نگاهی به کتاب «سازمان مسعود»
مهدی غنی
کتاب سازمان مسعود را اخیراً انتشارات کویر منتشر کرده است که طرح روی جلد آن چهره مسعود رجوی است و در پشت کتاب میخوانی: «سازمان مسعود انسانشناسی برهه بعد از انقلاب سازمانی است که بنیانگذارانش آرمانهایی هرچند مبهم اما انسانی داشتند…».
عنوان کتاب بهخوبی گویای محتوای آن است و با دقت در آن میتوانی حدس بزنی که مقصود نویسنده چیست. عبارت مجاهدین خلق ایران که زمانی هویت این سازمان را معرفی میکرد، از میان رفته و شخص مسعود جای آن نشسته است؛ یعنی سازمانی که برای مبارزه با دیکتاتوری و استبداد و وابستگی، بنیانگذاری شد و بسیاری در راه این هدف شکنجه شدند و جان دادند و خون جگر خوردند، اکنون خود به سیستمی استبدادی تبدیل شده که همهچیز را یک فرد مصادره کرده و برای او قربانی شده است.
پیش از پیروزی انقلاب فکر میکردیم هرچه استبداد و دیکتاتوری هست، همه در وجود یک نفر به نام محمدرضا، فرزند رضا پهلوی، جمع شده است که اگر او را کفن کنیم، همه پلیدیها و زشتیها از سیمای وطن پاک میشود. او را ساقط کردیم. در بهار آزادی نفسهای عمیقی کشیدیم و دلخوش بودیم که این بهار دیگر خزانی ندارد، چراکه دیو استبداد را به زنجیر کشیدهایم، اما روزگار درسهای بزرگتری داد و پندارهای ناپخته ما را فروریخت. با شگفتی دیدیم استبداد دیو نیست که به زنجیرش کشیم. خونی است که در رگهای همهمان جاری است. استبداد در تاجی که بر سر نهند و تخت زرینی که بر آن نشینند نیست، استعدادی است که در نهاد همه بیتاجوتختها خفته است. بدا که این خفته بیدار شود و بستری برای جولان پیدا کند.
کتاب سازمان مسعود حکایت تلخ و غمبار یکی از این مستبدان بیتاجوتخت است. نویسنده، محسن زال کوشیده از نگاهی انسانشناسی به روند سازمان مسعود بنگرد و سیر تغییرات و دگردیسی انسانهایی را نشان دهد که ناخودآگاه مسخ میشوند و هویت انسانی خود را از دست میدهند و ابزاری در دست دیگری میشوند.
اینکه چگونه فردی مبارز و ستمستیز در سیر حوادث ستمپیشه میشود، مسئله پیچیده و تأملبرانگیزی است. در قرآن مکرراً خواننده را به شناخت مکانیسم این تغییرات فرامیخواند. به هر مناسبتی سفارش میکند بنگرید مکذبین، مفسدین، ظالمین و مجرمین چگونه به چنان سرنوشت و سرانجامی رسیدند. این توصیه بیجا نیست، میگوید شما هم در معرض هستید. آنها استثنا نبودند. ناگهان بدانجا نرسیدند. دریابید که این مسیر چگونه طی میشود؟ شتردزد از ابتدا چنین نبود، اگر تخممرغدزدی را منع نکنید، به شتردزدی هم میرسد. در روزگار ما جریان رجوی یکی از آنهاست که باید بررسی شود.
سازمان مسعود یک استثناء نیست. انحراف قانونمندی دارد. با اشکال گوناگون پدیدار میشود. برخی با نامگذاری منافقین و اظهار نفرت از آنان بر این گماناند که آنها از ابتدا تافته جدابافتهای بودهاند و انحراف ذاتیشان است. درحالیکه لعن و نفرینکردن بر شر و بدی ما را مصون از تکرار نمیکند. بهیاد آوریم که شمر قاتل امام حسینع روزی در زمره سربازان علیع بود و موضع تندی درباره معاویه داشت. باید مکانیسمها و چگونگیها و به تعبیر قرآن کیفیت انحراف را شناخت. برای شکلگیری یک انحراف برخی ساختارها را عامل اصلی میشمارند: ساختار فکری، مناسبات اجتماعی و اقتصادی، سیستم سیاسی و عوامل محیطی میگویند این ساختارها هستند که شخصیت افراد را شکل میدهند. هرکس در آن وضعیت قرار بگیرد، چنان خواهد شد که دیگری شده است. برخی بر آناند که با وجود اهمیت ساختارها، شخصیتها و آدمها نیز در روند ماجرا نقش دارند. افراد قادرند تا حدودی بر سیر تحولات تأثیر بگذارند و حداقل سرنوشت خود را تغییر دهند.
