بدون دیدگاه

مناظره قلمی دکتر مصدق با محمدرضا پهلوی

فرید اسدی دهدزی

 #بخش_اول

دامنه اختلافات محمدرضاشاه پهلوی با دکتر مصدق را به‌خوبی می‌توان در نوشتار و گفتار آنان دریافت، اما به‌طور منسجم و مشخص، هر دو نفر کتابی را دست‌مایه نقدهای خود کرده‌اند. محمدرضا پهلوی کتابی را با نام «مأموریت برای وطنم» در اواخر دهه ۱۳۳۰ منتشر کرد. خود او گفته این کتاب را بین سه سال ۱۳۳۷ – ۱۳۳۹ نگاشته است. فصل پنجم را به معرفی و نقد دکتر مصدق اختصاص داده است، گرچه غیر از فصل پنجم، گاه و بیگاه حملات تندی به دکتر مصدق می‌کند، اما دکتر مصدق در کتابی به نام «خاطرات و تألمات» ضمن شرح‌حال زندگی خود، بخشی از کتاب را دست‌مایه پاسخ به حملات محمدرضا پهلوی کرده است. وی در ابتدای کتاب دوم خاطرات و تألمات در ذیل «مختصری از تاریخ ملی شدن صنعت نفت در ایران» می‌گوید: «عیب‌جویی و انتقاداتی که اعلی‌حضرت همایون محمدرضاشاه پهلوی از من و کارهای دولتم در کتاب «مأموریت برای وطنم» فرموده‌اند، در افکار این نسل که خود شاهد جریان امور بوده‌اند کمترین اثری ندارد و از آنچه واقع شده چیزی نمی‌کاهد، ولی از این نظر که نسل‌های بعد بِه کُنه حقایق پی برند و دچار اشتباه نگردند سطوری چند تنظیم می‌کنم تا هر وقت اوضاع و احوال اجازه دهد آن را به طبع رسانند و در دسترس عموم بگذارند».۱ گرچه دکتر مصدق به‌گونه‌ای پاسخ‌های خود را تنظیم کرده که واکنشِ صِرف نباشد، در مواقعی نظرات کلی خود را در مواضع کلان مطرح کرده. با وجود اینکه محمدرضاشاه با ادبیات تند و تیز، قصد عصبی کردن فرد نکوهیده را داشته، اما دکتر مصدق در تمامی پاسخ‌ها، در عین حفظ ادب و احترام، با سیاست ظاهر شده و سعی کرده در زمینِ بازی حریف وارد نشده و تنها با طنز و مطایبه ویژه خود به حملات محمدرضا پهلوی پاسخ دهد. فرزندش دکتر غلامحسین مصدق در مقدمه کتاب گفته است: «پدرم در این نوشته‌ها کوشیده است از کسی بد نگوید و احترام هر شخص به حد شایستگی او محفوظ بماند. ولی در مواردی که اَعمال اشخاص را مُباین و مخالف منافع مملکت و مصالح عمومی می‌دانست، از انتقاد خودداری نکرده است».۲ نکته قابل‌توجه این است که پاسخ‌های دکتر مصدق همان‌طور که گفته شد هم‌زمان با چاپ کتاب محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۳۹ – ۱۳۴۰ نگاشته شده است. گرچه فرزندش دکتر غلامحسین دست‌نوشته دکتر مصدق را در دی‌ماه ۱۳۴۰ از پدر دریافت کرده است. خود دکتر غلامحسین در مقدمه کتاب از عدم امکان چاپ کتاب تا زمان انقلاب به‌واسطه جَو سنگین خفقان سخن می‌گوید: «خوانندگان گرامی می‌دانند در زمان حیات پدرم و پس از وفات او که در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ روی داد، امکان آنکه چنین کتابی در ایران چاپ بشود، نبود و کسی مجاز نبود در کتاب و روزنامه‌ای نامی از او بیاورد. ناچار این اوراق را این‌سو و آن‌سوی نگاهبانی می‌کردیم».۳ در نهایت در سال ۱۳۶۴ کتاب با مقدمه دکتر غلامحسین مصدق و به کوشش ایرج افشار توسط انتشارات علمی به طبع رسید.

    کافر همه را به کیش خود پندارد

محمدرضا پهلوی به دکتر مصدق اتهام مالی، اخلاقی و وابستگی می‌زند. دکتر مصدق بدون درنگ، این راز سر به مُهر را، پیشاروی خود محمدرضا پهلوی قرار می‌دهد. به وی یادآور می‌شود که هر اتهامی باید مُستند و مُدلل باشد. نه‌تنها اتهامات را واهی می‌داند، بلکه رشته اتهامات را سزاوار خاندان پهلوی می‌داند. به‌عنوان نمونه می‌توان به این مناظره قلمی دکتر مصدق و محمدرضا پهلوی استناد کرد:

محمدرضا: «در اثر شفاعت مصرانه من بسیاری از زندانیان سیاسی آزادی یافتند. شاید جای افسوس باشد، ولی یکی از این افراد دکتر مصدق بود که بعداً در دوره زمامداری خود چیزی نمانده بود که کشور را به افلاس [نابودی] بکشاند و سلسله‌ای که پدرم بنیاد نهاده بود، براندازد. با آنکه مصدق بارها گفته بود که من جان وی را از خطر نجات داده‌ام، همه دیدند که این دِین را به چه طریق عجیبی ادا کرد و چگونه از من حق‌شناسی نمود. پدرم مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی و توطئه بر علیه دولت ایران توقیف کرده بود و نمی‌دانم در فکر وی چه می‌گذشت که مخالفان خود را به همکاری با خارجی‌ها مخصوصاً انگلیسی‌ها متهم می‌کرد. مصدق به نقطه دورافتاده و بدآب‌وهوایی تبعید شد و چون پیر و علیل بود به احتمال قوی از این تبعید سلامت بازنمی‌گشت، ولی من از او شفاعت کردم و وی پس از چند ماه آزاد گردید».۴ در این فقره درحالی‌که محمدرضا پهلوی افسوس می‌خورد که جان دکتر مصدق را از چنگال پدر خویش نجات داده است! آشکارا وی را به وابستگی و دسیسه علیه کیان کشور متهم می‌کند، اما از سوی دیگر نمی‌داند که به چه دلیل پدرش با چنین اتهاماتی مخالفانش را از میان برمی‌داشت! گرچه باز در دو سه مرتبه محمدرضا پهلوی میانجی‌گری خود در مورد تبعید و تبرئه (از اعدام) مصدق را کاری بیهوده دانسته و خود را از این بابت شماتت می‌کند و صریحاً دکتر مصدق را عامل خارجی می‌داند.

دکتر مصدق در پاسخ می‌گوید: «تا آخرین روزی که در سرکار بودم قدمی بر علیه شاهنشاه برنداشتم و شفاعت من نزد پدر تاجدار اثر دیگری هم داشت که این بود دست شاه فقید به یک جنایت دیگر برای از بین بردن من آلوده نگردید، اما اینکه فرموده‌اید «نمی‌دانم در فکر او چه می‌گذشت که مخالفان خود را به همکاری با خارجی‌ها مخصوصاً انگلیسی‌ها متهم می‌کرد». جا دارد که عرض کنم کافر همه را به کیش خود پندارد».۵

    اختلاف ملی یا شخصی

باز محمدرضا پهلوی در ابتدای فصل پنجم مأموریت برای وطنم چنین می‌گوید: «چند سال پیش شخصی به نام دکتر محمد مصدق بیش از هر ایرانی دیگر در تاریخ ایران موضوع مقالات و مندرجات روزنامه‌های امریکایی و انگلیسی قرار گرفته بود و متأسفانه برخی از مردم در خارج ایران وی را ملاک قضاوت خود درباره ایران و ایرانیان قرار دادند. در این کتاب باید به خوانندگان اطمینان دهم که دکتر مصدق هرگز نمودار ایران و مظهر و نمونه خصائص ملّت ما نبوده است. در فصل قبل ذکر شد که پدرم مصدق را در سال ۱۳۱۹ زندانی کرد و در اثر شفاعت من آزاد گردید. در سال ۱۳۳۲ بار دیگر به جرم برهم زدن اساس حکومت که خود خیانت بارزی است، محکوم شد. من در آن موقع نامه‌ای به محکمه نگاشته و اظهار داشتم که وی را از تقصیراتی که نسبت به شخص من مرتکب شده، بخشیده‌ام و در اثر همین و به علت کبر سن از اعدام -که معمولاً در کشور ایران و سایر کشورهای جهان مجازات این‌گونه اشخاص است- رهایی یافته و فقط به سه سال زندان مجرد محکوم گردید و بدین ترتیب یک بار دیگر در اثر دخالت من از مرگ نجات یافت. وی از سال ۱۳۳۵ که از زندان بیرون آمد، به مِلکِ شخصی خود در نزدیکی تهران رفته و تاکنون که این کتاب انتشار پیدا می‌کند، چون شخص با ثروتی است در آنجا با خانواده خود زندگانی آرام و بی‌حادثه‌ای را می‌گذارند».۶

دکتر مصدق در مقام پاسخ‎دهی، جنس اختلافات بین او و محمدرضا پهلوی را شخصی نمی‌داند، بلکه دارای بن‌مایه‌های بنیادین، بر سر تعریف حقوق و منافع ملّی می‌داند که البته تفاوت کوچکی هم نیست. محمدرضا پهلوی حقوق و منافع ملّت را در گرو تعریف و تکلیف خود می‌دانست و دکتر مصدق حقوق ملّی را برآمده از حاکمیت ملّی می‌دانست. طبیعی است که نگرش هر دو فرد در قلمرو سیاست داخلی و خارجی دارای تفاوت‌های بنیادین باشد. دکتر مصدق در پاسخ به نظر شاه، همین موضوع را بیان می‌دارد: «بین شاهنشاه و من اختلاف شخصی نبود که از تقصیراتم درگذرند و برای اینکه تصور نفرمایند پس از محکومیت درخواست عفو می‌کنم به محض اینکه نامه وزیر دربار در دادگاه قرائت شد، نسبت به این عفو اظهار تنفر کردم، اما اینکه فرموده‌اند از سال ۱۳۳۵ که از زندان بیرون آمد به مِلکِ شخصی خود رفته … عرض می‌کنم مرا تحت‌الحفظ آوردند و در این ده محبوسم و چون بدون اسکورت اجازه نمی‌دهند حرکت کنم از قلعه خارج نمی‌شوم و خواهانم از این زندگی ملامت‌بار هرچه زودتر خلاص گردم».۷

محمدرضا پهلوی چنین وانمود می‌کرد که زندان دکتر مصدق در اَمُرداد ۱۳۳۵ تمام شد و اکنون در عمارت خود زندگی عادی دارد. درحالی‌که زندگی دکتر مصدق در احمدآباد نه‌تنها یک تبعید، بلکه یک حبس بود، زیرا از آن محدوده، امکان جابه‌جایی به مکان دیگری را نداشت. او در احمدآباد با عده‌ای مأمور زندگی می‌کرد که آن مأموران نه‌تنها آمدوشد را بر همگان سلب کرده بودند که همه موارد را تحت نظر داشتند. همیشه دکتر مصدق از این وضعیت اندوهگین بود تا جایی که از خداوند طلب مرگ می‌کرد!

    اتهام کمونیستی

محمدرضا پهلوی از هیچ گفتار تند و منفی علیه دکتر مصدق دریغ نمی‌کرد، کارنامه مصدق را کاملاً سیاه نگاه می‌کرد. رویه محمدرضا پهلوی در کوبیدن مخالفان خود، کمونیست خواندن آنان بود. مصدق بازیِ شاه را می‌دانست و در پاسخ به این نکته اشاره کرده است. محمدرضا پهلوی: «وی در ظاهر همواره از کمونیست‌ها برکناری داشت، ولی به کمک آن‌ها متکی بود و آنان را نردبان ترقی خود ساخته بود…».۸

دکتر مصدق به جای پاسخ، پهلوی را مُستعد چنین خط‌وربط‌هایی می‌داند و می‌گوید: «همه می‌دانند که سلسله پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است، چون که تا سوم اسفند ۱۲۹۹ غیر از عده‌ای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند که تلگرافی از او به شیراز رسید هر کس از دیگری سؤال می‌کرد و می‌پرسید این کی است، کجا بوده و حالا این‌طور تلگراف می‌کند. بدیهی است شخصی که با وسایل غیرملّی۹ وارد کار شود نمی‌تواند از ملّت انتظار پشتیبانی داشته باشد. به همین جهت هم اعلی‌حضرت شاه فقید و سپس اعلی‌حضرت محمدرضاشاه هرکدام بین دو محظور قرار گرفتند…».۱۰

    چه کسی چپاولگر است

محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۴۰ خود را در جایگاه شاهنشاه مطلقی تصور می‌کرد که همه سخنانش مطلقاً درست بوده و مخاطبانش باید به‌طور مطلق پذیرای نکات ایشان باشند! درباره زندگی دکتر مصدق سخنان جالبی را می‌گوید: «در دوره قاجاریه رئیس اداره دارایی خراسان بود، نقل می‌کنند که با جعل اسناد قسمتی از زمین‌های دیگران را تصاحب کرده و به جرم همین اختلاس طبق قوانین اسلامی که هنوز در کشور عربستان سعودی اجرا می‌شود، محکوم به قطع دست شده بود…».۱۱

دکتر مصدق در پاسخ می‌گوید: «هستند کسانی که از جریان امور در این مملکت قبل از مشروطه اطلاع کامل دارند و چه خوب بود که اعلی‌حضرت همایون شاهنشاه با وسایلی که در اختیار دارند امر به تحقیقات می‌فرمودند تا معلوم شود آن زمینی که من از مال دولت و یا دیگران تصاحب کرده‌ام در کجا بوده و در چه نقطه‌ای از مملکت واقع شده است؟ و فرمایشاتی بدون تحقیق و نسبت‌هایی که روا نیست، به من نمی‌دادند. ای‌کاش همین قانون شرع که در عربستان سعودی اجرا می‌شود در ایران هم اجرا شده بود تا هیچ‌کس نتواند بدون انتشار حتی یک اعلان ثبت، هزاران رَقَبَه [اراضی] را مالک شود و اوراق مالکیت به اسم خود صادر نمایند».۱۲

منظور مصدق از هزاران رَقَبَه اشاره به تصرف ۵۶۰۰ رَقَبَه املاک مردمی توسط رضاشاه است. در جای دیگری از کتاب خاطرات و تألمات در پاسخ به یکی از نظرات محمدرضا پهلوی می‌گوید: «چه بی‌عدالتی از این بیشتر که اعلی‌حضرت شاه فقید ۵۶۰۰ رقبه املاک مردمی از هر طبقه را به زور و بدون اینکه حتی یک اعلان ثبت در روزنامه‌های وقت منتشر شود، مالک شده باشند و اعلی‌حضرت محمدرضاشاه پهلوی به‌عنوان ارث پدر این املاک را به زارعین بفروشند و وجهی بدین طریق بر ثروت خود اضافه کنند».۱۳ برای ارزیابی اموال رضاشاه این نکته دکتر مصدق مُستَنَد است؛ زیرا دکتر مصدق بر اساس اسناد مجلسین شورای ملّی ایران و مصوبه‌ای در مجلس چهاردهم و پانزدهم این سخن را گفته که البته بعدها در دادگاه نظامی یکی از نکات مکرر و مؤکد مصدق بود که دادستان و رئیس دادگاه اِن‌قُلتی بر آن داده‌ها وارد نکردند. چنانچه در دادگاه نظامی چنین گفت: «شاه فقید را انگلیسی‌ها در این مملکت شاه کردند؛ و وقتی که خواستند، این شاه با عظمت و اقتدار را به‌وسیله دو مذاکره در رادیو از مملکت ببرند! این پادشاه قبل از اینکه سرکار بیاید دیناری نداشت و وقتی از مملکت رفت غیر از پول‌هایی که در بانک لندن ودیعه گذارده بود، ۵۸ میلیون تومان پول به دست شاه فعلی بود. این پادشاه اِبقاء [رحم] به جان و مال کسی نکرد و ۵۶۰۰ رَقَبَه از املاک مردم را بدون آنکه کسی اعلان ثبت آن را در جراید ببیند بر طبق اوراق رسمی ثبت اسناد به ملکیت خود درآورد».۱۴

    دکتر مصدق: راه‌آهن سراسری خیانت بود

محمدرضا پهلوی «سیاست موازنه منفی» و مستقل دکتر مصدق را به ریشخند می‌گیرد و می‌گوید: «مخالفت شدید او [مصدق] با احداث راه‌آهن در ایران مثال روشنی از این طرز فکر اوست. به خاطر دارم روزی با کمال جسارت در حضور من اظهار داشت که پدرم در این کار خیانت کرده است؛ و وقتی از وی دلیل خواستم گفت پدر من راه‌آهن سرتاسری را فقط برای جلب رضایت انگلیسی‌ها که می‌خواستند به روسیه حمله کنند ساخته است. از او پرسیدم که به عقیده او آیا باید پدرم راه‌آهن را در مسیر دیگری احداث می‌کرد. جواب او این بود که اصلاً پدرم نباید راه‌آهن احداث می‌کرد و ایران احتیاجی به راه‌آهن نداشت و مردم بدون آن مُرفه‌تر بودند. وقتی در این زمینه چانه‌اش گرم شده بود، چنین استدلال کرد که قبل از دوره‌ی پدرم ایران فاقد راه‌آهن بود و بنادر قابل‌ذکر نداشت و به طرق و شوارع ایران نمی‌شد اطلاق راه کرد و به علت نبودن آسفالت و پیاده‌رو مردم تا زانو در گِل و لای فرومی‌رفتند، اما لااقل ایران مستقل بود. برای آشکار ساختن این سخنان بدون منطق به یادش آوردم که قبل از سلطنت پدرم ایران زیر زنجیر «کاپیتولاسیون» یعنی حاکمیت و استقلال قضایی بیگانگان بود و در آن ایام نیمی از کشور تحت تسلط روس و نیم دیگر زیر استیلای انگلیس قرار داشت و وضع امنیت و اجرای قانون آن‌چنان بود که پس از غروب آفتاب مردم عاقل از ترس دزد در خیابان‌های تهران دیده نمی‌شدند و آیا اسم این وضع را می‌توان استقلال گذاشت و مصدق در برابر این شواهد زنده جواب نداشت، ولی می‌دیدم که استدلالات من تغییری در نتایجی که از اظهار لجوجانه و منحرف خود گرفته نداده است».۱۵

دکتر مصدق در پاسخ، نفسِ چنین گفت‌وشنودی با محمدرضا پهلوی را انکار نمی‌کند، امتناعی از این نکته ندارد که نه‌تنها ساخت راه‌آهن نیاز نبود، بلکه آن را یکی از خطاهای رضاشاه می‌داند؛ البته دکتر مصدق همان‌طور که خود گفته در مجلس پنجم و ششم شورای ملّی ایران، لایحه‌ای را که دولت در مورد ساخت راه‌آهن سراسری داده بود، همواره از جمیع جهات مورد بررسی و نقادی قرار داده بود.۱۶ مصدق در پاسخ سخنان محمدرضا پهلوی می‌گوید: «من هیچ‌وقت عرض نکرده‌ام کشور ایران از استقلال تام بهره‌مند بوده است و اکنون هم چنین اذعانی نمی‌کنم. چون‌که در یک مملکت مستقل یک دولت بیگانه نمی‌تواند شاه را تبعید کند [اشاره به عزل و تبعید رضاشاه توسط دولت بریتانیا]، در یک کشور مستقل حق انتخاب نمایندگان مجلسین با مردم است و همه می‌دانند که بعد از کودتای سوم اسفند تا دوره ششم تقنینیه که شاه فقید کاملاً به اوضاع مسلط نشده بود اکثریت قریب به اتفاق وکلای مجلس شورای ملّی با نظریات یک سفارت بیگانه وارد مجلس شدند و از آن به بعد که مخالفان دولت از بین رفتند و یا دیگر انتخاب نشدند، حتی برای نمونه هم یک نمایندِه حقیقی مردم در مجلس دیده نشد […] و اما در خصوص راه‌آهن –مدت سه سال؛ یعنی از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶ هر وقت راجع به این راه در مجلس صحبتی می‌شد و یا لایحه‌ای جزء دستور قرار می‌گرفت، من با آن مخالفت کرده‌ام. چون‌که خط خرمشهر – بندرشاه خطی است کاملاً سوق‌الجیشی از این جهت که از این خط بسیار کم عبور می‌شود و احتیاجی نباشد سودی ندارد که دولت از آن استفاده کند. کما اینکه راه آسفالته خرمشهر – پهلوی هم که ۱۱۰۰ کیلومتر طول آن است و سازمان برنامه آن را می‌سازد و یکی از مفاخر عصر سلطنت محمدرضاشاه پهلوی است، در حکم راه قرار دارد و بلکه از آن هم بدتر است و چه خوب است که شاهنشاه بفرمایند از بندر شاه چه مال‌التجاره‌ای برای شرق اقصی و یا از خرمشهر چه مال‌التجاره‌ای برای کشور اتحاد جماهیر شوروی حمل می‌شود که از آن بتوانند استفاده کنند. […] در جلسه ۲ اسفند ۱۳۰۵ مجلس شورای ملّی گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آنکه ترانزیت بین‌المللی دارد ما را به بهشت می‌برد و راهی که به‌منظور سوق‌الجیشی ساخته شود، ما را به جهنم و علت بدبختی‌های ما هم در جنگ بین‌الملل دوم همین راهی بود که اعلی‌حضرت شاه فقید ساخته بودند. […] ساختن راه‌آهن در این خط هیچ دلیل نداشت. جز اینکه می‌خواستند از آن استفاده‌ای سوق‌الجیشی کنند و دولت انگلیس هم در هر سال مقدار زیادی آهن به ایران بفروشد و از این راه پولی که دولت از معادن نفت می‌برد وارد انگلیس کند و علت سر نگرفتن ذوب‌آهن در این مملکت همین منافع متعارضه انگلیس است که بعد از شاه فقید هم شاهنشاه از همان رویه پیروی فرمودند و علاقه‌مندی دولت انگلیس به فروش آهن به‌قدری است که بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت من یعنی در ۱۳ مهرماه ۱۳۳۲ … پیشنهاد فروش آهن را که در زمان تصدی من هیچ به ایران وارد نشده بود، هرچه زودتر به دولت ایران تقدیم کنند؛ و الحق هم شاهنشاه در این باره هیچ فروگذار نفرموده، هر وقت که فرصتی به دست آورده‌اند به تکلیف وجدانی خود عمل فرموده‌اند و در آخر کتاب «مأموریت برای وطنم» می‌فرمایند: «تأکید کردم و از وزیر مسئول خواستم برای اتمام یکی از خطوط آهن تاریخ معینی را تعیین کنید…»، باز عرض می‌کنم هرچه کرده‌اند خیانت است و خیانت».۱۷

    همه‌چیز از رضاشاه آغاز شد

جدال قلمی مصدق و محمدرضا پهلوی جدال دو نماینده از دو گفتمان متفاوت است. محمدرضا پهلوی نماینده گفتمان تجدد آمرانه و دکتر مصدق نماینده گفتمان تجدد دموکراتیک. از همین رو دکتر مصدق برای نقد گفته‌های پهلوی، به جای جنجال، بنیاد نظام پهلوی را به پرسش می‌گیرد. رضاشاه را چهره مُجَسَم نظام دیکتاتوری معاصر و فرزندش را میراث‌دار آن سامانه می‌دانست، از همین حیث از ابتدا رضاشاه را مورد نقادی قرار می‌دهد. شاید نقد رضاشاه در دهه ۱۳۲۰، امر بدیهی به نظر می‌رسید، برعکس در آن دهه کسی که از رضاشاه ستایش می‌کرد، جای شگفتی بود! اما پس از کودتای ۲۸ مرداد، فضای رُعب و وحشت، بر یادکرد از رضاشاه نیز مؤثر بود، رضاشاه را بدون لقب کبیر۱۸ عنوان کردن، نوعی برهم زدن کیان سلطنت می‌دانستند. به‌گونه‌ای که یکی از جرائم دکتر مصدق در دادگاه به چالش گرفتن رضاشاه بود. دکتر مصدق هیچ باکی نداشت که با نقد رضاشاه جرمی بر جرائمش افزوده شود. در دادگاه، رضاشاه را تا مرز خیانت مورد نقد قرار داد. نقدش بدون پشتوانه نظری و تاریخی نبود. همین بیان را در کتاب «خاطرات و تألمات» تکرار کرد.

دکتر مصدق در چندین جای کتاب «خاطرات و تألمات» به نقد شالوده‌های نظام پهلوی، یعنی دوره رضاشاه می‌پردازد، به‌عنوان نمونه می‌گوید: «آن اعلی‌حضرت در تمام مدت سلطنت خود از افراد سلب آزادی نمود و حق انتخاب نمایندگان مجلس را که در مملکت مشروطه حق طبیعی و مسلک خود مردم است از آن سلب کرد و قرارداد نفت را سی‌ودو سال تمدید نمود و میلیون‌ها از این کار سوء‌استفاده فرمود و چه خوب بود که آن پادشاه حیات داشت و قانون از کجا آورده‌ای را جلوی ایشان می‌گذاشتند تا معلوم شود آن ثروت هنگفت را از چه ممّری تحصیل نمود. جنبه حقوقی کار ایشان از این نظر که مِلکی را به‌زور در یکی از نقاط و با ثَمَن‌ِبَخس [کم‌بها] مالک می‌شد و بعد به جان و مال دیگر مالکین مجاور اِبقاء [رحم] نمی‌فرمودند و بدین طریق در ظرف بیست سال ۵ هزار رَقَبَه تملیک نمود و کسی ندید آن پادشاه که خود بانی ثبت اسناد بود راجع به یکی از این املاک اعلام ثبت دهند و حق اعتراض را از مردم سلب نکنند و هر کس سخنی داشت و بگوید و حقانیت خود را به‌ اثبات رساند. خلاصه اینکه از دولت دیکتاتوری مردم تنفر داشتند. ولی از ترس جرئت نمی‌کردند اظهاری بکنند و بعد که نسیم آزادی دمید چون دست مردم به شاه نمی‌رسید غیظ و غضب خود را نسبت به مجسمه‌ها ابراز می‌کردند و این کار منحصر به روزهای آخر مرداد [۱۳۳۲] نبود و سابقه داشت و چندی قبل از مرداد هم می‌خواستند نسبت به یکی از مجسمه‌ها که در وسط شهر واقع شده بود، توهین کنند که ناچار شدم عده‌ای نظامی برای حفاظت آن بگمارم. چنانچه مجسمه نبود دیگر وسایلی نبود که مردم کینه خود را اظهار نمایند. مجسمه‌ای هم که برای گرفتن کار یا سوء‌استفاده از بیت‌المال برپا کنند عاقبتی از این بهتر ندارد و دوام آن مجسمه‌ای دارد که مردم بعد از حیات کسی و در ازای خدمات او به‌ مملکت برپا نمایند».۱۹

در جای دیگری به تئوری «لرد جرج کرزن»، نایب‌السلطنه هند، در کتاب «ایران و قضیه ایران» اشاره می‌کند که حضور یک حکومت فردی و خودکامه موجب می‌شود که استیلای خارجی از طریق آن نظام فردی، تحکیم و تثبیت پیدا کند. دکتر مصدق می‌گوید: «تشکیل دولت دیکتاتوری هم که بیست‌ سال به معرض آزمایش قرار گرفت ثابت نمود که بهترین وسیله برای پیشرفت بیگانگان در این قبیل ممالک حکومت فردی است، چون‌که با یک نفر همه‌چیز را می‌توانند در میان بگذارند و او را هم طوری اداره نمایند که هر وقت خواست کمترین تمرّدی بکند به یکی از جزایر اقیانوس تبعیدش کنند. به‌طور خلاصه هر کس را بخواهند وارد مجلس کنند و هر کس را بخواهند از چنین مجلس و دولت بگیرند. اگر دولت دیکتاتوری [حکومت رضاشاه] تشکیل نشده بود قرارداد دارسی تمدید نمی‌شد، چنانچه آن مجلس نبود قرارداد ۱۹۳۳ [تمدید قرارداد نفتی دارسی] به تصویب نمی‌رسید. پس خِیرِ مملکت و خِیرِ پادشاه در این است که نمایندگان مجلسین را مردم انتخاب کنند تا مرهون سیاست خارجی نباشند».۲۰

آنچه بیش از هر چیز دکتر مصدق روی آن پای‌فشاری می‌کند، به جای بحث بی‌پایه و شاید لفاظی، بر بنیادها و سرچشمه‌های نظری و تاریخی عطف نظر دارد. او از هر بحث معاصر، گریزی به دوره بیست‌ساله رضاشاه، از کودتای سوم اسپند ۱۲۹۹ تا شهریور ۱۳۲۰ می‌زند. نظام پهلوی را از بنیاد به پرسش می‌گیرد و بنیادهای سیاست داخلی و خارجی پهلوی را مورد نقادی قرار می‌دهد، کودتای ۲۸ مرداد و قرارداد کنسرسیوم را محصول میراث پهلوی نخست و گفتمان محمدرضاشاه را برخاسته از گفتمان رضاشاه می‌داند. گفتمانی که به‌واسطه فقدان بنیادهای مردمی و ملّی، مبتنی بر سیاست‌های خارجی (بریتانیا و ایالات‌متحده) اداره می‌شد. چون پایه داخلی نداشت، مجبور به سازش با بلوک‌های قدرت بود. از این حیث در سیاست خارجی مجبور به سازش و در درون متَّکی بر سرکوب بودند؛ بنابراین تجدد پهلوی، تجددی آمرانه و دیکتاتورگونه که غیرملّی، وابسته و غرب‌گرایانه بود. بدیهی است که توسعه‌ای بر پایه بنیادهای ملّی رقم نخورد، نه‌تنها دوام ندارد که معنا و مفهوم ندارد. از این حیث متوسل به دو تکیه‌گاه قدرت‌مدارانه سرکوب (داخلی) و سازش با قدرت خارجی است. درحالی‌که دو بنیاد «توسعه» با «قدرت» یا دو مقوله «تمدن» با «استبداد» با یکدیگر در تضاد هستند. محمدرضاشاه به‌جایی رسید که نه‌تنها گفت ما شما را به دروازه‌های تمدن بزرگ خواهیم رساند، بلکه شما را به زور به دروازه‌های تمدن بزرگ رهنمون می‌کنیم!۲۱ درحالی‌که توسعه یک امر دستوری و قدرت‌گرایانه نیست. از این حیث دکتر مصدق پاسخ به حملات شاه را به بنیادهای نظری و تاریخی نظام پهلوی، عودت می‌دهد و همواره رضاشاه را محکوم و چه‌بسا محکوم به خیانت می‌کند. در موردی که محمدرضاشاه سخن از نظرات قدیمی دکتر مصدق می‌گوید. مصدق به‌آرامی می‌گوید: این بحثی بود که بین من با شاه فقید در سال‌های ۱۳۰۰ بود، فکر نمی‌کنم اصلاً شما در آن زمان شهرت داشتید! (نقل به مضمون)

    «مصدق»؛ دیکتاتور یا دموکرات!

محمدرضا پهلوی همان‌طور که گفته شد دکتر مصدق را دیکتاتور می‌دانست. چندین دلیل برای دیکتاتوری مصدق عنوان می‌دارد. دکتر مصدق هم تمامی آن نکات را در پاسخ خود در نظر داشت و به‌یک‌باره برخی از آنان را به‌طورکلی، البته بنیادین پاسخ می‌داد.

یکی از مواردی که مورد نظر محمدرضا پهلوی و برخی از مخالفان دکتر مصدق بوده، انحلال مجلس هفدهم بود. گفتنی است دکتر مصدق خود مجلس را منحل نکرد، بلکه با رفراندوم آن مجلس را منحل اعلام کرد. اگرچه محمدرضا پهلوی آن رفراندوم را نیز زیر سؤال می‌برد، بعدها خود با دست‌آویز به همان نوع رفراندوم بنیان‌های نظام خود را پی افکند.۲۲ محمدرضا پهلوی در کتاب خود می‌گوید:

«در طی سالیان دراز که مصدق نمایندگی مجلس شورای ملّی را داشت همواره خود را از طرفداران جدی اصول مشروطیت و اجرای قانون و دولتی که از طرفداری اکثریت نمایندگان برخوردار باشد وانمود می‌کرد و نسبت به حکومت نظامی مخالفت ورزیده و به ستایش انتخابات آزاد و آزادی مطبوعات اهتمام داشت. همین مصدق در طی چند ماه مجلس سنا و عالی‌ترین مرجع قضایی کشور را منحل نمود و مردم را برای انحلال مجلس شورای ملّی برانگیخت، به اختناق مطبوعات اقدام نمود، انتخابات آزاد را از میان برد و حکومت نظامی را تمدید نمود و برای تضعیف اختیاراتی که به موجب اصول مشروطیت به من تفویض شده بود نهایت کوشش را کرد و قانون اساسی پنجاه‌ساله کشور را که به مجاهدت بسیار به دست آمده بود، بدین کیفیت زیر پا گذاشت… با وصف همه این اقدامات مصدق جز با فراهم ساختن وسایلی برای برانداختن شاه مملکت نمی‌توانست به آرزوی خود رسیده و در کشور دیکتاتور مطلق بشود. با آنکه من جان او را نجات داده بودم و در آغاز کار از مساعدت و حمایت من برخوردار بود، باز این نکته برای من واضح بود که از همان روزی که به مقام نخست‌وزیری رسید، منظورش برانداختن سلسله من است. قرائِن متعدد این مسئله را تأیید می‌کرد، زیرا او از منسوبین قاجاریه بود و با روی کار آمدن پدرم شدیداً مخالفت کرده و سیاستش این بود هرچه ممکن است، سعی کند سلسله پهلوی را بی‌اعتبار ساخته و ذره‌ذره موجبات نابودی آن را فراهم کند.۲۳ اگر از من بپرسید با آنکه از دشمنی وی نسبت به خاندان پهلوی مطلع بودم چرا بر علیه وی اقدامی نکردم، جواب من این است که می‌خواستم به وی فرصت کافی بدهم که به انجام مقاصد و آمال ملّی ایرانیان توفیق یابد. هرچه که به میزان تهدیدات او نسبت به سلسله پهلوی افزوده می‌شد می‌دیدم مصدق به یک عقیده‌ای که از خارج ایران سرچشمه می‌گرفت، بیشتر تسلیم می‌شود و آتشی از تأثر و تأسف در قلبم زبانه می‌کشید».۲۴

دکتر مصدق نه‌تنها نسبت دیکتاتوری به خود را نادرست می‌دانست، بلکه دولت خود را ازجمله دولت‌های دموکرات توصیف می‌کرد. نمونه آن را آزادی نشریات خواند: «در انحلال مجلس سنا من کمترین دخالتی نداشتم. مجلس شورای ملّی را هم ملّت منحل نمود و علت این بود که عده‌ای از نمایندگان طهران (نمایندگان جبهه ملّی ایران) و بعضی از نمایندگان ولایات که موافق دولت بودند، تحت تأثیر عُمال سیاست بیگانه قرار گرفتند […] در هیچ زمان جراید کشور مثل ایام تصدی من آزاد نبودند و از این چه بیشتر آزادی که ‏وقتی نخست‌وزیر شدم به اطلاع عموم رسانیدم هر قدر از من و دولت من انتقاداتی منصفانه می‌شد، ‏دولت رفتار خود را تصحیح می‌کرد و این در صلاح ملّت و دولت هر دو بود و چنانچه انتقادات ‏مغرضانه بود، در مردم تأثیر نمی‌کرد و انتقادکننده خود، رسوا و مُفتضح می‌گردید و آن دسته از ‏جراید که با پول و تشویق بیگانه اداره می‌شدند هرچه خواستند نوشتند و هیچ‌وقت تعقیب نشدند و در ‏جامعه هم تأثیر نکرد و بهترین دلیل همان رأیی است که ملّت در رفراندوم به دولت داد […]. در استبداد، شاه [دوره قاجار] هرچه می‌خواست می‌کرد و مشروطه آمد که شاه نتواند هر چه می‌خواهد بکند و چنانچه شاه می‌تواند هرچه خواست بکند مملکت مشروطه نیست و مجلس لزوم ندارد و من خدا را به شهادت می‌طلبم که هیچ‌وقت نظری برای برانداختن سلسله‌ی پهلوی نداشتم و همیشه خواهان این بودم که اعلی‌حضرت محمدرضا شاه پهلوی طبق مقررات قانون اساسی سلطنت کنند. نسبت من هم از طرف مادر به سلسله قاجار دلیل نمی‌شود که من با سلسله پهلوی مخالف باشم. من با خودِ محمدعلی میرزا که ششمین پادشاه سلسله قاجار بود مخالف بودم و با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ هم از این نظر مخالفت کردم که به دستور سیاست خارجی صورت گرفت و در آن وقت اعلی‌حضرت شاه فقید شهرتی در مملکت نداشتند که من با شخص ایشان مخالفت کرده باشم، اما اینکه فرموده‌اند: «می‌خواستم به وی [دکتر مصدق] فرصت کافی بدهم که به انجام مقاصد ملّی ایرانیان توفیق یابد». عرض می‌کنم تصدی من در کار از همان ابتدا برای شاهنشاه ملالت‌انگیز بود و همیشه می‌خواستند من و دولتم از بین بروند».۲۵

دکتر مصدق در این گفتار، مخالفت خود با نظام پهلوی را نه به‌واسطه براندازی سلسله قاجار توسط پهلوی، بلکه دلیل آن را استبداد نهفته در آن می‌داند، کما اینکه به همان دلیل خود قاجار را مورد نقد قرار می‌دهد. ملاک و معیار خود را نه اشخاص که نزدیکی و دوری آنان به قانون اساسی مبتنی بر دموکراسی می‌داند. برای اینکه متهم به حمایت از دودمان قاجار نشود، محمدعلی شاه و رضاخان را در یک ردیف قرار می‌دهد که هر دو برای از بین بردن نظام مشروطه متوسل به کودتا شدند. در همین فقره دکتر مصدق روی اصل دیگری پای‌فشاری می‌کند که همواره بدان باور داشت که شاه باید سلطنت کند نه حکومت… .

 

پی‌نوشت‌ها

۱  – دکتر محمد مصدق، خاطرات و تألمات مصدق، به مقدمه دکتر غلامحسین مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، چاپ هشتم، ص ۱۷۱.

۲  – همان – صص ۱۰ – ۱۱.

۳  – همانفر، ص ۹.

۴  – محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، چاپخانه سازمان سمعی و بصری هنرهای زیبای کشور، بی‌تا، صص ۱۰۹ – ۱۱۰.

۵  – خاطرات و تألمات مصدق، ص ۳۳۹.

۶  – مأموریت برای وطنم، همان صص ۱۴۵ – ۱۴۶.

۷  – خاطرات و تألمات مصدق، ص ۳۴۰

۸  – مأموریت برای وطنم، همان، ص ۱۴۷

۹  – روش‌های غیردموکراتیک ازجمله کودتای نظامی

۱۰  – خاطرات و تألمات مصدق، همان صص ۳۴۳ – ۳۴۴

۱۱ – مأموریت برای وطنم، همان، ص ۱۴۷.

۱۲  – خاطرات و تألمات مصدق، همان، صص ۳۴۵ – ۳۴۶.

۱۳  – همان، ص ۳۵۴.

۱۴  – مصدق در محکمه نظامی، جلیل بزرگمهر، انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم، ۱۳۹۹، ص ۳۸ – ۳۹.

۱۵  – مأموریت برای وطنم، همان، صص ۱۴۹ – ۱۵۰.

۱۶  – در دو کتاب «نطق‌های مصدق و نطق‌های تاریخی او» (گردآوری حسین مکّی) که اختصاص به گفتار دکتر مصدق در مجلس پنجم و ششم شورای ملَی ایران دارد، همچنین نطق‌ها و مکتوبات دکتر مصدق در مجلس پنجم و ششم، نشر یافته توسط انتشارات مصدق؛ نظرات مصدق درباره خط آهن سراسری، بازتاب زیادی دارد.

۱۷ – خاطرات و تألمات مصدق، همان، صص ۳۴۸ – ۳۵۲.

۱۸  – لقب «کبیر» برای رضاشاه از ۳۱ خرداد ۱۳۲۸ توسط مجلس پانزدهم شورای ملّی ایران مصوب شد. این مصوبه یک دهن‌کجی به جوِّ ضد رضاشاهی در دهه بیست بود. تبعید رضاشاه در ۲۳ شهریور ۱۳۲۰ به جزیره موریس آفریقا، موجب خشنودی ملّت ایران و جریان‌های سیاسی شد. این جوِّ رضاشاهی در مردم چنان بود که پس از درگذشتش در چهار اَمرداد ۱۳۲۳، حکومت شرایط را برای انتقال پیکرش تا شش سال پس از آن میسر نمی‌دانست. در نهایت در هفده اردیبهشت ۱۳۲۹ به‌رغم مخالفت افکار عمومی پیکر مومیایی‌شده وی به ایران و شهرری منتقل شد. برای شناخت جوِّ رضاشاهی حاکم، مقاومت افکار عمومی با تشییع‌ جنازه رضاشاه. رک: علی رهنما، نیروهای مذهبی در بر بستر حرکت نهضت ملّی، انتشارات گام نو، چاپ دوم ۱۳۸۷، صص ۷۹ – ۹۴.

۱۹  – خاطرات و تألمات، همان، ص ۱۹۶.

۲۰  – همان، ص ۲۶۱

۲۱  – جمله محمدرضا پهلوی که «ما شما را به زور به دروازه‌های تمدن بزرگ رهنمون می‌کنیم». بارها توسط ابوالحسن بنی‌صدر نقل‌قول شد. به‌ویژه در مصاحبه رادیویی وی با بی‌بی‌سی با عنوان آخرین شاه از نگاه اولین رئیس‌جمهور، در ۳۰ سالگرد انقلاب، وجود دارد.

(رک https://www.bbc.com/persian/iran/2010/07/100729_l50_shah_anniv30_banisadr). سال‌ها به دنبال مأخذ اصلی این جمله بودم که پس از خوانش دوباره کتاب «شکست شاهانه» ماروین زونیس، گفتار محمدرضا پهلوی را یافتم. محمدرضا پهلوی در گفت‌وگو با اوریانا فالاچی با اشاره به انقلاب سفید و دروازه‌های تمدن بزرگ می‌گوید: «هنگامی‌که کاسترو به قدرت رسید دست‌کم ده هزار نفر را به قتل رساند … به تعبیری، او قادر به انجام این کار بود؛ زیرا هنوز هم قدرت را در اختیار دارد. من هم این‌طور هستم و من قصد دارم بر این موضع باقی بمانم و نشان دهم که با استفاده از زور می‌توان چیزهای زیادی به دست آورد؛ نشان دهم که حتی سوسیالیسم کهنهٔ شما نیز کارش به پایان رسیده است … من از سوئد پیش‌تر خواهم رفت… انقلاب سفید من … نوع جدید و اصیلی از سوسیالیسم است و … باور کنید، ما در ایران بسیار پیشرفته‌تر از شما هستیم و شما واقعاً چیزی ندارید که به ما بیاموزید.» ماروین زونیس، شکست شاهانه، روان‌شناسی شخصیت شاه، ترجمه عباس مخبر، انتشارات طرح نو، چاپ دوم ۱۳۷۰. ص ۱۱۹.

۲۲  – انقلاب سفید شاه و ملّت بر اساس همه‌پرسی ۶ بهمن ۱۳۴۱ شکل گرفت.

۲۳  – محمدرضا پهلوی بیست سال بعد در کتاب پاسخ به تاریخ فراموش کرده بود که در این قسمت از کتاب مأموریت از وطنم، دشمنی دکتر مصدق به دودمان پهلوی را به‌واسطه نسبت وی به سلسلهٔ قاجار قلمداد کرده بود. در کتاب پاسخ به تاریخ، این گفته را نقض کرده و از این‌که دشمنی دکتر مصدق به‌واسطه نسبت وی به سلسلهٔ قاجار است، تردید می‌کند. در کتاب پاسخ به تاریخ چنین می‌گوید: «شاید چون مادر مصدق به خانوادهٔ قاجار منسوب بود، او نسبت به سلسلهٔ پهلوی دشمنی می‌ورزید. من نمی‌دانم.» محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه محمد ابوترابیان، تهران، نشر ناشر، چاپ سوم ۱۳۷۲، ص ۱۳۶.

۲۴  – مأموریت برای وطنم، همان، صص ۱۷۴ – ۱۷۵.

۲۵  – خاطرات و تألمات مصدق، همان، صص ۳۷۳ – ۳۷۵.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط