لطفالله میثمی
یا سریع الرضا
ای خدایی که اگر ما یک خطایی بکنیم زود از دست ما راضی میشوی.
در ابتدای دعای کمیل از خدای رحمان صحبت میشود که رحمتش بر تمام اشیا و امور و انسانها و گروهها وسعت دارد. بر اساس این با هر قومی که برخورد داریم باید بدانیم که میتوانیم جناحی در آن پیدا کنیم که بالنده و از رحمت خدا بیشتر برخوردار باشد و این باعث میشود که به نابودی فیزیکی متوسل نشویم.
عنوان این بحث «فاصله ما با علی (ع)» است که بیشتر صبغه متدولوژی دارد. من پیش از علی از حضرت محمد (ص) شروع میکنم که متأسفانه در آموزشهای جاری از مؤلفههای زیر برخوردار است:
الف) شخصیت ویژه؛
ب) مدرکات ویژه (وحی)؛
ج) دسترسناپذیری و فهمناپذیری وحی؛
د) استدلالناپذیری وحی.
به نظر من این چهار ویژگی، حضرت محمد (ص) را از بشربودن خارج میکند و فاصله ما را با او آنچنان زیاد میکند که نتوانیم از او الگو بگیریم و راه ایشان را ادامه دهیم در حالی که به نظر من اگر بشربودن پیامبر در ما نهادینه میشد از پیشرفتهای خوبی برخوردار بودیم. با مطالعه قرآن میبینیم که نخست حضرت محمد وحی را فهم کرد و دوم این فهم خود را به اجرا درآورد و سوم اینکه اجرای او مورد تأیید و رضایت خداوند قرار گرفت. هم خدا و هم خود پیامبر و هم کفار حضرت محمد را بشر میدانستند و حتی در سوره یس آمده است که کفار از پیامبران میپرسند که تأییدیه شما از جانب خداوند رحمان چگونه است.
ما دیدیم که در صلح حدیبیه و جنگ احد پیامبر آن صلح و آن جنگ را طراحی کردند، بدون اینکه وحی یا اشارهای از جانب خدا آمده باشد، ولی مورد تأیید خداوند قرار گرفت.
من علی را به این دلیل انتخاب کردم که در فرهنگ ما در بشر بودن او تردیدی نیست، بحث بر سر چگونگی بشر بودن اوست.
حضرت علی خود میفرماید ممکن است شما دقیقاً مثل من نباشید، ولی میتوانید در این راه گامهایی بردارید. «لاتقدروا علی ذلک وَ لکِن اَعینونی بِوَرَعٍ وَ اجتِهادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سُدادٍ» حالا میخواهیم بگوییم فاصله ما با این علی که یک بشر است چقدر است.
حضرت علی (ع) در نهجالبلاغه سه موضوع اصلی «توحید» و «عدالت» و «زهد و تقوا» را دنبال کرده است. درباره عدالت علی جورج جرداق مسیحی در صوتالعداله الانسانیه مینویسد علی به دلیل شدت عدالتش کشته شد.
شیعه علی دو مؤلفه عدل و امامت را به توحید و نبوت و معاد اضافه کرد. بهطوری که امامت و تشکل وسیلهای بود برای اجرای عدالت. اولین پرسش من این است که چرا شیعه علی که شیعه عدلیه و عقلیه بود به شیعه صرفاً امامیه تقلیل پیدا کرد؟ و شیعه امامیه هم بهتدریج به احزاب، تشکلها و سازمانها و حکومتهای تبدیل شد که توحید و عدالت در آن کمرنگ شد.
برای نمونه به بحران سال ۱۳۵۴ اشاره میکنم. در آن درگیریها عدهای به زندان افتادند. سعید شاهسوندی در برابر بازجوی ساواک از قاتل مجید شریفواقفی، محسن خاموشی میپرسد: آیا میدانستی که مجید در مرکزیت سازمان مجاهدین بود و از عقاید اسلامیاش دفاع میکرد؟ خاموشی در جواب میگوید نمیدانستم. پس چرا او را کشتی؟ او در جواب گفت دستور سازمان بود. این یعنی تبدیل عدلیه عقلیه به امامیه و تشکل صرف. متأسفانه نمونههایی از این دست زیاد است و هزینههای اجتماعی بسیاری در این راستا پرداختهایم. البته باید به لحاظ تاریخی تحقیق کرد که چرا این تقلیل شکل گرفته است. این یکی از فاصلههای مهم ما با علی (ع) است؛ که باید این فاصله را نخست قبول کنیم و بعد پر کنیم.