آقای محسن زال با رویکرد دوم به تحلیل روند سازمان مسعود و شخص وی پرداخته است. ایشان از منابع مختلف ازجمله جداشدگان از سازمان، فیلمها و مصاحبههای بهجامانده از این جریان و گفتوگوی رودررو با افراد مطلع و همچنین اسناد ساواک و اسناد بعد از انقلاب بهره گرفته و تلاش کرده مسیر انحراف آنها را ترسیم کند.
نگارش کتاب به سبکی داستانی تاریخی است. با این وجود از فصلبندی و تفکیک موضوعات و روش تحلیلی نیز برخوردار است. نویسنده در صفحات ۵۳ و ۵۴ با عنوان «منش» نگرش تحلیلی خود را چنین معرفی میکند: «کلید بسیاری از اتفاقاتی که در سازمان رخ میدهد را بایست در منش مسعود جستوجو کرد، منش بهمثابه خصلتهایی فرهنگی که زمانی سفت میشود که شرایطش نیز موجود است. فرهنگ کاریزماپرور ایرانی و نبود دموکراسی حداقلی در سازمان و عدم احساس ضرورت آن از طرف کنشگر مجاهد با هم تبلور یک منش را موجب میشوند؛ بنابراین مراد نگارنده از منش به هیچوجه روانشناسانه نیست. بستری که به استیلای چنین منشی فرصت و رخصت میدهد نیز بهاندازه خود کنشگر تأثیر دارد و بایست مورد توجه باشد، اما در همین بستر فراهم است که کنشگر قدرت تعیینکنندگی مییابد»
خودبرتربینی
نویسنده در ادامه به وجود تکبر و خودبرتربینی در مسعود اشاره کرده و آن را عامل اصلی سایر انحرافات وی میداند. ص ۵۴: «مسعود تکبری دارد که در هر میدانی خود را بهتر میبیند، این خودبرتربینی در میدانهای متفاوت بروزی بارز دارند».
ص ۵۱: «خوی خودبرتربینی در مسعود کلید تحلیلی به دست میدهد برای رفتارها و تصمیمات گاه حیرتآوری که نادرستی آن بهراحتی قابلرؤیت است».
از نمودهای این تکبر یکی این است که هیچگاه خطاها و اشتباهات مکرر خود را نمیپذیرد. یا با پیشکشیدن مسئلهای جدید، اذهان افراد را از پرداختن به اشتباه خود بازمیدارد یا آن را بهنحوی توجیه میکند. یکی از اشتباهات مکرر وی وعدههای پیروزی است که هر از چندی عنوان میکند، ولی از آن خبری نیست. بعد از ازدواج با فیروزه بنیصدر به او میگوید ادامه تحصیل را رها کند؛ زیرا تا چند ماه دیگر به ایران بازمیگردند و او رئیسجمهور شده و فیروزه بانوی اول ایران میشود و دیگر نیازی به ادامه تحصیل نیست. اصرار بر مشی مسلحانه و این وعدههای توخالی در طی سالیان بعد چند بار تکرار میشود و عدهای از افراد کشته میشوند، ولی او مسئولیت این خطاها را برعهده نمیگیرد.
اما این تکبر و خودبرتربینی رهبری یک وجه مکمل هم دارد و آن تحقیر و تهیکردن شخصیت اعضای سازمان است. سلطهگری بدون سلطهپذیری عملی نیست. نویسنده کتاب نشان میدهد که مسعود با روشهای مختلف در صدد است موجودیت و هویت فردی را در تشکیلات محو کند و همهچیز در رهبری خلاصه شود. بخش اعظم کتاب توضیح روشهایی است که به شکلی افراد را به تسلیم محض در برابر رهبری و ذوب شدن در او میکشاند. اقداماتی چون طلاق و ازدواج با مریم و انقلاب ایدئولوژیک، تخلیه درونی افراد، انتقاد از خود و تخریب خود، رقص رهایی و…آدمها را به مهره و ابزاری در خدمت مسعود تبدیل میکند.
ناگفته نماند نویسنده برای توضیح این رویهها، مسئله را به مبارزات گذشته و سایر تشکلها نیز تعمیم داده است:
ص ۵۲: «نگاه اومانیستی و انسانگرا در جریانات چریکی ایران قدرتمند و تعیینکننده نیست و همین مسئله باعث میگردد در سرحد این منطق با انسانها چون ابزاری بیارزش برخورد گردد.»
ص ۵۲: «انسان در اکثر مواقع در مناسبات تشکیلاتی حذف میگردد و مفهومی پوچ و بیمعنا به نام “مردم و توده” جای آن را میگیرد».
درست است که نفی شخصیت فردی در برههای از روند این سازمانها عملاً اتفاق افتاده است، اما این سؤال مطرح است که با این داوری، فداکاری و ایثار برای دیگری چه جایگاهی خواهد داشت؟ آیا اگر فردی آگاهانه چنین رویکردی را انتخاب کند، باز هم شامل همین قضاوت میشود یا این مقوله تفاوت دارد؟
ذوب در رهبری
کتاب سازمان مسعود نشان میدهد مسعود رجوی بهنوعی به انقیاد و تسلیمکشاندن افراد را تئوریزه کرده و آن را با یک تبیین فلسفی و تاریخی امری ارزشی تلقی میکند:
ص ۱۰۴: «مسعود نگاهی تطوری به تاریخ دارد و در تبیینی که از جهان به دست میدهد مدعی است جامعه بیطبقه توحیدی بنا بر یک منطق علمی و مبتنی بر قواعد تکامل درنهایت ساخته خواهد شد و نوک پیکان تکامل که تشکیلات اوست در حال ساختن این آرمانشهراست. او در این جریان روبهجلو مرحله فردیت و جنسیت را مراحلی میداند که بایست از آن عبور کرد. … ص ۱۰۵: «بدون داشتن یک مولی و رهبر شکست این دو عنصر حیاتی و “شر” ناممکن است. در بیشتر اوقات فرد بدون اینکه به وجود این عناصر آگاه باشد تحت سیطره آنها قرار میگیرد. رهبراست که میتواند آنها را از ضمیر کنشگر بیرون کشیده و وجود آن را با به نمایش گذاشتنش حتی به خود کنشگر نیز اثبات کرده و درنهایت از بینش ببرد؛ بنابراین “ذوب در رهبری” معنایی حیاتی در طی طریق مییابد. رهرو بایست چشمبسته رهنمودهایی که گاه به نظر نادرست میآید را بپذیرد و مسیر را با اعتماد کامل به رهبری طی کند.»
با این تبیین تنها کسی که همه رفتارها و اندیشههایش درست است رهبری است و کسی را یارای درک آن نیست (ص ۱۰۵)؛ بنابراین با جریانی روبهرو هستیم که یک نفر در رأس آن، صاحب همه ارزشها، حقیقتها، خوبیها و همهچیز است و هر چه پلیدی و نادرستی و فساد است از آن افراد پایینتر از اوست.
ص ۳۲۷: «بعد از قدرتگرفتن مسعود دو اصل اساسی وجود دارد که زیرساخت باقی رفتارها را تشکیل میدهد: حفظ سازمان و دیگری فرادستی مسعود و پایداری سلطه او که اولی طفیل وجود دومی است.»
ص ۴۷: «همین نکته باعث میگردد تا او نظام ارزشگذاری را بنا کند که بنا بر آن ملاک داوری نه سابقه مبارزاتی و حتی زندان کشیدن و مقاومت کردن که “نسبت با رهبری” باشد. … بسیاری برخوردهایی که با برجستهترین نیروهای تشکیلات انجام میگیرد فقط از این زاویه قابل فهم است.»
بسیاری افراد باسابقه و باتجربه و شناختهشده سازمان کنار زده میشوند و کسانی در ردههای پایینتر بهصرف اینکه به رهبری نزدیکترند قدرت مییابند. در این سیستم اگر کسی در درستی اعمال رهبری شک کند، ناخالصی و ناپاکی خود را بروز داده است:
ص ۱۱۱: «وقتی پرسشی ایجاد میشود و بهتبع آن رهبری و یا سیاستهای سازمان زیر سؤال میرود، پاسخ را بایست در اتفاقاتی که در درون فرد افتاده جستجو کرد، چراکه در بیرون همه تصمیمها درست است. هرچند که قابلفهم نباشد.»
«مجاهد در دیدگاه مسعود فقط مسئول شک و تردید خود است و بایست در خصوص آن پاسخ بدهد و الا اتفاقاتی که در سازمان میافتد و تعیین خطمشیها در حد او نیست و مجاهد صلاحیت اظهارنظر در این خصوص را ندارد.»
در این مناسبات کسی صلاحیت تشخیص سره از ناسره را ندارد. این تنها شخص رهبراست که همواره درست میفهمد و درست عمل میکند و هیچ خطا و اشتباهی در ساحت او راه ندارد. افراد باید ناخالصیهای خود را زدوده و ذوب در رهبر شوند. هرکس بیشتر چنین کند مقربتر و مجاهدتر و ذیصلاحتر است.
رقص رهایی
در بخشی از کتاب، روابط جنسی مسعود و برخی زنان سازمان و توجیهاتی که برای اینگونه روابط میشده آمده است. قابل توجه است که در اغلب این روابط ظاهر شرعی حفظ شده و حتی هر بار که مسعود با زنی همبستر میشده خطبه عقد میخوانده است، اما مهم توجیهاتی است که برای نفس این ارتباطات مطرح شده که باز مسعود را مبرا از غرایز عادی جلوه داده و این اعمال را بهنوعی اقدام ایدئولوژیک و ملکوتی جلوه داده است.
اما اینکه اساساً بیان و تشریح این نوع روابط به لحاظ اخلاقی صحیح باشد موضوعی است که درباره آن نظریات متضادی وجود دارد. برخی بر آناند که این مسائل خصوصی و محرمانه شخصی را نباید اشاعه داد و پردهدری کرد و بایستی با ایما و اشاره از آن یاد کرد، بهویژه که در برخی موارد نام اشخاص مرتبط برای مستندسازی آمده است. برخی نیز بر آناند که چون وضعیت شخصی مثل مسعود در سرنوشت دیگر افراد مؤثراست، اگر این مسائل واقعیت دارد، برای اطلاع عموم باید گفته شود.
پرونده ساواک
نکته دیگری که در چند جا به آن اشاره شده پرونده ساواک رجوی است. نویسنده کتاب با استناد به گزارش بازجوهای ساواک و برخی شواهد دیگر بر آن است که مسعود در بدو دستگیری با ساواک همکاری کرده و این همکاری ادامه داشته است. در این مورد نیز برخی معتقدند که نباید بهسادگی درباره بازجویی افراد قضاوت کرد که به برخی از آنها در متن کتاب اشاره شده است. البته ملاحظاتی وجود دارد. ازجمله اینکه تبدیل حکم اعدام به ابد مسعود را نویسنده نه به دلیل فشارهای بیرونی، بلکه به علت همکاری مسعود با ساواک میداند و به گزارش بازجو استناد میکند (ص ۴۶). واقعیت این است که بازجو هیچگاه در پرونده متهم خود نمینوشت که بهدلیل فشارهای سیاسی وی را مستحق تخفیف میداند. همواره بازجو و نیز ساواک خود را چنان نشان میدادند که پیروز و قاهرند و مبارزان و متهمان مقهور و شکستخوردهاند. از آنجا که این پروندهها به دادرسی ارتش میرفت و نیز مقامات مافوق بازجو و حتی در مواردی مستشاران خارجی میتوانستند به آن دسترسی داشته باشند، باید بهنوعی میبود که موقعیت شغلی بازجو و عملکرد ساواک را به خطر نیندازد. لذا برای قضاوت درباره گزارشهای ساواک به پیچیدگیهای این سازمان و تضادهای ارگانهای نظامی-امنیتی درون حاکمیت باید توجه کرد.
رجوی پیشرو یا دنبالهرو
واقعیت این است که بر سر شیوه برخورد با مجاهدین پس از سقوط شاه، در میان جناحهای حاکم وحدت رویه و نظر وجود نداشت. حتی اوایل برخی روحانیون و مسئولان نسبت به آنها خوشبینی هم داشتند. یک جریان تندرو هم بود که قلعوقمع و سرکوب این جریان و دگراندیشان دیگر را تنها راه درست میدانست؛ اما بسیاری مقامات با این جریان متفاوت بودند و حتی رقیب آن بهشمار میرفتند؛ اما نکته مهم این است که رجوی با رفتار خود و در پیش گرفتن مشی برانداز، هم عملاً آب به آسیاب همان جریان تندرو میریخت و هم برخلاف اینکه خود را نیروی پیشرو و پیشتاز تلقی میکرد، عملاً دنبالهرو و تابع این جریان شد. این مسئله از دید نویسنده سازمان مسعود دور نمانده است، هرچند نیاز به تشریح و باز شدن در حد یک کتاب دیگر دارد:
ص ۲۷: «در فاز سیاسی یعنی فاصله انقلاب تا شروع نبرد مسلحانه بیش از پنجاه تن از اعضا و هواداران سازمان توسط نیروهای حزباللهی کشته میشوند. خشونتی که هدفش به واکنش واداشتن حریفی است که فعلاً خویشتنداری میکند.»
ص ۲۸ و ۲۹: «بعد از عزل بنیصدر توسط مجلس، سازمان وقت را برای بریدن رابطه خود با حاکمیت مناسب میبیند. چراکه مجموعه شواهد و قراین و برخوردهای … نیروهای مقابل نشاندهنده این است که راهی برای تفاهم باقی نمانده است و حکومت سهمی از قدرت را برای منتقدین مشفق و سیاسی چون بازرگان نیز در نظر ندارد؛ بنابراین در روندی که به گوشهنشینی و حذف همه منتقدین میانجامد، سازمان بنا را بر مقاومت و مقابله نظامی میگذارد و چنانکه کچویی مسئول زندان اوین معتقد است بالاخره با انتخاب سلاح در تور جریان تندرو داخل حاکمیت میافتد.»
مسعود برای تثبیت و جاانداختن مشی براندازی در ذهن افراد خود نیاز به توجیه دارد. این توجیه را از رفتار طرف مقابل بهدست میآورد. دنبالهروی و تأثر سازمان مسعود از رفتار حاکمیت بهنحوی است که حتی تغییر رفتار حاکمیت در درون سازمان انعکاس مشخص دارد.
ص ۲۸: «رفتار …جناحهای تندرو حکومت بستر را برای ورود سازمان به فاز مسلحانه فراهمتر میکند؛ و پذیرش آن را بین بدنه ضربه خورده و تحقیرشده آن آسان مینماید.»
ص ۳۸: «رفتار حکومت در به حاشیه راندن سازمان، فضا را برای شکل گرفتن مسعود ایجاد میکند. استعدادهای او بستری مناسب میطلبد که شکوفا شود و رفتار جناح تندرو درون حکومت نیز در فراهم شدن زمینه مناسب بسیار مؤثراست.»
ص ۵۰: «رفتار کسانی چون لاجوردی با مجاهدین یا وابستگان و هواداران آنها، این مایه را به او میدهد تا صحنه را هرچه تراژیکتر ساخته و از آن استفاده نماید.»
ص ۳۴۴: «تا زمانی که مجاهدینی که در عملیاتها دستگیر میشوند در ایران به اعدام محکوم میگردند قسمتی از تهیه خوراک تبلیغی توسط خود حاکمیت ایران ایجاد میگردد؛ اما بعد از اینکه دستگاههای اطلاعاتی و قضائی ایران با تحلیلی نوین از وضعیت، اعدام کسانی که در این عملیاتها دستگیر میشوند را از دستور کار خارج میکنند و حتی تعدادی از آنها را دوباره به خارج از کشور میفرستند. مریم با تأکید بر اینکه “خط رژیم عوضشده” تأکید میکند که این تغییر بههیچوجه به نفع سازمان نیست.»
نکته
با توجه به اینکه امروز بسیاری در اندیشه تحلیل و ریشهیابی گذشته و یافتن چراغی برای آینده هستند و مشکلات روزمره مجال اندیشیدن را کاهش میدهد، همواره در معرض خطر سطحینگری، نزدیکبینی و اکنونزدگی هستیم. در چنین حالی نیاز بیشتری داریم عوامل مختلف دور و نزدیکی را که در پدیدآوردن وضعیت امروز دخیل بودهاند بشناسیم و کالبدشکافی و موشکافی کنیم؛ بنابراین انتشار کتابها و پژوهشهایی چون کتاب مورد بحث، بسیار حیاتی و ضروری است. این پژوهشها میتواند جامعه را از یکسونگری و راهحلهای واکنشی بازداشته و به تعمیق و تأمل بیشتری وادارد.