بدون دیدگاه

نفوذی چه می‌کند؟

 

تجربیات نفوذ و آلودگی‌های امنیتی

#بخش_سوم

مهدی غنی

 

یکی از معضلات مربوط به نفوذی‌های دشمن در صفوف خودی دشواری شناسایی این عناصر است. طبیعی است این افراد با توجه به تجربیات و آموزش‌هایی که می‌بینند و هنری که دارند بسیار پیچیده عمل می‌کنند و از شخصیت‌های چندگانه‌ای برخوردارند و با افراد مختلف می‌توانند مطابق با گرایش و خلقیاتشان رابطه برقرار کنند و به آن‌ها نزدیک شوند؛ لذا شناخت آن‌ها از عناصر صادق درون یک سازمان بسیار کار مشکلی است. مثلاً چگونه می‌توان دریافت که در تشکیلات هسته‌ای یا حفاظتی چه کسانی از مدت‌ها پیش شهید فخری‌زاده را زیر نظر داشته‌اند و اطلاعات محرمانه و خصوصی مربوط به وی را کشف کرده‌اند و به موساد گزارش داده‌اند. می‌دانیم سرقت اطلاعات از یک مرکز هسته‌ای که حفاظت فیزیکی و امنیتی فوق‌العاده دارد، کار ساده‌ای نیست. حتماً ماه‌ها برای آن برنامه‌ریزی ‌شده و مراحل مختلف طی شده و زمینه‌سازی‌های لازم صورت گرفته است تا در زمان تعیین‌شده چنین کاری عملیاتی شود.

به همین ترتیب مقابله با نفوذ و آلودگی امنیتی هم نیازمند هشیاری و برنامه‌ریزی طولانی‌مدت، هماهنگی و شناسایی‌های مستمر و یک کار تیمی و جمعی است. معمولاً سازمان‌های نظامی و امنیتی در درون خود تشکیلات سری و محرمانه‌تری درست می‌کردند که پرسنل خود را کنترل کنند و مراقب نفوذ در درون سازمان مربوطه باشند. مثلاً در ارتش یکی از مأموریت‌های رکن ۲، حفاظت این سازمان از نفوذ دشمن بود، اما اگر خود این تشکیلات مورد نفوذ واقع شده و آلوده شود مصداق این ضرب‌المثل می‌شود که «هر چیز که بگندد نمکش می‌زنند، وای به روزی که بگندد نمک». در این حالت ماجرا بسیار پیچیده می‌شود. در این حالت عامل نفوذی که در جایگاه مبارزه با نفوذ نشسته و از قدرت و فرصت ویژه برخوردار است می‌تواند ضربات سنگین‌تری وارد کند. او به‌عنوان کارشناس می‌تواند بسیاری از عناصر صادق و دلسوز را که مانع اهداف او هستند با اتهام نفوذی و جاسوسی از میدان به در کند و مطلق‌العنان پیش برود، مهره‌های خود را به‌راحتی جایگزین کند و شبکه نفوذش را گسترش دهد یا با دادن آدرس‌های غلط معضلات جدیدی بیافریند و موجب سردرگمی بیشتر شود. از سوی دیگر وقتی در یک سازمان نفوذ صورت می‌گیرد، درصورتی‌که مکانیسم این نفوذ و شبکه آن به‌درستی کشف و شناسایی نشود می‌تواند به کاهش اعتماد و انسجام درونی آن منجر شود؛ زیرا افراد به یکدیگر به دیده شک و تردید می‌نگرند؛ لذا وقتی جریانی دچار آلودگی امنیتی می‌شود، هرچه زودتر باید با این مسئله برخوردی علمی و جدی صورت دهد و ضمن شناسایی عوامل نفوذی به ریشه‌یابی بپردازد و علل و نقاط ضعف خود را که موجب بهره‌برداری عوامل بیگانه شده بشناسد و آن‌ها را پاک‌سازی کند، وگرنه این مشکل تکرار خواهد شد.