یکی دیگر از فاصلههای ما با علی این است که بشریت به لحاظ علمی و فلسفی هزینههای زیادی پرداخته و به این دستاورد رسیده است که خدا را نه میشود اثبات کرد نه میشود انکار کرد. وقتی به نهجالبلاغه علی نگاه میکنیم میبینیم در خطبه اول در پنج مرحله شناخت معرفی شده است که مرحله اول «معرفت خداوند» است؛ اول الدین معرفته.
چرا ما باید این همه هزینه میدادیم و بدهیم. یکعده خود را با خدا بدانند و بیخدا را حذف کنند و یکعده خود را بیخدا قلمداد کرده و بیخداها را حذف کنند و جنگهای زیادی در این راستا به وجود آمده و خواهد آمد.
در دعای کمیل حضرت علی میگوید اصلاً نمیشود از حکومت خدا فرار کرد، یعنی بیخدایی را به رسمیت نشناخته و قبول ندارد: «لایمکن الفرار من حکومتک».
متأسفانه در آموزشهای جاری بیش از هزار سال است که خدا را با برهانهای متعددی اثبات میکنیم که نهتنها ضروری نیست بلکه ضرر هم دارد که به آن اشاره خواهد شد. اثبات خدا ما را به عافیتطلبی سوق میدهد. درآمد نفت هم به نازکی کار و کلفتی پول و این عافیتطلبی مضاعف ما را از توسعه بازمیدارد.
این فاصله ما با علی خیلی زیاد است.
در واقع اثبات خدا کار ذهن است و این کار خدا را اسیر ذهن میکند و از آنجا که همه انسانها فطرتاً خداجو هستند خودخدابین و خودخداانگار میشویم که نتیجهاش خودمطلقبینی است که خواهیم گفت که این است و جز این نیست و طبیعی است که به خشونت منجر خواهد شد.
خدا رحمت کند حنیفنژاد و یارانش را که آموزههای نهجالبلاغه را در ایران باب کردند و به عرصه سیاسی هم آورند. از سال ۱۳۵۰ به بعد تاکنون ۵۲ ترجمه و شرحهای زیادی از نهجالبلاغه منتشر شد در حالی که پیش از سال ۱۳۵۰ ترجمه فیض الاسلام در دسترس بود.
- از ویژگیهای دیگر امام علی (ع) عبارت بود از دردمندی، دغدغهمندی، صدق و صداقت؛ یعنی به تمام حرفهای خود عمل میکرد. دیگر اینکه با قاطعیت و سرعت هر سؤالی در زمینه مسائل توحید، نبوت، معاد و عدل را جواب میداد. به همین دلیل برای برخی این شائبه به وجود آمد که او فوق بشر است.
- ویژگی دیگر حضرت علی آن بود که از تبعیضها و بیعدالتیها ناآرام بود ولی یک آرامش پویا نیز همزمان داشت. هرکس این دو ویژگی دردمندی و صداقت را بهطور همزمان داشته باشد موج مردمی اطراف خود ایجاد میکند. سایر معلمان بزرگ مثلاً مرحوم مصدق، بازرگان، حنیفنژاد، طالقانی، شریعتی تا حدی این دو ویژگی را داشتند. هم دغدغه ملی داشتند و هم واقعاً با مردم صادق بودند. یک ضربالمثل انگلیسی میگوید صداقت بهترین خطمشی است.
- ویژگی دیگر به نحوه نگرش علی (ع) مربوط میشود. برای تقریب ذهن نصر حامد ابوزید در پایان عمر خود اعتراف میکند که قرآن صرفاً یک متن نیست، بلکه مجموعهای از گزارهها و گفتمانها در بستر تاریخ و زمان است. این بیان تا حدی به مطالبی که آقای طالقانی در بحث محکم و متشابه گفته نزدیک است. ما میدانیم که قرآن کلام خداست که از زبان پیامبر جاری میشد و تا مدتها مکتوب نشد. سنت عرب این بود که همه آن را حفظ کردند.
حضرت علی (ع) نیز ۴۹ سال عمل صالح مستمر داشت. بیشتر سخنرانیهای ایشان در دوره پنجساله حکومتش است که بهصورت خطبه ارائه میشد و در اصل سخن بود و نوشته نبود. اگر متن صرف باشد میتوان با منطق ارسطو یا هرمنوتیک آن را فهم کرد ولی علی متن آفرین بود.
مرحوم طالقانی در توشهگیری از قرآن متوجه شد که ما به دو عنصر توجه نداریم: یکی عنصر «هستی» است؛ و دیگری عنصر «زمان»؛ یعنی خدا و زمان در معادلاتمان و شیوه نگرشمان نیست. اگر عنصر زمان را در نظر نگیریم قرآن به متنی پارادوکسیکال تبدیل میشود. حضرت علی تمام خطبههایش از خدا و صفات خدا شروع میشود. اشتباه ما در گذشته این بود که وقتی یک خطبه را فهم میکردیم بهسرعت از خدا و صفات خدا عبور میکردیم تا به مسائل اجتماعی برسیم. در حالی که حضرت علی روشهای اجتماعی را از صفات خدا نتیجه میگرفت و ما مکانیسم آن را نمیدانستیم.
به نظر من فاصله ما و علی هنوز بسیار عمیق است و در نواندیشی دینی هم وجود دارد. ما باید مانند علی بهجایی برسیم که حضور خدا را در تکتک آیات بیابیم و به عنصر زمان و تاریخ در آیات توجه کنیم. این در حالی است که ما خدا را اثبات میکنیم و چنین خدایی نه به زندگی خودمان اشراف دارد و نه به قرآن. در دعای جوشن کبیر میخوانیم یا من هو فی آیاته برهانه، ای خدایی که در آیاتش برهانش وجود دارد. متأسفانه ما اینگونه به قرآن نگاه نکرده بودیم؛ بنابراین ملاحظه میکنید که فاصله ما با علی خیلی زیاد است و باید آن را پر کنیم. کتاب زمان در متن دین با الهام از آموزههای طالقانی گام کوچکی است در این راستا.
- یکی دیگر از ویژگیهای علی (ع) این است که خود را قران ناطق میدانست «انا قرآن الناطق». «آیا ما میتوانیم جرئت کنیم و حرفی را بزنیم که علی بهعنوان یک بشر زده و بگوییم میتوانیم قرآن ناطق شویم؟» به نظر بسیار سخت میآید. مواردی در تاریخ وجود دارد که چنین سختی را برایمان آسان بکند. برای نمونه
_ حضرت زینب در روز عاشورا به برادرش امام حسین (ع) میگوید: جدمان، پدرمان و برادرمان امام حسن (ع) از پیش ما رفتند، بهتر نیست تو بمانی و شهید نشوی؟ امام حسین به زینب میگویند: آنها که نزد خدا رفتند و در تاریخ هم جریان شدند و نیکفرجام و آیه «کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ»(قصص ۲۸) را برای حضرت زینب خواندند؛ یعنی همه اشیا و امور رو به افولاند مگر رویکردشان رو به خدا باشد. ازآنجاکه این آیه برای حضرت زینب نهادینه شد، او خود به آیه تبدیل شد و به نظر من قرآن ناطق شد و توانست عصر عاشورا در مجلس ابن زیاد با اینکه به لحاظ نظامی ضربه سختی خورده بودند، آن حماسه را بسراید و بگوید: «ما رأیت الا جمیلاً» و بر ابن زیاد غلبه کند.
