بدون دیدگاه

شهید رجایی، آن‌که جای خودش بود

 

مهدی غنی

وقتی ما با خودمان خلوت می‌کنیم و گذشته‌ها را بازبینی می‌کنیم، متوجه می‌شویم که در چه مقاطعی ما خودمان نبودیم. منظورم این است که رفتار و کردارمان و کنش‌ها و واکنش‌هایمان تحت تأثیر و کنترل عوامل بیرونی و فضای پیرامونی بوده و به قولی جوگیر شده‌ایم. دنبال فضای غالب بودیم، سعی کردیم خودمان را با جماعت همرنگ کنیم. به قول اریش فروم تنهایی خودمان را با هضم شدن در جمع و پیرامون کم کنیم و از رنج تنهایی رهایی یابیم. این مسئله خیلی از ما آدم‌هاست که فروم به‌خوبی آن را شکافته و در کتاب گریز از آزادی بسیار دقیق و عمیق این معضل بشری را موشکافی کرده است. کتابی که باید خواند و شاید چند بار خوانده شود.

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که گاهی باورها و حرف دلمان را سانسور می‌کنیم که نکند کسی خوشش نیاید یا از ما برنجد. کم نیستند افرادی که به تعریف و تمجید از دیگری می‌پردازند، بدون آنکه خود به آن اراجیف باور داشته باشند، حتی شخصیت‌های معروف را دیده‌ایم که گاه چنان جوگیر می‌شوند که برای تعریف از دیگری او را به مقدسات و امام زمان و عالم غیب متصل می‌کنند و بعد از دوره‌ای که فضا دگرگون می‌شود طرف را از عرش به زیر فرش می‌کشانند، اما اینکه کسی خودش باشد و صادقانه آنچه را باور دارد ابراز کند، همان که بوده و هست بنمایاند و به قول معروف خودش را گم نکند، کار دشواری است.

در شهریورماه امسال که رسانه ملی طبق روال همیشگی، یاد شهیدان رجایی و باهنر افتاده و حتی برایشان سریالی پلیسی-امنیتی ساخته و به نمایش درآورد، به فکر مرحوم رجایی افتادم و برخی اتفاقات که خود شاهدش بودم. به فکرم رسید شاید دیگر فرصتی نباشد که آن حقایق را بازگو کنم.

مردی که خودش بود

حتماً می‌دانید که مرحوم رجایی از کودکی و نوجوانی با محرومیت و فقر بزرگ شده بود. در نوجوانی برای کمک مادرش دستفروشی می‌کرد. در همین سبزه‌میدان تهران بساط دستفروشی او را مأموران شهرداری دوره نخست‌وزیری رزم‌آرا به هم ریختند و این آب‌باریکه را هم از او گرفتند، اما وقتی چرخش روزگار کار را به جایی رساند که او خود نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور مملکت شد، فراموش نکرد که از کجا به کجا رسیده است. او همواره خودش بود.

سال ۱۳۵۷ اولین بار او را در زندان قصر دیدم. در فضای سنگینی که پیامد برادرکشی سال ۵۴ و شروع درگیری مارکسیست‌ها و مذهبی‌ها بود، جریان‌های مختلفی در زندان ایجاد شده بود. همه در کشاکش‌های شدید سیاسی با رنگ غلیظ ایدئولوژیک روزگار می‌گذراندند. هرچه بیرون زندان تظاهرات مردم علیه رژیم اوج می‌گرفت، حساسیت‌ها و انگ و برچسب‌های ایدئولوژیک هم در زندان در حال اوج‌گیری بود. خط‌کشی‌ها و جبهه‌بندی‌ها انجام شده و به مصداق «کلُّ حزبٍ بَما لَدَیهِمْ فَرِحُونَ»، اغلب به آنچه داشتند و رسیده بودند دلخوش بودند و به این باور رسیده بودند که به کنه حقیقت دست یافته‌اند.

مرحوم رجایی در زندان قصر به جمع دوستانی رفت که هویت خود را با پیروی از خط امام تعریف می‌کردند، هرچند بعدها به جریان‌های مختلف و معارض یکدیگر تبدیل شدند، اما تفاوت رجایی این بود که گذشته خود را از یاد نبرده بود. در همان بدو ورود با مهندس میثمی به گفت‌وگو نشست. از گفت‌وگوهای این دو که در بیرون زندان در یک رابطه تشکیلاتی بودند، سرانجام این نتیجه حاصل شد که دریافت‌های فکری و حاصل پژوهش‌های دو سال گذشته را در اختیار مرحوم رجایی قرار دهیم. مسئولیت این کار بر عهده بنده افتاد. در اتاق ۲ بند ۴ با ایشان نشستیم. من بحث ویژگی انسان را که مدون شده بود به‌تفصیل برای ایشان بازگو کردم. ایشان که خود استاد بود چنان با تواضع برخورد می‌کرد که من شرمنده می‌شدم. پس از چند جلسه که ویژگی بی‌نهایت‌طلبی و وحدت‌طلبی و حقیقت‌جویی انسان را آن‌گونه که باور داشتیم توضیح دادم، ایشان استقبال کرد و گفت به جاهای خوبی رسیدید و امیدوارم ادامه بدهید. او تنها کسی بود که در آن فضای خط‌کشی‎شده که تکلیف همه‌کس معلوم بود، قدم پیش گذاشت و برخلاف جو موجود حاضر شد بشنود، آنگاه داوری کند. با اینکه دوران بازجویی سختی را گذرانده و مقاومت کم‌نظیری کرده و اسرار مجاهدین را از ساواک پنهان داشته بود، پیروان رجوی علیه او جوسازی شدیدی کرده و اتهامات فراوانی می‌زدند، اما او هیچ‌گاه از دایره ادب خارج نشد و حتی از خود دفاع نکرد.

مدتی بعد ایشان را از بند ما بردند. انقلاب پیروز شد و فرازونشیب‌های پس از آن همه را مشغول خود کرد. او به وزارت رسید، بعد نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور شد، اما این مقامات او را از خود بیخود نکرد. در دوره وزارت، از اینکه خودش در صف نانوایی همچون گذشته بایستد ابایی نداشت، در مقام نخست‌وزیری و رئیس‌جمهوری، در صف ناهار کارمندان سهمیه بگیرد از شأن و اعتبارش نکاست. دوستان و یاران سابق را از یاد نبرد. او ازجمله نوادری بود که علی‌رغم فضای سنگین سیاسی آن دوران و دوقطبی شدید میان گروه‌های سیاسی و خط امام، در سخنرانی عمومی از بنیان‎گذاران مجاهدین به نیکی یاد کرد و سوابق سیاسی خود را با آن‌ها منکر نشد و سانسور نکرد.

در همین دوران وقتی به مشهد رفته بود، از سوی آستان قدس میهمانی مفصلی با شرکت دست‌اندرکاران استان ترتیب داده بودند، اما موقع نهار با تعجب همه مشاهده می‌کنند آقای رجایی کنار سفره نمی‌نشیند. ایشان اعتراض کرده بود که چرا دو نوع خورشت در سفره گذاشته شده، درحالی‌که مردم توان یکی را هم ندارند. سرانجام یک خورشت را برداشتند تا ایشان بر سر سفره نشست.

اما آنچه خود شاهد آن بودم و کمتر کسی از آن مطلع است، برخوردی است که با مهندس میثمی در این دوران داشت. مرحوم رجایی بعد از مدتی که نخست‌وزیر شد به ایشان توصیه کرده بود رابطه مستمری با مشاورین نخست‌وزیر داشته باشید و دیدگاه‌ها و پیشنهادهایتان را مطرح کنید تا مورد استفاده قرار گیرد و ضمناً مطرح کرد من به آن‌ها توصیه می‌کنم تا این ارتباط را برقرار کنند. درحالی‌که در فضای مسموم آن دوران، چنین کاری ریسک زیادی برای او داشت و به قول دوراندیشان به مصلحت نبود، اما او جای خودش بود و شخصیتش با مقام و منصب عوض نشده بود و حقیقت را با مصلحت نمی‌سنجید.

از میانه سال ۵۹ این رابطه برقرار شد، هرچند به نظر می‌آمد دوستانی که در دفتر ایشان بودند رغبتی به این کار نداشتند. بعد از چند ماه گزارش مختصری از این رابطه و اکراه دوستان دفتر، در تاریخ ۱۲/۲/۱۳۶۰ خدمت ایشان تقدیم شد که بعد از شهادت ایشان در دی‎ماه ۱۳۶۱ منتشر گردید.

مسائل مختلف آن زمان مثل گروگان‌های امریکایی و مسئله سفارت امریکا، برخورد با عراق و مسئله جنگ، برخورد با گروه‌های سیاسی مخالف و اختلافات با دکتر بنی‌صدر و همچنین اختلافات ایدئولوژیک فی‎مابین ما و آن برادران ازجمله مسائلی بود که طی نشست با آن دوستان مطرح می‌شد. بد نیست به یک مورد اشاره کنم.

زمانی قبل از ۳۰ خرداد ۶۰، دوستان دفتر مطرح کردند که طرحی داده شده که یک‌شبه تمامی سران مجاهدین را دستگیر کنیم و به این ترتیب این درگیری‌ها و غائله‌ها بخوابد. من با قدری تأمل گفتم این طرح از جانب یک فرد نفوذی رجوی داده شده و این خط خود آن‌هاست و این کار نه‎تنها غائله را نمی‌خواباند، بلکه آغاز درگیری جدی‌تری خواهد بود. فرد رابط برآشفته شد و گفت خیر، شما نسبت به آن‌ها گرایش عاطفی دارید و نمی‌خواهید با آن‌ها برخورد شود. عرض کردم ادعایی که کردم مبتنی بر شناخت و دلایلی است و احساسی و عاطفی نیست. اولاً شما قادر نیستید همه سران آن‌ها را یک‌شبه دستگیر کنید. چون آن‌ها در درون نظام نفوذ دارند و خبر این تصمیم‌گیری قبل از عمل به آن‌ها می‌رسد و آن‌ها ترفند مناسب خود را به کار می‌برند. دوم اینکه رجوی به خط درگیری با نظام رسیده، اما برای توجیه کادرهای پایین خود نیاز به توجیه دارد. با این پیشنهادها و انداختن دولت به این مسیر می‌خواهند به بچه‌های خود بگویند نظام دیگر ما را تحمل نمی‌کند و به براندازی ما اقدام کرده و بنابراین ما هم باید خط براندازی را دنبال کنیم. ناگفته نماند این شناخت را من از صحبت‌های مفصل با یکی از دوستانی که به‌تازگی از رجوی جدا شده بود به دست آورده بودم. متأسفانه آن صحبت‌های ما با برادری که رابط بود به جایی نرسید و او نقد بنده را با پیش‌داوری‌های خود به حساب گرایش عاطفی گذاشت. بعدها معلوم شد این‌گونه طرح‌ها از جانب مسعود کشمیری مطرح می‌شده تا خود را حزب‌اللهی تمام‎عیار و دشمن خونی رجوی قلمداد کند.

در چنین فضایی مرحوم رجایی تصمیم گرفت یک روز به دیدن دوست دیرین خود مهندس میثمی بیاید. حقیقت این بود که این تصمیم برای ما نیز عجیب و باورنکردنی بود. چگونه او می‌خواهد در آن شرایط امنیتی، با آن محافظان و اسکورت به خیابان ری و محله آبمنگل به منزل ایشان برود. ضمن اینکه در آن فضا چنین کاری برای یک مقام دولتی می‌توانست عوارض سیاسی زیادی به بار بیاورد. قرار بر این گذاشته شده بود که ایشان با محافظانش به سه‌راه امین‌حضور بیاید و ما نیز با ماشین آنجا باشیم و ایشان سوار بر ماشین ما شده و با محافظت ما به خیابان ری برویم و بعد دوباره به همان نقطه برگردیم. در سه‌راه امین‌حضور قدری تأمل شد و نمی‌دانم چه صحبتی شد که ایشان تصمیمش تغییر کرد و گفت من با محافظان خودم می‌آیم. به هر حال محافظان، ایشان را در انتهای کوچه رقیب‌دوست محله آبمنگل پیاده کردند و سپس ایشان همراه ما پیاده از کوچه قاسم‌گلی به منزل مهندس میثمی آمد؛ البته محافظان بنا به وظیفه ایشان را تعقیب کرده و فهمیده بودند کجا می‌رود. ما نیز دل‌نگران بودیم که حادثه‌ای پیش نیاید که سلامتی ایشان به خطر افتد. دوستان در منزل کشیک می‌دادند و مترصد اوضاع بودند. در منزل برخوردش با حاج‎خانم مادر مهندس همچون گذشته ساده و بی‌تکلف و متواضعانه بود. مثل قدیم روی زمین نشست و با سادگی و تواضع تمام گفت‎وگو کرد. در آنجا صحبت از این شد که با توجه به ظرفیت و توان، چگونه می‌توانیم به انقلاب و کشور خدمت کنیم. به مهندس گفت شما وزیر خارجه من باشید و مطالب را از طریق دو رابط به من برسانید. در همین رابطه مهندس یک بار هفت پیشنهاد به آقای رجایی داده بود و بعدها معلوم شد ایشان به آقای کروبی گفته بود این پیشنهادات را یک گروه صادقی داده‌اند. این در حالی بود که اطرافیان ایشان تمایلی به پذیرفتن این پیشنهادات نداشتند، چراکه تصور می‌کردند ما روی آن‌ها تبلیغات و بهره‎برداری می‌کنیم.

در همین دیدار بود که پیشنهاد انتشار نشریه مطرح شد و ایشان از این کار استقبال کرد و آن را مفید دانست. گفت من هم به آقای دوزدوزانی وزیر ارشاد توصیه می‌کنم، بروید مجوز بگیرید و انتشار دهید که چنین شد.

در شرایطی که نزدیکان و مشاورین ایشان، مواضع تندی نسبت به نیروهای سیاسی داشتند و حتی از گفت‌وگوی ساده اکراه داشتند، این اقدام ایشان بسیار عجیب و خلاف عرف جاری بود. همچنین ایشان پس از انتخاب به ریاست‎جمهوری ضمن بیان خاطرات گذشته خود در یک مصاحبه، به نشست‌های مشترک و ارتباط مخفیانه خود قبل از انقلاب با مهندس میثمی و مهندس توسلی اشاره کرده بود که بنا به همان ملاحظات منتشر نکردند.

درحالی‌که برخی با رسیدن به منصب و مقامی خاص، دیگر خودشان نیستند، همه پیشینه و شخصیت و دوستان و حتی یاری کنندگان خود را از یاد می‌برند و دیگر آن‌ها را نمی‌شناسند، حتی برخی چون به موقعیتی می‌رسند مواضع فکری و سیاسی‌شان هم مطابق با موقعیت تغییر می‌کند، این حرکت شهید رجایی، شخصیت والای او را بیشتر نمایان می‌کرد. روانش شاد باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط