بدون دیدگاه

مشروطه به کجا گریخت و از کجا سر درآورد؟

ناصر حریری

درباره این انقلاب شکوهمند کم ننوشته‌اند؛ بر این گمانم ابهام‌های باقی‌مانده هم کم نیستند. بر آنم در سه بخش ردپاهایی از گریزگاه‌های این انقلاب شکوهمند را در معرض قضاوت خواننده قرار دهم.

   جوانهها

جوانه‌های این انقلاب را می‌توان به زمانه صدارت امیرکبیر به جست‌وجو گرفت. معلمان مدرسه دارالفنون که از دیگر سرزمین‌ها می‌آمدند و دانش‌آموزانی که بدان سرزمین‌ها سفر می‌کردند اطلاعاتی را با خود برای مردم تشنه تحول می‌آوردند و محور بحث منورالفکرهای زمان دو اولویت بود: دانش یا قانون؟ کدام می‌بایست بر صدر بنشیند؟ گروهی بر این نظر بودند تا دانش و آگاهی نباشد هیچ جریانی به نتایج مطلوب نخواهد رسید. گروهی دیگر بر این نظر بودند اگر قانون نباشد، به هیچ‌کس اجازه تحصیل داده نخواهد شد و تازه اگر هم دریچه‌هایی باز شود، به سود هزار فامیل است که تمام خواهد شد. به نظر می‌رسد هیچ‌کس از خود نمی‌پرسید دانشی که آن‌ها جست‌وجو می‌کنند در این سرزمین چه به آن‌ها خواهد داد؟ قانونی که مستشارالدوله حلال همه مشکلات این سرزمین می‌دانست قرار بود به دست چه کسانی اجرا شود؟ شکی نیست که عمل تحسین‌برانگیز مستشارالدوله را به هیچ روی نمی‌توان نادیده گرفت. سی‌وشش سال پیش از مشروطه او حل همه مشکلات را در وجود قانون بود که می‌دید.۱

ناصرالدین‌شاه که به فرنگ رفت یک‌مرتبه به فکر قانون افتاد و حل همه معضلات کشور را در داشتن قانون دید، گروه‌هایی را هم مأمور این کار کرد، چند ماه بعد این‌همه به دست فراموشی سپرده شد. میرزا محسن خان مشیرالدوله، حقایق را همه پیش شاه نهاد و گفت این وزارت امور خارجه است که در عدلیه حکم می‌راند و دربار. به این ترتیب هیچ قانونی در هیچ زمانی نمی‌تواند محل اجرا پیدا کند. حکام ولایات بدون گرفتن تعارفی از اجرای قانون سر باز می‌زدند.۲

آن‌ها چون به گونه‌هایی با شاه در ارتباطات سببی یا نسبی بودند دلیلی برای نگرانی از خشم شاه نمی‌دیدند. نگاهی به قوانین بعد از مشروطه و نحوه اجرای آن‌ها درس‌های تلخی به شیفتگان دگرگونی‌ها می‌دهد. این نکته هنوز برای من روشن نشده است که چرا از شاه تا گدا تا به این اندازه برای احساسات میدان‌های فراخ می‌گشودند؟ در آنجاها که منطق حرف آخر را می‌زند در اجرا این احساسات است که بر سینه نامحرم می‌زند. مشیرالدوله دانست در جامعه‌ای که همه سردمداران این سرزمین سخن لوئی چهاردهم را می‌گفتند که دولت یعنی وجود قانون چه اندیشه‌های تازه‌ای را می‌توانست در ذهن علاقه‌مندان به وجود آورد.

   ۱۳۰۰

رد پای گفت‌وگوهای مردمی در مورد حاکمیت را می‌توان از سال ۱۳۰۰ دنبال گرفت. به همین خاطر بازداشت‌هایی صورت گرفت و قهوه‌خانه‌هایی بسته شد. حاکمیت خطر را به‌درستی دریافت و داغ و درفش از همان زمان به کار افتاده بود. زنان هم در این مبارزات به سهم خود می‌کوشیدند تا ادا کنند تا آنجا که زنی، قد قدرت زمانه را زن‌باره خوانده بود.۳

 

   سرشاخهها

سرشاخه‌های این انقلاب را در ماجرای تنباکو که واقعه رژی۴ نام گرفت می‌بایست دنبال کرد. شاه هوس اروپا کرده بود و پول‌هایی از این دست به دو صورت فراهم می‌شد: از طریق وام؛ و یا در مصادره اموال مخالفان. به نظر می‌رسد میزان اموال مخالفان قابل مصادره آن اندازه نبودند که هزینه آن سفر پرهزینه را بتوانند پرداخت، همه‌چیز به گرو رفته بود. از اموال دولتی ظاهراً چیزی که به کار آید بر جای نمانده بود، پس دست بر اموال مردم گذاشته شد. خریدوفروش تنباکو را در اختیار یکی از تجار انگلیس گذاشتند. در این جریان می‌مانم و می‌کوشم تا آن را با تحلیلی همه‌جانبه آن اندازه که توانسته‌ام دریابم، توضیح دهم.

تجار این سرزمین تنها کسانی بودند که خطر را به موقع دریافتند و در از میان برداشتنش لحظه‌ای از پای ننشستند. در ابتدای امر صدایی از روشنفکری یا عالمی برنخاست. تجار اما مسئله را سخت دنبال گرفتند، آن‌ها چون از علمای این سرزمین ناامید شدند به میرزا حسن شیرازی پناه بردند و راه‌حل نهایی را از او طلب کردند. مردی که اصولاً در کار سیاست نبود و به هیچ روی در امور سیاسی ورود نمی‌کرد، اما چون تجار بدو روی آوردند خطر را به موقع دریافت. بسیاری از نیازهای علما را کمک‌های تجار برآورده می‌کرد، این را آن بزرگمرد دور از سیاست به‌درستی دریافت. پس تلگرافی به شاه زد و آن جریان را شدیداً محکوم کرد. شاه اما توجهی نکرد و تلگرافی برایش فرستاد و مطمئن بود که همه‌چیز به‌دلخواه خواهد گذشت، اما چنین نشد. قیام تجار همچنان بی‌سروصدا به راه خود ادامه می‌داد، به‌جز یکی دو روشنفکر، بقیه همه مهر بر دهان گذاشتند و خاموشی مطلق را در پیش گرفتند، انگار که حادثه‌ای در این سرزمین اتفاق نیفتاده بود. به نظر می‌رسد این‌ها این‌همه را طبیعی می‌دانستند و می‌دیدند. علما هم از هیبت شاهی دم درکشیدند و به نوازش‌هایش که در چنان مواقعی افزونی می‌گرفت امیدها بستند. یکی از همین علما بعدها یکی از برجسته‌ترین رهبران مشروطه شد. این رهبر آینده اعتنایی به فتوای میرزای شیرازی نکرد. در ملأعام قلیان می‌کشید، با این استدلال که موجودیت آن فتوا برایش ثابت نشده است. به نظر می‌رسد او خیلی طبیعی می‌دانست که قبله عالم زندگی گروهی بزرگ از تجار را در اختیار تجار انگلیس قرار دهد. این انسان ده سال بعد بر ضد دیکتاتوری بر پا خاست معلوم نبود که دموکراسی مورد نظر ایشان قرار بود در این سرزمین کدامین ایده را به بار بنشاند. او بی‌گمان می‌دانست شاه از این امتیازنامه فقط ۱۸ هزار لیر می‌گیرد و حال‌آنکه دولت آسمانی همین امتیاز را به ۷۰۰ هزار لیر در اختیار انگلیسی‌ها گذاشت. با وجود رهبرانی از این دست آیا آن انقلاب به‌یادماندنی می‌توانست به نتایجی بهتر از آنچه رسیده بود برسد؟

قیام نخستین از تبریز و آذربایجان بود که برخاست و اول مجتهد که به شاه اخطار لازم را می‌داد سید جواد مجتهد تبریز بود و شاه آن اخطار را کاملاً جدی گرفت. او دستورالعمل دو سال پیش خود را می‌توانست به خاطر آورد که فرمان داده بود همه قهوه‌خانه‌ها را ببندند؛ چراکه در همه آن‌ها مردم می‌نشستند و از قبله عالم بد می‌گفتند. البته آن دستورالعمل به جایی نرسید ولی شاه اثرش را در جای‌جای این مملکت می‌توانست ببیند، پس به وزیر اعظم فرمان داد در لغو این امتیازنامه اقدام کند؛ البته وزیر این فرمان شاه را جدی نگرفت. این فرمان دو ماه پیش‌تر از قیام اصفهان صادر شده بود. این صدا خیلی زود خاموش شد؛ البته کمپانی امتیازهایی خاص را برای مردم آذربایجان در نظر گرفت. این صداها خاموش شد، چون هیچ طرح و برنامه‌ای را در پس پشت نداشت. قیام دوم از تجار اصفهان برخاست. آن‌ها نامه‌ای به ظل‌السلطان نوشته بودند و به کمک امام جمعه به او رسانیدند. ترجیح می‌دهم عین نامه به ایشان را در اینجا بیاورم تا خواننده به‌روشنی دریابد که در حاکمیت دیکتاتوری بر مردم چه می‌گذرد. «نامه شما توسط امام جمعه به ما رسید حق این بود که احضارتان می‌کردم تا نتیجه گستاخی‌تان را می‌چشیدید؛ یعنی شما را به چوب و فلک می‌بستند در حقیقت سرتان را می‌بریدند که هیچ‌کس نتواند در امور مملکت چون‌وچرا بگوید؛ اما این دفعه به احترام امام جمعه از سر تقصیرتان گذشتم. به شرطی که از فضولی و اعتراض در امور دولت دست بردارید. اعلیحضرت مالک جان و مال اهالی ایران است و بهتر از هر کس صلاح رعیت را می‌داند. شما حق ایراد ندارید به کار خودتان بپردازید و به این امور کاری نداشته باشید».۵

تجار اصفهان با اتکا به پشتیبانی دو روحانی صاحب‌نام آقا نجفی و برادرش محمدعلی از پای ننشستند و راه را همچنان ادامه دادند.۶ شاه با تلگراف خاصی که برای شخص آقا نجفی کرد به این اعتراضات پایان بخشید. آقا نجفی را در مقالات پیشین معرفی کردم و نیازی به تکرار نمی‌بینم. تاریخ بیداری ایرانیان این معرفی را به تمام انجام داده است. از یک واقعیت در اعتراض‌های اصفهان نمی‌توان گذشت. تحریم تنباکو برای نخستین بار در اصفهان بود که اعلام شد و تقریباً کاملاً محل قبول یافت. تا آنجا که عکس‌العمل شدید شاه را در پس پشت داشت، البته این تحریم پیش از آن نامه خاص به آقا نجفی بود. بر این گمانم حسن و عیب هر مسئله می‌بایست در پیش چشم خواننده قرار گیرد، با این امید که وی را به قضاوتی معقول و منصفانه وادارد. در این قیام هم کمترین طرح و برنامه‌ای وجود نداشت. حرف اول و آخر را احساسات بر زبان‌ها جاری می‌کرد.

علمای مشهد با اهالی کمپانی درساختند و اعتراض زنان و مردان چوب به دست را درهم شکستند، تجار اما هرگز از پای ننشستند. تکیه‌گاه آن‌ها روحانیت بود که حیات و مماتشان در دست آن‌ها بود. شاه هم برای شکست آن مبارزه به همین گروه متکی بود که امنیت را برایشان حفظ می‌کرد و بدانان منزلت می‌بخشید. به هر انجام خطر واقعی در تهران بود که چهره نشان داد. ناگاهان فتوایی دست‌به‌دست گشت که میرزای شیرازی کشیدن قلیان را محاربه با امام زمان می‌داند. شاه نامه‌ای پر از خشم و خروش به میرزای آشتیانی نوشت و او را عوام‌فریب خواند. میرزا به عذرخواهی پیش آمد و گفت رهبر مردم نیست و او همراه مردم است. اعتصاب همچنان ادامه یافت و سر بازایستادن هم نداشت. همه تلاش بر این می‌رفت که این اعتصاب به گونه‌ای مسالمت‌جویانه به پایان برسد، اما چنین نشد. پس قبله عالم خواست به زور متوسل شود. به میرزای آشتیانی تکلیف کرد یا قلیان بکشد و یا بیرون برود.۷ انتخاب دشوار نبود. زندگانی این گروه را هم‌اینان اداره می‌کردند و پول‌های ناپاکشان پاک می‌شد، رخصت رفتن به خانه خدا را دریافت می‌داشتند و در آنجا با پرداخت هزینه‌هایی یکی از قصرهای بهشت را برای خود به ذخیره وامی‌نهادند. گروهی دور از انتظار خانه میرزا را به محاصره گرفتند تا مانع رفتنش شوند. ارگ در محاصره قرار گرفت، مردم بر آن شده بودند تا به درون ارگ هجوم برند. دستور شلیک داده شد، هفت تن به خاک و خون غلتیدند. آن کشتار شوری غریب را در مردم به وجود آورد. از خود به در شده بودند، اگر رهبری وجود داشت، به قول آدمیت چه‌بسا که این مردم تا حرمسرای شاهی هم پیش می‌رفتند.۸ بیست تن و بیشتر مجروح شدند،۹ شاه به‌ناچار عذر خواست و از میرزا درخواست کرد فسخ عزیمت کند، شاه حتی پیش از این به خط مبارک میرزا را به خاطر حمایت از تجار سخت به باد ملامت گرفت.۱۰ این‌ها اما در نظرش تغییری را به وجود نیاور. این واقعیت را هم نباید از یاد برد که آن‌ها اصولاً با جریان رژی مخالفتی نداشتند، اما درنهایت تجار ایرانی را بر تجار انگلیسی رجحان نهادند.

مسائل دیگری هم ذهن تجار را به خود مشغول می‌داشت، تجار روس کالاهای خود را به قیمتی ارزان‌تر می‌آوردند و می‌فروختند و به این ترتیب فراوانی ورشکستگی و بیکاری بود که چهره نشان می‌داد.۱۱

جریان دیگری هم فکر تجار را سخت به خود مشغول می‌داشت، صنایع‌دستی این سرزمین را روس‌ها با تکنیک‌های صنعتی می‌ساختند و به قیمتی ارزان‌تر می‌فروختند و از ایشان مواد خام را به بهایی سخت ارزان می‌خریدند.۱۲

به این ترتیب گروهی بیکار می‌شدند و به قفقاز و کشورهای مجاور مهاجرت کردند. این کارگران از انقلابیون آن سرزمین چیزهای بسیار آموختند، اینان کارگران دائم نبودند، به آن‌ها می‌توان کارگران فصلی نام نهاد. اینان چون برگشتند آموخته‌های خود را به مردم تشنه تحول آموختند. این جریان حادثه غم‌بار دیگری را هم به بار آورد. زمینداران و دهقانان چون سودآوری خشخاش را دریافتند بی‌کمترین تردیدی به کشت خشخاش دست یازیدند و قحطی بزرگی را برای این سرزمین رقم زدند. صادرات ایران که روزگاری ۲۷ در‌صد بود اکنون به یک در‌صد کاهش یافت. نارضایتی تجار به محرک بیشتری نیاز نداشت. به هر انجام من سهم روستاییان را در این انقلاب چشم‌گیر نمی‌بینم. هرچند شقاوتی که بر ایشان می‌رفت خیلی بیشتر از شهرنشینان بود. آن‌ها اما آن‌همه را سرنوشت محتوم خود می‌دانستند و تغییر در آن را ناممکن می‌دیدند همه امیدشان به آن روزی بود که در برابر پروردگار حاضر می‌آمدند و می‌توانستند از آن‌همه بی‌رحمی و بی‌رسمی انتقام بگیرند.۱۳

 

   زنان شاه 

وام و مصادره تنها به کار سفر اروپا نمی‌آمد. قبله عالم هشتادوپنج زن داشت، به‌علاوه چند زن خارجی که گاه به حضور می‌رسیدند. محمدعلی کاتوزیان این رقم را تا چهارصد زن برآورد می‌کند؛ البته که در برابر فتحعلی شاه با هزار زن که در حرمسرا داشت شاهی ورشکسته بود و این دو در برابر خسروپرویز ابرشاه در تشریفات دوران ساسانی تازه به دوران رسیده به حساب می‌آمدند۱۴ و این‌همه در برابر محمدرضا پهلوی اصولاً به حساب نمی‌آمدند. گواه صادق من می‌تواند یادداشت‌های هفت‌جلدی اسدالله علم باشد، این جریان خود به یک بحث بررسی همه‌جانبه روان‌شناسی و اجتماعی نیاز قطعی دارد و هریک از آن‌ها برای خود جایگاه مشخصی داشت. به خاطر زن واجبات شرعی را می‌شد به‌آسانی زیر پا گذاشت روحانیون برای چنان اموری همیشه فتواهای لازم را در آستین داشتند. با همین نگاه بود که قبله عالم دو خواهر را یک جا به زنی گرفت. گاه هم به رشوه زنی را به شاه قالب می‌کردند.۱۵ در روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه می‌خوانیم قبله عالم در سفرهایش اگر در روستایی به زیبارویی برمی‌خورد فوراً یکی از ملازمان خود را به خواستگاری می‌فرستاد. چه کسی حاضر می‌شد خود را از این افتخار به‌یادماندنی محروم دارد؟ انیس‌الدوله سوگلی شاه می‌گفت اگر پولی در میان باشد، قبله عالم مرا هم می‌فروشد.

 

   کمیته انقلاب

در همان روزها یک کتابخانه ملی در تهران کار خود را آغاز کرد. پنجاه‌وهفت روشنفکر در آنجا به بحث‌های سیاسی و اجتماعی وقت پرداختند. در عین حال آن‌ها به گشایش چند مدرسه به شیوه جدید اقدام کردند. صدها نفر بدان جا می‌آمدند و به بحث سیاسی و اجتماعی دست می‌یازیدند. این‌همه به سال ۱۲۸۳ بود که پیش می‌آمد. باری آن‌ها به جلسه‌ای مخفی دعوت شدند و در آنجا ظاهراً نخستین کمیته انقلاب را بر پا داشتند.۱۶ آن‌ها به این نتیجه رسیدند دموکراسی بهتر از استبداد است؛ پس بر آن شدند تا جزوه‌هایی را فراهم آورند و در اختیار مردم قرار دهند. آن‌ها گروهی از سردمداران قاجار را با خود در آن کمیته یار کردند. نامه‌هایی را به مطبوعات خارجی در حقانیت انقلاب در ایران فرستادند. به بهاییان به تأکید گفتند که عقیده آزاد است اما شما اگر می‌خواهید در این کمیته فعال باشید نمی‌توانید به جلسات اسلامی بروید. این اندیشه بخرد را متأسفانه بعدها دنبال نکردند، چراکه به خشک‌اندیشی و تعصب متهم می‌شدند و هیچ‌کس نمی‌خواست از آن گروه‌های منحط باشد. انجمن مخفی هم در همان روزها دست به کار شد. بحث اینان در این بود که آیا فعالیت سیاسی باید در اولویت باشد یا فعالیت‌های آموزشی؟ می‌گفتند تنها با فعالیت‌های سیاسی می‌توان اهمیت عقیده آزاد و آموزش همگانی با مشارکت زنان را با مردمان در میان نهاد و باید به همه شهرها آگاهی لازم داده شود. یکی دیگر از اعضا می‌گفت شما تهران را آگاه کنید، باقی قضایا قابل‌حل خواهد بود.۱۷