- زهیر بن قین، فرمانده جناح راست لشکریان امام حسین در روز عاشورا بود. او نسبت به قتل عثمان مسئله داشت، اما وقتی کاروان حسینی از اقامتگاه او عبور میکرد، امام حسین او را احضار کردند. همسر زهیر او را تشویق میکند که بهطرف امام حسین برود. زهیر ضمن حرکت به سمت کاروان حسینی «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ» (بقره: ۲۵۷) را زمزمه میکند؛ یعنی در روز روشن خود را با رهایی از ظلمت به نور و عمل صالح زمان پیوند میزند. به نظر من هم این هم یکی از نمونههای قرآن ناطق شدن است. ظهیر در روز عاشورا با رشادتهای فراوانی به شهادت میرسد که یکی از نمونههای آیه شدن پدیدهها و قرآن ناطق شدن است.
- مسلم بن عوسجه اولین شهید روز عاشوراست. امام حسین موقع شهادت به بالین او میآید و او را مصداق آیه «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا»(احزاب:۲۳) میداند. امام حسینی که خود قرآن ناطق بود به شمر که حافظ قرآن بود گفت تو یک آیه محکم قرآن را نفهمیدهای ولی مسلم را به نظر من مصداق قرآن ناطق تلقی کرد.
- سربازی پس از شنیدن شایعه کشتهشدن حضرت محمد (ص) آیه «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ»(آلعمران: ۱۴۴) را با صدای بلند میخواند و راه رشد را به سایرین نشان میدهد که برگشت به عقب جایز نیست و باید به جلو رفت. چه محمد کشته شود و چه بمیرد.
منظورم این است که علی بشر بود و قرآن ناطق شد و نمونههایی از تاریخ وجود دارد که به نسبتی در راه علی گام برداشتهاند. من دلچسبترین بیانی که درباره حضرت علی شنیدهام این است که در بحبوحه جنگ احد پیامبر (ص) به علی (ع) به نقل از شیعه و سنی میگویند یا علی اگر تمام کارهای نیک خلایق را در یک کفه ترازو بگذارند و تلاشهای تو را در کفه دیگر کفه تلاشهای تو فزونی دارد. امروز خداوند در برابر ملائکه به پرورش بشری چون تو مباهات میکند. این، نشان میدهد که علی در روز احد به جایگاه امامت و خلافت رسیده و بر اساس داستان آدم در قرآن ملائکه به او سجده کردهاند و در خدمت او درآمدهاند. این نحوه نگرش نشان میدهد که هر بشری، با تقرب به خدا به هر نسبتی که از آموزههای انبیا بهرهمند شود، به همان نسبت نیروهای مدبر طبیعت و تاریخ به خدمت او درمیآیند و به همان نسبت قرآن ناطق میشود.
بر اساس توشهگیریهای مرحوم طالقانی از قرآن، قرآن سیالیتی دارد که در بستر زمان و تاریخ، محکمات آن به متشابهات تبدیل میشود. متشابهاتی که محکمات در آن موج میزند. به نظر من علی و نهجالبلاغه همسنگ قرآن ولی به زبان زمان علی است. به همین دلیل است که خود را قرآن ناطق میدانند.
یکی دیگر از فاصلههای ما با علی اختلاف بر سر مفهوم «شادکامی» و «تلخکامی» است. ما معمولاً هر مبارزه و تحمل هر سختی و در راستای آن را تلخ کامی می دانیم، ولی حضرت علی دفع هر شر و دفع هر مانع راه خدا و راه تکامل را علی رغم هزینههای آن شادکامی میداند. برای تقریب به ذهن حنیف نژاد بعد از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ معتقد بود که سه مانع داخلی بر سر راه خدا و راه تکامل قرار دارد. این سه مانع عبارتاند از دربار، ساواک و ضد اطلاعات ارتش؛ که همه آزادیها را سرکوب کرده و مبارزه قانونی را به بنبست رساندهاند. دفع این سه مانع و به عبارتی این شرور از نظر حنیف نژاد عین شادکامی و آزادی بود. دغدغه داشتن نسبت به نابرابری و تبعیض و نگران بودن از بحرانها و سختی معیشت مردم به افسردگی منجر نمیشد، بلکه شادکامی دستیابی به راه برونرفت از مشکلات و حل آن بود. اگر مصیبتی وارد میشد نمیگفت بدشانس و بدبختم. بلکه آن را وسیله آزمایش و تازیانه تکامل میدانست. در آیه ۶۲ سوره نمل آمده است: «أَمَّن یجُیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ وَ یجْعَلُکمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَّا تَذَکرُونَ» معمولاً این آیه را برای شفای مریض و حل مشکلات میخوانند ولی مفهوم اساسیتری در آن موج میزند و آن اینکه خواندن خداوند همزمان است با کشف سوء یا دفع شر. این شر میتواند روابط استبدادی و ظالمانه باشد یا سرطان یا ایدز. خداوند میفرماید هر دفع شری معادل است با خلافت روی زمین. این مطلب را موحدانی متوجه میشوند که شرکورزی نکنند. شادکامی حضرت علی در مصاف با شرور و موانع راه خدا بود که به او شادی و آرامش و امید میداد، ولی آیا فاصله ما با این نحوه نگرش زیاد نیست؟ علی از یکسو در زندگی شخصی فردی شوخطبع بود ولی از سوی دیگر بسیار پر دغدغه و دردمند بود؛ و از نابرابری بهشدت نگران بود. او مصداق آیه ۶۲ سوره بقره به جایگاهی رسیده بود که نه نسبت به گذشته افسردگی داشت و نه نسبت به آینده اضطراب. «لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ»
علی در مناجات با خدا میگوید یا «سابق النعم یا دافع النقم» یعنی مناجات با خدا همزمان است با دفع نقمتها و شرور و این از نظر علی مصداق شادکامی و مبارزه است هرچند ما آن را تلخکامی بدانیم و اکراه داشته باشیم.
- نحوه نگرش علی (ع) یکی دیگر از ویژگیهای اوست که در این زمینه نیز با او فاصله زیادی داریم. اینجا هم باید این فاصله را اول بپذیریم و سپس راهی برای پر کردن آن بیابیم. علی معتقد است تا خدا را نبیند نمیتواند آن را عبادت کند و همچنین میگوید: «مارَأَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فیهِ»؛ یعنی خدا را قبل، بعد و با هر شیئی میبیند. در دعای کمیل میفرماید فرار از حاکمیت خدا ممکن نیست. وَ لا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ؛ یعنی از حکومت تو فراری نیست؛ و برخلاف آموزشهای جاری میگوید خدایا طول عمری به من عطا فرما تا با دستاوردهای بیشتر و اعمال صالح بیشتری به پیش تو بیایم. او به لقای خداوندی که این جهان را به این زیبایی آفریده باور دارد. درحالیکه ما عمدتاً معتقدیم که خدا مالک روز جزاست و پس از مرگ میتوان او را دید و در عمل نیز به «مرگ شتابان» منجر میشود، اما از دیدگاه علی «بقای رزمنده» نتیجه میشود امام حسین در همین راستا در دعای عرفه میگوید: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ»؛ یعنی کی غیب بودی که نیاز به دلیلی داشته باشی تا بهسوی تو رهنمون شود؟ یا میگوید عمیت عین لاتراک کور است چشمی که نتواند تو را (خدا را) ببنید. یا «کیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیک بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیک» چگونه بر مبنای چیزی به تو استدلال شود که خود آن به تو نیاز دارد. ملاحظه میشود این پدر و پسر آب پاکی را بر دست ما میریزند که نحوه نگرششان درباره خدا با آموزشهای جاری و ما بهکلی متفاوت است. ما معمولاً خدا را اثبات یعنی خلق میکنیم. انبیا برای اثبات خدا نیامدند، آمدند که خدا در معادلات ریز مره و روزمره ما اثرگذار باشد.
برای پرکردن این فاصله چه باید کرد؟ هرچند مطلب مستقل و کاملی میطلبد ولی بهنظر میرسد آنچه علی در دعای کمیل گفته است را اگر راهنمای عمل کنیم به نتایج خوبی میرسیم. علی میگوید از حکومت خدا نمیشود فرار کرد؛ یعنی حضور خدا را باید در هر گزارهای دید؛ گزارههای اثبات، انکار، شک و تعریف. مارکس و برتراند راسل به ضدیت با خدا معروف شدند ولی میبینیم مارکس ماده ابدی ازلی را اساس فلسفه خود میداند و به نحوی بدون دلیل تجربی و فلسفی یکی از صفات خدا یعنی جاودانگی خدا را پذیرفته است. مشکلش این است که ماده نمیتواند ازلی ابدی باشد و برتراند راسل در گفتوگو با کاپلستون کشیش اعتراف میکند که من جهان رو به افول را دوست ندارم یعنی در بن جانش باوری به جاودانگی وجود دارد که به اعتبار آن محدودیت و افول را دوست ندارد. این مشابه منطقی است که ابراهیم به آن دست یافت که گفت: لا أُحِبُّ الافلین.
نهادینهکردن روش حضرت علی درباره خدا بسیار مشکل است، ولی راهی جز این برای پرکردن فاصله وجود ندارد. مرحوم پلانک نیز که در قله علم قرار گرفت بر این باور است که حتی واقعیت را نمیتوان اثبات کرد و باید آن را باور داشت و به آن ایمان آورد. به نظر میرسد روشی که پلانک به آن دست یافت همان نحوه نگرشی است که علی به اشیاء داشت. سؤال این است که مکانیسم آن چیست؟
ما اگر بخواهیم واقعیت یک شی را اثبات کنیم باید یک ایدئولوژی یا ملاکی را به خدمت بگیریم تا بتوان بر اساس آن چیزی را اثبات کنیم؛ که تلویحاً این اقدام به دام ایدئالیسم افتادن است. به نظر میرسد با الهام از قرآن و ائمه هدی باور به شیء همان نوری است که به قلب انسان افکنده میشود. این نور همان ایمان و باور است که دانشمندان آن را ارکان شناخت مینامند. مرحوم حنیفنژاد تقدم شناخت بر ایمان را بهصورت بندی زیر درآورند:
الف) ایمان به واقعیت جهان خارج؛
ب) ایمان به نظم واحد جهان خارج؛
ج) ایمان به قابل شناخت بودن جهان.
تا دانشمندان ایمان به نظم واحد جهان نداشته باشند نمیتوانند تجربهای را تعمیم دهند.
- همانطور که میدانیم حضرت علی در خطبه اول نهجالبلاغه ۵ مرحله برای شناخت قائلاند[۱]. مرحله اول معرفت خدا است، مرحله دوم کمال این معرفت یعنی تصدیق به آن است. مرحله سوم توحید، مرحله چهارم اخلاص و مرحله پنجم نفی صفات عنه است. ملاحظه میشود نحوه نگرش امام علی در این پنج مرحله با آموزش معارف دینی ما در دبستان و دبیرستان و دانشگاه و حوزه علمیه متفاوت است. آخرین مرحله شناخت علی این است که هیچ صفتی برای خدا قائل نشویم و هر تصوری که از خدا داریم آن را نفی کنیم و به تصور برتر برسیم؛ و این راه را بهطور مستمر ادامه دهیم. ملاحظه میشود که نتیجه این راه تحول و تکامل است و الیالابد به سکون و ایستایی و دگماتیسم و خشونت تبدیل نمیشود. برای نمونه حضرت ابراهیم به آذر بت تراش میگوید آیا چیزی را عبادت میکنی که خودت آن را تراشیده و خلق کردهای؟«أَ تَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ(صافات ۹۵)» آذر در پاسخ استدلال منطقی ابراهیم میگوید: اگر بس نکنی تو را سنگسار کرده و شکنجه میکنم. سریع از پیش من دور شو. آیا چنین پاسخی خشونت نیست؟ در واقع میتوان نتیجه گرفت توحید از منظر علی مکتب تحول و تکامل است و بتپرستی و خدای مخلوق مبتنی بر اصل ثبات در تصور، ایستایی و دگماتیزم و خشونت است. آیا نباید برای پرکردن این فاصله تدبیری بیندیشیم؟
[۱]. برای مطالعه تفصیلی به کتاب مبنا، وجود از دستاوردهای نهضت مجاهدین خلق ایران در زندان ستمشاهی انتشارات شرکت صمدیه مراجعه شود.