در این زمینه محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور اسبق و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، اظهاراتی کرده است که در رسانه‌های داخلی و خارجی بازتاب یافت. این ادعاها اگر درست باشد، به‌سادگی نمی‌توان از کنار آن گذشت و بسیار ‌تأمل‎برانگیز است و اگر نادرست است، باید از سوی مقامات ذی‌صلاح واقعیت مسئله برای افکار عمومی داخلی و خارجی روشن شود، به‌ویژه که مسئولان مربوطه آن‌ها را تکذیب نکردند. ایشان در گفت‌وگو با محمدرضا تقوی‌فرد به تاریخ ۲۲/۳/۱۴۰۰ گفته است: «درباره ترور دانشمندان هسته‌ای، نمی‌توانست مسئله را مانند سرقت اسناد سازمان فضایی از تورقوزآباد پنهان کند، می‌بایست واکنش نشان می‌دادند. این باند برای اینکه خط نفوذ در ایران را پنهان کند، رفتند سراغ چند زندانی، این باند از آن زندانیان خواست که شما بپذیرید تا ما در ازای آن شما را آزاد کنیم.

آیا تروری به آن دقت را تنها یک نفر انجام داده است؟ حداقل پنجاه نفر چنین ترور دقیقی را پشتیبانی کرده‌اند، بعد شما یک نفر را مسئول آن ترور اعلام می‌کنید؟ چگونه ممکن است بالاترین فردی که مسئول کنترل جاسوسان اسرائیل در ایران است و خبر آن اعلام شد خودش جاسوس اسرائیل از کار دربیاید؟ مگر می‌شود تنها یک نفر در وزارت اطلاعات مسئول ارتباط و نفوذ اسرائیل در ایران باشد و به‌تنهایی و بدون پشتیبانی و داشتن تیمی خاص عملیات‌های فراوان در ایران انجام داده باشد؟

هرکس ادعا کند خط نفوذ اسرائیل تنها همان یک نفر در وزارت اطلاعات است به دنبال پنهان کردن شبکه نفوذ اسرائیل در ایران است».

ادعاهای ایشان ماجرای فردی را تداعی می‌کند که ابتدا ترور دانشمندان هسته‌ای را بر عهده گرفت و بعد مشخص شد اعترافات وی ساختگی و تحت فشار بوده است و آزاد شد و حتی به او دیه هم پرداخت شد.

وی مدعی است این وقایع اتفاقی نبوده و از سوی همان شبکه نفوذ طراحی شده است.

پیش از محمود احمدی‌نژاد، رئیس سابق موساد، یوسی کوهن، در مصاحبه با شبکه ۱۲ اسرائیل (۱۱ ژوئن ۲۰۲۱) که می‌خواست برتری امنیتی خود را به رخ بکشد، اعلام کرده بود دوستان عزیز! ما در میان شما نفوذ کرده‌ایم. او گفت فخری‎زاده را سال‌ها زیر نظر داشته است.

درباره سرقت اسناد از مرکز دوقوزآباد او ادعا کرد: بیست مأمور موساد که اسرائیلی نبودند در عملیات مشارکت داشتند و همه زنده هستند و تنها برخی از آن‌ها از ایران خارج شده‌اند.

اگر سخنان او را مبالغه‌آمیز و بزرگ‌نمایی تلقی کنیم، سخنان رئیس‌جمهور اسبق و نیز آقای یونسی، وزیر اطلاعات اسبق را چگونه تفسیر ‌کنیم؟ چرا در این مورد برای مردم شفاف‌سازی صورت نمی‌گیرد؟

با این وصف مهم‌ترین و حیاتی‌ترین مسئله امنیت کشور شناسایی عناصر نفوذی و پاک‌سازی آن‌ها از درون است، چون آن‌ها با موقعیتی که کسب می‌کنند می‌توانند لطمات سهمگینی به کشور وارد سازند. نگاهی به تجارب گذشته اهمیت این مسئله را بیشتر نمایان می‌کند. ضمن اینکه با بهره‌گیری از این تجارب تلخ تاریخی می‌توان با چشمی بازتر و هشیاری بیشتر به رویدادها و اقدامات جاری توجه کرد.