   قدرت واقعی

این واقعه یک واقعیت را ثابت می‌کرد آن هم قدرت روحانیون بود. این را شاه و تجار و مردم به‌درستی دریافتند. آن‌ها که درنیافتند روحانیون بودند. چون چندی از این واقعه گذشت، چنددستگی در میانشان پدید آمد، هر گروه و هرکس می‌خواست گروه بالاتر باشد. آفت بزرگ‌تر این بود که گروه‌ها به نکوهش یکدیگر دست می‌یازیدند تا خود را بستایند. در جوامع استبدادزده همه تحقیر می‌شدند، انسان اصولاً تحقیر را برنمی‌تابد، هرکس می‌کوشید اعاده حیثیت کند و برای این کار به نکوهش دیگران دست می‌یازید تا خود را بستاید و بهتر از هرکس دیگر بنماید. این آفتی سخت بزرگ است که در جوامع استبدادزده مقبولیت عام یافته و نقل هر مجلس است. در همین نکوهش و ستایش است که آفتی بزرگ‌تر چهره نشان می‌دهد: «حسادت».

باری، بخشی از ردپای گریزگاه مشروطه را در همین‌جا می‌بایست به جست‌وجو گرفت، چون حادثه‌ای پیش آید همه می‌خواهند در صدر بنشینند و قدر بینند. خواهیم دید اندیشه‌هایی چنان تباه چه زیان‌های جبران‌ناپذیری را بر پیکر نیمه‌جان این سرزمین وارد آورد. در عین حال این نکته را هم نباید ناگفته گذاشت که یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های میرزای آشتیانی این بود که شاه بر او سخت غضب کرده است و همه تلاشش این بود راهی برای آشتی پیدا کند، هرچند شاه یک انگشتری الماس را برایش به هدیه می‌فرستاد، اما او آن را تا لغو کامل قرارداد نپذیرفت. او آن انگشتر را سرانجام پذیرفت، اما نیک می‌دانست که کینه‌ای عمیق را از خود در دل شاه بر جای نهاده است.۱۸

باری با قبول پرداخت خسارتی سنگین به کمپانی‌های انگلیس سلطنتش را نجات داد،۱۹ اما مبارزات همچنان به صورت‌های گوناگونی ادامه می‌یافت و شقاوت‌هایی بی‌سابقه اعمال می‌شد. پرسشی که تا امروز هم پاسخی بدان داده نشده است همین شقاوت‌ها بود که میرزا رضای کرمانی را به استامبول برد و از سید جمال اسدآبادی فتوای قتل قبله عالم را گرفت، هرچند که با پرسشی بی‌پاسخ پایان زندگانی را به سر آورد بسیاری با او دیدار داشتند که چرا او را به شهادت رسانیدی؟ او هم فجایعی را که در همان زمان‌ها رخ می‌داد به رخ می‌کشید. به روایت سرانجام امین‌السلطان به زندان رفت و با پرسشی سخت ساده وی را حیرت‌زده و نگران بر جای گذاشت. او می‌پرسید تو که شاه می‌کشتی آیا انوشیروان عادلی را پشت دروازه داشتی؟

به این روایت البته که باید به تردید نگریست، اما در اینکه چنین پرسش و پاسخی در جریان بوده است نباید چندان تردید کرد، چراکه یحیی دولت‌آبادی هم آن را به‌تفصیل در کتاب حیات یحیی آورده است. پرسشی که به گمان من هنوز بدان پاسخی داده نشده است، هنوز هم به‌سادگی می‌گوییم اگر این جرثومه فساد و تباهی برود مملکت گلستان خواهد شد؟ این جرثومه‌ها رفتند و مملکت هم جز خار و گاه گل‌های مصنوعی هیچ‌چیز دیگری را در وجود خود نپروراند. از پرسیدن در وحشتیم چراکه پاسخی برای آن‌ها نداریم.

 

   نبود استراتژی و تاکتیک

مشکل دیگر نبود تاکتیک و استراتژی بود. رهبران مشروطه چون حادثه‌ای نامنتظره پیش می‌آمد، مردمان را می‌شوراندند و چون حادثه به پایان می‌آمد در انتظار حادثه دیگری می‌ماندند تا آنجا که به روایتی فرمان مشروطه را شارژ دافر، کاردار انگلیس، از شاه گرفت و داد که برای مردمان بخوانند. آن‌ها به‌درستی می‌دانستند محمدعلی شاه یکی از مخالفان قسم‌خورده مشروطه است، اما با این‌همه هرگاه که شاه به‌دشواری دچار می‌آمد به سوگندانی غلاظ و شداد می‌گفت که از مشروطه حمایت خواهد کرد. نمایندگان به همین دل خوش می‌داشتند و مردمان را به آرامش و بی‌حرکتی دعوت می‌کردند، حتی آن زمان که شاه لشکر به باغ شاه برد چون از مجلس خواست که مردمان اطراف را متفرق کند نمایندگان به اصرار و الحاح از مردم خواستند متفرق شوند، همین خود امکان حادثه‌ای را که پیش آمد به جلو انداخت. آن‌ها این‌همه لشکر را در اطراف خود می‌دیدند بی‌آنکه از خود بپرسند معنای این لشکرکشی چیست. به محافظین مجلس تأکید می‌کردند به افسران روسی شلیک نکنند، حال‌آنکه اگر چنان می‌کردند چه‌بسا اوضاع صورتی دیگر به خود می‌گرفت. مشکل دیگر این گروه انقلابی نداشتن شیوه‌ای واحد در سیاست خارجی بود. تا آنجا که به‌راستی این پرسش را در ذهن‌ها متبادر می‌کرد که آیا آنچه را می‌گذشت به‌درستی می‌دیدند و تحلیل می‌کردند؟ آن‌ها زمانی به انگلیس روی خوش نشان می‌دادند و زمانی به روس. بی‌آنکه هرگز به این نکته کمترین توجهی داشته باشند که در سیاست خارجی دوستی و دشمنی دائم وجود ندارد. وقتی سفارت انگلیس ۱۴ هزار ایرانی را در سفارت خود جای داد سرآمدان مشروطه انگلیس را دوست قسم‌خورده مشروطه به حساب آوردند اما خیلی زود پرده‌ها بالا رفت و اینان دریافتند که آن دو ابرقدرت آماده‌اند تا این کشور را میان خود قسمت کنند. به نظر نمی‌رسد ما هیچ تاکتیک یا استراتژی مشخصی در کار داشتیم. مذاکراتی صورت می‌گرفت که معمولاً بی‌نتیجه خاصی پایان می‌یافت و نتیجه نهایی به نبردی سپرده می‌شد که در راه بود. از این لشکر شکسته خورده در آن نبردها استفاده می‌شد که سرنوشتش از همان آغاز هم مشخص بود. باری از این لشکر که برای ایران مانده بود اگر در جنگ‌های داخلی استفاده نمی‌شد، آن‌ها را به نبرد با عثمانی می‌فرستادند تا در بسیاری از اوقات درهم‌شکسته بازگردند و خود را برای نبردی دیگر آماده کنند. انگلیس هم گاهی تشری می‌زد که خودش هم می‌دانست بی‌فایده است. اگر مشروطه‌خواهان در عثمانی به پیروزی دست نمی‌یافتند معلوم نبود کار ما با عثمانی به کجا می‌رسید. ایران که در همان زمان‌ها میان آن دو قسمت شده بود؟ تحصیلکردگان خارج در سیاست خارجی نقشی خاص را بازی نمی‌کردند. آن‌قدر که رشوه‌هایی می‌گرفتند و امتیازهایی می‌دادند. گریزگاهشان اروپا بود، چون در تنگنا می‌افتادند راه‌حل بهترینشان گریختن بود. زیان‌هایی از این دست را تحلیلگران نوشته‌اند و باز هم خواهند نوشت. در اینجا من تنها گریزگاه‌های مشروطه را نشان می‌دهم با این امید که روزی بتوانم به تحلیل بیشتر برخی از این حوادث غم‌بار دست یازم، آن دو در تقسیم این سرزمین با یکدیگر هم‌قسم شده بودند.

   مجلس نخستین

هر گروه چون پیوستن به مشروطه را به سود می‌دید بدان می‌پیوست. بدون آنکه اصولاً از اهدافش چیزی بداند یا بفهمد. روشن‌ترین دلیل را در انتخاب نمایندگان مجلس می‌توان دید.  شصت تن از نمایندگان مجلس را از تهران انتخاب کردند. فریدون آدمیت این تاکتیک را تاکتیکی مناسب می‌بیند چراکه به این ترتیب مجلس در زمانی کوتاه امکان تشکیل جلسات را پیدا کرد، عشایر نماینده‌ای نداشتند. گروهی از همین نمایندگان با رشوه وارد مجلس شدند. بهبهانی و طباطبایی از یهودیان و ارامنه و زردشتیان خواستند از انتخاب نماینده درگذرند؛ چراکه امکان جنگ داخلی را از نظر دور نمی‌داشتند. این عمل بخردانه به نظر می‌رسید، اگر آن بزرگواران راه چاره‌ای برای حل این معضل می‌اندیشیدند. به روایتی گفتند ارباب جمشید نماینده زردشتیان به رشوه وارد در مجلس شد. پرسشی همواره ذهن مرا به خود مشغول می‌دارد. آن روزها که آن بزرگواران پرچم آزادی را برمی‌افراشتند و ندای آزادگی را به گوش ملت تا آن روز ناشنوا فرو می‌خواندند و آن‌ها را همچنان در شوریدگی و شورش نگاه می‌داشتند آیا هرگز به این مسئله اندیشیده بودند که این آزادی، آزادی مذهبی را هم در درون خود می‌پروراند؟

آن‌ها اگر در همان روزها به چنین نتایجی می‌رسیدند، آیا اصولاً وارد در چنین جریان خطرزایی می‌شدند؟ در متمم قانون اساسی دیدیم که آخرین میخ‌ها بر تابوت آزادی کوبیده شد. بدون آنکه با مخالفت خاصی رودررو شود. سانسور بار دیگر اعمال شد. با این الفاظ که هیچ جریانی نباید خلاف شرع مبین باشد، همین اندازه را هم یکی از رهبران مشروطه برنتافت و قانونی سخت‌تر را به مجلس پیشنهاد کرد و آن را از تصویب مجلس گذرانید.  اینان قانونی را از مجلس گذرانیدند که استقلال قوه قضائیه را کاملاً از میان برمی‌داشت۲۰ و این نظر را تقویت می‌کرد رهبران مشروطه برای بسط قدرت خود بود که چنان دلیرانه و جانفشانانه به پیروزی رسیدند. این بزرگواران آیا هرگز می‌توانستند دریابند چه خیانت بزرگی به هویت خود می‌کنند؟

آن‌ها می‌گفتند نمایندگان مجلس چوب هستند که ما در مجلس کار گذاشته‌ایم.۲۱ آن انقلاب شکوهمند آیا برای پیروزی چوب بود که برپا می‌شد؟ یکی دیگر از همین رهبران وقتی به او می‌گفتند اطرافیان شما رشوه می‌خورند گفت آن‌ها چهل سال است که در همین کارند، من با آن‌ها چه می‌توانم کنم؟

اگر فساد مالی در این سرزمین نهادینه شده بود و برای از میان برداشتنش امکانی وجود نداشت ستمدیدگان از این انقلاب چه طرفی برمی‌بستند؟ شکی نیست که این گفته‌ها نمی‌تواند نفی این انقلاب باشد. این انقلاب چشم مردم را به تحولاتی که در حال ظهور بود گشوده؛ البته که این ملت در حد امکانات خود کوشید تا در حد امکان از آن‌ها استفاده کند. این‌ها را نباید از یاد برد. حرف من بر سر این است که از این فرصت ارزشمند به هیچ روی استفاده لازم به عمل نیامد. پیروزی انقلاب یک مسئله است و نگاهداری و بالندگی انقلاب بحثی دیگر. یافتن گریزگاه‌های مشروطه نباید خیلی هم دشوار باشد. دشواری شاید در این است که روشنفکران بعدی هم از این واقعیات تجربه لازم را نگرفتند. عاشق نظریات خودشان بودند و پیروزی آن‌ها را پیروزی انقلاب می‌دیدند.

 

   مطلب از این قرار است

نوری می‌گفت: «آزادی در اسلام بدعت است». این ایراد که این اسلام مستبد است، حرف کاملاً درستی است باید همین‌طور باشد آن رهبر کبیر انقلاب آیا برای راضی کردن چنان اندیشه‌هایی نبود که آن قانون را می‌گذرانید؟۲۲

اگر قرار بود مطبوعات به تملق سردمداران بپردازند دیگر چه نیازی به آن‌ها بود؟ پیش‌تر شاعران بسیاری این کار را قطعاً بهتر از روزنامه‌نویس‌ها پیش می‌بردند.۲۳

بر این گمانم روحانیون برنامه را در ذهن خود این‌گونه تعبیر می‌کردند که چون قدرت از کف درباریان بیرون رود به دست آن‌ها خواهد افتاد و آن‌ها آزادی نظری خود را چنان هدیه‌ای کم‌نظیر به ملت گرسنه می‌بخشیدند. این‌همه اگر محل قبول باشد در همین نخستین انتخابات آزاد صدای پای فاشیسم را می‌توان شنید. به هنگام به توپ بستن مجلس گروهی سخت اندک را در مجلس حاضر می‌دیدی. می‌نوشتند گروهی خود را با چادر زنانه به دربار می‌انداختند.۲۴ این واقعیت را هم نباید از یاد برد که حقوق مجلسیان داده نمی‌شد. برای هرکس ماهی ۱۰ ده تومان در نظر گرفتند، اما در هر حال در پایان کار به هرکدام ۱۱۰ تومان دادند.۲۵ بسیاری از آن‌ها که یک روز مشروطه‌خواهان دوآتشه بودند به ضد مشروطه دوآتشه تغییر جهت دادند.۲۶ فخرالدوله نویسنده متمم قانون اساسی به دلیل رقابتش با تقی‌زاده استعفا داد و به اردوگاه محمدعلی شاه پیوست.۲۷ عاصف‌الدوله که در فروخته شدن دختران قوچانی  کارش به دادگاه کشیده شد به دوران ناصرالملک وزارت داخله را از آن خود کرد و چون ناصرالملک تحصیلکرده اروپا بود نمایندگان مجلس در خود جرئت سخن گفتن نمی‌دیدند؛ چراکه اصولاً از اهدافی که بدان خاطر به نمایندگی انتخاب آن شده بودند واقعاً هیچ نمی‌فهمیدند.  آن‌ها نمی‌خواستند به جهالت و نافهمی متهم شوند، چون معمولاً گروهی به بهارستان می‌آمدند و هیاهو می‌کردند. نمایندگان مشروطه‌خواه مخالفان را دست‌کم می‌گرفتند. طباطبایی اما فریب ظواهر را نخورد و به نامه‌های ناصرالملک وقعی ننهاد، ولی در هر حال آن‌ها واقعاً از یک استراتژی واحد برخوردار نبودند. به همین جهت هر زمان که محمدعلی شاه به مشروطه روی خوش نشان می‌داد آن‌ها مردم را به اطاعت کورکورانه برای فرونشاندن به قول خودشان اغتشاش دعوت می‌کردند. ردپای آن گریزگاه را باید در همین واقعیات به جست‌وجو گرفت.

 

   ترس درباریان

چون امین‌السلطان را کشتند ترسی غریب در دل درباریان افتاد. همه مشروطه‌خواه شدند. شادی نمایندگان مجلس را اندازه‌ای نبود، بدون آنکه حتی لحظه‌ای خود را با این پرسش رودررو ببینند که چه شد که در لحظه‌ای آن‌همه دشمنی جای خود را به چنان دوستی داد؟

سید جواد ناطق و شیخ محمد واعظ که از مشروطه‌خواهان دلیر و بی‌باک به حساب می‌آمدند ضد مشروطه شدند و از آن بد می‌گفتند؛ چراکه سود خود را در آن می‌دیدند. به نظرمی رسد سرداران مشروطه داستان مشهور موش و گربه ذاکانی را هم پاک به فراموشی سپرده بودند؛ چراکه از خود نمی‌پرسیدند چه شد که آن دشمنی جای خود را به دوستی سپرده است؟

شاه بارها سوگند خورده بود و بارها همان را شکسته بود. آن‌ها چون سخنی نویدبخش می‌شنیدند، دل‌شاد می‌شدند؛ چراکه به این ترتیب از انجام بسیاری از کارهای ضروری برای نجات مشروطه می‌توانستند سر باز زند. در حساس‌ترین اوقات این نمایندگان را می‌دیدید که اصولاً آن‌ها را درنمی‌یابند و به سخنانی دست می‌یازند که هیچ ارتباطی با حساسیت‌های روز پیدا نمی‌کند. انتخاب‌کنندگان هم از آن لحظات حساس هیچ نمی‌فهمیدند، از همین روی آن کسان را که بهتر حرف می‌زدند و نه حرف بهتر می‌زدند انتخاب می‌کردند.

 

   انجمنهای مشروطهخواه در تهران

وجود ۱۸۰ انجمن را در تهران گزارش کرده‌اند. بسیاری از این انجمن‌ها اخاذی می‌کردند و به سراغ توانگران می‌رفتند و اگر خواستشان را اجابت نمی‌کردند آن‌ها را طرفدار استبداد در شب‌نامه‌های خود معرفی می‌کردند. به وزارتخانه‌ها می‌رفتند و وزیران را به انجام خواست‌های خود که در بسیاری از مواقع با خواست انجمن دیگر در تناقض قرار می‌گرفت وامی‌داشتند. آن‌ها که جز به قدرت به هیچ‌چیز دیگری نمی‌اندیشیدند می‌کوشیدند تا آن‌همه را به انجام رسانند. شاه به انجمن آدمیت هزار سکه طلا داد و برادر شاه که می‌خواست شاه شود به انجمن فتوت به‌طور منظم پول می‌رسانید. این انجمن‌ها از یک واقعیت دیگر هم‌سخن می‌گفتند، هریک راه خودش را می‌رفت و حرف خودش را می‌زد. این را در جریان‌های بعد از فتح تهران به‌روشنی درمی‌یابید.۲۸ ماجرای رحیم خان شنیدنی است. او به دلیل جنایاتی که به عمل آورده بود زنجیر شد و به زندان افتاد و با چرب‌زبانی از زندان رها شد و با همان زبان نامه‌هایی از نمایندگان تبریز گرفت و به انجمن تبریز رفت و همه را شیفته خود گردانید. تا آنجا که مخبرالسلطنه بخش مهمی از مهمات را به رحیم خان سپرد که برود و متجاسرین را سر جای خود بنشاند. او هم با همان سلاح، جنگ با مشروطه‌خواهان را آغاز کرد.۲۹ به زبان، عقل و اندیشه را از کار می‌انداختند.

 

   آیا به توپ بستن مجلس اجتنابناپذیر بود؟

اگر به تاریخ معاصر نگاهی بی‌غرضانه داشته باشیم، به‌آسانی درمی‌یابیم که اسیر احساساتیم. آن‌چنان در این اسارت غرقه‌ایم که احساسات را همان اندیشه واقعی خود می‌گیریم و از آن سخت به دفاع برمی‌خیزیم.

در همین‌جا باید نکته‌ای دیگر را با شما در میان بگذارم. شاه بعد از ماجرای توپخانه با مجلس سر آشتی داشت و می‌خواست با آن‌ها به قول خودش راه بیاید، اما ناگهان دو بمب در جلو کالسکه شاه منفجر شد، بعد هم مادرش را فاحشه خواندند و نمایندگان مجلس هیچ عکس‌العمل مناسبی از خود نشان ندادند. به این ترتیب شاه آیا نمی‌بایست به این اندیشه گرفتار آمده باشد که مجلس هرگز با او آشتی نخواهد کرد و آنچه می‌کند دورویه کاری است؟ پس تصمیم قطعی گرفت مجلس را از میان بردارد. این‌همه می‌تواند تحلیل شود، چراکه رفتاری از آن‌گونه همچنان تکرار می‌شود و سر بازایستادن هم ندارد. این جریان را عیناً در ملی شدن صنعت نفت هم می‌توانیم ببینیم که در وقتش بدان اشاره خواهد شد.

به این مسئله از بعد دیگری هم می‌توان پرداخت. میرزا رضای کرمانی چون ناصرالدین‌شاه را کشت مظفرالدین شاه را پشت دروازه داشت که چون رعدوبرقی پیش می‌آمد و در زیر عبای سید بحرینی پنهان می‌شد، او هم تا آخرین ماه‌های زندگی با ملت در برپایی مشروطه همراه نبود. در آن زمان بود که او این آرزوی دنیادوستان را برآورد؛ چراکه به نظر من خوب می‌دانست که بعدها چه خواهد شد. در هر حال او در شناخت پسرش از مختصر آگاهی می‌بایست برخوردار باشد، اما آن‌ها که این جرثومه فساد یعنی محمدعلی شاه را برداشتند چه کسی را پشت دروازه داشتند؟ احمدشاه را که به روایتی می‌گفت: «گوه خورد آن‌کس که مرا شاه کرد». ما همچنان دوره می‌کنیم شب را و روز را هنوز را …۳۰

 

   آرمانهای خیالی

مشکل دیگر، نبود آرمانی انقلابی در میان مردم بود. چون فرمان مشروطه را گرفتند آسوده‌خیال به خانه‌های خود رفتند و دیگر به روند جریان توجه خاصی نداشتند، به همین جهت مخالفان قسم‌خورده مشروطه پس از فتح تهران مشروطه‌خواهانی دوآتشه شدند و امور را همه در دست گرفتند و به پرسش تقی‌زاده هم پاسخ ندادند که اگر این‌ها نبودند قرار بود مملکت چگونه اداره شود؟ آدمیان از تاریخ کمتر تجربه می‌آموزند، بسیاری حوادث تاریخی را می‌خواندند و با آن سرگرم می‌شوند، آن‌ها را نُقل مجلس‌ها می‌کنند. چون نیک نگریسته شود به‌آسانی می‌توان دریافت که ما ملتی با آرمان‌های بزرگ نیستیم، چون در واقعه‌ای به پیروزی رسیدیم خود را فاتح بزرگ می‌خوانیم و هرکس سهم خود را در آن پیروزی به رخ می‌کشد، بی‌آنکه هرگز از خود بپرسد نتیجه آن پیروزی‌ها به کجا خواهد انجامید؟ این دیگر به آن‌ها مربوط نیست. گناه دیگران است، به همین جهت اصولاً انقلاب‌های ما ناتمام رها می‌شود و هیچ‌کس حاضر نیست مسئولیتی بپذیرد. یکی از روشنفکران دوران که کتاب‌های به‌یادماندنی در همین زمینه نوشته است و به خاطر تلاش‌هایش به نمایندگی مجلس هم انتخاب شد که البته نرفت. پس از پیروزی این انقلاب در روزنامه‌اش نوشت: «تا پیش از این ما با گاو دو شاخ استبداد روبه‌رو بودیم، ولی امروز با گاو هزار شاخ مشروطه رودررو هستیم».۳۱

چون نیک نگریسته شود این نظر خالی از واقعیت نیست، اما او هرگز از خود نپرسید چرا علاج واقعه پیش از وقوع نکرده؟ می‌گفت آن‌ها که از آزادی عقیده دم می‌زنند تنها آزادی عقیده را برای خود می‌خواهند. من همین نویسنده را از پیشگامان چنین نظری می‌دانم. او به مجلس نرفت، چون نمی‌توانست خلاف عقیده خود را بشنود. اینان آدمیانی بی‌حقیقت بودند که تنها برای محبوب‌القلوب بودن تلاش می‌کردند. نمی‌خواستند با کارت بازنده بازی کنند، اما به کارت برنده هم اعتقادی نداشتند. روشنفکران این سرزمین با تاریخ خود به‌راستی بیگانه بودند و عمر را همه با مارکس یا روسو سر می‌کردند. آن‌ها داریوش سوم را نمی‌توانستند به یاد آورد که چگونه از اسکندر شکست خورد. از یزدگرد و آن‌همه خفت که از حکام خود دید هیچ نمی‌دانستند و اگر هم می‌دانستند گویا آن را طبیعی برای دوره خودش می‌دیدند. از شاه سلطان حسین صفوی چه درسی گرفته‌اند؟ ما همچنان فریب آن‌هایی را می‌خوریم که می‌گفتند: «روز خوب‌تر فرداست و با ماست» و چون به نتیجه نمی‌رسیدند همه امیدشان این بود که این نعش شهید عزیز به خاک سپرده شود. تا بود چنین بود اما آیا تا هست هم چنین خواهد بود؟ اکثریت آن‌ها که به مشروطه دل بستند از مشروطه هیچ نمی‌فهمیدند و نمی‌دانستند و آن‌ها که می‌دانستند از مشکلاتی که وجود داشت هیچ نمی‌گفتند چراکه می‌خواستند مقبول قلوب همه باشند. هر سخن مخالفی به سازشکاری متهم می‌شد و هیچ‌کس این را نمی‌خواست. تیول را از تجار گرفتند و گرفتن مالیات را نیز دولت خود بر عهده گرفت.۳۲ تجار به مشروطه پیوستند به امید آنکه از زیر بار بی‌رسمی‌های دولت کمر راست کنند، وقتی که دو تا از مهم‌ترین منابع درآمدشان را گرفتند و هیچ‌چیز بهتری هم بدانان ندادند چرا می‌بایست آن‌ها را همچنان دلبسته به مشروطه ببینید و بدانید؟

برخی ملایان به آن دلیل به مشروطه می‌پیوستند که فکر می‌کردند چون قدرت از دولت گرفته شود به آن‌ها داده خواهد شد و چون نشد آن‌ها به‌سوی قدرتمندان رفتند که از آن‌همه سهمی را هم بدانان می‌بخشیدند. در درستی لوایحی که مجلس در این زمینه‌ها به تصویب رسانید نباید جای تردیدی باشد، اما آیا این‌ها می‌بایست در اولویت‌های مجلس در آن برهه خاص باشند؟ آن‌ها که می‌دانستند نیک آگاه بودند که چون تجار از مشروطه روی برتابند ضربتی هولناک بر آن وارد خواهد آمد. آن‌ها نباید ماجرای سفارت انگلیس، شاه عبدالعظیم و قم را از یاد برده باشند. از نفوذ ملایان می‌بایست به‌درستی آگاه بودند و آن را به‌کرات آزموده بودند. گناه از کیست؟ آن‌ها که جدا شدند یا آن‌ها که در آگاهی بخشیدن بدانان کوتاهی‌های بسیار کردند.

به جریان فتح تهران در نوشته‌ای دیگر خواهم پرداخت که خود ماجرایی سخت غم‌انگیز است. این پرسش هم گاه ذهن مرا به خود مشغول می‌دارد که دیکتاتورهای جهان آیا هرگز به خاطراتی چون خاطرات محمدعلی‌ شاه توجهی می‌کنند و اندیشه خود را بدان مشغول می‌دارند. محمدعلی شاه پس از به توپ بستن مجلس می‌گفت: «ملت غلط می‌کند که ما را نخواهد، رعیت گوسفند است و ما چوپان ما ملت بله‌قربان‌گو می‌خواهیم» و چون تهران فتح شد و خواستند او را از تهران بیرون کنند گریه بسیار کرد که مرا شاپشال و امیر بهادر تحریک می‌کردند. در همان حال به خواست ستارخان جیب‌هایش را گشتند و طلای فراوان در آن یافتند. او زنانی را هم مأمور جست‌وجو در کیف و چمدان‌های ملکه کرد که الماس زیادی در آن یافته شد.۳۳

 

پینوشتها

  1. تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، تهران نشر نگاه ۱۳۸۲.
  2. ایدئولوژی نهضت مشروطه، فریدون آدمیت جلد اول ص  ۱۱  به بعد.
  3. ایدئولوژی نهضت مشروطه، ص ۲۱.
  4. ایدئولوژی نهضت مشروطه، ص ۲۱.
  5. شورش بر امتیازنامه رژی، فریدون آدمیت، ناشر پیام ۱۳۶۰.
  6. شورش بر امتیازنامه رژی.
  7. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی، انتشارات پر، ۱۳۹۵.
  8. شورش بر امتیازنامه رژی.
  9. تاریخ  مشروطه ایران، احمد کسروی.
  10. همان کتاب این مسئله را به‌درستی توضیح می‌دهد.
  11. تاریخ بیداری ایرانیان، ص  ۲۰ جلد اول.
  12. انقلاب مشروطه ایران، ژانت آفاری، ترجمه: رضا رضایی، بیستون ۱۳۸۵.
  13. انقلاب مشروطه ایران، ژانت آفاری.
  14. ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن سن، ترجمه رشید یاسمی، صدای معاصر ۱۳۹۳.
  15.    این.‌همه را می‌توان در روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه و تاریخ بیداری بخوانید.
  16. انقلاب مشروطه ایران، ژانت آفاری، ص ۶۵.
  17. در تاریخ بیداری ایرانیان این مسئله به شرح نوشته شده است.
  18. انقلاب مشروطه در ایران ادوارد براون.
  19. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ایرج افشار، امیرکبیر ۱۳۹۰.
  20. انقلاب مشروطه ایران؛ ژانت آفاری ص ۱۸۰ به بعد.
  21. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم‌الاسلام کرمانی، انتشارات پر.
  22. همان‌جا ۱۶۳ به بعد.
  23. انقلاب مشروطه ایران ۱۵۹.
  24. تاریخ انحطاط مجلس، مجدالاسلام کرمانی، انتشارات آشتیان.
  25. تاریخ انقلاب مشروطه ایران.
  26. تاریخ انحطاط مجلس.
  27. انقلاب مشروطه ایران، ص ۹۶ به بعد.
  28. تاریخ انحطاط مجلس.
  29. تاریخ مشروطه  ایران.
  30. مرثیه‌های خاک، احمد شاملو در سوگ فروغ فرخزاد.
  31. تاریخ مشروطه ایران به فهرست راهنما مراجعه شود طالبوف.
  32. تاریخ مشروطه ایران.
  33. زندگی طوفانی، سید حسن تقی‌زاده زیر نظر ایرج افشار،۱۳۹۰ انتشارات توس.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط