشهود در اقامتگاه، بهخصوص برنامههای روزمره با وجود هشدار امام، روزبهروز گسترش یافت و هر دو طرف را کلافه کرده بود. «نظم و انضباط» مورد نظر دکتر یزدی و «نظم در بینظمی» حوزویان دو نظرِ متفاوت بود که هیچکدام حاضر نبودند بی جنگ و جدال روشِ مطلوب خود را عوض کنند. این دو نظرِ متفاوت نهتنها در زمینه سازماندهی در نوفللوشاتو که در اغلب زمینههای اجتماعی و سیاسی گاهوبیگاه سَرَک میکشید و خودنمایی میکرد، بهطوریکه ردپای آن را تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و بازگشت به ایران و تشکیل دولت موقت و حتی بعد از آن تا به امروز که ۴۱ سال از آن میگذرد، بهروشنی میتوان مشاهده کرد.
دولت موقت بعد از روی کار آمدن همچنان به روش تدریجی یا به قول مرحوم بازرگان «گامبهگام» معتقد بود و بر آن پافشاری میکرد. عدهای از مخالفان این روش را کارساز نمیدانستند و به روش «ضربتی و انقلابی» ادامه میدادند. هرکدام استدلال مخصوص به خود را ارائه میدادند و بهطور تند و تیز از آن دفاع میکردند.
آنچه شواهد میگوید روش «گامبهگام» نمیتوانست در شرایط بحرانی به یک معنی کارآمدی لازم را داشته باشد. روش ضربتی و تند و عجولانه هم عوارض خاص خودش را داشت. طبیعتاً مردمان چشم به راه آزادی و استقلال در پناه جمهوری اسلامی بین این دو نوع مدیریت مردّد مانده بودند.
«نظم در بینظمی» به یک معنی میتواند در پارهای از امور مانند شعر، فلسفه و کارهای پژوهشی ــ آن هم توسط افراد خبره ــ کارساز باشد، اما در امور سیاسی، اقتصادی، نظامی، پزشکی و مهندسی نهتنها کارآمد نیست، بلکه زیانآور است و خطرات جبرانناپذیر به بار میآورد.
نظم و انضباط کلاسیک هم در شرایط بحرانی مسلماً نمیتواند به حل مشکلات عدیده سروسامان بخشد. در چنین فضا و موقعیت، برای پیشبرد امور باید راهحلِ میانه را در نظر گرفت؛ یعنی مطابق با شرایط، تاکتیکها را با ظرافت تغییر داد و نظم و سازمانِ منطبق با آن بهوجود آورد که البته در آن موقعیت تاریخی بسیار سخت و شاید غیرممکن به نظر میرسید، اما بعد از پایان آن شرایط هم کمبود چنین حزب و سازمان بر مشکلات روزافزون افزوده است. از اینرو مورخان گفتهاند که چنانچه گذشته تاریخی بهدرستی و روشنی بیان شود، میتواند چشمانداز روشنی باشد برای نسل حال و آینده.
کلام آخر آنکه بیان رویدادها توسط نگارنده، نمیتواند بیشتر از ذرّهای باشد از بسیار. به امید آنکه صاحبنظران و سخنسنجانِ باریکاندیش با سعهصدر وافی خلل و نواقص را با دیده اغماض بنگرند و هرکدام بهنوبه خود بخشی از حقیقت را بازگو کنند.■
پینوشت:
۱. شصت سال صبوری و شکوری، خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج. ۳، ص. ۴۰۹.
۲. آقای بیژن حکمت.
۳. به دلیل اینکه ایشان در قید حیات نیستند، از ذکر نام ایشان خودداری میشود.
۴. شصت سال صبوری و شکوری، خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج. ۳، ص. ۱۰۶.