کارکرد یک نفوذی

در ابتدا گمان می‌رود کار عناصر نفوذی صرفاً کشف اطلاعات و اخبار محرمانه و گاهی مأموریت برای ترور اشخاص یا خرابکاری در برخی اماکن است. همه این‌ها بوده و هست، اما در تجربه تاریخی مشاهده می‌کنیم عوامل نفوذی کارکردهای دیگری نیز داشته و دارند. آن‌ها می‌توانند در شکست یک نهضت نقش ایفا کنند و ضربات جبران‌ناپذیری از درون وارد کنند؛ لذا ساده‌اندیشی در برابر این پدیده خطرناک است.

یکی از پدیده‌های ‌تأمل‌برانگیز در تاریخ معاصر ایران نقش دکتر مظفر بقایی است. مطابق اسناد به‌دست ‌آمده از سفارت امریکا، او پیش از نهضت ملی؛ یعنی از دوره نخست‌وزیری رزم‌آرا با امریکایی‌ها ارتباط داشته و گویا قبل از آن با انگلیس مرتبط بوده است. ۱

بقایی شخصیت پیچیده و چندگانه‌ای داشت و لذا تا قبل از دستگیری وی در فروردین سال ۱۳۶۶ کسی باور نمی‌کرد او برای سرویس‌های خارجی کار می‌کرده است. وی با نزدیک شدن به آیت‌الله کاشانی تلاش کرد در بین جریان‌های مذهبی مقبولیت کسب کند و با آن‌ها مراودات خود را گسترش دهد. از همین رو پس از انقلاب نیز در کمال امنیت فعالیت‌های خود را انجام می‌داد. نگاهی به عملکرد وی در گذشته ابعاد ماجرا را تا حدی روشن‌تر می‌کند.

  1. ایجاد درگیری و تقویت چپ‌روی

پس از ملی شدن صنعت نفت، دولت انگلیس بنای مداخله نظامی به ایران را داشت که با مخالفت امریکا روبه‌رو شد. دولت ترومن که اوایل حق ایران در ملی کردن نفت را تا حدی به رسمیت می‌شناخت، حاضر شد میان ایران و انگلیس میانجی‌گری کند. دکتر مصدق هم پذیرفت؛ لذا هریمن در ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ برای انجام مذاکره به ایران آمد. انگلیس اما نمی‌خواست هیچ‌گونه امتیازی به دکتر مصدق بدهد؛ لذا در صدد بود که امریکا را از ایفای این نقش باز دارد و با خود هم‌آواز کند. در روز ورود هریمن به تهران، حوادثی روی داد که کاملاً در جهت این هدف انگلستان بود. سازمان جوانان حزب توده به رهبری نادر شرمینی تظاهراتی علیه امریکا و دولت ملی به راه انداخت. از آن‌سو عده‌ای ازجمله حزب زحمتکشان به رهبری دکتر مظفر بقایی به این تظاهرات حمله کردند و درگیری خیابانی شدیدی به وجود آوردند. در این میان شهربانی که زیر نفوذ دربار بود به‌ظاهر برای جلوگیری از هرج و مرج وارد میدان شده و به‌سوی تظاهرکنندگان تیراندازی کردند و چند نفر کشته و مجروح شدند. این واقعه به امریکایی‌ها چنین القا کرد که دولت ملی ثبات و پایداری ندارد و نباید روی آن حسابی باز کرد. این همان خواسته‌ای بود که دولت فخیمه انگلیس به دنبالش بود؛ البته آن زمان کسی نمی‌دانست مظفر بقایی با سرویس اطلاعاتی انگلیس مرتبط شده و با آن‌ها همکاری دارد و از همین رو از او حرف‌شنوی داشتند. این حرکت علاوه بر اینکه پیامی برای امریکاییان داشت، چپ‌روان توده‌ای را نیز تحریک کرد که این درگیری و سرکوب را به حساب دکتر مصدق بگذارند و علیه دولت ملی تبلیغات وسیعی انجام دهند.

  1. گشودن جبهه انحرافی

دکتر مصدق در سال ۱۳۳۱ می‌خواست طبق قانون اساسی اختیار وزارت جنگ و ارتش را داشته باشد، اما با مخالفت شاه روبه‌رو شد و استعفا داد. شاه احمد قوام‌السطلنه را به نخست‌وزیری برگزید و درنتیجه مردم در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ قیام کردند و خواستار برکناری قوام و بازگشت مصدق شدند. این قیام به پیروزی رسید و دربار عقب نشست و بار دیگر دکتر مصدق به نخست‌وزیری بازگشت. با وجود اینکه عامل اصلی در این قضیه شخص شاه و دربار بود، دکتر بقایی و طرفدارانش شروع به تبلیغات شدیدی علیه قوام‌السلطنه کردند و او را عامل اصلی سرکوب و کشتار مردم دانستند و خواهان محاکمه و مجازات وی شدند. به دولت مصدق هم حمله می‌کردند که چرا با قوام برخورد نمی‌کند. قوام هم که نخست‌وزیر بود به‌ظاهر عامل اصلی به نظر می‌رسید و عده‌ای پشت ماجرا را نمی‌دیدند که اختیار شهربانی و ارتش در دست شاه است نه نخست‌وزیر، بنابراین فریب تبلیغات آن‌ها را می‌خوردند. بقایی به این ترتیب دو کار انجام داد: یکی اینکه افکار عمومی که به‌درستی شاه و دربار را مقصر می‌دانستند و خواهان مجازات عامل کشتار می‌شدند به‌سوی قوام جهت دهد و برای شاه حاشیه امن ایجاد کند؛ و دوم اینکه، قوام را منتقد شاه بود به دشمنی با نهضت کشانده و به نزدیکی با دربار سوق دهند.

امروز هم می‌بینیم درحالی‌که اسرائیل بیشترین عداوت را با ایران نشان می‌دهد، برخی در داخل کشور به سفارت عربستان حمله می‌کنند و جبهه جدیدی باز می‌کنند که از همه جهت به نفع اسرائیل تمام می‌شود، هم عربستان را به ضدیت بیشتر با ایران و نزدیکی به اسرائیل سوق می‌دهند و هم در ایران موج ضد عرب و اهل سنت را جایگزین مقابله با صهیونیسم می‌کنند.

  1. حذف عناصر تأثیرگذار و ایجاد بحران

سی‌ویکم فروردین ۱۳۳۲ ناگهان خبر پیچید که سرلشگر افشارطوس، ریاست شهربانی منصوب دکتر مصدق، ربوده شده و چند روز بعد جسد شکنجه‌شده او را در غار تلو در نزدیکی تهران پیدا کردند. در آن دوران، عده‌ای از افسران میهن‌دوست و ملی در میان نیروهای نظامی تشکیلاتی مخفی سازمان داده بودند که به نام «سازمان افسران ملی» شهرت یافت. اینان در حقیقت نقش عامل بازدارنده‌ای در برابر کودتای احتمالی علیه دولت ملی را ایفا می‌کردند. افشارطوس را که از عناصر مهم این سازمان بود ربودند و در غار تلو او را شکنجه دادند تا اسامی این افسران را از او کشف کنند. از آن‌سو نشریات وابسته به دربار و دار و دسته بقایی شروع به شایعه‌پراکنی کردند که افشارطوس را به خاطر اینکه به دکتر مصدق انتقاد داشته خود دولت سر به نیست کرده است. برخی دولت را به بی‌کفایتی و بی‌ثباتی متهم کردند که قادر به حفظ نیروهای خود نیست و…

دولت هیئتی را مسئول پیگیری ماجرا کرد و آن‌ها هم سرنخ‌هایی پیدا کردند و شروع به احضار و برخی از عوامل دخیل در ماجرا را بازداشت کردند. نام بقایی نیز در میان این‌سری افراد بود، اما دستگیری او به خاطر مصونیت پارلمانی امکان‌پذیر نبود. همه این دستگیری‌ها و پیگیری‌ها با غوغاهای رسانه‌ای و محفلی مخالفان همراه می‌شد. کشتن افشارطوس یکی از زمینه‌سازی‌های کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. این پرونده تا روز کودتا در جریان بود، اما به خاطر کارشکنی‌های مختلف به نتیجه نرسید و با کودتا این پرونده مختومه شد و نقش بقایی نیز در این ماجرا به فراموشی سپرده شد. پس از پیروزی انقلاب این پرونده باز شد و نقش بقایی در قتل افشارطوس آشکار شد. آقای محمد ترکمان مجموعه این اسناد را در کتاب اسنادی پیرامون توطئه ربودن و قتل سرلشگر افشارطوس در سال ۱۳۶۳ منتشر کرد، اما هیچ‌کس معترض دکتر بقایی نشد. زمانی که وی در سال ۱۳۶۶ بازداشت شد گویا در منزل وی دفترچه تلفن شخصی سرلشگر افشارطوس را در بین سایر اسناد پیدا کردند. نگهداری این اسناد در منزل شخصی نشان می‌داد بقایی چقدر به پایگاه و امنیت خود یقین داشته که در این سالیان پس از انقلاب در صدد پنهان کردن آن‌ها نبوده است.

  1. تفرقه در میان یاران

دکتر بقایی به آیت‌الله کاشانی بیش از پیش نزدیک شده و همواره خود را همراه و مدافع ایشان نشان می‌دهد. او یکی از عوامل ایجاد شکاف میان آیت‌الله و دکتر مصدق است. دکتر بقایی در آن دوران تحت لوای حمایت از آیت‌الله علیه دکتر مصدق جریان‎سازی می‌کرد و آشکار و پنهان در اکثر ماجراهای ضد دولت ملی دست داشت. اختلاف میان دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی به دلایل مختلف وجود داشت، اما کسانی مثل آیت‌الله طالقانی سعی داشتند این اختلافات را کاهش دهند و نقاط اشتراک طرفین را تقویت کنند و همگرایی را افزایش دهند. عوامل نفوذی در میان نیروها برعکس تلاش می‌کردند هرچه بیشتر بر نقاط افتراق و سوءظن‌ها بیفزایند و بدبینی و کینه ایجاد کنند. آیت‌الله طالقانی که نقش این عوامل نفوذی و کارکرد آن‌ها را در نهضت ملی دیده بود، برای هشیار کردن جامعه پس از انقلاب، آن تجربه را در مزار مصدق چنین بازگو کرد: «عوامل استعمار و استبداد داخلی، جاسوس‌ها اطراف نیروها شروع به بررسی کردند، نقطه‌ضعف‌ها را پیدا کردند و به فداییان اسلام گفتند شما بودید که این نهضت را پیش بردید، فداییان می‌گفتند ما حکومت اسلامی می‌خواهیم. آن‌ها به فداییان اسلام می‌گفتند دکتر مصدق بی‌دین است و به دین توجه ندارد و نمی‌خواهد خواست‌های شما را برآورده کند. به دکتر مصدق می‌گفتند فداییان اسلامی جوان‌های پرشور و تروریست هستند، از آن‌ها باید بپرهیزید. من که خودم می‌خواستم بین این‌ها تفاهم ایجاد کنم دیدم نمی‌شود. امروز صحبت می‌کردم، فردا می‌آمدم می‌دیدم چهره‌ها عوض شده، باز خصومت، باز موضع‌گیری… آمدند دوباره سراغ مرحوم آیت‌الله کاشانی با انواع نفسیات که این نهضت مال توست. دکتر مصدق چه کاره است؟ او را نیز از مصدق جدا کردند…».۲

مرحوم طالقانی در آن دوران با همه جناح‌های درگیر مرتبط بود و می‌کوشید نقش تفرقه‌افکنان را خنثی کند. یک نمونه از گفت‎وگوی خود را با آیت‌الله کاشانی در ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ بر مزار دکتر مصدق بیان کرد:

«روزی که گفت‎وگو بود در بین مردم که مرحوم آیت‌الله کاشانی زاهدی حمایت می‌کند و توطئه‌ای در کار است، پنهانی رفتم منزل ایشان. او در اتاقش تنها بود، بریده‌ای از خربزه‌ای در دست داشت، به‌عنوان تعارف جلوی من گرفت. گفتم: «حضرت آیت‌الله دارند زیر پایت خربزه می‌گذارند. مواظب باش!» گفت: این‌طور نیست من حواسم جمع است…».۳

ایشان حتی تلاش داشت فداییان اسلام را که گروهی تندرو بودند و با آیت‌الله کاشانی و آیت‌الله بروجردی هم درگیر می‌شدند، از تندروی باز داشته و میان آنان و دکتر مصدق الفت ایجاد کند.

در مقابل این رویکرد، بقایی تلاشی معکوس داشت. او درحالی‌که با کودتاچیان همکاری نزدیک داشت و در ربودن و قتل افشارطوس شرکت مستقیم داشت، کار را به جایی رساند که آیت‌الله کاشانی هم به حکومت کودتا تبریک گفت و در جامعه منزوی شد.

او و همفکرانش همین مشی را پس از پیروزی انقلاب نیز دنبال کردند. درحالی‌که امام خمینی در پاریس با ملیون و شخصیت‌های علاقه‌مند به دکتر مصدق نزدیک بود و تضادی نداشت، اینان با شعار دفاع از روحانیت وارد میدان شده و تلاشی گسترده را برای ایجاد شکاف و شقاق در صفوف رهبران وقت شروع کردند. در حکم امام خمینی خطاب به مهندس بازرگان آمده بود: «… به‌موجب اعتمادی که به ایمان راسخ شما به مکتب مقدس اسلام و اطلاعی که از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم…».

حتی پس از استعفای مهندس بازرگان در ۱۴ آبان ۵۸، امام خمینی در پذیرش استعفا همان تأییدات حکم اولیه خود را نسبت به ایشان تکرار کرده‎اند و عنوان کرده‌اند: «…ضمن قدردانی از زحمات و خدمات طاقت‌فرسای ایشان در دوره انتقال و با اعتماد به دیانت و امانت و حسن نیت مشارالیه استعفا را قبول نمودم».

علی‌رغم این مواضع جریان همفکر دکتر بقایی از همان هفته اول پیروزی انقلاب شروع به کار کردند. دکتر شمس‌الدین مجابی که از فعالان سیاسی خارج کشور و نوفل‌لوشاتو و مرتبط با جنبش الجزایر بود و هم‌زمان با ورود امام به ایران آمد، نقل می‌کرد چند روز پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در دفتر امام مرا به اتاقی بردند که آقایان آیت، کفاش‌زاده و محلوجی و یک نفر دیگر نشسته بودند و در آنجا به من گفتند اگر از دکتر مصدق دست ‌برداری، همه‌جور کمک به تو می‌کنیم، وگرنه نمی‌گذاریم فعالیتی داشته باشی.

این تلاش‌ها در مراکز مختلف از سوی همین جریان ادامه داشت و هر روز گسترده‌تر شد. آن‌ها می‌خواستند همان دوقطبی مصدق-کاشانی را به انقلاب اسلامی هم سرایت دهند. کار به جایی رسید که پس از تصرف سفارت امریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸، مهندس بازرگان با آن سوابق و صداقت، عامل امریکا خوانده شد و دکتر بقایی که در همان اسناد به‌دست ‌آمده در سفارت، ارتباطش با عوامل امریکا از سال ۱۳۳۰ ذکر شده بود احساس پیروزی می‌کرد.

دکتر مصدق به‌عنوان معیار کفر در برابر اسلام و باطل در مقابله با حق معرفی شد. چنا‌ن‌که دیدیم گروهی در مخالفت با بنی‌صدر بزرگ‌ترین جرم او را گرایش به دکتر مصدق معرفی می‌کردند و شعار می‌دادند: «حالا که رهبرت مصدق شده، رأی ما را پس بده».

با اوج‌گیری اختلافات میان نیروهای انقلاب، سلطنت‌طلبان و عوامل ضد انقلاب احساس قدرت کردند و برای یک کودتای نظامی آماده شدند. عوامل خارجی کودتا دکتر مظفر بقایی را بهترین کاندیدای خود برای اداره کشور پس از پیروزی کودتا تشخیص دادند و با او هماهنگ کردند.۴ از همین رو ناگهان مواضع دکتر بقایی تغییری ۱۸۰ درجه‌ای کرد و در یک برنامه با عنوان وصیت‌نامه سیاسی به انتقاد از امام خمینی و جانبداری از امریکا پرداخت، اما عجیب آنکه کودتا در تابستان ۱۳۵۹ شکست خورد و عوامل آن دستگیر شدند، اما بقایی همچنان در حاشیه امن خود باقی ماند. تا هفت سال بعد به‌عنوان مرجع فکری و سیاسی، هوادارانش را در مراکز مختلف تغذیه می‌کرد. بازداشت اتفاقی وی به دلیل غیرسیاسی و کشف اسناد بایگانی‌شده در منزلش باعث شد سوابق طولانی وی در ارتباط با دول بیگانه و نیز ارتباط وی با کودتای نوژه و سایر مسائل شخصی او قطعی و مستند شود. طولی نکشید که بقایی در زندان از دنیا رفت (آبان ۶۶)، ولی اسناد وی منتشر نشد؛ البته در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی که چاپ اول آن در سال ۱۳۶۹ منتشر شد، بقایی و حزب زحمتکشان جزء شبکه انگلیسی «بدامن» معرفی شده است. این کتاب یکی از مأموریت‌های شبکه بدامن را در دوره مصدق چنین معرفی می‌کند: «بزرگ‎نمایی خطر حزب توده و ایجاد وحشت از سلطه کمونیسم در جامعه، خط اصلی شبکه بدامن را تشکیل می‌داد».۵

طبق اسناد سفارت امریکا، امریکایی‌ها با بقایی در دوره‌های مختلف تماس داشته‌اند. محتوای برخی از این دیدارها در اسناد منتشره نیامده است. در این اسناد انگیزه او از فعالیت‌های سیاسی را جاه‌طلبی وی دانسته‌اند. به نظر می‌آید آگاه کردن جامعه از نقش و کارکرد این عناصر نفوذی یکی از راه‌های مقابله با برنامه‌های آنان باشد.■

 

پی‌نوشت:

  1. احزابسیاسیدرایران، بخش دوم، مجموعه اسناد لانه جاسوسی امریکا، جلد سوم، ناشر مرکز نشر اسناد لانه، مهرماه ۱۳۶۷، ص ۱۲۴؛ جلد ۲۳ اسنادلانهجاسوسی، صص ۱۷۰-۱۴۰.

۲ روزنامه اطلاعات ۱۵ اسفند ۱۳۵۷.

  1. همان.
  2. مجموعهنیمهپنهان، جلد هجدهم، انتشارات کیهان، صفحه ۹۵.
  3. ظهوروسقوطسلطنتپهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، جلد دوم، انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم ۱۳۷۱، ص ۱۸۵.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط