محمدرضا کربلایی
متن زیر بخشی از سخنرانی است که درباره مسائل افغانستان در دفتر حزب جامعه زنان انقلاب اسلامی ایراد شده است. در ابتدای بحث بهصورت گذرا به بحث مهاجران افغانستان اشاره میکنم و بعد به آنچه فکر میکنم ریشهایتر است میپردازم و مشکل اصلی را که آن طرف مرزهای جنوب شرقی ما در افغانستان در جریان است ریشهیابی میکنم. تروریسمی که در آنجا جریان دارد و خطر اصلی برخی از مهاجران هم میتواند عمدتاً همین باشد.
***
در ابتدای امر به ذهن عموم میرسد مشکلاتی که مهاجران افغان به بار میآورند بحثهای اقتصادی است، مانند استفاده از یارانهای که برآورد شده حدوداً ۷ میلیون نفر از مهاجران استفاده میکنند و این بار مالی سنگینی روی دوش مملکت است؛ البته این یک بعد مسئله است و فرصتهای شغلی را که اشغال میکنند نیز یک جنبه دیگر است، همینطور با توجه به محدودیت عرضه کالا و خدمات در کشور مثلاً در بخش مسکن وقتیکه تقاضا به این حجم اضافه میشود باعث افزایش قیمتها میشود و گرانیها بیشتر میشود. همه این شکلات از نوع اقتصادی است که مهم است و همه هم از آن خبر داریم، اما من به یک نکته دیگر میپردازم و آن بحث بحران هویت است که میتواند منشأ خطر باشد و تا کنون به این بحث کمتر پرداخته شده است.
شرایط مهاجرپذیری در کشورها
کشورهای پذیرنده مهاجر در همه دنیا با آگاهی و با برنامه مهاجر میپذیرند. نیاز کشورشان و همینطور سنخیتها و قرابتهای فرهنگی با مهاجران خیلی برای آنها مهم است. در قضیه جنگ روسیه و اوکراین دیدیم که وقتی مردم اوکراین آواره شدند، اروپاییها آنها را خیلی راحتتر از آوارههای افغانستانی پذیرفتند. البته تنها بحث تبعیض نژادی مطرح نیست، به هر حال فرهنگ مشترکی که مردم اوکراین با آنها دارند مانند دینشان برای کشور پذیرنده خیلی مهم است. برخی از کشورها وقتی مهاجر میپذیرند دورهای را برگزار میکنند که مهاجران با فرهنگ و با اصول شهروندی آنجا آشنا شوند و بعد اجازه میدهند وارد جامعه بشوند؛ مانند ما بیدروپیکر نیست که این حجم انبوه مهاجر در مدت کوتاهی وارد کشور بشود. آن هم افرادی که خیلی از آنها در محیط زندگیشان واقعاً در روابط و مناسبات ماقبل مدرن بودهاند و فرهنگ و آداب و عادتهای دیگری دارند. بسیاری از آنها برای اینکه خودشان را با فرهنگ جوامعی که در اینجا مثل تهران یا کلانشهرهای ما قرار میگیرند وفق بدهند دچار مشکل میشوند. در نتیجه ممکن است یک نوع احساس بیگانگی عمیق و حتی احساس طردشدگی و نهایتاً تحقیرشدگی به برخی از آنها دست بدهد. ثابت شده افراد تحقیرشده میزان پذیرش کمتری نسبت به هنجارهای جامعه نشان میدهند و حتی نوعی مقاومت و عناد از خود بروز میدهند و به سبب نفرت و کینهای که از جامعه پیدا کنند ممکن است به یکسری واکنشها دست بزنند که این واکنشها میتواند برای ما خطرناک باشد. جدای از آنکه ما الآن نگرانیم در میان این مهاجران ممکن است افرادی باشند که مأمور بیگانگان باشند یا داعش اینها را فرستاده باشد که حتماً در میان آنها وجود دارد، اما یکعدهای که الآن نه داعشی هستند و نه طالبان، این پتانسیل را دارند که دچار بحران هویت بشوند و دست به اقداماتی بزنند یا به همان گروههایی که تروریست هستند بپیوندند و بخواهند حالا که خودشان را نمیتوانند با جامعه وفق بدهند پس سعی کنند جامعه پذیرنده را به نفع افکار و اعتقادات خودشان دچار تغییر و دگرگونی کنند. این از یک نظر خطر نهفتهای است که شلختگی در برابر مهاجران باید هر چه سریعتر اصلاح بشود و الا در درازمدت کسانی که در ابتدا هم شاید خطری نداشته باشند برای ما خطرناک شوند.
ریشههای خشونتورزی و ناامنی در افغانستان
ریشههای خشونتورزی و ناامنی در افغانستان از آن جهت مهم است که ناامنی سرایتپذیر است و تا کنون برای ما مشکلساز بوده است. اتفاقاتی که در سال گذشته در بلوچستان داشتیم خیلی غیرمنتظره بود. سازمان تروریستی جیشالعدل در یک روز در سه شهر بلوچستان یعنی شهرستانهای راسک، سرباز و چابهار در پنج محل عملیات انجام داد. قبلاً عبدالمالک ریگی و گروه جندالله عملیاتی که انجام میدادند این بود که مثلاً یک موتورسیکلت یا اتومبیلی را پر از مواد منفجره میکردند و در کنار اتوبوس سپاه که کارکنانش را جابهجا میکرد منفجر میکردند و باعث شهادت عدهای میشدند. یا مثلاً بزرگترین آنها عملیات تاسوکی بود که جاده زاهدان به زابل را بستند و تعدادی از مسافران را کشتند، اما آنچه در چابهار اتفاق افتاد حدود بیش از دوازده ساعت درگیری بود؛ تعبیری که میشود به کار برد «جنگ شهری» است. دوازده ساعت عملیات در پنج مرکز در سه شهر جداگانه آن هم بهطور همزمان اصلاً قابل مقایسه با آن چیزی که قبلاً انجام میشد نیست. پایگاه جیشالعدل در آن طرف مرز است، یعنی حمایتها و تدارکات و آموزش و پایگاههایشان آنطرف مرز قرار دارد. اینها سه سال قبل هم با القاعده و هم با طالبان در موقع ورود طالبان به شهرهای هرات و شهرهای غربی افغانستان هماهنگی و همکاری داشتند. همکاری نزدیک با گروههای تروریستی و تجزیهطلب منطقه در پاکستان هم دارند. خطری که این نوع تروریسم برای کشور دارد از خطر یک مهاجری که به هر حال یک فرصت شغلی را از یک کارگر ایرانی گرفته است خیلی عمیقتر و مخربتر است و شایسته توجه بیشتری است.
بعد از گذشت حدود سه سال که طالبان در سال ۱۳۹۸ با امضای قرارداد دوحه با امریکا دوباره به قدرت رسیده است، افغانستان بنا بر گزارشهای سازمان ملل، شورای امنیت و همینطور نهادهای اطلاعاتی امریکا به پناهگاه امن گروههای تروریستی تبدیل شده است.
لازم است به عمق خطری که افغانستان کنونی برای منطقه و کشور خودمان دارد توجه بیشتری شود. برای اینکه بدانیم در افغانستان چه میگذرد بهخصوص اینکه میگوییم سه سال بعد از برگشت مجدد طالبان به قدرت و به چه دلیل ثمره آن اینگونه شده است که افغانستان الآن پناهگاه امن تروریسم بینالمللی شده است باید درباره پیشینه تاریخی تروریسم در منطقه دقت و تأمل بیشتری صورت بگیرد. بهخصوص که یک زمانی با برخی گروههای تروریستی محلی مواجه هستیم مثلاً افغانستانی یا پاکستانی هستند، اما یکوقت آنطور که در گزارشهای شورای امنیت آمده است گروههای تروریستی غیربومی هستند مثلاً الشباب یا بوکوحرام که اینها در نیجریه و سومالی فعالیت میکنند، اما الآن در افغانستان پایگاه دارند، مراودات مالی بینالمللی خود را انجام میدهند و در آنجا عضوگیری میکنند و بعد از سربازگیری و آموزش به مناطق خود برمیگردند و عملیات میکنند! برای اینکه بهتر درک کنیم اوضاعی که اکنون ما در منطقه گرفتار آن هستیم چرا به این صورت درآمده است باید یکقدری به عقب برگردیم؛ البته سعی میکنم زیاد از تحولات روز دور نشوم، هرچند سیر تحولات افغانستان جالب توجه است.
محور بحث ما تحولات پنجاهساله اخیر افغانستان است. از یک نظر سال ۱۳۵۲ نقطه شروع روندی است که به تحولات الآن منجر شده است. هرچند برحسب نیاز ناگزیریم گاهی اشارهای به زمانهای دورتر هم داشته باشیم. خوب است بدانیم کل عمر این واحد جغرافیایی افغانستان حدود سیصد سال است. بعد از مرگ نادرشاه در سال ۱۱۲۶ ه. ش- ۱۷۴۷ م-که ایران تضعیف شده بود و مردم شرق ایران در ناحیه قندهار هم از والی آنجا که یک گرجستانی خیلی سختگیر و بیرحم بود ناراضی بودند، یکی از سرداران محلی سپاه نادرشاه به نام احمدخان ابدالی یا درانی شورش کرد و بخشهایی را جدا کرد. او مانند نادرشاه رویه تهاجم به سرزمینهای اطراف و گرفتن غنیمت را در پیش گرفت و بارها به هندوستان حمله کرد. او حتی تا هرات هم آمد و یک مدتی هرات هم موقتاً تحت حکومت او درآمده بود. گستره جغرافیای آن زمان افغانستان برابر با جغرافیای امروز آن نبود. جدایی هرات بعدها اتفاق افتاد. همینطور بعد از آن جدایی سیستان رخ داد. در طول تاریخ این قسمتها بارها دستبهدست میشده است. یک مدت آنها قوت میگرفتند و دستدرازی میکردند، مثلاً هرات را تحت تصرف داشتند، یک موقعی هم سلاطین ایران موفق به دفع تجاوز میشدند. بالاخره طی معاهده پاریس در ۱۳ اسفند سال ۱۲۳۵ برابر ۴ مارس ۱۸۵۷ میلادی پس از دومین نبرد انگلیس با ایران بر سر مسئله هرات ایرانیان توافق کردند که سپاه خود را از هرات خارج کنند و از ادعای خود بر هرات چشمپوشی کنند. هرات در سال ۱۸۶۳ به افغانستان ملحق شد و ایران موجودیت کشوری به نام افغانستان را به رسمیت شناخت. کمتر از یک دهه بعد در سال ۱۲۵۱ ه. ش به موجب قرارداد گلد اسمیت سیستان به دو قسمت، اصلی و خارجی تقسیم و ناحیهای که در شرق هیرمند واقع است به افغانستان داده شد.
کودتای محمد داوود خان و اثرات آن
حدود پنجاه سال پیش در تیرماه سال ۱۳۵۲ سردار محمد داوود خان بر علیه محمد ظاهر آخرین پادشاه افغانستان کودتا کرد. میتوان ادعا کرد بدبختیهای افغانستان از همین زمان شروع میشود که تا کنون هم ادامه یافته و حالا دامن ما را هم گرفته است. ظاهرشاه در ده سال آخر زمامداری خود که به دهه دموکراسی هم معروف است سعی میکرد با گشایش در فضای سیاسی کشور، یک پادشاه مشروطه جلوه کند؛ هرچند که باز هم شاه بود و هم نخستوزیر، هم سلطنت میکرد و هم حکومت. کلاً قدرت دست خود او بود؛ البته وضع بهتر از سه دههای بود که عموهایش حکومت را قبضه کرده بودند. این آقای سردار محمد داوود خان کودتاچی! که پسرعموی پادشاه بود از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۲ به مدت ده سال نخستوزیر بود که سرانجام ظاهرشاه او را از قدرت برکنار میکند. داوود خان برای انجام کودتا از احزاب کمونیستی افغانستان یاری گرفت. روز انجام کودتا طوری در نظر گرفته شده بود که همزمان با سفر ظاهرشاه به ایتالیا برای درمان بود؛ لذا کودتا بدون خونریزی انجام شد. اتفاق بیسابقهای که میافتد این است که برای اولین بار ارتش وارد سیاست میشود؛ چون کودتا با اتکا به ارتشی که در دست گروههای مارکسیست بود انجام میشود و حزب دموکراتیک خلق افغانستان که جناحهای مختلفی داشت به کمک او میآیند؛ البته قبل از آن هم تغییر حاکمیتها در افغانستان همواره با خشونت همراه بوده است، ولی اینجا یک ارتش سازمانیافته مدرن وارد عمل میشود و این روش به الگوی تحولات بعدی تبدیل میشود.
در اولین سخنرانی آقای داوود خان پس از کودتا و در مقام رئیسجمهور افغانستان، او در توجیه علت اقدام خود میگوید: دوران پادشاهی دوران بدبختی ملت بود و مردم در فقر بودند، اما اکنون ما میخواهیم مملکت را درست کنیم و به پیشرفت برسانیم. بعد در مهمترین قسمت سخنرانیاش میگوید ما با همه دنیا میخواهیم روابط خوبی داشته باشیم که طبق قوانین بینالملل باشد ازجمله با همسایگان، اما با پاکستان یک مشکلی داریم که امیدواریم حل بشود و آن هم مشکل پشتونستان است. داوود خان با طرح بحث پشتونستان یک بمب سیاسی مهیب منفجر میکند که تحولات مهمی را رقم میزند و سرمنشأ تمام مشکلاتی میشود که الآن در منطقه و افغانستان جاری است.
کمی به بحث پشتونستان اشاره کنم که چرا میگویم طرح آن در اولین نطق سردار محمد داوود خان پس از آنکه سیستم پادشاهی را پایان میدهد و سیستم جمهوری را تأسیس میکند مانند انفجار یک بمب روابط پاکستان و افغانستان را به لرزه درمیآورد!
معاهده گلد اسمیت و طرح پشتونستان
زمانی که استعمار انگلیس بر هند مسلط بود از تهاجم ابرقدرت دیگر؛ یعنی روسیه تزاری بیمناک بود و برای آنکه مانعی ایجاد کند افغانستان را هم مثل ایران منطقه حائل در نظر گرفته بود و برای تسلط بر آن تلاش میکرد؛ لذا مرتب با افغانها درگیر بودند و میخواستند مناطق شمال هند که در معرض خطر است بهخصوص از ناحیه ارتفاعات را در اختیار داشته باشند؛ چون جنوب افغانستان و شمال پاکستان فعلی که هند آن موقع بوده است ارتفاعات زیادی دارد. انگلستان میخواست این ارتفاعات را در اختیار داشته باشد و بین انگلستان و افغانستان در زمان پادشاهان مختلف آن سه مرتبه جنگ میشود که آخرین آنها زمان امانالله شاه انجام شد و با پیروزی او به استقلال ختم میشود. قبل از این یک معاهدهای بین انگلستان که هند را در اختیار را دارد و افغانستان انجام میشود و یک مرزی میکشند و این را آقای دورانت کارگزار انگلیسی مثل آقای گلد اسمیت، مسئول تلگراف که سیستان را از ما جدا کرد یک مرزی را تعیین میکند. این مرز از وسط ناحیهای عبور میکند که قبایل پشتون در آنجا ساکن هستند. میدانیم که جمعیت پشتونها زیاد است و قبیلههای مختلف دارند. به موجب آن تعیین خط مرزی چیزی حدود دوسوم از این منطقه پشتوننشین جزء هند میشود و حدوداً یکسوم جزء افغانستان. امیرهای حاکم بر افغانستان به هر شکلی که بوده این خط مرزی را میپذیرند، حالا چه به علت قدرت نظامی برتر انگلیس یا اینکه برخی میگویند امیرهای حاکم پول گرفتند که تا حدی اینطور هم بوده است مثل پادشاهان ما که میخواستند سفر خارج بروند وام کلان میگرفتند و آنها هم از هند مقرری دریافت میکنند. عبدالرحمان خان و بعد حبیبالله خان به این وضعیت تن میدهند. طی جنگهایی که بین دو کشور میشود چند معاهده بین آنها منعقد میشود و این وضعیت پذیرفته میشود، ولی خود مردم پشتون از اینکه آنها را از هم جدا کرده بودند ناراضی بودند. زمینهای یک پسرعمو در این طرف بخشی از یک کشور و زمینهای پسرعموی دیگر آن طرف و جزء کشوری دیگر محسوب میشد. آنها نمیتوانستند این جداییهای مصنوعی را بپذیرند. این وضعیت تا سال ۱۹۴۷ ادامه داشت. در آن سال هند به استقلال میرسد و تجزیه میشود و کشور پاکستان ایجاد میشود. در نتیجه این مشکل به روابط بین پاکستان و افغانستان منتقل میشود.
این خط مرزی دیورند که حالا برخی از افغانها میگویند یک خط فرضی است و ما این را بهعنوان مرز نمیشناسیم، ولی به هر حال از نظر پاکستان و کشورهای دنیا و سازمان ملل یک مرز رسمی محسوب میشود هرچند که ناسیونالیستهای افراطی زیر بار نمیروند. این درحالیکه است که در همان سال ۱۹۴۷ افغانستان کشور پاکستان را به رسمیت میشناسد و جالب است که مثلاً در شهرهای مهم پشتوننشین پاکستان که یکی پیشاور است؛ حتی مدعیاند شهر کویته مرکز بلوچستان پاکستان هم جزء پشتونستان است. به هر حال دولت افغانستان در این شهرها کنسولگری ایجاد میکند و کنسول معرفی میکند و برای آنها از دولت پاکستان ویزا میگیرد که نشان میدهد افغانستان قبول داشته است که آن طرف مرز متعلق به پاکستان است.
طرح بحث پشتونستان از طرف داوود خان، ادعای ارضی یک کشور نسبت به حدود یکسوم خاک کشور بود. یک موقعی یکی میگوید آقا ما این مرز را قبول نداریم، مثلاً از نظر ما مرز واقعی ۱۰۰ متر یا اصلاً ۲ کیلومتر، ۳ کیلومتر آنطرفتر است تا آن رودخانه است، اما یک موقع میگوید ما این مرز را قبول نداریم و شما باید یکسوم کشورت را به ما بدهی! آن کشور میپرسد چرا باید بدهیم؟ پاسخ میشنود برای اینکه آن مردم پشتون هستند! خب در دنیای امروز این حرفها مسموع نیست و پذیرفته نمیشود. این بحث مهمی است؛ چون واگذاری یکسوم کشور یعنی فروپاشی و از بین رفتن پاکستان. این ادعاها که تهدید تمامیت ارضی یک کشور است؛ اصلاً شوخیبردار نیست.
جالب است که بحث پشتونستان و الحاق بخش پشتوننشین پاکستان به افغانستان مورد اهتمام و درخواست پشتونهای پاکستان نیست! در همان موقع که قسمتهای مسلماننشین هند از قسمتهای هندو نشین جدا و پاکستان تشکیل میشود، پاکستان غربی و پاکستان شرقی در دو طرف هند، در بین پشتونها یک شخصیت مهم به اسم خان عبدالغفار خان حضور داشت که دوست نزدیک گاندی و از رهبران جنبش استقلال هند هم بود. او از گاندی گلایه میکند و میگوید که شما نباید ما را به پاکستان بدهید ما مستقلیم! او بعد از تشکیل پاکستان با حاکمان کشور جدید همواره در چالش بود، اما هیچوقت درخواست الحاق به افغانستان را مطرح نمیکند. اکنون هم پشتونهای پاکستان با اینکه با حاکمیت مشکل دارند، اما هیچوقت نگفتهاند که ما میخواهیم برویم ضمیمه افغانستان بشویم! حداکثر ادعایی که در روز اول مطرح کردند این بود که مایل نیستیم با پنجاب، سند، بلوچستان با جاهای دیگر یک کشور تشکیل بدهیم. ولی داوود خان به نمایندگی از پشتونهای افراطی افغانستان کاسه داغتر از آش شده و یک ادعای جنجالی را مطرح میکند. پاکستان که با چنین تهدید بزرگی روبهرو میشود از همان روز برای تضعیف افغانستان و وادار کردن سران آن به دست برداشتن از این ادعا شروع به استفاده از تروریسم بر علیه افغانستان میکند. به این ترتیب از سال ۱۳۵۲ بذر تروریسم دولتی در منطقه کاشته و مرتب آبیاری میشود.
شکلگیری تشکلهای سیاسی-مذهبی در افغانستان
برای توضیح بیشتر یادآوری میکنم در دهه آخر سلطنت ظاهرشاه یکسری آزادیهایی داده میشود. در نتیجه تشکلهای سیاسی مختلفی ایجاد میشود و یکسری تشکلهای مذهبی و سیاسی در دانشگاهها ایجاد میشود و حتی برخی احزاب کمونیستی هم مثل همین حزب دموکراتیک خلق رشد میکنند. داوود خان مدتی پس از کودتا شروع به سختگیری و ایجاد محدودیتهایی میکند. در نتیجه یکعده از فعالان مسلمان که عمدتاً در دانشگاه کابل فعالیت داشتند ازجمله همین آقای گلبدین حکمتیار و مرحوم پروفسور ربانی و دیگران از سال ۵۲ – ۵۳ ناگزیر میشوند به پاکستان مهاجرت کنند و در آنجا به فعالیت سیاسی علیه حکومت کودتا مشغول شوند. با به وخامت گراییدن روابط دو کشور، این عده مورد توجه نهادهای امنیتی و نظامی پاکستان قرار میگیرند. نهادهای نظامی پاکستان که از نهادهای انگلستان کپیبرداری شده بود دارای نهاد اطلاعات ارتش هم بود، ولی از همان سال ۵۲ این برای سازمان اطلاعات ارتش پاکستان یا ISI اهداف و مأموریت خاصی تعریف میشود. اصلاً کار این واحد «تروریسم» در افغانستان میشود. در سال ۵۴ با حمایت ISI و با کمکی که در اختیار گلبدین حکمتیار، احمدشاه مسعود، پروفسور ربانی و دیگرانی که تا آن زمان به فعالیت سیاسی مشغول بودند قرار میدهد دست به عملیات نظامی در پنجشیر بر علیه حکومت داوود میزنند. پاکستانیها در توجیه آن میگویند ما میخواستیم به داوود خان بفهمانیم که اگر شما بحث پشتونستان را مطرح میکنید، ما هم میتوانیم در داخل کشور برایت مشکل درست کنیم و این ادعا نباید پیگیری بشود.
رئیسجمهور داوود خان که در اوایل حکومتش یک مدتی به طرف شوروی گرایش نشان میدهد و در داخل هم پشتش به پشتیبانی احزاب کمونیست گرم بوده است پس از مدتی از روسها ناامید میشود و تغییر جهت سیاسی میدهد و میآید رابطهاش را با ایران خوب میکند و حتی به پاکستان میرود تا روابط دو کشور را ترمیم کند، ولی فرصتی نمییابد و چون رابطه او و متحدین قبلیاش در داخل دچار چالش میشود و شروع به دستگیر کردن برخی از سران حزب دموکراتیک خلق افغانستان میکند، آنها هم احساس خطر میکنند و در اردیبهشت سال ۱۳۵۷ درحالیکه داوود خان کمتر از پنج سال رئیسجمهور بود علیه او کودتای خونین به انجام میرسانند که طی آن او و هفده نفر از اعضای خانوادهاش را میکشند و در نتیجه از آن تاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان حکومت را به دست میگیرد. کمونیستها به رهبری نورمحمد ترکی در اوایل خیلی نسبت به مردم سختگیری میکنند. پس از گذشت حدود یک سال حفیظالله امین، نورمحمد ترکی را میکشد و رئیسجمهور میشود. او خیلی سختگیرانهتر حکومت میکند. مثلاً در جامعهای سنتی میگوید مردها نمیتوانند بیش از یک زن داشته باشند، دخترها برای ازدواج به اجازه پدر نیاز ندارند. این اقدامات که بهمنزله اعلام جنگ با فرهنگ یک ملت بود باعث میشود مخالفتهای مردمی شکل بگیرد. حفیظالله در پاسخ به مخالفتها دست به کشتار میزند و بر آتش مخالفتها میدمد. آن مخالفانی که در پاکستان بودند ازجمله حکمتیار، مسعود و ربانی آنها هم از آنجا به ساماندهی مخالفتها میپردازند. به این ترتیب ترورها و خشونتورزیها بین مخالفان و حکومت کمونیستی تشدید میشود تا اینکه شوروی به این نتیجه میرسد که برای نجات حاکمیت کمونیستها بر افغانستان باید رئیسجمهور حفیظالله امین را بردارد. در شبی که او یک میهمانی ترتیب داده بود، آشپز روس او را مسموم میکند و بعد مأموران مسلح کگب وارد میشوند و امین و کسانی را که مقاومت میکنند میکشند و سپس تانکهای شوروی دیماه سال ۵۸ وارد افغانستان میشوند تا ببرک کارمل را به جانشینی امین به حکومت برسانند. در این مقطع تجاوز ارتش شوروی به افغانستان صورت میگیرد و دامنه خشونت ابعاد وسیعتری پیدا میکند. در آن زمان در پاکستان ژنرال ضیاءالحق حاکم شده بود. او ذوالفقار علی بوتو نخستوزیر قانونی را ابتدا زندانی و بعد اعدام کرده بود. ژنرال ضیاءالحق برای جلب نظر جامعه مذهبی پاکستان و کسب مشروعیت مردمی با کمک حزب اسلامگرای جماعت اسلامی پاکستان طرحی به نام نظام مصطفی معرفی و اعلام میکند، از آن پیاده کردن قوانین شریعت است. در این موقعیت تجاوز شوروی به افغانستان که تجاوز کافران به یک سرزمین اسلامی قلمداد میشود همچون هدیهای آسمانی مورد استقبال و سوءاستفاده حاکمیت نظامی پاکستان قرار میگیرد. پاکستان با دامن زدن برنامهریزیشده به بحث اسلام و کفر و عمده کردن این تضاد، سعی در به حاشیه راندن و به فراموشی سپردن بحث پشتونستان میکند. وقتی که تضاد افغانها با تجاوز نظامی شوروی عمده میشود ادعای ناسیونالیستهای افغان نسبت به مرز بین دو کشور به محاق میرود. از آن پس دیدگاه استراتژیک پاکستان بر درازمدت و بینالمللی ساختن جنگ در افغانستان قرار میگیرد. این دیدگاه با اهداف استراتژیک امریکا در زمینگیر ساختن درازمدت شوروی در باتلاق افغانستان بهطور کامل مطابقت پیدا میکند.